درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۱۴۹: ظن ۵

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

درباره امارات ظنیه، می‌گوید ابن قبه: حجیت برای امارات ظنیه، استحاله وقوعی دارد، چون اگر شارع امارات ظنیه را حجت کند، لازمه‌اش یکی از سه چیز است: الف: اجتماع مثلین (اگر اماره مطابق با واقع باشد)؛ ب: اجتماع ضدین (اگر اماره مخالف با واقع باشد)؛ ج: تصویب (اگر مودای اماره حکم واقعی باشد). و اللازم باطل فالملزوم مثله.

جواب: صغری: شرط اجتماع مثلین و اجتماع ضدین، اجتماع دو حکم از یک نوع است.

کبری: اجتماع دو حکم از یک نوع در صورت حجیت اماره وجود ندارد.

نتیجه: شرط اجتماع مثلین و ضدین در صورت حجیت اماره وجود ندارد.

شیخ انصاری در جواب فرمودند: صغری: شرط اجتماع مثلین و ضدین، وحدت مرتبه است.

و در اینجا حکم واقعی، حکم انشائی است و حکم ظاهری، حکم فعلی است.

کبری: وحدت مرتبه بین حکم واقعی و ظاهری منتفی است.

نتیجه: شرط اجتماع مثلین و ضدین بین حکم واقعی و ظاهری منتفی است.

اشکال اول مصنف بر شیخ انصاری: صغری: اگر حکم واقعی انشائی باشد، لازمه‌اش این است که امتثال آن و لو مودای اماره باشد، واجب نباشد. چو امتثال حکم انشائی واجب نیست.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

ان قلت: حکم واقعی انشائی، اگر بعد از قیام اماره به فعلیت نرسیده باشد، کلام شما درست است اما اگر به فعلیت برسد، کلام شما درست نیست. و در ما نحن فیه بعد از اینکه اماره بر حکم واقعی واقع شود، فعلی می‌شود.

قلت: موضوع فعلیت برای ما احراز نشده است، بالوجدان احراز نشده است چون ما علم به واقع نداریم و تعبدا هم احراز نشده است، چون اماره می‌گوید حکم، واقع است، نه اینکه حکمی که مودای اماره است واقع است.

۳

ادامه جواب به ان قلت

حکم واقعی انشائی که مودای اماره است تعبدا هم برای ما احراز نمی‌شود.

نکته: حکم واقعی انشائی به دو نحوه ملاحظه می‌شود:

۱. صرف: یعنی حکم واقعی انشائی به عنوان اینکه حکم واقعی انشائی محض در نظر گرفته می‌شود. در این صورت ثمره مهمی ندارد، چون مخالفت و موافقت نیست و انقیاد و تجری هم ندارد.

۲. مودی: یعنی حکم وقاعی انشائی به عنوان اینکه مودای اماره است در نظر گرفته می‌شود، در این صورت اطاعت آن واجب است.

با حفظ این نکته، صاحب کفایه به ان قلت می‌گوید، حکم واقعی انشائی که مودای اماره است، برای ما تعبدا احراز نمی‌شود، چون می‌گوید مودی را به منزله واقع بگیر و نمی‌گوید مودی را به منزله واقعی قرار بده که مودای اماره است.

مثلا روایت می‌گوید نماز جمعه واجب است و مودای آن این است که مودی را به منزله واقع بگیر و نمی‌گوید مودی را به منزله واقعی بگیرد که الان مودای اماره است.

۴

تطبیق ادامه جواب به ان قلت

 وأمّا (اما موضوع فعلیت تعبدا احراز نمی‌شود) تعبّدا: فلأنّ قُصارى (نهایت) ما هو قضيّة حجيّة الأمارة (مثل خبر واحد) كون مؤدّاها (اماره) هو (مودای اماره) الواقع تعبّدا (تنزیلا)، لا الواقع (واقعی انشائی) الّذي أدّت إليه (واقع) الأمارة، فافهم (حقایق یا عنایه مراجعه شود).

۵

اشکال و جواب

اشکال بر اینکه ادله حجیت اماره موضوع فعلیت را برای ما احراز نمی‌کند: ادله حجیت خبر واحد از طرف شارع صادر شده است، حال اگر شارع بیاید محتوای خبر واحد را به منزله حکم واقعی انشائی قرار بدهد، این تنزیل بی‌فایده است، چون اثری ندارد و لغو می‌شود و بخاطر اینکه این لغویت پیش نیاید، می‌گوئیم ادله حجیت خبر واحد، مودای اماره را حکم واقعی انشائی که مودای اماره است، قرار می‌دهد.

جواب: حکم واقعی انشائی، اثر دارد و اثر آن این است که گاهی موجب ثواب و عقاب می‌شود، البته این اثر کم است.

۶

تطبیق اشکال و جواب

اللهمّ إلّا أن يقال: إنّ الدليل على تنزيل المؤدّى منزلة الواقع الّذي صار مؤدّى لها (اماره)، (خبر ان:) هو (دلیل) دليل الحجّيّة بدلالة الاقتضاء. لكنّه (این قول) لا يكاد يتمّ إلّا إذا لم يكن للأحكام بمرتبتها (احکام) الإنشائيّة (انشائیه صرف) أثر أصلا، وإلّا (اگر اثر داشت) لم يكن لتلك الدلالة (دلالت اقتضاء) مجال، كما لا يخفى.

۷

اشکال دوم بر شیخ انصاری

اشکال دوم: صغری: کلام شیخ لازمه‌اش احتمال اجتماع متنافیین است.

مثلا این نقطه الان سیاه است، آیا می‌توان قطع داشته باشم که الان سفید است؟ نمی‌شود چون قطع به متنافیین است و نمی‌توان احتمال داشته باشم که الان سفید است، چون احتمال اجتماع متنافیین است، حال در ما نحن فیه، موضوع اصول عملیه و امارات، شک در حکم واقعی فعلی است، حال یک اماره می‌گوید نماز جمعه واجب است، این اماره حکم فعلی را اثبات می‌کند. پس حکم فعلی وجوب نماز جمعه است، حال شما احتمال حکم واقعی غیر از مودای اماره می‌دهید یا خیر؟ معلوم است که احتمال می‌دهید، پس اجتماع متنافیین که دو حکم فعلی است، می‌شود.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

استاد: عین همین اشکال به خود صاحب کفایه هم وارد است.

۸

تطبیق اشکال دوم بر شیخ انصاری

وأخرى (اشکال دیگر به شیخ انصاری)، بأنّه كيف يكون التوفيق (جمع بین حکم واقعی و ظاهری) بذلك (کلام شیخ)، مع احتمال أحكام فعليّة (واقعیه فعلیه) بعثيّة أو زجريّة في موارد الطرق (امارات) والاصول العمليّة المتكفّلة لأحكام فعليّة (فعلیه ظاهریه)؟ ضرورة أنّه كما لا يمكن القطع بثبوت المتنافيين، كذلك لا يمكن احتماله (ثبوت متنافیین).

فلا يصحّ التوفيق بين الحكمين بالتزام كون الحكم الواقعيّ الّذي يكون مورد الطرق (خبر کون:) إنشائيّا غير فعليّ.

۹

وجه جمع سوم بین حکم واقعی و ظاهری

روایت می‌گوید نماز جمعه واجب است و این حکم ظاهری است و حکم واقعی احتمال دارد همین باشد یا نباشد، دو جمع تا به حال ذکر شده است.

جمع سوم این است: شرط اجتماع مثلین و ضدین، وحدت مرتبه است و وحدت مرتبه بین حکم واقعی و ظاهری منتفی است، پس شرط اجتماع مثلین و ضدین بین حکم واقعی و ظاهری منتفی است.

به اینکه اول باید حکم واقعی باشد و بعد شک در آن شود و بعد حکم ظاهری می‌آید، پس مرتبه حکم ظاهری پایین‌تر از حکم واقعی است و دیگر اجتماع نیست.

صاحب کفایه: حکم ظاهری در مرتبه حکم واقعی نیست، اما در مرتبه حکم ظاهری، حکم واقعی وجود دارد. چون زمانی که در حکم ظاهری شک می‌شود، حکم ظاهری است و حکم واقعی هم باید باشد و الا تصویب می‌شود.

۱۰

تطبیق وجه جمع سوم بین حکم واقعی و ظاهری

كما لا يصحّ (توفیق) بأنّ الحكمين ليسا في مرتبة واحدة، بل في مرتبتين، ضرورة تأخّر الحكم الظاهريّ عن الواقعيّ بمرتبتين. وذلك (توفیق) لا يكاد يجدي، فإنّ الظاهريّ وإن لم يكن في تمام مراتب الواقعيّ، إلّا أنّه (حکم واقعی) يكون في مرتبته (حکم ظاهری) أيضا (مثل وجود حکم ظاهری)، وعلى تقدير المنافاة (بین حکم واقعی و ظاهری) لزم اجتماع المتنافيين في هذه المرتبة (مرتبه حکم ظاهری).

فتأمّل فيما ذكرنا من التحقيق في التوفيق (جمع بین حکم واقعی و ظاهری)، فإنّه دقيق وبالتأمّل حقيق.

الاصول والأمارات فعليّا (١) ، كي يشكل :

تارة ، بعدم لزوم الإتيان حينئذ بما قامت الأمارة على وجوبه ، ضرورة عدم لزوم امتثال الأحكام الإنشائيّة ما لم تصر فعليّة ولم تبلغ مرتبة البعث والزجر ، ولزوم الإتيان به (٢) ممّا لا يحتاج إلى مزيد بيان أو إقامة برهان.

لا يقال : لا مجال لهذا الإشكال لو قيل بأنّها (٣) كانت قبل أداء الأمارة إليها إنشائيّة ، لأنّها بذلك تصير فعليّة تبلغ تلك المرتبة (٤).

فإنّه يقال : لا يكاد يحرز بسبب قيام الأمارة المعتبرة على حكم إنشائيّ ـ لا حقيقة ولا تعبّدا ـ إلّا حكم إنشائيّ تعبّدا ، لا حكم إنشائيّ أدّت إليه الأمارة. أمّا حقيقة : فواضح. وأمّا تعبّدا : فلأنّ قصارى ما هو قضيّة حجيّة الأمارة كون مؤدّاها (٥) هو الواقع تعبّدا ، لا الواقع الّذي أدّت إليه الأمارة ، فافهم.

اللهمّ إلّا أن يقال : إنّ الدليل على تنزيل المؤدّى منزلة الواقع الّذي صار مؤدّى لها ، هو دليل الحجّيّة بدلالة الاقتضاء (٦). لكنّه لا يكاد يتمّ إلّا إذا لم يكن للأحكام

__________________

(١) إشارة إلى الوجه الرابع للجمع بين الحكم الظاهريّ والحكم الواقعيّ. وهو حمل الحكم الواقعيّ على الإنشائيّ والحكم الظاهريّ على الفعليّ ، ولا تضادّ بين الحكم الإنشائيّ والفعليّ.

وهذا الوجه يستلزم ورود إشكالين عليه. أشار المصنّف رحمه‌الله إلى أوّلهما بقوله : «تارة بعدم ...» ، وإلى ثانيهما بقوله : «وأخرى بأنّه ...».

(٢) أي : والحال أنّ لزوم الإتيان بما قامت الأمارة على وجوبه ...

(٣) أي : الأحكام الواقعيّة.

(٤) أي : لأنّ الأحكام الواقعيّة ـ الّتي كانت قبل أداء الأمارة إليها إنشائيّة ـ تصير بقيام الأمارة فعليّة وتبلغ مرتبة البعث والزجر ، فيلزم امتثالها ، لصيرورتها فعليّة بقيام الأمارة.

(٥) وفي بعض النسخ «مؤدّاه». والصحيح ما أثبتناه.

(٦) وهي دلالة مقصودة للمتكلّم ، يتوقّف صدق الكلام وصحّته عقلا أو شرعا على تلك الدلالة.

ومثّلوا للعقليّ بقوله تعالى : ﴿وَسْئَلِ الْقَرْيَةَ يوسف / ٨٢ ، فإنّ صحّته عقلا تتوقّف على تقدير لفظ «أهل» أو تقدير معناه.

ومثّلوا للشرعيّ بقول المتكلّم : «اعتق عبدك عنّي على ألف» ، فإنّ صحّته شرعا تتوقّف على طلب تمليكه أوّلا له بألف ، فيكون التقدير : «ملّكني العبد بألف ثمّ اعتقه عنّي».

بمرتبتها الإنشائيّة أثر أصلا ، وإلّا لم يكن لتلك الدلالة مجال ، كما لا يخفى.

وأخرى ، بأنّه كيف يكون التوفيق بذلك ، مع احتمال أحكام فعليّة بعثيّة أو زجريّة في موارد الطرق والاصول العمليّة المتكفّلة لأحكام فعليّة؟ ضرورة أنّه كما لا يمكن القطع بثبوت المتنافيين ، كذلك لا يمكن احتماله.

فلا يصحّ التوفيق بين الحكمين بالتزام كون الحكم الواقعيّ الّذي يكون مورد الطرق إنشائيّا غير فعليّ.

كما لا يصحّ (١) بأنّ الحكمين ليسا في مرتبة واحدة ، بل في مرتبتين ، ضرورة تأخّر الحكم الظاهريّ عن الواقعيّ بمرتبتين. وذلك لا يكاد يجدي ، فإنّ الظاهريّ وإن لم يكن في تمام مراتب الواقعيّ ، إلّا أنّه يكون في مرتبته أيضا (٢) ، وعلى تقدير المنافاة لزم اجتماع المتنافيين في هذه المرتبة.

فتأمّل فيما ذكرنا من التحقيق في التوفيق ، فإنّه دقيق وبالتأمّل حقيق (٣).

[ثالثها : تأسيس الأصل في المسألة]

ثالثها : أنّ الأصل فيما لا يعلم اعتباره بالخصوص (٤) شرعا ولا يحرز التعبّد به

__________________

(١) إشارة إلى الوجه الخامس من وجوه الجمع بين الحكم الواقعيّ والظاهريّ. وتوضيحه : أنّ الحكمين ليسا في مرتبة واحدة كي يلزم اجتماع المتنافيين ، بل يكون الحكم الظاهريّ متأخّرا عن الحكم الواقعيّ ، فإنّ موضوع الحكم الواقعيّ هو نفس الشيء بما هو شيء ، وموضوع الحكم الظاهريّ هو الشيء الذي قد شكّ في حكمه الواقعيّ ، فيكون الحكم الظاهريّ متأخّرا عن الحكم الواقعيّ. بمرتبتين : (إحداهما) تأخّره عن موضوع الحكم الواقعيّ. (ثانيتهما) تأخّر موضوعه ـ وهو الشكّ ـ عن الحكم الواقعيّ. وإذا تعدّدت مرتبتهما فلا محذور من اجتماع الحكمين الفعليّين.

(٢) أي : إلّا أنّ الحكم الواقعيّ ثابت في مرتبة الحكم الظاهريّ ، لشموله حال الجهل ، فيجتمع الحكمان في مرتبة واحدة.

(٣) وهاهنا وجوه أخر أفادها الأعلام في الجمع بين الحكم الواقعيّ والحكم الظاهريّ ، تركناها خوفا من التطويل. وعلى المحقّق أن يرجع إلى نهاية الدراية ٢ : ١٥٢ ، ودرر الفوائد ٢ : ٢٥ ـ ٢٦ ، وفوائد الاصول ٣ : ١٠٠ ـ ١١٢ ، أنوار الهداية ١ : ١٩٩ ـ ٢٢١ ، مصباح الاصول ١ : ١٠٨ ، وغيرها من المطوّلات.

(٤) أي : بدليل خاصّ.