درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۵۲: نهی مقتضی فساد از ضدش ۶

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

دیروز عرض کردیم که برای صحت دو تفسیر شده است. تفسیر اول، تفسیر متکلیمین است که می‌گویند صحت یعنی موافقت با امر و فساد یعنی مخالفت با امر. صحت در نزد متکلمین از امور انتزاعیه است یعنی اگر ماتی به موافق با ماموربه بود این جا ما، موافقت با امر را انتزاع می‌کنیم. و صحت عند الفقها که یعنی اسقاط اعاده و قضاد که در مقابل آن فساد است که یعنی عدم اسقاط قضاء و اعاده. گفتیم که باید دو برررسی کنیم که بررسی اول نسبت به ماموربه به امر واقعی اولی است و بررسی دوم نسبت به مامور به به امر اضطراری یا ظاهری. اما مامور به واقعی اولی نسبت به امر خودش صحیح است این صحت حکم عقلی است و اما ماموربه امر اضطراری یا ظاهری که این هم دو بررسی دارد زیرا این ماموربه را یک بار نسبت به امر خودش می‌سنجند و یکبار هم نسبت به امر واقعی اولی می‌سنجیم. اگر ماموربه به اضطراری یا ظاهری را نسبت به امر خودش مقایسه کردیم. صحت به معنای اسقاط اعاده و قضاء، حکم عقلی است اما اگر نسبت به امر واقعی اولی مقایسه کردیم، دو صورت دارد که یا این ماموربه امر اضطراری یا ظاهری وافی به تمام مصلحت هست یا وافی به تمامی مصلحت نیست که اگر وافی به تمام مصلحت بود، صحت حکم عقلی است و اگر وافی به تمام مصلحت نبود صحت، حکم شرعی وضعی امتنانی. در پایان نکته‌ای عرض کردیم که این که می‌گوییم ماموربه امر اضطراری و ظاهری، صحتش گاهی حکم عقلی و گاهی حکم شرعی وضعی است در صورتی است که ما طبیعت عمل را در نظر بگیریم. اما اگر کلام را بردیم روی فردی از عمل که توسط مکلف در خارج انجام می‌گیرد، صحت این فرد حتما عقلی است چون صحت این فرد به معنای انطباق کلی بر این فرد است. حاکم بر انطباق عقل است.

اما صحت در معاملات، بیان شد که صحت در معاملات، حکم شرعی وضعی امضائی است. حکم شرعی است یعنی شارع مقدس حکم به صحت می‌کند، وضعی است یعنی تکلیفی نیست و امضائی است بخاطر معاملات از اموری نیستند که شارع انها را اورده باشد بلکه قبل از شارع هم بوده لذا نهایتا شارع انها را امضاء می‌کند.

نکته: صاحب کفایه می‌فرماید این که گفتیم صحت در معاملات، حکم شرعی وضعی است در صورتی است که ما کلی معامله و طبیعت معامله را در نظر بگیریم. اما اگر کلام را بردیم روی فرد معامله، صحت این جا حکم عقلی است بخاطر این که صحت این فرد یعنی این فرد منطبق بر کلی است و حاکم بر انطباق عقل است.

۳

مقدمه هفتم

در مقدمه‌ی سابع دو نکته مطرح شده است:

  1. در باره‌ی دلالت نهی بر فساد، که ایا نهی دال بر فساد هست یا نیست، ما ۳ صورت داریم یعنی ما مکلفین ۳ صورت پیدا می‌کنیم:
  1. با دلیل و برهان برای ما ثابت شده که نهی دال بر فساد هست. در این صورت تکلیف واضح است.
  2. گاهی با دلیل و براهن ثابت شده که نهی دال بر فساد نیست. دراین صورت هم تکلیف واضح است.
  3. گاهی شک می‌کنیم (یعنی نه دلیل و برهانی داریم بر این که نهی دال بر فساد هست و نه دلیلی داریم که ثابت کند نهی دال بر فساد نیست) ایا در خصوص این مساله که نهی دال بر فساد هست یا نیست؟ ایا اصل عملی ای وجود دارد یا ندارد؟ صاحب کفایه می‌فرماید در خود این مساله که آیا نهی دال بر فساد هست یا نیست، اصلی وجود ندارد. نه اصلی هست که بگویید دال بر فساد هست و نه اصلی هست که بگوید دال بر فساد نیست.
  1. ایا در باره‌ی متعلق نهی (عبادت یا معامله) اصلی وجود دارد که بگوید متعلق فاسد هست یا نیست.

اول برویم سراغ معامله یعنی شارع نهی کرده از معامله ما شک داریم این نهی دال بر فساد هست یا نیست. می‌خواهیم ببینیم اصلی در رابطه با معامله هست یا نیست. می‌فرماید معامله دو صورت دارد:

  • یکبار عموم و اطلاقی وجود دارد که این عموم و اطلاق دال بر صحت معامله است. در این صورت وظیفه‌ی ما رجوع به این عموم و اطلاق است یعنی به اصل لفظی رجوع می‌شود.
  • یکبار عموم و اطلاقی وجود ندارد. در این صورت، اصل در معامله فساد است یعنی اگر در یک معامله‌ای شک کردید که صحیح است یا خیر، اثر بر آن مترتب نمی‌شود یعنی اصل این است که ثمن از جیب مشتری خارج نشده و مثمن هم از جیب بایع خارج نشده است.

مثلا این بایع کتابش را می‌فروشد به مشتری با فعل مضارع یعنی به جای این که بگوید بعت، گفته است ابیع و مشتری هم به جای این که بگوید قبلت، گفته است اقبل بعد شارع نهی کرده است از بیع با فعل مضارع، ما شک می‌کنیم این نهی دال بر فساد هست یا نیست. این جا عموم و اطلاق داریم مثل ((احل الله البیع)) یا ((اوفوا بالعقود)). حالا فرض کنید شرایط برای تمسک به این عمومات و اطلاقات نیست. ایا این جا اصلی وجود دارد یا خیر؟ اصل فساد معامله است. یعنی اصل این است که مثمن از جیب بایع و ثمن از جیب مشتری خارج نشده است.

در عبادات، شارع نهی کرده است از یک عبادتی بعد شک داریم که نهی از عبادت موجب فساد هست یا نیست. نسبت به این عبادت ایا اصلی وجود دارد یا نه، ایا قانون در عبادت صحت است الا ما خرج بالدلیل یا قانون فساد است؟ صاحب کفایه می‌فرماید، فاسد است چون وقتی که شارع مقدس نهی کرده است از یک عبادتی و بعد شک می‌می کنیم فاسد هست یا نیست، لکن در حرمت آن که شک نداریم و این که علما بحث می‌کنند عبادت فاسد است یا نیست در واقع بحثشان این است که آیا علاوه بر حرمت، فاسد هم هست یا خیر؟ حرمت مسلم است. اصل فساد است چون با وجود حرمت، این عبادت امر ندارد تا شما این عبادت را به قصد امر انجام بدهید تا عمل بشود صحیح [۱].

________________

[۱] سوال: این عبادت امر ندارد. اما آیا مصلحت هم ندارد؟! تا بشود با قصد ملاک و مصلحت ان را صحیح کرد؟ کسانی که می‌گویند مصلحت دارد، حرف آقای حکیم را می‌زنند اما کسانی که می‌گویند مصلحت ندارد، حرف آقای فیروز آبادی را می‌زنند. اما حق این است که مصلحت هم ندارد چون به نظر می‌رسد آقای حکیم دو نکته را با هم خلط فرموده است. می‌دانید کجا عمل مصلحت دارد؟ زمانی که شارع نهی بکند از عبادتی، اما این عبادت در اثر تزاحم با اهم، برود کنار. اگر در اثر تزاحم رفت کنار، اگر مانعی برای اهم پیدا شد، مصلحت عبادت سرجای خودش است لذا مصلحت زنده می‌شود اما بحث ما جایی نیست که مصلحت عبادت بخاطر یک اهمی کنار رفته باشد. یعنی ابتدا به ساکن، نهی رفته روی عبادت و چنین نهی ای، امر را از ریشه می‌کند یعنی با مصلحتس امر را می‌اندازد دور.

۴

مقدمه هشتم

مقدمه‌ی ثامن: نهی از عبادت ۵ صورت دارد:

  1. صورت اول: گاهی نهی می‌شود از خود عبادت مثل لاتصم یوم العیدین. این صورت داخل در محل بحث است.
  2. صورت دوم: گاهی نهی شده از جزء العبادت مثل نهی از سوره عظیمه در نماز. جزء العباده، عباده. لذا نسبت به خود این جزء، نهی از عبادت است لذا محل بحث است. بنابراین بحث می‌شود که آیا نهی دال بر فساد هست یا نیست. اما ایا فساد الجزء، دلالت بر فساد الکل هم دارد یا ندارد یعنی این جزء عظیمه خودش فاسد است اما ایا فساد جزء عظیمه دلالت دارد بر این که کل نماز فاسد است یا خیر؟ صاحب کفایه می‌فرماید در دو صورت کل عبادت باطل است:

در صورتی که مکلف اکتفاء کند به همین جزء منهی و جزء صحیح را نیاورد. در این صورت کل عبادت فاسد می‌شود چون اذا فسد الجزء، فسد الکل.

در صورتی که علاوه بر این جزء فاسد، جزء صحیح را هم بیاورد یعنی اول جزء فاسد را می‌آورد و بعد جزء صحیح را یعنی اول سوره عظیمه را می‌خواند و بعدش بلافاصله یک سوره‌ی دیگر را هم می‌آورد. این هم بخاطر محذورات دیگری سبب بطلان کل عبادت می‌شود. محذورات دیگر مثل فوات موالات.

  1. صورت سوم: گاهی نهی از شرط عبادت است مثل این که نهی شده از تطهیر بدن با آب غصبی.
  2. صورت چهارم: گاهی از وصف عبادت نهی شده است که خود این وصف دو نوع است:

(صورت چهارم) گاهی این وصف لازمه‌ی عبادت است یعنی هیچ وقت از عبادت منفک نیست مثل این که نهی شده از جهر در قرائت در نماز ظهر، جهر وصف عبادت است که این وصف از صلاه جدا نمی‌شود.

(صورت پنجم) گاهی این وصف ملازم نیست یعنی گاهی در عبادت هست و گاهی نیست مثل نهی از غصب که گاهی همراه با صلاه است در جایی که یک نفر نماز بخواند در دار غصبی و گاهی هم همراه صلاه نیست.

۵

تطبیق نکته در تفسیر صحت و فساد در معاملات

نعم (صاحب کفایه فرمود صحت در معامله، حکم شرعی وضعی امضائی است. این در صورتی است که ما کلام را ببریم روی طبیعت و کلی معامله اما اگر کلام را ببریم روی فرد خارجی یعنی این فرد از معامله که توسط مکلف انجام می‌گیرد، در این صورت صحت حکم عقلی است چون صحت یعنی انطباق بر کلی و حاکم بر انطباق عقل است – نعم استدراک است از حکم شرعی وضعی امضائی بودن صحت) صحة كل معاملة شخصية (جزئیه – یعنی معامله‌ای که توسط مکلف در خارج انجام می‌گیرد) و فسادها (معامله‌ی شخصیه) ليس (صحت و فساد نیست) إلا لأجل انطباقها (مگر بخاطر انطباق معامله) مع ما (کلی) هو المجعول سببا (که آن کلی جعل شده به عنوان سبب برای اثر) و عدمه (عدم انطباق – در صورت فساد) كما هو الحال (این نمازی که در خارج انجام می‌دهید و می‌گویید نماز واجب می‌خوانم، این به این اعتبار این است که وجوب رفته روی کلی آن یعنی این گونه نیست که وجوب رفته روی تک تک افراد. می‌گوید حکم تکلیفی هم مثل معامله است – همان طوری که این انطباق وضعیت می‌باشد در احکام تکلیفی یعنی احکام تکلیفی هم که روی افراد می‌رود به این اعتبار است که افراد منطبق بر کلی می‌شوند) في التكليفية من الأحكام ضرورة أن اتصاف المأتي به (نماز در خارج) بالوجوب أو الحرمة أو غيرهما ليس (اتصاف نیست) إلا لانطباقه (ماتی به) مع ما (کلی – طبیعت) هو الواجب أو الحرام.

۶

تطبیق مقدمه هفتم

السابع [تحقيق حال الأصل في المسألة]

لا يخفى أنه لا أصل في المسألة (اصلی در این مساله نیست) يعول عليه (که تکیه بشود بر ان اصل) لو شك في دلالة النهي على الفساد. نعم (می‌خواهد برود سراغ متعلق. چون تا الان بحث ما روی دلالت) كان الأصل في المسألة الفرعية (مساله‌ی فقهیه) الفساد لو لم يكن هناك (اگر نباشد در معامله) إطلاق أو عموم يقتضي الصحة في المعاملة.

و أما العبادة فكذلك (اصل با فساد است) لعدم الأمر بها (امری به عبادت نیست) مع النهي عنها (عبادت) كما لا يخفى.

۷

تطبیق مقدمه هشتم

الثامن [أقسام متعلق النهي‏]

أن متعلق النهي إما أن يكون نفس العبادة (لاتصم یوم العیدین) أو جزءها (نهی از سوره عظیمه در نماز) أو شرطها (تطهیر بدن با آب غصبی) الخارج عنها أو وصفها (وصف عبادت – لذا مثال صاحب کفایه دقیق نیست) الملازم لها (عبادت) كالجهر و الإخفات (جهر وصف الجزء است نه وصف العباده) للقراءة أو وصفها (عبادت) الغير الملازم كالغصبية لأكوان الصلاة المنفكة عنها (غصبیتی که منفک می‌شود از صلاه).

لا ريب في دخول القسم الأول في محل النزاع و كذا (و شکی در دخول در محل نزاع نیست) القسم الثاني بلحاظ أن جزء العبادة عبادة إلا أن بطلان (فساد) الجزء لا يوجب بطلانها (کل) إلا (مگر در دو صورت فساد جزء موجب فساد کل می‌شود) مع الاقتصار عليه (با اکتفاء بر جزء منهی) لا (یعنی اگر بعد از جزء منهی، جزء صحیح را بیاورد نمازش صحیح می‌شود) مع الإتيان بغيره (نه با اتیان جزء غیر منهی) مما (از اجزائی که) لا نهي عنه إلا (این الا می‌خواهد بگوید اگر مکلف هم جزء منهی و هم جزء غیر منهی را بیاورد در یک صورت با کل عبادت فاسد و باطل می‌شود) أن يستلزم (اتیان به غیر جزء منهی و جزء منهی) محذورا آخر فوت مولات.

و أما القسم الثالث فلا يكون حرمة الشرط و النهي عنه موجبا لفساد العبادة إلا في ما كان (شرط) عبادة كي تكون حرمته (شرط) موجبة لفساده (شرط) المستلزم (فساد شرط ای که مستلزم فساد مشروط است) لفساد المشروط به (مشروط به آن شرط).

الصحّة والفساد فيه (١) حكمين مجعولين ، لا وصفين انتزاعيّين.

نعم ، الصحّة والفساد في الموارد الخاصّة لا يكاد يكونان مجعولين ، بل إنّما هي تتّصف بهما بمجرّد الانطباق على ما هو المأمور به (٢). هذا في العبادات.

وأمّا الصحّة في المعاملات : فهي تكون مجعولة ، حيث كان ترتّب الأثر على معاملة إنّما هو بجعل الشارع وترتيبه عليها ولو إمضاء ، ضرورة أنّه لو لا جعله لما كان يترتّب عليه (٣) ، لأصالة الفساد.

نعم ، صحّة كلّ معاملة شخصيّة وفسادها ليس إلّا لأجل انطباقها مع ما هو المجعول سببا وعدمه (٤) ، كما هو الحال في التكليفيّة من الأحكام ، ضرورة أنّ اتّصاف المأتيّ به بالوجوب أو الحرمة أو غيرهما ليس إلّا لانطباقه مع ما هو الواجب أو الحرام (٥).

__________________

(١) أي : في غير الإتيان بالمأمور به بالأمر الواقعيّ.

(٢) هكذا في النسخ : والأولى أن يقول : «بمجرّد انطباق المأمور به عليها».

(٣) هكذا في النسخ. والصحيح أن يقول : «عليها» ، فإنّ الضمير يرجع إلى المعاملة.

(٤) هكذا في النسخ. والأولى أن يقول : «لأجل انطباق ما هو المجعول سببا عليها وعدمه» أي : عدم انطباقه على المعاملة.

(٥) والأولى أن يقول : «لانطباق ما هو الواجب أو الحرام عليه». ونلخّص ما أفاده ذيل قوله : «تنبيه» في عدّة نقاط :

الأولى : ما أشار إليه بقوله : «لا شبهة في أنّ الصحّة ...» ، وهو أنّ الصحّة الكلاميّة ـ وهي موافقة الأمر أو الشريعة ـ أمر انتزاعيّ منشؤه انطباق المأمور به على المأتيّ به.

الثانية : ما أشار إليه بقوله : «وأمّا الصحّة عند الفقيه فهي من لوازم الإتيان بالمأمور به ...». وحاصله : أنّ الصحّة عند الفقيه بالنسبة إلى الأمر الواقعيّ الأوّليّ من الامور الواقعيّة ، فإنّها من اللوازم العقليّة للإتيان بالمأمور به بالأمر الواقعيّ ، كاستحقاق العقوبة والمثوبة ، فليست مجعولة كما ليست انتزاعيّة ، بل هي أمر واقعيّ يحكم به العقل.

الثالثة : ما أشار إليه بقوله : «وفي غيره فالسقوط ربما يكون مجعولا ...». وحاصله : أنّ الصحّة الفقهيّة بالنسبة إلى الأمر الواقعيّ الثانويّ أو الأمر الظاهريّ مجعولة فيما إذا لم يكن المأمور به وافيا بملاك الواقع وأمكن تداركه ، فكان مقتضى القضاء أو الإعادة ثابتا ويحكم ـ

__________________

ـ الشارع بسقوطهما تخفيفا على العباد.

الرابعة : ما أفاده بقوله : «نعم ، الصحّة والفساد في الموارد الخاصّة لا يكاد يكونان مجعولين ، بل إنّما هي تتّصف بهما بمجرّد الانطباق على ما هو المأمور به». ومحصّله : أنّ الصحّة الفقهيّة بالنسبة إلى غير الأمر الواقعيّ الأوّليّ لا تكون مجعولة فيما إذا كان المأمور به وافيا بملاك الواقع بحيث ينطبق عليه المأمور به.

ولكن في كلامه هذا وجهان :

الأوّل : أن يكون مراده من عدم مجعوليّتها أنّها انتزاعيّة ، إذ هي تنتزع عن انطباق المأمور به على المأتيّ به ، كما تنتزع الصحّة الكلاميّة عن مطابقة المأتيّ به مع المأمور به.

الثانى : أن يكن مراده أنّها أمر واقعيّ يحكم به العقل. فوزان الصحّة هنا وزان الصحّة في الأمر الواقعيّ الأوّلي في كونها من الامور الواقعيّة واللوازم العقليّة للإتيان بالمأمور به.

والظاهر من كلامه هو الأوّل.

الخامسة : ما أشار إليه بقوله : «وأمّا الصحّة في المعاملات ...». وهو أنّ الصحّة في المعاملات الكلّيّة ـ كالبيع والإجارة والصلح وما شاكلها ـ مجعولة شرعا ، فإنّ الصحّة في المعاملات ـ بمعنى ترتّب الأثر عليها ـ أمر بيد الشارع.

السادسة : ما أفاده بقوله : «نعم ، صحّة كلّ معاملة شخصيّة ...» ، يعني : أنّ الصحّة في المعاملات الشخصيّة الواقعة في الخارج وصف اعتباريّ ينتزع من مطابقة الفرد للطبيعيّ المجعول سببا.

والحاصل : أنّ الصحّة الكلاميّة أمر انتزاعيّ مطلقا. والصحّة الفقهيّة بالنسبة إلى الأمر الواقعيّ الأوّليّ حكم عقليّ واقعيّ ، وبالنسبة إلى غيره قد تكون حكما مجعولا شرعيّا وقد لا تكون حكما مجعولا شرعيّا.

وخالفه كثير من المتأخّرين :

فذهب المحقّق الأصفهانيّ إلى أنّ الصحّة في المعاملات كالصحّة في العبادات ليست من الامور المجعولة للشارع ، بل هي أمر عقليّ انتزاعيّ. نهاية الدراية ١ : ٥٨٦ ـ ٥٨٨.

وذهب المحقّق النائينيّ إلى التفصيل بين الصحّة الواقعيّة والصحّة الظاهريّة ، فالتزم بمجعوليّتها في الثانية دون الاولى. فوائد الاصول ١ : ٤٦٠ ـ ٤٦١ ، أجود التقريرات ٢ : ٣٩٨ ـ ٣٩٢.

وذهب السيّد الإمام الخمينيّ إلى أنّ الصحّة أمر تكوينيّ عقليّ مطلقا ، فلا ينالها يد الجعل. راجع مناهج الوصول ٢ : ١٥٥.

وذهب السيّد المحقّق الخوئيّ إلى التفصيل بين العبادات والمعاملات ، فالتزم بأنّ الحصّة ـ

السابع : [الأصل في المسألة]

لا يخفى : أنّه لا أصل في المسألة (١) يعوّل عليه لو شكّ في دلالة النهي على الفساد. نعم ، كان الأصل في المسألة الفرعيّة الفساد لو لم يكن هناك إطلاق أو عموم يقتضي الصحّة في المعاملة (٢).

وأمّا العبادة فكذلك (٣) ، لعدم الأمر بها مع النهي عنها ، كما لا يخفى (٤).

__________________

ـ والفساد مجعولان شرعا في المعاملات ، وأمران واقعيّان في العبادات. المحاضرات ٥ : ٨ ـ ١٣.

ثمرة المسألة :

وتظهر ثمرة البحث عن هذا المطلب في استصحاب الصحّة مع الشكّ في فقدان الجزء أو حصول المانع في الشبهة الحكميّة ، فإنّ الصحّة إذا كانت من المجعولات الشرعيّة تقبل التعبّد وضعا ورفعا ويجري استصحابها ، وإذا لم تكن من المجعولات الشرعيّة لم تنالها يد الجعل ولا تكون ممّا يقبل التعبّد وضعا ورفعا فلا يجري الاصول فيها.

(١) أي : مسألة دلالة النهي على الفساد وعدمها.

(٢) فلا تجري أصالة الفساد حينئذ ، لحكومة الإطلاق والعموم على أصالة الفساد الّتي معناها أصالة عدم ترتّب الأثر المقصود من المعاملة. وأمّا بدونهما فالأصل العمليّ يقتضي الفساد ، لاستصحاب عدم ترتّب الأثر على المعاملة.

(٣) أي : تجري فيها أصالة الفساد الّتي ترجع إلى قاعده الاشتغال.

(٤) وذهب المحقّق الأصفهانيّ إلى تفصيل ، حاصله : أنّه لو كانت المسألة عقليّة ووقع البحث عن الملازمة العقليّة بين النهي والفساد فمقتضى الأصل في العبادة هو الفساد ، إذ يشكّ حينئذ أنّ العمل المأتيّ به مقرّب أو لا؟ فيشكّ في فراغ ذمّته بإتيانه العمل المنهيّ عنه. وقاعدة الاشتغال محكّمة.

وأمّا لو كانت المسألة لفظيّة ـ بأن كان النزاع في أنّ النهي ظاهر في الإرشاد إلى مانعيّة المنهيّ عنه أو هو ظاهر في الحرمة التكليفيّة فقط؟ ـ فالشكّ في العبادة يرجع إلى الشكّ في مانعيّة المنهيّ عنه ، فيكون المورد من موارد دوران الأمر بين الأقلّ والأكثر ، والأصل حينئذ هو الصحّة دون الفساد ، والبراءة دون الاشتغال. نهاية الدراية ١ : ٥٩٠.

وذهب السيّد الإمام الخمينيّ إلى أنّ الشكّ في فساد العبادة إن كان بعد الفراغ عن إحراز الملاك ـ كما في النهي عن الضدّ ـ فليرجع الشكّ إلى مانعيّة النهي عن العبادة ، وهو مجرى البراءة ، فالأصل يقتضي الصحّة. وإن كان الشكّ في تحقّق الملاك فالأصل يقتضي الفساد ، لتوقّف صحّة العبادة على إحراز الأمر أو الملاك ، والأمر لا يجتمع مع النهي في عنوان واحد ، ومع عدمه لا طريق لإحراز الملاك. مناهج الوصول ٢ : ١٥٧ ـ ١٥٨.

الثامن : [أقسام تعلّق النهي بالعبادة]

إنّ متعلّق النهي إمّا أن يكون نفس العبادة (١) ، أو جزأها (٢) ، أو شرطها الخارج عنها (٣) ، أو وصفها الملازم لها كالجهر والإخفات للقراءة (٤) ، أو وصفها الغير الملازم كالغصبيّة لأكوان الصلاة المنفكّة عنها.

لا ريب في دخول القسم الأوّل في محلّ النزاع. وكذا القسم الثاني ، بلحاظ أنّ جزء العبادة عبادة (٥) ، إلّا أنّ بطلان الجزء لا يوجب بطلانها (٦) إلّا مع الاقتصار

__________________

(١) كالنهي عن الصلاة في أيّام الحيض.

(٢) كالنهي عن قراءة العزائم في الصلاة.

(٣) كالنهي عن الطهارة.

(٤) فإنّ كلّ واحد منهما لا يكاد ينفكّ عن القراءة وإن كانت هي تنفكّ عن أحدهما ، فالنهي عن أيّهما يكون مساوقا للنهي عنها ، كما لا يخفى. منه [أعلى الله مقامه].

(٥) فالنهي عنه نهي عن العبادة.

(٦) بل إنّما يقتضي بطلان ذلك الجزء.

وأورد عليه المحقّق النائينيّ ، فذهب إلى أنّ النهي عن الجزء يدلّ على فساد العبادة. ومحصّل كلامه : أنّ الجزء المنهي عنه إمّا أن يؤخذ فيه العدد الخاصّ كالسورة بناء على حرمة القران ، وإمّا أن لا يؤخذ فيه عدد خاصّ.

أمّا الأوّل : فالنهي المتعلّق به يقتضي فساد العبادة لا محالة ، لأنّه إن لم يأت غيره كانت العبادة باطلة ، لعدم الإتيان بجزئها ، وإن لم يقتصر عليه وأتى بغيره تبطل العبادة ، للزوم القران.

وأمّا الثاني : فالنهي المتعلّق به يقتضي فساد العبادة لوجهين :

الأوّل : أنّ دليل الحرمة يخصّص دليل جواز القران بغير الفرد المنهي عنه ، فيحرم القران لا محالة.

الثاني : أنّ تحريم الجزء يستلزم أخذ العبادة بالإضافة إليه بشرط لا. ويترتّب عليه ثلاثة امور توجب بطلان العبادة المشتملة على أحدها :

١ ـ كون الجزء مانعا عن صحّة العبادة ، إذ لا يراد بالمانع سوى ما أخذ عدمه فيها ، فمع وجوده تبطل العبادة.

٢ ـ كونه زيادة في الفريضة ، وهي مبطلة.

٣ ـ خروجه عن أدلّة جواز مطلق التكلّم في العبادة ، لاختصاصها بغير الفرد المحرّم ، فيندرج الفرد المحرّم في عموم أدلّة مبطليّة التكلّم. فوائد الاصول ٢ : ٤٦٥ ـ ٤٦٦.

وأجاب عنه السيّد الخوئيّ بأنّ حرمة الجزء في نفسها لا توجب اعتبار عدم القران في ـ

عليه (١) ، لا مع الإتيان بغيره ممّا لا نهي عنه ، إلّا أن يستلزم محذورا آخر (٢).

وأمّا القسم الثالث : فلا تكون حرمة الشرط والنهي عنه موجبا لفساد العبادة إلّا فيما كان عبادة (٣) كي تكون حرمته موجبة لفساده المستلزم لفساد المشروط به (٤).

وبالجملة : لا يكاد يكون النهي عن الشرط موجبا لفساد العبادة المشروطة به لو لم يكن موجبا لفساده كما إذا كان عبادة.

وأمّا القسم الرابع : فالنهي عن الوصف اللازم مساوق للنهي عن موصوفه ، فيكون النهي عن الجهر في القراءة ـ مثلا ـ مساوقا للنهي عنها ، لاستحالة كون القراءة الّتي يجهر بها مأمورا بها مع كون الجهر بها منهيّا عنه فعلا ، كما لا يخفى.

وهذا بخلاف ما إذا كان مفارقا ـ كما في القسم الخامس ـ ، فإنّ النهي عنه لا يسري إلى الموصوف إلّا فيما إذا اتّحد معه وجودا ، بناء على امتناع الاجتماع. وأمّا بناء على الجواز : فلا يسري إليه كما عرفت في المسألة السابقة.

هذا حال النهي المتعلّق بالجزء أو الشرط أو الوصف.

__________________

ـ صحّة العبادة ليكون القران مانعا عنها. مضافا إلى أنّه لو كانت حرمة جزء العبادة موجبة لتقييد العبادة بغيره من الأجزاء لكانت حرمة غيره من المحرّمات موجبة لذلك أيضا ، كالنظر إلى الأجنبيّة في أثناء الصلاة ، وهذا واضح البطلان. مع أنّ صدق عنوان الزيادة في الجزء يتوقّف على قصد الجزئيّة إلّا في الركوع والسجود. مع أنّه لا دليل على بطلان العبادة بالذكر المحرّم. المحاضرات ٥ : ١٨ ـ ٢٠.

(١) كأن يقتصر بقراءة العزائم في الصلاة ولم يأت بسورة اخرى ممّا لم يتعلّق به النهي.

(٢) كتكرار السورة المستلزم لتحقّق القران بين السورتين ، وهو مبطل.

(٣) وفي النسخة الأصليّة : «كانت عبادة». والصحيح ما أثبتناه.

وذهب المحقّق النائينيّ إلى أنّ الشرط يرجع إلى الوصف ، فإن كان الشرط متّحدا مع العبادة في الوجود ـ كالجهر والإخفات في القراءة ـ فالنهي عنه يرجع إلى النهي عن العبادة الموصوفة به ويقتضي فسادها ، وإن كان مغايرا في الوجود ـ كالتستّر والاستقبال ـ فالنهي عنه لا يقتضي فسادها. فوائد الاصول ٢ : ٤٦٦.

والمحقّق الخوئيّ تعرّض لهذا التفصيل ثمّ ناقش فيه. فراجع المحاضرات ٥ : ٢١ ـ ٢٥.

(٤) كالوضوء ، فإنّ النهي عن الوضوء بالماء المغصوب يوجب بطلان الوضوء المستلزم لبطلان الصلاة.