درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۸۷: خبر واحد ۳۹

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

صحبت در آیه سوال بود که آقای صاحب ریاض استدلال فرموده که از اینکه سوال واجب است پس معلوم می‌شود جوابی هم که می‌دهد واجب العمل است بر ایشان ایراد کردند ایشان فرمودند با توجه به تفسیر آیه می‌خواهی استدلال کنی یا با توجه به تاویل؟ هر کدامش باشد درست نیست اگر جنبه تفسیری را بگیری اهل الذکر می‌شوند علمای یهود مسئله می‌افتد توی وادی اصول عقاید که آیا باید پیغمبر زن باشد مرد باشد می‌افتد توی این وادی‌ها و از بحث ما خارج است بحث ما در خبر راجع به فروع است و این مربوط به اصول عقاید است و اگر مربوط به تاویل آیه باشد اهل الذکر در روایات تاویل شده به ائمه (علیهم السلام) باز هم از بحث ما خارج است ما می‌خواهیم از کسانی که متعارف اند قولشان علم نمی‌آورد از آنها سوال بکنیم آنوقت ببینیم حجت است یا نه، ائمه که قولشان قطعا علم آور است آن هم از بحث ما خارج است خوب این ایراد اول.

و ثانیا این آیه دستور تحصیل علم به ما می‌دهد می‌گوید اگر نمی‌دانید جاهلید بروید از علما سوال کنید که عالم بشوید یعنی عالما برگردید و حال آنکه ما در بحث خبر واحد عالما نمی‌خواهیم برگردیم ما می‌گوییم اگر یک عادلی یک حرفی زد شما بپذیر ولو علم هم پیدا نکنی که قضیه از این قرار هست یا نه و شاهد بر این مدعا اینکه آیه هم مربوط به اصول عقاید است و در اصول عقاید علم معتبر است ما اگر بخواهیم با این آیه خبر عادل ظنی را حجت بکنیم چه چیز لازم می‌آید؟ خروج مورد لازم می‌آید اگر به این آیه بگوییم خبر عادل ظنی حجت است مورد مورد اصول عقاید است آنوقت باید موردش را بگذاریم کنار پس این هم که درست نیست

و اما ایراد سوم، ایراد سوم اینکه دلیل اخص از مدعاست مدعای ما این است هر راوی عادلی می‌خواهد عادل هم باشد مثل زراره‌ها یا می‌خواهد جاهل باشد مثل صفوان‌ها، ما می‌خواهیم بگوییم این همان قدر که عادل است خبری از امام معصوم به ما می‌دهد برای ما حجت است این مدعای ماست و حال آنکه آیه می‌گوید فسئلوا اهل الذکر فسئلوا اهل العلم از اهل علم سوال بکنید پس آیه خبر زراره‌هایی که عالم هستند چون اینها از فقهایند صرف یک راوی ضبط صوتی نیستند واقعا از علمایند گاهی مباحثه می‌کند با حضرت صادق، زراره مکانش مکان راوی نیست وقتیکه از حضرت سوال می‌کند من این علمت ان المسح ببعض الراس شما می‌فرمایید مسح را به بعض راس بکش سنی‌ها که می‌بینید همه سر را مسح می‌کنند، ببینید چرا دارد در مقابل امام صادق، شما چرا می‌فرمایید به قدر یک نخ هم مسح بکنی کافی است؟ حضرت می‌فرمایند لمکان الباء، وامسحوا بروسکم، این باء باء تبعیض است، ببینید عین استاد و شاگرد که به چه دلیل این حرف را می‌زنید استاد جواب می‌دهد امام هم همینجور با زراره رفتار می‌کند حضرت به او نمی‌فرماید فضولی موقوف به تو چه مربوط است وقتی او سوال می‌کند که چرا به چه دلیل ما باید یک ذره از سر را مسح کنیم صورت را همه را باید بشوریم اما مسح را یک ذره سر؟ حضرت می‌فرماید لمکان الباء، باء تبعیض هم ما داریم که سیبویه و اینها گفتند علی کل حال یا گاهی از زراره یک مسئله‌ای سوال می‌کند حضرت جواب می‌دهد آنوقت زراره سوال می‌کند هذا اصل؟ ببینید اصلا سوال از مسئله فرعی نیست جوابش را گرفته ولی به حضرت می‌گوید هذا اصل این یک قاعده کلی است حضرت می‌فرمایند بله، چرا؟ برای اینکه زراره رد فرع بر اصل می‌کند صفوان فقط می‌آید یک مسئله سوال می‌کند و بر می‌گردد اما این رد فرع بر اصل می‌کند می‌خواهد ببینید این حرفی که حضرت زدند قاعده است می‌شود جاهای دیگر هم حمل بر این کرد یا نه؟ خلاصه زراره از علماست از فقهاست و آیه قول اینجور روات عالم را برای ما حجت می‌کند نتیجتا دلیل می‌شود اخص از مدعا یعنی صفوان‌ها از تحت این آیه می‌رود کنار، می‌ماند اخبار برای حجیت اخبار علمای از روات، بعد ایشان می‌فرماید بالاتر از این اصلا زراره هم خارج می‌شود، چرا؟ برای اینکه مجتهدین ما به قول زراره که رجوع می‌کنند بما هو راو رجوع می‌کنند و حال آنکه طبق آن قاعده که عناوین ماخوذه در لسان ادله ظهور در موضوعیت دارد اگر به شما می‌گویند عادل جایز است اقتداء خلفه یعنی آن عدالت علت است آن صفت عدالت باعث می‌شود که جایز باشد اقتدا، اینجا هم همینجور حکم را برده روی اهل علم یعنی آن اهل علم بودنش علت است برای حجیت پس یعنی اهل علم تنها هم به درد نمی‌خورد اول گفتیم اهل علم باید باشد صفوان خارج شد حالا با این بیان دوم زراره هم خارج می‌شود چرا؟ برای اینکه درست است مجتهدین ما رجوع می‌کنند به ایشان ولی نه بماهو اهل علم بماهو راوی بماهو ضبط صوت یعنی اگر زراره یک جهت علمی هم استنباط بکند به درد مجتهد ما نمی‌خورد مجتهد ما اگر رجوع به زراره می‌کند بماهو عالم رجوع نمی‌کند بماهو راوی بماهو اینکه حاکی الفاظ امام است پس نتیجتا قول زراره هم حجت نمی‌شود آنکه آیه حجت می‌کند خبر عالم بماهو عالم و آنکه ما داریم بحث می‌کنیم خبر عالم بماهو راوی که آیه دلالت بر او ندارد نتیجتا آیه فقط و فقط یکدانه مصداق دارد و آن هم تقلید است یعنی این عوامی که رجوع می‌کند به مجتهد این دیگر حسابی مصداق آیه است چرا؟ جاهل رجوع کرده به عالم بماهو عالم آخه گاهی هست آدم رجوع به عالم می‌کند ولی بماهو عالم نیست مثلا من از این آقای مرجع سوال می‌کنم زید حالش چطور است؟ عمرو در چه وضعیتی است؟ خوب این سوال از اهل علم است ولی سوال از اهل علم نه بماهو اهل علم این سوالها ربطی به علم ندارد روات ما هم همینجور است مجتهدین که به اینها رجوع می‌کنند بماهو عالم رجوع نمی‌کنند بلکه بماهو راوی و آیه عادل بماهو عالم را قولش را حجت می‌کند نتیجتا قول زراره هم حجت نمی‌شود این آیه فقط یکدانه مصداق دارد لذا علما این را در کتاب تقلید و اجتهاد نقلش کردند و با این ثابت کردند فسئلوا اهل الذکر بهترین مصداقش عوام اند که به مراجع مراجعه می‌کند بماهو عالم یعنی رجوع به عالم بماهو عالم، آن را حجت می‌کند و اما بحث ما را حجت نمی‌کند ولی بعضی‌ها مثل آقای آخوند بعد از ایشان یا دیگران قبل از ایشان گفتند آیه وقتی عالم را حجت کرد راوی عالم را حجت کرد غیر عالمش هم با اجماع مرکب حجت است وقتی عالم بماهو عالم را حجت کرد عالم بماهو راوی را هم به اجماع مرکب ثابت می‌کنیم ایشان می‌فرماید این حرفها درست نیست چرا؟ برای اینکه این مجتهد رجوع به آن عالم که می‌کند مثل زراره بماهو عالم نیست سوال از عالم است اما نه بماهو عالم نتیجتا مشمول آیه واقع نمی‌شود

بعد سوره اذن را شروع کردیم سوره برائت آیه ۶۲ که بعضی‌ها هستند اذیت می‌کردند پیغمبر را می‌گفتند ایشان اذن است یعنی خلاصه هر که هر چه به ایشان می‌گوید ایشان گوش محض است قبول می‌کند ولی آیه آمد اگر هم گوش است به نفع شماست اذن خیر لکم آبروی شما را نمی‌برد اگر یک حرفی را از شماها می‌پذیرد به خاطر آن رحمت و رافت و لطفی است که دارد بخاطر اینکه سوء ظن به کسی ندارد این حرفها را پشت سر پیغمبر نزنید آمدند از این آیه استدلال کردند که این پیغمبر یومن بالله و یومن للمومنین، یومن توی آیه است ولی ایشان صحبت از تصدیق می‌کند چون ایمان به معنای تصدیق است دیگر. پس یومن بالله یعنی یصدق بالله یومن للمومنین یعنی یصدق للمومنین، خوب پس پیغمبر و لکم فی رسول الله اسوه حسنه ما باید به پیغمبر تاسی کنیم پیغمبر وضعیتشان چه جوری بوده؟ هر کسی هر حرفی به ایشان می‌زده ایشان تصدیق می‌کرده پس ما هم باید تصدیق کنیم بطریق اولی چون ایشان که عالم به غیب است می‌تواند از ماورای این عالم با خبر باشد ولی معذلک حرف مردم را تصدیق می‌کند ما که دستمان به جایی بند نیست بطریق اولی باید تصدیق بکنیم نتیجتا تصدیق می‌شود حسن، دلیلش اینکه خدای متعال دارد تعریف می‌کند پیغمبر را که این تصدیقی که ایشان می‌کند کار خوبی است حالا که کار خوبی است واجب هم هست هر کس قبول بکند حسن تصدیق را وجوبش را هم قبول می‌کند حالا که حسنش ثابت شده با این قاعده ملازمه وجوبش هم ثابت می‌شود اما ابن قبه نه حسنش را قبول دارد نه وجوبش را ولی ما که طبق آیه حسنش را می‌پذیریم باید وجوبش را هم بپذیریم خوب تا اینجا مشهور گفتند.

۲

تایید این آیه با روایتی از فروع کافی و مناشقه در استدلال

ولی ایشان طبق روایات گذشته می‌آید آیه را بهتر جا می‌اندازد یکدانه روایت از فروع کافی نقل می‌کند ایشان که آن روایت هم بهتر قضیه را جا می‌اندازد که این آیه معنایش این است که اگر مسلمانها مومنین به شما حرفی زدند حرف را بپذیرید لذا می‌فرماید یزید فی تقریب الاستدلال ما رواه یعنی مارواه می‌شود فاعل یزید، آنکه زیادتر می‌کند وضوح استدلال را آن روایتی است که در فروع کافی نقل شده و روایت هم صحیحه است اگر این آقای ابن هاشم در آن نبود عرض کردم دیروز این ترجمه‌اش را اگر می‌خواهید در تنقیح المقال مرحوم مامقانی ببینید ایشان ترجمه این آقای ابراهیم بن هاشم را نقل کرده هو من اول من نشر العلم من الکوفه الی القم اول کسی که احادیث را از عراق به ایران آورده و در قم آورده این آقای ابن هاشم است منتها توثیقش نکردند امامی هست ممدوح هم هست اما لم یصرح بتوثیقه توثیقش نکردند اگر ایشان نبود روایت صحیحه بود اما حالا چون ایشان هست و امامی است روایت حسنه است علی کل حال روایت معتبر است دیگر منتها اگر صحیحه بود چه بهتر روایت حسنه‌ای است در فروع کافی، فروع کافی جلد ۵ صفحه ۲۹۹ حدیث۱ یعنی کافی جلد ۵ آخه کافی دو جلد اصول است جلد ۱و ۲، پنج جلد هم فروع است می‌شود هفت جلد، یک جلد هم روضه است می‌شود هشت جلد، من به شما پنجم می‌گویم پنجم در واقع سومی فروع می‌شود جلد پنجم می‌شود سومی فروع پس بنابراین جلد پنجم کافی که می‌شود سومی فروع جلد ۵ صفحه ۲۹۹ حدیث ۱ اگر ندارید صاحب وسائل از ایشان نقل کرده شیخ حر عاملی از فروع کافی نقل کرده وسائل ج۱۳ص۲۰۳ح۱ این هم ندارید به بحار مراجعه کنید بحار از ایشان نقل کرده ج۲ص۲۷۳ح۱۳ پس اگر خود کافی را دارید ج۵ص۲۹۹ح۱ ندارید شیخ حر عاملی از ایشان در وسائل نقل کرده ج۱۳ص۲۰۳ح۱ آن هم ندارید مرحوم مجلسی از ایشان نقل کرده در بحار ج۲ص۲۷۳ح۱۳ حالا آن حدیث خلاصه‌اش را دیروز گفتیم پسر امام صادق اسماعیل یکقدری پول‌هایش را جمع کرد خلاصه یکقدری پول دار شد نه اینکه شرکت بخواهد باز کند مثل بعضی‌ها نه می‌خواست یک آقایی برود مسافرت خوب الآن این چیزها رسم است دیگر آن آقازاده مثلا شرکت می‌زند نه این پولهایش را جمع کرده بود بیچاره با یک کسی می‌خواست شریک بشود پولش هم یک در آمدی داشته باشد که دیگر هر روز از حضرت پول نگیرد آمد مشورت کرد پولهایم را بدهم به این رجل قریشی؟ حضرت فرمود نه نده می‌گویند این شرابخور است ایشان گفتند آقا می‌گویند شرابخور است ما که نمی‌دانیم آنوقت حضرت فرمود باشه همینکه مردم می‌گویند تو رعایت کن حرف مردم را، مگر نمی‌بینی خدای متعال راجع به جدت رسول الله چه فرموده؟ فرموده یومن بالله یومن للمومنین یعنی هم خدا را تصدیق می‌کرد هم حرف مومنین را تصدیق می‌کرد اینهم دیگر بهتر شاهد می‌شود این آیه با این روایت یکقدری استدلالش قویتر می‌شود کان لاسماعیل بن ابی عبدلله دنانیر یک مقدار پولهایش را جمع کرده بود و اراد یک تاجری یک رجلی از قریش اراد ان یخرج الی الیمن برای تجارت فقال له ابوعبدلله (علیه السلام) حضرت صادق به او فرمودند یا بنی اما بلغک انه یشرب الخمر مگر معروف نیست که این آدم شارب الخمر است؟ پولت را به دست او نده قال سمعت الناس بله شنیدم مردم این را می‌گویند یقولون می‌گویند ما که خبر نداریم فقال حضرت فرمود یا بنی ان الله عزوجل یقول درباره مدح جد بزرگوارت می‌فرماید یومن بالله و یومن للمومنین یعنی یصدق الله و یصدق المومنین فاذا شهد عندک المسلمون فصدقهم حالا اگر چند نفر می‌گویند این شرابخور است تصدیق بکن تصدیق بکن نه اینکه حالا بروی شلاقش بزنی نه پولت را دست او نده غرض اینکه حضرت می‌فرماید شارب الخمر است نه اینکه حالا چون شارب الخمر است برویم یک حدی هم به او بزنیم نه وقتی شارب الخمر است معلوم می‌شود مورد اطمینان نیست وقتی مورد اطمینان نشد پول را دست او نده خوب ببینید حضرت هم در این روایت به این آیه تمسک می‌کند می‌فرمایند پس خوب است که اگر مومنین برای آدم حرفی زدند یک نفر دو نفر ولو علم هم برای آدم نمی‌آورد آدم خوب است قبول بکند.

[مناقشه در استدلال]

و یرد علیه خوب عنایت بکنید آقا این مستدل اگر بخواهد به این آیه تمسک کند برای حجیت خبر واحد دو تا کار باید بکند یک کار اینکه اذن را حملش کند بر سریع العمل، پیغمبر اذن است یعنی سریع العمل است هرکه هر چه به او می‌گوید تندی عمل می‌کند اگر این کار را بکند این یک کار و دیگر اینکه باید ثابت کند این تصدیق تصدیق خبری است والا اگر تصدیق مخبری باشد به درد استدلال نمی‌خورد حالا که اسمش را آوردیم توضیح بدهیم.

[انواع تصدیق]

ما دو جور تصدیق داریم در اصول تصدیق خبری تصدیق مخبری، تصدیق مخبری به اینکه شما یک سر تکان می‌دهید آنهایی که چندتا بچه دارند شاید دیدند این مطلب را پدر نشسته مطالعه می‌کند آن بچه می‌آید می‌گوید حسن مرا زد می‌گوید باشد آقا جون خوب این بچه خوشحال است که بابایش حرفش را قبول کرده بعد آن می‌رود حسین می‌آید می‌گوید حسن مرا زده می‌گوید باشد آقاجون خوب ببینید این تصدیق مخبری است یعنی سر تکان می‌دهد فقط، البته این اصطلاح مال اصول است در فلسفه شفاء بوعلی را مراجعه بکنید ایشان بجای تصدیق خبری می‌گوید تصدیق قلبی، غرض این تصدیق خبری اصطلاح اصولی است والا در فلسفه به آن می‌گویند تصدیق قلبی، آن مخبری را هم می‌گویند ذهنی، غرض این اصطلاح خبری و مخبری به زبان خودمان داریم حرف می‌زنیم والا به زبان فلاسفه اگر بخواهیم حرف بزنیم دو جور تصدیق داریم تصدیق ذهنی که همان مخبری است و تصدیق قلبی که تصدیق خبری است خلاصه تصدیق مخبری این است که آدم سر تکان می‌دهد یعنی آن بچه الآن راضی شد که من قبول کردم مثلا برادرش او را زده به این می‌گویم تصدیق مخبری اما اثر بار نمی‌کنم باشد آقاجون باشد ادبش می‌کنم همین، این راضی می‌شود آنجا آن بچه را هم که نمی‌رویم بزنیم اما تصدیق خبری این است که اثر باید بار کند یعنی این وقتی خبر می‌آورد آن مخبر به را باید چکار کنیم؟ اثر بر آن بار کنیم یعنی اگر مثلا این آمد خبر آورد که فلانی شرب خمر کرده آنوقت من بروم او را تازیانه بزنم این چه تصدیقی است؟ خبری، یعنی مخبر به را به منزله واقع حساب کردم الآن ببینید یک مخبر داریم یک مخبر عنه داریم یک مخبر به داریم مخبر چیست؟ زید است آمده پهلوی حاکم شرع مخبر است خبر می‌دهد که عمرو شرب خمر کرده او می‌شود مخبر عنه، مخبر به چیست؟ شرب خمر، خوب اینجا اگر این حاکم شرع یکوقت سر تکان می‌دهد باشد تصدیقش می‌کند این می‌شود تصدیق مخبری، اما نه یکوقت چوب و فلک می‌آورد این را می‌خواهد حدش بزند اینجا چکار می‌کنیم به این می‌گوییم تصدیق خبری. یعنی اثر بار می‌کنیم بر آن مخبر به یعنی مخبر عنه را حدش می‌زنیم پس ما دو جور تصدیق داریم تصدیق خبری تصدیق مخبری این آقای مستدل اگر بخواهد به این آیه استدلال کند بر حجیت خبر واحد دوتا کار باید بکند یک: این اذن را باید سرعت عمل معنا کند پیغمبر اذن است گوش است یعنی سریع العمل است تا حرف به او می‌زنی تندی عمل می‌کند این یک مطلب. و دیگر اینکه باید ثابت بکند تصدیقش هم تصدیق خبری است چون تصدیق خدا که خبری است یصدق بالله و یصدق للمومنین آن یصدق بالله تصدیق خبری است وقتی جبرئیل خبر آورد که آن منافق خبرگزاری می‌کند نمامی می‌کند پیغمبر چکار کردند ترتیب اثر دادند یعنی حرف سری جلوی او نزدند پس یصدق بالله آنکه حتما تصدیق خبری است یعنی اگر خدای متعال به پیغمبر خبری بدهد پیغمبر تصدیق می‌کند تصدیق خبری است یعنی اثر بر آن بار می‌کند این آقای مستدل اگر بخواهد به این آیه تمسک بکند آن تصدیق دومی را هم باید ثابت کند خبری است عرض کردیم اولی که حتما خبری است باید آن یصدق للمومنین آن هم ثابت بکند تصدیقش خبری است یعنی پیغمبر هر چه به او می‌گفتند ترتیب اثر می‌داد اگر این دوتا کار را بتواند بکند یک: سریع یعنی اذن سریع العمل دو: پیغمبر یصدق للمومنین یعنی یصدق خبریا و حال آنکه هیچکدامش درست نیست. اما اذن به معنای سرعت عمل نیست اذن به معنای سرعت اعتقاد است یعنی ایشان روی حسن ظنی که به مسلمانها داشت روی رافت و لطفی که به مسلمانها داشت هر که هر چه می‌گفت ایشان تصدیق می‌کرد یعنی سرعت اعتقاد داشت قطع برایش حاصل می‌شد و دست به آن کار می‌زد قضیه ولید همینجور شد دیگر، وقتی او خبر آورد پیغمبر قطع پیدا کرد این اذن آقا یک عضو مخصوصی است دیگر اما روی علاقه جزء و کل به کل اطلاق شده تفسیر زمخشری را ببینید الاذن هو الرجل الذی از سابق یادم است این عبارت را، کشاف زمخشری در کشاف این را می‌گوید الاذن هو الرجل الذی یقبل کل ما یسمع یعنی هر چیزی که می‌شنود معتقد می‌شود و قبول می‌کند ببینید اذنی که اسم است برای یک عضو خاصی می‌گوید الاذن هو الرجل الذی روی علاقه کل و جزء اذنی که مال یک عضو مخصوصی است اطلاق به کل می‌شود عینا همینجور عین هم یک عضو مخصوصی است اما به رجلی که دیده بانی می‌کند در مردها به او می‌گویند عین. خلاصه مطلب اما اولی که باطل است پیغمبر سریع العمل نبود پیغمبر سرعت اعتقاد داشته یعنی سریع القطع بوده به خاطر حسن ظنی که به آن مسلمانهای دور و برش داشته ایشان هر که هر چه می‌گفته برای ایشان قطع حاصل می‌شده عمل می‌کرده پس از بحث ما خارج شد دیگر شما کی می‌توانی ثابت کنی؟ سرعت عمل. اگر بگویی پیغمبر سریع العمل بوده خوب بله ما هم باید هر که هر چه گفت تندی عمل کنیم ولی نه رجلی بوده که قطع پیدا می‌کرده البته خود این هم ممکن است مورد خدشه واقع بشود این چه رهبری است که هر که هر چه به او می‌گوید قطع پیدا می‌کند این خودش یک نقصی است که پیغمبر قطاع باشد می‌گوییم نه مرحوم مشکینی در حاشیه کفایه اینجوری معنا می‌کند پیغمبر قطع پیدا می‌کرده یعنی برخوردش جوری بوده که آنها خیال می‌کردند قطع پیدا کرده والا خود آن یک عیبی است که پیغمبر از قول هر کسی قطع برایش حاصل بشود نه پیغمبر سرعت قطع داشته معنایش این بود که خلاصه هر کس هر چه به ایشان می‌گفته ایشان برخوردش جوری بوده ابراز می‌کرده که من قطع پیدا کردم آنها آنجور خیال می‌کردند یعنی واقعا آقا اخلاقیات پیغمبر وقتی آدم سیره و رویه پیغمبر را می‌بیند از مسلمانی خود بیزار می‌شود اخلاق عجیبی نه اینکه آدم خوش اخلاقی بوده خوب ما خوش اخلاق توی دنیا خیلی داشتیم اصلا معجزه بود اخلاق ایشان، این را الآن یادم افتاد یک زنی می‌آید از ایشان یک مسئله‌ای سوال می‌کند حضرت جواب می‌دهند این زن مثل من یکخورده کودن بودند دوبتره نمی‌فهمد مرتبه دوم مرتبه سوم توی ذهنم است شاید شش هفت مرتبه سوالش را می‌گوید پیغمبر جواب می‌دهد تا اینجایش هم مهم نیست مهم این است که آن آخرین جوابی که می‌خواست بدهد با اولین جواب تون صدا یکی بوده ولی شما به من یک حرفی بزن من تندی داد می‌زنم اسمش هم هست بچه پیغمبریم علی کل حال آقا اصلا ربطی نداریم ما مسلمانها سیدمان یا غیر سیدمان ربطی به پیغمبر نداریم واقعا یک اخلاق خاصی ایشان داشته برخوردش جوری بوده با اینکه ایشان منافقین را می‌شناخته تمام همین منافقینی که بعدها معلوم شد منافق اند از روز اول پیغمبر می‌دانسته ولی برخورد اینها خیلی عادی بوده دختر می‌داده دختر می‌گرفته حرف می‌زده با آنها علی کل حال اینکه پیغمبر سریع القطع است یعنی خلاصه برخوردش جوری بوده که آنها خیال می‌کردند پیغمبر قطع پیدا کرده علی کل حال آن اذن به معنای سریع العمل نیست تا شما استدلال کنی اذن یعنی سریع القطع ایشان از حرفها قطع پیدا می‌کرده بخاطر حسن ظنی که به مسلمانها داشته ربطی به کار ما ندارد این یک. و ثانیا تصدیق ایشان تصدیق مخبری بوده نه تصدیق خبری مثل یصدق بالله، آن تصدیق خبری بوده یعنی اثر بار می‌کرده اما راجع به مومنین تصدیق می‌کرده تصدیق مخبری بوده من همینجا آقا پنج تا قرینه بگویم بر این تصدیق مخبری، ایشان پراکنده می‌گویند شاید بعضی‌هایش را هم امروز نرسیم ما می‌خواهیم پنج تا قرینه بیاوریم ایشان یکی را اینجا می‌گوید دو سه خط حرف می‌زند یکی دیگر یکی دیگر آخر سر هم دوتا، یک جا شما این پنج تا قرینه را بنویسید ما پنج تا قرینه داریم آخه مستشکل می‌خواهد چکار کند می‌خواهد بگوید تصدیق دومی هم خبری است مثل اولی. ما می‌گوییم نه تصدیق دومی مخبری است یعنی اثر ایشان بار نمی‌کرده فقط سر تکان می‌داده آنها خیال می‌کردند پیغمبر قطع پیدا کرده برای اینکه تصدیق مخبری یعنی دومی، اولی حتما خبری است یعنی اگر خدای متعال خبر می‌داد حتما پیغمبر ترتیب اثر می‌داد می‌شود خبری آن آقایان می‌خواهند بگویند دومی هم خبری است ما می‌گوییم نه پنج تا قرینه ما داریم که این پنج تا قرینه نشان می‌دهد که این تصدیق للمومنین یعنی تصدیق دومی تصدیق مخبری است

اولی اذن خیر لکم، این قرینه اول پیغمبر خیر باید باشد برای همه مسلمانها و این نمی‌شود مگر با تصدیق مخبری، قرینه اول بر اینکه تصدیق دومی تصدیق مخبری است این قرینه‌اش اینکه پیغمبر اذن خیر لکم، به نفع همه‌تان است و این با تصدیق مخبری است که پیغمبر برای همه است والا تصدیق خبری اگر باشد پیغمبر برای بعضی‌ها شر است زید می‌آید پهلوی پیغمبر می‌گوید عمرو شرب خمر کرده پیغمبر هم تندی برود شلاقش بزند تازه ممکن است شرب خمر هم نکرده باشد خوب اینکه برای او شر شد اگر بخواهد پیغمبر خیر باشد هم برای مخبر هم برای مخبر عنه، چه وقت خیر است؟ آنموقع که تصدیق مخبری این آمده می‌گوید آقای زید شرب خمر کرده ایشان می‌گوید باشد خیلی خوب آن هم نمی‌رود شلاقش بزند به این گفته باشد برای این خیر است که پیغمبر حرفش را قبول کرده برای او هم خیر است نرفته شلاقش بزند پس بنابراین اولین قرینه که تصدیق دومی تصدیق مخبری است مثل اولی خبری نیست پنج تا قرینه، قرینه اول اینکه پیغمبر اذن خیر است برای همه و این اذن خیر برای همه در صورت تصدیق مخبری است والا در صورت تصدیق خبری که بخواهد اثر بار کند بر او مخبر به و برود آن بیچاره را تازیانه بزند اینجا برای او خیر نیست این دلیل اول و قرینه اول که باید این تصدیق للمومنین مخبری باشد.

و اما قرینه دومی تفسیر عیاشی این آیه را معنا کرده جلد ۲ صفحه ۹۵ حدیث ۸۳ امام صادق علت آوردند فرمودند می‌دانید چرا خدای متعال به پیغمبر فرمود اذن خیر، چرا پیغمبر قول همه را تصدیق می‌کرد برای اینکه انه روف رحیم بالمومنین علت تصدیق مردم آن رافت پیغمبر است و آن رافت در موقعی است که تصدیق مخبری باشد والا اگر تصدیق خبری باشد برود او را حدش بزند که رافتی نشده پس قرینه دوم برای اینکه تصدیق للمومنین تصدیق مخبری است این است که عرض کردم از تفسیر عیاشی.

و اما قرینه سوم شان نزول، تفسیر قمی را ببینید جلد ۱ صفحه ۳۰۰ داستان شان نزول این آیه را نقل می‌کند جبرئیل آمد گفت این عبدالله بن نفیل این جاسوس است می‌آید توی مجلس تو خبرها را می‌برد برای دیگری پیغمبر عبدالله را احضار کرد شنیدم جاسوسی می‌کنی گفت نه آقا ما ارادت داریم خدمت شما از این حرفها چیست پیغمبر قبول کرد خوب ببینید در این شان نزول چه می‌گوید پیغمبر قبول کرد تصدیق جبرئیل خبری بود دیگر از آن روز پیغمبر در مقابل این حرف سری نزدند اثر بار کردند اما تصدیق این مخبری بود باشد این هم رفت پشت سر پیغمبر گفت این چه پیغمبری است گوش است جبرئیل به او گفته من نمامی کردم گفت باشد من هم گفتم نکردم به من می‌گوید باشد ببینید این هم شان نزول را، وقتی آدم مراجعه می‌کند می‌بینید این شان نزول هم دلالت دارد بر تصدیق مخبری یعنی تصدیق کرد این منافق را مخبری بود نه خبری چون اگر خبری بود باید چه بگوید؟ باید بگوید جبرئیل دروغ می‌گوید اگر تصدیق این منافق خبری بود لازمه‌اش چه بود؟ باید اثر بار کند دیگر، اثر بار کند بگوید جبرئیل دروغ گفته ولی نه جبرئیل که دروغ نگفته به این سر تکان داده پس از این شان نزول که پیغمبر سر تکان دادند معلوم می‌شود تصدیق تصدیق مخبری است یعنی اگر این مومنین ظاهری که در باطن هم منافق بودند پیغمبر قولشان را قبول می‌کرد این ظاهری بوده او خیال می‌کرده پیغمبر قولش را قبول می‌کرده این سه تا قرینه.

قرینه چهارم تکرار یصدق، توی آیه دوبار یصدق تکرار شده یصدق بالله یصدق للمومنین، خوب اگر هر دو خبری بود می‌گفت یومن بالله و للمومنین معلوم می‌شود تصدیق خدا خبری است تصدیق دومی یک چیز دیگر است غیر از او می‌شود مخبری چون اگر دومی هم مخبری باشد دیگر تکرار نمی‌خواهد

(سوال: جواب: اشکال همین است اتفاقا موید خوبی برای من آوردی شما، موید این حرف است اطیعوا الله و اطیعوا الرسول معلوم می‌شود اطاعت خدا یک اطاعت دیگر است اطاعت پیغمبر یک اطاعت دیگر است اطاعت خدا ذاتا واجب است اما اطاعت رسول ذاتا واجب نیست به امر خدا واجب است آن موید حرف ماست والا اگر هر دو اطاعت‌ها یک جور بود اطیعوا الله و الرسول معنایش این بود که اطاعت خدا و رسول در عرض هم است و حال آنکه در عرض هم که نیست در طول هم است یعنی اطاعت خدا ذاتا واجب است اطاعت رسول خدا به دستور خدا)

خلاصه مطلب تکرار شده تصدیق اولی که یقینا خبری است اگر دومی هم خبری باشد دیگر تکرار نمی‌خواهد از این تکرار می‌فهمیم دومی خبری نیست بلکه مخبری است این چندتا قرینه شد؟ ظاهرا چهارتا.

قرینه پنجم: اولی تصدیقش به باء متعدی شده یصدق بالله ولی دومی با لام متعدی شده یصدق للمومنین لام برای نفع است یعنی اگر تصدیق مومنین می‌کرد به نفعشان بود برخلاف تصدیق پروردگار که باء آن باء الصاق است یعنی اگر خدا خبری می‌داد می‌چسبید به قلب پیغمبر باء الصاق همین است دیگر یعنی دلالت بر چسبندگی دارد یصدق بالله اگر خدا خبر می‌داد آن باء الصاق است می‌چسبید خبر خدا به قلبش و اثر بار می‌کرد اما آن یکی چه؟ یصدق للمومنین به نفع مومنین ایشان سر تکان می‌داد خوب عرض کردم ولو وقتمان خیلی گذشت اما این پنج تا قرینه را شما همینجا بنویسید

دوباره اجمالش را عرض می‌کنم قرینه اول اینکه پیغمبر اذن خیر است برای همه قرینه دوم اینکه پیغمبر رئوف است برای همه و این خیر و رافت امکان ندارد مگر با تصدیق مخبری و الا با تصدیق خبری برای بعضی‌ها رافت و خیر است برای بعضی‌ها نیست سومی ملاحظه شان نزول که پیغمبر نسبت به او سر تکان دادند بنابراین او هم دلخوش شد که پیغمبر حرفش را قبول کرده پس معلوم شد تصدیق دومی مخبری است چهارمی تکرار، اولی که تصدیقش خبری است اگر دومی هم خبری بود دیگر تکرار نمی‌خواهد از این که تکرار شده معلوم است که دومی غیر اولی است اولی خبری دومی مخبری قرینه پنجم هم اولی با باء متعدی شده برای الصاق و چسبیدن خبر خدا به قلب پیغمبر ولی آن تصدیق دومی به نفع مردم بوده خیلی معطل شدیم

عنایت بفرمایید همه اینها مال این شد خلاصه این آقای مستدل اگر بخواهد به این آیه استدلال کند چکار باید بکند؟ اول باید این اذن را سریع العمل معنا کند و حال آنکه معنایش سریع الاعتقاد است دوم اینکه این تصدیق دومی را باید خبری بودنش را ثابت بکند مثل اولی و حال آنکه به پنج قرینه آن دومی مخبری است پس به درد استدلال نمی‌خورد

یرد علیه اولا ان المراد بالاذن السریع التصدیق آن می‌گفت چه؟ السریع العمل که توی عبارت نیست او می‌گفت مراد به اذن السریع العمل هر که هر چه می‌گفت عمل می‌کرد پس خبر واحد حجت است ولی ما می‌گوییم نه حرف زمخشری الاذن هو الرجل الذی یقبل و یعتقد کل ما یسمع پس اذن به معنای سرعت تصدیق است سرعت اعتقاد است یعنی ایشان قطع پیدا می‌کرد به حرفها و ترتیب اثر می‌داد پس بنابراین قطع پیدا می‌کرد و اعتقاد پیدا می‌کرد بکل مایسمع توی حاشیه رفته لا من یعمل تعبدا بما یسمع من دون حصول الاعتقاد یعنی اینطور نبود که بدون اعتقاد هر که هر چه می‌گفت عمل بکند تا حرف شما درست باشد فمدحه بذلک از باب حسن ظن به مومنین است اینکه خدا ایشان را مدحش می‌کند تصدیق می‌کند مومنین را بخاطر آن حسن ظنی است که به مومنین دارد متهم نمی‌کند مومنین را این اولا.

(سوال:)

جواب: بله دیگر یعنی آنها عرض کردیم قطع پیدا کرد دیگر سرعت عمل نبود تعبدا، قطع پیدا کرد همین را می‌خواهیم بگوییم بخاطر حسن ظنی که داشت نمی‌دانست که بدجنس است در باطن، پیغمبر بخاطر اینکه یکی از مسلمانهاست روی حسن اسلامش حسن ظن به ایشان داشت قطع پیدا کرد و عمل کرد بله اگر عمل می‌کرد نمی‌دانم این آقا راست می‌گوید یا نه حالا برویم یک جنگی بکنیم اینجوری نبوده نمی‌دانم این آقا راست می‌گوید نبوده یقین داشته این آقا راست می‌گوید و اقدام کرده هیچ ربطی به کار شما ندارد حسن ظن ایشان باعث می‌شده که ایشان یقین پیدا بکند که این آقا راست می‌گوید بعد از یقین و اعتقاد اقدام به عمل می‌کرده نه اینکه تعبدا می‌آمده لذا ایشان می‌گوید لا من یعمل پیغمبر کسی نبود که عمل بکند به قول ولید تعبدا به قول ولید عمل بکند بدون حصول اعتقاد یعنی تعبدا بیاید به قول ایشان عمل بکند اینجوری نبوده و ثانیا ان المراد من التصدیق فی الآیه لیس التصدیق خبریا توی عبارت ایشان آقا خبری و مخبری شما پیدا نمی‌کنید منتها عبارتهایی که خبری است اولی اش این است مخبری را هم ایشان به معنای اظهار قبول بعدا می‌گوید اظهار قبول همان مخبری است غرض این تعبیر خبری و مخبری الآن اولین تعبیر این است یعنی لیس جعلش تصدیقا خبریا مراد از تصدیق تصدیق در آیه لیس تصدیقا خبریا، تصدیق خبری چیست؟ یعنی ایشان اینجوری نبوده که مخبر به را واقع قرار بدهد و ترتیب آثار بدهد بر او عنایت کردید؟ یعنی پیغمبر اینجوری نبود که آن مخبر به را، مخبر به آن شرب خمر است مثلا که آمده گفته زید شرب خمر کرده پیغمبر اینجوری نبود که آن مخبر به را واقع قرار بدهد یعنی تصدیق خبری بکند و آثار بر آن بار کند برود آن بیچاره را تازیانه بزند اینجوری نبوده، چرا؟ اذ لو کان المراد به ذلک اگر واقعا تصدیق خبری بود یعنی مخبر به را واقع حساب می‌کرد لم یکن اذن خیر لجمیع الناس آنوقت اذن خیر برای آن بیچاره نبود باید برود او را حدش بزند اذن خیر برای همه نبود بله اذن خیر برای این مخبر است که آمده دارد از او شکایت می‌کند برای این اذن خیر است حرفش را قبول کرده ولی برای او اذن خیر نیست این اولین قرینه است اولین قرینه بر اینکه این تصدیق دومی تصدیق مخبری است این است که پیغمبر باید اذن خیر باشد برای همه و الا اگر این فقط با تصدیق مخبری سازگار است اذ لو اخبره احد اگر کسی به پیغمبر خبر بدهد بزنا احد یعنی زید بیاید بگوید عمرو زنا کرده او شرب شرب خمر کرده او قذف نسبت زنا به کسی داده او ارتداد یا اینکه زید مرتد شده فقتله مال آخری است بعد پیغمبر او را به قتل برساند بخاطر خبر ارتداد او جلده تازیانه مال آن سه تاست که بخاطر اینکه خبر دادند شرب خمر کرده و زنا کرده و نسبت زنا به کسی داده باید او را تازیانه بزند خوب اگر اینجور بود لم یکن فی سماعه ذلک الخبر خیر للمخبر عنه فقط برای این مخبر، به حساب خیر بود اگر پیغمبر سماع می‌کردند این خبر را یعنی قبول می‌کردند این برای او یعنی ترتیب خبری می‌دادند اثر بار می‌کردند این کان محض الشر له این شر بود برای آن له یعنی مخبر عنه خصوصا که اگر هم بیچاره نکرده بود خصوصا مع عدم صدور الفعل منه یعنی از آن مخبر به در واقع، پس برای او خیر نبود اگر بخواهیم بگوییم پیغمبر خیر است برای همه باید تصدیق مخبری بگوییم اولین قرینه که تصدیق مخبری است این است که پیغمبر باید خیر باشد برای همه و حال آنکه اگر پیغمبر تصدیق خبری بکند و اثر بار بکند برای آن مخبر عنه خیر نیست نعم یکون خیرا للمخبر برای این آقا خیر است چرا؟ از حیث اینکه متابعت شده قولش برای این خیر است و ان کان منافقا موذیا للنبی واقعا ممکن است این اصلا منافق هم باشد آن بیچاره مسلمان حسابی است ولی در عین حال برای اینکه آن را پهلوی پیغمبر خرابش بکند آمده چنین خبری داده علی مایقتضیه الخطاب فی لکم اذن خیر لکم یعنی پیغمبر باید حتی برای این هم خیر باشد حتی برای این منافق علی ما یقتضیه الخطاب یعنی خطاب این لکم اقتضاء می‌کند که پیغمبر برای این مخبر منافق هم باید خیر باشد فثبوت الخیر لکل من المخبر و المخبر عنه لایکون الا اذا صدق المخبر این الا اذا صدق زیرش بنویسید تصدیق مخبری تا الآن داشتیم پس آن لیس شد خبری الا اذا صدق شد مخبری،

(سوال: جواب: بله دیگر لکم مردم اند خوب این هم مومن است این نفیل هم مومن است منتها مومن ظاهری مومنین فرقی نمی‌کرده اول اسلام همه قاطی بودند امیرالمومنین (سلام الله علیه) بود عمر هم بود ابوبکر هم بود اینها مومنین بودند دیگر لکم خطاب به همه اینهاست پیغمبر باید برای لکم خیر باشد یعنی برای همه مسلمانها چه مسلمانهای ظاهری چه مسلمانهای باطنی)

ایشان می‌فرماید اینجا اگر پیغمبر بخواهد خیر باشد برای مخبر و مخبر عنه لایکون الا تصدیقا مخبریا، این تصدیق مخبری را هم از اینجا در بیاورید الا اذا صدق المخبر تصدیق مخبری یعنی چه؟ بمعنی اظهار القبول عنه ببینید پیغمبر تصدیق مخبری می‌کرده یعنی جوری می‌کرد که این آقا خیال می‌کرد پیغمبر حرفش را قبول کرده اظهار قبول می‌کردند از مخبر و عدم تکذیبه و عدم طرحه عنایت داشته باشید عدم سر طرح هم در می‌آید پیغمبر تکذیب نکرد این منافق را طرح نکرد این را مع العمل ولی از آن طرف هم مواظب بودند پس نرفت او را شلاق بزند ولی از امروز مواظب بود جلوی آن آدمی که علیه‌اش گفتند شارب الخمر است کارهای کلیدی به دست او نمی‌داد امانت دارش نمی‌کرد هم حد به او نزد و هم مراقب بود خوب است دیگر آدم این کار را بکند بر فرض هم دروغ ولی من دیگر از امروز مراقبم جلوی این آدمی که شهادت به خمر بعضی‌ها برایش دادند دیگر امینش ندانم بیت المال را در اختیارش نگذارم کارهای کلیدی به او ندهم ایشان می‌فرماید بله این را تکذیب نکرد شد خیر ولی از آنطرف هم عمل کرد فی نفسه بما یقتضیه الاحتیاط التام امام صادق هم همین کار را کردند نگفتند برو او را تازیانه بزن شرب خمر کرده گفتند مواظب باش پول را دستش نده پس نتیجتا تصدیق مخبری مقتضای حکایت اسماعیل هم همینجور بوده بالنسبه الی المخبر عنه هم همینطور بوده فان کان المخبر به مخبر به آن شرب خمر است آن زنا است اگر آن زنا یعنی مخبر به از چیزهایی بود که یتعلق بسوء حاله مخبر عنه مثل همان شرب خمر که اینها باعث سوء حال او می‌شد لایوذیه پیغمبر او را ایذاء نمی‌کردند حدش نمی‌زدند در ظاهر لکن یکون علی حذر منه فی الباطن در ظاهر اجرای حد نمی‌کردند ولی در باطن هم مراقب بودند کما هو مقتضای مصلحت در حکایت اسماعیلی هم که خواندیم همینطور است. پس قرینه اول تمام شد آقا پیغمبر اذن خیر است و این اذن خیر با تصدیق مخبری می‌سازد نه با تصدیق خبری. این قرینه اول.

و یوید هذا المعنی تفسیر عیاشی برویم سراغ قرینه دوم حضرت صادق علت آوردند علت اینکه رسول الله مومنین را تصدیق می‌کردند آن رافت و رحمت ایشان بود خوب این رافت و رحمت هم با چه چیز می‌سازد؟ با تصدیق مخبری یعنی به این سر تکان بده آن را هم نرود حدش بزند والا اگر تصدیق خبری بود باید اثر بار کند او را حدش بزند آنوقت رحیم نبود نسبت به او عطوف نبود نسبت به او، رفتیم توی قرینه دوم موید این معنا کدام معنا؟ تصدیق مخبری ولو توی عبارت مخبری نداشتیم ولی چه چیز داشتیم؟ بمعنی اظهار القبول، موید اینکه پیغمبر تصدیقهایش اظهار قبول بود که من اسمش را گذاشتم تصدیق مخبری مویدش آن چیزی است که در تفسیر عیاشی جلد ۲ صفحه ۹۵ حدیث ۸۳ از امام صادق نقل شده آن چیز چیست؟ حضرت فرمودند انه یعنی رسول الله یصدق للمومنین تصدیق می‌کرد مومنین را می‌دانید علتش چه بود؟ لانه کان رئوفا رحیما بالمومنین، این کلام امام. حالا شیخ ما می‌خواهد نتیجه بگیرد فان التعلیل التصدیق حضرت فرمودند علت تصدیق پیغمبر آن رافت و رحمتی بوده که بر کافه مومنین داشتند این تعلیل ینافی با تصدیق خبری، اگر ما بخواهیم تصدیق‌های پیغمبر را خبری بگیریم اثر بار کنیم حدش بزنیم رحمت نیست پس باید مخبری باشد این تعلیل حضرت منافی است با اراده قبول احدهم علی الآخر یعنی خبر زید را بر عمرو بپذیرد بحیث یترتب علیه آثاره آثار بر آن بار کند و ان انکر المخبر عنه وقوع این کار را، پیغمبر این کار را نمی‌کردند اذ مع الانکار اگر پیغمبر این مخبر را انکار می‌کردند لابد ان تکذیب احدهما یا باید به این بگویند تو دروغ می‌گویی یا باید بگویند تو شراب خوردی و هو مناف و این هر دو منافی است با اذن خیر، قرینه اول، منافی است با رحیم و رئوف به جمیع مومنین، فتعین متعین است اراده کنیم تصدیق مخبری فراموش نشود اراده باید بکنیم تعیین و تصدیق بالمعنی الذی ذکرنا. ویوید می‌رود توی قرینه سوم و چهارم و پنجم ان شاء الله پس فردا، فردا که درس تعطیل است.

وبما ذكرنا يندفع ما يتوهّم : من أنّا نفرض الراوي من أهل العلم ، فإذا وجب قبول روايته وجب قبول رواية من ليس من أهل العلم بالإجماع المركّب.

حاصل وجه الاندفاع : أنّ سؤال أهل العلم عن الألفاظ التي سمعوها (١) من الإمام عليه‌السلام والتعبّد بقولهم (٢) فيها ، ليس سؤالا من أهل العلم من حيث هم أهل العلم ؛ ألا ترى أنّه لو قال : «سل الفقهاء إذا لم تعلم أو الأطبّاء» ، لا يحتمل أن يكون قد أراد ما يشمل المسموعات والمبصرات الخارجيّة من قيام زيد وتكلّم عمرو ، وغير ذلك؟

الآية الخامسة : آية «الاذن»

ومن جملة الآيات ، قوله تعالى في سورة براءة :

﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ(٣).

وجه الاستدلال بها

مدح الله عزّ وجلّ رسوله صلى‌الله‌عليه‌وآله بتصديقه للمؤمنين ، بل قرنه بالتصديق بالله جلّ ذكره ، فإذا كان التصديق حسنا يكون واجبا.

تأييد الاستدلال ، بالرواية الواردة في حكاية إسماعيل

ويزيد تقريب الاستدلال وضوحا : ما رواه في فروع الكافي في الحسن ب" ابن هاشم" (٤) ، أنّه كان لاسماعيل بن أبي عبد الله دنانير ، وأراد رجل من قريش أن يخرج إلى اليمن ، فقال له أبو عبد الله عليه‌السلام :

«يا بنيّ أما بلغك أنّه يشرب الخمر؟ قال : سمعت الناس يقولون ،

__________________

(١) في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «سمعها».

(٢) في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «بقوله».

(٣) التوبة : ٦١.

(٤) في (ص) و (ظ) : «بابراهيم بن هاشم».

فقال : يا بنيّ ، إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿يُؤْمِنُ بِاللهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ ، يقول : يصدّق الله ويصدّق للمؤمنين ؛ فإذا شهد عندك المسلمون فصدّقهم» (١).

المناقشة في الاستدلال

ويرد عليه :

المراد من «الأذن»

أوّلا : أنّ المراد بالاذن سريع التصديق والاعتقاد بكلّ ما يسمع ، لا من يعمل تعبّدا بما يسمع من دون حصول الاعتقاد بصدقه ، فمدحه صلى‌الله‌عليه‌وآله بذلك ؛ لحسن ظنّه بالمؤمنين وعدم اتّهامهم.

المراد من «تصديق المؤمنين»

وثانيا : أنّ المراد من التصديق في الآية ليس جعل المخبر به واقعا وترتيب جميع آثاره عليه ؛ إذ لو كان المراد به ذلك لم يكن اذن خير لجميع الناس ؛ إذ لو أخبره أحد بزنا أحد ، أو شربه ، أو قذفه ، أو ارتداده ، فقتله النبيّ أو جلده ، لم يكن في سماعه (٢) ذلك الخبر خير للمخبر عنه ، بل كان محض الشرّ له ، خصوصا مع عدم صدور الفعل منه في الواقع. نعم ، يكون (٣) خيرا للمخبر من حيث متابعة قوله وإن كان منافقا مؤذيا للنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ؛ على ما يقتضيه الخطاب في «لكم» ؛ فثبوت الخير لكلّ من المخبر والمخبر عنه لا يكون إلاّ إذا صدّق المخبر ، بمعنى إظهار القبول عنه وعدم تكذيبه وطرح قوله رأسا ، مع العمل في نفسه بما يقتضيه الاحتياط التامّ بالنسبة إلى المخبر عنه ، فإن كان المخبر به ممّا يتعلّق بسوء حاله لا يؤذيه (٤) في الظاهر ، لكن يكون على حذر منه

__________________

(١) الوسائل ١٣ : ٢٣٠ ، الباب ٦ من أبواب أحكام الوديعة ، الحديث الأوّل.

(٢) في (ت) و (ه) : «لسماعه».

(٣) في (ظ) و (م) : «كان».

(٤) في (ل) بدل «لا يؤذيه» : «لا يؤذنه» ، وفي (ظ) : «لا يؤذن به».

في الباطن ، كما كان هو مقتضى المصلحة في حكاية اسماعيل المتقدّمة.

ويؤيّد هذا المعنى : ما عن تفسير العياشيّ ، عن الصادق عليه‌السلام : من أنّه يصدّق المؤمنين ؛ لأنّه صلى‌الله‌عليه‌وآله كان رءوفا رحيما بالمؤمنين (١) ؛ فإنّ تعليل التصديق بالرأفة والرحمة على كافّة المؤمنين ينافي إرادة قبول قول أحدهم على الآخر بحيث يرتّب (٢) عليه آثاره وإن أنكر المخبر عنه وقوعه ؛ إذ مع الإنكار لا بدّ من تكذيب أحدهما ، وهو مناف لكونه «اذن خير» ورءوفا رحيما بالجميع (٣) ، فتعيّن إرادة التصديق بالمعنى الذي ذكرنا.

ويؤيّده أيضا : ما عن القمّي رحمه‌الله في سبب نزول الآية :

«أنّه نمّ منافق على النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، فأخبره الله بذلك (٤) ، فأحضره النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله وسأله ، فحلف : أنّه لم يكن شيء ممّا ينمّ (٥) عليه ، فقبل منه النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، فأخذ هذا الرجل بعد ذلك يطعن على النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ويقول : إنّه يقبل كلّ ما يسمع ، أخبره الله أنّي أنمّ عليه وأنقل أخباره فقبل ، وأخبرته أنّي لم أفعل فقبل ، فردّه الله تعالى بقوله لنبيّه صلى‌الله‌عليه‌وآله : ﴿قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ» (٦).

__________________

(١) تفسير العياشي ٢ : ٩٥ ، وحكاه عنه الفيض الكاشاني في تفسير الصافي ٢ : ٣٥٤.

(٢) كذا في (ه) ، وفي غيرها : «يترتّب».

(٣) في (ه) : «لجميع المؤمنين» ، وفي (ت) : «بجميع المؤمنين».

(٤) كذا في (ظ) و (م) ، وفي غيرهما : «ذلك».

(٥) في (ظ) و (م) : «نمّ».

(٦) تفسير القمّي ١ : ٣٠٠.