درس کفایة الاصول - نواهی

جلسه ۲۰: اجتماع امر و نهی ۱۸

 
۱

خطبه

۲

خلاصه مباحث گذشته

جلسه قبل اول یک مقدمه گفتیم:

بدون شک در عالم خارج از ذهن امور واقعی وجود دارد. ما از هر یک از این امور واقعی دو مفهوم انتزاع می‌کنیم.

مفهوم اول: مفهوم مشترک یعنی مفهومی که قابل حمل بر کلیه‌ی امور است. این مفهوم مشترک عبارت است از وجود.

مفهوم دوم: مفهوم مختص یعنی مفهومی که قابل حمل بر کلیه‌ی امور نیست و این مفهوم عبارت است از ماهیت.

درباره‌ی امور واقعی که در خارج وجود دارند دو نظریه‌ی معروف وجود دارد:

  • نظریه‌ی مشاء: می‌گویند آن امری که در عالم خارج است مصداق حقیقی برای وجود است لذا حمل وجود بر آن امور حمل حقیقی است. لذا اسناد وجود به این امور اسناد ماهو له است، اسناد حقیقی است. به عبارت دیگر عالم خارج، ما به ازاء وجود.
  • نظریه‌ی اشراق: ان اموری که در عالم خارج از ذهن است مصداق حقیقی ماهیت هستند. سوال: پس وجود را از کجا می‌فهمیم؟ وجود را ذهن انسان از ماهیت انتزاع می‌کند.

توهم اول:

در مساله اجتماع امر و نهی، امتناع اجتماع مبتنی بر اصاله الوجود و امکان اجتماع مبتنی بر اصاله الماهیه است.

جواب صاحب کفایه:

وحدت هر یک از وجود و ماهیت مستلزم وحدت دیگری است و تعدد هر یک از وجود و ماهیت مستلزم تعدد دیگری است.

توهم دوم:

در مساله‌ی اجتماع امر و نهی، امکان اجتماع مبتنی بر این است که جنس و فصل در خارج دارای دو وجود باشند و امتناع اجتماع مبتنی بر این است که جنس و فصل در خارج دارای یک وجود باشند.

جنس و فصل در عالم خارج (نه عالم ذهن زیرا در ذهن این‌ها دوتا هستند) دو وجودند هرچند شما این دو وجود را نمی‌توانید از هم تفکیک بدهید یا این که جنس و فصل در عالم خارج یک وجود دارند. صاحب فصول می‌گوید اگر گفتید که یک وجود دارند ما قائل به امتناع می‌شویم و اگر گفتید دو وجود دارند، قائل به جواز می‌شویم.

جواب صاحب کفایه:

این جواب صاحب کفایه، جواب صغروی است وگرنه یک کلمه می‌توانست بگوید اصلا جنس و فصل در عالم خارج وجود ندارند زیرا جنس و فصل از اجزاء تحلیلیه‌ی ذهنیه است.

صاحب کفایه می‌فرماید صلاه و غصب جنس و فصل برای حرکتی که در دار غصبی انجام می‌دهید نیستند تا این مباحث پیش بیاید. حالا چرا صلاه و غصب جنس و فصل نیستند؟ چون صغری: اگر صلاه و غصب جنس و فصل باشند برای حرکت لازمه‌اش این است که صلاه و غصب هیچ وقت از حرکت جدا نشود.

کبری: والازم باطل. صلاه و غصب از حرکت جدا می‌شوند.

نتیجه: فلملزوم مثله.

۳

دلیل قول صاحب کفایه

صاحب کفایه معتقد است که اجتماع امر و نهی در شی واحد محال است. حالا دلیل صاحب کفایه چیست؟ صاحب کفایه فرمود: ما اول ۴ مقدمه بیان می‌کنیم و بعد دلیلمان را می‌گوییم. حالا ۴ مقدمه را بیان کردیم.

دلیل صاحب کفایه بر امتناع:

  • صغری: اجتماع امر و نهی در مجمع لازمه‌اش اجتماع ضدین است
  • کبری: والازم باطل (اجتماع ضدین باطل است)
  • نتیجه: فلملزوم مثله

توضیح: چگونه اجتماع امر و نهی در مجمع لازمه‌اش اجتماع ضدین است؟

صاحب کفایه فرمودند در مقدمه‌ی دوم که متعلق احکام فعل مکلف است یعنی همین فعلی که مکلف مشغول انجامش است، همین متعلق امر است و نهی. و در مقدمه‌ی سوم این را فرمودند که تعدد عنوان موجب تعدد معنون نیست یعنی این فعل مکلف (صلاه در دار غصبی) دو عنوان دارد یکی صلاه و دیگری غصب است اما این دو عنوان داشتن سبب نمی‌شود که این فعل بشود دو فعل بلکه یک فعل است. یعنی این اقایی که در دار غصبی مشغول نماز خواندن است، روی همین نمازش امر و نهی رفته است. در مقدمه‌ی چهارم فرمودند که واحد وجودا، واحد ماهیتا یعنی این عملی که مکلف دارد در خارج انجام می‌دهد هم یک وجود دارد و هم یک ماهیت لذا مقتضای مقدمه‌ی دوم و سوم و چهارم این است که مجمع واحد وجدا و ماهیتا [۱]. و در مقدمه‌ی اول فرمودند که امر و نهی در مقام فعلیت با یکدیگر تضاد دارند. حالا اگر شارع امر و نهی را ببرد روی مجمع و هردو امر و نهی فعلی باشند، لازمه‌اش اجتماع ضدین است.

______________

[۱] اقول: با این توضیح استاد حیدری روشن می‌شود که مقدمه‌ی چهارم هم در دلیل صاحب کفایه دخالت و تاثیر دارد، در حالی که ایشان در جلسات قبل فرمودند این مقدمه هیچ دخالتی در دلیل صاحب کفایه ندارد؟؟؟

۴

نظریه امکان اجتماع و دلیل اول آن

نظریه‌ی دوم: اجتماع امر و نهی در شی واحد جایز است. این گروه چند دلیل دارند:

دلیل اول: متعلق احکام ماهیت و طبیعت کلیه است و متعلق متعدد است یعنی امر رفته روی یک ماهیت و نهی رفته روی یک ماهیت دیگر، فلایلزم اجتماع ضدین. مثلا در صل امر رفته روی ماهیت صلاه و نهی رفته روی ماهیت غصب و واضح و بدیهی است که هر ماهیتی غیر از ماهیت دیگر است لذا اجتماع ضدین لازم نمی‌آید.

نکته: کسی که این دلیل را می‌آورد از ریشه اجتماع را خراب کرد، این اجتماع امر و نهی در شی واحد نیست بلکه اجتماع ماموربه و منهی عنه در شی واحد است اما این صلاه در دار غصبی که هردو عنوان را دارد لازمه‌اش این نیست که هم امر داشته باشد و هم نهی.

نکته: این دلیل در قوانین امده است و مرحوم شیخ می‌فرماید این دلیل مال همه است و اختصاص به میرزای قمی ندارد لکن ایشان این دلیل را توضیح داده است.

صاحب کفایه شروع می‌کند به توضیح این نظریه. ایشان می‌فرمایند این گروه که می‌گویند متعلق احکام ماهیت است منظورشان از ماهیت چیست؟ در این جا ۳ احتمال وجود دارد:

احتمال اول: یحتمل مراد از ماهیت، ماهیت من حیث هی هی باشد. مثلا ماهیت انسان ف حیوان ناطق است. اگر شما این ماهیت را من حیث هی هی ببینید، یعنی شما این ماهیت را درنظرگرفتید و قطع نظر کردید از هر چیزی که غیر این ماهیت است، اگر شما ماهیت انسان را این گونه در نظر بگیرید دیگر حق ندارید بگویید الانسان موجود. زیرا وجود در ماهیت من حیث هی هی وجود ندارد. و همچنین نمی‌توانید بگویید الانسان معدوم. فقط حق دارید بگویید الانسان حیوان ناطق. چون ماهیت من حیث هی هی هیچی نیست جز خودش، فقط خودش است.

حالا در ما نحن فیه این مطلب را پیاده کنیم. می‌گوییم که امر خورده است به ماهیت صلاه من حیث هی هی، یعنی ماهیت صلاه با قطع نظر از هر چیزی که غیر از صلاه است. صاحب کفایه می‌فرماید این احتمال باطل است زیرا در این صورت حق ندارید بگویید امر دارد، نهی دارد چون ماهیت من حیث هی هی، فقط حق دارید بگویید ماهیت است یعنی فقط می‌توانی بگویی الصلاه صلاه.

احتمال دوم: مراد از ماهیت، ماهیت به قید وجود اما به این شکل که وجود جزء متعلق باشد.

وقتی که شارع می‌فرماید صل به قید رکوع، الان این رکوع جزء متعلق هست یا نیست، یعنی امر شارع روی رکوع هم رفته یا نرفته: قطعا رفته. حالا این کسانی که می‌گویند امر و نهی می‌رود روی ماهیت به قید وجود، این وجود هم جزء متعلق است یعنی امر و نهی روی وجود هم می‌رود. ماهیت به قید وجود یعنی ماهیت به عنوان این که موجود می‌شود به نحوی که وجود جزء متعلق باشد.

اگر ما بگوییم امر و نهی رفته‌اند روی ماهیت با قید وجود، ایا تعلق امر و نهی به چنین ماهیتی ممکن هست یا نیست؟ هست زیرا از مقام من حیث هی هی خارج شدیم و پای وجود به میان آمد.

صاحب کفایه می‌فرماید این احتمال هم باطل است چون لازمه‌اش اجتماع ضدین است. چگونه لازمه‌اش اجتماع ضدین است؟ چون امر رفته است روی ماهیت صلاه با قید وجود و نهی هم رفته است روی ماهیت غصب با قید وجود و این دو ماهیت با یک وجود موجود شده‌اند، لذا روی این وجود باید هم امر برود و هم نهی و این لازمه‌اش اجتماع ضدین.

احتمال سوم: مراد از ماهیت، ماهیت به قید وجود اما به نحوی که وجود خارج از متعلق باشد ولی تقید به وجود داخل در متعلق است.

مثلا شارع می‌گوید صل به قید طهارت. اگر شارع چنین حرفی بزند امر روی طهارت می‌رود یا نمی‌رود؟ یعنی طهارت جزء متعلق هست یا نیست؟ نیست زیرا شرط است و امر روی شرط نمی‌رود اما تقید به طهارت، امر روی ان می‌رود. یعنی امر شارع روی خود طهارت نمی‌رود بلکه روی (با طهارت بودن) می‌رود.

حالا اگر مراد از ماهیت، این نوع ماهیت باشد، درصل اگر بگوییم امر رفته روی ماهیت صلاه با قید وجود این معنایش این است که امر رفته روی صلاه بما انها توجد و الان امر روی وجود نرفته است چون امر رفته روی ماهیت صلاتی که موجود می‌شود اما روی وجود نرفته است.

طبق این احتمال:

  • اولا تعلق امر و نهی به این گونه ماهیتی ممکن است چون از مقام من حیث هی هی خارج شد.
  • ثانیا اجتماع ضدین لازم نمی‌آید نه در مقام امر و نهی شارع و نه در مقام امتثال مکلف.

اما این که در مقام امر و نهی شارع اجتماع ضدین لازم نمی‌آید به این دلیل است که؛ المتعلق لیس بمتحد و المتحد لیس بمتعلق یعنی آن چیزی که متعلق امر و نهی است (ماهیت به قید وجود، که این ماهیت با ماهیت به قید وجود دیگری تفاوت دارد) یکی نیست و آن چیزی که یکی است (صلاه در دار غصبی موجود) متعلق نیست چون فرض این است که وجود جزء متعلق نیست بلکه اتصاف به وجود داخل در متعلق است.

۵

جزوه دلیل قول صاحب کفایه

با حفظ این چهار مقدمه، دلیل بر امتناع اجتماع:

صغری: اجتماع امر و نهی در مجمع، لازمه‌اش اجتماع ضدین است.

توضیح: به مقتضای مقدمه دوم و سوم و چهارم، مجمع، امری است که واحد وجودا و ماهیة و به مقتضای مقدمه اول، اجتماع امر و نهی در چنین مجمعی، اجتماع ضدین است.

کبری: و اللازم باطل.

نتیجه: فالملزوم مثله.

۶

جزوه نظریه امکان اجتماع و دلیل اول آن

نظریه دوم: اجتماع امر و نهی در شیء واحد جایز است. چون:

دلیل اول: متعلق احکام، ماهیت و طبایع کلیه است نه افراد. المتعلق متعدد فلا یلزم اجتماع الضدین.

توضیح: قائلین به تعلق احکام به ماهیت و طبایع کلیه مرادشان از ماهیتی که متعلق امر و نهی قرار گرفته است، چیست؟ سه احتمال متصور است:

۷

تطبیق ادامه مقدمه چهارم

و (عطف بر عدم است) أن مثل الحركة في دار من أي‏ مقولة كانت لا يكاد يختلف (حقیقت و ماهیت حرکه در دار مختلف نمی‌شود) حقيقتها (حرکت) و ماهيتها (حرکت) و يتخلف ذاتياتها (تخلف پیدا نمی‌کند ذاتیات (جنس و فصل) حرکت) وقعت (حرکت جزء صلاه واقع شود یا نشود) جزءا للصلاة أو لا كانت تلك الدار مغصوبة أو لا.

۸

تطبیق دلیل بر قول صاحب کفایه

إذا عرفت ما (مقدماتی که) مهدناه عرفت أن المجمع حيث كان واحدا وجودا و ذاتا (ماهیة)، كان (جواب حیث) تعلق الأمر و النهي به (مجمع) محالا و لو كان تعلقهما (اگر چه می‌باشد تعلق امر و نهی) به (مجمع) بعنوانين لما عرفت (علت برای محالا - در مقدمه‌ی دوم عرفت) من كون فعل المكلف بحقيقته و واقعيته الصادرة عنه (مکلف - فعل بما هو فعل خارجی) متعلقا للأحكام لا بعناوينه (نه به عناوین فعل مکلف) الطارئة عليه (عناوینی که عارض می‌شوند بر فعل مکلف)

۹

تطبیق نظریه امکان اجتماع و دلیل اول آن

و (عطف بر کون است – این دلیل اول مجوزین است) أنّ غائلة (مشکله) اجتماع الضدّين فيه لا تكاد ترتفع بكون الأحكام تتعلّق بالطبائع لا الأفراد، فإنّ غاية تقريبه أن يقال:

واحدا ماهيّة وذاتا ؛ ولا يتفاوت فيه القول بأصالة الوجود أو أصالة الماهيّة.

ومنه ظهر عدم ابتناء القول بالجواز والامتناع في المسألة على القولين (١) في تلك المسألة ـ كما توهّم في الفصول (٢) ـ ، كما ظهر عدم الابتناء على تعدّد وجود الجنس والفصل في الخارج وعدم تعدّده ، ضرورة عدم كون العنوانين المتصادقين عليه من قبيل الجنس والفصل له ، وأنّ مثل الحركة في دار ـ من أيّ مقولة كانت ـ لا يكاد تختلف حقيقتها وماهيّتها ويتخلّف ذاتيّاتها ، وقعت جزء للصلاة أو لا ، كانت تلك الدار مغصوبة أولا (٣).

__________________

(١) أي : القول بأصالة الوجود والقول بأصالة الماهيّة.

(٢) هكذا في جميع النسخ ، والأولى أن يحذف قوله : «كما توهّم في الفصول» وأن يقول عقيب قوله : «وعدم تعدّده» : «كما توهّما في الفصول».

وذلك لأنّ الظاهر من كتاب الفصول : ١٢٦ أنّ صاحب الفصول توهّم أمرين :

أحدهما : أنّ القول بالجواز يبتني على القول بأصالة الماهيّة ، لأنّ الماهيّة ـ بناء على أصالتها ـ متعدّدة في مورد الاجتماع ، ضرورة أنّ ماهيّة الصلاة غير ماهيّة اخرى : فإذن كانتا متعدّدتين ؛ ولا مناص من تعلّق الأمر بأحدهما والنهي بالآخر. والقول بالامتناع يبتني على القول بأصالة الوجود ، لأنّ الوجود في مورد الاجتماع واحد ، والوجود الواحد يستحيل أن يكون مصداقا للمأمور به والمنهي عنه.

وثانيهما : ابتناء القول بالجواز على تعدّد وجود الجنس والفصل ، والقول بالامتناع على اتّحاد وجودهما. وذلك لأنّه إن كان مورد الأمر الماهيّة الجنسيّة ومورد النهي الماهيّة الفصليّة وكانت الماهيّتان موجودتين بوجود واحد فلا مناص من القول بالامتناع ، وإن كانتا متعدّدتين في الوجود فلا مناص من القول بالجواز.

والمصنّف دفع التوهّمين بما ذكره في هذه المقدّمة من أنّه لا يعقل أن يكون لوجود واحد ماهيّتان. فظهر فساد التوهّم الأوّل ، لأنّ المجمع إذا كان له وجود واحد فلا محالة يكون له ماهيّة واحدة ، ولا يعقل أن تكون له ماهيّتان حقيقيّتان ، سواء قلنا بأصالة الوجود أو أصالة الماهيّة.

وظهر أيضا فساد التوهّم الثاني ، لأنّ المجمع إذا كان له وجود واحد فلا تكون له ماهيّتان لتكون أحدهما جنسا والآخر فصلا. فما نحن فيه من قبيل القضيّة السالبة بانتفاء الموضوع.

(٣) وقد عرفت أنّ صدق العناوين المتعدّدة لا تكاد تنثلم به وحدة المعنون ، لا ذاتا ولا وجودا ، غايته أن تكون له خصوصيّة بها يستحقّ الاتّصاف بها ، و [يكون] محدودا بحدود موجبة لانطباقها عليه كما لا يخفى. وحدوده ومختصّاته لا توجب تعدّده بوجه أصلا ، فتدبّر جيّدا. منه [أعلى الله مقامه].

إذا عرفت ما مهّدناه عرفت :

١ ـ أنّ المجمع حيث كان واحدا وجودا وذاتا كان تعلّق الأمر والنهي به محالا ولو كان تعلّقهما به بعنوانين ، لما عرفت (١) من كون فعل المكلّف بحقيقته وواقعيّته الصادرة عنه متعلّقا للأحكام ، لا بعناوينه الطارئة عليه.

٢ ـ وأنّ غائلة اجتماع الضدّين فيه (٢) لا تكاد ترتفع بكون الأحكام تتعلّق بالطبائع لا الأفراد ، فإنّ غاية تقريبه أن يقال : إنّ الطبائع من حيث هي هي وإن كانت ليست إلّا هي ، ولا تتعلّق بها الأحكام الشرعيّة ـ كالآثار العاديّة والعقليّة (٣) ـ ، إلّا أنّها مقيّدة بالوجود (٤) ـ بحيث كان القيد خارجا والتقيّد داخلا (٥) ـ صالحة لتعلّق الأحكام بها (٦). ومتعلّقا الأمر والنهي على هذا لا يكونان متّحدين أصلا ، لا في مقام تعلّق البعث والزجر ، ولا في مقام عصيان النهي وإطاعة الأمر بإتيان المجمع بسوء الاختيار.

أمّا في المقام الأوّل : فلتعدّدهما بما هما متعلّقان لهما وإن كانا متّحدين فيما هو خارج عنهما بما هما كذلك.

وأمّا في المقام الثاني : فلسقوط أحدهما بالإطاعة والآخر بالعصيان بمجرّد الإتيان ؛ ففي أيّ مقام اجتمع الحكمان في واحد؟

وأنت خبير : بأنّه لا يكاد يجدي (٧) بعد ما عرفت من أنّ تعدّد العنوان لا يوجب

__________________

(١) في المقدّمة الثانية من المقدّمات الأربع.

(٢) أي : في المجمع.

(٣) أي : كما لا يتعلّق بها الآثار العاديّة والعقليّة.

(٤) قوله : «مقيّدة بالوجود» منصوب على الحاليّة أي : حال كون تلك الطبائع مقيّدة بالوجود.

(٥) أي : تكون الطبيعة بقيد الوجود مأمورا بها ، لا أنّ الطبيعة الموجودة مأمور بها.

والفرق بينهما أنّه على الأوّل يكون القيد ـ وهو الوجود ـ خارجا من المتعلّق ، فلا يلزم اتّحاد متعلّقي الأمر والنهي وجودا. وأمّا على الثاني يكون القيد داخلا في المتعلّق ويلزم اتّحادهما وجودا ، واجتماع الأمر والنهي في موجود واحد محال.

(٦) قوله : «صالحة ...» خبر قوله : «أنّها».

(٧) أي : تعلّق الأحكام بالطبائع لا يجدى في جواز الاجتماع.