درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۸۶: خبر واحد ۳۸

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین. ۲

صحبت در آیه سؤال بود که در قرآن دو جا تکرار شده یکی سورة نحل آیه ۴۳ یکی سورة انبیاء آیه ۷ فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون به این آیه مشهور استدلال نکرده‌اند فقط و فقط صاحب فصول به این آیه تمسک کرده و ثابت کرده حجیت خبر واحد غیر علمی را از چه راهی؟ از راهی که خدا می‌فرماید سؤال واجب است فاسئلوا فعل امر ظهور در وجوب دارد پس سؤال جاهل ان کنتم لا تعلمون یعنی ان کنتم جاهلین پس سؤال برای جهال واجب است که بروند از اهل ذکر اهل علم سؤال بکنند خوب سؤال وقتی واجب بشود جوابی هم که آن آقای مسئول می‌دهد قهراً باید واجب بأشد دیگر لغو است (که) بر من واجب بأشد سؤالی بکنم اما اگر او جوابی داد بر من واجب نباشد که عمل بکنم مستلزم لغویت است برای اینکه این لغویت پیش نیاید می‌گوئیم حالا که به جاهل واجب است از عالم برود سؤال بکند آن عالم هم جوابی که می‌دهد بر این واجب است عمل بکند و معنای حجیت خبر واحد هم این است که اگر یک عادلی یک خبری داد انسان باید طبق آن خبر واجب است که عمل بکند این استدلال بعد یک کسی به صاحب فصول اشکال کرده این دلیل شما اخص از مدعاست می‌گوید که فقط جواب سؤال حجت است یعنی اگر سؤال کردی او جواب داد حجت است و حال اینکه مدعای ما این است که اگر عادلی حرف زد چه آنکه ما سؤال بکنیم او جواب بدهد چه آنکه خودش ابتداءً حرف بزند مدعای ما این است که خبر عادل حجت است چه جواب سؤال بدهد و چه ابتداءً و حال آنکه آیه فقط جواب سؤال را واجب می‌کند این اشکال را وقتی به فصول می‌کنند ایشان جواب می‌دهد ایشان می‌گوید نه آیه وقتی واجب کرد عمل به جواب را قهراً واجب می‌کند عمل به کلامهایی را که ابتداءً گفته چون ما می‌دانیم سؤال که مدخلیت ندارد مسبوقیت سؤال دخالت ندارد در حجیت کلام آن آقا آن آقا کلامش با ارزش است حالا اعم از اینکه جواب سؤال مرا بدهد کلامش با ارزش است یا ابتداءً خودش مثلاً من سؤال می‌کنم از زراره شما راجع به نماز جمعه از امام صادق علیه السلام چیزی شنیدی می‌گوید بله من شنیدم که ایشان می‌فرمود نماز جمعه واجب است حالا اگر خودش ابتداءً رسید به ما گفت سمعت من الصادق علیه السلام که نماز جمعه واجب است فرقی نمی‌کند پس نتیجتاً از نظر صاحب فصول این آیه دلالت دارد بر اینکه اهل ذکر عادل اگر حرفی زد چه حرفی در جواب سؤال بزند و چه حرفی ابتداءً بزند قولش حجت است ما هم برای حجیت خبر واحد همین را می‌خواهیم ولی ایشان شروع می‌کنند به رد کردن حالا که اینجا فقط صاحب فصول تنهاست تا حالا با مشهور ما طرف بودیم آیاتشان را رد می‌کردیم این که دیگر فقط تنها صاحب فصول است ایشان می‌فرماید این آیه را به کجایش می‌خواهید استدلال کنی از طریق تفسیر یا از طریق تأویل و باطن آیه اما اگر از نظر تفسیر این آیه را می‌خواهی معرض قرار بدهی استدلال کنی به آن اهل ذکر می‌شود علمای یهود و نصارا و مسأله می‌شود مسأله اعتقادی چون آن عوام خیال می‌کردند پیغمبر باید ملک بأشد آیه می‌گوید نه خیر بروید از علمایتان سؤال بکنید پیامبران قبل هم همه بشر بودند در جنس بشر و بصورت مرد بودند اگر خودتان جاهلید بروید سؤال بکنید خوب ببینید سؤال مربوط به اصول عقاید و مربوط به علامت پیغمبر و علماء هم علمای یهود و نصارا که اگر همه آنها می‌گفتند برای اینها علم حاصل می‌شده پس نتیجتاً از بحث ما خارج است اولاً سؤال می‌شود از اصول عقاید بحث ما در فروع است و ثانیاً تمام آن علمای یهود و نصارا اگر به اینها می‌گفتند اینها علم پیدا می‌کردند و حال اینکه بحث ما در حجیت خبر است تعبداً پس تفسیرآیه که به درد استدلال نمی‌خورد می‌ماند تأویل آیه که اهل الذکر ۹ تا روایت عرض کردیم در اصول کافی هست لابد مراجعه فرمودید این ۹ تا روایت ۵، ۶ تایش صحیح است حالا دو سه تایش هم ضعف سند دارد غرض روایات صحاح در آن هست این روایاتی هست که صلاحیت دارد آیه را برای ما معنا کند روایت وقتی معتبر بأشد می‌تواند آیه را برای ما معنا کند ۳ ،۴ ،۵ تای از این روایات صحیحه است یکی دوتایش هم حسنه و موثقه است حالا بر فرض دو سه تایش هم ضعیف بأشد روایات معتبره ما در این باب داریم که اهل الذکر ائمه علیهم السلام هستند باز هم از بحث ما خارج می‌شود چرا؟ برای اینکه می‌گوید از ائمه بروید سؤال بکنید خوب ائمه علیهم السلام حرفی برای ما بزنند برای ما علم صددرصد می‌آورد و حال اینکه حجیت خبر واحد تعبدی است پس این آیه آقای صاحب فصول نه از حیث تفسیر قابلیت استدلال دارد و نه از حیث تأویل این تا اینجا درس گذشته

۲

اشکال دوم و سوم به استدلال صاحب فصول

و ثانیاً اشکال دوم این ثانیاً در مقابل آن اولاً است یرد علیه اولاً که این آیه یا تفسیری شما می‌خواهید استدلال کنید یا تأویلی و هیچ کدامش به درد کار ما نمی‌خورد از بحث ما خارج است و ثانیاً این آیه می‌گوید برو سؤال بکن اگر جاهلی یعنی سؤال کن که عالم بشوی نه اینکه سؤال کنی از یک کسی دوباره جاهلاً بر گردی پس آیه دستور تحصیل علم دارد جاهل‌ها اگر نمی‌دانید بروید از علما سؤال کنید بروید سؤال بکنید که عالم بشوید و قبول بکنید باز هم از بحث ما خارج است بحث ما حجیت خبر واحد است تعبداً یعنی اگر یک راوی حرفی به شما زد ولو شما علم هم پیدا نکردی اصلاً نمی‌دانی این یعنی چی مع ذلک باید قبول کنی آیه دستور تحصیل علم می‌دهد مثلاً ایشان می‌گوید در عرف به شما می‌گویند سل العالم خوب سل العالم یعنی چه؟ یعنی برو از عالم سؤال کن که جهلت بر طرف شود از روی علم بپذیری و حال اینکه بحث ما تعبدی است البته شاهد‌های روایی هم ما داریم روایت دارد ان لکل داءٍ دواءً و دواء الجهل السؤال هر بیماری ای یک درمانی دارد درمان جهل سؤال است یعنی چی؟ یعنی اگر می‌خواهید این بیماری ات را معالجه کنی برو سؤال کن خوب برو سؤال کن که جهلت بر طرف بشود یا مثلاً در آن روایت دارد سل العلماء ما جهلت؛ روایت است اینها حالا ایشان مثل اینکه اینها یادشان نبوده، به قول عرف رجوع می‌دهد در عرف هم همین جور هم روایات دارد هم عرف؛ وقتی که می‌گویند اگر جاهلی برو از عالم سؤال کن یعنی برو سؤال کن که عالم بشوی پس نتیجتاً این آیه دستور تحصیل علم دارد به ما می‌دهد و حال آنکه بحث ما کجاست؟ ما می‌گوئیم اگر شما از زراره مطلبی را سؤال کردی یا از هر راوی عادلی یک مطلبی سؤال کردی هر جوابی داد بپذیر ولو علم هم برایت پیدا نباشد یعنی علم هم حاصل نشود قولش حجت است و حال اینکه آیه این را نمی‌گوید و ثانیاً ظاهر از وجوب سؤال عند عدم العلم آیه که می‌گوید اگر جاهل بودی علم نداشتی برو سؤال بکن ظاهرش وجوب تحصیل علم است یعنی برو سؤال بکن که عالم بشوی لا وجوب السؤال للعمل بالجواب تعبداً نه اینکه سؤال بکن دوباره تعبداً یعنی از روی جهل از روی ندانستن هر چی آن آقا گفت قبول بکن نه اینجوری نیست وقتی می‌گویند تحصیل علم کن اگر جاهلی یعنی اگر جاهلی برو سؤال بکن که عالم بشوی کما یقال فی العرف چنانچه در عرف به شما می‌گویند سل ان کنت جاهلاً یعنی چی یعنی اگر جاهلی برواز عالم سؤال بکن که عالماً برگردی نه اینکه تعبداً برگردی عرض کردم اینکه ایشان می‌گوید در عرف، در روایات هم ما داریم ایشان شاید یادشان نیست ان لکل داء دواءً و دواء الجهل السؤال یعنی اگر می‌خواهی بیماری جهل را برطرف کنی برو سؤال کن برو سؤال کن که عالم بشوی یا در روایت دیگر دارد سل العلماء ما جهلت اگر جاهل بودی برو از عالم سؤال کن ایشان این شواهد را می‌آورند بهتر از این شاهد عرفی بود نتیجه چی شد آقا خلاصه اشکال دوم این شد این آیه از بحث ما خارج است بحث ما کجاست؟ حجیت خبر واحد تعبداً یعنی اگر یک عادلی یک زراره عادلی یا هر عادلی به شما یک حکمی گفت علم هم که پیدا نکردی که واقعاً چی است شما باید بپذیری وحال آنکه آیه دستور تحصیل علم می‌دهد پس نتیجتاً با این بیان هم این آیه از استدلال افتاد

و ثالثاً خیلی خوب حالا لو سلم بر فرض هم...

شاگرد: اینجا شاگرد: اینجا به عقلاء که دستور تحصیل علم می‌دهد کی گفت به معنای اعمش بگیریم که شامل ظن هم بشود.

استاد: نه ظن که دیگر شامل علم (نمی‌شود) اطمینان مگر بفرمایید کی علم شامل ظن می‌شود اینها اصلاً دو چیزند ظن یعنی ۵۵ درصد ۶۰ درصد علم ۱۰۰درصد اطمینان بفرمائید که آن وقت اگر بگوئیم اطمینان آن اشکالهای قبلی پیش می‌آید خلاصه مطلب ثالثاً علی کل حال شامل ظن حتماً نمی‌شود و علاوه شامل هم بأشد باز به درد ما نمی‌خورد چون ما هم می‌خواهیم بگوئیم خبر عادل حجت است می‌گوئیم ظن هم برایت نیاید حجت است حالا بر فرض حرف شما را بپذیریم ولی باز هم آیه به درد نمی‌خورد چون ما می‌خواهیم بگوئیم اگر یک عادلی به شما حرفی زد ظن هم پیدا نکردی باید بپذیری بحث ما این است به قول شما حالا ظن معتبر است ظن حاصل نیست مناط حجیت خبر واحد عادل افادة ظن نیست ولو عادل اگر هم خبر بدهد برای آدم ظن حاصل می‌شود اما مناط حجیت خبر عادل افاده ظن نیست ولو مفید ظن هم نباشد قولش حجت است و ثالثاً حالا سلمنا بر فرض به شما بگوئیم بأشد آیه می‌گوید تعبداً بپذیر این که نیست ولی سلمنا که معنایش تعبداً هم بأشد لو سلم حمل این آیه را بر اراده وجوب سؤال للتعبد بالجواب یعنی بر فرض هم بپذیریم «لو»‌ها؛ «لو» ی امتناعیه ما که نمی‌پذیریم ولی بر فرض هم بپذیریم که آیه دستور سؤال می‌دهد می‌گوید سؤال کن تعبداً جواب را بپذیر معنایش حصول علم نباشد از آن جواب بر فرض هم که اینطور نباشد قلنا عنایت بکنید آقا این اشکال سوم برگشتش خلاصه به این است دلیل اخص از مدعاست مدعای ما اینست یک عادل راوی عادل ولو جاهل هم بأشد ما داریم در روات هم که مثل زراره مثل محمد بن مسلم مثل برید؛ همه که از این قبیل نیستند اینها طراز اول هستند اینها از فقهایند از فضلای رواتند ولی روات جاهل هم ما داریم مثل صفوان جمال خوب یک آدم خوبی است فقط کاروان مکه دارد مردم را به حج می‌برد این گاهی در روایات نماز قصر اسمش می‌آید این صفوان جمال که می‌آید یک مسأله سؤال می‌کند مثلاً در آنجا قصر است یا تمام خوب ببینید این هم راوی است زراره هم راوی است اما این خیلی جاهل است یک چند تا مسأله بلد است به کسی که چند تا مسأله بلد است که عالم نمی‌گویند خوب ما می‌خواهیم بگوئیم چی؟ ما که می‌خواهیم بگوئیم خبر واحد حجت است می‌گوئیم هم خبر زراره حجت است هم خبر صفوان برای اینکه هر دوی آنها عادلند و حال آنکه آیه می‌گوید چی؟ اهل الذکر اهل الذکر هم یعنی العلم پس آیه اخص از مدعاست یعنی خبر روات عالم را فسألوا اهل الذکر رواتی که عالمند اهل ذکر یعنی اهل علم اینها را حجت می‌کند و حال اینکه مدعای ما اعم از این است ما می‌خواهیم بگوئیم چه زراره عادل چه صفوان جمال جاهل ولی آن هم عادل است بلاخره هر دو قولشان حجت است نتیجتاً آقا آیه معنایش چی می‌شود روات عالم قولشان حجت است مثل اقای زراره و محمد بن مسلم اما روات جاهل که اهل ذکر به آنها نمی‌گویند اهل علم به آنها نمی‌گویند آنها را حجت نمی‌کند حالا درست است همین آقای صفوان هم چند مسأله بلد است ولی به کسی که چند تا مسأله بلد هست عالم نمی‌گویند به این اهل الذکر نمی‌گویند پس نتیجتاً آیه فقط قول زراره‌ها را حجت می‌کند قول صفوان‌ها را حجت نمی‌کند یک جای دیگر را هم حجت می‌کند جاهلهایی که تقلید از علماء از مراجع می‌کنند خوب این هم طبق آیه درست است دیگر این جاهل می‌رود پهلوی این مرجع تقلید می‌گوید نظر شما در مورد نماز جمعه چیست نظر شما در مورد غسل جمعه چیست آیه خلاصه قول دو نفر را حجت می‌کند یکی قول مجتهدین را نسبت به عوام چرا؟ سؤال از اهل العلم است یکی قول روات عالم را برای مجتهدین قول روات عالم برای مجتهدین حجت است قول مجتهدین برای عوام حجت است هر دوی اینها مشمول آیه‌اند چرا؟ آیه می‌گوید از اهل علم سؤال بکنید خوب این عوامی که می‌رود پهلوی مرجع تقلیدش طبق این آیه الان جاهل رجوع کرده به علم خوب مشمول آیه است طبق این آیه قول این آقای مجتهد برای این حجت است و همچنین قول زراره را برای مجتهدین آیه این را هم حجت می‌کند چون که مجتهد هم وقتی به زراره مراجعه می‌کند طبق آیه سؤال از اهل علم است نتیجتاً آقا آیه دو جارا دو تا کلام را حجت می‌کند یکی کلام مجتهد برای عوام یکی کلام زراره برای مجتهد اما دیگر کلام صفوان جمال را حجت نمی‌کند ولو او هم « عَلِم » یک چند تا مسأله بلد است ولی آیه می‌گوید عالم و کسی چند تا مسأله بلد بأشد به او عالم نمی‌گویند نتیجتاً از بحث ما خارج است قلنا المراد من اهل العلم جواب از اشکال است‌ها او می‌گوید آیه قول اهل علم را حجت می‌کند حالا یک نفر چند تا مسأله بلد است به او اهل علم نمی‌گویند پس دلیل می‌شود اخص از مدعا قلنا این همان است همان است که من می‌گویم دلیل اخص از مدعاست چرا؟ مدعای ما این است هر راوی عالمی و حال آنکه آیه دارد عادل عالم فقط او را حجت می‌کند مراد از اهل علم لیس مطلق من علم؛ من علم مثل صفوان؛ حالا صفوان یک چند تا مسأله هم بلد است از راه شنیدن روایت از امام چند تا مسأله به حساب بلد شده به اینکه اهل علم نمی‌گویند والا لدلّ و الا پس باید این آیه دلالت بکند بر حجیت قول کل عالم بشیئ ولو من طریق السمع و البصر یعنی لازم می‌آید پس هر کسی که چند تا مسأله حالا دیده یا شنیده بلد شده پس باید بگوئیم این هم قولش حجت است ولی به این عالم نمی‌گویند صحت سلب دارد یصح سلب هذا العنوان از آقای صفوان جمال یعنی آیه می‌گوید از آیه سؤال بکن صفوان جمال را من می‌توانم بگویم لیس بعالم یصح سلب هذا العنوان من مطلق من أحس که این را ما تطبیق کردیم مثلاً با صفوان مطلق کسی که أحس شیئاً یک چیزی را احساس کرده حالا یا به سمعش یا به بصیرش احساس کرده این عالم نیست پس قولش زراره‌ها را حجت نمی‌کند...

شاگرد: استاد نسبت به آن چیزی که می‌داند که عالم است.

استاد: بله این را گفته‌اند در جای خودش گفته‌اند بله به همان مقدار ۱۰، ۲۰ تا مسأله ۴۰، ۵۰ تا مسأله بلد است بیچاره در رابطه با حجش در رابطه با اینکه نماز کجا قصر است کجا تمام است او هم ۳۰، ۴۰ تایی مسأله بلد است ایشان اینجوری می‌فرماید غرض این را گفته‌اند علیه ایشان که نه عالم می‌خواهیم حالا حتماً لازم نیست عالمها همه در یک ردیف باشند خوب زراره در یک ردیف از علماست آقای صفوان هم در یک ردیف از علماست به همان مقدار ۳۰، ۴۰ تا مسأله که بلد است به همان مقدار عالم است ولی ایشان قبول نمی‌کنند خلاصه ایشان می‌فرمایند صحت سلب دارد ما می‌توانیم بگوئیم الصفوان لیس معالم صحت سلب دارد آیه قول چه کسی را حجت می‌کند؟ آنهایی که سلب صادق نیست یعنی آنهایی که عنوان علم بر آنها صادق است نتیجتاً آقا تا اینجا گفتیم آیه فقط قول کی را حجت می‌کند؟ قول مجتهد را نسبت به عوام چون سؤال جاهل است از عالم و قول زراره عالم را برای مجتهد که او هم عالم است اما غیر از او مثلاً صفوان جمال که صحت سلب دارد او قولش مشمول آیه نمی‌شود از این المتبادر می‌خواهد زراره را هم که بزند کنار عنایت بفرمایید اینجا ایشان می‌خواهد زراره را هم بزند کنار چرا؟ برای اینکه درست است این مجتهد سؤال از زراره که می‌کند سؤال از اهل علم است ولی سؤال از اهل غلم بماهو اهل علم نیست سؤال از اهل علم بماهو راوٍ عنایت بفرمایید این مجتهدین ما که رجوع می‌کنند به زراره‌ها خوب درست است این سؤال از اهل علم است ولی سؤال از اهل علم بماهو اهل علم.

[قاعده وصف عنوانی]

این یک قائده‌ای است می‌گویند وصف عنوانی یعنی عناوین که در لسان ادله اخذ می‌شود اینها ظهور در موضوعیت دارد مثلاً در روایات ما داریم العادل جاز الاقتداء خلفه و الطلاق عنده عادل جایز است اقتداء بکند انسان پشت سرش و در مقابلش زن طلاق بدهد خوب ببینید حکم جواز اقتداء و جواز طلاق رفته روی چی؟ عنوان عادل می‌شود وصف عنوانی وصف عنوانی عبارت علمی اش این است عناوین مأخوذه در لسان ادله مثل این عادل این الان وصف عنوانی است که در لسان دلیل اخذ شده اینها ظهور در موضوعیت دارد یعنی چی؟ یعنی آن عادل بخاطر آن صفت عدالتش می‌شود اقتداءکردعادل بماهو عادل همیشه وصف عنوانی وقتی در لسان ادله ذکر می‌شود ظهور در موضوعیت دارد صفت عدالت باعث جواز اقتداء است اینجا هم همین جور شیخ می‌خواهد از آن قانون اینجا استفاده بکند می‌گوید از اهل علم یعنی چی؟ اهل علم بماهو اهل علم آن وقت اگر این جوری معنا کردیم دیگر مجتهد به آقای زراره نمی‌تواند مراجعه کند چرا؟ چون مجتهد مراجعه به زراره می‌کند بماهو اهل علم نیست بلکه بماهو راوٍ یعنی یک مجتهد با زراره معامله ضبط صوت می‌کند اگر فرض بفرمایید ضبط صوت ما داشتیم در زمان ائمه علیهم السلام خوب صدای ائمه علیهم السلام را الان ما باز می‌کردیم چطور قولش حجت بود؟ الان زراره مثل آن ضبط صوت است یعنی اگر زراره یک برداشت علمی هم بکند از روایت، آنجا به درد مجتهد نمی‌خورد مجتهدین که رجوع می‌کند به زراره بماهو ضبط صوت یعنی بخاطر آن کلماتی است که نقل می‌کند پس بنابراین ما زراره را ابتداءً گفتیم مشمول آیه است یک مجتهد به زراره می‌تواند رجوع کند چرا؟ چون سؤال از اهل علم است حالا با این متبادر می‌خواهیم بگوئیم به او هم بدرد نمی‌خورد چرا؟ برای اینکه مجتهد وقتی به زراره مراجعه می‌کند بما هو اهل علم مراجعه نمی‌کند بماهو راوٍ مراجعه می‌کند که آیه هم آن را حجت نمی‌کند آن را که آیه حجت می‌کند زراره بماهو عالم است آن را که مجتهد ما به آن رجوع می‌کند زراره بماهو راوٍ است پس نتیجتاً آقا دلیل منحصر می‌شود به چی؟ به رجوع عوام به مراجع همین دیگر هیچ جا را حجت نمی‌کند این که آمدید با این آیه می‌خواهید استدلال کنید استدلال باطل است عنایت بفرمائید تا اینجا چکار کردیم آقا با ثالثاً؟ گفتیم آیه فقط قول زراره را حجت می‌کند او هست که اهل علم است صفوان جمال را قولش را حجت نمی‌کند حالا می‌خواهیم بگوئیم چی؟ می‌خواهیم بگوئیم قول زراره را هم حجت نمی‌کند چرا؟ برای اینکه آیه می‌گوید به عالم مراجعه کن بماهو عالم مجتهدین ما رجوع به آقای زراره می‌کنند بماهو عالم نیست بماهو راو بماهو ضبط صوت بماهو اینکه کلمات ائمه علیهم السلام را دارد می‌گوید پس نتیجتاً آن را که آیه دلالت دارد حجیت قول زراره است بماهو عالم آن که ما داریم بحث می‌کنیم مجتهد مراجعه می‌کند بماهو عالم نیست بماهو راوی است که آیه دلالت بر حجیت آن نمی‌کند المتبادر دقت کردید تا اینجا چه کار کردیم تا اینجا ما با آیه قول زراره را حجت کردیم حالا ایشان می‌گوید متبادر از وجوب سؤال اهل علم بنابر اراده تعبد به جواب؛ ثالثاً این بود دیگر ما در ثالثاً نباشد تعبداً جواب را بپذیریم خوب جواب کی را؟ جواب سؤال عالم عمّا هو عالمون به یعنی سؤال بکن از عالم به اعتبار عالمیتش این روی همان قاعده است‌ها وصف عنوانی دخیل در موضوع است عناوین مأخوذه درلسان ادله ظهور در موضوعیت دارد وقتی به شما می‌گویند عادل جاز الاقتداء به یعنی چی؟ یعنی عادل بماهو عادل عدالت یعنی آن وصف عدالت آن وصف عنوانی دخیل در مطلب است خوب در این آیه هم می‌گوید اهل علم؛ اهل علم وصف عنوانی است یعنی آن وصف علمیتش دخالت دارد در اینکه قولش حجت بأشد ایشان می‌فرماید متبادر از وجوب سؤال از اهل علم یعنی حالا آیه که می‌گوید از اهل علم سؤال بکن مثل زراره مقصود سؤال از اهل علم است عالم عمّا هو عالمون به ویعدّون من اهل الکتاب فی مثله پس بنابراین شامل زراره هم نمی‌شود برای اینکه مجتهدین درست است به زراره بکنند سؤال از اهل علم است اما سؤال از اهل علم بماهو اهل علم نیست ببینید آقا شما الان می‌روید پیش یک فقیهی می‌گویید آقا زید حالش چطور است عمرو خانه‌اش را فروخت یا نه ببکر ازدواج کرد...

خوب ببینید سؤال از عالم است اما نه بماهو عالم عنایت می‌فرماید اگر آمدم از فقیه پرسیدم آقا نماز جمعه چه حکمی دارد؟ اینجا سؤال از عالم است بماهو عالم اما اگر آمدم پهلوی یک مرجع تقلیدی آقا زید حالش چطور است عمرو ازدواج کرد یا نه بکر خانه‌اش را فروخت (یانه) خوب این سؤال از فقیه است سؤال از اهل علم است اما نه سؤال از اهل علم بماهو اهله؛ سؤالهای متفرقه است اینجا هم همینجور الان یک مجتهد که مراجعه می‌کند به زراره بماهو اهل علم مراجعه نمی‌کند یعنی اگر زراره یک برداشت علمی هم داشته بأشد بدرد این مجتهد نمی‌خورد این مجتهد رجوع به زراره می‌کند بماهو راوٍ و حال آنکه آیه می‌گوید بماهو عالم؛ بماهو راوٍ که ما مقصودمان است آیه دلالت ندارد آن را که آیه دلالت دارد مجتهد به آن اعتبار مراجعه نمی‌کند متبادر از اینکه باید از اهل علم سؤال کرد این همان قانون است‌ها سؤال از اهل علم بماهو عالم چرا؟ یعنی وقتی سؤال را برده روی اهل علم یعنی اهل علم دخالت دارد یعنی آن علمیتش دخالت دارد در حجیت قولش مثل آن عادلٌ‌ها آن عدالت دخالت دارد در جواز اقتداء؛ طبق آن قانون پس شما وقتی می‌توانید قول زراره را بگوئید حجت است که سؤال بکنی از زراره بماهو عالم و بما یعدون من اهل العلم در این موارد و حال اینکه مجتهد بماهو عالم مراجعه نمی‌کند بماهو راوٍ مراجعه می‌کند فینحصر پس منحصر می‌شود مدلول آیه برای تقلید فقط این آیه تقلید را درست می‌کند چرا چون این عوام می‌رود پهلوی مجتهدش می‌گوید شما نظرت چیست راجع به نماز جمعه ببینید سؤال از اهل علم بماهو اهل علم؛ اما یک مجتهد که می‌رود سراغ زراره نمی‌رود سراغ علمیتش که؛ سراغ راوی بودنش می‌رود راوی بودنش هم که مشمول آیه نمی‌شود پس نتیجتاً آقا آیه منحصراً فایده‌اش می‌شود در تقلید و لذا تمسک به جماعة به این آیه ضمیرها همه مذکر است به اعتبار آن قوله تعالی والا ضمیرها باید مؤنث بأشد و لذا تمسک به این آیه سؤال منتهی چون قوله تعالی داشتیم لذا تمسک به آن قوله تعالی جماعة علی وجوب التقلید علی العامی آیه دیگر خوب واقعاً قول مجتهدین را برای عوام حجت می‌کند چون عوام رجوعشان به علماء بماهم علماست بماهم فقهاست و الا بدرد استدلال حجیت خبر واحد اصلاً نمی‌خورد

[اشکال مرحوم آخوند در کفایه به کلام شیخ ره]

خوب عنایت بکنید آقای آخوند در کفایه این حرفهای ایشان را جواب داده ص ۹۵ را مراجعه کنید اسم شیخ را نمی‌آورد می‌گوید قد اورد یعنی شیخ انصاری به این آیه ایراد کرده گفته عالم باید بشوی راوی ایشان جواب می‌دهد می‌گوید خوب وقتی طبق آیه خبر زرارة عالم حجت شد ما آن غیر عالمش را هم با قول به عدم فحص حجت می‌کنیم یعنی هر کس که آ مده گفته قول زراره حجت است قول هر عادلی را هم حجت می‌کند ولو عادل نباشد غرض آقای آخوند این حرفهایی که ایشان زده‌اند اسم شیخ را هم نمی‌آورد ملاحظه بفرمایید ص ۹۵ می‌گوید قد اورد شیخ انصاری بر این آیه ایرادی کرده و ایرادش اینست که این آیه فقط قول عالم را حجت می‌کند آن وقت جواب می‌دهد می‌گوید بله آیه خبر عالم را حجت می‌کند اما با ضمیمة عدم قول به فحص و ضمیمة اجماع مرکب قول راوی غیر عادل هم حجت می‌شود چون کسی نیامده فرق بگذارد هر کس گفته خبر عادلی مثل زراره حجت است خبر عادلهایی هم که در این حد علم نیستند حجت می‌داند غرض ایشان همین حرفهایی را که آقای شیخ ما زدند رد می‌کند و عقیده آقای آخوند اینست این آیه دلالت می‌کند یعنی لااقلش این ایراد سوم آقای شیخ وارد نیست

حالا ایشان می‌گوید بماذکرنا؛ بماذکرنا کدام است؟ این تبادر با این تبادری که ما گفتیم یندفع این رد آقای آخوند هست‌ها قبل از ایشان دیگری بوده چون آقای آخوند که شاگرد ایشان بوده آقای آخوند ۳ سال محضر شیخ را درک کرده قبل از آقای آخوند هم این حرف را زده‌اند که آیه بر فرض هم قول راوی عالم را حجت بکند راوی غیر عالم را هم حجت می‌کند آنوقت ایشان حمل بر تو هم می‌کند ولی آقای آخوند همین را که ایشان حمل بر تو می‌کند عقیدة خودش قرار داده وبما ذکرنا با این بتادری که ما گفتیم که اولاً آیه می‌گوید سؤال از اهل علم این یک و ثانیاً اهل علم بماهو اهل علم با این مطلبی که ما گفتیم دفع می‌شود آن توهمی که بعضی‌ها کرده‌اند چه توهمی کرده‌اند گفته‌اند نفرض الراوی من اهله مثلاً زراره فاذا وجب قبول روایته وجب قبول روایت من لیس مثلاُ صفوان هر کس قول زراره را روایت زراره را بپذیرد روایت صفوانی را هم که لیس من اهل العلم او را هم می‌پذیرد به اجماع مرکب؛ اجماع مرکب می‌گوید عدم قول به فصل هم می‌گویند وجه الاندفاع حالا چرا شما این تو هم را دفع می‌کنی ایشان می‌گوید برای اینکه مجتهد رجوعش به زراره بماهو عالم نیست بماهو راوی است آیه بماهو عالم را قولش را حجت می‌کند وجه الاندفاع اینها همه به ضرر آقای آخوند است مثلاً حرفهایی که ایشان دارند می‌زنند کأنه علیه حرفهای آقای آخوند است آقای آخوند سفت ایستاده روی حرفش می‌فرماید حرفهای ایشان وارد نیست اسم هم نمی‌آورد ما اگر قول عالم زراره را یعنی راوی عالم را اگر ما قولش را حجت کردیم قول غیرش هم حجت می‌شود ولی ایشان می‌فرماید نه اینها توهم است چهجوری این توهم را دفع می‌کنیم اینجور می‌گوئیم سؤال: این سؤال فاعلش مجتهد است سؤال کردن مجتهد از اهل علم یعنی زراره عن الالفاظ ببینید یعنی اگر یک مجتهدی از زراره سؤال می‌کند از چی سؤال می‌کند؟ از آن کلماتی که از امام شنیده است یعنی بماهو راوٍ نه بماهو عالم ایشان می‌فرماید سؤال مجتهد از اهل علم یعنی مثل زراره سؤال می‌کند از آن الفاظی که از امام شنیده ومتعبد می‌شود به قول آن اهل علم در آن الفاظی که شنیده این لیس سؤالاً من اهل العلم من حیث إنهم عالمون سؤال از عالم هست اما سؤال از عالم بماهو عالم نیست سؤال از عالم است بماهو راوٍ الاتری آیا نمی‌بینی لوقال اگر به شما گفتند سل الفقهاء اذا لم تعلم سل الاطباء اذا لم تعلم این لایحتمل ان یکون قدارأ ما یشمل الموضوعات و المسموعات المبصرات الخارجیة من قیام زید و تکلم عمرو و ازدواج بکر اگر به شما می‌گویند سل الفقها آنوقت شما رفتی از یک فقیهی سؤال کردی زید حالش چطور است عمرو حالش چطور است خوب این سؤال از فقیه است ولی نه بماهو فقیه سؤال متفرقه است اینجا هم همینجور آیه می‌گوید به اهل علم مراجعه کن بماهو اهل علم و ما می‌دانیم مجتهد به اهل علمی مثل زراره اگر هم رجوع بکند رجوع بماهو عالم نیست رجوع بماهو راوٍ است آیه دلالت ندارد آن را که آیه دلالت دارد سؤال از زراره عالم است بماهو عالم آن را که مجتهد ما می‌خواهد انجام بدهد سؤال از عالم است به غیر عنوان عالم به عنوان راوی نتیجتاً مشمول آیه نخواهد شد.

۳

آیه پنجم: ٱیه اذن

ومن جملة الآیات دیگر از آیاتی که مشهور استدلال کرده‌اند قوله تعالی سورة برائت.

شاگرد: توهمش برای قسمت اولش اشکال بود (یا...).

استاد: بله دیگر به هردویش بزنید ببینید ایشان گفت اولاً چون دارد اهل الذکر یعنی اهل علم این اولاً وثانیاً اهل علم هم بماهواهل علم با این مطلبی که ما گفتیم دوتائیش روی هم دیگر که اولاً آن مسؤول یعنی مثل زراره باید عالم بأشد آنهم رجوع به او بماهو عالم و مجتهدین ما رجوع به زراره بماهو عالم نمی‌کنند رجوع به زراره می‌کنند بماهو راوی آیه دلالت ندرد ببینید این یک کلمه را در ذهنتان بأشد آن را یک آیه دلالت دارد چی است سؤال از عالم بماهو عالم آن را که آیه دلالت دارد اینست که شامل تقلید می‌شود ببینید الان این عوام که به آن مجتهد مراجعه کرده سؤال از عالم است بماهو عالم آیه این را حجت می‌کند اما آن را که مقصود ماست مجتهد رجوع می‌کند به زراره عالم ولی نه بماهو عالم بماهو راوی رجوع می‌کند و آن مشمول آیه نمی‌شود چون آیه سؤال از عالم است بماهو عالم مجتهد ما که رجوع می‌کند به او سؤال از عالم است اما بماهو عالم نیست چون علمیت زراره به درد این نمی‌خورد بماهو راوٍ مراجعه می‌کند که آن هم مشمول آیه واقع نمی‌شود

برویم سراغ سورة توبه این همان سورة برائت است که دو تا اسم دارد همان سوره‌ای که بسم الله ندارد آیه ۶۲ چند روز پیش آیه نفرهم از همان سوره خواندیم آن منتها چند بود این ۶۲ از جمله آیاتی که مشهور استدلال کرده‌اند سورة برائت یا همان توبه آیه ۶۲ ومنهم بعضی از این مسلمانها الذین یؤذون النبی پیغمبرصلی الله علیه وآله را اذیت می‌کردند پشت سر پیغمبرصلی الله علیه وآله می‌گفتند هو اذن بابا این گوش است هر کی هر چی به او می‌گوید، می‌گوید بأشد جبرئیل خبر آورده من نمامی کرده ام من جاسوسی کرده ام گفته بأشد بعد پیغمبرصلی الله علیه وآله این را می‌خواهد بعداً می‌خوانیم شأن نزولش را یک روزی جبرئیل خبر آورد که فلان شخص خلاصه به قول امروزی‌ها ستون پنجم است این جاسوس است می‌آید در مجلس شما و حرفها را برای منافقین خبر می‌برد خوب جبرئیل گفته دیگر خدا فرموده پیغمبر صلی الله علیه وآله قبول کردند بعد این را احضار کردند فرمودند شنیدم تو یک همچنین کارهایی می‌کنی گفت آقا بیخود می‌گویند؛ بأشد پیغمبر یک سر هم به این تکان داد این رفت پشت سر پیغمبر صلی الله علیه وآله گفت بابا این گوش است هر چه به او می‌گویند، می‌گوید بأشد جبرئیل به او گفته من جاسوسم گفته بأشد من هم که گفتم جاسوس نیستم گفته بأشد پشت سر پیغمبر حرف می‌زدند می‌گفتند این پیغمبراذن است گوش است آیه آمد که قل بگو اگر هم گوش است اذن خیر لکم این به نفع شماست یک چشم هم به تو می‌گوید سری هم به تو تکان می‌دهد آبرویت جلوی مردم از بین نرود اگر هم اذن است اذن خیر است برای شما مسلمانها یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین یؤمن یعنی یصدق یعنی این پیغمبر یک همچنین حالتی دارد هم تصدیق می‌کند خدا را که وقتی خبر به او می‌دهند که این جاسوس است و هم تصدیق می‌کند آن مؤمن مسلمان را همان که گفته من جاسوس نیستم پیغمبر اگرهم اذن است اذن خیر است تصدیق می‌کند هم حرفهای پروردگار را وهم حرفهای شما را خوب شاهد سر چی است ازکجای این آیه حجیت خبرواحد بدست می‌آید از این که پیغمبرصلی الله علیه وآله مؤمنین را تصدیق می‌کرده یعنی هر مسلمان هر مؤمنی حالا از باطنش هم که منافق است یا نه مثلاً در ظاهرکه خبر نداریم همین که یک مسلمانی یک حرفی زده گفته من جاسوسی نکردم یصّدق این را هم تصدیق می‌کرده پس معلوم می‌شود تصدیق کار خوبی است آن هم تازه درمقابل تصدیق خدا یعنی هم تصدیق خدا را می‌کند وهم تصدیق مردم را خوب با اینکه پیغمبرصلی الله علیه وآله عالم به غیب است می‌تواند با تماس با ماورای این عالم قضایا را بفهمد ولی مع ذلک بازهم حرف مؤمنین را گوش می‌دهد پس به طریق اولی ما که خبراز ماورای این عالم نداریم به طریق اولی حسن است معلوم شد استدلال این آیه دارد تعریف پیغمبر را می‌کند راجع به چی؟ راجع به اینکه تصدیق می‌کند حرف مردم را خوب وقتی پیغمبرصلی الله علیه وآله تعریف بکند یعنی خدای متعال از این اخلاق تعریف بکند پس معلوم می‌شود تصدیق کردن حرف مسلمانها کارخوبی است حالا که کار خوبی است این کار خوب را ما هم باید بکنیم « و لکم فی رسول الله اسوه حسنه » حالا که این کار خوب است خدای متعال هم تعریف کرده پس ما هم باید بکنیم بلکه به طریق اولی برای اینکه ما عالم به غیب که نیستیم پیغمبر صلی الله علیه وآله با اینکه عالم به غیب است می‌تواند مطالب را از جای دیگر هم بفهمد ولی مع ذلک از آن علم غیب استفاده نمی‌شود تصدیق می‌کند حرفهایی را که برایش می‌زنند پس به طریق اولی ما هم باید تصدیق بکنیم نه تنها کار خوبی است بلکه مقابل تصدیق خدا هم واقع شده یعنی هم او کارش خوب است هم این کارش خوب است یعنی تصدیق مؤمنین در کنار تصدیق حرف پروردگار قرار گرفته علی کل حال این کار، کاری است حسن اگر حسن نبود خدا تعریف نمی‌کرد حالا که کار حسن است وجوب هم دارد هر کس قبول دارد حسن این کار را یعنی هر کس قبول دارد این همان قضیة آیه نبأ است‌ها آیه نفر همانطوری که حسن آنجا ثابت شد وجوبش هم ثابت می‌شود اینجا هم همین جور ابن قبه نه حسنش را قبول دارد نه وجوب را ولی دیگران که حسن تصدیق را قبول دارند وجوبش را هم قبول دارند فثبت حجیت خبر واحد تا برسیم به ایراد باز این هم از آیاتی است که مدح الله عزوجل رسوله بتصدیقه للمؤمنین آمده مدح کرده پیغمبر را که ایشان هر کس هر چی بهش می‌گفت تصدیق می‌کرد خوب دیدید که آن ولید هم همینجور شد دیگر آمد گفت آنها جنگ دارند پیغمبر هم تصدیق کرد و آماده جنگ شدند بل قرنه بالتصدیق بالله جل ذکره نه تنها کار خوبی است بلکه در کنار تصدیق پروردگار است یعنی چطور تصدیق پروردگار کار خوبی است مؤمنین هم به آدم حرف می‌زنند خوب است انسان قبول کند فإذا کانت التصدیق حسناً و وقتی تصدیق کار خوبی شد که خدا تعریف کرد واجب هم می‌شود و یزید فی تقریب الاستدلال وضوحاً ما این ما فاعل یزید است این ما که الان آخر کار است فاعل یزید است یعنی ایشان می‌خواهد حالا کمک بکند ایشان دیدند که تا الان رسمش این بود هر آیه‌ای را عنوان می‌کرد اولاً کمک مشهور می‌کرد خوب آیه را جا می‌انداخت برای حجیت خبر واحد بعد شروع می‌کرد به اشکال اینجا هم همین جور مشهور تا همین جا استدلال کرده‌اند ایشان می‌خواهد یک زیادی بگوید یک روایتی داریم در فروع کافی اگر توجه به او بکنید دیگر زیادتر می‌شود توضیح و دلالت این آیه بر حجیت خبر واحد از روز اول ایشان رسمش همین بود‌ها هر آیه‌ای عنوان می‌کرد بیشتر از خود مشهور تلاش می‌کرد آیه را جا می‌انداخت برای حجیت خبر واحد بعد اشکال می‌کرد حالا اینجا هم همین جور مشهور تا اینجا استدلالشان تمام می‌شود ولی ایشان می‌گوید مارواه فی فروع الکافی یک روایتی هست در فروع کافی که آن روایت را اگر انسان توجه کند یزید فی وضوح الاستدلال یعنی استدلال را بیشتر روشن می‌کند و آن روایت چی است مال حسن بن هاشم است فی الحسن ابن هاشم که انه کان لاسماعیل عنایت بفرمایید این ابن هاشم ابراهیم بن هاشم است این دو تا کنیه دارد یک کنیه‌اش ابواسحاق است یک کنیه‌اش ابن هاشم است اب و ابن کنیه است دیگر این آقا اسمش ابراهیم دو تا کنیه دارد یکی ابن هاشم یکی ابواسحاق این از اصحاب امام رضا علیه السلام است مشهور توثیقش نکردند فقط مرحوم اردبیلی در جامع الروات اگر دارید ایشان فقط این یک نفر را توثیق کرده لذا مشهور توثیقش نکردند روایتش می‌شود چی می‌شود حسنه اینکه می‌گوید حسن برای همین است برای اینکه امامی ممدوح است اما توثیق نشده من فکر می‌کنم ایشان ندیدند جامع الروات را مرحوم اردبیلی در جامع الروات توثیق کرده‌اند این ابن هاشم را ابراهیم بن هاشم را ولی ایشان ندیده لذا می‌فرماید روایت حسنه است روایت حسنه یک روزی گفتیم دیگر روایت حسن به روایتی می‌گویند که راوی اش امامی ممدوح است امامی است آدم خوبی هم هست ولی توثیقش نکرده‌اند در رجال لذا اگر این نبود به این روایت می‌گفتیم صحیحه عنایت کردید می‌خواهد چی بگوید ایشان می‌گوید این روایت را به او می‌گویند حسن چرا بخاطر ابن هاشم این را از کنارش نگذرید‌ها این روایت حسن است چرا حسن است بخاطر ابن هاشم یعنی اگر ابن هاشم نبود چی بود صحیحه بود این ابن هاشم را توثیق نکردند بخاطر اینکه امامی است روایتش می‌شود حسن پس این روایتی که در فروع کافی است این روایت حسنه است چرا حسنه است به سبب ابن هاشم که اگر این ابراهیم بن هاشم نبود این روایت می‌شد روایت صحیحه که دیگر روایت را انشاء الله فردا می‌خوانیم که روایتی است که یک شخصی می‌خواسته برود مسافرت پسر حضرت صادق علیه السلام یک مقدار پول داشته اسماعیل می‌آید به پدرش می‌گوید این شخص می‌خواهد تجارت کند من پولهایم را بدهم به این یک کاسبی هم برای ما بکند حضرت می‌فرماید نده می‌گویند این شارب الخمر است اسماعیل گفت آقا می‌گویند شارب الخمر است مردم می‌گویند ما که نمی‌دانیم حضرت فرمود تصدیق کن مردم را ببین خدای متعال تصدیق کرده جدّ بزرگوارت را که تصدیق می‌کرده مردم را تو هم تصدیق کن این گوش نکرد واقعاً پسر امام گوش نکرد پولها را داد به آن بنده خدا آن هم همه‌اش را خورد برایش علی کل حال تا آخر عمرش گریه می‌کرد که خدایا عوض آن پول را به ما بده حضرت فرمود عوض خبری نیست من به تو گفتم نده به این می‌گفتند خلاصه آدم شارب الخمری است خلاصه مطلب آن وقت این روایت دیگر بیشتر واضح می‌کند چرا حضرت صادق علیه السلام هم استدلال می‌کند می‌گوید نگاه کن اسماعیل خدای متعال جدت پیغمبر را دارد تعریف می‌کند بخاطر تصدیق مؤمنین یعنی تو هم تعریف کن پس نتیجتاً آیه با ضمیمة روایت دلالت دارد بر حسن تصدیق خبرهایی که مسلمانها به آدم می‌دهند و وقتی حسنش ثابت شد وجوبش هم ثابت می‌شود.

 « والسلام »

وفيه نظر ؛ لأنّ روايتين منها صحيحتان ، وهما روايتا محمّد بن مسلم والوشّاء (١) ، فلاحظ ، ورواية أبي بكر الحضرميّ (٢) حسنة أو موثّقة. نعم ثلاث روايات أخر منها (٣) لا تخلو من ضعف ، ولا تقدح قطعا.

وثانيا : أنّ الظاهر من وجوب السؤال عند عدم العلم وجوب تحصيل العلم ، لا وجوب السؤال للعمل بالجواب تعبّدا ، كما يقال في العرف : سل إن كنت جاهلا.

ويؤيّده : أنّ الآية واردة في اصول الدين وعلامات النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله التي لا يؤخذ فيها بالتعبّد إجماعا.

وثالثا : لو سلّم حمله على إرادة وجوب السؤال للتعبّد بالجواب لا لحصول العلم منه ، قلنا : إنّ المراد من أهل العلم ليس مطلق من علم ولو بسماع رواية من الإمام عليه‌السلام ؛ وإلاّ لدلّ على حجّيّة قول كلّ عالم بشيء ولو من طريق السمع والبصر ، مع أنّه يصحّ سلب هذا العنوان عن (٤) مطلق من أحسّ شيئا بسمعه أو بصره ، والمتبادر من وجوب سؤال أهل العلم ـ بناء على إرادة التعبّد بجوابهم ـ هو سؤالهم عمّا هم عالمون به ويعدّون من أهل العلم في مثله ، فينحصر مدلول الآية في التقليد ؛

استدلال جماعة بالآية على وجوب التقليد

ولذا تمسّك به جماعة (٥) على وجوب التقليد على العامّي.

__________________

(١) الكافي ١ : ٢١٠ ـ ٢١١ ، باب أنّ أهل الذكر هم الأئمّة عليهم‌السلام ، الحديث ٧ و ٣.

(٢) المصدر المتقدّم ، الحديث ٦.

(٣) المصدر المتقدّم ، الأحاديث ١ ، ٢ و ٨.

(٤) في (ت) ، (ر) ، (ل) و (ه) : «من».

(٥) منهم : الشهيد الثاني في تمهيد القواعد : ٣١٩ ، والمحقّق القمّي في القوانين ٢ : ١٥٥ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٤١١.

وبما ذكرنا يندفع ما يتوهّم : من أنّا نفرض الراوي من أهل العلم ، فإذا وجب قبول روايته وجب قبول رواية من ليس من أهل العلم بالإجماع المركّب.

حاصل وجه الاندفاع : أنّ سؤال أهل العلم عن الألفاظ التي سمعوها (١) من الإمام عليه‌السلام والتعبّد بقولهم (٢) فيها ، ليس سؤالا من أهل العلم من حيث هم أهل العلم ؛ ألا ترى أنّه لو قال : «سل الفقهاء إذا لم تعلم أو الأطبّاء» ، لا يحتمل أن يكون قد أراد ما يشمل المسموعات والمبصرات الخارجيّة من قيام زيد وتكلّم عمرو ، وغير ذلك؟

الآية الخامسة : آية «الاذن»

ومن جملة الآيات ، قوله تعالى في سورة براءة :

﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ(٣).

وجه الاستدلال بها

مدح الله عزّ وجلّ رسوله صلى‌الله‌عليه‌وآله بتصديقه للمؤمنين ، بل قرنه بالتصديق بالله جلّ ذكره ، فإذا كان التصديق حسنا يكون واجبا.

تأييد الاستدلال ، بالرواية الواردة في حكاية إسماعيل

ويزيد تقريب الاستدلال وضوحا : ما رواه في فروع الكافي في الحسن ب" ابن هاشم" (٤) ، أنّه كان لاسماعيل بن أبي عبد الله دنانير ، وأراد رجل من قريش أن يخرج إلى اليمن ، فقال له أبو عبد الله عليه‌السلام :

«يا بنيّ أما بلغك أنّه يشرب الخمر؟ قال : سمعت الناس يقولون ،

__________________

(١) في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «سمعها».

(٢) في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «بقوله».

(٣) التوبة : ٦١.

(٤) في (ص) و (ظ) : «بابراهيم بن هاشم».