درس کفایة الاصول - جلد دوم

جلسه ۳۹: حجیت خبر واحد ۵

 
۱

خطبه

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلى الله على سیدنا محمد و آله الطاهرین

۲

اشکال به استدلال به آیه نفر

«ویشکل الوجه الأوّل».

بحث در آیه شریفه نفر بود که فرمودند به سه وجه میتوانیم بر حجیّت خبر واحد استدلال کنیم، ایشان بعد از بیان آن سه وجه حال درصدد نقاش در آن سه مورد بر می‌آیند.

وجه اول این بود که در آیه شریفه وجوب عقلی حذر با وجوب شرعی آن ملازمه دارد چراکه محبوبیت عقلی حذر معنایش لزوم شرعی حذر خواهد بود واین در صورتی معنا دارد که قول مخبر حجت باشد در ننتیجه خبرواحدی که حذر را در پی دارد حجت است.

مرحوم آخوند معتقد است که این ملازمه عقلا و شرعا منفی وباطل است، ملازمه عقلی باطل است چون دو گونه حذر داریم حذری که واجب است مثلا احتمال عقاب است مثل موارد علم اجمالی که احتمال عقوبت در ارتکاب تمام اطراف وجود دارد عقل می‌گوید ترک کن و برحدر باش چون ممکن است عقاب شوی؛ اما در مقابل برخی حذر‌ها مستحب است یعنی احتمال عقاب داده میشود ولی چون قبح عقاب بلا بیان وجود دارد نافی عقاب قطعی است پس خوب است انسان ترک کند و بر حذر باشد تا مصلحت واقع را درک کند، درنتیجه حال که دو گونه حذر داریم دلیلی براینکه حذر مطلقا واجب است وجود ندارد بلکه باید ملاک حکم عقل را در نظر گرفت.

اما ملازمه شرعی نیز صحیح نیست چراکه قول به عدم فصل بین حسن حذر و وجوب حذر مفید نیست، بلکه باید قول به عدم فصل باشد به این معنا که اثبات کنید بین حسن و وجوب فاصله‌ای نیست و به مجرد حسن عقلی وجوب شرعی نیز بار می‌شود.

اما وجه دوم که فرمودند انذار غایت نفر است و اگر حذر واجب نباشد وجوب انذار لغو است، این استدلال نیز صحیح نیست؛ چراکه اولا؛ آیه شریفه دلالت بر وجوب حذر حتی بر فرض عدم حصول علم نیست، وجوب حذر اگر مطلق بود حتی بر فرض عدم حصول علم مردم خوب بود ولی چنین اطلاقی از آیه برداشت نمی‌شود و اینکه آیه دال بر غایت بودن تحذّر نیست تا اطلاق داشته باشد، تنها چیزی که آیه شریفه بیان می‌کند وجوب نفر است تا معالم دین را بیاموزند و به دیگران آموزش دهند؛ اما اینکه آنان چه می‌کنند متحذر می‌شوند مطلقا حتی در فرضی که علم به صحت ندارند یا نه باید متحذر شوند چه علم داشته باشند چه نداشته باشند، در مقام بیان این نکته نیست.

ثانیا؛ اگر بر فرض بپذیریم که آیه در مقام مطلق انذار است، برای استدلال به حجیت خبر واحد صحیح نیست چون ادعا بر حجیت مطلق خبر ثقه است نه خصوص خبری که انذار دارد، اگر خصوص خبر انذار دار باشد، باید تنها اخباری که دال بر وجوب هستند یا در فرض ترک وعده به عذاب و عقاب دارند حجت باشد که مدعای مستدل به آیه شریفه مطلق خبر است، به دیگر عبارت؛ شان راوی تنها نقل روایت است نه اینکه به عنوان انذار کننده و بر حذر دارنده نیز در جامعه حاضر شود.

البته به این وجه اشکال می‌کنند که در صدر اسلام راوی و منذر دو شخص و دو جایگاه نداشتند بلکه همان کس که اخبار می‌داد، انذار نیز می‌کرد کسی دیگر انذار نمی‌کرد، لذا اگر قائل به حجیت خبر حاوی انذار باشیم خبر غیر انذاری نیز به قول عدم فصل حجت خواهد بود، چراکه قولی که تفصیل بین اخبار بدهد وجود ندارد بنابرین خبری حاوی انذار و غیر حاوی آن حجت خواهد بود.

۳

تطبیق اشکال به استدلال به آیه نفر

«و یشکل الوجه الأوّل»، به وجه اول اشکال می‌شود «بأنّ التحذّر لرجاء إدراک الواقع»، تحذر برای ادراک واقع، تحذّر یعنی ترسیدن. به امیدی که انسان ادراک را واقع کند. «وعدم الوقوع فی محذور مخالفته»، در محذور مخالفت با واقع، گرفتار نشود. محذور مخالفت واقع چیست؟ «من فوت المصلحة»، محذور فوت مصلحت یا وقوع در مفسده است. «حسنٌ». این تحذّر «حسنٌ و لیس بواجب». به عبارت اخری، در وجه اول مستدل گفت حذر استحبابی نداریم. حذر به ملازمه عقلیه واجب است. مرحوم آخوند می‌فرمایند: خیر حذر استحبابی نیز وجود دارد.

آنجائی که «ولیس بواجبٍ»، یعنی «لیست تحذّر بواجبٍ فی ما لم یکن هناک حجّة علی التکلیف»، آنجائی که حجت بر تکلیف نباشد. حجت یعنی بیان. در مواردی که بیان تکلیف نیست برائت عقلی که مفادش همان قاعده قبح عقاب بلا بیان است، جاری است و دیگر احتمال عقاب نیز داده نمی‌شود، البته در همین فرض احتیاط امری پسندیده است و به عبارتی تحذر نیز حسن خواهد بود؛ اما اگر قبح عقاب بلا بیان جاری نشود مثل مواردعلم اجمالی، احتمال عقاب داده می‌شود حذر نیز واجب می‌شود.

«ولم یثبت»، این ولم یثبت، می‌خواهد ملازمه شرعیه را رد کند. «ولم یثبت هاهنا عدم الفصل»، عدم الفصل در اینجا ثابت نیست. «غایته عدم القول بالفصل»، یعنی قول به عدم فصل نداریم بلکه عدم القول بالفصل داریم. غایته، یعنی غایت چیزی که ثابت است عدم قول به فصل است. عدم قول به فصل هم به درد ما نمی‌خورد. بگوییم یک کسی بگوید حذر مستحب است و واجب نیست. این مستدل در وجه اول گفت هر کسی که می‌گوید حذر مستحب است می‌گوید واجب نیز هست. و هر کسی که می‌گوید حذر واجب نیست می‌گوید مستحب هم نیست. فقیهی نداریم بگوید که «حذر مستحبٌّ و لیس بواجب»، مرحوم آخوند می‌گوید اینکه می‌گویید کسی را ندارید یا قول به عدم تفصیل دارید، صحیح نیست و ما چنین قولی نداریم. بله، عدم القول بالفصل، یعنی ندیدیم کسی بیاید تفصیل بدهد، این به درد اجماع مرکب نمی‌خورد.

«والوجه الثانی»، یعنی و یشکل «الوجه الثانی والثالث بعدم إنحصار فائدة الانذار بإیجاب التحذّر تعبّداً»، فایده انذار منحصر به وجوب تحذّر، تعبّداً، یعنی و لو اینکه برای ما مفید علم نباشد، نیست. «لعدم إطلاقٍ یقتضی وجوبه علی الإطلاق»، برای اینکه ما اطلاقی که اقتضا کند وجوب تحذّر را، «علی الإطلاق»، یعنی بگوییم که مطلقا تحذّر واجب است. چه شما از قول منظر علم پیدا بکنید چه علم پیدا نکنید، نداریم. اگر بگوییم مطلقا واجب است یعنی آنجائی که کسی به شما حرفی زد خبر واحد است. علم هم پیدا نکردید باید به قولش عمل کنید.

اما مرحوم آخوند می‌فرماید: اطلاقی در آیه نیست چراکه اصلاً آیه در مقام غایتیت حذر نیست. «ضرورة أنّ الآیة مسوقةٌ لبیان وجوب النفر»، آیه می‌خواهد به مردم بگوید که نفر واجب است. «فلو لا نفر»، «لا لبیان غایتیة الحذر»، در این مقام نیست که بگوید حذر غایتیت دارد. اگر در مقام حذر نبود، دیگر از این جهت نمی‌توانیم بگوییم حذر اطلاق دارد، چون یکی از مقدمات اطلاق این است که متکلم در آن جهت در مقام بیان باشد. «ولعلّ»، شاید «وجوبه»، وجوب تحذر، «کان مشروطاً بما إذا افاد العلم»، آنجائی که انذار و خبر مفید علم باشد. «لو لم نقل بکونه مشروطاً به»، می‌فرماید حرف حساب این است که ما بگوییم اصلاً مشروط به افاده علم است.

 اگر چنین قائل نشویم، قطعا این احتمال وجود دارد. ولعلّ، این احتمال هست که وجوب تحذر مشروط به علم باشد. اگر نگوییم «بکونه»، که تحذر مشروط به علم است. چون ما دلیل داریم بر اینکه تحذر مشروط به علم است. «فإنّ النفر إنّما یکون لأجل التّفقّه»، اینهائی که کوچ می‌کنند برای این است که تفقّه پیدا کنند. «وتعلّم معالِم الدین»، دانستن احکام دین «ومعرفة ما جاء به سید المرسلین (ص) بروند و یاد بگیرند. نافرین می‌روند یاد می‌گیرند. «کی ینظروا به المتخلّفین أو النّافرین»، تا انذار کنند، بها، یعنی به معالم دین، متخلّفین را یا ناثرین را، «علی الوجهین فی تفسیر الآیة».

در مورد تفسیر آیه دو احتمال مطرح است:

یکی اینکه عده‌ای بروند مدینه خدمت پیامبر و کسب معارف کنند و بعد از اینکه به شهر خود برگشتند به افرادی که باقی ماندند احکام را بیاموزند. احتمال دیگر اینکه بر عکس عده‌ای بمانند احکام را یاد بگیرند و به آنهایی که به جنگ یا کار دیگری رفته‌اند و کوچ کرده‌اند و نافر هستند، آموزش بدهند

«کی ینظروا بها»، یعنی به آن معالم یا متخلفین یا نافرین یا آنهائی که باقی ماندند. بنا بر دو وجهی که در تفسیر آیه است که بر یک وجهش باید نافرین بیایند متخلفین را انذار بکنند، بنابر وجه دیگر متخلفین بیایند نافرین را انذار بکنند. «کی یحذروا إذا

 اُنذروا بها»، به آن معالم. «وقضیته»، قضیه‌ی اینکه یک عده‌ای نفر بکنند احکام را یاد بگیرند نفر برای تفقّه و تعلّم باشد، «إنّما هو وجوب الحذر عند إحراز أنّ الانذار بها»، حذر واجب است، ترس واجب است هنگامی که وقتی آن کسی که دارد انذار می‌کند، مخاطب احراز کند که این انذار همان احکام پیامبر (ص) است؛ یعنی علم پیدا بکند که این منذر اشتباه نکرده و همانی را که رفته یاد گرفته، همان را دارد یاد می‌دهد.

در کلام برخی از شارحین بود که نافرین بعد از تعلیم باید آموزش بدهند وتعلیم کنند و معنای تعلیم این است که دانش آموز علم پیدا کنند به آنچه که معلم گفته است عین واقع است، البته در برخی موارد علم در مقابل ظن نیست بلکه مراد مطلق دانش است و اعم از علم و ظن و اطمینان است گرچه متبادر از علم تقابل با ظن است.

خلاصه اینکه مرحوم آخوند می‌فرمایند آیه در مقام وجوب نفر است چه افاده علم بکند یا نکند و اصلا در مقام بیان حذر و کیفیت آن نیست.

«ثمّ إنّه اُشکل إیضاً»، یک جواب دومی هم داده شده «بأنّ الآیه لو سلّم دلالتها علی وجوب الحذر مطلقا»، اگر آیه دلالت بر وجوب حذر بکند، مطلقا، یعنی چه برای دیگران افاده علم بکند چه نکند، اما «فلا دلالة لها علی حجیة الخبر بما هو خبر»، دلالتی نیست برای آیه بر حجیت خبر «بما هو خبر»، یعنی مدعا این است که خبر ما هو خبر. اشکال این است که آیه‌ای را دلالت ندارد چراکه «حیث إنّه لیس شأن الراوی إلاّ الإخبار بما تحمّله»، شأن راوی اخبار است به آنچه که تحمل کرده؛ تحمّل، یعنی آنی که دریافت کرده. «لا التخویف والإنذار»، راوی شأنش تخویف و انذار نیست، «وإنّما هو» تخویف و انذار شأن مرشد و مجتهد نسبت به مستبشر است. مرشد آن کسی که راهنمائی می‌کند، و آن کسی که راهنمائی می‌کند هم تبشیر دارد و هم انذار دارد. مجتهد هم همینطور، مجتهد می‌گوید این حرام یا واجب است پس به دلالت التزامی دلالت بر انذار دارد؛ اما مخبر، مخبر می‌گوید: «قال الصادق علیه السلام هذا واجب»، این دارد خبر می‌دهد من حیث هو خبر، در آن انذاری وجود ندارد.

در صحاح اللغه، آنجا گفته «الإنذار هو الإبلاغ»، در آیه داریم «لینذروا»، ندارد «لیخبروا»، انذار یعنی ابلاغ. بعد می‌گوید «ولا یکونوا الاّ فی التخویف»، ابلاغی که در آن ترساندن هم باشد مراد است. مرحوم آخوند می‌فرماید: این اشکال را ما می‌توانیم جواب بدهیم «قلت لا یذهب علیک أنّه لیس حال الرواة فی الصّدر الأوّل»، حال رواة در اول در صدر اسلام «فی نقل ما تحمّلوا من النّبی»، در نقل آنچه که از پیامبر دریافت کردند «صلی الله علیه و علی اهل بیته الکرام او الإمام»، یعنی «ما تحملوا من الامام من الأحکام»، احکامی که تحمل کردند و دریافت کردند در نقلشان «إلی الأنام»، به مردم، «لیس إلاّ کحال نقلة الفتاوی علی العوام».

یعنی الان ما می‌آییم بین راوی و بین مفتی فرق می‌گذاریم اما در صدر اول راوی همان شأنیت مفتی را داشت بعد می‌گوید «ولا شبهة فی أنّه یصحّ منه»، ای: «یصحّ من نقلت الفتاوی التخویف فی مقام الإبلاغ والإنذار»، در مقام ابلاغ و انذار تخویف بکنند و تحذیر کنند به سبب بلا. همان طوری که از اینها صحیح است یعنی از نقله فتاوای «فکذا من الرواة»، از روات هم باید صحیح باشد، «فالآیه لو فرض دلالتها علی حجیة النقل الراوی»، حالا این نهایت حرف آخوند است اگر آیه دلالت کند بر حجیت قول راوی، «إذا کان مع التخویف»، اگر قول راوی با تخویف باشد، «کان نقله حجّةً بدونه إیضاً»، نقل راوی بدون تخویف نیز حجت است، «لعدم الفصل بینهما جزماً»، چون یقین داریم قول به فصل در اینجا وجود ندارد. و عدم قول به فصل موجود است. بین نقل راوی مع التخویف و نقل راوی بدون تخویف.

«لعدم الفصل بینهما»، ‌یعنی بین نقل راوی مع التخویف و نقل راوی بدون تخویف جزماً»، «فافهم»،

وجوه مطروحه در فافهم

برای این فافهم مرحوم آخوند چند وجه مطرح شده است:

وجه اول: دلیل این قول به عدم فصل بین تخویف وعدم تخویف چیست؟ اگر بر فرض قول راوی با تخویف حجت باشد چگونه می‌شود بدون تخویف نیز حجت باشد؟

وجه دوم: اگر روایتی در مقابل این خبر تخویف دار بود که اصلا دلالتی بر تخویف نداشت چه باید بکنیم کدام را حجت قرار بدهیم؟ آیا طبق قول به عدم فصل، هردو مشمول آیه نفر هستند؟ قطعا آیه شریفه هر دو موضوع را نمی‌گوید چگونه می‌تواند شامل هم تخویف دار و بدون تخویف شود و و قول به عدم فصل در اینجا مفید نخواهد بود

مطلب دوم این است که در مع التخویف راوی می‌آید یا به دلالت مطابقی یا به دلالت التزامی تخویف می‌کند. در حالی که ما یک روایاتی داریم که در آن حکم التزامی وجود ندارد می‌گوید این مستحب است حکم الزامی نیست که بخواهد به دلالت التزامی دلالت بر تخویف داشته باشد این را شما چگونه می‌توانید مشمول بر آیه شریفه قرار بدهید؟ در اشکال اول می‌خواهیم بگوییم اینها دو تا موضوع جداگانه‌اند. وقتی دو موضوع جداگانه شدند دیگر همان عدم الفصل هم بدرد نمی‌خورد.

۴

استدلال به آیه کتمان

یکی دیگر از آیات شریفه‌ای که برای حجیت خبر واحد ممکن است دلالت کند، آیه کتمان است. «إنّ الذین یکتمون ما أنزلنا من البینات»، استدلال این است که اگر کتمان حرام شد، اظهار واجب است. و اگر اظهار واجب شد قبول واجب می‌شود. چون نمی‌شود قبول واجب نباشد، اگر بخواهد قبول واجب نباشد حرمت کتمان هم لغو می‌شود. وجوب اظهار هم لغو می‌شود.

۵

تطبیق استدلال به آیه کتمان

«ومنها آیة الکتمان إنّ الذین ما أنزلنا»، تا آخر آیه، و تقریب استدلال به آیه این است:

«إنّ حرمة الکتمان تستلزم وجوب قبول»، در بعضی از نسخه‌ها وجوب هم ندارد. وجوب باید باشد، «تستلزم وجوب قبول عقلاً»، چون «للزوم لغویته بدونه»، چون لغویت حرمت کتمان بدون وجوب قبول لازم می‌آید. حالا یک مطلبی در اینجاست اختلافی مرحوم آخوند با شیخ دارند این را پیش مطالعه بفرمایید فردا ان شاء الله.

لو لا التحضيضيّة (١) ـ وجب التحذّر ، وإلّا لغا وجوبه (٢).

ثالثها : أنّه جعل غاية للإنذار الواجب ، وغاية الواجب واجبة (٣).

ويشكل الوجه الأوّل (٤) بأنّ التحذّر لرجاء إدراك الواقع وعدم الوقوع في محذور مخالفته من فوت المصلحة أو الوقوع في المفسدة ، حسن (٥) ، وليس بواجب فيما لم يكن هناك حجّة على التكليف. ولم يثبت هاهنا عدم الفصل ، غايته عدم القول بالفصل (٦).

والوجه الثاني والثالث بعدم انحصار فائدة الإنذار بإيجاب التحذّر (٧) تعبّدا ، لعدم إطلاق يقتضي وجوبه على الإطلاق (٨) ، ضرورة أنّ الآية مسوقة لبيان

__________________

(١) لأنّ حروف التحضيض ـ وهي «لو لا ، لو ما ، إلّا ، ألّا ، هلّا» ـ إذا دخلت على فعل مضارع أفادت طلب الفعل والترغيب عليه ، وإذا دخلت على الفعل الماضي ـ كما في الآية الشريفة ـ أفادت الذمّ والتوبيخ على ترك الفعل. راجع شرح الرضي على الكافية ٤ : ٤٤٢ ، وشرح ابن عقيل ٢ : ٣٩٤.

(٢) أي : وجوب الإنذار.

(٣) والحاصل : أنّه جعل التحذّر غاية للإنذار ، والإنذار بمقتضى كونه غاية للنفر الواجب واجب ، فالتحذّر غاية للواجب ، وغاية الواجب واجبة ، فالتحذّر واجب.

ولا يخفى : أنّ هذه الوجوه الثلاثة ذكرها الشيخ الأنصاريّ في فرائد الاصول ١ : ٢٧٧ ـ ٢٧٨.

(٤) وهو وجود الملازمة بين محبوبيّة التحذّر وبين وجوبه شرعا وعقلا.

(٥) خبر قوله : «بأنّ التحذّر».

(٦) حاصل الإشكال : أنّه لا ملازمة بين محبوبيّة الحذر وبين وجوبه عقلا ، كما لا ملازمة بينها وبين وجوبه شرعا.

أمّا الأوّل : فلأنّ التحذّر عن الشيء قد يكون لتنجّز التكليف وفعليّته ، فيكون تحذّرا عن العقاب ، ولا ريب ـ حينئذ ـ في ثبوت الملازمة بين محبوبيّة الحذر ووجوبه عقلا. وقد يكون لرجاء إدراك الواقع وخوفا من فوت المصلحة أو الوقوع في المفسدة ، من دون أن يكون التكليف منجّزا ، فلا يكون تحذّرا من العقوبة ، ولا شكّ ـ حينئذ ـ في عدم ثبوت الملازمة بين محبوبيّة الحذر ووجوبه عقلا.

وأمّا الثاني : فلأنّ القول بعدم الفصل بينهما شرعا غير ثابت ، بل غاية ما يثبت هو عدم القول بالفصل ، وهو غير مفيد.

(٧) وفي بعض النسخ : «بالتحذّر».

(٨) أي : وجوب التحذّر مطلقا ، سواء أفاد العلم أم لا.

وجوب النفر ، لا لبيان غايتيّة التحذّر. ولعلّ وجوبه كان مشروطا بما إذا أفاد العلم ولو لم نقل بكونه مشروطا به ، فإنّ النفر إنّما يكون لأجل التفقّه وتعلّم معالم الدين ومعرفة ما جاء به سيّد المرسلين كي ينذروا بها المتخلّفين أو النافرين ـ على الوجهين في تفسير الآية ـ ، لكي يحذروا إذا انذروا بها ، وقضيّته إنّما هي وجوب الحذر عند إحراز أنّ الإنذار بها. كما لا يخفى (١).

ثمّ إنّه أشكل أيضا (٢) بأنّ الآية لو سلّم دلالتها على وجوب الحذر مطلقا ، فلا دلالة لها على حجّيّة الخبر بما هو خبر ، حيث إنّه ليس شأن الراوي إلّا الإخبار بما تحمّله ، لا التخويف والإنذار ؛ وإنّما هو شأن المرشد أو المجتهد بالنسبة إلى المسترشد أو المقلّد.

قلت : لا يذهب عليك أنّه ليس حال الرواة في الصدر الأوّل في نقل ما تحمّلوا من النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله أو الإمام عليه‌السلام (٣) من الأحكام إلى الأنام إلّا كحال نقلة الفتاوى إلى العوامّ ؛ ولا شبهة في أنّه يصحّ منهم التخويف في مقام الإبلاغ والإنذار والتحذير بالبلاغ ، فكذا من الرواة ، فالآية لو فرض دلالتها على حجّيّة نقل الراوي إذا كان مع

__________________

(١) والحاصل : أنّه لا تنحصر فائدة الإنذار بوجوب التحذّر تعبّدا ولو لم يحصل العلم ، بل يمكن أن تكون فائدته حصول التحذّر عند حصول العلم بالمنذر به. وذلك لعدم إطلاق يقتضي وجوب التحذّر مطلقا ، ضرورة أنّ الشارع في مقام بيان وجوب النفر ، لا في مقام بيان غايتيّة الحذر كي يكون لها إطلاق من هذه الجهة ويتمسّك بإطلاق الكلام من هذه الجهة. ومعلوم أنّ انعقاد مقدّمات الإطلاق من جهة لا ينفع في إثباته من جهة اخرى. فإذن يحتمل اشتراط وجوب العمل بقول المنذر بما إذا علم المنذر أنّ المنذر أنذر بما علمه من معالم الدين ، وأمّا مع الشكّ فيه ـ كما فيما نحن فيه ـ فلا يجب وجوب العمل به ولا يوجب التحذّر.

وهذا الإشكال ذكره الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ١ : ٢٨٢ ـ ٢٨٣.

(٢) أي : أشكل الاستدلال ثالثا. وهذا إيراد على أصل الاستدلال بالآية بتقاريبه الثلاثة.

وذكر الشيخ الأعظم الأنصاريّ في فرائد الاصول ١ : ٢٨٤ ، حيث قال : «الثالث لو سلّمنا دلالة الآية ...».

(٣) وفي بعض النسخ : «والإمام عليه‌السلام». والصحيح ما أثبتناه.

التخويف ، كان نقله حجّة بدونه (١) أيضا ، لعدم الفصل بينهما جزما ، فافهم (٢).

__________________

(١) أي : بدون التخويف.

(٢) ولا يخفى : أنّ المحقّقين النائينيّ والأصفهانيّ تصدّيا لتقريب الاستدلال بالآية الكريمة بوجوه أخر.

أمّا المحقّق النائينيّ : فقرّب الاستدلال بها بما زعم أنّه يندفع به جميع ما اورد من الإشكالات السابقة على الاستدلال بها. ومحصّل كلامه : أنّ الاستدلال بها يتركّب من امور :

الأوّل : أنّ الحذر واجب عند الإنذار. وذلك لأنّ كلمة «لعلّ» مهما تستعمل تدلّ على أنّ ما بعدها غاية لما قبلها ، سواء كان استعمالها في مقام التكوينيّات أو التشريعيّات ، وسواء كان ما يتلوها من الأفعال الاختياريّة أو غيرها. فإذا كان ما يتلوها من الأفعال الاختياريّة الّتي يمكن تعلّق الإرادة الفاعليّة بها ـ كما إذا قيل : «بلّغ الأحكام إلى العبيد لعلّهم يعملون بها» ـ دلّ الكلام على كونه محكوما بحكم ما قبلها من الوجوب أو الاستحباب ، فإنّ جعل الفعل الاختياريّ غاية للواجب يلازم وجوب ذلك الفعل ، كما أنّ جعله غاية للمستحبّ يلازم استحبابه ، وإلّا لم يكن من العلل الغائيّة. وحيث أنّ الحذر جعل في الآية الشريفة غاية للإنذار الواجب فتدلّ الآية على كونه واجبا لا محالة.

الثاني : أنّ المراد من الجمع في أقواله تعالى : ﴿لِيَتَفَقَّهُوا و ﴿لِيُنْذِرُوا وليحذروا هو الجمع الاستغراقيّ الفرديّ ، لا المجموعيّ الارتباطيّ. وذلك لوضوح أنّ المكلّف بالتفقّه هو كلّ فرد من النافرين أو المتخلّفين ـ على التفسيرين ـ. فالمراد إنذار كلّ فرد من النافرين بعضا من قومهم ، لا إنذار مجموعهم مجموع القوم ، كي يقال : «إنّ إخبار المجموع وإنذارهم يفيد العلم بالواقع ، فلا تشمل خبر الواحد الّذي لا يفيد العلم بالواقع».

الثالث : أنّ المراد من التحذّر هو التحذّر الخارجيّ والتجنّب العمليّ ، لا مجرّد الخوف النفسانيّ. وهو يحصل بالعمل بقول المنذر وتصديق قوله والجري على ما يقتضيه من الحركة والسكون. وليس المراد أيضا الحذر عند حصول العلم من قول المنذر ، بل مقتضى الإطلاق والعموم الاستغراقيّ في قوله تعالى : ﴿لِيُنْذِرُوا هو وجوب الحذر مطلقا ، سواء حصل العلم من قول المنذر أو لم يحصل ، غاية الأمر أنّه يجب تقييد إطلاقه بما إذا كان المنذر عادلا.

وبعد تماميّة هذه الامور الثلاثة يظهر أنّ الآية المباركة تدلّ على وجوب التحذّر العمليّ عند الإنذار ، وهذا معنى حجّيّة الخبر. انتهى كلامه ملخّصا.

ثمّ تصدّى لبيان الإشكالات الواردة على التقريب السابق ودفعها ، وتابعة في المقام تلميذه السيّد المحقّق الخوئيّ. فراجع فوائد الاصول ٣ : ١٨٥ ـ ١٨٧ ، ومصباح الاصول ٢ : ١٨٣ ـ ١٨٤. ـ

__________________

ـ ولا يخفى : أنّه يرد على الأمر الأوّل ما أفاده المحقّق الاصفهانيّ وأشار إليه المحقّق العراقيّ من أنّ موارد استعمال هذه الكلمة أوسع من مورد الغاية ، بل أنّها كلمة الشكّ وتستعمل في أمثال المقام في التحيّر وإبداء الاحتمال. راجع نهاية الدراية ٢ : ٢١٨ ـ ٢١٩ ، وهامش فوائد الاصول ٢ : ١٨٥.

وأورد المحقّق العراقيّ على الأمر الثاني بأنّ وجوب الإنذار على كلّ واحد بنحو الاستغراقيّ أيضا لا ينافي حمل الآية على صورة إفادة إنذارهم للعلم ، نظرا إلى إهمال الآية.

ثمّ إنّ السيّد الإمام الخمينيّ أيضا ذهب إلى منع جميع الامور الثلاثة :

أمّا الأمر الأوّل : فلأنّ الظاهر من موارد استعمالات كلمة «لعلّ» أنّ دعوى دلالتها مهما تستعمل على أنّ ما بعدها علّة غائيّة لما قبلها ممنوعة.

وأمّا الأمر الثاني : فلأنّ ظاهر الآية الشريفة أنّ المقصود حصول التحذّر القلبيّ حتّى يقوموا بوظائفهم ، فليست الآية في مقام بيان وجوب التحذّر.

وأمّا الأمر الثالث : فلأنّ الآية الشريفة مهملة من هذه الجهة ، فإنّها ليست في مقام بيان وجوب التحذّر. ومجرّد كون الجمع في أقواله تعالى استغراقيّا لا يوجب رفع هذا الإهمال.

أنوار الهداية : ١ : ٣٠٧ ـ ٣٠٩.

وأمّا المحقّق الأصفهانيّ : فقرّب الاستدلال بالآية الشريفة بوجهين :

الأوّل : أنّ كلمة «لعلّ» كلمة الشكّ ، فتفيد أنّ مدخولها واقع موقع الاحتمال ، فتدلّ الآية على احتمال تحقّق التحذّر عن العقوبة عند الإنذار خوفا من ترتّب العقوبة ؛ وهذا يكشف عن حجّيّة الإنذار ، إذ لو لم يكن الإنذار حجّة كان العقاب مقطوع العدم ، لقاعدة قبح العقاب بلا بيان ، فلا معنى لاحتمال تحقّق التحذّر عن العقوبة خوفا من العقاب ، حيث لا خوف من العقاب فيما إذا لم يكن الإنذار حجّة.

الثاني : أنّ الإنذار إنّما يتحقّق فيما إذا حدث الخوف من العقاب بالإخبار ، فلا يصدق الإنذار على الإخبار إلّا إذا تحقّق به التخويف. ومعلوم أنّ إخبار المنذرين مجرّدا عن الحجّيّة لا يوجب التخويف ، فلا يصدق عليه الإنذار. فإذن نفس وجوب الإنذار في الآية كاشف عن حجّيّة إبلاغهم ، وإلّا لم يصدق عليه الإنذار كي يجب شرعا. راجع نهاية الدراية ٢ : ٢١٩ ـ ٢٢١.

ولا يخفى : ما في الوجه الأوّل من الضعف وما للوجه الثاني من القوّة.

أمّا الوجه الأوّل : فلأنّه كما يمتنع الترجّي من الله سبحانه كذلك يمتنع منه إظهار الاحتمال ، لاستلزامهما الجهل والعجز ، تعالى الله عنهما. فلا بدّ من حمل قوله تعالى : ﴿لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ على إرادة بيان المحبوبيّة وتقريب الاستدلال على وجه ذكره المصنّف رحمه‌الله. ـ

[الدليل الثالث : آية الكتمان]

ومنها : آية الكتمان : ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا ... الآية (١).

وتقريب الاستدلال بها أنّ حرمة الكتمان تستلزم وجوب القبول عقلا (٢) ، للزوم لغويّته (٣) بدونه (٤).

ولا يخفى : أنّه لو سلّم هذه الملازمة لا مجال للإيراد على هذه الآية بما اورد على آية النفر من دعوى الإهمال أو استظهار الاختصاص بما إذا أفاد العلم ، فإنّها تنافيهما ، كما لا يخفى (٥). لكنّها ممنوعة ، فإنّ اللغويّة غير لازمة ، لعدم انحصار الفائدة

__________________

ـ وأمّا الثاني : فلأنّه يؤيّد بما في كتب اللغة. فقال الجوهريّ في الصحاح ٢ : ٨٢٥ : «الإنذار : الإبلاغ ، ولا يكون إلّا مع التخويف». وقال ابن الأثير في النهاية ٥ : ٣٩ : «فأنا منذر ونذير : أي معلم ومخوّف ومحذّر». وقال أبو الهلال العسكريّ في الفروق اللغويّة : ٧٨ : «الإنذار : الإعلام مع التخويف».

(١) وإليك تمام الآية الشريفة : ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ البقرة / ١٥٩.

(٢) وفي بعض النسخ : «تستلزم القبول عقلا». والصحيح ما أثبتناه.

(٣) والأولى أن يقول : «لغويّتها» ، فإنّ الضمير يرجع إلى الحرمة.

(٤) أي : بدون وجوب القبول.

(٥) تعريض بالشيخ الأعظم الأنصاريّ. وتوضيحه : أنّ الشيخ أورد على الاستدلال بها بالوجهين الأوّلين اللذين أوردهما على الاستدلال بآية النفر.

أوّلهما : دعوى إهمال الآية وسكوتها عن وجوب القبول مطلقا ولو لم يحصل العلم.

فيحتمل أن يكون مراده لزوم القبول عند حصول العلم.

وثانيهما : دعوى اختصاص وجوب القبول المستفاد منها بالأمر الّذي يجب إظهاره ويحرم كتمانه ، فإنّ ظاهر الأمر هاهنا كون المقصود فيه عمل الناس بالحقّ ، لا تأسيس حجّيّة قول المظهر تعبّدا. فإذا لم يحرز الواقع لا يحرز موضوع وجوب العمل ، فلا يثبت وجوب القبول. فرائد الاصول ١ : ٢٨٧.

وقد استشكل فيه المصنّف رحمه‌الله : بأنّ الملازمة ممنوعة ، لعدم انحصار الفائدة بالقبول تعبّدا. وأمّا لو سلّم هذه الملازمة فلا مجال للإيراد عليه بالإيرادين ، إذا الملازمة تنافي دعوى الإجمال أو الاختصاص.