درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۱۰۳: عام و خاص ۲۱

 
۱

خطبه

۲

جزوه دو قول و بررسی آنها

دو قول در مسئله:

۱. خطابات بر دو نوع است:

الف. خطاب غیر خداوند، این نوع از خطاب شامل معدومین نیست.

ب. خطاب خداوند، این نوع از خطاب شامل معدومین است مثل موجودین. چون نسبت خداوند به تمامی موجودات در تمامی اعصار علی السواء است، یعنی تمامی نزد خداوند حاضر هستند، چون خداوند احاطه قیومیت و علمیت به آنها دارد و لا یعزب عن علمه مثقال ذرة و لذا خطاب به همه آنها صحیح است.

جواب: خطاب معدومین بوجودهم الجسمانی (که محل کلام است) ممکن نیست ولی این عدم الامکان بخاطر عدم قابلیت معدوم برای خطاب حقیقی است نه اینکه ضعف در ناحیه باری باشد تا گفته شود که خداوند محیط است. مثل اجتماع ضدین که قدرت به ایجاد آن تعلق نمی‌گیرد چون قابلیت ندارد نه اینکه خداوند عاجز است.

۲. خطاب خداوند شامل غائبین است مثل حاضرین. چون نسبت خداوند به حاضر و غائب مساوی است و خطاب باری به تفاوت امکنه متفاوت نمی‌شود.

جواب: خطاب لفظی خداوند امر متصرم الوجود است و امر متصرم الوجود قابل بقاء نیست، پس خطاب لفظی خداوند قابل بقاء نیست تا شامل غائبین بعد الحضور شود، لذا قائبین حین الخطاب حضور ندارند تا خطاب شامل آنها شود و بعد الحضور هم خطابی نیست تا شامل آنها شود و عدم شمول بخاطر قصور در خطاب است.

نکته: در اینکه مخاطب در خطابات قران چه کسی می‌باشد، دو نظریه است:

۱. مخاطب غیر نبی است، طبق این نظریه، اگر ادوات خطاب برای خطاب انشائی وضع شده باشد، حکم شامل همه است و اگر برای خطاب حقیقی وضع شده باشد، حکم مختص به حاضرین است.

۳

ثمره دوم

دوم: مرحوم وحید بهبهانی: درباره خطابات، دو نظریه است:

۱. خطابات شامل معدومین است، طبق این نظریه، در حق معدومین تمسک به اطلاق خطاب صحیح است.

مثلا اگر گفته شود خطاب اقیموا الصلاة در جمعی که پیامبر شده است، شامل معدومین است، در اینجا اگر معدومین بعد از وجود شک کنند که این وجوب صلات مقید به معاصریت با نبی است یا یا نیست، در اینجا باید تمسک به اطلاق کنند و بگویند مقید نیست و در حق آنها هم خطاب شامل است.

۲. خطابات شامل معدومین نیست، طبق این نظریه، در حق معدومین تمسک به اطلاق خطاب صحیح نیست.

در اینجا دیگر معدومین نمی‌توانند تمسک به اطلاق خطاب کنند، چون تمسک به اطلاق خطاب، شمول است و در اینجا منتفی است، پس معدومین نمی‌توانند تمسک به اطلاق خطاب کنند.

سوال: آیا در صورت دوم، از ادله اشتراک احکام (اجماع و ضرورت) می‌توانند استفاده کرد یا خیر؟

در اینجا نمی‌توان از این ادله استفاده کرد، چون این ادله لبی هستند و قدر متیقن هستند که آن کسانی است که هم صنف با حاضرین (معاصر پیامبر) باشند و هم صنف با حاضرین، غائبین هستند نه معدومین.

۴

تطبیق ثمره دوم

الثانية: صحّة التمسّك بإطلاقات الخطابات القرآنيّة بناءً على التعميم (شامل شدن خطاب معدومین را) لثبوت (متعلق به تمسک است) الأحكام لمن وجد (موجود می‌شود) وبلغ (بالغ می‌شود) من المعدومين، وإن لم يكن («من») متّحدا مع المشافهين في الصنف (دسته معاصر بودن)، و (عطف بر صحت است) عدمُ صحّته (تمسک) على عدمه (تعمیم)، لعدم كونها (اطلاقات «مجازا») حينئذ (حین عدم التعمیم) متكفّلة لأحكام غير المشافهين، فلا بدّ من إثبات اتّحاده (غیر مشافهین) معهم (مشافهین) في الصنف حتّى يحكم بالاشتراك (اشتراک غیر مشافهین) مع المشافهين في الأحكام، (علت لابد:) حيث لا دليل عليه (اشتراک) حينئذ (حین عدم التعمیم) إلّا الإجماع، ولا إجماع عليه (اشتراک) إلّا فيما اتّحد الصنف، كما لا يخفى.

۵

رد ثمره دوم

رد ثمره دوم: بناء بر عدم تعمیم، در حق معدومین تمسک به اطلاق خطاب صحیح نیست ولی در حق موجودین تمسک به اطلاق خطاب صحیح است.

مرحوم وحید می‌گوید اگر خطابات شامل معدومین نشود، نمی‌توانیم از ادله اشتراک احکام استفاده کنیم.

حال مرحوم آخوند می‌گوید اگر حاضرین شک کنند که این حکم مقید به قید معاصرین با رسول است یا خیر، در این صورت حاضرین می‌توانند تمسک کنند، و این بدرد این می‌خورد که بعد از شهادت رسول خدا، معاصر نیستند و موجودین می‌توانند تمسک به اطلاق کنند.

حال اثبات اتحاد در صنف به این است که بعد از شهادت رسول خدا، اینها معاصر پیامبر نمی‌باشند و در این متحد با معدومین هستند و همه هم صنف شدند.

بعد از این باید گفته ادله اشتراک بدرد هم صنف می‌خورد و برای همه اطلاق خطاب ثابت می‌باشد.

حال این رد بر مرحوم وحید است به اینکه ادله اشتراک برای معدومین هم ثابت است اما به کمک هم صنف شدن معدومین.

اشکال اول: یحتمل خطاب در واقع مقید باشد اما مطلق بودن بخاطر این است که حاضرین، واجب قید بودند و رسول خدا به همین اتکال کرده است و قید را نیاورده است.

جواب: قید معاصرین با نبی از قیودی است که فقدان در آن راه دارد (در زمان شهادت رسول خدا) و هر قیدی که فقدان در آن راه دارد، از اطلاق خطاب، عدم دخل آن قید کشف می‌شود، پس قید معاصرین با نبی از اطلاق و عدم اطلاق خطاب کشف می‌شود.

پس قیودی را می‌توان ذکر نکرد که فقدان در آن راه نداشته باشد، مثل قید عرب بودن یا قید قرشی بودن.

اشکال دوم: چگونه با اطلاق، اتحاد در صنف می‌شود با اینکه حاضرین در زمان رسول خدا با معدومین تفاوت زیادی دارند، مثلا جسمشان فرق دارد.

جواب: مراد ما اتحاد صنف در هر خصوصیتی نیست، بلکه مراد اتحاد صنف در یک خصوصیت که معاصریت قید نمی‌باشد، است.

اشکال سوم: مستقیم سراغ ادله اشتراک می‌رویم و حکم را برای همه ثابت می‌کنیم.

جواب: ادله اشتراک، دلیل لبی است و به قدر متیقن اخذ می‌شود و تا زمانی که اتحاد در هم صنف بودن ثابت نشود، نمی‌توان به ادله اشتراک تمسک کرد.

۶

تطبیق رد ثمره دوم

ولا يذهب عليك: أنّه يمكن إثبات الاتّحاد (اتحاد در صنف) و (عطف بر الاتحاد است) عدم دخل ما (معاصریت با نبی) كان البالغ الآن فاقدا له («ما») ممّا كان المشافهون واجدين له («ما») بإطلاق (متعلق به اثبات است) الخطاب إليهم (مشافهین) من دون التقييد به («ما»).

وكونهم (مشافهین) كذلك (واجدین له) لا يوجب صحّة الإطلاق مع إرادة المقيّد منه فيما (اوصافی که) يمكن أن يتطرّق الفقدان، وإن صحّ (اطلاق) فيما لا يتطرّق إليه ذلك (فقدان).

وليس المراد بالاتّحاد في الصنف إلّا الاتّحاد فيما (معاصریت با نبی) اعتبر قيدا في الأحكام، لا الاتّحاد فيما كثر الاختلاف بحسبه والتفاوت بسببه (اوصاف) بين الأنام، بل في شخص واحد بمرور الدهور والأيّام، وإلّا (مراد از اتحاد، اتحاد فیما کثر باشد) لما ثبت بقاعدة الاشتراك للغائبين ـ فضلا عن المعدومين ـ حكم من الأحكام.

الثانية (١) : صحّة التمسّك بإطلاقات الخطابات القرآنيّة (٢) بناء على التعميم لثبوت الأحكام لمن وجد وبلغ من المعدومين ، وإن لم يكن متّحدا مع المشافهين في الصنف ، وعدم صحّته على عدمه (٣) ، لعدم كونها حينئذ متكفّلة لأحكام غير المشافهين ، فلا بدّ من إثبات اتّحاده معهم (٤) في الصنف حتّى يحكم بالاشتراك مع المشافهين في الأحكام ، حيث لا دليل عليه حينئذ إلّا الإجماع ، ولا إجماع عليه إلّا فيما اتّحد الصنف ، كما لا يخفى (٥).

ولا يذهب عليك : أنّه يمكن إثبات الاتّحاد وعدم دخل ما كان البالغ الآن فاقدا له ممّا كان المشافهون واجدين له (٦) بإطلاق الخطاب إليهم من دون التقييد به (٧).

وكونهم كذلك (٨) لا يوجب صحّة الإطلاق مع إرادة المقيّد منه (٩) فيما يمكن أن يتطرّق الفقدان (١٠) ، وإن صحّ فيما لا يتطرّق إليه ذلك.

__________________

(١) وهذه الثمرة نسبها السيّد القزوينيّ ـ في حواشيه على قوانين الاصول ١ : ٢٣٣ ـ إلى العلّامة البهبهانيّ.

(٢) كقوله تعالى : ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللهِ الجمعة / ٩.

(٣) أي : وعدم صحّة التمسّك بناء على عدم التعميم.

(٤) أي : اتّحاد غير المشافهين مع المشافهين.

(٥) وحاصل الثمرة : أنّه على القول بالعموم يصحّ التمسّك بإطلاق مثل قوله تعالى : ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللهِ لإثبات وجوب السعي للغائبين والمعدومين أيضا. وأمّا على القول بالاختصاص فلا يصحّ التمسّك به ، لأنّ وجوب السعي في الآية مختصّ بالحاضرين في المجلس ، فإثباته لغيرهم يحتاج إلى تماميّة قاعدة الاشتراك في التكليف هنا ، وهذه القاعدة إنّما تثبت لغيرهم إذا كانوا متّحدين مع الحاضرين في الصنف ، ولا دليل على اتّحادهم معهم.

(٦) كحضور المعصوم عليه‌السلام.

(٧) أي : من دون التقييد بوصف كانت المشافهون واجدين له.

(٨) أي : وكون المشافهين واجدين لوصف حضور المعصوم عليه‌السلام مثلا.

(٩) وفي بعض النسخ : «إرادة المقيّد معه».

(١٠) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «يتطرّق إليه الفقدان».

وليس المراد بالاتّحاد في الصنف إلّا الاتّحاد فيما اعتبر قيدا في الأحكام ، لا الاتّحاد فيما كثر الاختلاف بحسبه والتفاوت بسببه بين الأنام ، بل في شخص واحد بمرور الدهور والأيّام ، وإلّا لما ثبت بقاعدة الاشتراك للغائبين ـ فضلا عن المعدومين ـ حكم من الأحكام.

ودليل الاشتراك إنّما يجدي في عدم اختصاص التكاليف بأشخاص المشافهين فيما لم يكونوا مختصّين بخصوص عنوان لو لم يكونوا معنونين به (١) لشكّ في شمولها لهم أيضا. فلو لا الإطلاق وإثبات عدم دخل ذاك العنوان في الحكم لما أفاد دليل الاشتراك. ومعه كان الحكم يعمّ غير المشافهين ولو قيل باختصاص الخطابات بهم ، فتأمّل جيّدا (٢).

__________________

(١) وفي بعض النسخ ـ على ما ذكره المحشّي المشكينيّ ـ : «ولو كانوا معنونين به». وما في المتن موافق لما بأيدينا من النسخ. وسيأتي الفرق بين العبارتين.

(٢) ولعلّ الوجه في الأمر بالتأمّل ما في العبارة من الغموض. فيحتاج إلى الإيضاح. فنقول : غرض المصنّف رحمه‌الله من قوله : «لا يذهب عليك» إلى هنا هو المناقشة في الثمرة الثانية المنسوبة إلى العلّامة البهبهانيّ.

أمّا الثمرة ، فحاصلها : أنّ ثمرة القول بالعموم هي التمسّك بإطلاق الخطاب لإثبات الحكم الشرعيّ للغائبين والمعدومين. وثمرة القول بالاختصاص هي عدم صحّة التمسّك بالإطلاق ، لأنّ الحكم حينئذ مختصّ بالحاضرين في المجلس ، وعليه لا بدّ في إثبات الحكم لغير الحاضرين من التمسّك بالدليل اللبّيّ ـ أي الإجماع ـ الّذي يدلّ على اشتراك المعدومين والمشافهين في التكليف فيما إذا كانوا متّحدين معهم في الصنف.

وأمّا المناقشة ، فتوضيحها : أنّ ما ذكره من ثمرة القول بالاختصاص ـ من عدم صحّة ـ التمسّك بالإطلاق ـ مخدوش من وجهين :

أوّلا : أنّه بناء على الاختصاص يكون الملاك في ثبوت الأحكام الصادرة ـ خطابا للحاضرين ـ للغائبين والمعدومين هو اتّحادهم مع الحاضرين في الصنف. والتحقيق أنّهم متّحدون معهم في الصنف ، حيث لا خصوصيّة للحاضرين بالنسبة إلى غيرهم توجب اختصاص الحكم بهم. وأمّا بعض الخصوصيّات الّذي كان البالغ في زماننا فاقدا له ممّا كان المشافهون واجدين له ـ كحضور النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله والأئمّة عليه‌السلام ـ فهو وإن كان محتمل الدخل في الحكم ، إلّا أنّ إطلاق الخطاب وعدم تقييده بتلك الخصوصيّة يقتضي عدم دخلها في الحكم ـ