بقي الكلام في معنى قول العلامة في القواعد والتذكرة
مرحوم علامه در قواعد و تذکره بعد از بیان مقتضای أصل که لزوم بیع است، فرمودهاند: (إنّه لا يخرج من هذا الأصل إلاّ بأمرين: ثبوت خيار أو ظهور عيب).
بر اين عبارت اشكال شده است به اینکه: عطف ظهور عیب بر خیار ظاهر در این است که آنچه موجب تزلزل عقد میشود دو امر است، خیار و ظهور عیب، در حالی که ظهور عیب از اسباب خیار است و آنچه که موجب تزلزل عقد میشود فقط خیار است و خیار تارة به ظهور عیب است و اخری به شرط و مجلس و....
توجیهات سه گانه در کلام علامه:
توجيه أوّل) صاحب جامع المقاصد فرمودهاند که: عطف ظهور عیب بر خیار از باب عطف خاص بر عام است. ولی مرحوم شیخ میفرمایند: این توجیه زمانی درست است که ظهور عیب بر اسباب الخیار عطف شود تا عطف خاص بر عام شود و الاّ عطف ظهور عیب بر خیار عطف بر مباین میباشد.
توجیه دوم) این است که بر ظاهر عطف تحفّظ میکنیم و میگوییم دو چیز مستقلاً سبب تزلزل میشود: ۱ ـ خیاراتی که به خاطر نقصی فی أحد العوضین نیست بلکه ارفاق به متعاقدین است. و ۲ ـ خیاراتی که به خاطر نقصی فی أحد العوضین است.
لذا مرحوم علامه در مقام تقسیم خیارات بودهاند به خیارات ارفاقیّه و خیاری که به سبب نقص فی أحد العوضین است.
مرحوم شیخ سه اشکال بر این توجیه بیان میکنند:
اوّلاً: لقائل أن یقول که کل خیارات به جهت ارفاق به متعاقدین است، لذا این توجیه ناتمام است.
و ثانیاً: لوسلّمنا، این توجیه موجب تکلّف و اضمار در عبارت قواعد و تذکره است، چون در عبارت قواعد باید کلمة (من غير نقص في أحد العوضين) را در جانب معطوف علیه و کلمة (خیار) را در جانب معطوف در تقدیر بگیریم و در عبارت تذکره هم باید کلمة (خیار) را در معطوف مقدّر بگیریم و اضمار خلاف اصل است.
و ثالثاً: در کتاب تذکره ایشان در امر اوّل اسباب خیار را ذکر کرده است و از جملة اسباب خیار ظهور عیب را نام برده و در آن بحث کرده است و اگر شما میگویید علامه در مقام تقسیم بوده است باید دو باب میکرد: باب في بعض أقسام الخيار وبابٌ في العيب. وأضف الی ذلک که همة موارد خروج از مقتضای أصل منحصر در این دو مورد نیست. مثلاً در عقود جائزه که اطلاق خیار شده به خاطر این دو أمر نبوده است.
توجیه سوم: سومین توجیه را مرحوم شیخ بیان میکند که در بعض موارد أحد المتعاقدین میتوانند همه عقد را به هم بزنند مثل خیار مجلس و در بعض موارد کل عقد را فسخ نمیکنند بلکه جزء عقد یعنی به مقدار جزئی از مبیع و ثمن عقد را متزلزل میکنند. مثلاً اگر گوسفند را به صد تومان بفروشد و بعد معلوم شود گوسفند معیوب بوده، مثلاً چشمش کور بوده مشتری کل عقد را فسخ نمیکند، فقط به مقدار پول مقابل چشم عقد را فسخ میکند و جزء از ثمن مقابل چشم گوسفند را استرداد میکند، لذا عبارت علامه درست میشود، دو چیز سبب تزلزل عقد میشوند: ۱ ـ خیاراتی که موجب فسخ کل عقد میشوند، ۲ ـ ظهور عیب که موجب فسخ جزئی از عقد میشود. البته این کلام در صورتی صحیح است که ارش را استرداد جزء ثمن بدانیم نه غرامت. چون اختلاف است که ارش استرداد جزء از ثمن مقابل معیوب است یا غرامت است که بایع از هر پولی بخواهد میتواند آن را بپردازد.
لذا مرحوم شیخ میفرمایند: این توجیه بنا بر مسلکی صحیح است که ارش را استرداد جزء ثمن بداند. {أوفوا بالعقود} اثبات لزوم کل عقد را دارد چه بیع و چه غیر بیع.
وامّا أصل به معنای چهارم نتیجهاش مختص به باب بیع است. یعنی اگر گفتیم اصالة اللزوم لازم طبیعی و ماهیّت عقد بیع لزوم است و جواز به واسطه جعل خیار و از خارج پدید میآید و از عوارض خارجی طبیعت بیع است، لذا در باب بیع با تمسّک به أصل لزوم العقد را برداشت میکنیم. ولی در باب هبه جواز حق خارجی نیست بلکه یک حکم شرعی است و خارج از عقد نیست تا با تمسّک به أصل آن را نفی کنیم. چون شک در حکم شرعی است که خارج از عقد هم نبوده است.
۱. بقي الكلام في معنى قول العلامة أي في توجيه قول العلامة و اینکه راه توجیهی دارد یا نه؟
۲. ضمیر در (قد یساعد علیه) به ظاهر عطف (اینکه هر کدام از خیار و ظهور عیب سبب مستقل در تزلزل عقد میباشند) برمیگردد.