درس مکاسب - خیارات

جلسه ۵۵: خیار غبن ۵

مرتضوی
استاد
مرتضوی
 
۱

خطبه

۲

میزان زیادی قیمت در غبن

سه مطلب و چند فرع در این مباحثه بیان شده است:

مطلب اول این است که: میزان در غبن، زیادی و نقصان قیمتی که موجب غبن می‌شود قیمت آن شیء در زمان عقد می‌باشد. در نتیجه زیادی بعد از عقد یا نقیصه بعد از عقد موجب غبن نمی‌شود. مثلاً زمینی در اول ماه به صد تومان خریده شده است و در دهم ماه قیمت آن صد و پنجاه تومان شده است، در این مثال نمی‌توانید بگویید بایع مغبون است، چون میزان در غبن قیمت روز عقد می‌باشد و حسب الفرض در زمان عقد، زمین به صد تومان فروخته شده است و این پنجاه تومان اضافه در ملک مشتری حادث شده و ربطی به قیمت مال بایع ندارد.

انما الکلام در دو فرع می‌باشد:

فرع اول این است که: زمین در اول ماه به بیشتر از قیمت خودش فروخته شده است، هشتاد تومان ارزش داشته به صد تومان فروخته شده است، در روز دهم ماه قیمت زمین بالا رفته است و ارزش آن صد تومان شده است، آیا در این زمینه مشتری خیار غبن دارد یا نه؟

دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول این است که: در این فرض مشتری خیار داشته باشد که مشهور نیز این احتمال را می‌گویند.

دلیل آن این است که میزان قیمت روز عقد بوده است و حسب الفرض در زمان عقد این زمین به صد تومان فروخته شده است در حالی که قیمت واقعیّه آن هشتاد تومان بوده است، پس بیست تومان سر مشتری کلاه رفته است و اضافۀ قیمت بعدی ربطی به بایع ندارد، ملک مشتری گران شده است، پس برای مشتری خیار غبن ثابت است.

احتمال دوم این است که: مشتری خیار نداشته باشد جهت آن این است که دلیل ثبوت خیار غبن اجماع یا قاعده لا ضرر می‌باشد که قدر متیقن از اجماع موردی است که ضرر مشتری جبران نشده باشد و در این فرض ضرر مشتری جبران و تدارک شده است و اگر دلیل حدیث لا ضرر باشد در این مورد با نگه داشتن زمین توسط مشتری، ضرری به او وارد نمی‌شود. پس مشتری خیار غبن ندارد.

فرع دوم این است که: اگر مبیع در زمان عقد به بیشتر از قیمت خودش فروخته شده است و در آن بیع قبض و اقباض دخالت در ملکیّت مشتری داشته است و قبل از تحقّق قبض، قیمت مبیع اضافه شده است، آیا در این مورد مشتری خیار غبن دارد یا نه؟

مثلاً در ساعت ۸ ده مثقال طلا فروخته شده است به بیست هزار تومان و در واقع قیمت ده مثقال طلا در ساعت ۸ پانزده هزار تومان بوده است. در ساعت ۱۰ فروشنده طلا را به مشتری تحویل داده است و در بیع صرف تا وقتی که مشتری تحویل نگیرد مالک نمی‌شود چون قبض دخالت در ملکیّت دارد و در ساعت ۹ قیمت طلا بیست هزار تومان شده است، پس در زمان عقد به بیشتر از قیمت واقعیّه فروخته شده است و در زمان ملکیّت مشتری مساوی با قیمت واقعیّه بوده است. در این مورد حکم خیار أشکل از فرع اول می‌باشد چون در زمانی که ملکیّت حاصل شده است قیمت برابر ارزش واقعیه بوده است حال خیار برای مشتری ثابت است یا خیر؟

اگر بگوییم مطلقاً میزان زمان عقد است مشتری خیار دارد و اگر بگوییم میزان توجّه ضرر به مشتری است، مشتری خیار ندارد چون ضرری به او نرسیده است.

إلا أن یقال که خیار در این صورت ثابت است، جهت آن این باشد که مسأله‌ای در باب بیع صرف می‌باشد که آن این است، آیا در بیع صرف تقابض وجوب تکلیفی دارد یا نه؟ آیا تقابض زائد بر حکم وصفی که ملکیّت باشد حکم تکلیفی نیز دارد یا نه؟

علامه فرموده است که تقابض وجوب تکلیفی دارد بنابراین اثبات خیار برای مشتری وجیه است. مثلاً فرض کنید اگر گفتیم یکی از احکام بیع صرف وجوب تحویل و قبض می‌باشد در ساعت ۹ این وجوب وجود دارد، اگر قائل شدیم که مشتری خیار ندارد نمی‌تواند عقد را به هم بزند فالقبض له واجبٌ و اگر قائل شدیم خیار دارد مشتری در ساعت ۹ می‌تواند عقد را به هم بزند و وجوب قبض را ساقط کند لذا ثمره آن سقوط وجوب قبض می‌شود.

۳

ملاک در غبن نسبت به جهل و علم

مطلب دوم این است که گفته شده است که معیار در غبن جهل مشتری می‌باشد، اگر مشتری عالم به غبن باشد خیار ندارد، اگر جاهل باشد خیار دارد.

توضیح ذلک: بیع‌هایی که واقع می‌شوند صوری دارد:

یکی از صور این است که ایجاب از مالک صادر شده است و قبول هم از مالک واقع گشته است کما هو المتعارف. در کل این موارد اگر مشتری عالم بوده خیار غبن ندارد و اگر جاهل بوده خیار غبن دارد.

صورت دیگر این است که بیع دو وکیل در اجرای صیغه واقع شده است یا بین مالک و وکیل در اجرای صیغه. در کل این موارد آیا میزان در علم و جهل، علم و جهل وکیل است یا موکّل؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: در کلّ این موارد میزان علم و جهل موکّل است.

و ثالثاً این است که بیع بین مالک و وکیل مفوّض از طرف مشتری واقع شده است، یا بین دو وکیل مفوّض واقع شده است، وکیل مفوّض علم دارد، موکّل جهل دارد، وکیل مفوّض جهل دارد، موکل علم دارد. در این موارد میزان در علم و جهل چه کسی می‌باشد؟

مرحوم شیخ می‌فرمایند: علم و جهل وکیل مفوّض میزان و معیار می‌باشد مگر در یک مورد که وکیل مفوّض جاهل بوده و موکّل عالم و ساکت باشد که در این مورد خیار غبن ثابت نمی‌شود.

۴

راه‌های ثبوت غبن

مطلب سوم این است: از کجا اثبات غبن و ضرر برای بایع و مشتری نماییم؟ اثبات کنیم که سرمشتری کلاه رفته است یا نه؟ مثلاً قیمت واقعی قالی صد تومان بوده است و عمر مشتری آن را به صد و پنجاه تومان خریده است و می‌گوید من مغبون شده‌ام چون جهل داشته‌ام. این فرض صوری پیدا می‌کند:

یک صورت این است که فروشنده مشتری را در این ادّعا تصدیق می‌کند. در این فرض به واسطۀ تصدیق فروشنده خیار غبن برای مشتری ثابت می‌شود.

صورت دوم این است که مشتری اقامۀ بیّنه می‌کند یعنی دو نفر عادل می‌گویند که مشتری از قیمت اطلاعی نداشته است. در این صورت به واسطۀ بیّنه خیار غبن برای مشتری اثبات می‌شود.

صورت سوم این است: مشتری می‌گوید جهل داشته‌ام و فروشنده می‌گوید عالم بوده است. در این مورد راه حل چیست؟

تبعاً مسأله مربوط به باب قضا و وظیفۀ حاکم می‌شود. راه شناخت مدعی از منکر این است هر کس قولش مطابق اصل و ظاهر است منکر می‌باشد و هر کس قولش مخالف با اصل و ظاهر است مدّعی می‌باشد.

یک فرض این است که مشتری از اهل خبره نبوده است، تبعاً در اینجا ظاهری نداریم تا ببینیم قول کدام موافق و مخالف با آن می‌باشد.

در اینجا دو اصل وجود دارد: یکی اصالة اللزوم در بیع که قول مشتری مخالف با آن است لذا مدّعی می‌شود و قول فروشنده موافق با آن است لذا منکر می‌شود. تبعاً قاضی باید از مشتری مطالبه بیّنه و از فروشنده مطالبۀ قسم کند.

و لکن در ما نحن فیه خصوصیّتی وجود دارد که نمی‌توان به اصالة اللزوم تکیه کرد چون اصل محکوم است و کما اصل موضوعی حاکم داریم، چون اصل موضوعی عدم علم به قیمت مقدم بر اصل سببی حکمی می‌شود، لذا اصالة اللزوم ساقط می‌شود. چون شک در لزوم و عدم لزوم بیع به خاطر این است که آیا خریدار عالم به قیمت بوده است یا خیر؟ لذا با جریان اصل موضوعی عدم علم به قیمت نوبت به اصالة اللزوم نمی‌رسد.

لذا ما برای تشخیص مدّعی از منکر از اصل عدم علم مشتری به قیمت استفاده می‌کنیم. بایع که خلاف اصل می‌گوید مدّعی است و مشتری که موافق اصل می‌گوید منکر است لذا با قسم خوردن قول مشتری مقدّم می‌شود.

حال اگر فرض کردیم مشتری مدّعی شد آیا راهی برای اثبات غبن او داریم یا نه؟

بله چون در کلّ مواردی که دعوای مدّعی از اموری است که لا یعلم إلا من قبله قول او با قسم خوردن مقدّم می‌شود لذا در ما نحن فیه نیز قول مشتری با قسم خوردن مقدّم می‌شود.

۵

تطبیق میزان زیادی قیمت در غبن

ثمّ إنّ المعتبر القيمة حال العقد، فلو زادت بعده (عقد) ولو قبل اطّلاع المغبون على النقصان حين العقد لم ينفع؛ لأنّ الزيادة إنّما حصلت في ملكه (مشتری) والمعاملة وقعت على الغبن. ويحتمل عدم الخيار حينئذٍ؛ لأنّ التدارك حصل قبل الردّ، فلا يثبت الردّ المشروع لتدارك الضرر، كما لو برئ المعيوب قبل الاطّلاع على عيبه (مبیع)، بل في التذكرة: أنّه مهما زال العيب قبل العلم أو بعده قبل الردّ سقط حقّ الردّ.

وأشكل منه ما لو توقّف الملك على القبض فارتفع الغبن قبله (قبض)؛ لأنّ الملك قد انتقل إليه (فرد) حينئذٍ من دون نقصٍ في قيمته (مبیع).

نعم، لو قلنا بوجوب التقابض بمجرّد العقد كما صرّح به العلاّمة في الصرف يثبت الخيار؛ لثبوت الضرر بوجوب إقباض الزائد في مقابلة الناقص. لكن ظاهر المشهور عدم وجوب التقابض.

ولو ثبت الزيادة أو النقيصة بعد العقد، فإنّه لا عبرة بهما إجماعاً كما في التذكرة.

۶

تطبیق ملاک در غبن نسبت به جهل و علم

ثمّ إنّه لا عبرة بعلم الوكيل في مجرّد العقد، بل العبرة بعلم الموكّل وجهله (موکل). نعم، لو كان وكيلاً في المعاملة والمساومة، فمع علمه (وکیل) وفرض صحّة المعاملة حينئذٍ لا خيار للموكِّل، ومع جهله (وکیل) يثبت الخيار للموكِّل، إلاّ أن يكون عالماً بالقيمة وبأنّ موكِّله يعقد على أزيد منها (قیمت) ويقرّره (وکیل را) له. وإذا ثبت الخيار في عقد الوكيل فهو للموكِّل خاصّةً، إلاّ أن يكون وكيلاً مطلقاً بحيث يشمل مثل الفسخ، فإنّه كالوليّ حينئذٍ.

۷

تطبیق راه‌های ثبوت غبن

ثمّ إنّ الجهل إنّما يثبت باعتراف الغابن، وبالبيّنة إن تحقّقت، وبقول مدّعيه (غبن) مع اليمين؛ لأصالة عدم العلم الحاكمة على أصالة اللزوم، مع أنّه قد يتعسّر إقامة البيّنة على الجهل، ولا يمكن للغابن الحلف على علمه (مغبون)، لجهله (مغبون) بالحال، فتأمّل.

هذا كلّه إذا لم يكن المغبون من أهل الخبرة بحيث لا يخفى عليه القيمة إلاّ لعارضٍ من غفلةٍ أو غيرها، وإلاّ فلا يقبل قوله كما في‌

مُقدِماً على الضرر ، بل قد يُقدِم برجاء عدمه ، ومساواته للعالم في الآثار ممنوعةٌ حتّى في استحقاق المدح والذمّ لو كان المشكوك ممّا يترتّب عليه ذلك عند الإقدام عليه ، ولذا قد يحصل للشاكّ بعد اطّلاعه على الغبن حالةٌ اخرى لو حصلت له قبل العقد لم يُقدم عليه. نعم ، لو صرّح في العقد بالالتزام به ولو على تقدير ظهور الغبن كان ذلك راجعاً إلى إسقاط الغبن.

ثبوت الخيار للجاهل وإن كان قادراً على السؤال

وممّا ذكرنا يظهر ثبوت الخيار للجاهل وإن كان قادراً على السؤال ، كما صرّح به في التحرير والتذكرة (١).

ولو أقدم عالماً على غبنٍ يتسامح به فبان أزيد بما لا يتسامح بالمجموع منه ومن المعلوم ، فلا يبعد الخيار. ولو أقدم على ما لا يتسامح فبان أزيد بما يتسامح به منفرداً أو بما لا يتسامح ، ففي الخيار وجهٌ.

المعتبر القيمة حال العقد

ثمّ إنّ المعتبر القيمة حال العقد ، فلو زادت بعده ولو قبل اطّلاع المغبون على النقصان حين العقد لم ينفع ؛ لأنّ الزيادة إنّما حصلت في ملكه والمعاملة وقعت على الغبن. ويحتمل عدم الخيار حينئذٍ ؛ لأنّ التدارك حصل قبل الردّ ، فلا يثبت الردّ المشروع لتدارك الضرر ، كما لو برئ المعيوب قبل الاطّلاع على عيبه ، بل في التذكرة : أنّه مهما زال العيب قبل العلم أو بعده قبل الردّ سقط حقّ الردّ (٢).

وأشكل منه ما لو توقّف الملك على القبض فارتفع الغبن قبله ؛ لأنّ الملك قد انتقل إليه حينئذٍ من دون نقصٍ في قيمته.

__________________

(١) التحرير ١ : ١٦٦ ، والتذكرة ١ : ٥٢٣.

(٢) التذكرة ١ : ٥٤١.

نعم ، لو قلنا بوجوب التقابض بمجرّد العقد كما صرّح به العلاّمة في الصرف (١) يثبت الخيار ؛ لثبوت الضرر بوجوب إقباض الزائد في مقابلة الناقص. لكن ظاهر المشهور عدم وجوب التقابض.

ولو ثبت الزيادة أو النقيصة بعد العقد ، فإنّه لا عبرة بهما إجماعاً كما في التذكرة (٢).

عدم العبرة بعلم الوكيل في مجرّد الصيغة

ثمّ إنّه لا عبرة بعلم الوكيل في مجرّد العقد ، بل العبرة بعلم الموكّل وجهله. نعم ، لو كان وكيلاً في المعاملة والمساومة ، فمع علمه وفرض صحّة المعاملة حينئذٍ لا خيار للموكِّل ، ومع جهله يثبت الخيار للموكِّل ، إلاّ أن يكون عالماً بالقيمة وبأنّ موكِّله (٣) يعقد على أزيد منها ويقرّره له. وإذا ثبت الخيار في عقد الوكيل فهو للموكِّل خاصّةً ، إلاّ أن يكون وكيلاً مطلقاً بحيث يشمل مثل الفسخ ، فإنّه كالوليّ حينئذٍ (٤).

ثمّ إنّ الجهل إنّما يثبت باعتراف الغابن ، وبالبيّنة إن تحقّقت ، وبقول مدّعيه مع اليمين ؛ لأصالة عدم العلم الحاكمة على أصالة اللزوم ، مع أنّه قد يتعسّر إقامة البيّنة على الجهل ، ولا يمكن للغابن الحلف على علمه ، لجهله بالحال ، فتأمّل.

هذا كلّه إذا لم يكن المغبون من أهل الخبرة بحيث لا يخفى عليه القيمة إلاّ لعارضٍ من غفلةٍ أو غيرها ، وإلاّ فلا يقبل قوله كما في‌

__________________

(١) التذكرة ١ : ٥١٠ ، والتحرير ١ : ١٧١.

(٢) التذكرة ١ : ٥٢٣.

(٣) في «ش» : «وكيله».

(٤) في «ش» زيادة : «وقد مرّ ذلك مشروحاً في خيار المجلس».