درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۱۸: صحیح و اعم ۲

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

وقد انقدح بما ذكرنا تصوير النزاع على ما نسب إلى الباقلانيّ، وذلك بأن يكون النزاع في أنّ قضيّة القرينة المضبوطة الّتي لا يتعدّى عنها إلّا بالاخرى الدالّة على أجزاء المأمور به وشرائطه هي تمام الأجزاء والشرائط أو هما في الجملة، فلا تغفل.

۳

تصویر نزاع صحیح و اعم بنابر قول باقلانی

مرحوم آخوند فرمودند که ورود قائلین به حقیقت شرعیه در این نزاع روشن است و منکرین حقیقت شرعیه ورودشان در این نزاع امکان دارد و تصویر ثبوتی دارد منتها تصویر اثباتی ندارد و نمی‌توانند اثبات کنند که اولا شارع رعایت علاقه بین معنای لغوی و معنای صحیح کرده یا رعایت علاقه بین معنای لغوی و معنای اعم فرموده است وثانیا نمی‌توانند اثبات کنند که بناء شارع در معاملات غیر از بناء متعارف عقلاست و شارع برای اراده‌ی معنای مجازی یک قرینه بیشتر اقامه نمی‌کند. حال باید ببینیم قول سوم در حقیقت شرعیه که منسوب به باقلانی از علمای اهل سنت است چگونه است، نه می‌توان او را قائل به حقیقت شرعیه دانست و نه می‌توان او را از منکرین حقیقت شرعیه دانست، او می‌گوید: شارع الفاظی مثل صلاة و زکاة را در همان معنای لغوی استعمال کرده است لکن برای اراده‌ی آن معنای شرعی از یک دالّ یا دوالّ دیگر استفاده کرده، یعنی شارع لفظ صلاة را در همان معنای دعا استعمال فرموده ولی برای رکوع و سجود و سائر اذکار یک دالّ یا دوالّ دیگری در کنار "اقیموا الصلاة" ذکر کرده و لذا نمی‌توان او را قائل به حقیقت شرعیه دانست زیرا می‌گوید صلاة در معنای جدید شرعی استعمال نشده و از طرفی نمی‌توان منکر حقیقت شرعیه دانست زیرا منکرین حقیقت شرعیه می‌گویند: شارع خود لفظ صلاة را در معنای شرعی مجازا استعمال فرموده در حالی که باقلانی معتقد است که صلاة در معنای لغوی خودش استعمال شده و برای تفهیم اجزاء و شرائط نماز شارع از دالّ یا دوالّ دیگر استفاده کرده است و به تعبیر دیگر می‌گوییم باقلانی قائل به تعدد دال و مدلول است. حال باید دید که آیا باقلانی‌ها هم می‌توانند در نزاع صحیح و اعم وارد شوند یا خیر؟ مرحو آخوند می‌فرمایند: دخول آنها نیز مانند منکرین حقیقت شرعیه تصویر ثبوتی دارد ولی اثبات آن ممکن است. برای بیان تصویر باید این نکته را توضیح دهیم که بنا بر قول باقلانی دو احتمال وجود دارد: یک احتمال این است که مراد او این است که شارع وقتی می‌فرماید: "صلّ" این کلمه در دعا استعمال می‌شود اما برای اراده‌ی اجزاء نماز شارع یک یه یک به هر عملی به صورت مستقل امر می‌کند به طوری که یک قدر جامعی برای این اعمال در نظر گرفته نمی‌شود، احتمال دوم این است که برای سائر اجزاء و شرائط نمازشارع یک قدر جامعی را در نظر می‌گیرد به طوری که برای سجود و قیام و تشهد و... شارع یک قدر جامعی را در نظر می‌گیرد. باقلانی بنا بر این احتمال دوم می‌تواند در نزاع وارد شود و بگوید آیا شارع این قدر جامعی را که بین رکوع و سجده و سائر اجزاء در نظر گرفته به لحاظ تمام اجزاء و شرائط در نظر گرفته و یا اینکه این قدر جامع را فی الجمله و لو به لحاظ برخی از اجزاء و شرائط در نظر گرفته است که بنابرقول اول صحیحی و بنابر قول دوم اعمی می‌شود. از این قدر جامع مرحوم آخوند تعبیر به قرینه‌ی مضبوطه و قرینه‌ی عامه می‌کند.

۴

تطبیق تصویر نزاع صحیح و اعم بنابر قول باقلانی

وقد انقدح بما ذكرنا تصوير النزاع على ما نسب إلى الباقلانيّ، (به آن چه که ما بنابر قول منکرین حقیقت شرعیه ذکر کردیم تصویر نزاع بین صحیحی و اعمی بنابر آن چه که به باقلانی نسبت داده شده روشن شد، دیگر مرحوم آخوند نظریه‌ی باقلانی را مطرح نمی‌فرمایند و ما ذکر کردیم که او می‌گوید که این الفاظ در همان معنای لغوی استعمال شده و برای تفهیم سائر اجزاء و شرائط از دالّ یا دوالّ دیگر استفاده کرده که در واقع تعدد دالّ و مدلول می‌شود که البته بطلان این سخن قطعی است) وذلك (تصویر نزاع) بأن يكون النزاع في أنّ قضيّة القرينة المضبوطة ((به این صورت است که نزاع در این باشد که) مقتضای قرینه‌ی عامه) الّتي لا يتعدّى عنها إلّا بالاخرى (از این قرینه‌ی عامه تعدی نمی‌شود مگر به قرینه‌ی دیگر، یعنی اگر شارع بخواهد این صلاة شرعی را اراده نکند باید قرینه‌ی دیگری را ذکر کند) الدالّة على أجزاء المأمور به وشرائطه (این قرینه‌ی عامه دلالت بر اجزاء و شرائط مأمور به دارد، الدالة صفت برای القرینة المضبوطة است، عرض کردیم که باقلانی وقتی می‌گوید برای تفهیم سائر اجزاء و شرائط دالّ دیگر لازم است دو احتمال در کلام اوست: یک احتمال این که برای هر جزئی شارع باید مستقلا امر کند مثا ارکع یا اسجد و... و قدر جامع و قرینه‌ی عامه‌ای هم بین آنها در نظر نمی‌گیرد که اگر چنین سخنی بگوید به هیچ وجه نمی‌تواند داخل در محل نزاع شود ولی اگر قائل به احتمال دوم شود یعنی بگوید شارع برای اجزاء و شرائط شارع یک قدر جامعی که بین جمیع اجزاء و شرائط مضبوط است در نظر گرفته است در این صورت وارد نزاع می‌شود و می‌گوییم این قدر جامع به لحاظ تمام اجزاء و شرائط است و اگر یک جزء وجود نداشته باشد آن قدر جامع وجود ندارد) هي تمام الأجزاء والشرائط (آن قرینه‌ی مضبوطه تمام اجزاء و شرائط است که صحیحی می‌شود) أو هما (اجزاء و شرائط) في الجملة، (یعنی ولو اینکه از کل نماز برخی از اجزاء موجود باشد که اعمی می‌شود) فلا تغفل. (اشاره دارد به همان مطلبی که توضیح دادیم یعنی غفلت نکن که ما تصویر نزاع بر اساس قول باقلانی را روی فرض این که برای سائر اجزاء و شرائط قرینه‌ی عامه‌ی مضبوطه باشد ذکر کردیم ولی اگر بگوییم رکوع و سجده و تشهد و... هریک خود یک قرینه‌ی خاصه می‌خواهد در این صورت چون قدر جامعی بین آن‌ها تصویر نمی‌شود دیگر باقلانی به هیچ وجه نمی‌تواند وارد محل نزاع شود.)

۵

مطلب دوم: معنی صحت و فساد

امر دومی که ایشان بیان می‌فرمایند مطلبی است که در معالم و سائر کتب نیز خوانده‌اید و آن این که شما به شخصی می‌گویید صحیحی که قائل است لفظ صلاة برای فعل صحیح وضع شده و به فعل غیر صحیح صلاة نمی‌گوید، حال مراد از این صحت چیست و به چه فعلی صحیح می‌گویند؟ علمای فقه می‌گویند صحت و عمل صحیح آن عملی است که مسقط قضا و اعاده است و اگر فعلی نیاز به قضا و اعاده نداشته باشد فقیه به آن فعل صحیح می‌گوید، اما متکلم به آن فعلی که موافق با امر شارع باشد صحیح می‌گوید و فعلی که موافق با امر شارع نباشد به آن باطل می‌گوید، طبیب می‌گوید صحت یعنی اعتدال مزاج و موافقت با مزاج، حال آیا همین که هر عالمی در هر علمی صحت را به یک معنای خاصی معنا کرده است می‌توان گفت صحت مشترک لفظی است و یا این که صحت یک معنا بیشتر ندارد و مشترک معنوی است و آن این است که صحیح یعنی تامّ و ما به عملی صحیح می‌گوییم که تامّ باشد و به عملی غیر صحیح می‌گوییم که ناقص باشد که مرحوم آخوند می‌فرمایند از نظر ما همین طور است و صحت به معنای تمامیت است و در هر رشته‌ای عالمان در آن رشته به تناسب موضوع آن رشته و علم اثر صحت را ذکر کرده‌اند، مثلا موضوع علم فقه علم مکلف است و علما صحت را با توجه به اثر فعل معنا کرده‌اند و یا به تعبیر دیگر علمای در هر علم اثر مناسب با موضوع آن علم را به عنوان صحت ذکر کرده‌اند در حالی که آن معنای صحت نیست و معنای صحت در نزد همه‌ی آن‌ها به معنای تمامیت است. سپس می‌فرمایند صحت و فساد دو امر اعتباری اضافی هستند و دو امر واقعی نیستند زیرا یک فعل نسبت به یک شخص صحیح است و همین فعل با همان خصوصیات نسبت به شخص دیگر باطل است، مثلا نماز چهار رکعتی نسبت به شخص مسافر فاسد است ولینسبت به شخص حاضر صحیح است.

۶

تطبیق مطلب دوم: معنی صحت و فساد

[۲ ـ معنى الصحّة والفساد]

ومنها: أنّ الظاهر أنّ الصحّة عند الكلّ بمعنى واحد، (صحت در نزد جمیع یک معنا دارد) وهو التماميّة. (وآن عبارت از تمامیت است) وتفسيرها بإسقاط القضاء (اگر بخواهیم صحت را به آن چه که مسقط قضاء و اعاده است تفسیر کنیم) ـ كما عن الفقهاء (که فقهاء اینگونه معنا کرده‌اند) ـ أو بموافقة الشريعة (یا بگوییم صحیح آن است که موافق با امر شارع است) ـ كما عن المتكلّمين ـ أو غير ذلك (مثل اینکه در طب صحت را به موافقت با مزاج و اعتدال مزاج معنا کرده‌اند) إنّما هو بالمهمّ من لوازمها، (از باب این است که لازم مهم از لوازم صحت را معنا ذکر کرده‌اند، یعنی اثر مهم صحت در نزد فقیه این است که فعل نیاز به قضاء ندارد و متکلم نیز اثر مهم صحت را ذکر کرده است) لوضوح اختلافه بحسب اختلاف الأنظار. (زیرا واضح است که این اثر مهم به حسب اختلاف انظار مختلف است) وهذا لا يوجب تعدّد المعنى، (واین اختلاف در اثر موجب تعدد معنا نمی‌شود) كما لا يوجبه اختلافها بحسب الحالات (کما این که اختلاف صحت به حسب حالات نیز موجب تعدد معنا نمی‌شود) من السفر والحضر والاختيار والاضطرار (نماز نشسته برای مضط صحیح است ولی برای غیر مضطر صحیح نیست، تیمم برای مضطر صحیح است و برای غیر مضطر صحیح نیست) إلى غير ذلك، كما لا يخفى.

ومنه (از همین اتحاد در معنای صحت) ينقدح: أنّ الصحّة والفساد أمران إضافيّان (صحت و فساد دو امر اعتباری اضافی و نسبی هستند یعنی بالنسبه به یک شخص این عمل صحیح است و نسبت به شخص دیگر این عمل فاسد است)، فيختلف شيء واحد صحّة وفسادا بحسب الحالات، (یک شیء واحد از نظر صحت و فساد به حسب حالات مختلف می‌شود) فيكون تامّا بحسب حالة وفاسدا بحسب اخرى، (به حسب یک حالت آن شیء تام می‌شود و بحسب حالت دیگر فاسد می‌شود مثلا نماز شکسته به حسب مسافر بودن تام است و به حسب حاضر بودن فاسد می‌شود) فتدبّر جيّدا.

۷

مطلب سوم: لزوم قدر جامع بنابر قول صحیح و اعم

مطلب بعدی را که بیان می‌کنند و حق این بود که قبل از ذکر این امر سوم آن امر چهارم را ذکر می‌کردند و سپس این امر سوم را بیان می‌کردند زیرا مطلب در امر سوم متوقف بر مطلب ذکر شده در امر چهارم است. در امر چهارم مرحوم آخوند خواهند فرمود که الفاظ عبادات مانند الفاظ اجناس وضع آن‌ها و موضوع له آن‌ها هردو عام است یعنی واضع وقتی خواسته لفظ صلاة را وضع کند یک معنای کلی را در نظر گرفته و سپس لفظ صلاة را در همان معنای کلی به کار برده است که هم وضع و هم موضوع له عام می‌شود، حال اگر کسی موضوع له را نیز عام نداند و حداقل قائل شود به این که در باب عبادات وضع عام است این بحث مطرح می‌شود که هر دو گروه صحیحی و اعمی باید یک قدر جامعی را به ما عرضه کنند. کسانی که می‌گویند بنابر حقیقت شرعیه شارع صلاة را یا حقیقتا و یا استعمالا در معنای شرعی صحیح استعمال فرموده است بنابر اینکه موضوع له عام است چه قدر جامعی بین موارد نمازهای صحیح می‌توانید ارائه کنید، ما نماز صحیح یک رکعتی داریم مثل نماز میت البته اگر نماز بر آن صدق کند، نماز دو رکعتی و سه رکعتی و چهار رکعتی داریم همچنین نماز نشسته و خوابیده و ایستاده و نماز با ایمتء و اشاره داریم که همه‌ی این‌ها از مصادیق صحیح است وبنابر این که موضوع له در الفاظ عبادات عام است صحیحی باید یک قدر جامعی را که بین تمام این نمازهای صحیح مشترک است باید ارائه دهد و اعمی نیز چون موضوع له لفظ صلاة عام است باید قدر جامعی بین نمازهای صحیح و فاسد ارائه دهد، یک قدر جامعی که هم شامل تمام نمازهای صحیح و هم شامل تمام نمازهای فاسد شود. مرحوم آخوند در این جا به گونه‌ای بحث می‌کنند که خود به خود نتیجه‌ی بحث و نتیجه‌ی نظر ایشان مشخص می‌شود، اگر کسی بتواند برای نمازهای صحیح قدر جامعی ارائه کند و نتواند برای اعم از صحیح و فاسد قدر جامع ارائه دهد قول صحیح درست می‌شود و بالعکس اگر کسی بگوید برای نماز‌های صحیح و فاسد قدر جامع داریم ولی برای خصوص نمازهای صحیح نداریم قول به اعم درست می‌شود. بنابراین باید ببینیم قدر جامع چیست؟ ایشان می‌فرمایند بنابر قول به صحیح برای مراتب صحیح ما قدر جامع داریم اما بنابر اعم قدر جامع نداریم و لذا نتیجه این می‌شود که ایشان در این بحث صحیحی هستند. ایشان می‌فرمایند که یک مطلب برای ما روشن است و آن این است که تمام نمازهای صحیح اثر مشترک دارند و آن این است که همه‌ی نمازهای یک رکعتی و دو رکعتی و نشسته و ایستاده... در این اثر مشترک هستند که از فحشاء و منکر نهی می‌کند و در این اثر که همگی معراج مؤمن هستند مشترک هستند، اگر دیدیم افعال متعدده در یک اثر اشتراک دارند در این صورت وحدت اثر کشف می‌کند که یک قدر جامعی بین این افعال وجود دارد و نمی‌شود بین این افعال تباین به جمیع المعنی وجود داشته باشد و با وجود این در یک اثر مشترک باشند، وحدت اثر کشف از وحدت مؤثرات دارد و این افعال تماما در یک اثر مشترکند و قدر جامع دارند. حال لازم نیست که بدانیم قدر جامع آن‌ها چیست و ما فقط از یک راه برهانی راه پیدا کردیم برای این که بگوییم نماز دو رکعتی و چهار رکعتی و نماز آیات و نماز عیدین و... یک قدر جامعی دارند اما آن قدر جامع چیست نمی‌دانیم و نیازی به دانستن هم نیست و این قدرجتمع را از روی اثر مشترک آن‌ها کشف کردیم. لذا ایشان می‌فرمایند بنابر قول به صحیح قدر جامع در این جا وجود دارد. سپس یک اشکال مهمی را مطرح می‌کنند.

۸

تطبیق مطلب سوم: لزوم قدر جامع بنابر قول صحیح و اعم

[۳ ـ لزوم قدر جامع على القولين]

ومنها: أنّه لا بدّ على كلا القولين من قدر جامع في البين (بنا بر هر دو قول صحیحی و اعمی چاره‌ای نیست از این که یک قدر جامعی در بین باشد، زیرا در مطلب چهرم ایشان می‌فرمایند که اسماء عبادات مانند اسماء اجناس وضع و موضوع له آن‌ها عام است و حا اگر حداقل وضع آن‌ها عام باشد نیز باید استعمال کننده یک معنای عامی را در نظر بگیرد) كان هو المسمّى بلفظ كذا. (که آن قدر جامع مسمی به لفظ کذا مثل صلاة است، چرا می‌گوییم مسمی زیرا بنابر قول به حقیقت شرعیه آن قدر جامع موضوع له است و بنابر قول به انکار حقیقت شرعیه آن قدر جامع مستعمل فیه است، کلمه‌ی مسمی یک لفظی است که هم موضوع له و هم مستعمل فیه را شامل می‌شود.)

ولا إشكال في وجوده بين الأفراد الصحيحة، (و اشکالی نیست در وجود قدر جامع بین افراد صحیحه) وإمكان الإشارة إليه بخواصّه وآثاره، (و اشاره‌ی به این قدر جامع به سبب خواصّ و آثار این قدر جامع امکان دارد) فإنّ الاشتراك في الأثر كاشف عن الاشتراك في جامع واحد (اگر همه‌ی نمازهای صحیحه در یک اثر باهم مشترک بودند کاشف از اشتراک در یک قدر جامع است) يؤثّر الكلّ فيه بذاك الجامع، (کل نمازهای صحیحه در این اثر به سبب این جامع تأثیر می‌گذارد) فيصحّ تصوير المسمّى بلفظ الصلاة ـ مثلا ـ ب «الناهية عن الفحشاء» و «ما هو معراج المؤمن» ونحوهما. (ما می‌توانیم مسمی به لفظ صلاة را از را اثرش تصویر کنیم و بگوییم مستعمل فیه نماز آن است که نهی از فحشاء و منکر می‌کند و معراج مؤمن است، دقت شود که خود ناهیه مسمی نیست بلکه ناهیه اثر مسمی است.)

في هذه الألفاظ المستعملة مجازا في كلام الشارع هو استعمالها في خصوص الصحيحة أو الأعمّ ، بمعنى أنّ أيّهما قد اعتبرت العلاقة بينه وبين المعاني اللغويّة ابتداء وقد استعمل في الآخر بتبعه ومناسبته ، كي ينزّل كلامه عليه مع القرينة الصارفة عن المعاني اللغويّة وعدم قرينة اخرى معيّنة للآخر.

وأنت خبير بأنّه لا يكاد يصحّ هذا إلّا إذا علم أنّ العلاقة إنّما اعتبرت كذلك ، وأنّ بناء الشارع في محاوراته استقرّ ـ عند عدم نصب قرينة اخرى (١) ـ على إرادته (٢) ، بحيث كان هذا (٣) قرينة عليه (٤) من غير حاجة إلى قرينة معيّنة اخرى ، وأنّى لهم بإثبات ذلك (٥).

وقد انقدح بما ذكرنا تصوير النزاع على ما نسب إلى الباقلانيّ (٦) ، وذلك بأن يكون النزاع في أنّ قضيّة القرينة المضبوطة (٧) الّتي لا يتعدّى عنها إلّا بالاخرى الدالّة على أجزاء المأمور به وشرائطه هي تمام الأجزاء والشرائط أو هما في الجملة ، فلا تغفل.

__________________

ـ مجازيّا. انّما الكلام في أنّ العلاقة هل اعتبرت ابتداء بين الموضوع له وبين خصوص الصحيحة من المعاني الشرعيّة ثمّ استعملت فيما يعمّ الفاسدة بالتبع والمناسبة فيكون من قبيل سبك مجاز في مجاز أم اعتبرت ابتداء بين الموضوع له وبين ما يعمّ الفاسدة؟ فعلى الأوّل تحمل الألفاظ على خصوص الصحيحة فيما إذا لم تقم قرينة على تعيين أحد المعنيين ـ بعد قيام قرينة صارفة عن الموضوع له ـ ، وعلى الثاني تحمل على الأعمّ.

(١) غير القرينة الصارفة عن المعنى اللغويّ الّتي لا بدّ منها.

(٢) أي : إرادة خصوص المعنى الّذي اعتبرت العلاقة ابتداء بينه وبين المعنى اللغويّ.

(٣) أي : هذا البناء.

(٤) هكذا في جميع النسخ. والصحيح أن يقول : «وعليها» ، فإنّ الضمير يرجع إلى إرادة أحد المعنيين بالخصوص.

(٥) وقد ذكر المحقّق النائينيّ وجها آخر في التصوير لا يتوقّف على اثبات ما ذكره المصنّف.

فراجع فوائد الاصول ١ : ٥٩ ، أجود التقريرات ١ : ٣٤.

(٦) وحاصله : أنّ ألفاظ العبادات استعملت في معانيها اللغويّة ، وأمّا المعاني الشرعيّة فاريدت بالقرائن من قبيل تعدّد الدالّ والمدلول. شرح العضديّ ١ : ٥١ ـ ٥٢.

(٧) فإنّ النزاع ـ حينئذ ـ يقع في القرائن ، لا في نفس الألفاظ.

[٢ ـ معنى الصحّة والفساد]

ومنها : أنّ الظاهر أنّ الصحّة عند الكلّ بمعنى واحد ، وهو التماميّة. وتفسيرها بإسقاط القضاء ـ كما عن الفقهاء ـ أو بموافقة الشريعة ـ كما عن المتكلّمين ـ أو غير ذلك إنّما هو بالمهمّ من لوازمها (١) ، لوضوح اختلافه (٢) بحسب اختلاف الأنظار. وهذا لا يوجب تعدّد المعنى ، كما لا يوجبه اختلافها بحسب الحالات من السفر والحضر والاختيار والاضطرار إلى غير ذلك ، كما لا يخفى.

ومنه ينقدح : أنّ الصحّة والفساد أمران إضافيّان (٣) ، فيختلف شيء واحد صحّة وفسادا بحسب الحالات ، فيكون تامّا بحسب حالة وفاسدا بحسب اخرى ، فتدبّر جيّدا.

[٣ ـ لزوم قدر جامع على القولين]

ومنها : أنّه لا بدّ على كلا القولين من قدر جامع في البين كان هو المسمّى بلفظ كذا(٤).

__________________

(١) وأورد عليه المحقّق الاصفهانيّ بما حاصله : أنّ حيثيّة القضاء وموافقة الشريعة وغيرهما ليست من لوازم التماميّة بالدقّة ، بل هي من الحيثيّات الّتي يتمّ بها حقيقة التماميّة حيث لا رافع للتماميّة إلّا التماميّة من حيث إسقاط القضاء أو من حيث موافقة الأمر وغيرهما ، واللازم ليس من متمّمات معنى ملزومه. نهاية الدراية ١ : ٥٨ ـ ٥٩.

وأجاب عنه السيّد المحقّق الخوئيّ بأنّ للتماميّة واقعيّة مستقلّة هي : جامعيّة الأجزاء والشرائط ، فلها واقعيّة قطع النظر عن إسقاط القضاء وموافقة الشريعة وغيرهما ، وليست هذه الامور إلّا من آثار التماميّة ولوازمها. محاضرات في اصول الفقه ١ : ١٣٥ ـ ١٣٦.

ولكن لا يخفى ما فيه ، فإنّ الجامعيّة والتماميّة والصحّة أوصاف وجوديّة تعرض الشيء الموجود ، فهي كيفيّات عرضيّة ، والأعراض لا واقع لها مستقلّا حتّى تكون موجودة في نفسه لنفسه ، بل هي وجودات غير مستقلّة ومن نوع الوجود في نفسه لغيره ، فإسقاط القضاء وموافقة الشريعة وغيرهما ليست من مقوّمات التماميّة ولا من آثارها ولوازمها ، بل هي من آثار الشيء الموجود المتّصف بالتماميّة.

(٢) أي : اختلاف المهمّ.

(٣) وقد خالفه السيّد الإمام الخمينيّ وذهب إلى أنّ الصحّة والفساد كيفيّتان وجوديّتان عارضتان للشيء في الوجود الخارجيّ وبينهما تقابل التضادّ. مناهج الوصول ١ : ١٤٣ ـ ١٤٤.

(٤) وخالفه المحقّق النائيني وذهب إلى أنّه لا ضرورة تدعو إلى تصوير جامع وحدانيّ ـ

ولا إشكال في وجوده بين الأفراد الصحيحة ، وإمكان الإشارة إليه بخواصّه وآثاره (١) ، فإنّ الاشتراك في الأثر كاشف عن الاشتراك في جامع واحد يؤثّر الكلّ فيه (٢) بذاك الجامع (٣) ، فيصحّ تصوير المسمّى بلفظ الصلاة ـ مثلا ـ ب «الناهية عن الفحشاء» و «ما هو معراج المؤمن» ونحوهما (٤).

__________________

ـ يشترك فيه جميع الأفراد ، بل يمكن الالتزام بوضع لفظ العبادة ـ كالصلاة ـ في المرتبة العليا من مراتبها بالخصوص ، وهي المرتبة الواجدة لتمام الأجزاء والشرائط ـ أي الصلاة المختارة ـ. فالموضوع له على قول الصحيحيّ أو الأعمىّ هو المرتبة العليا. ويستعمل اللفظ في غيرها على كلا القولين ـ من الادّعاء والتنزيل ـ ، غاية الأمر أنّ الصحيحيّ يدّعي أنّ استعمال لفظ الصّلاة في بقيّة المراتب الصحيحة من باب الادّعاء وتنزيل الفاقد منزلة الواجد أو من باب الاشتراك في الأثر ، والأعمّي يدّعي أنّ استعماله في بقيّة مراتب الصّلاة من باب العناية والتنزيل أو الاشتراك في الأثر. أجود التقريرات ١ : ٣٦.

ولا يخفى : أنّ المرتبة العليا من كلّ عبادة هي العبادة المأمور بها ، وهي تختلف باختلاف الأصناف والأحوال ، فلا بدّ من تصوير الجامع الّذي يكون اللفظ موضوعا بإزائه.

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «بخواصّها وآثارها» فإنّ الضميرين يرجعان إلى الأفراد الصحيحة. والأولى أن يقول : «وإمكان الإشارة إليه ـ أي إلى الجامع ـ بخواصّها وآثارها المشتركة».

(٢) أي : في ذلك الأثر.

(٣) وهو لقاعدة فلسفيّة ، هي : «الواحد لا يصدر إلّا من الواحد».

(٤) نحو : «ما هو قربان كلّ تقيّ» و «ما هو عمود الدين».

وقد خالفه الأعلام الثلاثة :

أمّا المحقّق الاصفهانيّ فخالفه وأورد عليه بوجوه :

الأوّل : أنّه لا يتصوّر وجود جامع ذاتيّ مقوليّ لأفراد الصّلاة ، لأنّها مؤلّفة من مقولات متباينة لا تندرج تحت مقولة واحدة ، فإنّ المقولات أجناس عالية لا جنس فوقها.

الثاني : أنّه لو فرض وجود الجامع البسيط المقوليّ المتّحد مع الأفراد الخارجيّة يلزم منه اتّحاد البسيط مع المركّب ، وهو ممتنع.

الثالث : أنّ النهي عن الفحشاء أثر واحد عنوانا لا حقيقة ، لاختلاف أنحائه حقيقة باختلاف مراتب أنحاء الفحشاء ، فهو لا يكشف عن وحدة المؤثّر حقيقة.

الرابع : أنّه لو كان الجامع المقوليّ الذاتيّ معقولا لم يكن مختصّا بالصحيحيّ ، بل يعمّ الأعميّ ، لأنّ مراتب الصحيحة والفاسدة متداخلة حيث أنّ ذات الأجزاء والشرائط قابلة للصحّة والفساد بلحاظ اختلاف حالها. ـ