درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۶۲: ماده امر ۷

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

۳

خلاصه اشکال جلسه قبل

دلیل سوم قائلین به تغایر اراده و طلب که مرحوم آخوند در ضمن عنوان اشکال بیان فرمودند این است که بنابراین که ما قائل بشویم به اینکه طلب و اراده با یکدیگر اتحاد دارند، در مورد کفار و اهل عصیان شما چه میگویید، در تکالیفی که خداوند نسبت به کفار فرموده است، یا نسبت به اهل عصیان فرموده است، از دو حال خارج نیست، یا خداوند اراده‌ی جدی ندارد و یا اینکه اراده‌ی جدی دارد، اگر بگویید خداوند اراده‌ی جدی ندارد، چون شما قائل به اتحاد طلب و اراده هستید، اگر اراده‌ی جدی نباشد طلب جدی هم نیست، و اگر طلب جدی نباشد تکلیف حقیقی در مورد کفار و اهل عصیان وجود ندارد، اگر بگویید خداوند اراده‌ی جدی دارد، خب اینجا طبق آن قانونی که تخلف مراد خداوند از اراده‌ی او محال است، این چطور میشود که خداوند اراده‌ی جدی داشته باشد به اینکه کفار ایمان بیاورند یا اهل عصیان تکالیف را انجام بدهند، اما مراد محقق نشود، در مورد خداوند تخلف مراد از اراده امکان ندارد.

بنابراین اشاعره و قائلین به تغایر طلب و اراده میگویند ما در مورد تکلیف کفار آنجا میگوییم اراده‌ی جدی وجود ندارد اما طلب جدی وجود دارد، اگر بین طلب و اراده ما تغایر زا قائل بشویم در مورد کفار میگوییم اراده‌ی جدی نیست اما طلب جدی هست، اما شما اتحادی‌ها گرفتار این اشکالی میشوید که بیان شد.

این خلاصه‌ی اشکال بود.

۴

جواب اشکال به وسیله‌ی مصنف

مرحوم آخوند برای جواب از این اشکال مطلبی را شروع میکنند که متاسفانه سرانجام غیر صحیحی برای فرمایش شان هست.

میفرمایند در مقام جواب ما این شق دوم را اختیار میکنیم و میگوییم در مورد کفار و اهل عصیان خداوند اراده‌ی جدی دارد اما اینی که شما آمدید گفتید اگر اراده‌ی جدی باشد تخلف مراد از اراده در مورد خداوند معقول نیست، این درست است اما این در اراده‌ی تکوینیه است، در اراده‌ی تکوینیه تخلف مراد از اراده امکان ندارد، در حالی که این اراده‌ای که ما میگوییم خداوند نسبت به کفار و نسبت به اهل عصیان دارد این اراده‌ی تشریعیه است، و در اراده‌ی تشریعیه تخلف مراد از اراده امکان دارد.

خب این تقسیم اراده به تکوینیه و تشریعیه، یک تقسیمی است که هم در اصطلاح متکلمین وجود دارد، و هم حکما و فلاسفه این تقسیم را پذیرفتند، یک معنای ابتدایی که برای فرق میان این دوتا ذکر میکنند، میگویند اراده‌ی تکوینیه آن اراده‌ای است که تعلق پیدا میکند به تکوین و ایجاد یک شیء اما اراده تشریعیه آن اراده‌ای است که تعلق پیدا میکند به افعال عباد، چه برای انجام یک فعل و چه برای ترک یک فعل، این یک معنای ابتدایی برای فرق بین اراده‌ی تکوینیه و تشریعیه، اما آنچه که در عبارت مرحوم آخوند در کفایه وجود دارد، دوتا مطلب است، یک مطلب این است که در مورد خداوند، اراده‌ی در مورد خداوند با اراده‌ی در انسان‌ها فرق دارد، مرحوم آخوند حقیقت اراده در مورد خداوند را به علم خدا برگرداندند، هم در اراده‌ی تکوینیه و هم در اراده‌ی تشریعیه، لکن یک علم خاصی است.

اراده‌ی تکوینیه را مرحوم آخوند معنا میکنند به «العلم به نظام علی النحو الکامل التام» علم به نظام به نحوم تام، اراده‌ی تشریعیه را معنا میکنند، «هی العلم بالمصلحه فی فعل المکلف» علم به مصلحت در فعل مکلف این دوتا تعبیری که مرحوم آخوند دارند این نیاز به توضیح دارد، خوب دقت کنید تا روشن بشود:

اگر وجود یک شیء یا یک فعلی متوقف بر مقدماتی باشد، و متوقف بر اموری باشد، چنانچه وجود این شیء من جمیع الجهات دارای مصلحت باشد، من جمیع المقدمات دارای مصلحت باشد، این را بهش میگوییم مصلحت من جمیع الجهات، و علم متعلق به این مصلحت من جمیع الجهات را اسمش را میگذاریم اراده‌ی تکوینیه، اگر یک شیء بخواهد وجود پیدا بکند، وجود او من جمیع الجهات دارای مصلحت باشد علم به این را میگوییم اراده‌ی تکوینیه، اما در اراده‌ی تشریعیه مصلحت در فعل از یک جهت وجود دارد، از بعضی از جهات دیگر مسئله این چنین نیست، یک فعلی را که عبد میخواهد انجام بدهد اول خداوند باید تشریع بکند، جعل بکند، حکم وجوبی را برای این فعل جعل بکند، و ثانیا عبد نسبت به این حکم وجوبی علم پیدا بکند، و ثالثا برای انجام این فعل مزاحمی و مانعی در کار نباشد، اگر عبد بخواهد یک فعلی را انجام بدهند این سه جهت باید باشد، یکی تشریع خداوند، دوم علم عبد به این تشریع و سوم عدم وجود مزاحم و عدم مانع، در اینجا اگر گفتیم که مصلحت من جهت تشریع وجود دارد، و فقط همین جهت در نظر گرفته بشود، اعم از اینکه دیگر عبد بداند یا نداند، مانعی در کار باشد یا نباشد، اگر در این مورد فقط مصلحت من جهت تشریع در نظر گرفته شده باشد، این را میگویند اراده‌ی تشریعیه، پس فرق بین اراده‌ی تکوینیه و تشریعیه در این شد که اراده‌ی تکوینیه تعلق دارد به فعل من جهت مصلحت در جمیع الجهات، اما اراده‌ی تشریعیه به فعل من جهت مصلحت فی جهت تشریع فقط تعلق دارد.

و از این بیان روشن شد که بین اراده‌ی تکوینیه و تشریعیه فرق جوهری و تغایر ذاتی نیست، اینطور نیست که ما بگوییم خداوند دوتا اراده دارد، یک اراده را بگوییم اراده‌ی تکوینیه است و یک اراده را بگوییم اراده‌ی تشریعیه است، یک اراده است اگر این اراده که مرحوم آخوند تعبیر میکند از این اراده به علم که البته این هم در جای خودش زیاد بحث شده که آیا حقیقت اراده‌ی خداوند همان علم است یا نه؟ بحث شده، علم به مصلحت علی النحو کامل التام، متعلق اراده‌ی تکوینیه با متعلق اراده‌ی تشریعیه فرق دارد، اینطور نیست که دو اراده‌ی مغایر با یکدیگر باشد، علی ای حال این فرق بین اراده‌ی تکوینیه و تشریعیه است، مرحوم آخوند در جواب اشکال میفرماید ما شقّ دوم کلام شما را اخذ میکنیم، یعنی میگوییم خداوند نسبت به کفار و اهل عصیان اراده‌ی جدی دارند، اما این که گفتید که مراد از اراده تخلف پیدا کرده یعنی اراده هست و مراد نیست، برای این است که این حرف در اراده‌ی تکوینیه است، در اراده‌ی تکوینیه با توجه به این تعریفی که گفتیم، که مسئله‌ی مصلحت من جمیع الجهات، وقتی میگوییم من جمیع الجهات معنایش این است که هیچ مانعی ام وجود ندارد، مراد از اراده امکان تخلف ندارد، در حالی که این اراده‌ی خداوند به کفار این اراده‌ی تشریعیه است، و در اراده‌ی تشریعیه طبق این تعریف تخلف مراد از اراده امکان دارد.

این خلاصه‌ی جوابی که مرحوم آخوند بیان میکنند.

۵

اشکال به جواب مصنف

بعد از اینکه این جواب را ذکر میکنند در دنباله‌ی جواب میفرمایند گاهی اراده‌ی تشریعیه و تکوینیه توافق میکنند، یعنی یک فعلی هم متعلق اراده‌ی تکوینیه است، هم متعلق اراده‌ی تشریعیه، خداوند اراده تشریعیه دارد بر ایمان، اراده‌ی تکوینیه ام اگر به این تعلق پیدا بکند، قطعا این ایمان محقق میشود، و اگر این اراده‌ی تشریعیه و تکوینیه باهم تخالف پیدا کردند، یعنی اراده‌ی تشریعیه بر ایمان است و اراده‌ی تکوینیه بر کفر، آخوند مفرمایند آن که متعلق اراده‌ی تکوینیه است محقق میشود، این حرف یعنی تمام این حرف‌هایی که میخواهیم بعدا بخوانیم، از اینجا شروع میشود که اگر اراده‌ی تکوینیه و تشریعیه توافقتا، خب ایمان محقق میشود، و اگر تخالفتا، کفر محقق میشود، مستشکل میگویند جناب آخوند اگر این چنین است، پس تکلیف به کفر و ایمان یک تکلیف غیر صحیحی است، چون شما میگویید کفر و ایمان این یا اراده‌ی تکوینیه خدا به کفر این شخص تعلق پیدا کرده، و اراده‌ی تکوینیه هم که میگویید جدای از مراد نیست، پس لابد من الکفر یا اراده‌ی تکوینیه خدا به ایمان این شخص تعلق پیدا کرده ولابد من الایمان، ایمان فقط باید باشد، و در نتیجه کفر و ایمان از دایره‌ی تکلیف باید خارج باشد، چون متعلق تکلیف باید یک امر اختیاری انسان باشد، و طبق این بیان شما کفر و ایمان یک امر اختیاری نیست.

در جواب این ان قلت مرحوم آخوند میفرمایند ما دوتا اراده‌ی تکوینیه داریم، یعنی اراده‌ی تکوینیه دو نوع است، یک اراده‌ی تکوینیه بی‌واسطه داریم، یک اراده‌ی تکوینیه با واسطه داریم، یک وقتی اراده‌ی خدا تکوینا تعلق پیدا میکند به خلق یک شیء، این اراده‌ی تکوینیه‌ی بی‌واسطه است، یعنی در این خلق چیز دیگری دخالت ندارد، اما یه اراده‌ی تکوینیه با واسطه داریم، خداوند تکوینا اراده فرموده ایمان انسان را به واسطه‌ی اختیار یعنی مجموع این متعلق اراده‌ی تکوینیه‌ی خداست، خداوند ایمانی که از روی اختیار عبد است، اراده‌ی تکوینیه‌اش به آن تعلق پیدا میکند، کفری که از روی اختیار هست اراده‌ی تکوینیه‌اش به او تعلق پیدا میکند، پس در کفر و ایمان واسطه یعنی همین اختیار انسان، اراده‌ی انسان، اینم در اراده‌ی تکوینیه خدا تعلق پیدا میکند، بنابراین با این جواب مرحوم آخوند میفرمایند: چون با واسطه‌ی اختیار خود انسان متعلق............. (صدای استاد واضح نیست) پس دیگر تکلیف اختیاری نیست، کفری که از روی اختیار انسان است، ایمانی که از روی اختیار انسان است.

مستشکل دو مرتبه به آخوند اشکال میکند، میگوید خب ما هم نقل کلام میکنیم در همین اختیار انسان، آیا این اختیار انسان در دایره اراده‌ی تکوینیه خدا هست یا نیست؟ بله، پس هر چه را این اختیار میکند این متعلق اراده‌ی تکوینی خداست، اگر این اختیار کرد ایمان را، به اراده‌ی ازلی خدا اختیار کرده، اگر اختیار کرد کفر را به اراده‌ی ازلی خدا اختیار کرده است، پس بالاخره شما نتوانستید از اشکال تخلص پیدا بکنید، شما میخواهید بگویید کفر و ایمان اختیاری است، آمدید با راه اراده‌ی تکوینیه با واسطه میخواهید درست بکنید، ما میایم در همین واسطه که اختیار خود انسان است جلوی شما را میگیریم، میگوییم این اختیار متعلق اراده‌ی تکوینی خداست، پس در نتیجه کفر و ایمان میشود یک امر غیر اختیاری، اگر کفر و ایمان اینطور شد عقاب نباید در کار باشد، عقاب در جایی است که انسان به اختیار خودش کفر ار اختیار کرده باشد.

مرحوم آخوند در جواب از این اشکال میفرمایند بله ما قبول میکنیم که عقاب منشاء اش استحقاق عقاب نیست، عقاب........ (صدای استاد واضح نیست) به جهت استحقاقی که این انسان برای عقاب دارد نیست، پس چیست؟ میفرمایند به نظر ما عقاب لازمه‌ی قهری کفر و معصیت است، کفر و معصیت ذاتی انسان است، که انسان در ذاتش «اما ان یکون سعیداً و اما ان یکون شقیا» به این روایاتی که «السعید سعید فی بطن امه، الشقی شقی فی بطن امه» به اینها هم استشهاد میکنند، در نتیجه بالاخره مرحوم آخوند در اینجا گرفتار همان مطلبی میشوند که جبری‌ها گرفتار آن شده‌اند، مرحوم آخوند با این عظمت با این اوج فکری در مسائل فقهی و اصولی اما اینجا با این اشکال و جواب متاسفانه گرفتار میشوند و خودشان هم متوجه میشوند، میفرمایند که قلم اینجا رسید و سر بشکست، و خلاصه میگویند که این باید موکل بشود به خود اهلش، ما خیلی متوجه به این مسائل نمیشویم، حالا ما فرمایش آخوند را تطبیق میکنیم بعد آن وقت آن اشکال اساسی که بر آخوند وارد است حتما میگوییم تا اینکه بالاخره جبری بودن آخوند در این مسئله روشن شود.

۶

تطبیق «جواب اشکال به وسیله‌ی مصنف»

وأمّا الدفع: (دفع اشکال) فهو (این دفع) أنّ استحالة التخلّف (این که تخلف محال است) إنّما تكون في الإرادة التكوينيّة (این در اراده تکوینیه است) ـ وهي العلم بالنظام على النحو الكامل التامّ ـ (اراده‌ی تکوینیه را مرحوم آخوند چگونه معنا میکنند، در کتاب‌های دیگر میگویند اراده‌ی تکوینیه یعنی اراده‌ای که متعلق به تکوین و خلق اشیاء است، اراده‌ی تشریعیه میگویند اراده‌ای که متعلق به افعال بندگان است، اما آخوند اینطور معنا نمیکنند، میفرمایند اراده‌ی تکوینیه علم است، که همینجا فلاسفه و متکلمین خیلی بحث دارند که آیا علم و اراده دو چیز است یا نه؟ علم به نظام علی النحو کامل التام، که این را میگوییم مصلحت من جمیع الجهات) دون الإرادة التشريعيّة (اراده‌ی تشریعیه چیست؟) ـ وهي العلم بالمصلحة في فعل المكلّف ـ ، (علم به مصلحت در غیر مکلف، یعنی وجود مصلحت من جهت تشریع گفتیم اگر مصلحت من جمیع الجهات باشد میگوییم اراده‌ی تکوینیه، من بعض الجهات باشد میگوییم اراده‌ی تشریعیه) وما لا محيص عنه في التكليف (آنچه که چاره‌ای از او نیست در تکلیف) إنّما هو هذه الإرادة التشريعيّة (همین اراده‌ی تشریعیه است، یعنی آخوند میفرماید ما شق دوم اشکال را انتخاب میکنیم که خداوند اراده‌ی جدی دارد، اما چه اراده‌ای است این؟ اراده‌ی تشریعه است)، لا التكوينيّة. فإذا توافقتا (اگر اراده‌ی تشریعیه و تکوینیه توافق پیدا کند) فلا بدّ من الإطاعة والإيمان (باید اطاعت و ایمان محقق بشود)، وإذا تخالفتا (تخالف یعنی اراده‌ی تشریعیه بر ایمان است و اراده‌ی تکوینیه بر کفر است بر عصیان است) فلا محيص عن أن يختار الكفر والعصيان. (این چاره‌ای نیست کفر و عصیان را اختیار کند)

۷

تطبیق (إن قلت: إذا كان الكفر والعصيان والإطاعة) و (قلت: إنّما تخرج بذلك عن الاختيار)

إن قلت: إذا كان الكفر والعصيان والإطاعة والإيمان بإرادته تعالى (اگر اینها به اراده‌ی خدا باشد، از این اراده چه اراده‌ای مراد است؟ تکوینیه چون الان گفتیم «فلا محیص» و این به دنبال اراده‌ی تکوینیه بود) الّتي لا تكاد تتخلّف عن المراد (اراده‌ای که تخلف از مراد پیدا نمیکند، تکوینیه است)، فلا يصحّ أن يتعلّق بها (امور مذکوره، کفر عصیان، اطاعت و ایمان) التكليف (صحیح نیست که اینها متعلق تکلیف واقع بشوند)، لكونها (امور مذکوره) خارجة عن الاختيار (چون از اختیار ما خارج است، این متعلق اراده‌ی تکوینیه خداوند است) المعتبر فيه عقلا. (اختیاری که معتبر است از تکلیف عقلا).

قلت: إنّما تخرج بذلك (بسبب تعلق اراده‌ی تکوینیه به این امور مذکوره، به سبب تعلق اراده‌ی تکوینیه به این امور مذکوره، ایمان، کفر، اطاعت و عصیان) عن الاختيار (خارج میشود از اختیار انسان) لو لم يكن تعلّق الإرادة بها (اگر تعلق اراده به این امور مذکوره) مسبوقة بمقدّماتها الاختياريّة (مسبوق به مقدمات اختیاری نباشد، عرض کردم این یک سطر را ما اینطوری حل کردیم، که آخوند میخواهند بفرمایید اراده‌ی تکوینیه ما دو جور داریم، یک اراده‌ی تکوینیه با واسطه یک بی‌واسطه، الان میخواهند بفرمایند در این اراده‌ی تکوینیه‌ای که به کفر و عصیان و اطاعت و ایمان تعلق پیدا کرده این با واسطه است، با واسطه یعنی با واسطه اختیار عبد، همین «مسبوقة بمقدّماتها الاختياريّة» همان عبارت اخری با واسطه است)، وإلّا (اگر تعلق پیدا کند به اراده‌ی خداوند به این امور مذکوره در حالی که مسبوق به مقدمات اختیاریه) فلا بدّ من صدورها بالاختيار (باید صادر شود این اموره مذکوره به اختیار عبد)، وإلّا (اگر بخواهد به اختیار عبد صادر نشود) لزم تخلّف إرادته عن مراده (لازمه‌اش تخلف اراده‌ی خدا از مراد خداست) ببینید این نکته‌ی خیلی دقیقی است که مرحوم آخوند دارند بیان میکنند، اراده‌ی تکوینی خدا به چه چیزی تعلق پیدا کرده، به ایمان از روی اختیار امر، اراده‌ی تکوینی خدا به کفره از روی اختیار عبد پس ایمان و کفر هم اختیاری است، حالا اگر بخواهیم اختیارش را بخواهیم بگذاریم کنار، اگر اختیارش را بگذاریم کنار خودش تخلف اراده از مراد میشود، چون اراده‌ی خدا به هر ایمانی نیست، به هر کفری نیست، کفره از اختیار عبد است، حالا اگر بخواهیم اختیار عبد را بگذاریم کنار کفر محقق بشود، لازمه‌اش این است که اراده‌ی خدا باشد مراد نباشد، و این تخلف مراد از اراده است، از چه زمانی اراده و مراد باهم یکسان میشود در اینجا؟ آنجایی که کفر از روی اختیار عبد باشد، ایمان از روی اختیار عبد باشد)، تعالى عن ذلك علوّا كبيرا. (خداوند منزه از این تخلف است، یک علو بزرگ و بزرگی بزرگ)

۸

تطبیق (إن قلت: إنّ الكفر والعصيان)

إن قلت: (مستشکل میگوید ما نقل کلام میکنیم در همین اختیار عبد) إنّ الكفر والعصيان ـ من الكافر والعاصي ـ ولو كانا (کفر و عصیان) مسبوقين بإرادتهما (عبد و انسان اراده کند کفر و عصیان را)، إلّا أنّهما (خود اراده‌ی کفر، خود اراده‌ی عصیان) منتهيان إلى ما لا بالاختيار (توضیحش این است که میگوییم این اراده‌ای که این انسان میکند خودش متعلق اراده‌ی تکوینی خداست، پس خودش منتهی شد به چیزی که از اختیار انسان خارج است)، كيف (چگونه منتهی نشود به ما لا بالاختیار) وقد سبقهما الإرادة الأزليّة والمشيئة الإلهيّة (سبقت گرفته است اراده‌ی کفر و اراده‌ی عصیان را، اراده‌ی ازلی و مشیت الهی)، ومعه (مع این سبق) كيف تصحّ المؤاخذة (چگونه مواخذه صحیح است) على ما يكون بالآخرة بلا اختيار؟! (بر چیزی که بالاخره غیر اختیاری است)

قلت: (مرحوم آخوند میفرمایند ما به شما بگوییم عقاب به جهت استحقاق نیست) العقاب إنّما (در کفایه‌ای که مرحوم آقای حکیم دارند به جای «بتبعة» دارد «یستتبعه»، «بتبعه» شاید بهتر باشد، حالا نسخه‌ها مختلف است اینجا) بتبعة الكفر والعصيان (عقاب لازمه‌ی قهری کفر و عصیان است، این «بتبعة» میخواهد استحقاق را کنار بگذارد، عقاب لازمه‌ی قهری و ذاتی کفر و عصیان است) التابعين للاختيار (کفر و عصیان هم طابع اختیار هستند) الناشئ عن مقدّماته (ناشی از مقدمات اختیار است، آن وقت آن مقدمات اختیار چیست؟ آن ذاتی است یعنی غیر اختیاری است) الناشئة (صفت مقدمات) عن شقاوتهما الذاتيّة (آن مقدمات ناشی از شقاوت ذاتی است) اللازمة لخصوص ذاتهما (که شقاوت ذاتی لازمه‌ی خصوص ذات کافر و ذات عاصی است) پس عقاب لازمه‌ی قهری کفر و عصیان است، کفر و عصیان هم لازمه‌ی ذاتی انسان است، چرا؟، فإنّ السعيد سعيد في بطن أمّه والشقيّ شقيّ في بطن أمّه (خب آدمی که سعادت مند است بر حسب این روایت میگوید در بطن مادرش خلق سعیدا، حالا داریم اینگونه معنا میکنیم طبق فهم مرحوم آخوند، حالا فردا اشاره میکنیم اشکالات فرمایش آخوند را، آخوند این روایت را اینگونه معنا میکند که «السعید خلق سعیدا فی بطن امه، الکافر خلق کافرا فی بطن امه، الشقی خلق شقیا فی بطن امه»، والناس معادن كمعادن الذهب والفضّة (مردم هم مثل معدن ذهب و فضه هستند، یعنی همانطوری که ذهبیت ذهب ذاتی است کافریت کافر هم ذاتی است، همانطوری که فضه بودن فضه ذاتی است، ایمان مومن هم ذاتی است) ـ كما في الخبر ـ ، والذاتيّ لا يعلّل (دیگر نمیگویند چرا ذهب، ذهب است، چرا فضه، فضه است)، فانقطع سؤال أنّه لم جعل السعيد سعيدا والشقيّ شقيّا؟ (دیگر سوال به «لم» غلط است در اینجا، مثل این است که میگوییم برای چی انسان حیوان ناطق است، نمیشود چون آن دیگر ذاتی انسان است) فإنّ السعيد سعيد بنفسه والشقيّ شقيّ كذلك (بنفسه)، وإنّما أوجدهما الله تعالى (خداوند سعید را ایجاد کرده یعنی «خلق سعیدا و شقیا»، مرحوم حاجی در منظومه خودشان در مسئله‌ی مش مش میفرمایند که ما نمیتوانیم بگوییم «لم جعل المش مش، مش مشا» بلکه «اوجدها الله تعالی» دیگر نمیتوانیم بگوییم چرا نمک را خدا شور آفرید، چرا مش مش، زرد آلو را، زرد آلو آفرید این ایجاد خداوند است) «قلم اينجا رسيد سر بشكست». قد انتهى الكلام في المقام إلى ما ربما لا يسعه كثير من الأفهام (کلام به جایی رسید که بسیاری از افهام حقیقت مسئله را نمیدانند)، ومن الله الرشد والهداية، وبه الاعتصام. (که فردا یه نکاتی را راجع به این فرمایش آخوند بیان میکنِیم)

قلت : أمّا الجمل الخبريّة فهي دالّة على ثبوت النسبة بين طرفيها أو نفيها في نفس الأمر من ذهن أو خارج ، ك «الإنسان نوع» أو «كاتب».

وأمّا الصيغ الإنشائيّة فهي ـ على ما حقّقناه في بعض فوائدنا (١) ـ موجدة لمعانيها في نفس الأمر ـ أي قصد ثبوت معانيها وتحقّقها بها ـ ، وهذا نحو من الوجود ، وربما يكون هذا منشأ لانتزاع اعتبار مترتّبة عليه ـ شرعا وعرفا ـ آثار ، كما هو الحال في صيغ العقود والإيقاعات.

نعم ، لا مضايقة في دلالة مثل صيغة الطلب والاستفهام والترجّي والتمنّي بالدلالة الالتزاميّة على ثبوت هذه الصفات حقيقة ، إمّا لأجل وضعها لإيقاعها فيما إذا كان الداعي إليه ثبوت هذه الصفات ، أو انصراف إطلاقها إلى هذه الصورة ، فلو لم تكن هناك قرينة كان إنشاء الطلب أو الاستفهام أو غيرهما بصيغتها لأجل كون الطلب والاستفهام وغيرهما قائمة بالنفس وضعا أو إطلاقا (٢).

إشكال ودفع

أمّا الإشكال : فهو أنّه يلزم ـ بناء على اتّحاد الطلب والإرادة ـ في تكليف الكفّار بالإيمان ، بل مطلق أهل العصيان في العمل بالأركان إمّا أن لا يكون هناك تكليف جدّيّ إن لم يكن هناك إرادة ، حيث إنّه لا يكون حينئذ طلب حقيقيّ ، واعتباره (٣) في الطلب الجدّيّ ربما يكون من البديهيّ ، وإن كان هناك إرادة فكيف تتخلّف عن المراد؟ ولا تكاد تتخلّف ، إذا أراد الله شيئا يقول له كن فيكون (٤).

وأمّا الدفع : فهو أنّ استحالة التخلّف إنّما تكون في الإرادة التكوينيّة ـ وهي العلم بالنظام على النحو الكامل التامّ ـ دون الإرادة التشريعيّة ـ وهي العلم

__________________

(١) فوائد الاصول (للمصنّف) : ١٧.

(٢) وفي بعض النسخ : «لأجل قيام الطلب والاستفهام وغيرهما بالنفس وضعا أو إطلاقا».

(٣) أي : اعتبار الطلب الحقيقيّ.

(٤) مقتبس من قوله تعالى في الآية (٨٢) من السورة يس.

بالمصلحة في فعل المكلّف ـ ، وما لا محيص عنه في التكليف إنّما هو هذه الإرادة التشريعيّة ، لا التكوينيّة. فإذا توافقتا فلا بدّ من الإطاعة والإيمان ، وإذا تخالفتا فلا محيص عن أن يختار الكفر والعصيان.

إن قلت : إذا كان الكفر والعصيان والإطاعة والإيمان بإرادته تعالى الّتي لا تكاد تتخلّف عن المراد ، فلا يصحّ أن يتعلّق بها التكليف ، لكونها خارجة عن الاختيار المعتبر فيه عقلا.

قلت : إنّما تخرج بذلك عن الاختيار لو لم يكن تعلّق الإرادة بها مسبوقة بمقدّماتها الاختياريّة (١) ، وإلّا فلا بدّ من صدورها بالاختيار ، وإلّا لزم تخلّف إرادته عن مراده ، تعالى عن ذلك علوّا كبيرا (٢).

إن قلت : إنّ الكفر والعصيان ـ من الكافر والعاصي ـ ولو كانا مسبوقين بإرادتهما ، إلّا أنّهما منتهيان إلى ما لا بالاختيار ، كيف وقد سبقهما (٣) الإرادة الأزليّة والمشيئة الإلهيّة ، ومعه كيف تصحّ المؤاخذة على ما يكون بالآخرة بلا اختيار؟!

قلت : العقاب إنّما بتبعة (٤) الكفر والعصيان التابعين للاختيار الناشئ عن مقدّماته الناشئة عن شقاوتهما الذاتيّة اللازمة لخصوص ذاتهما ، فإنّ السعيد سعيد

__________________

(١) هكذا في جميع النسخ. والأولى أن يقول : «لو لم يكن تعلّق الإرادة مسبوقا بمقدّماتها الاختياريّة».

(٢) وتوضيحه : أنّ الكفر والعصيان والإطاعة والإيمان إنّما تخرج بتعلّق الإرادة التكوينيّة الإلهيّة عن الاختيار لو لم يكن تعلّق الإرادة التكوينيّة بها مسبوقا بمقدّماتها الاختياريّة الّتي تكون في اختيار العبد. وأمّا لو كان تعلّق الإرادة التكوينيّة بهذه الامور مسبوقا بمباديها الاختياريّة فلا بدّ من صدورها بالاختيار ، فإنّ إرادته تعالى تعلّقت بفعل العبد لا مطلقا ، بل بما هو مراد للعبد. وحينئذ فإن لم تصدر الامور المذكورة عن اختيار ـ مع تعلّق إرادته تعالى بصدورها من العبد عن اختيار ـ لزم تخلّف إرادته تعالى عن مراده ، وهو محال.

(٣) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «وقد سبقتهما».

(٤) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «إنّما يتبع».

في بطن أمّه والشقيّ شقيّ في بطن أمّه (١) ، والناس معادن كمعادن الذهب والفضّة (٢) ـ كما في الخبر ـ ، والذاتيّ لا يعلّل ، فانقطع سؤال أنّه لم جعل السعيد سعيدا والشقيّ شقيّا؟ فإنّ السعيد سعيد بنفسه والشقيّ شقيّ كذلك ، وإنّما أوجدهما الله تعالى «قلم اينجا رسيد سر بشكست». قد انتهى الكلام في المقام إلى ما ربما لا يسعه كثير من الأفهام ، ومن الله الرشد والهداية ، وبه الاعتصام (٣).

وهم ودفع

لعلّك تقول : إذا كانت الإرادة التشريعيّة منه تعالى عين علمه بصلاح الفعل لزم ـ بناء على أن تكون عين الطلب ـ كون المنشأ بالصيغة في الخطابات الإلهيّة هو العلم ، وهو بمكان من البطلان.

لكنّك غفلت عن أنّ اتّحاد الإرادة مع العلم بالصلاح إنّما يكون خارجا ، لا مفهوما ، وقد عرفت أنّ المنشأ ليس إلّا المفهوم (٤) ، لا الطلب الخارجيّ ، ولا غرو أصلا في اتّحاد الإرادة والعلم عينا وخارجا ، بل لا محيص عنه في جميع صفاته تعالى ، لرجوع الصفات إلى ذاته المقدّسة. قال أمير المؤمنين عليه‌السلام : «وكمال توحيده الإخلاص له ، وكمال الإخلاص له نفي الصفات عنه» (٥).

__________________

(١) التوحيد (للصدوق) : ٣٥٦ ، الحديث ٣ (باب السعادة والشقاوة).

(٢) بحار الأنوار ٥٨ : ٦٥.

(٣) لا يخفى : أنّ مسألة اتّحاد الطلب والإرادة بما هي عليه من المباحث العميقة مسألة عويصة ، تحتاج إلى وضع رسالة خاصّة والبحث عنها في الجهات المختلفة. وإن شئت فراجع نهاية الدراية ١ : ١٨٠ ـ ٢١٤ ، نهاية الأفكار ١ : ١٦٣ ـ ١٧٦ ، فوائد الاصول ١ : ١٣٠ ـ ١٣٤ ، رسالة في الطلب والإرادة (للإمام الخمينيّ) وغيرها من المطوّلات.

(٤) أي : مفهوم الطلب.

(٥) نهج البلاغة ، الخطبة الاولى.