درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۴۹: نهی مقتضی فساد از ضدش ۳

 
۱

خطبه

۲

جزوه مقدمه چهارم

مقدمه چهارم: اشکال: صغری: عبادت عملی است که امر به آن تعلق گرفته است.

کبری: هر عملی که امر به آن تعلق گرفته است، متعلق نهی تعلق نمی‌گیرد.

نتیجه: پس عبادت متعلق نهی قرار نمی‌گیرد تا بحث شود که نهی از آن موجب فساد است یا خیر.

جواب مصنف: مراد از عبادت، یکی از دو چیز است:

۱. عملی که ذاتا (بدون احتیاج به امر) عبادت است و لولا حرمته شرعا مقرب به خدا است، مثل سجود، تعلق نهی به چنین عبادتی بخاطر عدم الامر، بلا اشکال است.

۲. عملی که اگر امر، به آن تعلق بگیرد، آن امر، امر عبادی است نه توصلی، یعنی سقوط امر، متوقف بر انجام عمل با قصد قربت است، مثل صوم یوم العیدین، تعلق نهی به چنین عبادتی، بخاطر عدم امر فعلی، بلا اشکال است.

نکته: برای عبادت سه تعریف بیان شده که تماما باطل است:

۱. عملی که مورد امر قرار گرفته تا به عنوان عبادت اتیان شود.

اشکال: از جمله اشکالات این تعریف که ظاهر امر در تعریف امر فعلی است و با تعلق نهی به عبادت به این معنا، قضیه منجر به اجتماع امر و نهی می‌شود که باطل است.

۲. عملی که صحت آن متوقف بر قصد قربت است.

اشکال: از جمله اشکالات این تعریف این است که دور است چون عبادت متوقف بر شناختن صحت و صحت متوقف بر شناختن عبادت است.

۳. عملی که معلوم نیست مصلحت او منحصر در شیء خاصی باشد.

اشکال: از جمله اشکالات این تعریف این است که جامع و مانع نیست.

۳

مقدمه پنجم

در عنوان [۱] بحث این عبارت بود که النهی عن الشی یقتضی فساده ام لا یعنی کلمه‌ی شی به کار رفته است. مراد از این شی چیست؟ در الخامس مراد از الشی مشخص می‌شود. صاحب کفایه می‌فرماید مراد از شی عملی است که دو تا ویژگی دارد (عملی است که این دو ویژگی را دارد ان وقتی نهی به آن می‌خورد بعد بحث می‌کنیم که آیا این نهی موجب فساد و بطلان این عمل هست یا نیست)

  1. آن عمل باید مرکب باشد (مرکب یعنی دارای اجزاء باشد) نه بسیط. اگر یک عملی دارای اجزاء بود گاهی تمام اجزاء عمل هست و تمامی شرایطش هم هست می‌گویند این عمل صحیح است. صحیح یعنی کامل الاجزاء و الشرایط. اگر این عمل یک قسمتی از اجزایش بود و یکی قسمت دیگر از اجزایش نبود، می‌گویند این عمل فاسد است اما اگر یک عملی بسیط بود یعنی اجزاء ندارد. خصوصیت امر بسیط این است که امرش همیشه دائر مدار بین وجود و عدم است یعنی یا هست یا نیست و نمی‌توان گفت هست اما به صورت فاسد.
  2. ان عمل باید اثر داشته باشد. چرا آن عمل باید اثر داشته باشد؟ برای این که اگر عمل صحیح شد (یعنی کامل الاجزاء و الشرایط بود) این صحیح بودن بخاطر این است که برآن اثر مترتب بشود و وقتی می‌گوییم فاسد است برای این است که اثر بر آن مترتب نشود.

مثل بیع بنابر این که وضع شده باشد برای اسباب نه مسببات. در کلمه‌ی بیع دو نظریه است:

  1. کلمه‌ی بیع وضع شده برای اسباب. اسباب یعنی بعت و قبلت گفتن. این بعت و قبلت گفتن سبب است برای ملکیت. اگر بایع بگوید بعت و مشتری بگوید قبلت، ثمن ملک بایع و مثمن ملک مشتری می‌شود. حالا اگر گفتیم بیع وضع شده برای بعت و قبلت، بعت و قبلت مرکب است و اجزاء دارد، یک جزئش بعت است و جزء دیگرش قبلت است و اثر هم دارد و ان ملکیت است. لذا اگر نهی به بیع بخورد محل بحث است، فرموده لا تبع بالبیع الربوی، ما بحث می‌کنیم نهی دال بر فساد هست یا نیست. اگر دال بر فساد است بخاطر این است که اثر بر آن مترتب نشود و اگر گفتیم دال بر فساد نیست معنایش این است که صحیح است تا اثر بر آن بار شود.
  2. کلمه‌ی بیع وضع شده برای مسببات یعنی کلمه‌ی بیع وضع شده برای ملکیت که این ملکیت مسبب از بعت و قبلت است. حالا اگر این را گفتیم، ملکیت بسیط است و اجزاء ندارد و وقتی که اجزاء نداشت، امرش دائر مدار وجود و عدم است. یعنی اگر سببش بود ملکیت است و اگر سببش نبود، ملکیت نیست. نه این که ملکیت هست ولی به صورت فاسد.

نکته: دو نوع عمل هست که داخل در تحت عنوان نیست و عنوان مساله این دو عمل را نمی‌گیرد:

  • عملی که اثر ندارد. چرا این نوع عمل را نمی‌گیرد؟ چون اگر می‌گوییم فساد است این عمل بخاطر این است که اثر بر آن مترتب نشود لذا گفتن فساد عنوان مشیر است برای عدم ترتب اثر. و اگر بگوییم صحیح است این صحیح بودن که خودش موضوعیت ندارد، این بخاطر این است که اثر بر آن مترتب بشود حالا اگر عملی اثر نداشت، عنوان مساله آن را نمی‌گیرد چون اثر که نداشت متصف به صحت و فسادی که محل بحث است نمی‌شود. شیخ انصاری برای عملی که اثر ندارد، شرب الماء را مثال زده است اما ما می‌گوییم مثل نگاه کردن به بیایان، دریا.
  • عملی که اثر دارد اما اثرش منفک از عمل نیست یعنی هر جا که عمل آمد، این اثر هم به ان چسبیده است. مثل ضمان. اتلاف سبب است برای ضمانت. اگر کسی مال یک شخصی را تلف بکند، اتلاف که آمد ضمانت هم می‌آید [۲]. و مثل غصب که سبب است برای ضمان یعنی اگر یک شخصی مال یک شخص دیگر را غصب کرد، به مجرد این که غصب کرد، ضمان هم می‌آید. این گونه عملی هم از محل بحث خارج است بنابراین این که بحث می‌کنند نهی از شی آیا اقتضای فساد را دارد شامل امثال غصب که اثرشان منفک از عمل نمی‌شود، نمی‌شود. چرا شامل امثال غصب نیست؟ چون چنین عملی متصف به فساد نمی‌شود به عبارت دیگر تحمل دو قول ندارد چون اگر نهی خورد به این غصب بعد بحث کنیم که ایا این نهی موجب فساد هست یا نیست؟ یک نفربگویید نهی از غصب موجب فساد نیست. یعنی اثر بر غصب مترتب نمی‌شود. در حالی که بر غصب اثر مترتب می‌شود [۳].

__________________

[۱] شیخ انصاری این مقدمه‌ی خامس را خیلی خوب بیان کرده است

[۲] این جا محشین اشکال گرفته‌اند که گاهی اتلاف هست اما ضمانت نیست

[۳] این دلیل که چرا امثال غصب داخل در محل بحث نیستند را آخوند آورده و مرحوم شیخ دلیل دیگری بیان کرده است. دلیل شیخ این است که چون این‌ها مرکب نیستند بلکه بسیط اند.

۴

مقدمه ششم

مقدمه‌ی سادس:

بیان ۳ نکته:

  1. صحت و فساد دو امر نسبی هستند. یعنی یک عمل نسبت به یک اثر صحیح و همین عمل نسبت به اثر دیگر فاسد. یک عمل نسبت به یک نظریه صحیح و نسبت به نظریه‌ی دیگر فاسد است. اگر کسی نماز می‌خواند با طهارت استصحابیه (شک می‌کند طهارت دارد یا ندارد استصحاب طهارت می‌کند) ثم انکشف خلاف یعنی روشن می‌شود که طهارت نداشته است. این طهارت استصحابی نسبت به یک اثر صحیح است و نسبه به اثر دیگر فاسد است. این طهارت اسصتحابی نسبت به قضاء صحیح است یعنی اگر کسی در خارج از وقت، بفهمد طاهر نبوده، احتیاجی به قضاء ندارد پس طهارت استصحابی نسبت به قضاء می‌شود صحیح. اما همین عمل نسبت به اداء فاسد است یعنی اگر کسی در داخل وقت برایش کشف خلاف شود، عملش فاسد است یعنی باید اعاده کند. حالا همین صلاه با طهارت استصحابیه نسبت به یک نظریه صحیح است و آن قائلین به اجزاء است اما همین عمل نسبت به قائلین به عدم اجزاء، فاسد است.
  2. فقها یا متکلمین برای صحت دو معنی کرده‌اند:
  1. فقها صحت را این گونه معنا کرده‌اند: اسقاط القضاء او الاداء یعنی وقتی می‌گویند فلان عمل صحیح است یعنی فلان عمل احتیاجی به قضاء یا اداء ندارد. و در مقابلش وقتی می‌گویند فلان عمل فاسد است یعنی احتیاج به قضاء یا اداء دارد.
  2. متکلیم صحت را به معنای موافقت با شریعت و امر گرفته‌اند. فلان عمل صحیح است یعنی با شریعت موافق است، موافق با امر است. و فلان عمل فاسد است یعنی موافق با شریعت و امر نیست.

صاحب کفایه می‌فرماید صحت یک معنی بیشتر ندارد و آن تمامیت است. فلان عمل صحیح است یعنی فلان عمل تمام است لکن این تمامیت یک لوازم و یک آثاری دارد. ان وقت هر عالمی از صحت تعبیر کرده است به آن اثری که برایش مهم است مثلا برای فقیه، اسقاط القضاء و الاداء مهم است، چون بحثش درباره‌ی فعل مکلف است و اسقاط و اداء هم فعل مکلف است لذا فرموده معنایش اسقاط القضاء و الاداء است. در حالی که این اسقاط القضاء و الاداء، اثر المعنی است نه خود معنی. متکلمین هم برایشان موافقت با دین مهم است چون انها از این بحث می‌کنند که چه چیزی موجب تقرب هست و چه چیزی موجب تقرب نیست. صاحب کفایه می‌فرماید موافقت یا عدم موافقت با دین لازمه‌ی تمامیت و عدم تمامیت است. یعنی اگر عملی تمام بود اثرش این است که با دین موافق است. بنابراین متکلمین اثر را با معنی اشتباه کرده‌اند.

۵

تطبیق مقدمه پنجم

الخامس [تحرير محل النزاع‏]

أنه (مراد از شی در عنوان اولا این است که مرکب باشد یعنی اجزاء داشته باشد و ثانیا اثر داشته باشد) لا يدخل في عنوان النزاع (النهی عن الشی هل یقتضی الفساد ام لا – شیخ انصاری این جا مطلب را خوب دسته بندی کرده است و فرموده که افعال ۳ نوع اند: بعضی از افعال متصف به صحت و فساد می‌شود. وبعضی دیگر از افعال متصف به صحت و فساد نمی‌شوند و اثر ندارند و بعضی از افعال دیگر متصف به صحت و فساد نمی‌شود اما اثر دارند) إلا ما (عملی که) كان قابلا للاتصاف بالصحة (کامل الاجزاء و الشرایط – از این که می‌گوید قابلیت اتصاف به صحت و فساد را داشته باشد، مرکب بودن فهمیده می‌شود چون مرکب است که اگر اجزائش کامل بود متصف به صحت می‌شود و اگر اجزایش کامل نبود متصف به فساد می‌شود و از همین عبارت هم اثر در می‌آید چون وقتی می‌گویی صحت، این صحت به اعتبار اثر است) و الفساد بأن يكون (می‌باشد ان عمل) تارة تاما يترتب عليه (عمل) ما (چیزی که - اثری) يترقب (انتظار می‌رود) عنه (عمل) (تام که شد خصوصیتش این است که مترتب می‌شود بر این عمل آن چیزی که انتظار می‌رود از آن عمل که آن اثر است یعنی اگر عمل تام بود اثر بر ان مترتب می‌شود) من الأثر و أخرى لا كذلك (تام نیست، کامل الاجزاء و الشرایط نیست) لاختلال (علت برای عدم تمامیت) بعض ما يعتبر في ترتبه (اثر - چون مختل شده است بعض چیزهایی که معتبرند در ترتب اثر یعنی بعضی از اجزایش مختل شده است) أما ما (عملی که) لا أثر له شرعا (اثر شرعی ندارد – نگاه به آسمان) أو كان (عملی که اثر آن عمل از آن مواردی است که از عمل منفک نمی‌شود) أثره (عمل) مما (از ان اثاری که) لا يكاد ينفك عنه (عمل) كبعض أسباب الضمان (مثل اتلاف و غصب) فلا يدخل في عنوان النزاع لعدم (تعلیل عدم دخول) طرو الفساد عليه (چون فساد بر چنین عملی عارض نمی‌شود چون فساد یعنی این عمل اثر ندارد و در قسم دوم معنا ندارد زیرا تا خود عمل آمد اثر هم می‌آید) كي ينازع في أن النهي عنه (نهی از آن عمل) يقتضيه (فساد را) أو لا.

(نتیجه‌ی بحث) فالمراد بالشي‏ء في العنوان هو (مراد) العبادة بالمعنى الذي تقدم (عبادت ذاتیه و عبادت تقدیریه) و المعاملة بالمعنى الأعم (به غیر عبادت می‌گویند معامله‌ی بالمعنی الاعم چه عقد باشد و چه ایقاع و چه نه عقد باشد ونه ایقاع مثل غَسل و رضاع و شیر دادن) مما (از آن معاملاتی که) يتصف بالصحة و الفساد عقدا كان أو إيقاعا أو غيرهما فافهم.

۶

تطبیق مقدمه ششم

السادس [تفسير وصفي الصحة و الفساد]

أن (صحت وفساد امری نسبی هستند یعنی یک عمل نسبت به یک اثر صحیح و نسبت به اثر دیگر فاسد است) الصحة و الفساد وصفان إضافيان (دو صفت نسبی است) يختلفان بحسب الآثار (مثلا نماز با طهارت استصحابی نسبت به یک اثر که قضا باشد صحیح است اما نسبت به اثر دیگر که اعاده و اداء فاسد است و احتیاج به اعاده دارد) و الأنظار (اقوال – صلاه با طهارت استصحابی به نسبت قائلین به اجزاء صحیح و به نسبت به قائلین به عدم اجزاء فاسد است) فربما يكون شي‏ء واحد صحيحا بحسب أثر (قضاء) أو نظر (قائلین به اجزاء) و فاسدا بحسب آخر (اداء و عدم اجزاء) و من هنا (از این جا که صحت و فساد دو امر نسبی است) صح أن يقال (صحیح است که گفته شود صحت یک معنی بیشتر ندارد و آن تمامیت است و فساد یعنی عدم تمامیت و اگر متکلمین و فقها دو معنای مختلف کرده‌اند برای صحت و فساد بخاطر این است که انها در واقع اثر تمامیت است لکن هر دانشمندی آمده از تمامیت تعبیر کرده به اثری که آن اثر برایش مهم است) إن الصحة في العبادة و المعاملة لا تختلف بل فيهما (عبادت و معامله) بمعنى واحد و هو (معنی واحد) التمامية و إنما الاختلاف (اختلاف در اثر) في ما هو المرغوب (در آن چیزی است که انتظار می‌رود از معامله و عبادت – ان چیز عبارت است از آثار) منهما من الآثار التي بالقياس عليها (آثار) تتصف (عبادت و معامله) بالتمامية و عدمها (تمامیت) و هكذا الاختلاف بين الفقيه و المتكلم في صحة العبادة (اختلاف بین فقیه و متکلم در معنای صحت نیست بلکه در نزد هر دو صحت یعنی تمامیت لکن اختلاف آنها در اثر است) إنما يكون لأجل الاختلاف فيما (در اثری است) هو المهم لكل منهما (فقیه و متکلم) من الأثر بعد الاتفاق ظاهرا على أنها (صحت) بمعنى التمامية كما هي (تمامیت) معناها (صحت) لغة و عرفا.

وإن كان الإشكال بذلك (١) فيها في غير محلّه ، لأجل كون مثلها من التعريفات ليس بحدّ ولا برسم ، بل من قبيل شرح الإسم ، كما نبّهنا عليه غير مرّة ، فلا وجه لإطالة الكلام بالنقض والإبرام في تعريف العبادة ، ولا في تعريف غيرها كما هو العادة.

الخامس : [تحرير محلّ النزاع]

إنّه لا يدخل في عنوان النزاع إلّا ما كان قابلا للاتّصاف بالصحّة والفساد ، بأن يكون تارة تامّا يترتّب عليه ما يترقّب عنه من الأثر ، واخرى لا كذلك ، لاختلال بعض ما يعتبر في ترتّبه.

أمّا ما لا أثر له شرعا ، أو كان أثره ممّا لا يكاد ينفكّ عنه ـ كبعض أسباب الضمان(٢) ـ فلا يدخل في عنوان النزاع ، لعدم طرو الفساد عليه كي ينازع في أنّ النهي عنه يقتضيه أولا.

فالمراد بالشيء في العنوان هو العبادة بالمعنى الّذي تقدّم ، والمعاملة بالمعنى الأعمّ ممّا يتّصف بالصحّة والفساد ، عقدا كان أو إيقاعا أو غيرهما (٣) ، فافهم.

السادس : [المراد من الصحّة والفساد]

إنّ الصحّة والفساد وصفان إضافيّان يختلفان بحسب الآثار والأنظار. فربما يكون شيء واحد صحيحا بحسب أثر أو نظر ، وفاسدا بحسب آخر.

__________________

(١) أي : بالانتفاض طردا وعكسا.

(٢) كالإتلاف والغصب وغيرهما. وكالملاقاة في تحقّق الطهارة أو النجاسة.

(٣) العقد كالبيع ، والإيقاع كالطلاق ، وغيرهما كالتحجير والحيازة في ثبوت الحقّ أو الملكيّة.

وخالفه المحقّق النائينيّ ، فاختصّ النزاع بالعقود والإيقاعات ، وأخرج غيرهما. فوائد الاصول ٢ : ٤٥٦.

ولا يخفى : أنّ الملاك الّذي يقتضي الفساد في العقود والإيقاعات ـ كما مرّ ـ يقتضيه في مثل الحيازة والتحجير وغيرهما.

ومن هنا صحّ أن يقال : إنّ الصحّة في العبادة والمعاملة لا تختلف ، بل فيهما بمعنى واحد وهو «التماميّة» ، وإنّما الاختلاف فيما هو المرغوب منهما من الآثار الّتي بالقياس عليها تتّصف بالتماميّة وعدمها.

وهكذا الاختلاف بين الفقيه والمتكلّم في صحّة العبادة إنّما يكون لأجل الاختلاف ، فيما هو المهمّ لكلّ منهما من الأثر ـ بعد الاتّفاق ظاهرا على أنّها بمعنى التماميّة ، كما هي معناها لغة (١) وعرفا (٢) ـ ، فلمّا كان غرض الفقيه هو وجوب القضاء أو الإعادة أو عدم الوجوب فسّر صحّة العبادة بسقوطهما ؛ وكان غرض المتكلّم هو حصول الامتثال الموجب عقلا لاستحقاق المثوبة فسّرها بما يوافق الأمر تارة ، وبما يوافق الشريعة اخرى (٣).

وحيث إنّ الأمر في الشريعة يكون على أقسام ـ من الواقعيّ الأوّليّ (٤)

__________________

(١) لا يخفى : أنّه لم يفسّر كلمة «الصحّة» في كتب اللغة بالتماميّة. فراجع لسان العرب ٢ : ٥٠٧ ، والصحاح ١ : ٣٨١ ، وغيرهما من كتب اللغة.

(٢) وأنكر السيّد الإمام الخمينيّ مساوقة الصحّة والفساد للتمام والنقصان عرفا ، بدعوى : أنّ النقص بحسب الأجزاء غالبا ، فيقال للإنسان الفاقد لبعض الأعضاء : «إنّه ناقص» ، والتمام مقابله. فبينهما تقابل العدم والملكة. بخلاف الصحّة والفساد ، فإنّ الصحّة يستعمل غالبا في الكيفيّات المزاجيّة أو الشبيهة بها ؛ ومقابلها الفساد بمعنى كيفيّة وجوديّة عارضة للشيء منافرة لمزاجه ومخالفة لطبيعته النوعيّة ؛ فبين الصحّة والفساد تقابل التضادّ لو سلّم كون الصحّة وجوديّة.

ثمّ أفاد أنّ الصحّة والفساد وإن استعملا في الشرع في التمام والنقصان ، إلّا أنّه يمكن أن يكون بوضع جديد ـ وهو بعيد عن الصواب ـ ، ويمكن أن يكون باستعمالهما فيهما مجازا ، ثمّ بلغا إلى حدّ الحقيقة. مناهج الوصول ٢ : ١٥٣ ـ ١٥٤.

(٣) والحاصل : أنّ تفسيرها بإسقاط القضاء ـ كما عن الفقهاء ـ أو بموافقة الشريعة أو موافقة الأمر ـ كما عن المتكلّمين ـ إنّما هو تفسير بالمهمّ من لوازم التماميّة.

ولا يخفى : أنّ كلامه لا يخلو عن المناقشة ، فراجع التعليقة (١) من الصفحة : ٥٤ من الجزء الأوّل.

(٤) كقوله تعالى : ﴿وَأَقِيمُوا الصَّلاةَ. البقرة / ٤٣.