درس مکاسب - خیارات

جلسه ۸۸: خیار رویت ۳

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

اشکال در بیع عین غئبه و جواب آن

مورد بحث مطلب اوّل و دوم می‌باشد. مطلب اوّل بیان اشکالی است که در بیع عین غائبه گفته شده است و آن اشکال این است که بیع عین غائبه با ذکر اوصاف باطل می‌باشد برای اینکه این بیع غرری می‌باشد و بیع غرری باطل می‌باشد. اگر ذکر اوصاف نشود بیع غرری است چون صفات مبیع برای ما مجهول می‌باشد، ما نمی‌دانیم عبدی که خریده شده کاتب أو لا؟ این جهل به صفات موجب این می‌شود که بیع غرری باشد، همان طور در صورتی که آن مبیع توصیف بشود، بگویید عبدی که کاتب ومؤمن است می‌فروشم، گوسفند دو ساله را می‌فروشم، در کلّ موارد ذکر وصف بیع باطل است، برای اینکه این بیع غرری می‌شود، چون مبیع مشکوک الوجود و مجهول الوجود می‌باشد و جهل به اصل وجود غرر و در آن اعظم از غرر در زمینۀ جهل به صفات است.

جهل به اصل وجود مبیع غرر آن مهم‌تر از غرر موجود در جهل به صفات می‌باشد، چون وقتی صفات ذکر می‌شود این وصف کتابت و ایمان که برای عبد آورده شده است در این صورت که مبیع مشتمل بر سه جزء است ذات المبیع و دو وصف، اگر هر کدام از این سه نباشد مبیع وجود ندارد (لأن المقيّد ينتفي بانتفاء قيده).

حال ما نمی‌دانیم آیا این وصف کتابت در خارج موجود است یا خیر؟ در نتیجه شک داریم که مبیع ما وجود دارد یا نه؟ لذا مبیع مشکوک الحصول و مجهول الوجود است، در نتیجه غرر به اصل وجود مهم‌تر از غرر به صفات می‌باشد. پس ذکر وصف بازگشت به جهل وجود دارد، لذا چنین بیعی باطل است.

مرحوم شیخ از این اشکال دو جواب می‌دهد:

جواب اول این است که می‌فرمایند: ذکر اوصاف به منزلۀ اشتراط است، وصف قید برای مبیع و أحد الجزئین نبیع نشده است، بلکه مبیع ذات الموصوف بوده است و وصف آن التزام جداگانه‌ای بوده است مثل اینکه می‌گوید این عبد را می‌فروشم به شرط اینکه کاتب باشد، در اینجا مبیع ذات المبیع است و کتابت اشتراط جداگانه‌ای است لذا اگر کاتب نبود تخلّف وصف و شرط است نه عدم وجود موصوف.

و الذی یشهد لذلک جماعتی از محققین گفته‌اند: اگر مبیع را به رؤیت سابقه فروخته بود ثمّ کشف خلاف بشود مشتری خیار دارد چون دیدن سابق به منزله اشتراط رؤیت صفات و شرط است، لذا تخلّف شرط و وصف خیار دارد، اگر رؤیت به منزلۀ اشتراط شد، پس اوصاف نیز به منزلۀ اشتراط می‌شود. و وصف و شرط جزء مبیع نمی‌شوند.

جواب دوم این است که: ذکر اوصاف ممکن است از قبیل اخبار بایع باشد و قد ذکرنا سابقاً که اگر بایع در مبیع مکیل اخبار به مقدار کیل بکند، بگوید این کیسه برنج ده کیل می‌باشد، در مبیع موزون اخبار به وزن کند، در این موارد می‌گویند یجوز الاعتماد علی اخبار البایع و احتیاجی به وزن و کیل ندارد.

در ما نحن فیه هم ذکر اوصاف به منزلۀ اخبار بایع باشد و اخبار بایع موجب غرر نمی‌باشد.

۳

حکم تخلف وصف

مطلب دوم این است که: اگر در بیع عین غائبه تخلّف وصف بشود چه باید گفت؟ مثلاً عبد موصوف به کتابت را خریده ثمّ تبیّن که کاتب نبوده است و....

سه نظریه وجود دارد:

نظریه اولی این است که: بیع صحیح است و مشتری مخیّر است بین اینکه فسخ کند و پولش را بگیرد و یا بیع را امضاء کند در مقابل وصف مفقود چیزی نگیرد.

مرحوم شیخ همین نظر را انتخاب می‌کند، دلیل آن ما تقدّم من الادله علی خیار الرؤیه.

اما اینکه ارش نباید بگیرد چون چیزی از اجزای مبیع از بین نرفته است و ارش در مقابل از بین رفتن جزء می‌باشد. نعم، در یک مورد می‌تواند ارش بگیرد و لکن ارتباطی با خیار رؤیت ندارد بلکه مستند به خیار عیب است، و آن در صورتی است که وصف مفقود دخالت در صحّت مبیع داشته باشد، مثلاً عبدی را که خریده با وصف بینایی چشم بوده ثمّ تبیّن که کور می‌باشد، در این مورد مشتری می‌تواند ارش را بگیرد و لکن این ارتباطی با خیار رؤیت ندارد بلکه مستند به خیار عیب است.

نظریه دوم این است که: مخیّر است بین فسخ عقد و گرفتن پول و یا امضاء عقد و گرفتن ارش.

مرحوم شیخ می‌فرمایند: این قول ناتمام است، چون ارش در مقابل جزء فائت می‌باشد. در ما نحن فیه از اجزای مبیع چیزی فوت نشده است.

نظریه سوم این است که: در این مورد بیع باطل می‌باشد و این قول نسبت به جماعتی از محقّقین داده شده است.

مرحوم شیخ در این قول دو اشکال دارد:

اولاً می‌فرماید: این قول قائلی که کلام او صریح در بطلان باشد ندارد و در کلمات فقها جملۀ (البيع مردود) می‌باشد ومراد از این قابل رد و فسخ بودن بیع می‌باشد.

و ثانیاً بطلان دلیلی ندارد، مقتضای ادلۀ عامّه صحّت بیع، صحّت این بیع می‌باشد.

إن قلت: از دو راه می‌توانیم بگوییم این بیع باطل می‌باشد:

راه اوّل این است که بگوییم آنچه که عقد بر او واقع شده است وجود ندارد و آنچه که الآن وجود دارد عقد بر آن واقع نشده است، پس تخلّف شده ما وقع علیه العقد از آنچه بالفعل در خارج وجود دارد و عقد در این صورت باطل است.

مرحوم شیخ جواب می‌دهند که: کبری صحیح است ولکن در ما نحن فیه این کبری صغری ندارد چون عبد کاتب با عبد غیر کاتب مبیع متعدّد نمی‌شود، از قبیل سنگ و پنبه نمی‌باشد، از قبیل عبد و گاو نمی‌باشد، ضابطۀ کلّی تخلّف این است که مقوّم مبیع و صورت نوعیّۀ آن عوض شود، ما نحن فیه از این قبیل نیست چون مبیع ذات العبد بوده است که الآن موجود است و تخلّف وصف موجب تغایر نمی‌باشد، لذا در این مورد بیع باطل نمی‌باشد.

راه دوم برای بطلان سیأتی ان شاء الله تعالی.

۴

تطبیق اشکال در بیع عین غئبه و جواب آن

ثمّ إنّه يمكن الاستشكال في صحّة هذا العقد (عقد واقعه بر عین غائبه موصوفه) بأنّ ذكر الأوصاف لا يخرج البيع عن كونه غرراً؛ لأنّ الغرر بدون أخذ الصفات من حيث الجهل بصفات المبيع، فإذا أُخذت فيه مقيّداً بها (صفات) صار مشكوك الوجود؛ لأنّ العبد المتّصف بتلك الصفات مثلاً لا يعلم وجوده في الخارج والغرر فيه (وجود) أعظم.

(جواب اول:) ويمكن أن يقال: إنّ أخذ الأوصاف في معنى الاشتراط لا التقييد، فيبيع العبد مثلاً ملتزماً بكونه كذا وكذا، ولا غرر فيه حينئذٍ عرفاً. وقد صرّح في النهاية والمسالك في مسألة ما لو رأى المبيع ثمّ تغيّر عمّا رآه ـ : أنّ الرؤية بمنزلة الاشتراط. ولازمه (به منزله اشتراط بودن) كون الوصف القائم مقام الرؤية اشتراطاً.

(جواب دوم:) ويمكن أن يقال ببناء هذا البيع على تصديق البائع أو غيره في إخباره (بایع) باتّصاف المبيع بالصفات المذكورة، كما يجوز الاعتماد عليه (اخبار) في الكيل والوزن؛ ولذا ذكروا أنّه يجوز مع جهل المتبايعين بصفة العين الغائبة المبايعة بوصفٍ ثالثٍ لهما.

وكيف كان، فلا غرر عرفاً في بيع العين الغائبة مع اعتبار الصفات الرافعة للجهالة، ولا دليل شرعاً أيضاً على المنع من حيث عدم العلم بوجود تلك الصفات، فيتعيّن الحكم بجوازه (عین غائبه)؛ مضافاً إلى الإجماع عليه ممّن عدا بعض العامّة.

۵

تطبیق حکم تخلف وصف

ثمّ إنّ الخيار بين الردّ والإمساك مجّاناً هو (خیار) المشهور بين الأصحاب. وصريح السرائر: تخييره بين الردّ والإمساك بالأرش وأنّه لا يجبر على أحدهما. ويضعّف بأنّه لا دليل على الأرش.

نعم لو كان للوصف المفقود دخلٌ في الصحّة توجّه أخذ الأرش، لكن بخيار العيب، لا خيار رؤية المبيع على خلاف ما وصفه؛ إذ لولا الوصف ثبت خيار العيب أيضاً. وسيجي‌ء عدم اشتراط ذكر الأوصاف الراجعة إلى وصف الصحّة.

وأضعف من هذا ما ينسب إلى ظاهر المقنعة والنهاية والمراسم: من بطلان البيع إذا وجد على خلاف ما وصف. لكن الموجود في المقنعة والنهاية أنّه: «إن لم يكن على الوصف كان البيع مردوداً» ولا يبعد كون المراد بالمردود القابل للردّ، لا الباطل فعلاً. وقد عبّر في النهاية عن خيار الغبن بذلك فقال: ولا بأس بأن يبيع الإنسان متاعاً بأكثر ممّا يسوي إذا كان المبتاع من أهل المعرفة، فإن لم يكن كذلك كان البيع مردوداً.

وعلى تقدير وجود القول بالبطلان، فلا يخفى ضعفه؛ لعدم الدليل على البطلان بعد انعقاده صحيحاً، عدا ما في مجمع البرهان، وحاصله: وقوع العقد على شي‌ءٍ مغايرٍ للموجود، فالمعقود عليه غير موجودٍ والموجود غير معقودٍ عليه.

ويضعّف: بأنّ محلّ الكلام في تخلّف الأوصاف التي لا توجب مغايرة الموصوف للموجود عرفاً، بأن يقال: إنّ المبيع فاقدٌ للأوصاف المأخوذة فيه، لا أنّه مغايرٌ للموجود. نعم، لو كان ظهور الخلاف فيما له دخلٌ في حقيقة المبيع عرفاً، فالظاهر عدم الخلاف في البطلان ولو أُخذ في عبارة العقد على وجه الاشتراط كأن يقول: بعتك ما في البيت على أنّه عبدٌ حبشيٌّ فبان حماراً وحشيّاً.

رؤيةٌ أو يوصف وصفاً يرفع الجهالة (١) ، انتهى.

ولا ريب أنّ المراد بمعرفة ما مَلِك معرفته على وجهٍ وسطٍ بين طرفي الإجمال والتفصيل.

إشكال رابع في المقام وجوابه

ثمّ إنّه يمكن الاستشكال في صحّة هذا العقد بأنّ ذكر الأوصاف لا يخرج البيع عن كونه غرراً ؛ لأنّ الغرر بدون أخذ الصفات من حيث الجهل بصفات المبيع ، فإذا أُخذت فيه مقيّداً بها صار مشكوك الوجود ؛ لأنّ العبد المتّصف بتلك الصفات مثلاً لا يعلم وجوده في الخارج والغرر فيه أعظم.

ويمكن أن يقال : إنّ أخذ الأوصاف في معنى الاشتراط لا التقييد ، فيبيع العبد مثلاً ملتزماً بكونه كذا وكذا ، ولا غرر فيه حينئذٍ عرفاً. وقد صرّح في النهاية والمسالك في مسألة ما لو رأى المبيع ثمّ تغيّر عمّا رآه ـ : أنّ الرؤية بمنزلة الاشتراط (٢). ولازمه كون الوصف القائم مقام الرؤية اشتراطاً (٣).

ويمكن أن يقال ببناء هذا البيع على تصديق البائع أو غيره في إخباره باتّصاف المبيع بالصفات المذكورة ، كما يجوز الاعتماد عليه في الكيل والوزن ؛ ولذا ذكروا أنّه يجوز مع جهل المتبايعين بصفة العين الغائبة المبايعة بوصفٍ ثالثٍ لهما (٤).

__________________

(١) التذكرة ١ : ٤٦٧.

(٢) نهاية الإحكام ٢ : ٥٠١.

(٣) المسالك ٣ : ١٧٨.

(٤) كما في الشرائع ٢ : ٢٥ ، والقواعد ٢ : ٢٦ ، والدروس ٣ : ٢٧٦ ، والروضة ٣ : ٤٦٢.

وكيف كان ، فلا غرر عرفاً في بيع العين الغائبة مع اعتبار الصفات الرافعة للجهالة ، ولا دليل شرعاً أيضاً على المنع من حيث عدم العلم بوجود تلك الصفات ، فيتعيّن الحكم بجوازه ؛ مضافاً إلى الإجماع عليه ممّن عدا بعض العامّة (١).

المشهور هو الخيار بين الردّ والامساك مجّاناً

ثمّ إنّ الخيار بين الردّ والإمساك مجّاناً هو المشهور بين الأصحاب. وصريح السرائر : تخييره بين الردّ والإمساك بالأرش وأنّه لا يجبر على أحدهما (٢). ويضعّف بأنّه لا دليل على الأرش.

نعم لو كان للوصف المفقود دخلٌ في الصحّة توجّه أخذ الأرش ، لكن بخيار العيب ، لا خيار رؤية المبيع على خلاف ما وصفه ؛ إذ لولا الوصف ثبت خيار العيب أيضاً. وسيجي‌ء عدم اشتراط ذكر الأوصاف الراجعة إلى وصف الصحّة.

القول ببطلان البيع إذا وجد على خلاف ما وصف والمناقشة فيه

وأضعف من هذا ما ينسب إلى ظاهر المقنعة والنهاية والمراسم (٣) : من بطلان البيع إذا وجد على خلاف ما وصف. لكن الموجود في المقنعة والنهاية أنّه : «إن لم يكن على الوصف كان البيع مردوداً» ولا يبعد كون المراد بالمردود القابل للردّ ، لا الباطل فعلاً. وقد عبّر في النهاية عن خيار الغبن بذلك فقال : ولا بأس بأن يبيع الإنسان متاعاً بأكثر‌

__________________

(١) حكاه في التذكرة ١ : ٤٦٧ عن أحمد والشافعي في أحد الوجهين ، وراجع مفتاح الكرامة ٤ : ٥٨٦.

(٢) السرائر ٢ : ٢٤٢.

(٣) نسب إليها صريحاً في مفتاح الكرامة ٤ : ٥٨٦ ، والجواهر ٢٣ : ٩٤. انظر المقنعة : ٥٩٤ ، والنهاية : ٣٩١ ، والمراسم : ١٨٠.

ممّا يسوي إذا كان المبتاع من أهل المعرفة ، فإن لم يكن كذلك كان البيع مردوداً (١).

وعلى تقدير وجود القول بالبطلان ، فلا يخفى ضعفه ؛ لعدم الدليل على البطلان بعد انعقاده صحيحاً ، عدا ما في مجمع البرهان ، وحاصله : وقوع العقد على شي‌ءٍ مغايرٍ للموجود ، فالمعقود عليه غير موجودٍ والموجود غير معقودٍ عليه (٢).

محلّ الكلام إنّما هو في تخلّف الاوصاف الخارجة عن الحقيقة

ويضعّف : بأنّ محلّ الكلام في تخلّف الأوصاف التي لا توجب مغايرة الموصوف للموجود عرفاً ، بأن يقال : إنّ المبيع فاقدٌ للأوصاف المأخوذة فيه ، لا أنّه مغايرٌ للموجود. نعم ، لو كان ظهور الخلاف فيما له دخلٌ في حقيقة المبيع عرفاً ، فالظاهر عدم الخلاف في البطلان ولو أُخذ في عبارة العقد على وجه الاشتراط كأن يقول : بعتك ما في البيت على أنّه عبدٌ حبشيٌّ فبان حماراً وحشيّاً.

إلاّ أن يقال : إنّ الموجود وإن لم يُعدّ مغايراً للمعقود عليه عرفاً ، إلاّ أنّ اشتراط اتّصافه بالأوصاف في معنى كون القصد إلى بيعه بانياً على تلك الأوصاف ، فإذا فُقد ما بُني عليه العقد ، فالمقصود غير حاصلٍ ، فينبغي بطلان البيع ؛ ولذا التزم أكثر المتأخّرين بفساد العقد بفساد شرطه (٣) ، فإنّ قصد الشرط إن كان مؤثّراً في المعقود عليه‌

__________________

(١) النهاية : ٣٩١.

(٢) مجمع الفائدة ٨ : ١٨٣.

(٣) منهم : العلاّمة في القواعد ٢ : ٩٣ ، والشهيد في الدروس ٣ : ٢١٤ ٢١٥ ، والشهيد الثاني في المسالك ٣ : ٢٧٣ ، وراجع تفصيل القائلين بالبطلان في مفتاح الكرامة ٤ : ٧٣٢.