درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۹۴: تقسیمات واجب ۱۱

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

نظر مرحوم آخوند در تردد بین واجب نفسی و غیری

بعد از اینکه مرحوم آخوند تعریف واجب نفسی و واجب غیری و فرق میان این دو را فرمودند، یک بحثی که قبلا هم یک اشاره‌ی مختصری در مثلا شاید ۳۰، ۴۰ صفحه‌ی قبل آنجا هم داشتند، آن بحث را عنوان میکنند.

بحث این است که اگر یک واجبی را یقین داریم که نفسی است یا یقین داریم که وجوبش وجوب غیری است، این بحثی نیست، اما اگر یک واجبی شک داریم که آیا وجوب او نفسی است یا وجوبش غیری است، اینجا نظر خود مرحوم آخوند این است که ما میتوانیم به اصالت الاطلاق خود هیئت تمسک بکنیم به این بیان که واجب نفسی برای نفسی بودن نیاز به بیان زائد و نیاز به قرینه‌ی اضافی ندارد، اما واجب غیری برای غیری بودنش بیان زائد لازم دارد و حالا که مولا فرموده «اکرم زیدا» و ما نمیدانیم این وجوب اکرام آیا یک وجوب نفسی است یا غیری است، میفرمایند این اصالت الاطلاقی که در خود هیئت واقع شده است، هیئت مدلول این صیغه‌ی امر است، این مدلول این صیغه‌ی امر همان وجوب است، خب اینجا چون به نحو مطلق آمده و قرینه‌ای بر غیریت اقامه نشده است، این اطلاق اقتضا میکند که این واجب، واجب نفسی باشد، این نظریه‌ی مرحوم آخوند است.

۴

نظر شیخ انصاری در تردد بین واجب نفسی و غیری

مرحوم شیخ انصاری فرموده است که ما نمیتوانیم به اطلاق هیئت تمسک بکنیم و در توضیح فرمایششان فرمودند که این هیئت یک مفادی دارد که مفادش قابلیت برای تقیید ندارد، و چون نسبت بین تقیید و اطلاق نسبت عدم و ملکه است، اگر در یک جایی تقیید محال بود اطلاق هم محال بود، فرموده است که مفاد هیئت و مفاد صیغه‌ی امر دو احتمال در آن وجود دارد، یک احتمال این است که بگوییم مفاد صیغه و مفاد هیئت همان طلب موجود خارجی در نفس مولاست که ما از این طلب موجود در نفس مولا تعبیر میکنیم به طلب حقیقی، مولا که آمده به مخاطب و به عبد میگوید «اکرم زیدا» این مولا در نفسش یک اراده‌ی حقیقی و یک طلب حقیقی دارد هم این طلب طلب حقیقی است و هم جزیی است، چون این طلب معین خاص در این مورد است این طلب جزیی ام هست، احتمال دوم این است که، پس احتمال اول این شد که بگوییم مفاد هیئت همین طلب خارجی جزیی است، احتمال دوم این است که مفاد هیئت مفهوم کلی طلب باشد «الطلب الکلی» مفهوم طلب یک عنوان کلی است، بگوییم این «اکرم زیدا» مدلول هیئت مفهوم کلی طلب است.

آن وقت مرحوم شیخ آمده تقریبا دوتا مقدمه ذکر کرده است بر اینکه این احتمال دوم را ابطال بکند و اگر احتمال دوم باطل شد احتمال اول تعین پیدا میکند، اما آن دو مقدمه‌ای که قرار میدهند بر اینکه اثبات کنند مدلول هیئت مفهوم کلی طلب نیست، میفرمایند که در مقدمه‌ی اولی ما وقتی به عقلا مراجعه میکنیم عقلا میایند آن فعلی را که متعلق برای امر مولا قرار گرفته است متصف میکنند به مطلوبیت، وقتی مولا میفرماید «اقیم الصلاة» این خطاب وقتی از مولا صادر شد، عقلا میگویند ما میفهمیم که صلاة این عمل برای مولا مطلوبیت دارد، عقلا میایند این فعل را متصف میکنند به مطلوبیت، «الصلاة مطلوبة» این یک مقدمه، در مقدمه‌ی دوم میفرمایند ببینیم که عقلا به چه ملاکی میایند این عمل را متصف به مطلوبیت میکنند، آیا اینکه الان صلاة متصف به مطلوبیت شده علتش این است که مفهوم کلی طلب بر او بار شده، یا علتش این است که مولا در نفس خودش نسبت به صلاي طلب حقیقی و اراده‌ی حقیقیه دارد، این عقلایی که میایند میگویند در «اقیموا الصلاة» ما میفهمیم که این عمل و این صلاة مطلوب برای مولا است، خب از آنها سوال میکنیم که به نظر شما ملاک مطلوبیت چیست، ملاک اینکه نماز مطلوب برای مولاست ملاکش چیست؟ اگر بگویید ملاکش این است که این مفهوم کلی طلب بر او بار شده، میفرمایند این خلاف وجدان است، وجدانا اینطور نیست که صلاة چون مفهوم طلب بر او مترتب شده متصف به مطلوبیت شده است، وجدانا وقتی به وجدان خودمان مراجعه میکنیم علت اینکه صلاة مصداق برای مطلوبیت هست، و متصف به مطلوبیت است، این است که مولا در نفس خودش یک اراده‌ی حقیقی و یک طلب حقیقی دارد.

در نتیجه با این دوتا مقدمه میفرمایند مفاد هیئت مفهوم کلی طلب نیست، حالا که مفهوم کلی نشد، اگر مفاد هیئت یک مفهوم کلی بود، کلی قابلیت تقیید را دارد، کلی را انسان میتواند بیاید تخصیص بزند و تقیید بزند، اما حالا که میگوییم مفاد هیئت و مدلول هیئت این طلب خارجی جزیی است، طلب خارجی جزیی قابلیتی برای تقیید ندارد، جزیی قابلیت برای اینکه مقید بشود به یک قیدی را ندارد، و اگر قید محال شد اطلاق هم محال میشود پس در نتیجه مرحوم شیخ میفرمایند ما نمیتوانیم اینجا که شک میکنیم آیا این واجب واجب نفسی است یا واجب غیری به اصالت الاطلاق تمسک بکنیم، اطلاقی وجود ندارد.

این خلاصه‌ی فرمایش مرحوم شیخ بود. {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...}

۵

جواب مرحوم آخوند به جناب شیخ

مرحوم آخوند در مقام جواب میفرمایند اولا ما در بحث حروف آمدیم اثبات کردیم هیئات مانند حروف وضعشان عام است موضوع له آنها نیز هم عام است، و این نظریه‌ی مشهور که ما بگوییم هیئات وضعشان عام است و موضوع له هم عام مرحوم آخوند میفرمایند ما مفصلا و با تحقیق این نظریه‌ی مشهور را رد کردیم.

بعد از اینکه‌ای مطلب را بیان میکنند میفرمایند که اما اینکه شما آمدید گفتید مفاد هیئت مفهوم طلب نیست بلکه مفاد هیئت عبارت از آن طلب خارجی که طلب حقیقی است، ما به شما استاد بزرگوارمان عرض میکنیم که مگر با هیئت امر متکلم انشاء نمیکند معلوم است هیئت امر از امور انشاییه است یعنی خبر که نیست، وقتی که میگوید افعل مولا در مقام خبر که نیست، در مقام انشاء است، حالا اگر بگوییم مدلول هیئت امر طلب خارجی است خب طلب خارجی قابلیت انشاء ندارد، طلب خارجی آن طلبی است که در نفس مولا واقع شده است، طلب در نفس مولا یک امر تکوینی است و دارای علل و اسباب خاصه است، آن میل و شوق و آن تصور و آن رقبت مبادی هستند و از علل بوجود آمدن خارجی نفسانی هست، طلب خارجی یک امر تکوینی است، امر تکوینی قابلیت برای انشاء را ندارد، بله میفرمایند این امر تکوینی و این طلب خارجی سبب میشود برای انشاء، بعد مرحوم آخوند میفرمایند که پس این فرمایش استاد ما که بگوییم مدلول هیئت و مفاد هیئت مفهوم خارجی است با این بیان کنار گذاشته میشود.

بعد میایند سراغ آن فرمایش دیگر شیخ، شیخ فرمود که ما وقتی که به عقلا مراجعه بکنیم عقلا میگویند در «اقیموا الصلاة» این فعل متصف به مطلوبیت میشود این فعل متصف میشود به مطلوبیت، مرحوم آخوند میفرمایند ما این حرف را قبول داریم اما ما یک حرف دیگری هم داریم که این فرمایش شما با آن حرف ما منافاتی ندارد، میفرمایند شما آمدید به طور کلی طلب را دو قسمت کردید یک طلب خارجی ذهنی و یک مفهوم طلب، مرحوم شیخ و همچنین قبل از شیخ همه‌ی اصولیین میگفتند ما یک مفهوم طلب داریم «الطلب» مثل «الرجل» یک مفهوم کلی، این طلب‌هایی که افراد دارند در نفس خودشان هر کدام مصداقی از آن طلب کلی اند، همانطوری که زید و عمر بکر مصداقی برای مفهوم کلی انسان هستند طلبی که این انسان دارد برای آب، طلبی که انسان دیگر دارد برای علم، طلبی که انسان سوم دارد برای غذا، این طلب‌های نفسانی خارجی مصداق برای آن طلب کلی است، مصداق برای مفهوم کلی طلب است، اسم این طلب‌های خارجی را میگذاریم طلب ذهنی آن مفهوم طلب هم یک مفهوم کلی طلب است، {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...} خب مرحوم شیخ بیشتر از این دو نوع طلب که یکی مفهوم کلی طلب و یکی هم مصداق طلب، در ذهنشان نبود، مرحوم آخوند میفرمایند به نظر ما یک شقّ سومی هم دارد، ما یک طلبی داریم به نام طلب انشایی میفرمایند که شما وقتی که آمدید گفتید «اکرم» با این کلامتان انشاء میکنید مفهوم طلب را پس در نتیجه ما سه جور طلب داریم: یک طلب نفسانی جزیی داریم یک مفهوم کلی طلب داریم، این مفهوم کلی طلب همین است که شما طلب را تصور میکنید مثل اینکه شما تصور میکنید مفهوم انسان را تصور میکنید مفهوم طلب را، اگر این مفهوم در غالب یک لفظی انشاء شد، میشود طلب انشایی مثل اینکه در باب ملکیت یک وقت هست شما مفهوم ملکیت را تصور میکنید «ملکیت» اما یک وقتی هست که همین مفهوم ملکیت را در غالب لفظی به نام بعت و اشتریت انشاء میکنیم، مرحوم آخوند میفرمایند چطور در ملکیت ما یک مفهوم کلی ملکیت داریم و یک ملکیت انشاییه داریم، در مانحن فیه غیر از آن طلب جزیی یک مفهوم کلی طلب داریم و آن عبارت است از تصور این مفهوم و یک طلب انشایی داریم اگر همین مفهوم طلب را ما آوردیم در واقعیت انشاء کردیم این میشود طلب انشایی، البته در جایه خودش اصولیین گفتند بعضی از مفاهیم مثل مفهوم انسان قابلیت انشاء را ندارد اما بعضی از مفاهیم مثل مفهوم طلب و مفهوم اراده اینها قابلیت انشاء را دارند، حالا ملاک برای انشاء چیست؟ آنهم یک بحث مفصلی دارد.

مرحوم آخوند خلاصه‌ی فرمایشان شیخ این است که به نظر ما مفهوم هیئت این است که به نظر ما مدلول هیئت نه آن طلب خارجی است نه مفهوم کلی طلب است، بنظر ما مدلول هیئت طلب انشایی است، و میفرمایند طلب انشایی قابلیت برای تقیید دارد، اگر آن طلب خارجی یعنی آن طلب جزیی اگر او قابلیت برای انشاء را ندارد دلیل بر این نمیشود پس بگوییم طلب انشایی هم قابلیت برای تقیید ندارد، طلب جزیی قابلیت برای تقیید ندارد اما این طلب انشایی قابلیت برای تقیید را دارد، این خلاصه‌ی فرمایش آخوند در جواب شیخ است.

۶

تطبیق «نظر مرحوم آخوند در تردد بین واجب نفسی و غیری»

حكم التردّد بين النفسيّة والغيريّة

ثمّ إنّه لا إشكال (اشکالی نیست) فيما إذا علم بأحد القسمين. (احد القسمین یعنی نفسی و غیری، آنجایی که بدانیم این واجب نفسی است یا غیری بحثی نیست) وأمّا إذا شكّ في واجب أنّه نفسيّ أو غيريّ (در یک واجبی شک کردیم که این واجب نفسی است یا غیری)، فالتحقيق أنّ الهيئة (هیئت) وإن كانت موضوعة لما يعمّهما (ولو اینکه وضع شده برای آنچه که شامل هردو میشود بالاخره هیئت «افعل» اگر در واجب نفسی استعمال بشود استعمالش حقیقی است، اگر در واجب غیری هم استعمال بشود استعمالش حقیقی است، هیچکس نیامده بگوید اگر هیئت افعل را در واجب غیری استعمال کردید استعمالش مجازی است، وضع شده برای آنچه که شامل این دوتا بشود) إلّا أنّ إطلاقها يقتضي كونه نفسيّا (الا اینکه اطلاق هیئت اقتضا میکند که این واجب، واجب نفسی باشد، یعنی از اصالت الاطلاق ما نفسی بودن را استفاده میکنیم چرا؟)، فإنّه لو كان شرطا لغيره (اگر این واجب شرط برای غیر خودش باشد، که اگر شرط باشد یعنی میشود واجب غیری) لوجب التنبيه عليه على المتكلّم الحكيم. (بر متکلم حکیم تنبیه بر اینکه این واجب غیری است لازم است، پس آخوند میخواهند بفرمایند که واجب نفسی نیاز به بیان ندارد اما واجب غیری بودن نیاز به بیان دارد، اگر قرینه‌ای نیامد اصالت الاطلاق میگوید این واجب نفسی است) {استاد در حال پاسخ به سوال شاگردان...}

۷

تطبیق «نظر شیخ انصاری در تردد بین واجب نفسی و غیری»

وأمّا ما قيل (قائل شیخ انصاری است) من: «أنّه لا وجه للاستناد إلى إطلاق الهيئة (وجهی برای استناد به اطلاق هیئت نیست، شیخ فرموده است ما اصالت الاطلاق را در هیئت نمیتوانیم جاری کنیم، برای اینکه هیئت مدلولش اصلا اطلاق درش معنا ندارد) لدفع الشكّ المذكور (چرا لا وجه؟) بعد كون مفادها الأفراد الّتي لا يعقل فيها التقييد. (مفاد هیئت افراد و مصادیقی است که تقیید در آنها معقول نیست، شیخ میفرماید مفاد هیئت همین طلب نفسانی حقیقی در نفس مولاست) نعم، لو كان مفاد الأمر هو مفهوم الطلب (اگر مفاد امر مفهوم کلی طلب باشد، خب مفهوم کلی طلب قابلیت تقیید دارد) صحّ القول بالإطلاق (هرجا تقیید ممکن شد اطلاق هم ممکن میشود)، لكنّه (لکن این قول) بمراحل من الواقع (این قول خیلی دور از واقع است، این جمله کنایه است؛ چرا؟ دوتا مقدمه میچینند برای اینکه بگویند مفاد هیئت مفهوم کلی طلب نیست)، إذ لا شكّ في اتّصاف الفعل (فعل همین عمل است همین صلاة) بالمطلوبيّة بالطلب المستفاد من الأمر (به مطلوبیت به طلب، طلبی که استفاده‌ی از امر میشود، یعنی وقتی مولا گفت «اقیموا الصلاة» ما بلافاصله میفهمیم که صلاة مطلوبیت دارد برای مولا، این یک مقدمه بود)، ولا يعقل (مقدمه‌ی دوم، میگوییم ملاک مطلوبیت چیست؟ ملاک مطلوبیت این است که این هیئت امر برای مفهوم کلی طلب وضع شده) اتّصاف المطلوب بالمطلوبيّة بواسطة مفهوم الطلب (به واسطه‌ی مفهوم طلب معقول نیست)، فإنّ الفعل يصير مرادا بواسطة تعلّق واقع الإرادة (بعل وجدانا مراد و مطلوب است به واسطه‌ی تعلق واقع اراده، یعنی اراده‌ی واقعی آن چیزی که در نفس مولاست) وحقيقتها (حقیقت اراده) لا بواسطة مفهومها. (نه به واسطه‌ی مفهوم اراده، خب قبلا هم شما خواندید طلب و اراده اتحاد دارند) وذلك واضح لا يعتريه ريب». (این مطلب که ملاک اتصاف عمل به مطلوبیت این است که مولا در نفسش اراده‌ی جدی دارد، این مطلب روشنی است که هیچ شک و ریب عارض بر او عارض نمیشود)

۸

تطبیق «جواب مرحوم آخوند به جناب شیخ»

ففيه: أنّ مفاد الهيئة ـ كما مرّت الإشارة إليه ـ (قبلا در بحث حروف ما گفتیم مفاد هیئت افراد نیست، و گفتیم مفهوم طلب است) ليس الأفراد، بل هو مفهوم الطلب ـ كما عرفت تحقيقه في وضع الحروف ـ ، ولا يكاد يكون فرد الطلب الحقيقيّ (اسم یکون مفاد هیئت است، مفاد هیئت طلب حقیقی نیست، این کلمه‌ی «فرد» را که اینجا آورده‌اند زائد است و نیازی نبود این را بگویند، مفاد هیئت طلب حقیقی نیست که شیخ فرمود، طلب حقیقی چیست؟) والّذي يكون بالحمل الشائع طلبا (آنکه به حمل صناعی طلب است، الان اینکه مولا در نفسش اراده‌ی آب خوردن و طلب آب دارد، این طلب در نفس مولا طلب است، حمل مفهوم بر مصداق است، یعنی این طلب در نفس مولا به حمل شایع صناعی طلب است)، وإلّا (اگر مفاد هیئت بخواهد طلب حقیقی باشد) لما صحّ إنشاؤه بها (انشاء این طلب حقیقی به این هیئت صحیح نیست؛ چرا؟)، ضرورة أنّه (طلب حقیقی) من الصفات الخارجيّة الناشئة من الأسباب الخاصّة. (یعنی این طلب حقیقی یک امر تکوینی است، خب وقتی یک امر تکوینی شد هر امر تکوینی یک علت خاص خودش را دارد، این را دیگر نمیشود انشاء کرد، کما اینکه انسان خارجی را نمیشود با لفظ انشاء کرد، بعضی از مفاهیم هستند مثل مفهوم زوجیت ملکیت طلاق و همچنین مفهوم طلب و اراده اینها قابلیت انشاء دارد) نعم، ربما يكون هو السبب لإنشائه (طلب حقیقی سبب برای انشاء طلب است) كما يكون غيره أحيانا. (غیر طلب حقیقی مثل اوامر امتحانیه آنجایی که مولا طلب حقیقی ندارد امتحانا میاید یک امری میکند)

(بعد میایند سراغ آن قسمت فرمایش شیخ که فرمود فعل متصف به مطلوبیت میشود به واسطه‌ی وجود آن اراده‌ی نفسانیه، میفرمایند که) واتّصاف الفعل بالمطلوبيّة الواقعيّة والإرادة الحقيقيّة ـ الداعية إلى إيقاع طلبه وإنشاء إرادته بعثا نحو مطلوبه الحقيقيّ وتحريكا إلى مراده الواقعيّ ـ لا ينافي اتّصافه بالطلب الإنشائيّ أيضا (اتصاف فعل به مطلوبیت و اراده‌ی حقیقیه منافات ندارد با اتصاف این شیء به طلب انشایی ایضا، یعنی همانطوری که این نماز طلب حقیقی دارد طلب انشایی هم دارد، مولا تا قبل از اینکه امر بکند به نماز در درون خودش نسبت به این نماز فقط طلب حقیقی دارد، بعد از آنکه مولا آمد امر کرد به نماز، نماز علاوه بر اینکه طلب حقیقی دارد طلب انشایی هم دارد، حالا این اراده‌ی حقیقیه چیست؟ اراده‌ی حقیقیه‌ای که دعوت میکند که آن طلب کند فعل را و انشاء کند اراده‌ی فعل را یعنی با انشاء تحریک کند به سوی مطلوب حقیقی؛ خب پس اتصاف فعل به مطلوبیت منافات با اتصاف به طلب انشایی ندارد)، والوجود الإنشائيّ لكلّ شيء (دقت کنید این بحث را مفصلش را مرحوم آخوند در اوائل بحث اوامر مرحوم آخوند بیان کردند و آنجا هم گذشت و آنجا هم ما عرض کردیم مرحوم آخوند میخواهند بفرمایند غیر از چهار قسم وجودی که فلاسفه گفته‌اند داریم وجود خارجی، وجود ذهنی، وجود کتبی، وجود لفظی مرحوم آخوند میخواهند بگویند یک قسم پنجمی داریم از وجود به نام وجود انشایی، وجود انشایی برای هر شیء) ليس إلّا قصد حصول مفهومه بلفظه (قصد کنیم حصول مفهوم آن شیء را با لفظ آن شیء)، كان هناك طلب حقيقيّ أو لم يكن (میخواهد طلب حقیقی باشد میخواهد نباشد، یعنی اینجایی که من میگویم افعل این دو صورت دارد اینجا طلب انشایی هست اما اعم از این است که در دل من هم طلب حقیقی باشد یا نباشد)، بل كان إنشاؤه بسبب آخر. (این بل مربوط به آن «لم یکن» است، آنجایی که طلب حقیقی نیست انشاء به سبب آخر است، پس خلاصه این شد مرحوم آخوند میفرمایند ما با صیغه‌ی افعل مفهوم کلی طلب را انشاء میکنیم)

۹

منشاء این خلط و اشتباه

(بعد میفرمایند علت اینکه استاد ما به اشتباه افتاده است، خلط بین مصداق و مفهوم است این طلبی که هر فردی در درونش دارد مصداقی است از آن طلب کلی، بجای اینکه آن طلب کلی را مدلول برای هیئت امر قرار بدهد مرحوم شیخ آمده است مصادیق را مدلول قرار داده است)

ولعلّ منشأ الخلط والاشتباه تعارف التعبير (اینکه متعارف است تعبیر) عن مفاد الصيغة بالطلب المطلق (از مفاد صیغه به طلب مطلق، بگوییم افعل یعنی چه، میگویند یعنی طلب)، فتوهّم منه (از این تعبیر) أنّ مفاد الصيغة يكون طلبا حقيقيّا (مفاد صیغه طلب حقیقی است) يصدق عليه الطلب بالحمل الشائع. (بر این طلب حقیقی طلب صدق میکند به حمل شایع) ولعمري أنّه من قبيل اشتباه المفهوم بالمصداق (این از باب اشتباه مفهوم به مصداق است؛ مفهوم همان کلی طلب است و مصداق آن طلب جزیی نفسانی)، فالطلب الحقيقيّ إذا لم يكن قابلا للتقييد (اگر طلب حقیقی قابل تقیید نباشد) لا يقتضي أن لا يكون مفاد الهيئة قابلا له (اگر طلب حقیقی قابلیت تقیید ندارد اقتضا نمیکند که مفاد هیئت هم قابلیت نداشته باشد)، وإن تعارف (ولو اینکه متعارف است) تسميته بالطلب أيضا. (تسمیه‌ی مفاد هیئت به طلب همانطوری که ما طلب خارجی را میگوییم طلب مفاد هیئت را هم میگوییم طلب، مفاد هیئت هم میگوییم طلب، خب میگوییم پس چرا شما آخوند میگویید مفاد هیئت طلب انشایی است، دیگران قید انشایی را نیاوردند و گفته‌اند مفاد هیئت طلب است؟) وعدم تقييده بالإنشائيّ لوضوح إرادة خصوصه (چون خصوص طلب انشایی اراده میشود این را دیگر قید نکرده‌اند) وأنّ الطلب الحقيقيّ لا يكاد ينشأ بها (طلب حقیقی انشا نمیشود به هیئت)، كما لا يخفى.

فانقدح بذلك صحّة تقييد مفاد الصيغة بالشرط (حالا که ما گفتیم مفاد هیئت همان مفهوم طلب است، منتهی مفهوم طلب دو جور داریم، یک مفهوم طلبی که من میشینم تصور میکنم، یک مفهوم طلبی که با لفظ انشاء میکنم، این قابلیت تقیید دارد) ـ كما مرّ هاهنا (در بحث واجب مطلق و مشروط که آنجا مرحوم آخوند با شیخ دعوایشان شد، و شیخ فرمود که هیئت نمیتواند مقید به شرط باشد، آخوند فرمود نه هیئت میتواند) بعض الكلام وقد تقدّم في مسألة اتّحاد الطلب والإرادة ما يجدي في المقام ـ.

هذا (اینکه ما دوران نفسی و غیری تمسک به اصالت الاطلاق میکنیم در صورتی است که اطلاقی باشد، یعنی مقدمات حکمت به خوبی جاری بشود) إذا كان هناك إطلاق، وأمّا إذا لم يكن (اما اگر ما اصالت الاطلاق نداشتیم، ببینیم که از نظر اصل عملی چه باید بکنیم)، فلا بدّ من الإتيان به (مرحوم آخوند میفرمایند که اگر ما اصالت الاطلاق را کنار گذاشتیم و رفتیم سراغ اصول عملیه دو صورت دارد، یک صورت نتیجه‌اش اشتغال است و یک صورت نتیجه‌اش برائت است خوب دقت بفرمایید، ما الان بحثمان این است که نمیدانیم وضو آیا واجب نفسی است یا واجب غیری است، اگر اصالت الاطلاق پیاده شود میشود واجب نفسی، اگر اصالت الاطلاق پیاده نشود ببینیم اصل عملی چی جاری میشود، اینجا دو صورت میکنند، یک صورت میفرمایند شما که شک میکنید نفسی و غیری است، اگر تکلیف به آن قید فعلیت داشته باشد، یعنی ما یک تکلیفی به نماز داریم نمیدانیم وضو آیا واجب غیری برای نماز است یا نه، میفرمایند اگر تکلیف به نماز فعلیت داشته باشد اصالت الاشتغال میگوید تو باید وضو را انجام بدهی ولو اینکه به چه عنوان انجام بدهی معلوم نیست، آیا به عنوان نفسی انجام بدهی یا غیری، اما اصالت الاشتغال میگوید باید انجام بدهی، صورت دوم این است که آن تکلیفی که این وضو ما شک داریم که این مقدمه‌ی برای او هست، آن تکلیف به صلاة فعلیت ندارد، مثلا قبل از آن که وقت داخل بشود که تکلیف به نماز فعلیت ندارد اگر چنین چیزی را ما شک کردیم مرحوم آخوند میفرمایند در اینجا شک ما برمیگردد به اصل وجوب وضو و شک ما برمیگردد به اصل در تکلیف و در شک در اصل تکلیف برائت جاری میشود) فيما إذا كان التكليف بما احتمل كونه شرطا له (تکلیف به آن چیزی که احتمال داده شده بودن این مشکوک که وضو است، شرط برای او است، اگر تکلیف به آن صلاة) فعليّا (فعلی باشد، اگر فعلی باشد ما وضو را حتما باید بیاوریم چون وضو اگر واجب نفسی باشد که باید آورد، اگر واجب غیری باشد وقتی که صلاة تکلیفش فعلیت دارد این را باید آورد)، للعلم بوجوبه فعلا (علم داریم به وجوب این عمل فعلا، فعلا یعنی چه نفسی باشد چه غیری باشد واجب است)، وإن لم يعلم جهة وجوبه (ولو اینکه جهت وجوب را نمیدانیم، نفسی بودن یا غیری بودنش برای ما معلوم نیست)، وإلّا («و ان لم یکن التکلیف بما احتمل کونه شرطا له فعلیا» اگر تکلیف به آن چیزی که احتمال میدهیم وضو شرط برای او باشد فعلی نباشد، مثل صلاة قبل از وقت، یا فرض کنید ما نمیدانیم برای دست زدن به قرآن آیا وضو واجب غیری برای او هست یا نه، خب حالا دست زدن به قرآن اصلا تکلیف نسبت به او فعلیت ندارد) فلا (دیگر آوردن وضو لازم نیست)، لصيرورة الشكّ فيه بدويّا (شک میشود شک بدوی یعنی شک در اصل تکلیف میشود، شک ابتدایی میشود و برائت باید جاری بشود)، كما لا يخفى.

حكم التردّد بين النفسيّة والغيريّة

ثمّ إنّه لا إشكال فيما إذا علم بأحد القسمين. وأمّا إذا شكّ في واجب أنّه نفسيّ أو غيريّ ، فالتحقيق أنّ الهيئة وإن كانت موضوعة لما يعمّهما إلّا أنّ إطلاقها يقتضي كونه (١) نفسيّا ، فإنّه لو كان شرطا لغيره لوجب التنبيه عليه على المتكلّم الحكيم.

وأمّا ما قيل (٢) من : «أنّه لا وجه للاستناد إلى إطلاق الهيئة لدفع الشكّ المذكور بعد كون مفادها الأفراد الّتي لا يعقل فيها التقييد (٣). نعم ، لو كان مفاد الأمر هو مفهوم الطلب صحّ القول بالإطلاق ، لكنّه بمراحل من الواقع ، إذ لا شكّ في اتّصاف الفعل بالمطلوبيّة بالطلب المستفاد من الأمر ، ولا يعقل اتّصاف المطلوب بالمطلوبيّة بواسطة مفهوم الطلب ، فإنّ الفعل يصير مرادا بواسطة تعلّق واقع الإرادة وحقيقتها لا بواسطة مفهومها. وذلك واضح لا يعتريه ريب».

ففيه : أنّ مفاد الهيئة ـ كما مرّت الإشارة إليه (٤) ـ ليس الأفراد ، بل هو مفهوم الطلب ـ كما عرفت تحقيقه في وضع الحروف (٥) ـ ، ولا يكاد يكون فرد الطلب الحقيقيّ (٦) والّذي يكون بالحمل الشائع طلبا ، وإلّا لما صحّ إنشاؤه بها ، ضرورة أنّه من الصفات الخارجيّة الناشئة من الأسباب الخاصّة (٧). نعم ، ربما يكون هو (٨) السبب لإنشائه كما يكون غيره أحيانا.

واتّصاف الفعل بالمطلوبيّة الواقعيّة والإرادة الحقيقيّة ـ الداعية إلى إيقاع طلبه

__________________

(١) أي : الواجب.

(٢) والقائل الشيخ الأعظم الأنصاريّ على ما في مطارح الأنظار : ٦٧.

(٣) والوجه في ذلك أنّ الأفراد واقعيّات خارجيّة جزئيّة ولا يعقل السعة والإطلاق فيها ، فلا يعقل الضيق والتقييد فيها.

(٤) لا يخفى عليك : أنّه ليس في كلام المصنّف في مبحث الوضع من مفاد الهيئة عين ولا أثر ، إلّا أنّه لما كانت الهيئات ملحقة بالحروف في الوضع فالتصريح بوضع الحروف إشارة إلى وضعها.

(٥) راجع الأمر الثاني من الأمور المقدّمة في مقدّمة الكتاب : ٢٨.

(٦) الإضافة بيانيّة ، فمعنى العبارة : أنّه لا يكاد يكون مفهوم الطلب فردا للطلب ، وهو الطلب الحقيقيّ.

(٧) وهي الأسباب التكوينيّة الخارجيّة.

(٨) أي : الفرد الخارجيّ من الطلب.

وإنشاء إرادته بعثا نحو مطلوبه الحقيقيّ وتحريكا إلى مراده الواقعيّ ـ لا ينافي اتّصافه بالطلب الإنشائيّ أيضا ، والوجود الإنشائيّ لكلّ شيء ليس إلّا قصد حصول مفهومه بلفظه ، كان هناك طلب حقيقيّ أو لم يكن ، بل كان إنشاؤه بسبب آخر (١).

ولعلّ منشأ الخلط والاشتباه تعارف التعبير عن مفاد الصيغة بالطلب المطلق ، فتوهّم منه أنّ مفاد الصيغة يكون طلبا حقيقيّا يصدق عليه الطلب بالحمل الشائع. ولعمري أنّه من قبيل اشتباه المفهوم بالمصداق ، فالطلب الحقيقيّ إذا لم يكن قابلا للتقييد لا يقتضي أن لا يكون مفاد الهيئة (٢) قابلا له ، وإن تعارف تسميته بالطلب أيضا. وعدم تقييده بالإنشائيّ لوضوح إرادة خصوصه وأنّ الطلب الحقيقيّ لا يكاد ينشأ بها ، كما لا يخفى.

فانقدح بذلك صحّة تقييد مفاد الصيغة بالشرط (٣) ـ كما مرّ هاهنا بعض

__________________

(١) والحاصل : أنّ الفعل يتّصف بالمطلوبيّة الإنشائيّة بمجرّد الإنشاء ، لتعلّق الطلب الإنشائيّ به ، غاية الأمر أنّ المطلوبيّة الإنشائيّة قد تلازم المطلوبيّة الحقيقيّة فتكون سببا لإنشائه ، وقد تنفكّ عنه وكان سبب إنشائه أمرا آخر ، كالامتحان.

(٢) وهو مفهوم الطلب.

(٣) فيصحّ التمسّك بإطلاق الهيئة على إثبات النفسيّة. وتقريبه : أنّ الهيئة وإن كانت موضوعة لما يعمّ الطلب النفسيّ والغيريّ ، إلّا أنّ إطلاقها يقتضي كونه نفسيّا ، لأنّ الوجوب النفسيّ هو الوجوب الثابت المطلق ، سواء وجب شيء آخر أو لا ، والوجوب الغيريّ هو الوجوب الثابت المقيّد بوجوب شيء آخر ، فالوجوب الغيريّ مقيّد ويحتاج إلى مئونة زائدة على أصل مدلول الكلام ، فمع عدم مئونة زائدة يتمسّك بإطلاق الهيئة في ثبوت الواجب المطلق ، وهو الوجوب النفسيّ.

ولا يخفى : أنّ ما ذكره في المقام ينافي ما تقدّم منه في مبحث الواجب المشروط من رجوع القيد إلى الهيئة. وينافي أيضا ما يأتي منه في مبحث مفهوم الشرط من عدم قابليّة المعنى الحرفيّ للإطلاق لكونه ملحوظا آليّا.

وقطع النظر عن المناقضة المذكورة فأورد المحقّق الاصفهانيّ على ما أفاده المصنّف في المقام إيرادات ثلاثة.

والمحقّق النائينيّ أيضا ناقش في إيراد المصنّف على الشيخ الأنصاريّ وادّعى أنّ المصنّف خلط بين المفهوم والمصداق ، لا الشيخ. ثمّ ناقش في أصل الاستدلال. ولكن أجاب المحقّق الاصفهانيّ عن المناقشة الاولى ، كما أجاب السيّد الإمام الخمينيّ عن ـ

الكلام (١) وقد تقدّم في مسألة اتّحاد الطلب والإرادة (٢) ما يجدي في المقام ـ.

هذا إذا كان هناك إطلاق ، وأمّا إذا لم يكن (٣) ، فلا بدّ من الإتيان به فيما إذا كان التكليف بما احتمل كونه شرطا له فعليّا ، للعلم بوجوبه فعلا ، وإن لم يعلم جهة وجوبه ، وإلّا فلا ، لصيرورة الشكّ فيه بدويّا ، كما لا يخفى (٤).

تذنيبان :

[التذنيب] الأوّل : [في استحقاق الثواب والعقاب وعدمه في الواجب الغيريّ]

لا ريب في استحقاق الثواب على امتثال الأمر النفسيّ وموافقته ، واستحقاق

__________________

ـ المناقشة الثانية. فراجع تفصيل كلماتهم في نهاية الدراية ١ : ٣٧١ ـ ٣٧٢ ، أجود التقريرات ١ : ١٦٨ ـ ١٦٩ ، مناهج الوصول ١ : ٣٧٣.

(١) راجع مبحث الواجب المطلق والمشروط : ١٨٢.

(٢) راجع الصفحة : ١٢٣.

(٣) كما إذا كان دليل الوجوب دليلا لبيّا ـ كالإجماع ـ أو دليلا لفظيّا مجملا.

) والحاصل : أنّ في المقام صورتين :

الاولى : ما إذا علم المكلّف أنّ التكليف بما احتمل كون هذا الواجب مقدّمة له فعليّ ، كما إذا علم بوجوب كلّ من الصلاة والوضوء بعد الزوال ، وشكّ في أنّ الصلاة الواجبة بالوجوب النفسيّ متقيّدة بالوضوء فيكون وجوب الوضوء غيريّا أو غير متقيّدة به فيكون وجوبه نفسيّا.

والحكم حينئذ وجوب الإتيان بالوضوء الّذي شكّ في نفسيّته وغيريّته ، إذ أصل وجوبه معلوم ، غاية الأمر إن كان شرطا للصلاة فوجوبه فعليّ غيريّ ، والّا فوجوبه فعليّ نفسيّ.

الثانية : ما إذا علم المكلّف بعدم فعليّة التكليف بما احتمل كون هذا الواجب مقدّمة له ، كما إذا علم إجمالا بوجوب شيء وتردّد في كونه واجبا نفسيّا أو غيريّا ، وعلم أنّه لو كان غيريّا لم يكن ذلك الواجب فعليّا ، مثلا : علمت الحائض بوجوب الوضوء على نفسها وتردّدت في كونه نفسيّا أو غيريّا ، وتعلم أنّ الصلاة لم تجب عليها فعلا ، فتعلم أنّه لو كان الوضوء واجبا غيريّا لم يكن واجبا عليها فعلا ، لعدم فعليّة وجوب ما يحتمل كونه شرطا له ، فالشكّ يرجع إلى وجوبه ـ لو كان نفسيّا ـ وعدم وجوبه ـ لو كان غيريّا ـ ، والمرجع هاهنا هو البراءة ، فلا يجب الإتيان بالوضوء.

وقد ذكر المحقّق النائينيّ لموارد الشكّ ثلاث صور ، وتعرّض لها السيّدان العلمان ـ الإمام الخمينيّ والمحقّق الخوئىّ ـ وناقشا فيما أفاده حكما. فراجع فوائد الاصول ١ : ٢٢٢ ـ ٢٢٣ ، مناهج الوصول ١ : ٣٧٤ ـ ٣٧٦ ، المحاضرات ٢ : ٣٨٩ ـ ٣٩٤.