مطلب دوم اشکالی است که بر این استدلال شده است، حاصل اشکال این است که: در مورد بحث خوردن پول اضافی توسط فروشنده بما اینکه أکل به باطل است حرام میباشد و در همین فرض چون که این تصرّف تجارت عن تراض میباشد جائز میباشد. لذا این دو آیه با هم تعارض میکنند و بالمعارضه ساقط میشوند. در نتیجه به قاعدۀ کلیه در باب عقود که اصالة اللزوم باشد رجوع میکنیم و مقتضای اصالة اللزوم در مورد بحث این است که بیع صحیح میباشد و مغبون خیار ندارد.
مطلب سوم اشکال بر مطلب دوم میباشد که حاصل آن این است که: آیۀ تجارت با آیۀ أکل تعارض ندارد. برای اینکه آیه تجارت اگر استثنای آن متصل باشد به واسطۀ اینکه ظهور استثناء تقدّم بر ظهور مستثنی منه دارد بالحکومه مقدّم میشود و اگر آیه تجارت استثنای آن منقطع باشد أکل به باطل با تجارت عن تراض اجتماع موردی ندارند. لذا در مورد بحث اگر تجارت عن تراض صادق باشد علی تقدیرٍ أکل به باطل صادق نیست و علی تقدیر أکل به باطل صادق است و لکن ظهور (إلا أن تکون تجاره عن تراض) بالجکومه تقدّم بر ظهور (لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل) دارد، لذا معارضهای نخواهد بود.
مطلب چهارم در واقع اشکال بر مطلب سوم میباشد، حاصل آن این است که: معارضه بین الآیتین ثابت میباشد. فرض کنید تجاره عن تراض با (لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل) اجتماع موردی نداشته باشند، یعنی استثناء را منقطع بگیریم، در نتیجه مواردی که أکل به باطل صادق است تجارت عن تراض نمیباشد و مواردی که تجارت عن تراض صادق است أکل به باطل نمیباشد.
مع ذلک کلّه معارضه در مورد بحث به واسطۀ اجماع و عدم قول بالفصل تحقّق پیدا میکند. بیان ذلک:
تجاره عن تراض اختصاص دارد به موردی که خدعه نباشد و حرمت أکل به باطل اختصاص دارد به موردی که خدعه باشد، خدعه باشد و نباشد لا یجتمعان. اگر خدعه هست أکل به باطل است وتجارت عن تراض نمیباشد، و اگر خدعه نیست تجارت عن تراض میباشد و أکل به باطل نیست.
لذا این دو آیه با هم اجتماع موردی ندارند مع ذلک در ما نحن فیه با یکدیگر تعارض دارند. توضیح ذلک:
تارة مشتری مکاسب را میخرد و نمیداند که مکاسب پنجاه تومان ارزش دارد یا صد تومان یا صد و پنجاه تومان و یا... جاهل به جهل بسیط میباشد، مکاسب را میخرد تا به دو برابر قیمت بفروشد اما قیمت مناسب را اطلاع ندارد. در این فرض که این بیع تجارت عن تراض میباشد.
فرض دوم این است که مشتری مکاسب را میخرد با علم به اینکه صد تومان است و در واقع قیمت مکاسب پنجاه تومان است. در این مورد مشتری جهل مرکّب دارد.
اجماع قائم شده است که حکم این دو صورت واحد است. یعنی اگر در فرض اول خیار برای مشتری نباشد بالاجماع در فرض دوم برای مشتری خیار نخواهد بود. پس آیۀ تجارت به صمیمۀ اجماع میگوید در این دو صورت برای مشتری از خیار غبن خبری نخواهد بود.
هذا من جهه و من جهه أخری حرمت أکل به باطل اختصاص دارد به موردی که مشتری عالم باشد قیمت مکاسب صد تومان است و در واقع قیمت آن پنجاه تومان باشد. در این فرض که مشتری جاهل به جهل مرکّب میباشد حرمت أکل به باطل اختصاص به این مورد تنها دارد که در همین فرض هم خدعه فقط صادق است.
و لکن مشتری فرض دیگری هم دارد و آن این است که مشتری قیمت مکاسب را نمیداند و میداند که قیمت مکاسب را نمیداند. اجماع میگوید حکم این دو صورت واحد است یعنی همان طور که در صورت اول أکل به باطل صدق میکند در صورت دوم نیز أکل به باطل صادق میباشد.
نتیجه این است که آیۀ تجارت عن تراض میگوید در صورت جهل بسیطو مرکب خیار غبن نیست و آیه حرمت أکل به باطل میگوید در صورت جهل بسیط و مرکب أکل به باطل صدق کرده و خیار غبن میباشد.
پس به واسطۀ آیه و ضمیمۀ اجماع و عدم قول بالفصل دو آیه با یکدیگر تعارض میکنند و بالتعارض ساقط میشوند. نوبت به اصل أولی در عقود که اصالة اللزوم است میرسد. پس با اینکه دو آیه اجتماع موردی نداشتند اما به برکت اجماع بالمعارضه ساقط میشوند.