«ولا یخفی أنّه لا مجال بعداً دفاع الإشکال بذلک»، مجالی نیست بعد از اندفاع اشکال «بذلک»، یعنی به این اجوبه متقدّمه، به این سه جوابی که ما دادیم، دیگر جا برای این شکالی که الان میخواهیم بخوانیم نیست. «للإشکال فی خصوص الوسائط من الأخبار»، در خصوص وسائط. عرض کردیم این اشکال آخر متمرکز بر وسائط خبر است، یعنی آنجائی که خبر یک سلسله سند دارد، مبدأ اشکال ندارد چون مبدأ را ما داریم، عن حسٍّ میشنویم، منتهی هم اشکالی ندارد، چون او هم اثر شرعی دارد. اشکال متمرکز بین المبدأ والمنتهی است، مثل خبر صفار که محکی به خبر مفید است.
یعنی مفید به ما میگوید «قال الصفّار»، خب اشکال چیست؟ «لأنّه» یعنی بأنّ خبر صفّار، «لا یکاد یکون خبر تعبّدا»، تعبداً نمیتواند خبر باشد «الاّ بنفس الحکم بوجوب التصدیق العادل»، مگر با صدق العادلی که شامل خبر مفید (ره) است، یعنی شما وقتی صدق العادل را روی خبر مفید (ره) آوردید روی خبر مفید، با آن صدق العادل حالا، خبر صفار برای شما خبر تعبداً میشود. محرز به احراز تعبدی میشود و الاّ اگر صدق العادل را نیاورید، شما که خبر صفار را نشنیدید، پس برای شما احراز نمیشود، آنوقت اشکال این است، پس با صدق العادل خبریت خبر صفار برای شما محقق میشود.
«فکیف یکون هذا الحکم المحقّق»، این حکمی که بوجود آورنده خبر صفار است منتهی به وجود تعبدی، تعبدی یعنی ما که وجداناً نشنیدیم صفار این را بگوید. تعبداً میگوییم صفار این را گفته است، چون صدق العادلی که روی قول مفید آوردیم، این حکمی که محقّق خبر صفار تعبداً است. «کیف یکون حکماً، له ایضاً»، حکم واقع شود برای همین خبر «ایضاً». ایضاً یعنی همانطوری که موضوعش با این درست میشود، حکم برای این هم باشد، ایضاً یعنی همانطوی که موضوعش با این حکم درست میشود.
عرض کردم اشکال این است که حکم نمیتواند مولد موضوع باشد. حکم باشد برای خبر صفار، اما خبر صفار خبریتش از کجا آمد؟ میخواهد یک رابطهای را بگوید. بگوید این حکم برای این موضوع، «ایضاً» یعنی همانطور که موضوعیت این خبر با این حکم درست شده باشد، این بهتر است. حالا «و ذلک»، ذلک بیان برای لا مجاله است. چرا لا مجاله؟ همان سه تا جوابی که برای اشکال قبلی بوده، همان سه تا جواب را مرحوم آخوند در اینجا میدهند. «لأنّه إذا کان خبر العدل ذا أثر شرعی حقیقةً بحکم الآیه»، وقتی خبر عدل دارای اثر شرعی باشد حقیقتاً به حکم آیه نبأ، «وجب ترتیبُ اثره علیه»، واجب است ترتیب اثر این خبر عدل، بر خبر عدل، «عند اخبار العدل به»، یعنی به خبر عدل.
اخبار العدل یعنی اخبار مفید (ره). «به» به خبر عدل، یعنی به خبر صفار، حالا ما باید به این خبر صفار، اثر شرعی را بار کنیم، «کسائر ذوات الآثار»، مانند سائر آثار برای موضوعات دیگر. این یک خطی که خواندیم آخوند میگوید: شما چطور خون یک موضوع است، اثر شرعی برایش بار میکنید، خود خبر العدل خودش یک موضوعی است، بر این خبر عدل باید اثر شرعی را بار کنیم، میگوییم چطوری بار بکنیم؟ سه جواب را از این اینجا اشکال میکنند. جواب اول این بود که ما این قضیه را، قضیه صدق العادل را یک قضیه طبیعیه بگیریم و مرادمان از اثر، طبیعی الأثر باشد، چون وقتی خود قضیه، قضیه طبیعیه شد، اثر هم طبیعیالأثر میشود.
آنوقت نتیجهاش چه میشود؟ ما اگر گفتیم صدق العادل یک قضیهای خارجیه است. خارجیه یعنی مصادیق خبر عدل را، نه خود خبر عدل را، اگر گفتیم این قضیه قضیةٌ خارجیه، بلحاظ افراد و مصادیق آمده است، صدّق العدل یعنی مصادیق خبر عدل، مصادیق یعنی چه؟ یعنی عادل گفت: نماز جمعه واجب است، دیگر خود خبر عدل را شامل نمیشود؛ اما اگر گفتیم صدّق العادل طبیعی خبر العادل به لحاظ طبیعی اثر وقتی به لحاظ طبیعی اثر شد، خود خبر عدل هم یکی از مصادیق صدّق العادل میشود.
همانطور که عرض کردیم، مثل «کلّ خبری صادق» که اگر ما این قضیه را یک قضیه طبیعیه گرفتیم، بنا بر اینکه قضیه طبیعیه باشد شامل خودش هم میشود؛ اما اگر گفتیم کلّ خبری، قضیه خارجیه است. یعنی به لحاظ مصادیق خارجیهاش، به لحاظ دیگر شامل این خبر نمیشود؛ میگوییم در کلّ خبری صادق، آنجا من میگویم هر خبری که میگویم صادق است، دارم یک اطلاع عمومی میدهم، سؤال این است: آیا کلّ خبری شامل همین قضیهای که الان گفتم میشود یا نه؟ آنجا همه فرمودند اگر بخواهد شامل خودش بشود، بنابرین است که قضیه طبیعی باشد.
طبیعة الخبر یک مصداقش هم همین است که الان دارم میگویم کلّ خبری صادق. اما اگر گفتیم کلّ خبری یعنی مصادیق خبرهای من، این قضیه از مصادیق جدا میشود و حکایت از مصادیق میشود، وقتی حاکی از مصادیق شد دیگر شامل خودش نمیشود. در اینجا هم همینطور است اگر گفتیم «صدّق العادل قضیة طبیعیه»، بلحاظ طبیعی الأثر است نه به لحاظ مصادیق الأثر، نتیجه این میشود که خبر العدل هم مصداق برای موضوع طبیعی این قضیه میشود. طبیعت خبر عدل یک مصداقش هم خود خبر عدل است، پس صدّق العادل شامل او هم میشود، آنگاه دیگر اینجا حکم مولد موضوع نیست.
به دلیل اینکه اگر ما حکم و قضیه را به لحاظ مصادیق بگیریم، حکم مولد موضوع میشود؛ اما اگر به لحاظ مصادیق طبیعت بگیریم، میگوییم در خبر صفّار صدق العادل به لحاظ طبیعت شاملش میشود و خود این خبر صفار، مصداقی و فردی برای طبیعت میشود، بنابراین دیگر با صدق العادل نمیآییم خبریت این خبر را درست کنیم، بلکه از باب انطباق طبیعی بر فرد است. یک وقتی هست که ما میخواهیم با یک عنوان یک فردی را محقق کنیم، اینجا که نمیشود همه هم گفتند این را با یک کلّی و با یک عنوان نمیشود، یک فردی را محقّق کرد، امّا یک وقتی است که میگوییم عقل ما میگوید این فرد، فرد برای کلّی است، انطباق کلی بر یک فرد یک انطباق عقلی است.
کلّی انسان بر این فرد منطبق میشود، انطباق که اشکالی ندارد. با انطباق ما نمیگوییم که این کلی، فرد را در خارج موجود کرد. شما وقتی میگویید کلی انسان منطبق بر این فرد خارجی میشود، این حرف معقول و درستی است. این را نمیگوییم که با کلی آمد این فردش را موجود کرد، در اینجا هم همینطور است. میگوییم کلی وجوب تصدیق طبیعی خبر العدل، این شامل خبر صفار هم میشود و انطباق بر خبر صفار میکند، پس شما با یک کلی، یک فردی را موجود نکنید.
«لما عرفت» جواب اول است «من شمول مثل الآیه»، یعنی مثل آیه که از این صدق الآیه استفاده میشود للخبر الحاکی»، آیهای که شامل خبر حاکی میشود، یعنی آیهای که شامل خبر مفید میشود، شمول دارد «للخبر»، یعنی «للخبر المحکی، بنحو القضیة الطبیعیه»، به نحو قضیه طبیعیه، یعنی خبر محکی آن هم مصداقی برای طبیعی خبر العدل است.
مراد مرحوم آخوند هم در بحث امروز هم در بحث گذشته، طبیعت «من حیث هی هی» نیست، چون «طبیعة من حیث هی هی لیست إلاّ هی»، اصلاً قابلیت برای هیچ چیز ندارد. مراد طبیعت به لحاظ وجودش در افراد است، دقت کنید خارج و قضیه خارجیه مثل این است که من میگویم این عنوان حکایت میکند از این افراد خارجی که اینجا نشستند.
«قضیةٌ خارجیه»، در قضایای خارجیه خصوصیات افراد همه ملحوظ نظر است، اما در این قضیه طبیعیه که اینجا مرحوم آخوند دارد، میگوید طبیعت من حیث هی هی نیست. طبیعت به لحاظ افراد، یعنی به لحاظ وجودش در ضمن افراد؛ اما دیگر خصوصیت افراد دیگر دخیلی یا دخالتی ندارد. به عبارت اخری، یادداشت بفرمایید که مرحوم آخوند که میگوید قضیه طبیعیه در اینجا، مرادش مثل «الإنسان نوعٌ» که یک قضیه طبیعیه «من حیث هی هی»، نیست. مرادش طبیعت به وجودش در افراد به اعتبار همین مرآتیت میآید، اما اینجا که میگوییم طبیعیه، یعنی خصوصیت افراد دیگر در آن دخالتی ندارد. چون اگر خصوصیت افراد بخواهد در آن دخالت داشته باشد، آنوقت هر فردی یک حکم مستقل لازم دارد.
«الإنسان نوعٌ» کاری به افراد ندارد. ما میگوییم کلّی انسان نوع است. منظور آخوند کلی خبر واحد است، چون «الإنسان نوعٌ»، مثل قضیه ذهنیه است، اما این کلی به لحاظ وجودش در ضمن افراد، چون هر طبیعی در ضمن فردش موجود است. ۲ـ جواب دومی که در آنجا گفتیم، «أو لشمول الحکم فیها لهو مناطاً»، یا از باب اینکه حکم در این قضیه شامل شود، «لهُ»، یعنی این خبر عدل، خبر صفار را شامل شود، «مناطاً و ملاکاً»، یعنی بگوییم به همان مناطی که شامل خبر مفید میشود به همان مناط شامل خبر صفار میشود.
«و إن لم یشمله لفظاً»، ولو اینکه خود لفظ صدق العادل شامل خبر صفار نمیشود، اما ملاکاً شاملش میشود. این هم دو که قبلاً توضیح دادیم، دیگر نیاز به توضیح ندارد. «أو لعدم القول بالفصل»، قائل به فصل نداریم، یعنی کسی نیامده بین این اثر و سائر آثار تفصیل بدهد. بالاخره اگر اثر یک موضوع خارجی، عنوان تصدیق عادل باشد، اثر را بار میکنند همانطوری که اگر گفتند این خون است، اثرش وجوب اجتناب است، بین آن آثار و بین تصدیق عادل از حیث اثر کسی فرق نگذاشته است. «فتأمّل جیدا».