درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۷۵: مفاهیم ۱۷

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

مرحوم فخر فرمودند اگر شروط معرف باشند، قانون تداخل جزاء است و اگر موثر باشند، قانون عدم تداخل جزاء است.

صاحب کفایه فرمودند در اینکه مراد از معرف چیست، دو احتمال است:

۱. شرط شرعی، کاشف از سبب حقیقی حکم است.

در این صورت ما قبول نداریم که شرط شرعی همیشه معرف باشد، گاهی معرف است و گاهی سبب حقیقی حکم است.

۲. شرط شرعی، دخالت در موضوع مصلحت و مفسده دارد.

در این صورت تمام اسباب و شروط شرعیه، معرف هستند اما فخر المحققین به هدفش نمی‌رسد که تداخل جزاء باشد.

بعد وارد قول ابن ادریس حلی شدیم که می‌فرمودند اگر شروطی که به وسیله مکلف در خارج انجام می‌گیرد، جنسا یکی بود، قانون تداخل جزاء است، چون اگر مکلف صد بار مثلا بول کند، می‌گویند یک جنس انجام داده است و اگر جنسا مختلف بود، قانون، عدم تداخل جزاء است، چون می‌گویند چند جنس است و هر جنسی یک جزاء مستقل می‌طلبد.

صاحب کفایه جواب می‌دهند:

۱. جمله شرطیه ظهور دارد که الحدوث عند الحدوث و این اطلاق دارد چه شرطها جنسا یکی باشند یا مختلف باشند.

۲. اگر شرطها جنسا یکی بود بگوئید تداخل است، در جایی که شرطها جنسا یکی نباشند هم باید گفت که تداخل است، چون در ظاهر بدوی جمله شرطیه، یک چیز، مستند به دو چیز شده است در حالی که قاعده الواحد می‌گوید یک چیز باید مستند به یک چیز باشد، پس باید ما نحن فیه به یک قدر جامع برگردند.

۳

نکته

صاحب کفایه در پایان بحث مفهوم شرط یکی نکته می‌گوید که این نکته همان نکته‌ای است که مرحوم علامه مظفر و محقق خوئی بیان فرموده‌اند. اما فرق بیان صاحب کفایه با علامه مظفر و اقای خوئی در یک چیز ظریف است.

نکته: موضوع حکم در جزاء دو صورت دارد:

صورت اول: گاهی موضوع قابل تعدد است. مثل این که شارع فرموده اذا بلت فتوضا و اذا نمت فتوضا. در فتوضا، موضوع وضو است. مسبب وجوب است. وضو هم قابل تعدد است و انسان می‌تواند دو وضو بگیرد.

صاحب کفایه می‌فرماید این بحث که‌ای اجزاء‌ها تداخل می‌کنند یا نه، در همین جا است یعنی در جائی است که موضوع قابل تعدد باشد.

صورت دوم: گاهی موضوع قابل تعدد نیست. مثل قتل و نجاست و اباحه و طهارت. این صورت نیز خودش دو حالت دارد:

حالت اول: یک مرتبه مسبب قابل تاکید نیست.

مثل این که شما به کربلا مسافرت می‌کنید (می‌دانید چند نقطه هست که شما در ان مخیر هستید بین قصر و تمام،) روایت می‌گوید ان سافرت الکربلا فیجوز القصر. در این جا قصر موضوع است و جواز مسبب است.

شما وارد کربلا شدی بعد یک سربازی شما را مجبور می‌کند که شما حق خواندن نماز تمام نداری بلکه باید قصر بخوانی. از محتوای روایات در می‌آید که، ان الضطررتم فیجوز القصر. الان موضوع قصر و مسبب جواز است. این جا موضوع که قصر باشد قابل تعدد نیست یعنی یک قصر بخواند کافی است و نماز تمام شده و جواز قابل تاکیید نیست.

در چنین جائی حکم تداخل اسباب است.

حالت دوم: یک مرتبه مسبب قابل تاکید هست.

مثل این که زید یک نفر را می‌کشد، ان قتل زید، فاقتله. حالا زید مرتد هم می‌شود. ان ارتد زید فاقتله. این جا موضوع قتل است که قابل تعدد نیست و مسبب وجوب است گه وجوب قابلیت تاکیید را دارد. در این جا حکم، تداخل مسبب است یعنی دو وجوب جمع می‌شود روی قتل.

۴

مفهوم وصف

مفهوم وصف:

بحث در این است که وصف و ما فی حکمه، مفهوم دارد یا ندارد.

مراد از وصف چیست؟ مراد از وصف همان صفت نحوی است مثل اکرم زیدا العالم

مراد از ما فی حکمه چیست؟ مراد از این، دو چیز است.

اول: هر چیزی که صلاحیت دارد که دایره‌ی موضوع را تنگ بکند. این را که گفتیم شامل حال و جارو مجرور و تمییز و.......... می‌شود مثل اکرم زیدا راکبا.

دوم: وصف ضمنی است. یعنی در عبارت صحبتی از صفت نیست اما از مجموع این روایت یک صفت و موصوف در می‌آید مثل روایتی که می‌گوید اگر شکم مرد پر از چرک و خون بشود بهتر از این است که از شعر پر بشود. مضمون این روایت این است که شعر کثیر مضموم است. پر شدن شکم کنایه از شعر کثیر است.

اصل بحث: ایا وصف مفهوم دارد یا ندارد؟

در این مساله ۳ نظریه‌ی معروف است:

  1. نظریه‌ی اول (جماعتی از علما مثل شهید اول): وصف مفهوم دارد.

این نظریه چندین دلیل دارد. صاحب کفایه اول ۳ دلیل این نظریه را بیان می‌کند و بعد نظریه‌ی دوم را نقل می‌کند و بعد نظریه‌ی دوم را رد می‌کند و دوباره شروع می‌کند برای نظریه‌ی اول دلیل می‌آورد.

ادله‌ی نظریه‌ی اول:

دلیل اول: وضع

شهید اول می‌فرماید وصف در جمله‌ی وصفیه، وضع شده است برای علیت منحصره یعنی اکرم زیدا العالم، کل این جمله، جمله‌ی وصفیه است و در این جمله، العالم وصف است بعد شهید اول می‌فرماید این وصف وضع شده برای علیت منحصره یعنی تنها علت وجوب اکرام، عالم بودن است. و وقتی این طور بود معنایش این است که اگر عالم بود، وجوب اکرام هست و اگر عالم نبود وجوب اکرام هم نیست و این مفهوم است.

اشکال صاحب کفایه به دلیل اول:

وضع احتیاج به دلیل دارد و دلیلی بر وضع نداریم [۱].

دلیل دوم: لغویت

صغری: اگر وصف در جمله‌ی وصفیه مفهوم نداشته باشد لازمه‌اش این است که آوردن وصف لغو باشد.

کبری: والازم باطل (زیرا گاهی واجب الوجود وصف می‌آورد)

نتیجه: فلملزوم مثله.

اشکال صاحب کفایه به دلیل دوم:

ایشان می‌فرمایند که اگر وصف در جمله‌ی وصفیه مفهوم نداشته باشد لازمه‌اش لغویت نیست بلکه فوائد دیگری دارد. مرحوم فیروزآبادی ۴یا ۵ فایده را بیان کرده‌اند که من یکی از ان فوائد را بیان می‌کنم.

یکی از فوائد این است: لشدت الاهتمام بمورد الوصف یعنی چون مورد وصف برای متکلم مهم بوده ان را بیان کرده است.

مثال: ایاک و الغیبه العلما می‌گوید برحذر باش از غیبت علما. این کلمه‌ی العلما مفهوم ندارد زیرا اگر مفهوم داشته باشد معنایش این است که غیبت غیرعلما جایز است. پس چرا این وصف با این که مفهوم ندارد ذکر شده است؟ بخاطر این که علما نسبت به دیگران مهم‌تر هستند [۲].

دلیل سوم: انصراف

یعنی شهید اول می‌فرماید وقتی یک جمله‌ی وصفیه را بدست شما می‌دهند، این وصفی که در این جمله است انصراف دارد به علیت منحصره یعنی انصراف دارد به این که تنها علت برای حکم همین است.

اشکال صاحب کفایه بر دلیل سوم:

انصراف منشا می‌خواهد و منشا انصراف کثرت استعمال است یعنی کثیرا وصف باید به کار برود در علت منحصره و کثرت استعمال منتفی است یعنی این انصراف منشا ندارد.

دلیل چهارم:

وصف قید است

اصل در قید، احترازیت است.

پس اصل در وصف این است که احترازی باشد. یعنی مولا وقتی می‌گوید اکرم زید العالم، اصل در این العالم این است که احترازی باشد یعنی متکلم دارد پرهیز می‌کند از بودن حکم برای غیر وصف و این عبارت اخری مفهوم است.

اشکال صاحب کفایه بر دلیل چهارم:

بله ما احترازیت را قبول داریم. این جمله اگر در آن وصف باشد معنایش این است که این حکم با این وصف هست و اگر وصف نبود معنایش این است که این حکمی که برای این موضوع با این وصف بود، دیگر نیست. ما این را قبول داریم ولی این ربطی به مفهوم ندارد چون در مفهوم باید سنخ الحکم منتفی بشود اما این جا شخص الحکم منتفی شده است.

  1. نظریه‌ی دوم (علامه حلی): ایشان می‌فرمایند وصف دو صورت دارد:

صورت اول: گاهی وصف علت است مثل این که مولا بگوید اکرم زیدا لانه عالم. الان این جا وصف علت است. این جا وصف مفهوم دارد.

صورت دوم: گاهی وصف علت نیست. این جا وصف مفهوم ندارد مثل این که مولا بگوید اکرم زیدا العالم.

اشکال صاحب کفایه بر نظریه‌ی دوم:

ایشان می‌فرماید آن چیزی که وصف ان را اقتضا می‌کند، مفید نیست و ان چیزی که مفید است، وصف ان را اقتضا نمی‌کند.

 آن چیزی که وصف ان را اقتضا می‌کند این است که عالم، علت است و این مفید مفهوم نیست زیرا ممکن است این علت، علت منحصره نباشد. و ان چیزی که مفید است (یعنی علت، علت منحصره باشد) وصف آن را اقتضا نمی‌کند مگر این که از قرائن خارجیه برای ما ثابت شود که این علت، علت منحصره است لکن این از محل بحث خارج است زیرا محل بحث ما جائی است که ما قرینه خارجی نداشته باشیم.

۵

تطبیق نکته

هذا (بحث تداخل و عدم تداخل جزاء) كله فيما إذا كان موضوع الحكم (وضو) في الجزاء قابلا للتعدد. و أما ما (موضوع حکمی که) لا يكون قابلا لذلك (قابلیت تعدد را ندارد مثل قتل و قصر) فلا بد من تداخل الأسباب فيما لا يتأكد المسبب (در موردی که مسبب قابلیت تاکید ندارد) و من التداخل فيه (در مسبب) فيما يتأكد (در جائی که مسبب تاکید می‌شود).

۶

تطبیق مفهوم وصف

الظاهر أنه لا مفهوم للوصف (مراد وصف نحوی است) ‏و ما بحكمه (مرحوم فیروز آبادی این را مفصلا توضیح داده) مطلقا [۱] (چه موصوف مذکور باشد و چه نباشد مثل اکرم العالم – البته در این که مراد از این مطلقا چیست، اختلاف است) لعدم ثبوت الوضع و عدم لزوم اللغوية بدونه (مفهوم) لعدم انحصار الفائدة به (زیرا فایده منحصر به مفهوم نیست) و عدم قرينة أخرى ملازمة له (بخاطر نبود قرینه‌ی دیگری که این قرینه ملازم با مفهوم باشد – از کجای این عبارت انصراف در می‌آید؟ از کلمه‌ی اخری. قبل از نبود قرینه اخر، لغویت و وضع امد، لغویت و وضع قرینه‌ی عامه هستند حالا می‌گوید قرینه‌ی دیگری نیست لذا منظورش این است که قرینه‌ی عامه‌ی دیگری نیست یعنی می‌خواهد نفی قرینه‌ی عامه بکند و آن قرینه‌ی عامه انصراف است) و (اشاره به کلام علامه حلی) عليته (علت بودن وصف) فيما إذا استفيدت (در جائی که علیت وصف استفاده بشود) غير مقتضية له (مقتضی نمی‌کند مفهوم را) كما لا يخفى (زیرا اگر این وصف علت بود، علت مطلقه است و علت مطلقه مفهوم نمی‌آورد بلکه علیت منحصره مفهوم می‌آورد) و مع كونها بنحو الانحصار (و با بودن علیت به نحو انحصار) و إن كانت مقتضية له (هرچند این علیت به نحو انحصار اقتضاء دارد مفهوم را) إلا أنه لم يكن من مفهوم الوصف (زیرا بحث ما در جائی است که قرینه‌ی خارجی در کار نباشد) ضرورة (دلیل برای لم یکن من مفهوم الوصف) أنه (مفهوم) قضية العلة الكذائية (منحصره – علت منحصره مستفاد از قرینه‌ی خارجی) المستفادة من القرينة عليها (علیت منحصره) في خصوص مقام (مورد خاص) و هو (مفهوم با قرینه) مما لا إشكال فيه و (پس صاحب کفایه می‌خواهد بگوید مطلقا مفهوم ندارد وصف) لا كلام فلا وجه لجعله (پس نیست وجهی برای قرار دادن کلام علامه) تفصيلا في محل النزاع (بدون قرینه) و موردا للنقض و الإبرام.

و لا ينافي ذلك (با عدم المفهوم برای وصف) ما (دلیل چهارم) قيل من أن الأصل في القيد أن يكون احترازيا لأن (علت است برای لاینافی) الاحترازية لا توجب إلا تضييق دائرة موضوع الحكم (همان حکمی که در منطوق است – اشاره به شخص الحکم دارد) في القضية مثل ما إذا كان (موضوع الحکم) بهذا الضيق بلفظ واحد فلا فرق أن يقال جئني بإنسان أو بحيوان ناطق.

________________

[۱] و سواء اکان الوصف مثبتا کقوله (فی الذهب و الفضه المسکوکین زکاه) ام منفیا کقوله (لاتصل فی اجزاء الحیوان غیر ماکول الحم) منتهی الدرایه ج ۳ ص ۵۰۲

ثمّ إنّه لا وجه للتفصيل بين اختلاف الشروط بحسب الأجناس وعدمه واختيار عدم التداخل في الأوّل والتداخل في الثاني (١) ، إلّا توهّم عدم صحّة التعلّق (٢) بعموم اللفظ في الثاني ، لأنّه من أسماء الأجناس (٣) ، فمع تعدّد أفراد شرط واحد لم يوجد إلّا السبب الواحد ؛ بخلاف الأوّل ، لكون كلّ منها سببا ، فلا وجه لتداخلها.

وهو (٤) فاسد ، فإنّ قضيّة إطلاق الشرط في مثل «إذا بلت فتوضّأ» هو حدوث الوجوب عند كلّ مرّة لو بال مرّات ، وإلّا فالأجناس المختلفة لا بدّ من رجوعها إلى واحد فيما جعلت شروطا وأسبابا لواحد ، لما مرّت إليه الإشارة (٥) من أنّ الأشياء المختلفة بما هي مختلفة لا تكون أسبابا لواحد.

هذا كلّه فيما كان موضوع الحكم في الجزاء قابلا للتعدّد ، وأمّا ما لا يكون قابلا لذلك (٦) فلا بدّ من تداخل الأسباب فيما لا يتأكّد المسبّب ومن التداخل فيه فيما يتأكّد(٧).

__________________

(١) هذا التفصيل ذهب إليه ابن إدريس الحلّي في السرائر ١ : ٢٥٨.

(٢) أي : عدم صحّة الاستدلال بالعموم لإثبات الجزاء لكلّ فرد.

(٣) وأسماء الأجناس قد وضعت لنفس الطبيعة المهملة الّتي لا تدلّ على العموم ، بل إنّما تدلّ على أنّ صرف الوجود من الطبيعة موضوعا للحكم.

(٤) أي : التوهّم.

(٥) راجع الصفحة ١١١ ـ ١١٢ هذا الجزء.

(٦) والأولى أن يقول : «وأمّا إذا لم يكن قابلا للتعدّد».

(٧) والحاصل : أنّ محلّ النزاع في تداخل الأسباب أو المسبّبات إنّما هو فيما إذا كان الجزاء قابلا للتعدّد ، كالوضوء بناء على إمكان تعدّده ، لأنّ الوضوء على الوضوء نور على نور ، وكالغسل بناء على تعدّد حقائق الأغسال.

وأمّا إذا لم يكن قابلا للتعدّد فلا بدّ من تداخل الأسباب فيما لا يتأكّد المسبّب ، كطهارة الشيء ، فإنّها لا يتأكّد ، بداهة أنّه إذا غسل الثوب المتنجّس في الماء الكرّ وطهر فلا أثر لغسله ثانيا في الماء الجاري ، ولا يوجب ذلك تأكّد طهارته.

وأمّا إذا كان المسبّب قابلا للتأكّد فلا بدّ من تداخل المسبّبات ، مثل وجوب قتل شخص للقصاص والارتداد ، فيتأكّد وجوب القتل.

فصل

[مفهوم الوصف]

الظاهر أنّه لا مفهوم للوصف وما بحكمه (١) مطلقا (٢) ؛ لعدم ثبوت الوضع (٣) ؛

__________________

(١) كالحال والتميز وغيرهما.

(٢) أي : سواء اعتمد الوصف على الموصوف ، كقوله صلى‌الله‌عليه‌وآله ـ كما في عوالي اللئالي ١ : ٣٩٩ ـ : «في الغنم السائمة زكاة» ، أو لم يعتمد على الموصوف بل كان الوصف نفسه موضوعا للحكم ، نحو قوله تعالى : ﴿وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما. المائدة / ٣٨.

فموضوع البحث في مفهوم الوصف ـ عند المصنّف رحمه‌الله ـ هو مطلق الوصف ، سواء اعتمد على الموصوف أم لا ، كما هو الظاهر أيضا من مطارح الأنظار : ١٨٤ والفصول الغرويّة : ١٥١.

وخالفه المحقّق النائينيّ وخصّ النزاع بالوصف المعتمد ، فأفاد ما ملخّصه : «أنّ الحقّ هو اختصاص النزاع بالوصف المعتمد دون غيره ، فإنّ الوصف غير المعتمد على الموصوف ليس إلّا اللقب. والالتزام بالمفهوم فيما إذا ذكر الموصوف صريحا إنّما هو لخروج الكلام عن اللغويّة. وهذا لا يجري في مثل «أكرم عالما» ، فإنّ موضوع الحكم لا يحتاج إلى نكتة غير إثبات الحكم له ، لا إثباته وانتفائه عن غيره. فالأولى أن يجعل عنوان البحث هكذا : لو نعّت موضوع القضيّة بنعت فهل يدلّ ذكر النعت بعد المنعوت على انتفاء الحكم عن ذات المنعوت غير المتّصف بهذا الوصف مطلقا ، أو لا يدلّ مطلقا ، أو يفصّل بين الوصف المشعر بعلّية مبدأ اشتقاقه للحكم وبين غيره؟». فوائد الاصول ٢ : ٢١٥.

والسيّد المحقّق الخوئيّ وافق استاذه المحقّق النائينيّ. وخالفه الإمام الخمينيّ واختار مذهب المصنّف رحمه‌الله. راجع المحاضرات ٥ : ١٢٧ ـ ١٢٨ ، مناهج الوصول ٢ : ٢١٥.

(٣) أي : عدم ثبوت وضع الوصف للدلالة على العلّيّة المنحصرة الّتي هي الملاك في انتفاء الحكم عند انتفاء الوصف.

وعدم لزوم اللغويّة بدونه ، لعدم انحصار الفائدة به (١) ؛ وعدم قرينة اخرى ملازمة له.

وعلّيّته ـ فيما إذا استفيدت ـ غير مقتضية له ، كما لا يخفى (٢). ومع كونها بنحو الانحصار وإن كانت مقتضية له ، إلّا أنّه لم يكن من مفهوم الوصف ، ضرورة أنّه قضيّة العلّة الكذائيّة المستفادة من القرينة عليها في خصوص مقام ، وهو ممّا لا إشكال فيه ولا كلام ، فلا وجه لجعله تفصيلا في محلّ النزاع ومورد النقض والإبرام (٣).

ولا ينافي ذلك (٤) ما قيل (٥) من أنّ الأصل في القيد أن يكون احترازيّا ، لأنّ الاحترازيّة لا توجب إلّا تضييق دائرة موضوع الحكم في القضيّة ، مثل ما إذا كان بهذا الضيق بلفظ واحد. فلا فرق أن يقال : «جئني بإنسان» أو «[جئني] بحيوان ناطق». كما أنّه لا يلزم في حمل (٦) المطلق على المقيّد فيما وجد شرائطه إلّا ذلك (٧) ، من دون حاجة فيه إلى دلالته على المفهوم ، فإنّه من المعلوم أنّ قضيّة الحمل ليس إلّا أنّ المراد بالمطلق هو المقيّد ، وكأنّه لا يكون في البين غيره. بل ربما قيل (٨) : «إنّه لا وجه للحمل لو كان بلحاظ المفهوم ، فإنّ ظهوره فيه ليس بأقوى من ظهور المطلق في الإطلاق كي يحمل عليه ، لو لم نقل بأنّه الأقوى لكونه بالمنطوق ، كما لا يخفى».

وأمّا الاستدلال على ذلك ـ أي عدم الدلالة على المفهوم ـ بآية ﴿وَرَبائِبُكُمُ

__________________

(١) بل لذكر الوصف فوائد أخر ، كالاهتمام بشأن الموصوف ببيان فضائله أو كون الشخص معروفا بين الأفراد بهذا الوصف وغيرهما.

(٢) لأنّ العلّة ما لم تكن منحصرة لم تدلّ على المفهوم.

(٣) وفي بعض النسخ : «وموردا للنقض والإبرام».

(٤) أي : عدم المفهوم للوصف.

(٥) نسبه الشيخ محمّد تقيّ الاصفهانيّ إلى المشتهر في الألسنة. هداية المسترشدين : ٢٩٤.

(٦) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «من حمل».

(٧) أي : تضييق دائرة موضوع الحكم في القضيّة.

(٨) والقائل هو الشيخ الأعظم الأنصاريّ على ما في تقريرات درسه. فراجع مطارح الأنظار : ١٨٣.