درس مکاسب - خیارات

جلسه ۱۶۲: خیار عیب ۶۹

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

شرط نهم: منجز بودن شرط

نتیجه این شد: دو شرطی که وجوب وفاء داشته باشد مشروط به این است که آن شرط دارای هشت خصوصیّت باشد که از خصوصیّات تعبیر به شرائط صحّت شروط شده است. هر شرطی در ضمن هر عقدی یا بدون عقد که فاقد یکی از خصوصیات ثمانیه باشد از نظر اسلام آن شرط ارزشی ندارد.

بقی الکلام اینکه شرط نهمی را بعضی‌ها اعتبار کرده‌اند و مرحوم شیخ اعتبار این خصوصیّت را قبول ندارد، و آن خصوصیّت این است: آنچه را که شرط شده است باید منجّز باشد، یعنی معلّق نباشد. مثلاً اگر آنچه که شرط شده است مانند خیاطت ثوب باشد تارة مشروط یعنی خیاطت منجّز است معلّق بر خصوصیّتی نمی‌باشد و أخری آنچه که شرط شده است خیاطت ثوب معلّق بر خصوصیتی می‌باشد. هر موردی که شرط از این قبیل باشد شرط معلّق گفته می‌شود. مثلاً گفته است خیاطت ثوب مرا بکنید در صورتی که زید از سفر برگردد، باران بیاید و...

در این مورد ادعا شده است که شرط معلّق باطل است. دلیل بر بطلان شرط معلق این است که تعلیق در شرط در واقع موجب تعلیق در بیع می‌شود. موجب بیع مبیع بر دو ثمن می‌شود. مثلاً اگر گفته است این کتاب را می‌فروشم به پنجاه تومان به شرط اینکه اگر باران آمد پیراهن مرا بدوزی. اگر در واقع باران بیاید عوض کتاب پنجاه تومان با خیاطت است و اگر باران نیاید عوض کتاب پنجاه تومان می‌باشد. این بیع به ثمنین می‌باشد که باطل است.

۳

رد شرط نهم

مرحوم شیخ این شرط نهم را قبول ندارد، جهت آن این است که تعلیق در شرط موجب تعلیق در بیع نمی‌شود. تعلیق در شرط موجب بیع به ثمنین نمی‌شود. بیان ذلک: وقتی که شرطی از شروط انجام می‌گیرد مثلاً می‌گوید به شرط خیاطت ثوب، شما یک شرطی دارید که نفس الالتزام باشد، نفس قرارداد باشد و این شرط شما یک متعلقی دارد که عبارت از خیاطت باشد که به خیاطت متعلّق شرط گفته می‌شود، مشروط گفته می‌شود که به آن مسامحتاً شرط هم گفته می‌شود.

لذا اگر بگوید به شرط خیاطت ثوب اگر باران ببارد، چه چیز مقیّد است، متعلّق شرط معلّق است یا شرط معلّق است؟ تبعاً باید گفت: شرط قیدی ندارد، التزام مطلق بوده است، آنچه که معلّق بر مجیء بوده است متعلّق شرط است، خیاطت ثوب که مشروط و ملتزم به است مقیّد می‌باشد، لذا شرط معلّقی ندارید که موجب تعلیق در بیع بشود. بیع واحد دارید.

نظیر این دقت در این مثال شده است: تارة زید به عمر می‌گوید شما در اول ماه از طرف من وکیل می‌باشی که خانه مرا بفروشی. این باطل است چون تعلیق در وکالت است، چون وکالت معلق بر اول ماه شده است. و أخری می‌گوید شما از طرف من وکیل می‌باشی که حیاط مرا در اول ماه بفروشی. در این مثال صحیح است چون وکالت قید ندارد، بلکه متعلّق وکالت مقیّد و معلّق است. با اینکه نتیجه واحد است و لکن علی تقدیر وکالت معلّق است و علی تقدیر وکالت مطلق است.

از کلام علامه استفاده می‌شود که: عقد با تعلیق شرط باطل است. مرحوم شیخ می‌فرمایند: بطلان این شرط از نظر تعلیق را علامه نگفته است چون احتمال دارد که به خاطر تعلیق بوده است و احتمال دارد به خاطر نکته دیگری باشد.

۴

تطبیق شرط نهم: منجز بودن شرط

وقد يتوهّم هنا شرطٌ تاسع، وهو: تنجيز الشرط، بناءً على أنّ تعليقه (شرط) يسري إلى العقد (تعلیق در عقد) بعد ملاحظة رجوع الشرط إلى جزءٍ من أحد العوضين، فإنّ مرجع قوله: «بعتك هذا بدرهمٍ على أن تخيط لي إن جاء زيد» على وقوع المعاوضة بين المبيع وبين الدرهم المقرون بخياطة الثوب على تقدير مجي‌ء زيد، بل يؤدّي إلى البيع بثمنين على تقديرين، فباعه بالدرهم المجرّد على تقدير عدم مجي‌ء زيد، وبالدرهم المقرون مع خياطة الثوب على تقدير مجيئه (زید).

۵

تطبیق رد شرط نهم

ويندفع: بأنّ الشرط هو الخياطة على تقدير المجي‌ء لا الخياطة المطلقة (مشروط مطلق باشد) ليرجع التعلّق إلى أصل المعاوضة الخاصّة. ومجرّد رجوعهما في المعنى إلى أمرٍ واحدٍ لا يوجب البطلان (در هر دو)؛ ولذا اعترف أنّ مرجع قوله: «أنت وكيلي إذا جاء رأس الشهر في أن تبيع» و «أنت وكيلي في أن تبيع إذا جاء رأس الشهر» إلى واحدٍ، مع الاتّفاق على صحّة الثاني وبطلان الأوّل.

نعم، ذكر في التذكرة: أنّه لو شرط البائع كونه (بایع) أحقّ بالمبيع لو باعه المشتري، ففيه إشكال. لكن لم يعلم أنّ وجهه تعلّق الشرط، بل ظاهر عبارة التذكرة وكثيرٍ منهم في بيع الخيار بشرط ردّ الثمن كون الشرط وهو الخيار معلّقاً على ردّ الثمن. وقد ذكرنا ذلك سابقاً في بيع الخيار.

وأيضاً فقد حكي عن المشهور : أنّ عقد النكاح المقصود فيه الأجل والمهر المعيّن إذا خلا عن ذكر الأجل ينقلب دائماً (١).

نعم ، ربما ينسب (٢) إلى الخلاف والمختلف : صحّة اشتراط عدم الخيار قبل عقد البيع. لكن قد تقدّم (٣) في خيار المجلس النظر في هذه النسبة إلى الخلاف ، بل المختلف ، فراجع.

وجهٌ آخر لبطلان العقد الواقع على هذا الشرط

ثمّ إنّ هنا وجهاً آخر لا يخلو عن وجهٍ ، وهو بطلان العقد الواقع على هذا الشرط ؛ لأنّ الشرط من أركان العقد المشروط ، بل عرفت أنّه كالجزء من أحد العوضين ، فيجب ذكره في الإيجاب والقبول كأجزاء العوضين ، وقد صرّح الشهيد في غاية المراد بوجوب ذكر الثمن في العقد وعدم الاستغناء عنه بذكره سابقاً (٤) ، كما إذا قال : «بعني بدرهم» فقال : «بعتك» فقال المشتري : «قبلت» وسيأتي في حكم الشرط الفاسد كلامٌ من المسالك (٥) إن شاء الله تعالى.

توهّم شرط تاسع ، وهو اشتراط تنجيز الشرط

وقد يتوهّم هنا شرطٌ تاسع ، وهو : تنجيز الشرط ، بناءً على أنّ تعليقه يسري إلى العقد بعد ملاحظة رجوع الشرط إلى جزءٍ من أحد العوضين ، فإنّ مرجع قوله : «بعتك هذا بدرهمٍ على أن تخيط لي إن‌

__________________

(١) حكاه في الجواهر ٣٠ : ١٧٢.

(٢) نسبه في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٣٩ ٥٤٠ ، وراجع الخلاف ٣ : ٢١ ، المسألة ٢٨ من كتاب البيوع ، والمختلف ٥ : ٦٣.

(٣) راجع الجزء الخامس ، الصفحة ٥٨.

(٤) غاية المراد ٢ : ١٦ ١٧.

(٥) يأتي في الصفحة ١٠٤.

جاء زيد» على وقوع المعاوضة بين المبيع وبين الدرهم المقرون بخياطة الثوب على تقدير مجي‌ء زيد ، بل يؤدّي إلى البيع بثمنين على تقديرين ، فباعه بالدرهم المجرّد على تقدير عدم مجي‌ء زيد ، وبالدرهم المقرون مع خياطة الثوب على تقدير مجيئه.

دفع هذا التوهّم

ويندفع : بأنّ الشرط هو الخياطة على تقدير المجي‌ء لا الخياطة المطلقة ليرجع التعلّق (١) إلى أصل المعاوضة الخاصّة. ومجرّد رجوعهما في المعنى إلى أمرٍ واحدٍ لا يوجب البطلان ؛ ولذا اعترف (٢) أنّ مرجع قوله : «أنت وكيلي إذا جاء رأس الشهر في أن تبيع» و «أنت وكيلي في أن تبيع إذا جاء رأس الشهر» إلى واحدٍ ، مع الاتّفاق على صحّة الثاني وبطلان الأوّل (٣).

نعم ، ذكر في التذكرة : أنّه لو شرط البائع كونه أحقّ بالمبيع لو باعه المشتري ، ففيه إشكال (٤). لكن لم يعلم أنّ وجهه تعلّق (٥) الشرط ، بل ظاهر عبارة التذكرة وكثيرٍ منهم في بيع الخيار بشرط ردّ الثمن كون الشرط وهو الخيار معلّقاً على ردّ الثمن. وقد ذكرنا ذلك سابقاً في بيع الخيار (٦).

__________________

(١) في «ش» : «التعليق».

(٢) أي : المتوهّم ، بناءً على نسخة «ق» ، وفي «ش» : «اعترف بعضهم بأنّ».

(٣) من قوله : «وقد يتوهّم ..» إلى هنا ، قد ورد في «ق» في ذيل الشرط السابع. ولم نقف على منشئه.

(٤) لم نعثر عليه في التذكرة.

(٥) في «ش» : «تعليق».

(٦) راجع الجزء الخامس ، الصفحة ١٢٩ ١٣١.