درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۸۱: تقسیمات مقدمه‌ی واجب ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

اگر مقدمه‌ی داخلیه عنوان مقدمه را دارد آیا در محل نزاع در باب مقدمه داخل است

عرض کردیم که در مورد مقدمه‌ی داخلیه دو بحث وجود دارد:

۱- یک بحث این بود که آیا مقدمه‌ی داخلیه حقیقتا از مصادیق مقدمه است یا خیر؟ و اشکالی که در این رابطه مطرح بود مرحوم آخوند بیان کردند و آن اشکال را مورد جواب قرار دادند، و نظر ایشان این شد که همانطوری که مقدمه‌ی خارجیه عنوان مقدمه را دارد، مقدمه داخلیه هم عنوان مقدمه را دارد، و از مصادیق مقدمه است.

۲- بحث دوم این است که خب حالا که مقدمه‌ی داخلیه عنوان مقدمه را دارد آیا در محل نزاع در باب مقدمه داخل است یا نه؟ اینکه بحث میکنیم که آیا بین وجوب ذی المقدمه و وجوب مقدمه ملازمه‌ی عقلی وجود دارد، آیا شامل مقدمه‌ی داخلیه هم میشود یا نه؟

مرحوم آخوند میفرمایند خیر، میفرمایند به هیچ وجهی مقدمه‌ی داخلیه داخل در محل نزاع نیست، برای اینکه اولا ما گفتیم که مقدمه‌ی داخلیه که همان اجزاء یک مرکب است، بین اجزاء و بین مرکب تغایر واقعی و تغایر وجودی نیست، تغایر بین اجزاء و کل یک تغایر اعتباری است، تغایر اعتباری همین مقدار اثر دارد که احدهما بتواند مقدمه‌ی برای دیگری باشد، اما چون در واقع اجزاء وجودش عین وجود کل است، همان امری که متوجه به کل میشود همان امر متوجه به اجزاء هم میشود، یعنی ما وقتی میگوییم امر و وجوب متوجه شده است به صلاة به این مرکب توجه پیدا کرده است، بعنوان یک وجود نفسی، طبق این بیان که وجود اجزاء عین وجود کل است، تمام این اجزاء هم وجود نفسی پیدا میکنند، یا رکوع سجده و سائر اجزاء اینها هم عنوان وجوب نفسی را پیدا میکنند، و در نتیجه حالا که رکوع وجوب نفسی پیدا کرد، اگر ما بخواهیم بگوییم این رکوع چون مقدمه‌ی داخلیه‌ی نماز است، بعنوان مقدمیت هم اگر بخواهد یک وجوبی پیدا بکند، باید وجوب غیری پیدا بکند، در باب مقدمه کسانی که میگویند ملازمه‌ی عقلیه وجود دارد، میگویند عقل میگوید یک وجودی از ذی المقدمه ترشح پیدا میکند به مقدمه، و مقدمه میشود واجب به وجوب غیری، وجوب غیری یعنی واجبی که وجوبش از غیر آمده است.

مرحوم آخوند میفرمایند ما تا اینجا روشن کردیم که اجزاء چون عین کل است، همان وجوب نفسی متعلق به کل، به اجزاء هم تعلق پیدا میکند، یعنی رکوع میشود واجب به وجوب نفسی، حالا اگر همین رکوع به عنوان مقدمه بخواهد واجب شود، این وجوب میشود وجوب غیری، و در نتیجه اجتماع دو وجوب در یک فعل واحد، در یک شیء است، و اجتماع وجوبین، اجتماع مثلین است، و اجتماع مثلین هم محال است، بنابراین میفرمایند ما نمیتوانیم بگوییم رکوع وجوب غیری پیدا میکند.

۴

اشکال و جواب

ان قلت: شما در باب اجتماع امر و نهی یک حرفی دارید، خب همان حرف را در اینجا هم پیاده کنید، کسانی که میگویند امر و نهی اجتماعشان ممکن است، در یک محل واحد و در فعل واحد، میگویند یک فعل واحد هم میتواند متعلق امر قرار بگیرد و هم متعلق نهی قرار بگیرد، لکن به دو جهت از یک جهت متعلق امر قرار میگیرد، از جهت دیگر متعلق نهی قرار میگیرد، در صلاة در دار غصبی این عمل «من جهت انه صلاة» متعلق امر قرار میگیرد، و «من جهت انه غصب» متعلق نهی قرار میگیرد.

مستشکل میگوید چرا در باب اجتماع امر و نهی شما و کسانی که اجتماع را قائلند میگویند تعدد جهت کفایت میکند، خب اینجا هم بیایید بگویید تعدد جهت وجود دارد، بگویید رکوع از حیث این که با سائر اجزاء عین کل است، وجوب نفسی دارد، و از جهت اینکه رکوع عنوان مقدمیت را دارد وجوب غیری دارد، چرا مسئله‌ی تعدد جهت را در ما نحن فیه مطرح نمیکنید، در حالی که در بحث اجتماع امر و نهی قائلین به جواز اجتماع از همین راه وارد شدند.

مرحوم آخوند در مقام جواب یک جوابی دارند که این جواب یک بیان ساده دارد و یک بیان فنی دارد، بیان ساده‌اش این است که در اجتماع امر و نهی و دو جهت اصیل داریم، صلاة خودش یک جهت اصیل است، امر متوجه به او شده است، موضوع برای حکم قرار گرفته است، غصب یک عنوان اصیل است و متعلق نهی قرار گرفته است و موضوع برای حرمت قرار گرفته است، صلاة و غصب دو عنوان اصیل هستند، اما در اینجا آنچه که وجود دارد عنوان مقدمه و عنوان ذی المقدمه است، عنوان ذی المقدمه و عنوان مقدمه اصالت ندارد، دخالتی در موضوع حکم ندارد، این بیان ساده‌ی مطلب اما بیان فنی و علمی میفرمایند، در مسئله‌ی اجتماع امر و نهی این دو جهت، دو جهت تقییدی هستند، دو حیثیت تقییدی هستند، اما عنوان مقدمه و عنوان ذی المقدمه دو جهت تعلیلی و حیثت تعلیلیه دارند، فرق میان جهت تقییدی و جهت تعلیلی این است که اگر یک عنوانی جهت تقییدی داشته باشد این داخل در موضوع حکم است و در موضوع دخالت دارد، خود صلاة یک عنوان تقییدی است، امر تعلق پیدا کرده به صلاة و صلاة دخالت دارد در متعلق امر، غصب یک جهت تقییدی است، یا مثلا در باب حج «لله علی الناس حج البیت من استطاع»، استطاعت و مستطیع یک جهت تقییدی است، در باب زکات و خمس، فقیر بودن یک جهت تقییدی است، اصطلاحا جهت تقییدی و حیثیت تقییدی را به آن چیزی اطلاق میکنیم که در موضوع حکم دخالت داشته باشد، و حکم بدون آن معنا نداشته باشد، اما جهت تعلیلی یعنی آن که در موضوع دخالت ندارد، بلکه علت برای ثبوت حکم برای موضوع است، این هم که به آن میگویند جهت تعلیلی یعنی چون علت واقع میشود که حکم برای موضوع ثابت بشود، بدون اینکه این جهت خودش در موضوع دخالت داشته باشد.

در مانحن فیه مرحوم آخوند میفرمایند شما وقتی بخواهید بگویید وجوب از ذی المقدمه به رکوع که مقدمه است ترشح پیدا بکند، رکوع «لانه مقدمة» میخواهد واجب به وجوب غیری بشود، پس عنوان مقدمیت با عنوان صلاة فرق پیدا کرد، عنوان مقدمیت یک عنوان تعلیلی است، خود وجوب غیری برای ذات رکوع است، کما اینکه در باب وضو همینطور است، در باب وضو وقتی میخواهیم بگوییم وضو به وجوب غیری واجب است، این وجوب درست متوجه وضو است «بما انه وضوٌ»، مقدمیت قیدیتی در عنوان وضو ندارد، در موضوع دخالیت ندارد فقط یک جهت تعلیلی است که میگوییم وضو لاجل اینکه مقدمه‌ی صلاة است عنوان وجوب را پیدا کرده است، پس میفرمایند آن جهت و تعدد جهت که قائلین به جواز اجتماع میگویند یک جهت تقییدی است، اگر جهت، جهت تقییدی شد دو تا موضوع میشود، اگر گفتند که ما دو تا جهت تقییدی داریم یعنی دوتا موضوع داریم، خب به اعتبار هر موضوعش یک حکمی وجود دارد، جهت تقییدی تعددش سبب تعدد موضوع میشود اما جهت تعلیلی تعددش سبب تعدد موضوع نمیشود، این هم فرق بین ما نحن فیه و مسئله‌ی اجتماع امر و نهی بود.

بعد مرحوم آخوند نتیجه میگیرند و میفرمایند اینکه در کلمات بعضی از بزرگان ازش استفاده میشود که میخواهند بگویند رکوع هم وجوب نفسی دارد و هم وجوب غیری این از بیان ما روشن شد که حرف باطلی است، ما وقتی نماز میخوانیم همه‌ی اجزاء نماز به همان وجوب نفسی متعلق به مرکب واجب هستند، البته شما ممکن است بگویید آخر این چه وجوب نفسی شد، میگوییم این وجوب نفسی ضمنی است، یعنی وقتی که امر متعلق به کل صلاة شد، ما میگوییم رکوع وجوب نفسی دارد، سجده وجوب نفسی دارد، منتهی یک وجوب نفسی غیر استدلالی، والا نمیگوییم که آقا رکوع واجب است سجده هم واجب است همانطوری که صوم و صلاة واجب است، نه! اینها را هم اگر میگوییم وجوب نفسی دارد، البته این دیگر در کلمات مرحوم آخوند نیست اصطلاحی است که دیگران بعد از مرحوم آخوند مطرح کردند، یک وجوب نفسی غیر استقلالی است. {استاد در حال پاسخ دادن به سوال شاگردان...}

این تتمه‌ی بحث قبلی تا تقسیم بعدی.

۵

تطبیق «اگر مقدمه‌ی داخلیه عنوان مقدمه را دارد آیا در محل نزاع در باب مقدمه داخل است»

ثمّ لا يخفى (از اینجا وارد مطلب دوم میشوند، در مطلب اول اثبات کردند که این عنوان مقدمه را دارد، حالا میفرمایند): أنّه ينبغي خروج الأجزاء عن محلّ النزاع (اجزاء که همان مقدمه‌ی داخلیه است، از محل نزاع خارج است) ـ كما صرّح به بعض (سلطان العلما به این مطلب اشاره کرده است) ـ. وذلك (حالا چرا از محل نزاع خارج است، چرا نمیتوانیم بگوییم اجزاء دارای وجوب غیری هستند) لما عرفت من كون الأجزاء بالأسر (دانستی که اجزاء به تمامها، تماما عین مامور به است ذاتا، یعنی کل که مامور به است یک وجودی جدای از اجزاء ندارد، عین اجزاء است) عين المأمور به ذاتا، وإنّما كانت المغايرة بينهما اعتبارا (مغایرت بین این دوتا یعنی بین اجزاء و کل اعتباری است، اما اعتباری که دیروز هم بیان فرمودند که اجزاء عنوان لا بشرط را دارد و کل عنوان به شرط اجتماع را دارد)، فتكون (فتکون اجزاء) واجبة بعين وجوبه (به عین وجوب آن کل اجزاء هم واجب میشود)، ومبعوثا إليها (اجزاء مورد بحث و تحریک قرار میگیرند) بنفس الأمر الباعث إليه (به همان امری که باعث به کل است، همان امری که تحریک به کل میکند همان امر تحریک به اجزاء میکند)، فلا تكاد تكون واجبة بوجوب آخر (اجزاء یک وجوب دیگری مثل وجوب غیری ندارند)، لامتناع اجتماع المثلين (اجتماع مثلین ممتنع است، نمیتوانیم بگوییم رکوع هم وجوب نفسی دارد و هم وجوب غیری دارد، اجتماع مثلین است و اجتماع مثلین هم مثل اجتماع ضدین محال است)، ولو، قيل بكفاية تعدّد الجهة وجواز اجتماع الأمر والنهي معه (ولو اینکه کسی بیاید کافی بداند تعدد جهت را و قائل شود به جواز اجتماع امر و نهی، «معه» یعنی مع تعدد جهت، البته خود مرحوم آخوند از امتناعی هاست، خود مرحوم آخوند قائل به امتناع اجتماع امر و نهی هستند، میفرمایند حالا اگر یک کسی در اجتماع امر و نهی اجتماعی بشود، از باب اینکه بگوید دو جهت است و دو جهت مانعی ندارد که بخاطر یک جهت امر و بخاطر یک جهت دیگری نهی، اما در اینجا تعدد جهت فایده‌ای ندارد، چرا؟)، لعدم تعدّدها هاهنا (جهت در اینجا متعدد نیست، عرض کردیم آنجا یک صلاة و یک غصب است، دوتا جهت و دو عنوان اصیل است، خب متعدد است، اما عنوان مقدمیت که اصالتی ندارد تا ما بخواهیم بگوییم خود این عنوان دخالت دارد، پس بنابراین رکوع یک عنوان بیشتر ندارد، عنوان مقدمیت اصالتی ندارد کان لم یکن است، باقی میماند رکوع به عنوان جزء از این مامور به)، لأنّ الواجب بالوجوب الغيريّ ـ لو كان (میفرمانید ما دلیلمان برای اینکه میگوییم مقدمیت اصالتی ندارد این است، حالا رکوع را بگذاریم کنار بیاییم سراغ وضو، اگر در باب وضو میگوییم وضو وجوب غیری دارد، خود ذات وضو وجوب غیری دارد، نه وضو مقیدا به عنوان مقدمیت، وضو مقدمیت در موضوعش ندارد؛ «أنّ الواجب بالوجوب الغيريّ ـ لو كان» یعنی اگر وجوب غیری در جایی باشد) ـ إنّما هو نفس الأجزاء (خود اجزء باید وجوب غیری پیدا کنند، یعنی ذات رکوع)، لا عنوان مقدّميّتها (نه عنوان مقدمیت اجزاء) والتوسّل بها (به این اجزاء) إلى المركّب المأمور به (این عنوانی که ما به وسیله‌ی این اجزاء توصل به مامور به پیدا میکنیم درست نیست)، ضرورة أنّ الواجب بهذا الوجوب (آنچه که به این وجوب واجب است، یعنی به وجوب غیری) ما كان بالحمل الشائع مقدّمة (آنچه که به حمل شایع مقدمه است، ببینید وضو یا رکوع فرقی ندارد، اینها هر کدام به حمل اولی خودشان هستند، «الرکوع رکوع، الوضو وضوٌ» هر چیزی به حمل اول خودش است، لکن این وضو به حمل شایع صناعی میگوییم مقدمة، مقدمیت عین ذات وضو نیست، عین مفهوم وضو نیست، وضو به حمل شایع صناعی مقدمه است، یعنی مصداقی است برای عنوان کلی مقدمه) لأنّه المتوقّف عليه (ضمیر «لانه» بر میگردد به آن «ما کان» آن ما کان یعنی همان ذات وضو، ذات مقدمه نه عنوان و مفهوم مقدمه، «لانه» یعنی آن ذات مقدمه که در عبارت گفت «ما کان به حمل شایع...» که همان وضو است، آن متوقف علیه، یعنی صلاة واقع بر او توقف دارد) لا عنوانها (نه بر عنوان مقدمه، وقتی ما میگوییم وضو از اموری است که صلاة بر او توقف دارد، صلاة بر چیه وضو توقف دارد، بر ذات وضو در عالم خارج، نه بر عنوان مقدمیت، بگوییم خب آقا عنوان مقدمیت چه عنوانی است؟ میفرمایند حیثیت تعلیلیه دارد). نعم، يكون هذا العنوان علّة لترشّح الوجوب (این عنوان مقدمیت علت است برای اینکه وجوب ترشح پیدا کند) على المعنون. (که معنون همان ذات مقدمه است، پس فرق این شد که در باب امر و نهی صلاة و غصب دو حیثیت تعلیلیه هستند اما در اینجا مقدمیت حیثیت تعلیله را دارد، آن وقت گفتیم فرق مهم حیثیت تعلیلی و تقییدی در این است که حیثیت تعلیله تعددش موجب تعدد موضوع میشود، اما حیثیت تعلیلیه تعددش موجب تعدد موضوع نمیشود)

۶

تطبیق «اشکال و جواب»

فانقدح بذلك فساد توهّم («بذلک» یعنی این بیان که ما گفتیم عنوان مقدمیت، عنوان تعلیلی را دارد، روشن شد فساد این توهم، کدام توهم؟) اتّصاف كلّ جزء من أجزاء الواجب بالوجوب النفسيّ والغيريّ باعتبارين (بعضی‌ها گفته‌اند رکوع هم نفسی است هم غیری منتها به دو اعتبار)، فباعتبار كونه في ضمن الكلّ (به اعتبار اینکه این جزء {رکوع} در ضمن کل است، گفتند) واجب نفسيّ، وباعتبار كونه ممّا يتوسّل به إلى الكلّ واجب غيريّ. (به اعتبار اینکه توسل پیدا میشود به وسیله‌ی این جزء به کل گفتند واجب غیری است، خب آخوند میفرمایند این یعنی چه؟! اعتبارین در آنجایی است که دو تا جهت تقییدی باشد، ما اینجا به شما گفتیم عنوان متقدمیت یا عنوان «مما یتوسل به» اینها جهت تعلیلی هستند)

اللهمّ إلّا أن يريد أنّ فيه ملاك الوجوبين (میفرمایند شاید مراد متوهم این باشد در رکوع، رکوع را نمیخواهد بگوید دوتا وجوب دارد، میخواهد بگوید رکوع یک وجوب دارد اما قابلیت و ملاک هر دو وجوب را دارد؛ یعین هم وجوب نفسی ملاکش در اینجا هست چون در ضمن کل است، هم وجود غیری ملاکش است چون عنوان مقدمیت را دارد)، وإن كان واجبا بوجوب واحد نفسيّ (ولو اینکه هر دو ملاک را دارد اما به حسب ظاهر یک وجوب بیشتر ندارد)، لسبقه (یعنی «لسبق وجوب نفسی علی الوجوب غیری» خب شما میدانید که وجوب غیری معلول وجوب نفسی است، چون میگوییم وجوب غیری یعنی واجبی که وجوبش از ذی المقدمه آمده است، پس وجوب غیری معلول وجوب نفسی است، وجوب نفسی علت وجوب غیری است، علت بر معلول تقدم رتبی دارد، ولو از نظر زمان در یک زمان مجتمعا باشند، اما تقدم رتبی دارد، این بیان برای سبقه است)، فتأمّل. (فتامل مرحوم آخوند خودشان در حاشیه فرمودند که این توجیه هم درست نیست، برای اینکه این رکوع یک ملاک بیشتر ندارد آن هم ملاک وجوب نفسی، دیگر ملاک وجوب غیری را ندارد، تعلیلی را هم که آورده‌اند این است که میفرمایند ملاک وجوب غیری آنجایی است که مقدمه یک وجودی غیر از وجود ذی المقدمه داشته باشد، اما اینجا این چنین نیست)

هذا كلّه في المقدّمة الداخليّة. 

وأمّا المقدّمة الخارجيّة، فهي ما كان خارجا عن المأمور به (مقدمه‌ی خارجیه آن است که خارج از مامور به است) وكان له دخل في تحقّقه (برای آن خارج دخالت و تاثیری است در تحقق مامور به)، لا يكاد يتحقّق بدونه. (تحقق پیدا نمیکند ماموربه، بدون آن امر خارج، خب الان وضو مقدمه‌ی خارجیه برای نماز است اگر کسی وضو نگیرد آن نمازی که مامور به، عنوان مامور به بر آن صدق کند، آن در عالم خارج موجود نمیشود) وقد ذكر لها أقسام (برای مقدمه‌ی خارجیه اقسامی ذکر شده است)، واطيل الكلام (این اقسام را در معالم خواندید مقدمه‌ی خارجیه گاهی سبب است، گاهی علت است، گاهی مقتضی است، گاهی شرط است، گاهی عدم المانع است) في تحديدها (اولا معنای اینها چیست) بالنقض والإبرام (آیا اشکالی به این معانی وجود دارد)، إلّا أنّه غير مهمّ في المقام. (این مهم نیست که ما ذکر کنیم، چرا مهم نیست؟ برای اینکه در بین قدما آمدند در مقدمات خارجیه تفصیل داده‌اند، گفته‌اند در بین مقدمات خارجیه سبب و شرط داخل در محل نزاع است، اما عدم المانع یا مقتضی داخل در محل نزاع نیست، کسانی که این تفصیل را میخواهند بدهند، خب اینها چاره‌ای ندارد جز اینکه بیایند سبب را تعریف کنند و فرق بین سبب و مقتضی را ذکر بکنند، اما مرحوم آخوند و تقریبا متاخرین از اصولیین در مقدمه‌ی خارجیه دیگر فرقی بین اقسامش نگذاشتند خب حالا که فرقی نیست دیگر لازم نیست که ما طول و تفصیل بدهیم در تعریف اینها و در اشکال به این تعریف و جواب از اشکال نیازی نیست)

۷

تقسیم مقدمه به عقلیه و شرعیه و عادیه

یکی از تقسیماتی که برای مقدمه وجود دارد، گفتند مقدمه یا عقلی است یا شرعی است و یا عادی است، در تقسیم قبلی که مقدمه را به داخلیه و خارجیه تقسیم کردند، ملاک در تقسیم کیفیت دخالت مقدمه بود، انحاء دخالت مقدمه در ذی المقدمه بود میگفتیم این کیفیت یا به نحوی است که یا خودش هم داخل است یا خارج است، اما در این تقسیم ملاک در تقسیم به اعتبار حاکم به این وجوب مقدمه است، به این اعتبار گفته‌اند مقدمه یا شرعی است یا عقلی است و یا عادی است.

مقدمه‌ی عقلیه یعنی آن مقدمه‌ای که عقل میگوید ذی المقدمه بدون تحقق این مقدمه محال است موجود بشود، این را میگویند مقدمه‌ی عقلیه، مثال‌های زیادی تمام علل و علل تکوینیه همه عنوان مقدمه‌ی عقلیه را دارد، هر چیزی که علت برای چیزی است مقدمه‌ی عقلیه است، چون معلول عقلا بدون مقدمه موجود نمیشود.

اما مقدمه‌ی شرعیه: برای مقدمه‌ی شرعیه دو تعریف وجود دارد، که مرحوم آخوند یک تعریفش را ذکر میکند، مقدمه‌ی شرعیه به آن مقدمه‌ای میگویند که عقلا ذی المقدمه بدون مقدمه موجود میشود اما شرعا وجود ذی المقدمه بدون آن مقدمه محال است، وضو مقدمه‌ی شرعیه است، خب نماز بدون وضو محقق میشود عقلا، اما شرعا نماز بدون وضو موجود نمیشود، مرحوم آخوند میفرمایند اگر کسی بیاید مقدمه‌ی شرعیه را اینطور معنا بکند، این هم بازگشتش به مقدمه‌ی عقلیه است، چرا؟ برای اینکه شما میگویید مقدمه‌ی شرعیه آن چیزی را میگویند که ذی المقدمه مقید به وجود او است، شرعا مقید است، و ما در اینجا یک قانون عقلی داریم که مقید بدون قید امکان تحقق ندارد، خب شارع که آمده وضو را قید برای نماز قرار داده است، پس معنایش این است که نماز مقید به این وضو است، خب عقل میگوید مقید بدون قید تحققش محال است، پس در نتیجه این مقدمه‌ی شرعیه برگشت میکند به مقدمه‌ی عقلیه، عقل هم میگوید وضو اگر قید برای نماز است، نماز بدون این وضو تحقق ندارد، منتهی این قیدیت را عقل از اول نمیفهمیده، شارع آمده این قیدیت را بیان کرده است؛ این یک تعریف که در کلام مرحوم آخوند است یک تعریف دیگر هم وجود دارد که در کلام مرحوم آخوند نیست.

۸

تطبیق «تقسیم مقدمه به عقلیه و شرعیه و عادیه»

[٢ ـ تقسيمها إلى العقليّة والشرعيّة والعاديّة]

ومنها: تقسيمها إلى العقليّة والشرعيّة والعاديّة.

فالعقليّة: هي ما استحيل واقعا وجود ذي المقدّمة بدونه. (آن که واقعا وجود ذی المقدمه بدون او محال است، مثل علل که در تکوینیات وجود دارد)

والشرعيّة ـ على ما قيل ـ : (یعنی دوتا تعریف دارد که یک تعریفش را بیان میکنیم) ما استحيل وجوده بدونه شرعا. (آن چیزی است که وجود ذی المقدمه بدون وجود مقدمه محال است) ولكنّه لا يخفى رجوع الشرعيّة إلى العقليّة (این مقدمه‌ی شرعی بر میگردد به عقلی)، ضرورة أنّه لا يكاد يكون مستحيلا ذلك شرعا (چرا شما میگویید شرعا مستحیل است، برای اینکه شرع آمده این مقدمه را قید برای ذی المقدمه قرار داده است، شما ببینید هر جا قید آمد، بلا فاصله جهت دخالت در موضوع را به ذهن بیاورید، قید یعنی دخالت دارد در موضوع) إلّا إذا اخذ فيه شرطا وقيدا (مگر اینکه قید باشد، شرط هم باشد عقل میگوید شرط آن چیزی است که وجود مشروط بدون او محال است)، واستحالة المشروط والمقيّد بدون شرطه وقيده (که «بدون شرطه» مربوط به مشروط است، «بدون قیده» مربوط به مقید است، استحاله‌ی مشروط بدون شرط و مقید بدون قید) - یکون عقلیا (این عقلیه است)

وأمّا العاديّة: (دوتا تعریف برای مقدمه‌ی عادیه وجود دارد، تعریف اول معنایش این است که به چیزی میگوییم مقدمه‌ی عادی که وجوب ذی المقدمه عقلا بدون او امکان دارد، اما عادت جاری شده بر اینکه وقتی میخواهند ذی المقدمه را انجام بدهند این را اول انجام میدهند، مثل صعود علی السطح، خب در صعود بر پشت بام عقلا امکان اینکه یک کسی بپرد عقلا امکانش است اما عادت جاری شده بر اینکه وقتی میخواهند به بالای پشت بام بروند نصب سلم میکنند، مرحوم آخوند میفرمایند اگر مقدمه‌ی عادی معنایش این باشد، اصلا اسمش مقدمه نیست، این از محل نزاع خارج است، چون نزاع در جایی است که توقف در کار باشد، شما در این تعریفتان میگویید توقفی نیست عادت جاری شده بر اینکه وقتی میخواهند صعود علی السطح بکنند میایند نصب سلم میکنند، پس بنابراین این تعریف برای مقدمه‌ی عادیه سبب میشود ک ما بگوییم عنوان مقدمه را ندارد) فإن كانت بمعنى أن يكون التوقّف عليها بحسب العادة (توقف بر این مقدمه به حسب عادت است، یعنی چه؟) ـ بحيث يمكن (یمکن عقلا) تحقّق ذيها بدونها (تحقق ذی المقدمه بدون مقدمه) إلّا أنّ العادة جرت على الإتيان به بواسطتها ـ (عادت جاری شده که اتیان میکنند به این ذی المقدمه به واسطه‌ی مقدمه) فهي (مقدمه‌ی عادیه) وإن كانت غير راجعة إلى العقليّة (این به مقدمه‌ی عقلیه بر نیمگردد) إلّا أنّه لا ينبغي توهّم دخولها في محلّ النزاع. (سزاوار نیست که ما توهم بکنیم، که این داخل در محل نزاع است، اصلا نباید توهمش را هم کرد، چرا؟ بخاطر اینکه اینجا طوری تعریف کردیم که توقف در کار نیست، میشود صعود علی السطح کرد و نصب سلم هم نباشد، توقف اگر نشد مقدمیت وجود ندارد، مثل اینکه فرض کنید انسان بخواهد از یک ارتفاع کوچکی برود آن طرف، خب این میتواند به صورت عادی پایش را هم بلند کند، اما حالا عادت جاری میشود که یک پله‌ی کوچکی هم بگذارند، این دیگر نمیشود عنوان توهم را بر او ذکر کرد؛ تا معنای دوم مقدمه‌ی عادیه)

وربّما يشكل في كون الأجزاء مقدّمة له وسابقة عليه بأنّ المركّب ليس إلّا نفس الأجزاء بأسرها (١).

والحلّ : أنّ المقدّمة هي نفس الأجزاء بالأسر ، وذا المقدّمة هو الأجزاء بشرط الاجتماع ، فتحصل المغايرة بينهما (٢).

وبذلك ظهر أنّه لا بدّ في اعتبار الجزئيّة أخذ الشيء بلا شرط ، كما لا بدّ في اعتبار الكلّيّة من اعتبار اشتراط الاجتماع.

وكون الأجزاء الخارجيّة ـ كالهيولى والصورة ـ هي الماهيّة المأخوذة بشرط لا (٣) ، لا ينافي ذلك ، فإنّه إنّما يكون في مقام الفرق بين نفس الأجزاء الخارجيّة والتحليليّة ـ من الجنس والفصل ـ وأنّ الماهيّة إذا اخذت بشرط لا ، تكون هيولى أو صورة ، وإذا اخذت لا بشرط تكون جنسا أو فصلا ، لا بالإضافة إلى المركّب ، فافهم.

ثمّ لا يخفى : أنّه ينبغي خروج الأجزاء عن محلّ النزاع ـ كما صرّح به بعض (٤) ـ. وذلك لما عرفت من كون الأجزاء بالأسر عين المأمور به ذاتا ، وإنّما

__________________

(١) هذا الإشكال نسبه الشيخ محمّد تقيّ الاصفهانيّ ـ في هداية المسترشدين : ٢١٦ ـ إلى بعض الأفاضل. وحاصله : أنّه لا يصحّ إطلاق المقدّمة على الأجزاء الداخليّة ، لأنّ المقدّميّة فرع كون الشيء سابقا على ذي المقدّمة ، والأجزاء الداخليّة غير سابقة على المركّب منها ، لأنّ المركّب عين أجزائه ، ونفس الشيء لا يمكن أن يكون سابقا على نفسه.

(٢) حاصل الجواب : أنّه يصحّح إطلاق المقدّمة على الأجزاء بأنّ للأجزاء جهتين ، إحداهما مترتّبة على الاخرى ، وهما : جهة ذاتها بنفسها ، وجهة اجتماعها. وجهة الذات متقدّمة على جهة اجتماع كلّ ذات مع ذات اخرى تقدّم المعروض على عارضه. فإذا لوحظت الأجزاء من جهة ذاتها كانت مقدّمة ، وإذا لوحظت مجتمعة كانت ذا المقدّمة. فالمقدّمة سابقة على ذيها تقدّم المعروض على العارض.

(٣) أي : بشرط عدم الحمل.

(٤) وهو سلطان العلماء على ما في هداية المسترشدين : ٢١٦. ووافقه المصنّف في المقام.

واختاره الأعلام الثلاثة. راجع أجود التقريرات ١ : ٢١٦ ، نهاية الأفكار ١ : ٢٦٩ ، نهاية الدراية ١ : ٣٠٦.

وخالفهم السيّد الإمام الخمينيّ ، وذهب إلى أنّ الأجزاء الداخليّة داخلة في محلّ النزاع. ـ

كانت المغايرة بينهما اعتبارا ، فتكون واجبة بعين وجوبه ، ومبعوثا إليها بنفس الأمر الباعث إليه ، فلا تكاد تكون واجبة بوجوب آخر ، لامتناع اجتماع المثلين (١) ، ولو

__________________

ـ ودفع اشكال اجتماع الوجوبين بأنّ كلّ واحد من الأجزاء مقدّمة ، والمركّب منها ذو المقدّمة ، والتغاير بين كلّ واحد من الأجزاء والمركّب تغاير حقيقيّ ، لا اعتباريّ ، حتى يلزم اجتماع الوجوبين. مناهج الوصول ١ : ٣٢٩ ـ ٣٢٥.

(١) قد ذكر في بيان امتناع اجتماع الوجوبين وجوه :

الأوّل : ما ذكره المصنّف في المقام من لزوم اجتماع حكمين متماثلين في شيء واحد. وبيان ذلك : أنّه لمّا كانت الأجزاء عين الكلّ في الوجود كان الوجوب النفسيّ المتعلّق بالكلّ متعلّقا بها حقيقة ، فلو تعلّق بها الوجوب الغيريّ يلزم اجتماع حكمين متماثلين في موضوع واحد ، وهو محال.

ولكن تفصّى المحقّق النائينيّ عن هذا المحذور بأنّه لا مانع من تعلّق الوجوب الغيريّ بالأجزاء مع تعلّق الوجوب النفسيّ بها ، لأنّهما يرجعان إلى تعلّق حكم واحد مؤكّد ، لا حكمين مستقلّين حتّى يلزم اجتماع المثلين.

وأورد عليه المحقّق العراقيّ بأنّ التأكّد إنّما يتصوّر في ما إذا لم يكن الوجوب الغيريّ معلولا للوجوب النفسيّ ، وإلّا فيمتنع فرض التأكّد. مقالات الاصول ١ : ٢٩٤.

ثمّ أجاب عنه المحقّق الخوئيّ بأنّ امتناع التأكّد إنّما يتمّ فيما إذا كان أحدهما سابقا على الآخر زمانا ، لا ما إذا كان أحدهما متقدّما على الآخر ، كما كان في المقام كذلك. المحاضرات ٢ : ٣٠٠.

الثاني : ما ذكره المصنّف تعليقا على المقام. وحاصله : عدم المقتضي لاتّصاف الأجزاء بالوجوب الغيريّ. وذلك لأنّ ملاك الوجوب الغيريّ انّما هو فيما إذا كان وجود المقدّمة غير وجود ذيها في الخارج ليقع البحث عن ترشّح الوجوب الغيريّ من وجوب ذي المقدّمة على المقدّمة ، وأمّا إذا كان وجودها عين وجود ذيها في الخارج فلا ملاك لاتّصافها به.

وهذا ما استحسنه المحقّق النائينيّ والمحقّق الخوئيّ في خروج الأجزاء عن محلّ النزاع.

فراجع أجود التقريرات ١ : ٢١٦ ، والمحاضرات ٢ : ٢٩٩.

الثالث : أنّ وجه الاستحالة اجتماع الضدّين. وهذا ما نسبه المحقّق الاصفهانيّ إلى المشهور.

نهاية الدراية ١ : ٣٠٦.

الرابع : ما ذكره المحقّق الاصفهانيّ من أنّ الإرادة علّة للحركة نحو المراد ، فإن كان الغرض الداعي إلى الإرادة واحدا فانبعاث الإرادتين منه في قوّة صدور المعلولين عن علّة واحدة ، وهو محال. وإن كان الغرض متعدّدا لزم صدور الحركة عن علّتين مستقلّتين ، وهو أيضا محال. نهاية الدراية ١ : ٣٠٦.

قيل بكفاية تعدّد الجهة وجواز اجتماع الأمر والنهي معه (١) ، لعدم تعدّدها هاهنا ، لأنّ الواجب بالوجوب الغيريّ ـ لو كان ـ إنّما هو نفس الأجزاء ، لا عنوان مقدّميّتها والتوسّل بها إلى المركّب المأمور به ، ضرورة أنّ الواجب بهذا الوجوب ما كان بالحمل الشائع مقدّمة ، لأنّه المتوقّف عليه ، لا عنوانها. نعم ، يكون هذا العنوان علّة لترشّح الوجوب على المعنون.

فانقدح بذلك فساد توهّم اتّصاف كلّ جزء من أجزاء الواجب بالوجوب النفسيّ والغيريّ باعتبارين ، فباعتبار كونه في ضمن الكلّ واجب نفسيّ ، وباعتبار كونه ممّا يتوسّل به إلى الكلّ واجب غيريّ.

اللهمّ إلّا أن يريد أنّ فيه ملاك الوجوبين ، وإن كان واجبا بوجوب واحد نفسيّ ، لسبقه ، فتأمّل (٢).

__________________

(١) إشارة إلى ما يمكن أن يذكر تفصّيا عن محذور اجتماع المثلين. وحاصله : أنّه قد تقرّر في مبحث اجتماع الأمر والنهي أنّ اختلاف الوجه والعنوان يجدي في رفع غائلة اجتماع الحكمين المتضادّين ، وهذا يجدي في رفع غائلة اجتماع المثلين في المقام ، لأنّ العنوان الّذي يثبت له الوجوب الغيريّ هو الأجزاء بعنوان المقدّميّة ، والعنوان الّذي يثبت له الوجوب النفسيّ هو الأجزاء بعنوان المركّب الخاصّ ، فيختلف العنوانان ويرتفع غائلة اجتماع المثلين.

وأجاب عنه المصنّف بقوله : «لعدم تعدّدها هاهنا ...». وحاصله : أنّ الوجوب الغيريّ لم يعرض عنوان المقدّميّة ، بل يعرض على ذات المقدّمة ـ أي ما هو بالحمل الشائع مقدّمة ـ ، وليست ذات المقدّمة إلّا الأجزاء الّتي متعلّقة للوجوب ، فالمحذور باق على حاله.

(٢) وجهه أنّه لا يكون فيه أيضا ملاك الوجوب الغيريّ حيث إنّه لا وجود له غير وجوده في ضمن الكلّ ، يتوقّف على وجوده ، وبدونه لا وجه لكونه مقدّمة كي يجب بوجوبه أصلا ، كما لا يخفى.

وبالجملة : لا يكاد يجدي تعدّد الاعتبار الموجب للمغايرة بين الأجزاء والكلّ في هذا الباب وحصول ملاك الوجوب الغيريّ المترشّح من وجوب ذي المقدّمة عليها لو قيل بوجوبها ، فافهم. منه رحمه‌الله.

بقي شيء :

وهو ثمرة دخول الأجزاء الداخليّة وعدمه في محلّ النزاع. وقد ذكر المحقّق العراقيّ أنّ الثمرة بين القولين تظهر في مسألة الأقلّ والأكثر الارتباطيّين ، فإنّه على القول بدخول الأجزاء في محلّ النزاع وثبوت الملازمة يرجع إلى الاشتغال من جهة عدم انحلال العلم ـ

هذا كلّه في المقدّمة الداخليّة.

وأمّا المقدّمة الخارجيّة ، فهي ما كان خارجا عن المأمور به وكان له دخل في تحقّقه ، لا يكاد يتحقّق بدونه. وقد ذكر لها أقسام (١) ، واطيل الكلام في تحديدها بالنقض والإبرام ، إلّا أنّه غير مهمّ في المقام (٢).

[٢ ـ تقسيمها إلى العقليّة والشرعيّة والعاديّة]

ومنها : تقسيمها إلى العقليّة والشرعيّة والعاديّة.

فالعقليّة : هي ما استحيل واقعا وجود ذي المقدّمة بدونه.

والشرعيّة ـ على ما قيل (٣) ـ : ما استحيل وجوده بدونه شرعا. ولكنّه لا يخفى رجوع الشرعيّة إلى العقليّة (٤) ، ضرورة أنّه لا يكاد يكون مستحيلا ذلك شرعا إلّا إذا اخذ فيه شرطا وقيدا ، واستحالة المشروط والمقيّد بدون شرطه وقيده يكون عقليّا.

وأمّا العاديّة : فإن كانت بمعنى أن يكون التوقّف عليها بحسب العادة ـ بحيث يمكن تحقّق ذيها بدونها إلّا أنّ العادة جرت على الإتيان به بواسطتها (٥) ـ فهي وإن كانت غير راجعة إلى العقليّة إلّا أنّه لا ينبغي توهّم دخولها في محلّ النزاع (٦).

__________________

ـ الاجماليّ بوجوب أحدهما إلى العلم التفصيليّ بوجوب الأقلّ الأعمّ من النفسيّ والغيريّ.

وعلى القول بعدم دخولها في محلّ النزاع وعدم ثبوت الملازمة يرجع إلى البراءة من جهة انحلال العلم الاجماليّ بوجوب أحدهما إلى العلم التفصيليّ بوجوب نفسيّ متعلّق بذات الأقلّ والشكّ البدويّ في اعتبار أمر زائد. نهاية الأفكار ١ : ٢٦٩.

(١) من العلّة والمقتضي والسبب والشرط وعدم المانع.

(٢) وإن شئت فراجع قوانين الاصول ١ : ١٠٠ ، والفصول الغرويّة : ٨٣.

(٣) لم أجد من فسّرها بهذه العبارة. نعم ، يظهر هذا التفسير من عبارة تقريرات درس الشيخ الأعظم الأنصاريّ ، فراجع مطارح الأنظار : ٤٠.

(٤) هكذا أفاد الشيخ الأنصاريّ على ما في مطارح الأنظار : ٤٠. وأرجعه المحقّق النائينيّ إلى المقدّمة الداخليّة بالمعنى الأعمّ. فراجع فوائد الاصول ١ : ٢٧١.

(٥) نظير لبس الرداء عند الخروج إلى السوق.

(٦) لأنّها لا تكون مقدّمة حقيقة ، فإنّ المقدّميّة مساوقة للتوقّف ، والمفروض أنّه لا توقّف هنا.