درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۷۴: مفاهیم ۱۶

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

مرحوم فخر المحققین فرمود اگر این شروط شرعیه معرف باشند، حکم تداخل جزاء است و اگر موثر باشند، حکم عدم تداخل جزاء است.

۳

نکته

نکته: در این که مراد فخرالمحققین از این که معرف چیست، دو احتمال است:

احتمال اول: یحتمل مراد از معرف، این باشد که شروط شرعیه کاشف از سبب حقیقی حکم هستند. مثال: اذا نمت فتوضا. الان شرط شرعی نوم است. فخرالمحققین می‌گوید نوم معرف است و منظورش از معرف این است که این نوم کاشف از سبب حقیقی وجوب وضو است.

اگر مراد فخرالمحققین این باشد، اشکال دومی که دیروز به ایشان گرفتیم وارد است. اشکال این بود که شرط شرعی گاهی معرف و گاهی موثر است و این گونه نیست که شرط شرعی همیشه معرف و کاشف از سبب حقیقی حکم باشد و گاهی خودش سبب حقیقی حکم است.

احتمال دوم: یحتمل مراد از معرف، این باشد که شرط شرعی دخالت دارد در موضوع علت حکم. علت حکم یعنی مصلحت و مفسده. پس موضوع علت حکم یعنی موضوع مصلحت یا مفسده. فخر المحققین وقتی می‌گوید شرط شرعی دخالت دارد در موضوع حکم یعنی شرط شرعی دخالت دارد در موضوع مصلحت و مفسده. یعنی کنار آن موضوع باید شرط شرعی باشد تا آن موضوع مصلحت یا مفسده پیدا بکند.

مثال: شارع فرموده اذا شککت فابن علی الکثر، این جا حکم وجوب بناء بر اکثر است و موضوع بناء بر اکثر است. این موضوع بنابر عقیده‌ی عدلیه مصلحت دارد زیرا اگر مصلحت نداشت، وجوب روی آن نمی‌رفت. این شک که شرط شرعی است دخالت دارد در این موضوع. یعنی این طور نیست که بناء بر اکثر خالی مصلحت داشته باشد. بلکه بناء بر اکثر با قید شک، دارای مصلحت است.

پس اگر مرحوم فخرالمحققین می‌گویند شروط شرعی معرف هستند، منظورش از معرف کاشفیت نیست تا از دستش کاری برنیاید زیرا کاشف اثری ندارد و کاری از دستش بر نمی‌آید. بلکه منظورش از معرف این است که شرط شرعی دخالت دارد در موضوع مصلحات و این دخالتش یا به این صورت است که جزء موضوع است یا به این است که شرط موضوع است.

اگر مراد فخر المحققین از معرف، این احتمال باشد، اشکال دومی که دیروز به ایشان گرفتیم بر ایشان وارد نیست چون تمامی شروط شرعی معرف هستند. چون تمامی شروط شرعی به نحوی در موضوع علت حکم و موضوع مصلحت یا مفسده دخالت دارند زیرا اگر دخالت نداشتند وجهی برای ذکر انها نبود.

بنابراین اشکال دومی که دیروز مطرح کردیم وارد نیست لکن یک اشکال دیگری بر ایشان وارد است.

اشکال: مرحوم فخرالمحققین فرمود اگر شرط معرف باشد، قائل به تداخل جزاء هستیم.

اگر مراد فخرالمحققین از معرف، احتمال دوم باشد به هدفش که تداخل جزاء هست، نمی‌رسد.

احتمال دوم این بود که شرط شرعی معرف است و معرف یعنی این شرط در موضوع علت حکم دخالت دارد. و نتیجه‌ی این تداخل نمی‌شود چون یحتمل موضوع مصلحت در هر شرط غیر از موضوع مصلحت درشرط دیگر باشد. و وقتی که احتمال دارد موضوع مصلحت دوتا باشد، دوتا موضوع مصلحت است لذا دو جزاء می‌طلبد.

مثال: شارع فرموده است: اذا بلت فتوضا و اذا نمت فتوضا. این جا حکم شرعی وجوب وضو است و موضوع وضو است. این وضو مصلحت دارد و آن تطهیر نفس است.

موضوع و مورد تطهیر نفس، ظلمت نفس است چون نفس تا ظلمت پیدا نکند تطهیرش معنی ندارد. آن وقت این بول، دخالت دارد در این ظلمت نفس یعنی محقق ظلمت نفس است. یعنی ظلمت نفسانیه‌ی بولیه علت می‌شود برای وجوب وضو.

یعنی یحتمل ان ظلمت نفسی که مربوط به بول است غیر از ظلمت نفسی است که مربوط به نوم است. پس مکلف اگر بول کرد، یک ظلمت نفس پیدا می‌شود و اگر خوابید، با این خوابیدن یک ظلمت نفس دیگر پیدا می‌شود. پس این جا دو موضوع مصلحت پیدا شد و وقتی دو موضوع مصلحت پیدا شد، دوتا تطهیر مصلحت پیدا می‌کند و در نتیجه دو وضو واجب می‌شود. در نتیجه مرحوم فخرالمحققین به تداخل نمی‌رسد.

۴

جزوه نکته

نکته: در اینکه مراد مرحوم فخر از معرف چیست، دو احتمال است:

۱. معرف، یعنی سبب شرعی کاشف از سبب حقیقی حکم است، در این صورت اشکال سابق (اشکال دوم) بر ایشان وارد است.

۲. معرف، یعنی سبب شرعی دخالت در موضوع علت حکم دارد (علت حکم همان مصلحت و مفسده است، پس طلب شرعی در موضوع مصلحت و مفسده دخالت دارد، مثلا در اذا شککت فابن علی الاکثر، بناء بر اکثر با قید شک موضوع برای مصلحت و نتیجة برای وجوب است) در این صورت اشکال سابق (اشکال دوم) وارد نیست. چون تمامی اسباب شرعیه معرفات هستند، چون به نوعی دخالت در موضوع مصلحت دارند، ولی این احتمال نافع برای مرحوم فخر در هدفش (تداخل در صورت معرف بودن اسباب) نافع نیست. چون یحتمل موضوع مصلحت در هر سببی غیر از موضوع مصلحت در سبب دیگر باشد، در نتیجه دو جزاء مطلوب است و این بر خلاف قول به تداخل است.

۵

نظریه ابن ادریس حلی و بررسی آن

نظریه‌ی سوم (ابن ادریس حلی): این شروط دو حالت دارند:

  • حالت اول: گاهی این شروط جنسا یکی هستند. در این جا، قائل به تداخل هستیم.

دلیل:

صغری: ماده‌ی شرط (بول)، اسم جنس است.

کبری: اسم جنس بر شروط متعدده صادق است (همان طور که بر شرط واحد هم صادق است). یعنی اقای مکلف یک بار بول بکند می‌گویند بول کرده و اگر هم ۱۰۰ بار بول کند باز می‌گویند یک بول.

نتیجه: ماده‌ی شرط صادق بر شروط متعدده است. یعنی اگر مکلف ۱۰۰ بار هم بول بکند، یکبار اسم جنس یعنی بول بر او صادق است. در نتیجه وقتی که پای یک اسم جنس در میان است یعنی پای یک سبب در میان است و وقتی یک سبب موجود بود، پای یک مسبب در میان است.

  • حالت دوم: گاهی این شروط جنسا یکی نیستند. در این جا، قائل به عدم تداخل هستیم.

دلیل:

در این جا چون جنس‌ها متعدد صادق است، جنس‌های متعدد هر یک یک جزائی را می‌طلبد. مثلا اگر مکلف بول کرد بعد خوابید. بول یک جنس است و نوم یک جنس دیگر است لذا پای دو جنس در میان است و دو جنس دو مطلوب و دو وضو می‌طلبد.

اشکالات صاحب کفایه بر مرحوم ابن ادریس:

اشکال اول: جمله‌ی شرطیه ظهور دارد در الحدوث عند الحدوث و این ظهور مطلق است یعنی اعم از این که این شروط جنسا یکی باشد یا یکی نباشد و متعدد باشد.

اشکال دوم: می‌فرماید اگر ابن ادریس حلی در مواردی که جنسشان یکی است بگوید که یکی بودن جنس مانع می‌شود از تعدد جزاء، لازمه‌اش این است که در مواردی که شرط‌ها جنسشان متفاوت است بگوید جزاء متعدد نمی‌شود و یکی است.

علت این است که شارع فرموده اذا بلت فتوضا و اذا نمت فتوضا. این مکلف هم بول کرده و هم خوابیده است. در ظاهر بدوی [۱] این دو جمله‌ی شرطیه، یک چیز مستند شده به دو چیز و ان یک چیز، وجوب وضو است که مستند شده به دو چیز که عبارتند از: بول و نوم و الواحد لایصدر الا من الواحد لذا حتما باید این دو چیز را به یک چیز برگردانیم و آن یک چیز قدر جامع است و قدر جامع، جنس است لذا هم بر بول اطلاق می‌شود و هم بر نوم.

________________

[۱] استاد حیدری: چرا گفتم ظاهر بدوی؟ زیرا ظاهر مستقر این است که دو وضو در میان است و وقتی پای دو وضو در میان باشد یعنی پای دو سبب در میان است یعنی هر وضوئی مستند به یک سببی است و لذا تنافی با قاعده‌ی الواحد ندارد.

۶

جزوه نظریه ابن ادریس حلی

کلام مرحوم حلی: شروط دو صورت دارد:

۱. جنسا متحد هستند، در این صورت قانون تداخل است. دلیل:

صغری: ماده شرط، اسم جنس است (ماده شرط مثل بول).

کبری: اسم جنس صادق بر شروط متعدده است (چنانکه صادق بر شرط واحد است).

نتیجه: پس ماده شرط صادق بر شروط متعدده است، لذا سبب، واحد خواهد بود، در نتیجه یک مسبب مطلوب است (معنای اذا بلت فتوضا این است که اگر جنس بول بود، وضو واجب است، در صورت تعدد بول هم به همه آنها جنس بول گفته می‌شود، پس یک جنس و نتیجة یک سبب است).

۲. جنسا مختلف هستند، در این صورت قانون عدم تداخل است. چون هر جنسی سبب مستقلی برای جزاء است و وجهی برای تداخل نیست.

۷

تطبیق نکته

نعم (استدراک از اشکال دوم – یعنی می‌خواهیم بگوییم در یک جا اشکال دوم وارد نیست) لو كان المراد بالمعرفية في الأسباب (شرط‌های) الشرعية أنها ليست بدواعي (مصلحت و مفسده) الأحكام (این اسباب نیستند انگیزه‌های احکام) التي (صفت دواعی – انگیزه‌هایی که ان انگیزه‌ها در حقیقت علل احکام هستند) هي في الحقيقة علل لها (احکام) و إن كان لها (اسباب شرعیه) دخل في تحقق موضوعاتها (هرچند که می‌باشد برای اسباب شرعیه، دخالتی در تحقق پیدا کردن موضوعات دواعی) بخلاف الأسباب الغير الشرعية (یعنی اسباب غیر شرعیه غالبا موثر و سبب هستند) فهو (جواب لو کان المراد – پس این مراد) و إن كان له وجه (هرچند که می‌باشد برای این مراد وجه و یک نیکویی) إلا أنه (جز این که این مراد) مما لايكاد يتوهم (از ان چیزهایی است که سزاوار نیست که توهم بشود که این مراد، نافع است) أنه يجدي فيما همَّ و أراد (نافع است در چیزی که قصد و اراده کرده است ان را فخر المحققین – ان چیز تداخل جزاء است).

۸

تطبیق نظریه ابن ادریس حلی و بررسی آن

ثم إنه (نظریه‌ی سوم – ابن ادریس حلی – در تداخل یا عدم تداخل جزاء) لا وجه للتفصيل‏ بين اختلاف الشروط بحسب الأجناس و عدمه (عدم اختلاف شروط به حسی اجناس یعنی یکی بودن شروط از جهت جنس) و اختيار عدم التداخل في الأول (اختلاف به حسب جنس) و التداخل في الثاني (یکی بودن جنس شروط) إلا توهم (نیست وجهی برای تفصیل مگر این توهم) عدم صحة التعلق (صحیح نیست تمسک کردن) بعموم اللفظ (به عموم ماده‌ی شرط) في الثاني (اتحاد شروط جنسا – چون عمومی در کار نیست زیرا اسم جنس است و به تمام این بول‌ها، یک فرد از بول می‌گویند) لأنه (لفظ) من أسماء الأجناس (و اسم جنس عموم نیست زیرا با یک فرد سازگاری دارد با افراد متعدد هم سازگاری دارد) فمع تعدد أفراد شرط واحد لم يوجد إلا السبب الواحد (جنس بول) بخلاف الأول (شروط جنسا مختلف باشد) لكون كل منها (اجناس) سببا فلا وجه لتداخلها (اسباب) و هو فاسد (و این توهم فاسد است).

فإن قضية إطلاق الشرط (عدم تقیید به مره) في مثل إذا بلت فتوضأ هو (مقتضی این است) حدوث الوجوب عند كل مرة لو بال مرات و إلا (اشکال دوم) فالأجناس المختلفة لا بد من رجوعها (اجناس مختلف) إلى واحد فيما جعلت (در جائی که قرار داده شده اجناس مختلف) شروطا و أسبابا لواحد (وجوب وضو) لما مرت إليه الإشارة من أن الأشياء المختلفة بما هي مختلفة لا تكون أسبابا لواحد.

الفخر (١) وغيره (٢) من ابتناء المسألة على أنّها معرّفات أو مؤثّرات (٣). مع أنّ الأسباب الشرعيّة حالها حال غيرها في كونها معرّفات تارة ومؤثّرات اخرى ، ضرورة أنّ الشرط للحكم الشرعيّ في الجمل الشرطيّة (٤) ربما يكون ممّا له دخل في ترتّب الحكم بحيث لولاه لما وجدت له علّة (٥) ، كما أنّه في الحكم غير الشرعيّ قد يكون أمارة على حدوثه بسببه (٦) ، وإن كان ظاهر التعليق أنّ له الدخل فيهما ، كما لا يخفى.

نعم ، لو كان المراد بالمعرّفيّة في الأسباب الشرعيّة أنّها ليست بدواعي الأحكام الّتي هي في الحقيقة علل لها ، وإن كان لها دخل في تحقّق موضوعاتها ، بخلاف الأسباب غير الشرعيّة (٧) ، فهو وإن كان له وجه (٨) إلّا أنّه ممّا لا يكاد يتوهّم أنّه يجدي فيما همّه وأراد(٩).

__________________

(١) راجع إيضاح الفوائد ١ : ١٤٥.

(٢) كالمحقّق المولى أحمد النراقيّ في عوائد الأيّام : ٢٩٤.

(٣) فإن كانت معرّفات تقتضي التداخل ، وإن كانت مؤثّرات تقتضي عدم التداخل.

(٤) وفي بعض النسخ : «في الجملة الشرطيّة».

(٥) كقوله عليه‌السلام : «متى ما شككت فخذ بالأكثر» ، فإنّ الشكّ علّة للحكم بالبناء على الأكثر.

(٦) أي : حدوث الحكم بسبب ما له دخل فيه ، وهو الشرط المؤثّر حقيقة ، كضوء العالم الّذي هو أمارة طلوع الشمس الّذي هو المؤثّر في وجوب النهار حقيقة.

(٧) فإنّها علل لأحكامها.

(٨) لأنّ الأسباب الشرعيّة ـ حينئذ ـ لا تكون من قبيل المصالح والمفاسد كي تستتبع آثارا متعدّدة بتعدّدها ، بل هي معرّفة لها وحاكية عما هو دخيل فيها.

(٩) وذلك لأنّ ما أراده هو ابتناء التداخل على المعرّفيّة ، وإذا كان المراد من معرّفيّة الأسباب الشرعيّة ما يكشف عما هو دخيل في المصالح والمفاسد يحتمل أن يكون كلّ سبب كاشفا عن مصلحة خاصّة ، فيقتضي كلّ موضوع حكما وكلّ شرط جزاء.

ومن هنا يظهر : أنّ المراد من كون الأسباب والشرائط الشرعيّة المأخوذة في كلام الشارع معرّفات هو كونها معرّفات للشرائط الواقعيّ وما هو دخيل في الحكم واقعا.

والمحقّق النائينيّ فسّر المعرّفات بمعرّفات الحكم. أجود التقريرات ٢ : ٤٢٧.

ثمّ إنّه لا وجه للتفصيل بين اختلاف الشروط بحسب الأجناس وعدمه واختيار عدم التداخل في الأوّل والتداخل في الثاني (١) ، إلّا توهّم عدم صحّة التعلّق (٢) بعموم اللفظ في الثاني ، لأنّه من أسماء الأجناس (٣) ، فمع تعدّد أفراد شرط واحد لم يوجد إلّا السبب الواحد ؛ بخلاف الأوّل ، لكون كلّ منها سببا ، فلا وجه لتداخلها.

وهو (٤) فاسد ، فإنّ قضيّة إطلاق الشرط في مثل «إذا بلت فتوضّأ» هو حدوث الوجوب عند كلّ مرّة لو بال مرّات ، وإلّا فالأجناس المختلفة لا بدّ من رجوعها إلى واحد فيما جعلت شروطا وأسبابا لواحد ، لما مرّت إليه الإشارة (٥) من أنّ الأشياء المختلفة بما هي مختلفة لا تكون أسبابا لواحد.

هذا كلّه فيما كان موضوع الحكم في الجزاء قابلا للتعدّد ، وأمّا ما لا يكون قابلا لذلك (٦) فلا بدّ من تداخل الأسباب فيما لا يتأكّد المسبّب ومن التداخل فيه فيما يتأكّد(٧).

__________________

(١) هذا التفصيل ذهب إليه ابن إدريس الحلّي في السرائر ١ : ٢٥٨.

(٢) أي : عدم صحّة الاستدلال بالعموم لإثبات الجزاء لكلّ فرد.

(٣) وأسماء الأجناس قد وضعت لنفس الطبيعة المهملة الّتي لا تدلّ على العموم ، بل إنّما تدلّ على أنّ صرف الوجود من الطبيعة موضوعا للحكم.

(٤) أي : التوهّم.

(٥) راجع الصفحة ١١١ ـ ١١٢ هذا الجزء.

(٦) والأولى أن يقول : «وأمّا إذا لم يكن قابلا للتعدّد».

(٧) والحاصل : أنّ محلّ النزاع في تداخل الأسباب أو المسبّبات إنّما هو فيما إذا كان الجزاء قابلا للتعدّد ، كالوضوء بناء على إمكان تعدّده ، لأنّ الوضوء على الوضوء نور على نور ، وكالغسل بناء على تعدّد حقائق الأغسال.

وأمّا إذا لم يكن قابلا للتعدّد فلا بدّ من تداخل الأسباب فيما لا يتأكّد المسبّب ، كطهارة الشيء ، فإنّها لا يتأكّد ، بداهة أنّه إذا غسل الثوب المتنجّس في الماء الكرّ وطهر فلا أثر لغسله ثانيا في الماء الجاري ، ولا يوجب ذلك تأكّد طهارته.

وأمّا إذا كان المسبّب قابلا للتأكّد فلا بدّ من تداخل المسبّبات ، مثل وجوب قتل شخص للقصاص والارتداد ، فيتأكّد وجوب القتل.