درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۷۸: مفاهیم ۲۰

 
۱

خطبه

۲

مفهوم غایت

جمله دو صورت دارد:

  1. گاهی در جمله غایتی به کار نرفته است. مثل این که شارع می‌فرماید صم یوم الاثنین. در این گونه جملات بحثی وجود ندارد.
  2. گاهی در جمله غایتی به کار رفته است. مثل این که شارع بفرماید صم یوم لاثنین الی یوم العاشر. این یک جمله است که در آن غایت (الی یوم العاشر) به کار رفته است.

در این گونه از جملات دو بحث وجود دارد [۱]:

بحث اول: یک بحث منطوقی

بحث دوم: بحث مفهومی

بحث منطوقی:

بحث منطوقی یعنی این که ایا غایت (به ما بعد ادات، غایت می‌گوید که در مثال یوم العاشر غایت است) در حکم مغیی (یوم الاثنین) است یا داخل در حکم مغیی نیست. این یک بحث منطوقی است زیرا بحث ما درباره‌ی شخص حکم است. می‌خواهیم ببینیم همین صومی که شارع فرمود واجب است، ایا خود همین صوم، روی غایت هم می‌آید یا نمی‌آید.

در این مساله نظریات زیادی وجود دارد. در مغنی درباره‌ی الی ۳ نظریه مطرح شده بود. اما عقیده‌ی مرحوم رضی و ابن هشام و مرحوم صاحب کفایه این است که غایت خارج از حکم مغیی است. یعنی اگر شارع بفرماید صم یوم الاثنین الی یوم العاشر، یوم العاشر وجوب صوم ندارد. یعنی غایت خارج از حکم مغیی است و مقصود هم شخص الحکم است. دلیل: (دلیل صاحب کفایه با مرحوم رضی یک چیز است اما دلیل ابن هشام یک چیز دیگر است)

صغری: غایت (یوم العاشر) حد مغیی است.

کبری: حد مغیی، خارج از مغیی است حکما یعنی یک حکم دیگری دارد غیر از حکم مغیی.

نتیجه: غایت خارج از مغیی است حکما.

مثال: در شرح لمعه درباب مکروهات بول و غائط، می‌گفت یک جایی که بول و غائط در انجا کراهت دارد، حریم خانه است. اگر انسان یک خانه‌ای دارد، تا ده متری ان خانه ملک خودش است. اگر کسی در این محدوه‌ی ده متری غائط بکند، حرام است مگر این که صاحب خانه اجازه بدهد. اما از ده متر که بگذرید، که می‌گویند خارج از ملک صاحب خانه است به انجا حریم و حد می‌گویند. می‌گویند در حریم خانه غائط کردن کراهت دارد. پس حریم به ان بعد از ده متری می‌گویند که خارج از ملک صاحب خانه است.

دلیل صاحب کفایه و مرحوم رضی این است که غائط خارج از حکم مغیی است.

بحث دوم: بحث مفهومی

اگر شما در بحث منطوقی بگویید غایت داخل در حکم مغیی است، بحث مفهومی یک جور مطرح می‌شود و اگر در بحث منطوقی بگویید غایت خارج از حکم مغیی است، بحث مفهومی یک گونه‌ی دیگری مطرح می‌شود.

حالا اگر در بحث منطوقی قائل شدید که غایت خارج از حکم مغیی است، بحث مفهومی این طور می‌شود که ایا جملاتی که در انها غایت به کار رفته است، دلالت دارند بر انتفاء صوم از غایت و ما بعد غایت یا دلالت ندارد.

اما اگر در بحث منطوقی گفتید که غایت داخل در مغیی هست حکما و یوم العاشر هم وجوب صوم دارد، در این صورت در بحث مفهومی کلام را می‌بریم روی ما بعد غایت یعنی بحث مفهومی این گونه مطرح می‌شود که، ایا این جمله‌ای که در آن غایت به کار رفته است، دلالت دارد بر انتفاء حکم از ما بعد غایت.

در مساله نظریات زیادی وجود دارد که ۳ نظریه معروف است:

نظریه‌ی اول: جمله‌ی غاییه مفهوم ندارد

نظریه‌ی دوم: جمله‌ی غاییه مفهوم دارد.

نظریه‌ی سوم (صاحب کفایه): تفصیل

ایشان می‌فرمایند که غایتی که در جمله وارد شده است، دو صورت دارد:

  1. گاهی این غایت قید حکم است. در این صورت جمله مفهوم دارد مثل این جمله: کل شی لک طاهر حتی تعلم انه قذر. الان حتی تعلم قید حکم است و حکم طهارت است یعنی طهارت هست تا علم به نجاست.

سوال: چرا قید حکم است؟ قاعده‌ی ادبیه اقتضا دارد که قید حکم باشد. مرحوم حکیم از دو قاعده‌ی ادبی اسم می‌برد:

 حکم نزدیک به ان است و الاقرب یمنع الابعد.

دلیل مفهوم داشتن:

دلیل اول: تبادر.

یعنی متبادر از جعل شی، غایت برای حکم این است که با حصول آن شی حکم مرتفع شود.

دلیل دوم:

صغری: اگر با حصول غایت (علم به نجاست) حکم مرتفع نشود لازمه‌اش این است که غایت، غایت حکم نباشد (غایت، غایت و آخر عمر حکم نباشد)

کبری: والازم باطل (لانه خلف زیرا خلاف فرض است)

نتیجه: فلملزوم مثله

  1. گاهی این غایت قید موضوع (عین خارجی) یا متعلق (فعل مکلف) است. مثل این مثال: سر من البصره الی الکوفه. این الی الکوفه متعلق به سر است و سر، متعلق است زیرا فعل مکلف است. لذا الی الکوفه قید سر است نه وجوب. لذا انگار این طور گفته شده است: السیر من البصره الی الکوفه واجب. صاحب کفایه می‌فرماید در این صورت مفهوم ندارد. یعنی این جمله دلالت ندارد بر این که سیر در خود کوفه و ما بعد ان واجب نیست.

دلیل مفهوم نداشتن:

دلیلی بر مفهوم نیست و عدم الدلیل، دلیل علی عدم.

_____________________

[۱] استاد حیدری: این گونه که من بحث را مطرح کردم به همان صورتی است که شما در اصول فقه علامه مظفر خوانده‌اید اما صاحب کفایه اول امده بحث مفهومی را مطرح کرده و بعد آمده بحث منطوقی را مطرح کرده و این صحیح نیست زیرا بحث مفهومی مبتنی بر بحث منطوقی است یعنی اول باید در بحث منطوقی شما موضع خودت را مشخص بکنی بعد بر اساس ان موضعی که مشخص کردی، بحث مفهومی مطرح می‌شود.

۳

جزوه مفهوم غایت

جمله دو صورت دارد:

۱. غایت ندارد، مثل صم یوم الاثنین، در این جمله بحثی نیست.

۲. غایت دارد، مثل صم یوم الاثنین الی یوم العاشر، در این جمله، دو بحث است:

الف: بحث منطوقی: آیا غایت داخل در مغیی است حکماً یا خیر؟

در مسئله چهار نظریه معروف است. عقیده مصنف این است که داخل نیست. چون:

صغری: غایت حد مغیی است.

کبری: حد مغیی از مغیی خارج است حکما.

نتیجه: پس غایت از مغیی خارج است حکما.

ب: بحث مفهومی: آیا غایت در جمله دال بر ارتفاع سنخ حکم از ما بعد غایت (اگر غایت در بحث اول داخل باشد) و یا از غایت و ما بعد غایت (اگر غایت در بحث اول داخل نباشد) است یا خیر؟

در این مسئله سه نظریه معروف است:

۱. مشهور: دال است.

۲. جماعتی: دال نیست.

۳. مصنف: غایت دو صورت دارد:

الف: قید حکم است. مثل کل شیء لک طاهر حتی تعلم انه قذر. در این صورت دال است. به دو دلیل:

اول: تبادر، یعنی متبادر از جعل شیء غایت برای حکم این است که با حصول آن شیء حکم مرتفع شود.

دوم: صغری: اگر با حصول غایت حکم مرتفع نشود، لازمه‌اش این است که غایت، غایت حکم نباشد (غایت، غایت و آخر عمر حکم نباشد).

کبری: و اللازم باطل (لانه خلف)

نتیجه: فالملزوم مثله.

ب: قید موضوع یا متعلق است، مثل سر من البصرة الی الکوفه (الی الکوفه قید سر است که متعلق است نه وجوب) در این صورت دال نیست. چون دلیلی بر مفهوم نیست و عدم الدلیل، دلیل العدم.

۴

تطبیق مفهوم غایت

فصل هل الغاية في القضية (یوم العاشر) تدل على ارتفاع الحكم (سنخ الحکم) عما بعد الغاية (از ما بعد غایت – یازدهم به بعد) بناء على دخول الغاية في المغيا أو عنها (غایت – یوم العاشر) و بعدها بناء على خروجها (غایت از حکم مغیی) أو لا (دلالت ندارد بر ارتفاع الحکم).

فيه (در این دلالت) خلاف و قد نسب‏ إلى المشهور الدلالة (دلالت غایت) على الارتفاع (ارتفاع سنخ الحکم یعنی دلالت بر مفهوم دارد) و إلى جماعة منهم السيد و الشيخ (طوسی) عدم الدلالة عليه (دلالت نکردن غایت بر ارتفاع یعنی دال بر مفهوم نیست).

و التحقيق أنه إذا كانت الغاية بحسب القواعد العربية (بهتر بود بگوید به حسب قرینه) قيدا للحكم كما في قوله (: كل شي‏ء حلال حتى تعرف أنه حرام) (: و كل شي‏ء طاهر حتى تعلم أنه قذر) كانت (غایت) دالة على ارتفاعه (می‌باشد غایت دال بر ارتفاع حکم یعنی دال بر ارتفاع طهارت و حلیت) عند حصولها (غایت – علم به حرمت و علم به نجاست) لانسباق (علت برای کانت داله – به دلیل تبادر) ذلك (ارتفاع حکم) منها (غایت) كما لا يخفى و (دلیل دوم – بعضی محشین امده‌اند این عبارت را توضیح انسباق گرفته‌اند خلاف ظاهر است) كونه (و بخاطر این که ارتفاع حکم) قضية تقييده بها (مقتضای تقیید حکم به غایت است) و إلا (اگر مقتضای تقیید، ارتفاع حکم نباشد) لما كان ما جعل غاية له بغاية (نمی‌بوده باشد چیزی که قرار داده شده غایت برای حکم، غایت برای حکم و این خلف است) و هو (نبودن غایت، غایت یعنی این که غایت، غایت نباشد) واضح إلى النهاية.

و أما إذا كانت بحسبها (زمانی که بوده باشد غایت به حسب قواعد عربیه – مراد از قاعده‌ای عربی این است که متعلق نمی‌تواند وجوب باشد زیرا وجوب معنای حرفی است و معنای حرفی نمی‌تواند متعلق باشد اما سیر معنای اسمی دارد) قيدا للموضوع (مراد از موضوع متعلق است) مثل سر من البصرة إلى‏ الكوفة فحالها (پس وضعیت غایت) حال الوصف في عدم الدلالة (عدم دلالت بر مفهوم) و (می‌گوید اگر غایت قید موضوع بود، نتیجتا قید حکم هم می‌شود اما حکم شخصی را محدود می‌کند) إن كان تحديده بها (اگر چه مقید کردن موضوع به غایت) بملاحظة حكمه (می‌خواهد بگوید اگر موضوع محدود شد، قهرا حکمش هم محدود می‌شود) و تعلق الطلب به (و به ملاحظه‌ی تعلق گرفتن طلب است به موضوع) و قضيته (و مقتضای تقیید موضوع به غایت) ليس إلا عدم الحكم فيها (نیست حکم در قضیه مگر در مغیی یعنی حکم فقط در مغیی هست) إلا بالمغيا من دون دلالة لها أصلا (بدون این که دلالتی باشد برای غایت) على انتفاء سنخه عن غيره (بر انتفاء سنخ حکم از غیر مغیی یعنی جمله مفهوم ندارد) لعدم (علت برای عدم دلالت) ثبوت وضع لذلك (چون ثابت نشده است وضع برای مفهوم) و عدم قرينة ملازمة لها (و نیست قرینه‌ای که لازم داشته باشد آن مفهوم را) و لو غالبا دلت على اختصاص الحكم به و (سوال می‌شود که اگر غایت مفهوم ندارد پس فایده‌ی ان چیست؟ می‌گوید فائده‌ی غایت منحصر به مفهوم نیست) فائدة التحديد بها (غایت) كسائر أنحاء التقييد غير منحصرة بإفادته (منحصر نیست به افاده کردن مفهوم) كما مر في الوصف.

فصل

[مفهوم الغاية]

هل الغاية (١) في القضيّة تدلّ على ارتفاع الحكم عمّا بعد الغاية ـ بناء على دخول الغاية في المغيّى ـ أو عنها وبعدها ـ بناء على خروجها ـ أولا؟ (٢) فيه

__________________

(١) المراد من الغاية هي ما تقع بعد أداة الغاية ، نحو : «إلى» و «حتّى» ، كقوله تعالى : ﴿وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ المائدة / ٦ ، وقوله تعالى : ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ البقرة / ١٨٧ ، وقوله عليه‌السلام : «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر» ، مستدرك الوسائل ٢ : ٥٨٣ ، كتاب الطهارة ، أبواب النجاسات والأواني ، الباب ٣٠ ، الحديث ٤.

(٢) فالبحث عن الغاية يقع في جهتين :

الجهة الأولى : في دخول الغاية في حكم المغيّى وعدمه. فيبحث عن أنّ الغاية هل هي داخلة في المغيّى حكما أو خارجة عنه كذلك؟ مثلا في قوله تعالى : ﴿وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ هل يدخل «المرافق» في حكم «أيديكم» فيشمله وجوب الغسل ويكون ما بعد المرافق خارجا عنه أو يكون «المرافق» خارجا عن حكم «أيديكم» فلا يشمله وجوب الغسل كما لا يشمل ما بعد المرافق؟ فيه أقوال :

الأوّل : التفصيل بين كون الغاية واقعة بعد «إلى» فلا تدخل فيه ، كقوله تعالى : ﴿ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ ، وبين كونها واقعة بعد «حتّى» فتدخل ، نحو ، «كل السمكة حتّى رأسها». وهذا يظهر من ابن الحاجب في الكافية ، واختاره المحقّق العراقيّ ، وحسّنه المحقّق النائينيّ ولكن لم يرتضه. راجع شرح الكافية ٢ : ٣٢٦ ، مقالات الاصول ١ : ٤١٥ ، أجود التقريرات ١ : ٤٣٦.

الثاني : التفصيل بين كون الغاية من جنس المغيّى فتدخل فيه ، نحو : «يجب الصوم في ـ

خلاف. وقد نسب إلى المشهور الدلالة على الارتفاع (١) ، وإلى جماعة ـ منهم السيّد والشيخ (٢) ـ عدم الدلالة عليه.

والتحقيق : أنّه إذا كانت الغاية بحسب القواعد العربيّة قيدا للحكم ـ كما في قولهعليه‌السلام : «كلّ شيء حلال حتّى تعرف أنّه حرام» (٣) ، و «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر» (٤) ـ كانت دالّة على ارتفاعه عند حصولها (٥) ، لانسباق ذلك منها (٦) ،

__________________

ـ النهار إلى المغرب» ، وبين كونها من غير جنسه فلا تدخل ، كقوله عليه‌السلام : «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر». وهذا القول نسبه ابن الحاجب إلى الأندلسيّ ، فراجع شرح الكافية ٢ : ٣٢٦.

الثالث : التفصيل بين ما كان غاية الفعل كمثال : «سر من البصرة إلى الكوفة» ، وبين ما كان غاية الحكم كقوله عليه‌السلام : «كلّ شيء طاهر حتّى تعلم أنّه قذر» ، فعلى الأوّل تدخل الغاية في المغيّى ، وعلى الثاني لا تدخل. هذا ما ذهب إليه الشيخ المحقّق الحائريّ في درر الفوائد ١ : ١٧٤.

الرابع : ليس هنا أصل لفظيّ يدلّ على الدخول أو الخروج ، فالمرجع عند الشكّ هو الاصول العمليّة. وهذا ما اختاره المحقّق النائينيّ في فوائد الاصول ٢ : ٥٠٤ ـ ٥٠٥.

الخامس : أنّ الغاية تدخل في حكم المغيّى مطلقا. وهذا مذهب الشيخ الأعظم الأنصاريّ. على ما في مطارح الأنظار : ١٨٥.

السادس : أنّ الغاية لا تدخل في حكم المغيّى مطلقا. وهذا ما اختاره المصنّف رحمه‌الله كما يأتي. وتبعه المحقّق العراقيّ على ما في نهاية الأفكار ٢ : ٤٩٨ ، والسيّدان العلمان : الإمام الخمينيّ والمحقّق الخوئيّ في مناهج الوصول ٢ : ٢٢٤ والمحاضرات ٥ : ١٣٦.

الجهة الثانية : في دلالة الغاية على المفهوم وعدمها. ويختلف تحرير النزاع بحسب الاختلاف في دخول الغاية في المغيّا وعدمه. فإن كانت الغاية داخلة في المغيّى فالنزاع يحرّر هكذا : «هل الغاية تدلّ على انتفاء سنخ الحكم عمّا بعد الغاية أم لا؟». وإن كانت خارجة منه فالنزاع يحرّر هكذا : «هل الغاية تدلّ على انتفاء سنخ الحكم عن الغاية وما بعدها ، أم لا؟». وفيها أقوال سيأتي ذكرها.

(١) نسب إلى المشهور في مطارح الأنظار : ١٨٦ ، وإلى أكثر المحقّقين في قوانين الاصول ١ : ١٨٦.

(٢) راجع الذريعة إلى اصول الشريعة ١ : ٤٠٧ ، والعدّة ٢ : ٤٧٨.

(٣) وسائل الشيعة ١٢ : ٦٠ ، الباب ٤ من أبواب ما يكتسب به ، الحديث ٤.

(٤) مستدرك الوسائل ٢ : ٥٨٣ ، الباب ٣٠ من أبواب النجاسات والأواني ، الحديث ٤.

(٥) أي : ارتفاع الحكم عند حصول الغاية.

(٦) أي : لتبادر ارتفاع الحكم عند حصول الغاية.

كما لا يخفى ، وكونه (١) قضيّة تقييده بها ، وإلّا لما كانت ما جعل غاية له بغاية ، وهو واضح إلى النهاية.

وأمّا إذا كانت بحسبها قيدا للموضوع ـ مثل «سر من البصرة إلى الكوفة» ـ فحالها حال الوصف في عدم الدلالة ، وإن كان تحديده بها بملاحظة حكمه وتعلّق الطلب به (٢) ، وقضيّته ليس إلّا عدم الحكم فيها إلّا بالمغيّا (٣) ، من دون دلالة لها أصلا على انتفاء سنخه عن غيره ، لعدم ثبوت وضع لذلك ، وعدم قرينة ملازمة لها ولو غالبا دلّت على اختصاص الحكم به. وفائدة التحديد بها كسائر أنحاء التقييد غير منحصرة بإفادته (٤) ، كما مرّ في الوصف (٥).

__________________

ـ ولا يخفى : أنّ كلمة «الانسباق» لا يساعد عليه اللغة.

(١) معطوف على «انسباق».

(٢) أي : وإن ثبت تحديد الموضوع بالغاية بملاحظة حكم الموضوع وتعلّق الطلب به.

(٣) أي : وتحديد الموضوع بالغاية إنّما يقتضي تقييد شخص الحكم في القضيّة بالغاية. وحينئذ ينتفي الحكم بانتفاء الغاية ، لكنّه ليس من باب المفهوم وارتفاع سنخ الحكم ، بل من باب انتفاء الحكم الشخصيّ بارتفاع موضوعه.

(٤) أي : إفادة المفهوم.

(٥) والحاصل : أنّ الغاية إن كانت قيدا للحكم فتدلّ على المفهوم ، وإن كانت قيدا للموضوع فلا تدلّ.

وإنّما الكلام في أنّه من أين يعرف كون الغاية قيدا للحكم أو للموضوع؟

قال المحقّق النائينيّ : «الظاهر أنّ الغاية قيد للحكم إلّا أن تقوم قرينة على خلافه». فوائد الاصول ٢ : ٥٠٥.

وقال السيّد المحقّق الخوئيّ : «إنّ الحكم في القضيّة إن كان مستفادا من الهيئة فالظاهر من الغاية هو كونها قيدا للمتعلّق لا للموضوع ، وإن كان مستفادا من مادّة الكلام فالظاهر أنّها قيد للحكم إن لم يكن المتعلّق مذكورا ، وإلّا فلا ظهور له في شيء». المحاضرات ٥ : ١٣٨ ـ ١٣٩.

وأمّا السيّد الإمام الخمينيّ فقال : «وأمّا كون الغاية للموضوع أو للحكم أو المتعلّق إثباتا فهو يختلف بحسب المقامات والتراكيب ومناسبة الغايات لها». مناهج الوصول ٢ : ٢٢٢.

ثمّ إنّ هؤلاء الأعلام وافقوا المصنّف رحمه‌الله في ما اختاره في المقام. راجع فوائد الاصول ٢ : ٥٠٤ ، والمحاضرات ٥ : ١٣٧ ، ومناهج الوصول ٢ : ٢٢٠ ـ ٢٢٢.

وفصّل المحقّق العراقيّ بين ما إذا كانت الغاية قيدا للنسبة الحكميّة نحو : «أكرم زيدا إلى ـ

ثمّ إنّه في الغاية خلاف آخر ـ كما أشرنا إليه ـ. وهو أنّها هل هي داخلة في المغيّى بحسب الحكم أو خارجة عنه؟

والأظهر خروجها ، لكونها من حدوده ، فلا تكون محكومة بحكمه. ودخوله فيه (١) في بعض الموارد إنّما يكون بالقرينة. وعليه تكون كما بعدها بالنسبة إلى الخلاف الأوّل ، كما أنّه على القول الآخر تكون محكومة بالحكم منطوقا.

ثمّ لا يخفى أنّ هذا الخلاف لا يكاد يعقل جريانه فيما إذا كانت قيدا للحكم ، فلا تغفل (٢).

__________________

ـ الليل» أو «أطعم الفقراء حتّى يقدم الحاجّ» فتدلّ على المفهوم ويلزم ارتفاع سنخ الحكم عند تحقّق الغاية ، وبين ما إذا كانت قيدا للموضوع أو الحكم فلا تدلّ على المفهوم. نهاية الأفكار ٢ : ٤٩٧.

(١) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «دخولها فيه».

(٢) حيث إنّ المغيّى حينئذ هو نفس الحكم لا المحكوم به ليصحّ أن ينازع في دخول الغاية في حكم المغيّى أو خارج عنه* ، كما لا يخفى. نعم ، يعقل أن ينازع في أنّ الظاهر هل هو انقطاع الحكم المغيّى**؟ بحصول غايته الاصطلاحيّ ـ أي مدخول إلى أو حتّى ـ أو استمراره في تلك الحال؟ ولكن الأظهر هو انقطاعه ، فافهم واستقم. منه [أعلى الله مقامه].

* هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «أو خروجه عنه».

** وقد يقال : إنّ الوجه في عدم المعقوليّة أنّ دخول الغاية في المغيّى فيما إذا كانت الغاية قيدا للحكم مستلزم لاجتماع الضدّين ، ضرورة أنّه إذا كان مثل قوله عليه‌السلام : «حتّى تعلم أنّه قذر» داخلا في حكم المغيّى يلزم منه أن يكون معلوم النجاسة طاهرا ، وليس ذلك إلّا اجتماع الضدّين.