درس کفایة الاصول - جلد اول

جلسه ۱۴: علائم حقیقت و مجاز ۳ - تعارض احوال لفظ

 
۱

خطبه

۲

عبارت خوانی آغازین

واستعلام حال اللفظ وأنّه حقيقة أو مجاز في هذا المعنى بهما ليس على وجه دائر

۳

دفع اشکال دور در عدم صحت سلب و صحت سلب مانند سابق

مرحوم آخوند می‌فرمایند: علامت دوم برای تشخیص حقیقت از مجاز عبارت است از عدم صحت سلب و صحت سلب. همان اشکالی که به عنوان دور در باب علامیت تبادر مطرح بود در این علامت نیز مطرح است و جواب اشکال نیز همان جواب است. خلاصه‌ی اشکال دور این است که شما وقتی که می‌خواهید قضیه‌ای تشکیل دهید ونمی دانید که آیا حیوان مفترس معنا و موضوع له برای اسد هست یاخیر تا یک معنایی را برای لفظ اسد ندانید قضیه برای شما بی‌معنا می‌شود. وقتی قضیه را تشکیل می‌دهید می‌گویید آن معنای مشکوک را موضوع قضیه قرار دهید " حیوان مفترس" و آن لفظی که به دنبال پیدا کردن معنای حقیقی آن هستیم را محمول قضیه قرار دهید"اسد" و سپس از باب حمل اولی و حمل شایع تکلیف روشن می‌شود اما اگر ما بخواهیم علم به حمل پیدا کنیم تا علم به وضع این اسد برای اسد در یک معنایی نداشته باشیم نمی‌توانیم حمل تشکیل دهیم. اسد لفظی است که با معنا محمول قضیه قرار می‌گیرد و بدون علم به معنا و بدون علم به وضع نمی‌توان اسد را حمل یا سب کرد بلکه هر دو (حمل و سلب) نیاز به علم به وضع دارد، بنابراین برای حمل و سلب ناچار از علم به وضع هستیم از طرفی مدعی این است که برای علم به وضع، حمل یا سلب علامیت دارد و این دور صریح است، علامیت حمل یا سلب متوقف بر علم به وضع است و از طرفی علم به وضع هم متوقف بر این علامت است که لزوم دور واضح است. جواب از این دور همان دو جواب سابق در باب تبادر است. جواب اول این که بگوییم دو علم با هم متفاوت است، یعنی درست است که حمل یا سلب متوقف بر علم به وضع است ولی این علم یک علم بسیط ارتکازی اجمالی است به این معنا که انسان وقتی در جامعه‌ای زندگی می‌کند اجمالا یک معنایی از اسد در ذهن او وجود دارد مثل آن کودکی که معانی الفاظ را می‌داند و علم او به معانی یک علم ارتکازی اجمالی است و بعد از بزرگ شدن علم به موضوع له و معنای حقیقی و مجازی پیدا می‌کند. پس حمل یا سلب متوقف بر علم به وضع هست ولی متوقف بر علم ارتکازی و اجمالی است لکن آن علمی که بر این علامت متوقف است علم تفصیلی مرکب است به این معنا که علم پیدا کند به این که آن معنایی که قبلا می‌دانسته همان موضوع له و معنای حقیقی لفظ است. در جواب دوم از راه مستعلم جاهل و عالم جواب می‌دهیم، یعنی من که نمی‌دانم قضیه‌ی "حیوان مفترس اسد است" صحیح است یا خیر مشهاده کنم که این قضیه در نزد عالم به الفاظ و معانی چگونه است، اگر علما گفتند که این قضیه " الرجل الشجاع لیس باسد "در نزد ما صحیح هست علم پیدا می‌کنیم که صحت حمل دارد. پس جواب دوم این است که جاهل از عالم به معنا استعلام می‌کند.

۴

علامت سوم: اطراد و عدم اطراد

سومین علامت حقیقت و مجاز اطراد و عدم اطراد است. گفته‌اند که اطراد از علائم حقیقت و عدم اطراد از علائم مجاز است. معنای لغوی اطراد عمومیت و شیوع است، اگر شیءای (حال یا استعمال یا وجود) از یک جهتی شیوع داشته باشد می‌گویند آن شیء اطراد دارد. اما در معنای اصطلاحی اطراد و تعریف اطراد در بحث‌های خارج سه تفسیر وجود دارد. سابقا برای اطراد یک معنای واضحی تلقی می‌کردند و اصلا برای آن تعریفی ارائه نمی‌دانند اما تا این زمان برای اطراد سه تفسیر مهم برای اطراد بیان شده است. یک تفسیر را ما بیان می‌کنیم که این تفسیر را کثیری از اصولیون نیز پذیرفته‌اند و مرحوم سید محمد اصفهانی صاحب نهایة الدرایة نیز این تفسیر را بیان فرمودند و عده‌ای نیز از ایشان تبعیت کرده‌اند. ایشان می‌فرماید مراد از این اطراد که علامت حقیقت است این است که اگر یک لفظی در یک موردی به جهت وجود یک خصوصیتی استعمال شود و سپس مشاهده کنیم که در هر موردی آن خصویت وجود دارد می‌توان آن لفظ را استعمال کرد و استعمال لفظ منحصر به آن مورد خاص نیست، مثلا در زید به جهت خصوصیت حیوانیت و ناطقیت می‌توانیم انسان را برای او به کار ببریم وسپس بررسی می‌کنیم در هرموردی که این خصوصیت حیوانیت و ناطقیت هست " عمرو و بکر و... " این لفظ انسان را می‌توانیم در آن استعمال کنیم بدون هیچی استثنائی، معنای اطراد این است که نمی‌توانیم موردی را که این خصوصیت وجود داشته باشد پیدا کنیم که که استعمال آن لفظ در آن مورد صحیح نباشد.

بنابراین اطراد علامت حقیقت است زیرا در مجاز این اطراد وجود ندارد. در مجاز فرموده‌اند که اگر یکی از علائق بیست و پنجگانه بین معنای حقیقی و معنای مجازی وجود داشته باشد استعمال لفظ در آن معنا جائز است. یکی از این علائق علاقه‌ی مشابهت است در حالی که ما می‌بینیم که در این علاقه اطراد وجود ندارد یعنی وقتی می‌گوییم رجل شجاع به دلیل مشابهت لفظ اسد در آن استعمال می‌شود ولی همین مشابهت در رجل ابخر وجود دارد ولی کلمه اسد استعمال نمی‌شود (رجل ابخر شخصی است که بوی زیر بغل یا بوی دهان او بسیار متعفن است که یکی از خصوصیات اسد نیز تعفن است) در رجل ابخر مشابهت وجود دارد و از نظر بدبویی مثل اسد است اما عرب اجازه نمی‌دهد که اسد در رجل ابخر استعمال شود، یا مثلا اگر یک عصفور شجاعی یافتیم عرب اجازه نمی‌دهد که لفظ اسد را در مورد این عصفور استعمال کنیم، لذا مشاهده می‌کنیم که در باب مجاز اطراد وجود ندارد، اسد در رجل شجاع به جهت مشابهت استعمالش صحیح است اما استعمال اسد در رجل ابخر ولو اینکه مشابهت باشد صحیح نیست. سپس مرحوم آخوند می‌فرمایند در صورتی که در باب علاقه نوع را ملاک بدانیم این فرمایش مشهور صحیح است (نوع یعنی همان نوع مشابهت) اما اگر در باب علاقه شخص را ملاک بدانیم (شخص العلاقة) یعنی خود مشابهت عنوان نوعیت دارد، مشابهت در شجاعت عنوان صنفیت دارد و شجاعت در مورد یک حیوانی که وجود او ارزش داشته باشد که مقابل اسد قرار بگیرد، به عبارت دیگر دو قید بزنیم و بگوییم نه مطلق شجاعت و شباهت بلکه شباهت در شجاعت که با این قید رجل ابخر خارج می‌شود یعنی هر شباهتی ملاک نیست بلکه فقط شباهت در شجاعت، قید دوم این که در هر شجاعتی بلکه شجاعت محدود و معین ملاک است مثلا شجاعت در بین انسان‌ها فقط ملاک است. اگر ملاک استعمال مجازی را با این دو قید در نظر گرفتیم اطراد وجود دارد. اگر مراد از علاقه شخص موردی که لفظ اسد در آن استعمال می‌شود باشد نه نوع علاقه و نه صنف علاقه در این صورت اطراد در معنای مجازی نیز وجود دارد. می‌گوییم هر انسان یا هر حیوانی که شجاعت قابل اعتنایی داشته باشد لفظ اسد در مورد او استعمال می‌شود، واضح است که این ملاک در علاقه نیز موجب اطراد معنای مجازی می‌شود، یعنی هر جا شجاعت دارای آثار مهم باشد لفظ اسد استعمال می‌شود. مرحوم صاحب فصول می‌فرماید ما همان سخن مشهور را قبول داریم که در باب مجازات ملاک همان نوع علاقه است اما ما قائل به یک قید هستیم و می‌گوییم اطرادی علامت حقیقت است که بدون تأویل باشد، یعنی ایشان هم در معنای حقیقی و هم در معنای مجازی اطراد را قبول دارند، هرجا ناطقیت هست لفظ انسان قابل استعمال است و نیز هر جا مشابهت هست اسد استعمال می‌شود ولی فرق در این است که اطراد در معنای حقیقی بدون تأویل است ولی اطراد در معنای مجازی با تأویل است. به عبارت واضح‌تر اطراد در معنای حقیقی خود اطراد بر وجه حقیقت است ولی اطراد در معنای مجازی بر وجه حقیقت نیست. مرحوم آخوند در جواب ایشان میفرمایند اگر قائل به چنین قیدی شدیم و متأسفانه آن اشکال دوری که در باب تبتدر بیان شد در مورد اطراد نیز وارد می‌شود ولی دیگر جواب ندارد. با این بیان که اطرادی را شماعلامت حقیقت قرار دادید که بر وجه حقیقت باشد پس باید علم تفصیلی به معنای حقیقی داشته باشیم و دیگر نیازی به اطراد نیست زیرا در اطراد باید موارد کثیری از استعمال را بررسی کرد و وقتی گفتیم اطراد بر وجه حقیقت معتبر است این به این معناست که علم تفصیلی به معنای حقیقی داشته باشیم، از طرفی علم تفصیلی نیز متوقف بر اطرا است و این دور قابل حل نیست. در نتیجه مرحوم آخوند قبول ندارند که اطراد و عدم اطرادعلامت حقیقت و مجاز باشد.

۵

تطبیق دفع اشکال دور در عدم صحت سلب و صحت سلب مانند سابق

و استعلام حال اللفظ و أنه حقيقة أو مجاز في هذا المعنى (استعلام حال لفظ و این که بفهمیم این لفظ در آن معنا حقیقت یا مجاز است) بهما (به عدم صحت سلب و صحت سلب) ليس على وجه دائر (این استعلام دوری نیست، در واقع می‌خواهند بفرمایند که در این علامت دور لازم نمی‌آید) لما عرفت في التبادر (به دلیل همان مطلبی که در باب تبادر ذکر شد) من التغاير بين الموقوف و الموقوف عليه (یعنی بین علمی که موقوف بر این علامت است و آن علمی که بر این علامت توقف دارد تغایر وجود دارد) بالإجمال و التفصيل (از راه اجمال و تفسیر) أو الإضافة إلى المستعلم و العالم (مستعلم همان جاهل است یعنی در قضیه را تشکیل می‌دهد و "الرجل اشجاع " را موضوع قرار می‌دهد و "اسد" را محمول قضیه قرار می‌دهد و به عالم به لسان رجوع می‌کند و از او سؤال می‌کند که این قضیه صحیح است یا خیر؟) فتأمل جيدا. (اشاره به دقت دارد.)

۶

تطبیق علامت سوم: اطراد و عدم اطراد

ثم إنه قد ذكر الاطراد و عدمه علامة للحقيقة و المجاز أيضا (علامت سوم: اطراد و عدم اطراد به عنوان علامت حقیقت و مجاز ذکر شده است) و لعله بملاحظة نوع العلائق المذكورة في المجازات (شاید عدم اطراد در معانی مجازی به ملاحظه‌ی این است که نوع علائق ملاک باشد، مشابهت نوع است، مشابهت در شجاعت صنف است و اگر هرشجاعتی هم ملاک نباشد بلکه یک شجاعت مخصوصی ملاک باشد در این صورت تعبیر به شخص می‌شود) حيث لا يطرد صحة استعمال اللفظ معها (صحت استعمال لفظ با ملاحظه‌ی نوع اطراد ندارد، یعنی ما موردی می‌یابیم که علاقه‌ی در شباهت وجود دارد ولی نمی‌توان لفظ اسد را استعمال کرد مثل رجل ابخر) و إلا (یعنی اگر نوع را ملاحظه نکنیم و بگوییم مراد از علاقه شخص علاقه است) فبملاحظة خصوص ما يصح معه الاستعمال (به ملاحظه‌ی خصوص آن چه که با آن استعمال صحیح است، یعنی شجاعت معین) فالمجاز مطرد كالحقيقة (در این صورت اطراد در مجاز نیز وجود دراد، به عبارت دیگر هر جا این شجاعت‌های مشخص و معین وجود داشت چه در زن چه در مرد و.... استعمال اسد صحیح است. در واقع اگر بخواهیم در علائق نوع را ملاحظه کنیم چون دچار اشکال می‌شویم چاره‌ای نیست که قائل به شخص علاقه شویم) و زيادة قيد من غير تأويل أو على وجه الحقيقة (این زیاده را صاحب فصول ذکر کرده است، یعنی اطرادی علامت حقیقت است که بدون تأویل باشد به عبارت دیگر بر وجه حقیقت باشد) و إن كان موجبا لاختصاص الاطراد كذلك بالحقيقة (این موجب اختصاص اطراد به معنای حقیقی می‌شود، کذلک یعنی بروجه حقیقت) إلا أنه حينئذ لا يكون علامة لها إلا على وجه دائر (حال که این قید را ذکر کردیم این علامت برای حقیقت نیست مگر بر وجه دوری) و لا يتأتى التفصي عن الدور بما ذكر في التبادر هنا (و تفصّی و تخلّص و جواب از دور به آن جوابی که در تبادر ذکر شد در این مقام نمی‌آید) ضرورة أنه مع العلم بكون الاستعمال على نحو الحقيقة لا يبقى مجال لاستعلام‏ حال الاستعمال بالاطراد أو بغيره. (شما وقتی می‌گویید اطراد بر وجه حقیقت است یعنی در تمام مواردی که لفظ استعمال شده باید بر وجه حقیقت استعمال شده باشد پس همان مورد اول برجه حقیقت است و دیگر نیازی به بررسی سائر موارد نداریم. پس با علم به این که استعمال به نحو حقیقت است مجالی برای استعلام حال استعمال به اطراد یا به غیر اطراد نیست. پس این نیز خلاصه‌ی نظر مرحوم آخوند بود که اطراد و عدم اطراد را علامت حقیقت و مجاز نمی‌دانند. البته در اطراد سه تفسیر وجود دارد و مفصل باید بحث شود و در بحث خارج ما به خلاف نظر مرحوم آخوند به این نتیجه رسیدیم که علامیت اطراد از تبادر قوی‌تر است.)

۷

امر هشتم: تعارض احوال لفظ

امر هشتم یک مطلب بسیار ساده‌ای است. در معالم و قوانین دو مطلب ذکر شده است :۱- در دوران بین معنای حقیقی و غیر حقیقی اصالة الحقیقه به میدان می‌آید و لذا لفظ باید حمل بر معنای حقیقی شود. ۲- در دوران بین معانی غیر حقیقی که از آن تعبیر به حالات لفظ می‌شود (لفظ دارای پنج حالت است: مجاز، اشتراک، تخصیص، نقل و اضمار) یا باید لفظ را حمل بر مشترک لفظی کنیم و بگوییم در دو معنا حقیقت دارد و یا حمل بر حقیقت و مجاز کنیم و بگوییم در یک معنا حقیقی و در دیگری مجاز است. مثلا در ماده‌ی امر یک احتمال این است که مشترک لفظی باشد که مرحوم آخوند نیز همین نظر را دارد که مشترک لفظی بین طلب و فعل است ولی برخی گفته‌اند که استعمال آن در طلب حقیقی و در فعل مجاز است، حال اگر یک اصولی نتوانست یک دلیل محکم بر اشتراک لفظی و یا مجاز ارائه کند در دوران بین اشتراک و مجاز، مجاز را اولی دانسته‌اند و مقدم دانسته‌اند زیرا کثرت دارد و نیز در فصاحت و بلاغت دخالت دارد. در دوران بین مجاز و تخصیص، تخصیص را مقدم دانسته‌اند و در دوران بین اضمار و تخصیص نیز تخصیص را مقدم دانسته‌اند. مرحوم آخوند می‌فرمایند: این مطالب سخنان بزرگان از اصولیون است اما ادله‌ای که برای ترجیح ذکر کردند همه یک سری ادله‌ی ظنییه و استحسانیه است و برای ما اعتباری ندارد مگر این که یک موردی از نظر ظهور یک ظهور قوی تری بر دیگری داشته باشد یعنی اگر مجازیت ظهور قوی تری بر اشتراک لفظی پیدا کند از جهت ظهور می‌توانیم بپذیریم ولی از جهت کثرت و دخالت در فصاحت و بلاغت اهمیتی ندارد.

۸

تطبیق امر هشتم: تعارض احوال لفظ

الثامن [أحوال اللفظ و تعارضها]

أنه للفظ أحوال خمسة و هي التجوز و الاشتراك و التخصيص و النقل و الإضمار (احوال پنجگانه مجاز، اشتراک، تخصیص، نقل " لفظی از معنای لغوی به معنای شرعی یا عرفی نقل داده شود" و اضمار) لا يكاد يصار إلى أحدها (به هیچ یک از این حالات نمی‌رود) فيما إذا دار الأمر بينه و بين المعنى الحقيقي (در جایی که امر دائر بین یکی از این حالات و بین معنای حقیقی باشد، در دوران امر بین این حالات و معنای حقیقی باید لفظ را حمل بر معنای حقیقی کنیم) إلا بقرينة صارفة عنه إليه (قرینه‌ای که لفظ را از معنای حقیقی به یکی از این حالات برگرداند) و أما إذا دار الأمر بينها (اگر امر بین یکی از این حالات خمسه باشد) فالأصوليون و إن ذكروا لترجيح بعضها على بعض وجوها (اصولیون اگر چه برای ترجیح وجوهی را ذکر کرده‌اند، مثل این که گفته‌اند: مجاز بر اشتراک مقدم است به دو دلیل کثرت و دخالت در فصاحت و بلاغت) إلا أنها استحسانية لا اعتبار بها (اما این وجوه ظنی است) إلا إذا كانت موجبة لظهور اللفظ في المعنى (مگر در جایی که موجب ظهور شود و و سبب این شود که لفظی در معنایی ظهور پیدا کند و ظهور هم حجت است) لعدم مساعدة دليل على اعتبارها بدون ذلك كما لا يخفى. (دلیلی بر اعتبار این وجوه استحسانیه نداریم بدون اینکه موجب ظهور شود. در آیه‌ی " الا تنکحوا ما نکح آبائکم " در این کلمه‌ی نکح این بحث ثمره‌ی عملی دارد ف برخی گفته‌اند که در این لفظ امر دائر براین است که حمل بر یک معنای حقیقی کنیم "نکح یعنی عقد" نتیجه این می‌شود که اگر پدری زنی را به و لو یک لحظه به عقد خود در آورد پسر حق ندارد با او ازدواج کند. احتمال دوم این است که نکح به معنای جماع باشد و لذا آن زنی را که پدر با او جماع کرده چه به عقد شرعی صحیح چه بدون عقد و چه با عقد فاسد ازدواج آن زن برای پسر حرام است. "لا تنکحوا" در آیه قطعا به معنای عقد است ولی در "ما نکح" امر دائر بر این است که آن را حمل بر دو معنا کنیم که مشترک لفظی است یعنی بگوییم "نکح" به معنای جماع است و "تنکحوا" به معنای عقد است یا این که حمل بر حقیقت و مجاز کنیم یا حمل بر مشترک معنوی کنیم. به هر حال بین فقها در معنای " ما نکح" با قطع از هر قرینه‌ای اختلاف است، حال اگر فقیهیادعا کرد که روایتی در ذیل آیه داریم تکلیف روشن می‌شود ولی با قطع نظر از آن دورانی بین یکی از این حالات وجود دارد. البته برخی گفته‌اند که قبل از نزول این آیه برخی با زنان پدران خود ازدواج می‌کردند و بسیاری از بزرگان بنی امیه ریشه‌هایشان از همین اولاد این ازدواج‌ها هستند که از نظر اصطلاحی به آن نکاح مقتی می‌گویند.)

كونه مجازا في الجملة (١).

والتفصيل : أنّ عدم صحّة السلب عنه وصحّة الحمل عليه بالحمل الأوّلي الذاتيّ ـ الّذي كان ملاكه الاتّحاد مفهوما ـ علامة كونه نفس المعنى ، وبالحمل الشائع الصناعيّ ـ الّذي ملاكه الاتّحاد وجودا بنحو من أنحاء الاتّحاد (٢) ـ علامة كونه من مصاديقه وأفراده الحقيقيّة (٣). كما أنّ صحّة سلبه كذلك (٤) علامة أنّه ليس منهما (٥) ، وإن لم نقل بأنّ إطلاقه عليه من باب المجاز في الكلمة ، بل من باب الحقيقة وأنّ التصرّف فيه في أمر عقليّ (٦) ـ كما صار إليه السكّاكيّ (٧) ـ.

واستعلام حال اللفظ وأنّه حقيقة أو مجاز في هذا المعنى بهما ليس على وجه دائر ، لما عرفت في التبادر من التغاير بين الموقوف والموقوف عليه بالإجمال والتفصيل ، أو الإضافة إلى المستعلم والعالم ، فتأمّل جيّدا (٨).

__________________

(١) سواء كان مجازا في الكلمة أو مجازا ادّعائيّا.

والأولى أن يقول : «وصحّة سلبه عنه علامة كونه غير الموضوع له ، سواء كان ممّا يناسب الموضوع له أو لا يناسبه».

(٢) كالاتّحاد الصدوريّ في قولنا : «زيد ضارب» أو الحلوليّ في قولنا : «هذا الجسم أبيض» أو القياميّ في قولنا : «زيد قائم».

(٣) فيما إذا كان المحمول والمحمول عليه كلّيّا وفردا ، لا فيما إذا كانا كلّيّين متساويين أو غيرهما ، كما لا يخفى. منه رحمه‌الله.

(٤) أي : سلبا أوّليّا ذاتيّا أو شائعا صناعيّا.

(٥) وفي بعض النسخ : «منها» ، والأصحّ : «منهما» أي : ليس من مصاديق الموضوع له ولا نفس الموضوع له.

(٦) وأنت عرفت أنّ كون إطلاق اللفظ على المعنى من باب المجاز في الكلمة أو من باب الحقيقة مربوط بمقام الاستعمال لا الوضع ، فلا وجه لذكره في المقام.

(٧) مفتاح العلوم : ١٥٦.

(٨) ولا يخفى ما فيه ، فإنّ الدور لا يندفع بما ذكر ، كما مرّ في التبادر.

وأنكر بعض من المتأخّرين علاميّة صحّة الحمل وصحّة السلب ، منهم المحقّق العراقيّ في نهاية الأفكار ١ : ٦٧ ـ ٦٨ ، والسيّدان المحقّقان : الخمينيّ والخوئيّ ، في مناهج الوصول ١ : ١٢٧ والمحاضرات ١ : ١١٦.

[٣ ـ الاطّراد وعدمه]

ثمّ إنّه قد ذكر (١) الاطّراد وعدمه علامة للحقيقة والمجاز أيضا.

ولعلّه بملاحظة نوع العلائق المذكورة في المجازات ، حيث لا يطّرد صحّة استعمال اللفظ معها ، وإلّا فبملاحظة خصوص ما يصحّ معه الاستعمال فالمجاز مطّرد كالحقيقة (٢).

وزيادة قيد : «من غير تأويل» ، أو : «على وجه الحقيقة» (٣) وإن كان موجبا لاختصاص الاطّراد كذلك بالحقيقة ، إلّا أنّه حينئذ لا يكون علامة لها إلّا على وجه دائر. ولا يتأتّى التفصّي عن الدور بما ذكر في التبادر هاهنا (٤) ، ضرورة أنّه مع العلم بكون الاستعمال على نحو الحقيقة لا يبقى مجال لاستعلام حال الاستعمال بالاطّراد أو بغيره (٥).

__________________

(١) الذريعة إلى اصول الشريعة ١ : ١٠ ، القوانين ١ : ٣٢ ، الفصول : ٣٨.

(٢) هذا دفع إشكال مقدّر.

حاصل الإشكال : أنّ الاطّراد حاصل بالنسبة إلى المعاني المجازيّة أيضا ، نظير استعمال لفظ «أسد» في زيد بلحاظ الشجاعة ، فإنّه يصحّ استعماله في غير زيد من أفراد الشجاع.

وحاصل الجواب : أنّ الملحوظ في استعمال المجازيّ نوع العلاقة كعلاقة المشابهة ، لا خصوصها ـ كالمشابهة بالشجاعة ـ ، وبملاحظة نوع العلاقة لا يطّرد الاستعمال ، بداهة أنّه لا يطّرد استعمال لفظ «أسد» في كلّ ما شابهه بلحاظ المشابهة ، إذ لا يصحّ استعماله في الجبّان الأبخر ولا الجبّان ذي العينين وهكذا.

(٣) كما زادهما صاحب الفصول في الفصول الغرويّة : ٣٨.

(٤) وفي بعض النسخ «هنا».

(٥) وفيه : أنّا لم تكن بصدد استعلام حال الاستعمال بالاطّراد ، بل كنّا بصدد استعلام حال الوضع والموضوع له بالاطّراد. فنقول : انّا إذا راجعنا إلى أهل لغة ورأينا أنّهم يستعملون لفظا ويريدون به معنى وكان استعماله في ذاك المعنى شائعا بحيث ينتقلون إلى ذاك المعنى بمجرّد سماعه ـ من أيّ فرد وفي أيّ مورد ـ يحصل لنا القطع بأنّه الموضوع له ، لأنّ صحّة الاستعمال ـ بعد فرض عدم استناده إلى القرينة ولا إلى ذات اللفظ ـ مستندة إلى الوضع.

والحاصل : أنّ شيوع استعمال لفظ في معنى خاصّ عند أهل لغة ـ من دون ذكر قرينة ـ يكشف عن أنّه الموضوع له ، فهذا طريقة إلى فهم المعنى الموضوع له كما أنّ تصريح ـ

الثامن

[تعارض الأحوال]

أنّه للّفظ أحوال خمسة ، وهي : التجوّز والاشتراك والتخصيص والنقل والإضمار (١) ، لا يكاد يصار إلى أحدها فيما إذا دار الأمر بينه وبين المعنى

__________________

ـ الواضعين بالوضع طريقة اخرى إليه.

هذا كلّه لو كان المراد من الاطّراد ما ذكرناه ، وأمّا التقارير الأخر فلا تخلو من ضعف. فراجع نهاية الدراية ١ : ٥١ ، مناهج الوصول ١ : ١٢٩ ـ ١٣٠ ، محاضرات في اصول الفقه ١ : ١٢١ ـ ١٢٣.

تنبيه :

ثمّ لا يخفى : أنّه لا يترتّب على العلم بالوضع ثمرة عمليّة إلّا على القول بأنّ مدار حجيّة اللفظ على أصالة الحقيقة تعبّدا ، فيقال : إنّ مراد المستعمل هو المعنى الموضوع له ولو لم يكن اللفظ ظاهرا فيه ، فيستعلم المعنى الموضوع له ـ ولو بمعونة أصالة عدم النقل ـ ويحمل كلامه عليه. وأمّا لو كان مدار حجّيّة اللفظ على أصالة الظهور ـ كما هو التحقيق ـ فلا يترتّب على العلم بالموضوع له ثمرة عمليّة ، لأنّ كلام المستعمل يحمل على ما يكون ظاهرا فيه وإن كان ظهوره فيه مستندا إلى وجود القرينة ، ولا يحمل على ما لا يكون ظاهرا فيه وإن كان معنى حقيقيّا قد وضع اللفظ له.

(١) أمّا التجوّز فهو استعمال اللفظ فيما يناسب الموضوع له من جهة وجود العلاقة بينه وبين الموضوع له.

وأمّا الاشتراك فهو قسمان :

١ ـ الاشتراك اللفظيّ : وهو وضع لفظ لمعاني مختلفة بأوضاع متعدّدة.

٢ ـ الاشتراك المعنويّ : وهو وضع لفظ لمعنى عامّ له أفراده مختلفة. ـ

الحقيقيّ (١) إلّا بقرينة صارفة عنه إليه.

وأمّا إذا دار الأمر بينها ، فالاصوليّون وإن ذكروا لترجيح بعضها على بعض وجوها (٢) إلّا أنّها استحسانيّة لا اعتبار بها إلّا إذا كانت موجبة لظهور اللفظ في المعنى ، لعدم مساعدة دليل على اعتبارها بدون ذلك ، كما لا يخفى.

__________________

ـ وأمّا التخصيص فهو اختصاص حكم العامّ ببعض أفراده.

وأمّا النقل فهو غلبة استعمال اللفظ الموضوع لمعنى في معنى آخر بحيث هجر المعنى الأوّل.

وأمّا الإضمار فهو تقدير شيء يتوقّف الكلام عليه.

(١) لا يخفى : أنّ تصوّر دوران الأمر بين المعنى الحقيقيّ والمجازيّ ظاهر. وتصوّره بين المعنى الحقيقيّ والمعنى المنقول أيضا بمكان من الإمكان ، بأن يقال : إنّ المراد من المعنى الحقيقيّ هو المعنى الموضوع له اللفظ بالوضع الأوّلي ، فيدور الأمر بينه وبين المعنى الموضوع له اللفظ بالوضع الثانويّ. وكذلك الحال في دوران الأمر بين المعنى الحقيقيّ والتخصيص بناء على أنّ التخصيص لا يوجب المجازيّة. وأمّا دوران الأمر بين المعنى الحقيقيّ والمشترك اللفظيّ أو المشترك المعنويّ فلا يتصوّر ، لأنّ المعنى المشترك أيضا معنى حقيقيّ ، فلا يعدّ قسيما للمعنى الحقيقيّ حتّى يتصوّر دوران الأمر بينهما.

(٢) راجع الفصول الغرويّة : ٤٠ ، وقوانين الاصول ١ : ٣٢.