درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۵۰: نهی مقتضی فساد از ضدش ۴

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

اول عرض کردیم این که در این مساله بحث می‌کنیم که النهی عن الشی هل یقتضی فساده ام لا ف مراد از این شی عملی است که اولا مرکب باشد نه بسیط و ثانیا دارای اثر باشد که اگر گفتیم این عمل صحیح است به اعتبار این گفتیم صحیح است که اثر بر آن مترتب بشود و اگر گفتیم فاسد است به این اعتبار به او گفتیم فاسد است که اثر بر او مترتب نشود مثل بیع بنابراین که بگوییم وضع شده برای اسباب. در پایان الخامس گفتیم که دو نوع عمل در این بحث، مورد بحث قرار نمی‌گیرد. عمل اول عملی است که اصلا اثر ندارد این عمل اصلا مورد بحث قرار نمی‌گیرد چون ما می‌خواهیم ببینیم نهی ای که به عمل خورده آیا دال بر فساد است تا اثر بار نشود یا دال بر فساد نیست تا اثر بار نشود، و این در جایی است که اثر باشد. عمل دوم عملی است که اثر دارد اما این اثر هرگز از عمل منفک نمی‌شود. این هم از محل بحث خارج است زیرا این عمل متصف به فساد نمی‌شود چون می‌گوییم عمل فساد است از این جهت که اثر بر آن مترتب نمی‌شود. ما می‌بینیم این عمل اگر در خارج واقع شد حتما اثر دارد. وارد السادس شدیم. در این السادس سه نکته داریم. در نکته‌ی اول گفتیم که صحت و فساد دو امر نسبی است یعنی یک عمل ممکن است نسبت به یک اثر صحیح و نسبت به اثر دیگر فاسد باشد. نسبت به یک نظریه صحیح و نسبت به نظریه‌ی دیگر فاسد باشد. نکته دوم این بود که صحت یک معنی بیشتر ندارد و آن تمامیت است پس وقتی می‌گویند فلان عمل صحیح است یعنی فلان عمل تام و کامل است لکن این تمام بودن یک آثار و لوازمی دارد که در هر علمی، از صحت تعبیر به اثری کرده‌اند که آن اثر در آن علم مهم است.

۳

نکته سوم در مقدمه ششم

نکته‌ی سوم: اول دو مقدمه بیان می‌شود و بعد از بیان این دو مقدمه وارد نکته‌ی سوم می‌شویم.

  • مقدمه‌ی اول: امری که در دین اسلام وجود دارد ۳ صورت دارد:
  1. امر واقعی اولی: به امری می‌گویند که رفته روی عمل، چه مکلف علم داشته باشد یا نداشته باشد یعنی مع قطع نظر از علم و جهل مکلف و با قطع نظر از هرچیز دیگری. مثل امری که رفته روی صلاه با وضو. اگر هیچ چیزی مثل اضطرار عارض نمی‌شد، امر رفته بود روی صلاه با وضو یعنی وظیفه‌ی اولی انسان با قطع نظر از عروض عوارض (اضطرار، جهل و.........) نماز با وضو است. به این امری که رفته روی نماز با وضو، امر واقعی اولی می‌گویند.
  2. امر واقعی ثانوی یا امر اضطراری: مثل امری که رفته روی نماز با تیمم که به امری که رفته روی نماز با تیمم می‌گویند امر واقعی ثانوی. چرا به آن، امر واقعی ثانوی می‌گویند؟ چون وظیفه‌ی اولی انسان این نیست که، بلکه اون وظیفه‌ای که اگر عوارض عارض نشده بود، صلاه با وضو بود، این که امر رفته روی نماز با تیمم بخاطر این است که یک چیزی عارض شده است مثل اضطرار (نبود آب)
  3. امر ظاهری: مثل امری که رفته روی نماز با طهارت استصحابیه. شما دو ساعت پیش وضوداشتی. الان شک می‌کنی. استصحاب وضو می‌کنی بعد نماز می‌خوانی. این می‌شود نماز با طهارت استصحابی. این نماز هم امر دارد چرا امر دارد؟ چون جاهل به واقع هستید و اگر جاهل نبودید سراغ استصحاب نمی‌رفتید.
  • مقدمه‌ی دوم: ایا مامور به اضطراری (نماز با تیمم) و ماموربه ظاهری (نماز با طهارت استصحابیه) مجزی هست یا نیست؟ بعضی می‌گویند مجزی است و بعضی هم می‌گویند مجزی نیست. اگر کسی نماز با تیمم خواند و بعد آب پیدا کرد، بعد از این که آب پیدا کرد آیا این نمازی که با تیمم خواند مجزی است یا خیر. اگر مجزی بود احتاجی به اعاده ندارد و اگر مجزی نیست باید نماز با وضو بخواند. یا کسی نماز خواند با طهارت استصحابیه بعد انکشف الخلاف که طهارت نداشته. ایا این نمازی که با طهارت استصحابیه خوانده مجزی است یا خیر.

با حفظ این دو مقدمه وارد بحث می‌شویم:

شیخ انصاری در مطارح انظاری یک مطلبی بیان فرموده است که مرحوم آخوند به این مطلب شیخ گیر داده است. ابتدا مطلب مرحوم آخوند را بیان و سپس مطلب شیخ را ذکر می‌کنیم.

مطلب آخوند: اگر کسی ماموربه ظاهری را انجام داد یعنی نماز با طهارت استصحابیه را انجام داد، این نماز دو صورت دارد:

  1. در این صورت این عملی که انجام داده عند المتکلم و الفقیه صحیح است و لکن متکلم در صورتی به این صلاه با طهارت استصحابی صحیح می‌گوید که مرادش از امری که در تعریف صحیح کرد، مطلق امر باشد چون متکلم فرمود عمل صحیح عملی است که مطابق با امر است، اگر مراد متکلم از این امر، مطلق امر باشد در این صورت این نماز صحیح خواهد بود زیرا متکلم می‌گوید صحیح عملی است که موافق با امر است و این نماز با طهارت استصحابیه، موافق با امر ظاهری است و متکلم هم می‌گوید مراد من از امر، هر امری است. صحیح عند الفقیه است در صورتی که فقیه قائل به اجزاء باشد. چون وقتی که قائل له اجزاء باشد می‌گوید این عملی که انجام دادی مسقط قضاء و اداء است.
  2. همین عمل در نزد متکلم و فقیه صحیح نیست. در صورتی پیش متکلم صحیح نیست که مراد متکلم از این امری که در تعریف صحیح آورده است، خصوص امر واقعی باشد و این صلاه با طهارت استصحابی موافق با امر واقعی نیست پس نزد متکلم غیر صحیح است. و در صورتی نزد فقیه غیر صحیح است که فقیه قائل له اجزاء نباشد که در این صورت بعد از کشف خلاف، فقیه می‌گوید من قائل به اجزاء نیستم. وقتی قائل به اجزاء نبود، مسقط اعاده و قضاء نیست.
۴

نکته از خارج

نکته (خارج از کفایه): مراد متکلم از امر چیست؟ دو احتمال است

  • مرادش مطلق الامر است
  • مرادش خصوص امر واقعی است.

در هر صورتی فقیه یا قائل به اجزاء هست یا نیست. اگر گفتیم قائل به اجزاء هست معنایش این است که فقیه می‌گوید هر ماموربهی را که انجام دادید مجزی است و اگر بگوییم قائل به اجزاء نیست، یعنی می‌خواهد بگوید، خصوص ماموره یه واقعی مجزی است. این جا مساله ۴ صورت پیدا کرد که باید تک تک صور را بررسی کنیم.

صورت اول: مراد متکلم از امر، مطلق الامر باشد و فقیه هم قائل به اجزاء باشد. این جا بین این دو نظریه تساوی است یعنی هر عملی را که متکلم به آن صحیح می‌گوید، فقیه هم به آن صحیح می‌گوید و بلعکس.

صورت دوم: مراد متکلم از امر، مطلق امر باشد اما فقیه فقط در خصوص ماموربه واقعی قائل به اجزاء است. در این جا نسبت، عام و خاص مطلق است یعنی هر عملی که عند الفقیه صحیح بود (عملی که موافق با امر واقعی باشد صحیح است) نزد متکلم هم صحیح است اما هر عملی که پیش متکلم صحیح بود، نزد فقیه صحیح نیست.

صورت سوم: اگر مراد متکلم از امر، خصوص امر واقعی باشد و فقیه هم قائل به اجزاء باشد مطلقا یعنی هر مامور به‌ای که انجام دادید مجزی است. این جا نسبت عام و خاص مطلق به وجود می‌آید اما برعکس صورت دوم.

صورت چهارم: اگر متکلم مرادش از امر، امر واقعی بود و فقیه هم فقط در ماموربه واقعی قائل به اجزاء بود، نسبت تساوی پیدا می‌شود. پس با این توضیحی که دادیم نسبت بین کلام متکلم و فقیه ۳ صورت دارد بعضی جاها تساوی است بعضی جاها عام و خاص است به گونه‌ای که متکلم عام و فقیه خاص و در بعضی جاها بلعکس است یعنی فقیه عام و متکلم خاص است. در نتیجه آن مطلبی که در مطارح انظار آمده باطل است زیرا مرحوم شیخ فرموده نسبت بین این دو، عام و خاص مطلق است. مرحوم اخوند می‌فرماید باید تفصیل داد.

۵

جزوه مقدمه پنجم

مقدمه پنجم: مراد از شیء در عنوان بحث، عملی است که اولا مرکب باشد (دارای اجزاء و شرایط) نه بسیط و ثانیا دارای اثر باشد که در صورت صحت، آن اثر مترتب شود و در صورت فساد، آن اثر مترتب نشود، مثل بیع بنا بر وضع آن برای اسباب.

نکته: دو عمل زیر داخل در عنوان بحث نیست:

۱. عملی که اثر شرعی ندارد، مثل نظر به جبال. علت عدم دخول چون صحت و فساد به اعتبار ترتب و عدم ترتب اثر است و این عمل، چون اثر ندارد، مترتب به صحت و فساد نمی‌شود.

۲. عملی که اثر از آن منفک نیست، مثل اتلاف و غصب که ضمان از آن منفک نیست. علت عدم دخول، چون این عمل متصف به فساد نمی‌شود بخاطر اینکه فساد به اعتبار عدم ترتب اثر است و عدم ترتب اثر در این نوع از عمل منتفی است.

۶

جزوه مقدمه ششم

مقدمه ششم: نکته اول: صحت و فساد دو امر نسبی هستند، یعنی یک عمل (صلات با طهارت استصحابیه) نسبت به یک اثر (قضاء مثلا) صحیح و نسبت به اثر دیگر (اداء مثلا) فاسد، و همین عمل نسبت به یک نظریه (قول به اجزاء) صحیح و نسبت به نظریه دیگر (قول به عدم اجزاء) فاسد است.

نکته دوم: صحت به معنای تمامیت است، ولی تمامیت آثار و لوازمی دارد که در هر علمی از صحت تعبیر به اثری شده که در آن علم، آن اثر مهم است.

نکته سوم: مقدمه اول: امری که در شریعت وجود دارد، سه نوع است:

۱. امر واقعی اولی، مثل امر به صلات با وضو.

۲. امر واقعی ثانوی (امر اضطراری)، مثل امر به صلات با تیمم.

۳. امر ظاهری، مثل امر به صلات با طهارت استصحابیه.

مقدمه دوم: نسبت به امر واقعی ثانوی و امر ظاهری برخی قائل به اجزاء هستند و برخی قائل به عدم الاجزاء هستند.

با حفظ این دو مقدمه، عبادتی که موافق با امر ظاهری است دو صورت زیر را دارد:

۱. صحیح عند المتکلم (اگر مراد از امر در تعریف صحیح، مطلق امر باشد) و صحیح عند الفقیه (اگر فقیه قائل به اجزاء باشد).

۲. غیر صحیح عند المتکلم (اگر مراد از امر در تعریف صحیح، خصوص امر واقعی باشد) و غیر صحیح عند الفقیه (اگر فقیه قائل به اجزاء نباشد).

۷

ادامه تطبیق مقدمه ششم

فلما (هدف صاحب کفایه از این فلما تا سر و حیث، این است که بیان کند که چرا فقیه صحت را این گونه معنا می‌کند که صحت یعنی اسقاط القضاء و الاعاده یا متکلم صحت را این گونه معنا می‌کند. می‌گوید چون غرض فقیه بحث کردن از حکم فعل مکلف است. حالا که غرض فقیه این شد، وقتی که صحت وارد فقه شد، صحت یعنی تمام و تمام یعنی اعاده واجب نیست یعنی از صحت در فقه به چیزی تعبیر می‌کند که آن چیز غرضش است. و متکلم در مورد اموری صحبت می‌کند که مکلف با انجام این امور یا مستحق ثواب یا عقاب است. غرض متکلم این است. سوال چه چیزی سبب می‌شود که مستحق ثواب بشود؟ موافقت با امر و چه چیزی سبب می‌شود که مستحق عقاب باشد؟ مخالفت با امر. حالا صحت که به معنای تمامیت است وقتی وارد کلام می‌شود، متکلم می‌گوید صحت یعنی موافقت با امر و موافقتش ثواب دارد) كان غرض الفقيه هو (از انجایی که می‌باشد غرض فقیه، آن غرض – غرض فقیه این است که بگوید چه جیزی واجب است و چه چیزی حرام) وجوب القضاء أو الإعادة أو عدم الوجوب، فسر (جواب لما – چون فقیه دنبال این است که بداند چه چیزی واجب است و یا واجب نیست) صحة العبادة بسقوطهما (تفسیر کرده است فقیه صحت عبادت را به سقط قضاء و اعاده – و هکذا فساد) و كان غرض المتكلم (و چون که می‌باشد غرض متکلم) هو (غرض) حصول الامتثال الموجب عقلا لاستحقاق المثوبة [۱](این امتثالی که موجب می‌شود عقلا، استحقاق ثواب را) فسرها (تفسیر کرده است متکلم صحت را) بما يوافق الأمر تارة و بما يوافق الشريعة (عملی که موافق با دین است) أخرى.

و حيث (بیان نکته‌ی سوم) إن الأمر (مقدمه‌ی اول) في الشريعة يكون على أقسام من الواقعي الأولي (امری که رفته روی صلاه با وضو) و الثانوي (امری که رفته روی صلاه با تیمم) و الظاهري (امری که رفته روی صلاتی که با طهارت استصحابیه خوانده شده است) و (مقدمه‌ی دوم) الأنظار تختلف في أن الأخيرين (امر واقعی ثانوی وامر ظاهری) يفيدان الإجزاء (فایده می‌دهند اجزاء از واقع را – اضطرار از بین رفت و آب پیدا شد، حالا که آب پیدا شد آیا نمازی که با تیمم خوانده شد مجزی هست یا خیر) أو لا يفيدان. كان (جواب حیث) الإتيان (اگر کسی عملی انجام بدهد که موافق امر ظاهری است مثلا صلاه را با طهارت استصحابیه انجام داد، این دو صورت دارد:

  1. صحیح عند المتکلم و الفقیه
  2. غیر صحیح عند المتکلم و الفقیه)

 بعبادة موافقة لأمر و مخالفة لآخر (می‌باشد اتیان به یک عبادتی مثلا صلاه با طهارت استصحابیه، موافق با یک امری است که آن امر ظاهری است و مخالف است با امر دیگری که آن امر واقعی باشد) و مسقطا (عطف بر موافقه – اتیان بر اون عبادت، یعنی آن صلاتی که با طهارت استصحابی انجام دادید، مسقط قضا و اعاده است به یک نظر و آن قول به اجزاء است و مسقط نیست به نظر دیگر یعنی عدم اجزاء) للقضاء و الإعادة بنظر (قائل شدن به اجزاء) و غير مسقط لهما (قضاء و اعاده) بنظر آخر (قائل شدن به عدم اجزاء). (نتیجه‌ی حیث:) فالعبادة الموافقة للأمر الظاهري (مثل صلاه با طهارت استصحابیه) تكون (صورت اول) صحيحة عند المتكلم و الفقيه بناء على أن الأمر في تفسير الصحة بموافقة الأمر أعم من الظاهري (این صلاتی که با طهارت استصحابیه انجام دادید متکلم به آن صحیح می‌گوید به این شرط که مقصود متکلم از امری که در تعریف صحت آورده مطلق امر و اعم از امر ظاهر باشد) مع (و فقیه هم در صورتی به این صلاه صحیح می‌گوید که قائل به اجزاء باشد) اقتضائه (امر) للإجزاء و (صورت دوم) عدم (مبتدا – عطف است بر تکون صحیحه عند المتکلم و الفقیه) اتصافها (متصف نمی‌شود عبادت) بها (به صحت) عند الفقيه (در صورتی که قائل به اجزاء نباشد) بموافقته (امر ظاهری) بناءٌ (خبر) على عدم الإجزاء و كونه (مبتدا – اتصاف به صحت منوط باشد به موافقت امر واقعی نزد متکلم - و غیر صحیح است عند المتکلم – در صورتی صحیح نیست که مراد متکلم از امر، امر واقعی باشد) مراعى بموافقة الأمر الواقعي عند المتكلم بناء (خبر کونه – این منوط بودن مبتنی بر این است که) على كون الأمر في تفسيرها (عبادت) خصوص الواقعي.

_________________

[۱] شیخ مفید قائل به این است که اگر کسی امتثال امر را کرد، مستحق ثواب نمی‌شود چون وظیفه‌اش را انجام داده است

ومن هنا صحّ أن يقال : إنّ الصحّة في العبادة والمعاملة لا تختلف ، بل فيهما بمعنى واحد وهو «التماميّة» ، وإنّما الاختلاف فيما هو المرغوب منهما من الآثار الّتي بالقياس عليها تتّصف بالتماميّة وعدمها.

وهكذا الاختلاف بين الفقيه والمتكلّم في صحّة العبادة إنّما يكون لأجل الاختلاف ، فيما هو المهمّ لكلّ منهما من الأثر ـ بعد الاتّفاق ظاهرا على أنّها بمعنى التماميّة ، كما هي معناها لغة (١) وعرفا (٢) ـ ، فلمّا كان غرض الفقيه هو وجوب القضاء أو الإعادة أو عدم الوجوب فسّر صحّة العبادة بسقوطهما ؛ وكان غرض المتكلّم هو حصول الامتثال الموجب عقلا لاستحقاق المثوبة فسّرها بما يوافق الأمر تارة ، وبما يوافق الشريعة اخرى (٣).

وحيث إنّ الأمر في الشريعة يكون على أقسام ـ من الواقعيّ الأوّليّ (٤)

__________________

(١) لا يخفى : أنّه لم يفسّر كلمة «الصحّة» في كتب اللغة بالتماميّة. فراجع لسان العرب ٢ : ٥٠٧ ، والصحاح ١ : ٣٨١ ، وغيرهما من كتب اللغة.

(٢) وأنكر السيّد الإمام الخمينيّ مساوقة الصحّة والفساد للتمام والنقصان عرفا ، بدعوى : أنّ النقص بحسب الأجزاء غالبا ، فيقال للإنسان الفاقد لبعض الأعضاء : «إنّه ناقص» ، والتمام مقابله. فبينهما تقابل العدم والملكة. بخلاف الصحّة والفساد ، فإنّ الصحّة يستعمل غالبا في الكيفيّات المزاجيّة أو الشبيهة بها ؛ ومقابلها الفساد بمعنى كيفيّة وجوديّة عارضة للشيء منافرة لمزاجه ومخالفة لطبيعته النوعيّة ؛ فبين الصحّة والفساد تقابل التضادّ لو سلّم كون الصحّة وجوديّة.

ثمّ أفاد أنّ الصحّة والفساد وإن استعملا في الشرع في التمام والنقصان ، إلّا أنّه يمكن أن يكون بوضع جديد ـ وهو بعيد عن الصواب ـ ، ويمكن أن يكون باستعمالهما فيهما مجازا ، ثمّ بلغا إلى حدّ الحقيقة. مناهج الوصول ٢ : ١٥٣ ـ ١٥٤.

(٣) والحاصل : أنّ تفسيرها بإسقاط القضاء ـ كما عن الفقهاء ـ أو بموافقة الشريعة أو موافقة الأمر ـ كما عن المتكلّمين ـ إنّما هو تفسير بالمهمّ من لوازم التماميّة.

ولا يخفى : أنّ كلامه لا يخلو عن المناقشة ، فراجع التعليقة (١) من الصفحة : ٥٤ من الجزء الأوّل.

(٤) كقوله تعالى : ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ. البقرة / ٤٣.

والثانويّ (١) ، والظاهريّ (٢) ـ ، والأنظار تختلف في أنّ الأخيرين يفيدان الإجزاء أو لا يفيدان ، كان (٣) الإتيان بعبادة موافقة لأمر ومخالفة لآخر ، أو مسقطا للقضاء والإعادة بنظر وغير مسقط لهما بنظر آخر. فالعبادة الموافقة للأمر الظاهريّ تكون صحيحة عند المتكلّم والفقيه ، بناء على أنّ الأمر في تفسير الصحّة بموافقة الأمر أعمّ من الظاهريّ مع اقتضائه للإجزاء ، وعدم اتّصافها بها عند الفقيه بموافقته ـ بناء على عدم الأجزاء ، وكونه مراعى بموافقة الأمر الواقعيّ ـ وعند المتكلّم (٤) ـ بناء على كون الأمر في تفسيرها خصوص الواقعيّ ـ.

__________________

(١) كالأمر بالصلاة متكتّفا تقيّة.

(٢) كالأمر بالصلاة مع الوضوء المستصحب.

(٣) جواب «حيث».

(٤) غرضه من قوله : «وحيث إنّ الأمر في الشريعة ... خصوص الواقعيّ» هو تحقيق ما اشتهر بينهم من أنّ النسبة بين التعريفين المنقولين عن الفقيه والمتكلّم للصحّة عموم مطلق ، لأنّ كلّ ما يسقط الإعادة يوافق الأمر ، ولا عكس ، كما في الصلاة بالطهارة المستصحبة ، فإنّها موافقة للأمر وليست مسقطة للإعادة.

وحاصل ما أفاده في تحقيق ذلك هو المنع عن إطلاق ما عن المشهور.

وتوضيحه : أنّ في المقام صور :

الأولى : أن يكون مراد المتكلّم ب «الأمر» في تعريف الصحّة ما يعمّ الأمر الظاهريّ ، ويكون بناء الفقيه على عدم الإجزاء بموافقة الأمر الظاهريّ. وحينئذ تكون النسبة بين التعريفين عموما مطلقا ، فيصدق «أنّ كلّما يسقط الإعادة والقضاء موافق للأمر» ، إذ المفروض أنّ مراد المتكلّم من الأمر مطلق الأمر ؛ ولا يصدق «إنّ كلّما يوافق الأمر مسقط للإعادة أو القضاء» ، لأنّ المأمور به بالأمر الظاهريّ وإن كان موافقا للأمر عند المتكلّم لكنّه ليس مسقطا للإعادة أو القضاء عند الفقيه.

الثانية : أن يكون بناء الفقيه على الإجزاء بموافقة الأمر الظاهريّ ، ويكون مراد المتكلّم ب «الأمر» ما يعمّ الظاهريّ. وحينئذ تكون النسبة بين التعريفين التساوي ، بمعنى أنّ كلّ ما يوافق الأمر مسقط للإعادة أو القضاء وكلّ مسقط لهما موافق للأمر.

الثالثة : أن يكون مراد المتكلّم ب «الأمر» خصوص الأمر الواقعيّ ويكون بناء الفقيه على عدم الإجزاء بموافقة الأمر الظاهريّ. وحينئذ تكون النسبة بينهما هي التساوي أيضا ، إذ العبادة الموافقة للأمر الظاهريّ ـ كالصلاة مع الوضوء المستصحب ـ لا تكون موافقة للأمر ـ