درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۳۱: اجتماع امر و نهی ۲۹

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

اگر یک انسانی مجبور شد به ارتکاب حرام، این ۲ صورت دارد:

گاهی این مجبور شدنش به سوء الاختیار نیست یعنی این انسان با دست خودش، خودش را مجبور به ارتکاب حرام نکرده مثلا یک شخصی شما را به زور وارد زمین غصبی می‌کند حالا که می‌خواهید خارج شوید این خروج غصب است و غصب هم حرام است پس این خروج حرام است و شما مجبور هستید این حرام را انجام بدهید

گاهی اجبار به ارتکاب حرام بسوء الاختیار است یعنی انسان با دست و اراده خودش خودش را مجبور می‌کند به ارتکاب حرام مثلا شخص با اراده و اختیار خودش وارد زمین غصبی شده الان می‌خواهد خارج شود این خروج غصب و حرام است لذا مجبور است حرام را انجام دهد

گفتیم این صورت خودش دو صورت دارد: صورت اول: مندوحه دارد یعنی خلاصی پیدا کرده از حرام دارد یعنی یک راه دیگری غیر از خروج از حرام وجود دارد. صورت دوم: مندوحه ندارد: هیچ راه فراری از حرام ندارد و یگانه راه از خلاص شدن از حرام، مرتکب شدن حرام دیگر.

۳

نظریه مصنف در حکم مضطر الیه به سوء اختیار با عدم مندوحه

بحث امروز ما در این صورت دوم: انسان مجبور است که حرام را مرتکب شود، ارتکاب حرام هم بسوء اختیار خودش بوده و مندوحه و راه فراری هم ندارد. می‌خواهیم ببینیم این خروج چه حکمی دارد؟ در مساله ۵ نظریه است:

نظریه‌ی اول (صاحب اشارات): این خروج فقط حرام است.

نظریه دوم (شیخ انصاری) این خروج فقط واجب است.

نظریه‌ی سوم (صاحب فصول): این خروج واجب است لکن عقاب هم می‌شود.

نظریه‌ی چهارم (میرزای قمی): این خروج هم واجب است (چون مقدمه‌ی واجب است) و هم حرام است (چون غصب است)

نظریه‌ی پنجم (صاحب کفایه): این نظریه از ۳ مدعی تشکیل شده است:

مدعی اول: این خروج واجب نیست چون مضطر الیه است و مجبور به این خروج است و اضطرار حد و مرز تکلیف است یعنی تا وقتی پای تکلیف در میان است که اضطرار موجوب نباشد.

مدعی دوم: حرام نیست به همین دلیل چون مکلف مجبور به این خروج است و وقتی که مجبور بود اگر نهی برگردنش بیاید آن نهی لغو می‌شود زیرا هدف از نهی زجر است و زجر زمانی صحیح است که مکلف قادر بر انزجار و پرهیز داشته باشد و این جا قدرت بر پرهیز و انزجار ندارد.

مدعی سوم: عقاب دارد چون این انسان قبل از این که وارد زمین غصبی بشود یک لا تغصب بر گردنش هست. این لاتغصب عام است و اطلاق دارد شامل غصل دخولی و بقایی و خروجی هم می‌شود و این اقای مکلف با این که می‌توانست و قدرت داشت که غصب نکند اما باز غصب کرد، می‌توانست وارد نشود اما وارد شد.

۴

نظریه شیخ انصاری و بررسی آن

ان قلت: (این اشاره دارد به دلیل شیخ انصاری):

صغری: شیخ می‌فرماید این خروج، مقدمه‌ی تخلص از حرام است، یعنی اگر انسان بخواهد خودش را خلاص کند از حرام، مقدمه این خلاصی خروج است

کبری: تخلص از حرام واجب است

پس خروج مقدمه‌ی واجب است.

صغری: خروج مقدمه‌ی واجب است

کبری: مقدمه‌ی واجب، واجب است

پس خروج واجب است.

قلت (جواب اخوند به شیخ)

صاحب کفایه می‌فرماید مقدمه‌ی واجب (اگر یک چیزی مقدمه شد برای واجب) ۳ حالت دارد:

  1. مقدمه‌ی واجب منحصرا مباح است یعنی این واجب یک مقدمه دارد و آن مقدمه فقط مباح است اگر قائل شدیم که مقدمه‌ی واجب، واجب است، این مقدمه مباح واجب می‌شود هیچ اشکالی هم در آن نیست. مثلا یک نفر افتاده در ان، انغاذ غریق هم واجب است. برای نجات دادن غریق باید از یک راه رد بشوی و یک راه هم بیشتر وجود ندارد و این راه هم غصب نیست. رفتن از این راه مقدمه‌ی نجات غریق است مقدمه، مقدمه‌ی منحصره است و مباح است حال اگر گفتیم مقدمه‌ی واجب، واجب است همه می‌گویند این راه رفتن واجب است
  2.  مقدمه واجب، منحصرا حرام است یعنی این واجب یک مقدمه دارد فقط و آن هم حرام است. صاحب کفایه می‌فرماید این مقدمه با ۲ شرط واجب می‌شود: شرط اول این است که، واجب مهمتر باشد از ترک حرام یعنی برو واجب را انجام بده نمی‌خواهد حرام را ترک کنی و اگر حرام را مرتکب شدی اشکالی ندارد (باب تزاحم می‌شود). شرط دوم این است که این انحصار بسوء الاختیار نباشد. یک نفر در آب افتاده، نجات دادن غریق واجب است اگر بخواهم غریق را نجات بدهم باید از این راه وارد بشوم و غیر از این راه هم راه دیگری وجود ندارد و این راه هم غصبی است. و غصب هم که حرام است. پس رفتن از این راه حرام است. این جا یک انغاذ داریم و یک ترک حرام، کدام اهمیتش بیشتر است؟ می‌گوید انغاذ مهمتر است و انجام حرام اشکالی ندارد. حال در ما نحن فیه این خروج مقدمه‌ی منحصره‌ی محرمه است و این مقدمه شرط اول را دارد یعنی خلاصی از حرام مهمتر از ترک حرام است اما شرط دوم این جا وجود ندارد پس این جا مقدمه‌ی محرمه منحصره واجب نمی‌شود.
  3. مقدمه واجب، منحصره نیست و دو فرد دارد یک فرد مباح و یک فرد حرام. مثلا در مثال انغاذ غریق ما دو را جلوی خود داریم یکی مباح است و دیگری غصب است. از بین این دو مقدمه فقط مقدمه‌ی مباح واجب می‌شود.
۵

جزوه نظریه مصنف در حکم مضطر الیه به سوء اختیار با عدم مندوحه

ب: مندوحه نیست، در این صورت پنج نظریه وجود دارد:

۱. خروج منهی عنه است فقط.

۲. شیخ انصاری: مامور به است و عقاب ندارد.

۳. صاحب فصول: مامور به است و عقاب دارد.

۴. میرزای قمی: مامور به و منهی عنه است.

۵. مصنف: سه مدعی:

الف: حرام نیست، بخاطر اضطرار.

ب: واجب نیست.

ج: عقاب دارد.

۶

جزوه نظریه شیخ انصاری و بررسی آن

دلیل اول شیخ انصاری: خروج مقدمه تخلص از حرام است و تخلص از حرام واجب است، پس خروج مقدمه واجب است و مقدمه واجب واجب است، پس خروج واجب است.

جواب: مقدمه واجب، سه صورت دارد:

۱. منحصر در مباح است، در این صورت بنا بر ملازمه واجب می‌شود.

۲. منحصر در حرام است، در این صورت مقدمه با دو شرط واجب می‌شود: الف. واجب اهم از ترک مقدمه محرمه باشد. ب. اضطرار به مقدمه محرمه به سوء الاختیار نباشد که این شرط در ما نحن فیه مفقود است.

۳. منحصر نیست، در این صورت فرد مباح تعینا واجب می‌شود.

۷

تطبیق نظریه مصنف

وهذا (عدم اتصاف به وجوب) في الجملة (در برخی از موارد) ممّا لا شبهة فيه (هذا) ولا ارتياب.

و إنما الإشكال (مبتدا) فيما (موردی که – مجبور به ارتکاب حرام است و این ارتکاب هم بسوء اختیار خود مکلف است و مندوحه هم وجود ندارد) إذا كان (می‌باشد) ما (خروجی که) اضطر إليه (مضطر به این خروج است) بسوء اختياره (به وسیله‌ی سوء اختیار مکلف) مما ينحصر به (مقدمه‌ی منحصره است یعنی مندوحه وجود ندارد) التخلص عن محذور الحرام (غصب) كالخروج عن الدار المغصوبة فيما إذا توسطها (وسط دار غصبی می‌باشد) بالاختيار في كونه (خبر اشکال - خروج) منهيا عنه أو مأمورا به مع جريان حكم المعصية (عقاب) عليه (خروج) أو (عطف بر جریان است) بدونه (جریان حکم معصیت، نظر شیخ انصاری) فيه أقوال هذا على الامتناع.

و أما على القول بالجواز فعن أبي هاشم أنه مأمور به و منهي عنه و اختاره الفاضل القمي‏ ناسبا (این انتصاب صحیح نیست) له (قول) إلى أكثر المتأخرين و ظاهر الفقهاء.

و (نظریه ۵ – صاحب کفایه) الحق أنه (خروج) منهي عنه (صاحب کفایه می‌فرماید خروج حرام نیست اما این جا می‌فرماید منهی عنه است؟! ما باید کاری کنیم که از این عبارت عدم الحرمه را بکشیم بیرون. منظور صاحب کفایه از منهی عنه این است که منهی عنه به وسیله‌ی نهی ای که قبل از ورود در زمین غصبی بر گردنش بود نه نهی فعلی الان یعنی قبل از این که وارد زمین غصبی بشویم لاتغصب بر گردن ما بود که این لاتغصب اطلاق دارد و شامل غصب ورودی و بقایی و خروجی می‌شود اما نهی بخاطر اضطرار ساقط شده اما ملاک نهی ساقط نمی‌شود) بالنهي السابق (نهی سابق بر دخول در زمین غصبی) الساقط بحدوث الاضطرار إليه (خروج) و (عطف بر منهی عنه) عصيان له (نهی) بسوء الاختيار و (مدعی سوم) لا يكاد (خروج) يكون مأمورا به (بیان نظیر) كما (اگر خروج مقدمه برای واجب نبود یا مقدمه بود اما منحصره نبود در این ۲ صورت واجب نمی‌شد، حال می‌فرماید خروج مانحن فیه که مقدمه است و منحصره است مثل این دو خروج است یعنی این خروج هم واجب نمی‌شود) إذا لم يكن هناك (درباره خروج) توقف عليه (خروج -یعنی خروج مقدمه نبود) أو بلا انحصار به (خروج مقدمه واجب بود اما مقدمه‌ی منحصره نبود)

 و ذلك (جریان حکم معصیت بر خروج – دلیل می‌خواهد بیاورد بر این که این خروج عقاب دارد و دلیلش این است که مکلف قبل از این که وارد زمین غصبی شود یک لاتغصب آمده روی گردنش، این لاتغصب شامل غصب دخولی و بقایی و خروجی می‌شود و مکلف با اراده‌ی خودش معصیت این نهی را کرده لذا عقاب می‌شود) ضرورة (بخاطر این که) أنه حيث كان قادرا على ترك‏ الحرام رأسا (چون مکلف قادر بود بر ترک حرام به طور کلی و به این صورت که از همان اول وارد زمین غصبی نشود و دخول را ترک کند) لا يكون (نمی‌باشد مکلف) عقلا (به حکم عقل) معذورا في مخالفته (یعنی در مخالفتش معذور نیست) فيما (حرامی که – خروج از دارغصبی) اضطر إلى ارتكابه (مجبور شده به ارتکاب ان حرام) بسوء اختياره و (عطف بر لایکون) يكون معاقبا عليه (لذا مکلف در مقابله‌ی حرام عقاب می‌شود) كما (بیان نظیر در عقاب شدن – چطور در این ۲ صورتی که الان بیان می‌کند عقاب وجود دارد، این جا هم عقاب وجود دارد) إذا كان ذلك (ما اضطر الی ارتکابه بسوء اختیاره) بلا توقف عليه (توقفی نباشد بر این حرامی یعنی یک واجبی متوفق بر این حرام نبود) أو مع عدم الانحصار به (راه دیگری غیر از حرام هم وجود دارد و در این صورت اگر راه حرام را انتخاب کرد عقاب می‌شود)

و لا يكاد يجدي (نافع نیست در رفع مبغوضیت و واجب شدن خروج) (سوال می‌کنیم که درست است که این خروج حرام است اما مقدمه منحصره است لذا دیگر نباید عقاب داشته باشد؟ اخوند جواب می‌دهد چون بسوء الاختیار است عقاب دارد) توقف انحصار التخلص عن الحرام (تخلص واجب است) به (حرام) لكونه (دلیل لا یجدی) بسوء الاختيار.

۸

تطبیق قول شیخ انصاری و بررسی آن

(بین دلیل شیخ انصاری) إن قلت كيف لا يجديه (این انحصار، وجوب خروج را) و مقدمة الواجب واجبة (این خروج، مقدمه‌ی واجب است و مقدمه‌ی واجب، واجب است پس خروج هم واجب است).

(جواب آخوند به شیخ انصاری) قلت إنما يجب المقدمة لو لم تكن محرمة و لذا (اختصاص وجوب به مقدمه‌ی غیر محرمه) لا يترشح الوجوب من الواجب إلا على ما هو المباح من المقدمات دون المحرمة مع اشتراكهما (مقدمه‌ی مباح و حرام) في المقدمية.

[تنبيهات مسألة الاجتماع]

وينبغي التنبيه على امور :

[الأمر] الأوّل : [مناط الاضطرار الرافع للحرمة]

إنّ الاضطرار إلى ارتكاب الحرام وإن كان يوجب ارتفاع حرمته والعقوبة عليه مع بقاء ملاك وجوبه ـ لو كان (١) ـ مؤثّرا له (٢) ، كما إذا لم يكن بحرام بلا كلام ، إلّا أنّه إذا لم يكن الاضطرار إليه بسوء الاختيار بأن يختار (٣) ما يؤدّي إليه لا محالة ، فإنّ الخطاب بالزجر عنه حينئذ (٤) وإن كان ساقطا (٥) ، إلّا أنّه حيث يصدر عنه مبغوضا عليه وعصيانا لذاك الخطاب ومستحقّا عليه العقاب لا يصلح لأن يتعلّق به الإيجاب. وهذا في الجملة ممّا لا شبهة فيه ولا ارتياب.

[حكم المضطرّ إليه بسوء الاختيار]

وإنّما الإشكال فيما إذا كان ما اضطرّ إليه بسوء اختياره ممّا ينحصر به التخلّص عن محذور الحرام ـ كالخروج عن الدار المغصوبة فيما إذا توسّطها بالاختيار ـ في كونه منهيّا عنه (٦) أو مأمورا به مع جريان حكم المعصية

__________________

(١) أي : لو كان ملاك الوجوب موجودا فيه بعد سقوط التحريم بالاضطرار.

(٢) أي : حال كون الملاك مؤثّرا للوجوب.

(٣) بيان للاضطرار بسوء الاختيار.

(٤) أي : حين كون الاضطرار بسوء الاختيار.

(٥) لعدم قدرته على الاجتناب عن الحرام ، والتكليف بغير المقدور ممتنع عقلا.

(٦) هذا القول نسبه السيّد كاظم الطباطبائيّ اليزديّ في رسالة في اجتماع الأمر والنهي : ١٥١ إلى إبراهيم الكرباسيّ صاحب إشارات الاصول. ولكنّي بعد المراجعة إلى الإشارات لم أجد تصريحه بكونه منهيّا عنه. نعم ، نفى كونه مأمورا به. فراجع إشارات الاصول : ١١٣.

وهذا القول خيرة السيّد الإمام الخمينيّ في مناهج الوصول ٢ : ١٤٣ ـ ١٤٤ ، حيث قال : «أقواها أنّه حرام فعليّ ولا يكون واجبا». ثمّ استدلّ على دعواه بما حاصله : أنّ التصرّف ـ

عليه (١) أو بدونه (٢) ، فيه أقوال. هذا على الامتناع.

وأمّا على القول بالجواز : فعن أبي هاشم : «أنّه مأمور به ومنهيّ عنه» (٣). واختاره الفاضل القمّيّ ناسبا له إلى أكثر المتأخّرين وظاهر الفقهاء (٤).

[١ ـ المختار في المقام]

والحقّ أنّه منهيّ عنه بالنهي السابق الساقط بحدوث الاضطرار إليه ، وعصيان

__________________

ـ في الأرض المغصوبة بالخروج منه حرام فعليّ ولا يكون واجبا.

أمّا عدم الوجوب : فلعدم دليل على وجوب التصرّف بعنوان الخروج من الأرض المغصوبة أو التخلّص عن الغصب أو ردّ المال إلى صاحبه أو ترك التصرّف في مال الغير.

وأمّا حرمته فعلا : فلأنّ الأحكام المتعلّقة بالعناوين الكلّيّة فعليّة على عناوينها من غير لحاظ حالات كلّ واحد من المكلّفين. فالحكم بعدم جواز التصرّف في مال الغير فعليّ على عنوانه غير مقيّد بحال من الأحوال. نعم ، العقل يحكم بمعذوريّة العاجز إذا طرأ عليه لا بسوء اختياره ، وأمّا معه فلا يراه معذورا في المخالفة.

(١) أي : يعاقب عليه ، لا بالنهي الفعليّ ، بل بالنهي السابق على الدخول الساقط حال الخروج.

وهذا ما اختاره صاحب الفصول ، ونسبه إلى الفخر الرازيّ. راجع الفصول : ١٣٨.

وقوّاه السيّد كاظم الطباطبائيّ اليزديّ بناء على مختاره من أنّ تعدّد العنوان يوجب تعدّد المعنون. راجع رسالة في اجتماع الأمر والنهي : ١٥٥.

(٢) أي : بدون جريان حكم المعصية عليه. فلا يعاقب عليه.

وهذا ما اختاره الشيخ الأعظم الأنصاريّ ؛ واستظهره من حكم الفقهاء بصحّة الصلاة في حال الخروج ؛ واستدلّ عليه بأنّ التخلّص عن الغصب واجب عقلا وشرعا ، ولا شكّ أنّ الخروج تخلّص عن الغصب ، بل لا سبيل إليه إلّا الخروج ، فيكون واجبا. مطارح الأنظار : ١٥٣ ـ ١٥٤.

وقوّاه المحقّق النائينيّ بناء على عدم كون المقام من صغريات قاعدة الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار ، ثمّ قال : «ولكن لو بنينا على كون المقام من صغريات تلك القاعدة فالحقّ ما عليه المحقّق الخراسانيّ من أنّه ليس بمأمور به ولا منهيّا عنه مع كونه يعاقب عليه». فوائد الاصول ٢ : ٤٤٧.

(٣) قال في مطارح الأنظار : ١٥٣ : «فقيل بالجواز ، وهو المحكيّ عن أبي هاشم على ما نسب إليه العلّامة ...».

(٤) قوانين الاصول ١ : ١٥٣.

له بسوء الاختيار. ولا يكاد يكون مأمورا به ـ كما إذا لم يكن هناك توقّف عليه (١) أو عدم الانحصار به (٢) ـ وذلك ضرورة أنّه حيث كان قادرا على ترك الحرام رأسا (٣) لا يكون عقلا معذورا في مخالفته فيما اضطرّ إلى ارتكابه بسوء اختياره ، ويكون معاقبا عليه ـ كما إذا كان ذلك بلا توقّف عليه أو مع عدم الانحصار به ـ.

ولا يكاد يجدي توقّف انحصار التخلّص عن الحرام به (٤) ، لكونه بسوء الاختيار (٥).

إن قلت : كيف لا يجديه ، ومقدّمة الواجب واجبة؟

قلت : إنّما تجب المقدّمة لو لم تكن محرّمة ، ولذا لا يترشّح الوجوب من الواجب

__________________

(١) لا يخفى : أنّه لا توقّف هاهنا حقيقة ، بداهة أنّ الخروج إنّما هو مقدّمة للكون في خارج الدار ، لا مقدّمة لترك الكون فيها الواجب لكونه ترك الحرام. نعم ، بينهما ملازمة ، لأجل التضادّ بين الكونين ووضوح الملازمة بين وجود الشيء وعدم ضدّه ، فيجب الكون في خارج الدار عرضا لوجوب ملازمه حقيقة ، فتجب مقدّمته كذلك. وهذا هو الوجه في المماشاة والجري على أنّ مثل الخروج يكون مقدّمة لما هو الواجب من ترك الحرام ، فافهم. منه [أعلى الله مقامه].

(٢) هذا الضمير وضمير «عليه» يرجعان إلى «ما اضطرّ إليه» ، كالخروج من الدار.

وحاصل مختاره : أنّ المضطرّ إليه لا يكون مأمورا به كما لا يكون منهيّا عنه بالنهي الفعليّ ، وإن كان منهيّا عنه بالنهي السابق الساقط فعلا للاضطرار إليه. ولكن يعاقب عليه ، لأنّ العقل يحكم باستحقاقه العقاب ، حيث كان قادرا على ترك الخروج الحرام بترك الدخول في الدار.

وتبعه السيّد المحقّق الخوئيّ في المحاضرات ٤ : ٣٦٧.

(٣) فإنّه كان قادرا على عدم الدخول في الدار المغصوبة.

(٤) تعريض للشيخ الأنصاريّ ، حيث استدلّ على كون الخروج مأمورا به بأنّه لا سبيل للتخلّص عن الغصب إلّا الخروج ، والتخلّص عن الغصب واجب ، فالخروج واجب. مطارح الأنظار : ١٥٣ ـ ١٥٤.

(٥) فإنّ الاضطرار الناشئ عن سوء الاختيار لا يرفع مبغوضيّة الخروج ، لأنّ العقل لا يحكم بمعذوريّته في المخالفة ، لقدرته على ترك الخروج الحرام بترك الدخول. وكأنّ المقام نظير قتل النفس الناشئ من الرمي ، فإنّ تحريمه يرتفع بعد الرمي لعدم قدرته على المنع عن ذلك ، لكنّه يقع مبغوضا ولا يحكم العقل بمعذوريّته ، لأنّه يقدر على ترك القتل بترك الرمي ، ولذا يعاقب عليه.

إلّا على ما هو المباح من المقدّمات ، دون المحرّمة ، مع اشتراكهما في المقدّميّة.

وإطلاق الوجوب بحيث ربما يترشّح منه الوجوب عليها (١) مع انحصار المقدّمة بها (٢) إنّما هو فيما إذا كان الواجب أهمّ من ترك المقدّمة المحرّمة ؛ والمفروض هاهنا وإن كان ذلك إلّا أنّه كان بسوء الاختيار ، ومعه لا تتغيّر عمّا هي عليه من الحرمة والمبغوضيّة ، وإلّا لكان الحرمة (٣) معلّقة على إرادة المكلّف واختياره لغيره ، وعدم حرمته مع اختياره له (٤) ، وهو كما ترى ، مع أنّه خلاف الفرض وأنّ الاضطرار يكون بسوء الاختيار (٥).

__________________

(١ ـ ٢) الضميران يرجعان إلى المقدّمة المحرّمة.

(٣) هكذا في النسخ. ولكن الصحيح أن يقول : «لكانت الحرمة».

(٤) هكذا في جميع النسخ ، والصحيح أن يقول : «على اختياره له».

(٥) لا يخفى : أنّ العبارة لا تخلو من الغموض ، فيحتاج إلى إيضاح. فنقول :

قوله : «وإطلاق الوجوب بحيث ... انحصار المقدّمة بها» إشارة إلى توهّم. وحاصله : أنّ المقدّمة إذا كانت منحصرة يترشّح إليه الوجوب من ذي المقدّمة ، سواء كانت محرّمة أو مباحة ؛ والخروج ـ في المقام ـ يكون من المقدّمات المنحصرة في التخلّص عن الحرام ؛ فيترشّح وجوب التخلّص عن الحرام إليه ويصير واجبا.

وقوله : «إنّما هو فيما إذا كان الواجب ... من الحرمة والمبغوضيّة» إشارة إلى دفع التوهّم المذكور. وحاصله : أنّ المقدّمة المحرّمة لا تتّصف بالوجوب إلّا بعد اجتماع الشروط الثلاثة فيها : الأوّل : أن تكون من المقدّمات المنحصرة ، بأن لا يكون لها عدل مباح.

الثاني : أن يكون فعل الواجب أهمّ من تركها ، كأن يكون الواجب إنقاذ الغريق في ملك الغير ، حيث إنّه أهمّ من حرمة الدخول في ملك الغير من دون إذنه.

الثالث : أن لا يكون الاضطرار إلى المقدّمة المحرّمة والانحصار فيها ناشئا عن سوء الاختيار ، وإلّا فلا تتغيّر المقدّمة المحرّمة عمّا هي عليه من الحرمة والمبغوضيّة ، ولا تنقلب حرمتها إلى الوجوب.

والخروج ـ في المقام ـ وإن اجتمع فيه الشرط الأوّل والشرط الثاني ، إلّا أنّ الشرط الثالث مفقود فيه ، لأنّ المفروض أنّ الاضطرار إليه كان بسوء اختيار المكلّف ، ومعه لا يتغيّر حكم المقدّمة المحرّمة.

وقوله : «وإلّا لكانت الحرمة معلّقة على إرادة المكلّف واختياره لغيره ، وعدم حرمته ـ