درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۸۵: خبر واحد ۳۷

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی علی محمد و آله ولعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

بعد از اینکه ایشان به آیه نفر یک ایراد سومی وارد کردند و فرمودند دلیل اخص از مدعاست چون مدعای ما اینست هر خبر عادلی حجت است چه بیمناک بأشد آن خبر چه مسرت آمیز بأشد وحال آنکه آیه فقط خبر‌های ترسناک و بیمناک را برای ما حجت می‌کند این اشکال را ایشات کردند بعد ایشان می‌فرمایند ممکن است این اشکال را حل بکنیم از راه اینکه از روایت فضل بن شاذان یک کمکی بگیریم و آن اینست حضرت در آن روایت فضل فرمودند خدای متعال حج را واجب کرده که مردم سر راه بروند مدینه از اولیای خدا حالا یا از پیغمبر صلی الله علیه واله یا از ائمه علیهم السلام احکام یاد بگیرند و اینها بیایند برای مردم نقل بکنند لینقلوا الیهم برای این حج واجب شده بعد هم فرمودند لولا نفر خوب از این چه می‌فهمیم؟ می‌فهمیم پس لینذروا در آیه به معنای لینقلوا است چون حضرت در این روایت فضل، کلمه نقل را استفاده کردند که خدا چرا حج را واجب کرده؟ مردم سر راه بروند مدینه تفقه احکام بکنند لینقلوا لقومهم اذا رجعوا بعد هم فرمود قال الله لولا نفر به کمک روایت فضل ما می‌فهمیم لینذروا در ایه به معنای لینقلوا است اشکال برطرف می‌شود دیگر چون نقل دیگر همان است که ما می‌خواهیم انذار به معنای خبر ترسناک است ولی اگر ینقلوا شد ینذروا بحث ما همین است دیگر آیا نقل خبر واحد حجت است یا نه؟ خوب این آیه می‌گوید بله اگر بیایند نقل بکنند حجت است به کمک روایت فضل ما اگر آیه را معنا کردیم انذار شد به معنای نقل دیگر اشکال نیست چرا؟ چون دیگر آن انذار معنای ترسناک است نقل اعم است از ترسناک و غیر ترسناک ولی بلا فاصله ایشان بر می‌گردد می‌گویند این خبر واحد است خود این روایت فضل خبر واحد است و این مستلزم دور است کی می‌تواند این خبر آیه را برای ما تفسیر بکند؟ موقعی که معتبر بأشد کی معتبر است موقعی که به معنای ینقلوا بأشد ببینید دور می‌شود‌ها کی می‌تواند این خبر، آیه را برای ما ترجمه کند؟ یعنی ینذروا را به معنای ینقلوا بکند آن موقع که این خبر حجت بأشد اگر خر حجت بأشد می‌تواند آیه را برای ما حجت کند خوب کی آیه معنایش آنست آن موقع که این خبر حجت بأشد که به معنای نقل بأشد و خلاصه این اول دعواست این مصادره به مطلوب است شما می‌گویید این خبر تفسیر می‌کند تازه خود این خبر، خبر واحد است اول بحث است که آیا اصلا حجت است یا نه تا بتواند تفسیر بکند پس بر گشتیم. اشکال سوم دوباره به حال خودش باقی است علاوه حالا بر فرض هم به معنای نقل بأشد بر فرض هم بگوییم این خبر حجت است و آیه را برای ما تفسیر کرده ولی باز هم دلیل اخص از مدعاست مدعای ما چیست؟ مدعای ما اینست که نقل خبر واحد حجت است چه علم بیاورد چه نیاورد وحال آنکه طبق روایت فضل علم می‌آورد چون وقتی هزار تا دو هزار تا حاجی بروند همه یکجا برگردند بگویند همه ما شنیدیم امام صادق علیه السلام این را گفت خوب قهرا علم حاصل می‌شود پس بر فرض هم که روایت فضل بیاید انذار را به معنای نقل بکند بر فرض هم بپذیریم باز هم می‌گوییم کارما درست نمی‌شودچون مدعای ما اینست خبر عادل حجت است چه علمی چه غیر علمی وحال آنکه روایت فضل چه می‌گوید می‌گوید حجاج بروند و اینها دسته جمعی که برمی گردند همه شان از یک چیز خبر می‌دهند خوب قهرا آن کثرت و تعدد ناقلین باعث علم می‌شود و باز هم بر خلاف مدعای ماست خوب پس به نظر این آقا آیه نفر بالاخره تمام نشد تا اینجا دو تا آیه خواندیم یکی آیه نبأ و یکی آیه نفر و هیچکدام بدرد استدلال حجیت خبر واحد غیر علمی نمی‌خورد

برویم سراغ آیه کتمان سوره بقره آیه ۱۵۹ حرام است کتمان ما انزلنا اگر کسی کتمان ما انزلنا بکند لعن ملائکه و خدا؛ همه بر او هست خوب چه جوری با این آیه آمده‌اند حجیت خبر واحد ثابت کرده‌اند؟ از این راه ثابت می‌شود کتمان ما انزلنا حرام است وقتی کتمان حرام شد اظهار واجب است پس واجب است کسانی که ما انزلنا پهلویشان است بروند اظهار بکنند خوب وقتی اظهار ما انزلنا واجب بأشد بر دیگران هم قبولش واجب است این لغو است بگوییم یک عده‌ای باید بروند به مردم ما انزلنا را بگویند اما آنها می‌خواهند قبول کنند می‌خواهند قبول نکنند این لغویت لازم می‌آید بنابر این از اینکه اظهار ما انزلنا واجب است از همین وجوبش می‌فهمیم قبولش هم بر دیگران واجب است این نتیجتا شد البته باید اینجا هم یک عادل اضافه کنیم در تمام آیات کلمه عادل ندارد ولی به قرینه آیه نبأ باید یک عادل اضافه کنیم اگر یک آدم عادلی اظهار ما انزلنا کرد اینجا ما باید بپذیریم یعنی همین که یک عادلی اظهار می‌کند که خدا اینجوری فرموده ما باید قبول بکنیم آمده از این راه خبر واحد را حجت کردند ایشان می‌فرماید این هم مانند آیه نفر است این آیه ساکت است فقط می‌فرماید آنهایی که ما انزلنا پهلویشان است اگر بخواهند مشمول لعن ملائکه نشوند و مشمول لعن پروردگار نشوند باید بروند اظهار ما انزلنا بکنند اما مردم واجب است قبول بکنند عن علم؛ عن غیر علم، ساکت است ساکت که شد می‌شود مجمل مجمل که شد قدر متیقن می‌گوییم باید اینها بروند اظهار ما انزلنا بکنند و مردم هم علم پیدا کنند قدر متیقنش این است آنها هم علم پیدا گنند که این آقا دارد اظهار ما انزلنا می‌کند تا قولشان حجت بأشد بنا بر این آیه ساکت است ابدا نمی‌گوید دیگران چه جوری قبول بکنند همین قدر مطلوب است اینها بروند اظهار ما انزلنا بکنند آنها هم قبول بکنند اما چه جوری قبول بکنند ساکت است می‌شود مجمل؛ قدر متیقنش این است که اگر کسی اظهار ما انزلنا کرد و آنها هم علم پیدا کردند این ما انزلنا است بپذیرند این از نظر سکوت و اما آیه ناطق است خدای متعال نمی‌خواهد اینجا قول مظهرین را حجت بکند نمی‌گوید اینها بروند اظهار حق بکنند آنها هم بدانند که این ما انزلنای واقعی را این آقا دارد اظهار می‌کند اگر فهمیدند آن وقت بر آنها هم واجب است بپذیرند مویدش هم اینست که این آیه مربوط به اصول عقاید است و در اصول عقاید علم معتبر است ما اگر بخواهیم با این آیه خبر واحد ظنی را حجت بکنیم لازم می‌آید خروج مورد چون موردش اصول عقائد است آن وقت این دلیل مورد خودش را نمی‌گیرد و این خیلی مستهجن است پس چی شد آقا می‌گوییم اگر کسی اظهار کرد بر آنها علم باید پیدا بکنند که این اظهار ما انزلنا است تا قبول بکنند باه یک جاهایی هست که قول آن آقای مظهر قولش علم نمی‌آورد مثل آن دو شاهد عادل خوب این دو شاهد عادل که قولشان علم نمی‌آورد یا آن زن وقتی اظهار ما فی الارحام می‌کند قولش علم نمی‌آورد قولش علم نمی‌آورد البته آن جاهایی که اظهار بر کسی واجب است که آن کس قولش علم نمی‌آورد در آنجاها بله آنجاها باید بگوییم عن غیر علم تعبدا قبول کن لذا به آیه‌ای که می‌گوید بر زن واجب است اظهار ما فی الارحام بکند به همین تمسک می‌کنیم می‌گوییم بر دیگری هم بر آن مردی که می‌خواهد با این ازدواج بکند بر آن هم قبول واجب است چرا؟ چون اگر بخواهیم بگوییم باید علم پیدا بکند علم حاصل نمی‌شود یا دو شاهد عادل باید اینها بروند در محکمه شرع واجب است واجب است دوتا عادل که خبر دارند حق این آقا دارد از بین می‌رود اینها شرعا برشان واجب است. لا تکتم الشهاده؛ کتمان شهادت حرام است اظهار واجب است اینها باید بروند پیش حاکم شرع از همین که اظهار بر اینها واجب است می‌فهمیم بر آن حاکم شرع هم قبول واجب است ولو علم هم پیدا نکند این خلاصه درس دیروز

۲

آیه چهارم: آیه سوال

اما برویم سراغ آیه فاسئلوا اهل الذکر؛ عرض شد این آیه در دو جای قرآن ذکر شده یکی در سوره نحل آیه ۴۳ یکی در سوره انبیاء آیه ۷ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ صاحب فصول ص ۲۷۶ همین یک تکه آیه را نقل کرده و شروع می‌کند به استدلال ولی شیخ انصاری در مقام ردش آیه را تمامش را نقل می‌کند و وقتی تمام آیه را نقل می‌کند از استدلال می‌اندازد حالا فعلاً کار صاحب فصول؛ صاحب فصول چسبیده به این یک جمله خدا فرموده إسئلوا، إسئل هم فعل امر است فعل امر هم ظهور در وجوب دارد پس اهل ذکر هم یعنی اهل علم فاسئلوا اهل الذکر یعنی یجب السوال از اهل علم البته البته باید یک عادل بگذارید کنارش تمام این آیات را باید با آیه نبأ تقییدش بکنیم یعنی اهل ذکر عادل إسألوا فعل امر ظهور در وجوب؛ سؤال از اهل علم عادل واجب است خوب معنایش چیست؟ یعنی اگر جوابی هم داد جوابش هم واجب است عمل کنی والا معنا ندارد من بروم سؤال بکنم سؤال کردنم هم واجب بأشد اما اگر آن جواب داد من به آن عمل نکنم اصلا سؤال مقدمه عمل است پس به قرینه اینکه لغویت پیش می‌آید که سؤال واجب بأشد ولی عمل به جواب واجب نباشد چون لغو است از همین وجوب سؤال می‌فهمیم که عمل به جواب واجب است این حرفی که صاحب فصول زده بعد به ایشان اشکال شده به صاحب فصول اشکال شده که این دلیل اخص از مدعاست چرا؟ مدعای ما اینست که یک عادلی اگر حرف زد این قولش حجت است چه سؤال از او چه خودش بگوید مدعای ما این است و حال اینکه آیه می‌گوید اگر سؤال کردی آن جواب داد حجت است اشکال را عنایت کردید؟ صاحب فصول چه کار کرد؟ آمد گفت از وجوب سؤال می‌فهمیم واجب است عمل به جواب پس اگر یک عادل آمد یک حرفی زد یک خبری داد ما سؤال کردیم جواب داد ما باید آن جواب را عمل بکنیم به جوابی که آن عادل داده آیه این را می‌گوید و حال آنکه ما می‌خواهیم بگوییم قول عادل حجت است چه در مقام جواب حرفی بزند چه همین جوری خودش ابتداءً لذا به ایشان اشکال کرده‌اند گفته‌اند این آیه اخص از مدعای ماست مدعای ما حجیت خبر هر عادلی است ولی این خبر عادلی که در مقام جواب است را حجت می‌کند چه جوری جواب بدهیم؟ دو تا جواب من از خارج عرض می‌کنم همان جواب همیشگی تا برسیم به جواب صاحب فصول جوابی که عرض می‌کنیم می‌گوییم آقا ما در مقام ایجاب جزیی هستیم ما یک خبر عادل را حجت بکنیم کافی است در مقابل سلب کلی سید ما یک دانه عادل را خبرش را حجت بکنیم کافی است ولو خبری که در مقام جواب بأشد این اولا و ثانیا عدم قول به فحص؛ هر کس گفته قول عادل در مقام جواب حجت است، گفته قول عادل همین جوری هم حجت است که شما سؤالی از او نکنید این دوتا جواب؛ جواب سوم؛ جواب سوم را صاحب فصول داده که ایشان همان را نقل می‌کند صاحب فصول در جواب این آقا می‌گوید آقا ما این را از خارج می‌دانیم سوال مدخلیت ندارد زراره با ارزش است که اگر از او سوال بکنی جواب بدهد خوب است خوب ارزش مال زراره است نه مال سؤال شما؛ اگر ارزش مال زراره است چه از او سؤال بکنی جواب بدهد چه خودش ابتداءً حرف بزند؛ چه فرقی می‌کند؟ لادخل لخصوصیه السؤال؛ سؤال مقدمه عمل است والا سؤال که [مدخلیت ندارد] جواب صاحب فصول است‌ها؛ صاحب فصول به آن مستشکل چه جوابی می‌دهد؟ ‌می گوید آقا سؤال که مدخلیت ندارد زراره با ارزش است یعنی ارزش زراره اقتضاء می‌کند که اگر جوابی داد بپذیریم خوب این ارزش در ابتدایش هم هست شما از زراره سؤال می‌کنی راجع به نماز جمعه از امام صادق علیه السلام چیزی نشنیدی؟ جواب می‌دهد می‌گوید چرا شنیدم که حضرت فرمودند نماز جمعه واجب است خوب این که حجت است به مقتضای آیه حالا اگر زراره خودش ابتداءً گفت که سمعت من الصادق علیه السلام که نماز جمعه واجب است باز هم فرقی نمی‌کند پس نتیجتاً نیا اشکال کن بگو این آیه جوابهای سؤال را می‌گوید حجت است همین جوری زراره بیاید حرف بزند حجت نیست نه این حرف درست نیست ما می‌دانیم سؤال خصوصیت ندارد سؤال مقدمه عمل است سؤال ارزش نمی‌دهد به حرف زراره آن زراره است که ارزش دارد حالا چه ارزش حرفش در مقام جواب بأشد یا در مقام ابتدا گویی بأشد این حرف ایشان این هم استدلالشان وآن هم اشکال و این هم جواب اشکال تا خدمت ایشان برسیم ایشان می‌فرماید فاسألوا اهل الذکر عرض کردم سوره نحل آیه ۴۳، انبیاء آیه ۷ دو جا این آیه ذکر شده یک تکه‌اش این است اما شیخ انصاری «ره» در مقام رد کردن تمام آیه را نقل می‌کنند بناءً خوب آقای صاحب فصول شما چه جوری به این آیه استدلال کردی؟ بر حجیت خبر واحد؟ اسألوا یعنی یجب؛ یجب السؤال؛ اهل الذکر هم یعنی اهل العلم با ضمیمه عادل یعنی یجب السؤال از عالم عادل اگر خودتان جاهلید علم ندارید بروید از اهل علم سؤال بکنید بنـاءً صاحب فصول جواب می‌دهد می‌گوید بنابر اینکه وجوب سؤال مستلزم وجوب قبول جواب است والا لغی من بروم سؤال بکنم آن بنده خدا هم جواب بدهد ولی عمل به جوابش واجب نباشد از اینکه سؤال واجب است معلوم می‌شود عمل به جوابش هم واجب است والا لغی وجوب السؤال خوب این که می‌گوید اشکال اینجا می‌شود یک نفر می‌گوید این دلیل اخص از مدعاست ما مدعایمان چی است؟ ما می‌خواهیم بگوئیم عادل حرف بزند حجت است می‌خواهد ما سؤال بکنیم یا سؤال نکرده خودش بگوید و حال آنکه آیه می‌گوید نه عادلی قولش حجت است که جواب شما را بدهد این اشکال را درتقدیر بگیرید این إذا جوابش است إذا وجب قبول الجواب صاحب فصول دارد رد اشکال می‌کند اگر گفتیم قبول جواب واجب است وجب قبول کل ما آنهایی که این کتابها دستشان است درست کنند کلّما یعنی چی؟ نسخه جامعه مدرسین درست است آن چهار جلدی‌ها درست است کل ما؛ مای موصول است ضمیر به او بر می‌گردد اگر کلّما بأشد که معنای زمانی است آن وقت دیگر ضمیر بعدی مان مرجع برایش نمی‌ماند ایشان اینجوری جواب می‌دهد می‌گوید وقتی آیه قبول جواب را واجب کرد برای ما واجب می‌کند قبول کل ما یصح أن یسئل عنه ضمیر عنه به چی بر می‌گردد؟ به آن مای موصول به شرطی که جدایش بکنی والا کلما بأشد که دیگر ضمیر نمی‌شود به او بر گردد وجب وقتی آیه جواب را واجب العمل کرد قهراً واجب می‌شود قبول هر چیزی که مثلاً نماز جمعه هر چیزی که یصح أن یسئل چطور صحیح است ما سؤال بکنیم از زراره آیا عرق جنب از حرام نجس است یا نه آیا نماز جمعه واجب است یا نه هر چیزی که یصح سؤال از آن چیز که یقع فی جواب سؤال آنها می‌شود حجت هر چیزی که یصح أن یسئل عنه و یصح أن یقع جواباً عنه یعنی للسؤال ایشان می‌فرمایند پس تمام چیزها واجب می‌شود چرا؟ لأن خصوصیة المبسوقیة بالسؤال لا دخل فیه یعنی فی وجوب العمل خصوصیت سؤال که دخالتی ندارد در وجوب عمل قطعاً دخالتی ندارد فاذا سئل الراوی اگر شما از زراره که از اهل علم هم بأشد مثلاً مثل زراره سؤال بکنید عمّا سمعه عن الامام فی خصوص الواقعة واقعه را من نماز جمعه مثال زدم اگر شما سؤال کردی آقای زراره در خصوص این واقعه نماز جمعه شما سؤالی کردی از حضرت اگر او جواب داد بله انّی سمعته من شنیدم که می‌فرمود آن واقعه که نماز جمعه واجب است خوب اینجا که قبولش واجب است به حکم آیه بله چون آیه می‌گوید جواب سؤال را بپذیر این که روشن است ایشان می‌فرماید اینجا که واجب است به حکم آیه ما قبول بکنیم فیجب حالا اگر خود زراره ابتداءً رسید به من گفت سمعت عن الصادق علیه السلام که آن واقعه واجب است چه فرقی می‌کند؟ سؤال من که ارزش نمی‌دهد به زراره؛ ارزش مال حرف زراره است حالا حرف زراره در مقام وجوب از سؤال من بأشد یا ابتدائی بأشد فیجب قبول قوله الابتدائی که بگوید انی سمعت الامام یقول کذا وکذا چرا؟ لأن حجیه قوله هو الذی اوجب السؤال عنه آن [قبول] آقایی بودن و عادل بودن زراره اقتضاء کرده من از او سؤال بکنم نه اینکه وجوب سؤال اوجب قوله نه اینکه وجوب سؤال واجب کرده قبول قول او را کما لا یخفی خوب پس استدلال تمام شد آیه دلالت دارد بر اینکه یک عالم عادل اگر حرفی به شما زد شما باید بپذیری چه آنکه از او سؤال بکنی یا اینکه خودش ابتداءً بگوید

اما یرد علیه اولاً آنهایی که این کتابها دستشان است یک اولا اینجاست سه چهار خط بعد نگاه بکنید ففیه اولاً یک اولاً هم سه چهار خط بعد است پیدا کردید آقایان سه خط بعد ففیه اولاً اینهایی که این نسخه‌ها دستشان هست‌ها یعنی یک یرد علیه اولاً؛ سه چهار تا خط بروید پائین ففیه اولاً آن اولاً دوم را خط بزنید ففیه اولاً. نسخة جامعه مدرسین که دیگر خیلی غلط است مال ما یک دانه غلط است آن یرد علیه اولاً درست است نسخة جامعه مدرسین یرد علیه اولاً ندارد آن ففیه اولاً را دارد یعنی آنجایی که باید داشته بأشد یرد علیه اولاً ندارد جامعه مدرسین آنجایی که نباید داشته بأشد دارد پس ببینید مال ما یک دانه غلط است یک غلط کدام است یعنی ففیه اولاً آن اولاً زیادی است والا یرد علیه اولاً درست و اما نسخه جامعه مدرسین یرد علیه اولاً ندارد کلمه اولاً را آنجا ندارد در دومی دارد پس شما نسخه جامعه مدرسین را یک اولاً آن ابتدا بگذارید آن نسخه‌های چهار جلدی درست است ببینید نسخه‌های چهار جلدی اینجوری است یرد علیه اولاً سه چهارتا خط که می‌گذرد می‌گوید ففیه دیگر اولاً ندارد پس چی شد آقا؟ نسخة چهار جلدی صحیح است مال ما غلط است نسخة جامعه مدرسین اغلط است او صحیح است یرد علیه اولاً او درست است سه چهار تا خط بعد ففیه دیگر اولاً ندارد نسخة ما ایرادش این است که یک ففیه اولاً هم بعداً دارد این یک غلط اما نسخة جامعه مدرسین غلط‌تر است برای اینکه آن اولی که باید داشته بأشد اولاً ندارد آن دومی ای که نباید داشته بأشد دارد خلاصه نسخة جامعه مدرسین را درست بکنید یرد علیه اولاً آن سه چهار تا خط بعد ففیه اولاً آن اولاً نمی‌خواهد می‌دانید چرا؟ این یرد علیه اولاً ثانیاً اش بعداً می‌آید ثالثاً اش بعداً می‌آید اما این ففیه اولاً ثانیاً ندارد پس ففیه اولاً که سه چها تا خط بعد می‌آید آن دیگر مقابل ندارد لذا آن اولاً اش زیادی است

خوب حالا یرد علیه اولاً عنایت بفرمایید آقای صاحب فصول شما این آیه را به تفسیرش استدلال کردید یا به تأویلش این آیه آقا یک تفسیری دارد یک تأویلی دارد تفسیرش را اگر نگاه بکنید مجمع البیان این ۱۰ جلدی‌ها را ببینید ج۷ ص۴۰ تفسیر این آیه را کرده ایشان می‌گوید داستان این آیه اینست پیغمبر صلی الله علیه وآله کی ادعای پیغمبری کردند؟ آن موقع که مردم یا مسیحی بودند یا یهودی دیگر از این دو حال که خارج نبودند حالا ایشان می‌گوید من پیغمبرم آن دو تا دین را بگذارید کنار اینها عوام بودند گفتند نه تو هم بشری مثل ما هستی پیغمبر باید ملک بأشد تو ذهنشان لابد این بوده که عیسی و موسی علیهما السلام ملک بودند و تو یک بشری ما نمی‌توانیم تو را قبول کنیم وقتی اینها این حرف را زدند آیه آمدگفت چی؟ فاسئلوا اهل الذکر اهل ذکر یعنی علمای یهود؛ بروید از علمایتان سؤال بکنید عوام یهود از علمای یهود، عوام مسیحی از علمای مسیحی بروید سؤال بکنید ببینید پیغمبر‌های قبلی چه بودند؟ تمام پیغمبر‌های قبلی بشر بودند ما ارسلنا من قبلک الا رجالاً ما قبل از تو هم هر چه پیغمبر فرستادیم همه بشر بودند و به صورت مرد بودند ملک در کار نبوده خوب بنابراین آیه می‌شود از اصول عقاید ربطی به کار ما ندارد تفسیری داریم حرف می‌زنیم‌ها اگر تفسیری بخواهیم بحث بکنیم اهل ذکر می‌شود علمای یهود مسأله می‌شود مسأله اصول عقاید که بروید از علمایتان سؤال بکنید ببینید پیغمبرهای قبلی هم بشر بودند قضیه می‌شود علمای یهود و مسأله می‌شود مسأله اعتقادی وربطی به حجیت خبر واحد ندارد مسائل اعتقادی علم در آن معتبر است پس اگر آقای صاحب فصول تفسیری می‌خواهی بحث بکنی و تفسیری می‌خواهی به این آیه استدلال بکنی می‌شود مسأله اصول عقاید و در اصول عقاید خبر واحد غیر علمی به درد نمی‌خورد و اگر هم تأویلی می‌خواهی استدلال کنی چون این اهل الذکر در روایات تأویل شده به ائمه علیهم السلام فاسئلوا اهل الذکر یعنی بروید از ائمه سؤال بکنید باز هم از بحث ما خارج است یرای اینکه جواب ائمه علیهم السلام مفید علم است باز هم ازبحث ما خارج است پس از دو حال خارج نیست یا تفسیری می‌خواهید استدلال بکنید یا تأویلی اگر تفسیری بأشد اهل الذکر می‌شود علمای یهود مسأله می‌شود مسأله اصول عقاید ربطی به بحث ما ندارد اگر مقصود از اهل الذکر تأویل آیه است که روایات داریم نحن اهل الذکر مائیم آن اهل ذکری که خداوند فرمودند فاسئلوا اهل الذکر اگر هم تأویلی بأشد اهل ذکر می‌شوند ائمه و ائمه علیهم السلام قولشان مفید علم است باز هم از بحث ما خارج است

یرد علیه اولاً أن الاستدلال ان کان بظاهر الایة یعنی تفسیری اگر به ظاهر آیه و به تفسیر آیه می‌خواهی عمل بکنی می‌شود مسأله اصول عقاید چرا؟ برای اینکه ظاهر آیه به مقتضای سیاقی که هست و همچنین به مقتضای شأن و نزولش اراده شده علمای اهل کتاب یعنی اهل الذکر علمای یهود و علمای مسیحی اند چنانچه از ابن عباس اینها همه حرفهای مجمع البیان است ابن عباس، مجاهد، حسن، عتاده اینها همه نقل کرده‌اند که این اهل الذکر یعنی علمای یهود فإن المذکر فی سورة النحل حالا ایشان آن دوتای فاسئلوا اهل الذکر هر دو آیه‌اش را نقل می‌کند شیخ می‌فرماید این آیه یک بار در سوره نحل ذکر شده آیه ۴۳ ما ارسلنا من قبلک الارجالاً ای پیغمبر به این مردم بگو ما قبل از تو هم هر چی پیغمبر فرستادیم همه بشر بودند بصورت بشر و مرد بودند نوحی الیهم قبول ندارید فاسئلوا از علمایتان بروید از علمایتان خیلی عالم یهودی آن موقع بوده عالم یهودی بیشتر از عالم مسیحی هم بوده بروید از علمایتان سؤال بکنید ان کنتم لاتعلمون اگر خودتان جاهلید و نمی‌دانید بروید از علماء سؤال بکنید آیه تمام می‌شود آیه ۴۴ بالبینات و الزبر است نمی‌دانم چرا ایشان قاطی کرده غرض آیة ۴۴ هم تمام می‌شود آیة ۴۳ سر ان کنتم لا تعلمون تمام می‌شود من فکر می‌کنم شیخ برای این نقل کرده این بالبینات و الزبر خیال کرده این جار ومجرور متعلق به لا تعلمون است لذا این هم ذکر کرده و حال اینکه متعلق به لاتعلمون نیست متعلق به ارسلنای مقدر است ارسلنا الرسل بالبینات و الزبر دقت کردید عرض کردم این بالبینات و الزبر مال آیة ۴۴ است آیة ۴۳ سر لاتعلمون تمام می‌شود پس چرا ایشان نقل کرده من در ذهنم می‌آید برای اینکه ایشان خیال کرده که این جار ومجرور متعلق به لا تعلمون است اشتباه است این جارو مجرور متعلق به ارسلنای مقدر است یعنی تمام پیغمبرهایی که ما فرستادیم ارسلنا الرسل بالبینات و الزبر یعنی بالمعجزات و الکتب بینات یعنی معجز است زبر هم یعنی کتب حالا به اینش کاری نداشته باشید این مال سورة نحلش بیائیم سورة انبیاء آیة۷ ما ارسلنا من قبلک الارجالاً نوحی الیهم باز فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون ایشان می‌فرمایند اگر شما به این تفسیر این آیه را هم گفت برای اینکه معلوم بشود مال اصول عقاید است که اینها می‌خواستند که بگویند باید پیغمبر ملک بأشد خدا می‌فرماید نه بابا پیغمبر‌های قبلی هم همه بشر بودند اگر قبول ندارید بروید از علمایتان سؤال کنید پس بنابراین آیه شد از اصول عقاید و در اصول عقاید خبر واحد غیر علمی اعتبار ندارد اگر تفسیری می‌خواهید بکنید که به درد نمی‌خورد و ان کان یعنی تأویلی اگر با تأویل آیه یعنی چون اهل الذکر ائمه هستند از آن جهت می‌خواهی آن هم به درد نمی‌خورد برای اینکه قول ائمه علیهم السلام مفید علم است وحال آنکه بحث ما در حجیت خبر واحد است غیر علمی است إن کان این استدلال ان کان این استدلال شما با قطع نظر از تفسیر به لحاظ تأویل است ففیه اینجاست که دیگر اولاً نباید داشته بأشد هر کس هر کتابی دستش است این ففیه اولاً اینجا را خط بزند ففیه أنه ورد فی الاخبار المستفیضة در اخبار مستفیضه ما داریم که این اهل الذکر هم ائمه علیهم السلام و قد عقد فی اصول الکافی باباً لذلک اصول کافی آقا ج اول را ببینید کتاب الحجت باب ان اهل الذکر هم الائمه چون چند جور است نسخه‌ها من دیگر اینجوری آ‎درس می‌دهم ج اول اصول کافی کتاب الحجت فهرستش را نگاه بکنید کتاب الحجت را که پیدا کردید باب ان اهل الذکر هم ائمه علیهم السلام در این باب ایشان آقا ۹ تا روایت نقل می‌کند اصلاً این باب ۹ تا روایت بیشتر ندارد مرحوم کلینی ۹ تا روایت در این باب نقل می‌کند که این اهل ذکری که خداوند فرموده مردم بروند سؤال بکنند مقصود ائمه علیهم السلام است خوب اولاً ۹ تا روایت است ایشان خیال می‌کند ۶ تا است این اول معلوم بشود یک جملاتی بعداً ایشان دارند که ایشان خیال می‌کند آنجا ۶ تا است عرض کردم یکی از کارهای ایشان یعنی در واقع قصور است ایشان رسائل آخرین کارشان بوده دیگر حالا حوصله نداشتند چه جوری بودند که مراجعه نمی‌کردند از سابق در ذهنش بوده ۶ تا و حال آنکه اگر مراجعه می‌کرد مثل ما خوب می‌دید ۹ تا است این ۹ تا مرحوم صاحب وسائل در ج ۱۸، ۱۳ تا نقل می‌کند مرحوم مجلسی خدا برکتش بدهد ج ۲۳ بیشتر از اینها نقل می‌کند که خلاصه مستفیضه هم نیست متواتره است اخبار متواتره ما داریم که این اهل الذکری که خدا فرموده از او سؤال بکنیم مقصود ائمه علیهم السلام است ائمه علیهم السلام هم که قولشان علم می‌آورد بنابراین از بحث ما خارج می‌شود حالا عنایت بفرمائید می‌فرماید در اصول کافی یک بابی برای این باز کرده ولی از این روایات یک دانه‌اش را امین الاسلام در مجمع البیان یک دانه‌اش را نقل کرده آنهم مرسله واقعاً سلیقه به خرج نداده این هم روایات صحیحه ایشان در ضمن این آیه یک دانه روایت نقل کده آنهم مرسله عن علی علیه السلام به درد نمی‌خورد ما که اخباری نیستیم اخباریین می‌گویند عن علی علیه السلام به درد می‌خورد ما می‌گوئیم نه باید روات همه باشند عن علی علیه السلام چه کسی نقل کرده؟ غرض مرحوم طبرسی با این همه روایات زیاد صحیحه حسنه موثقه بین همه آنها گشته یک دانه مرسله‌اش را گیر آورده عن علی علیه السلام که نحن اهل الذکر لذا می‌فرماید و قد ارسله این روایات را که مرحوم کلینی در آن باب چند تا را نقل کرده به عنوان مرسله در مجمع البیان عن علی علیه السلام خوب نتیجه چی شد آقا؟ آیه نه تفسیراً به درد استدلال نه تأویلاً اما تفسیراً برای اینکه مسأله می‌شود اصول عقاید ربطی به کار ما ندارد اگر همه تأویلاً بأشد ائمه علیهم السلام است، که قولشان علم آور است باز هم ربطی به کار ما ندارد دو خط ایشان از درس ایشان می‌شوند می‌خواهند یک مطلبی را بگویند ربطی به درس ندارد‌ها ایراد ما بر صاحب فصول تمام شد تا برسیم به ایراد ثانی ایشان می‌فرماید ردّ بعض مشایخنا بعضی از مشایخ ما این روایات را آمده‌اند رد کرده‌اند حاشیه قلائد می‌گوید من در ذهنم است اگر قطعی می‌گفت حرف ایشان را قبول می‌کردیم می‌گوید من در ذهنم است که استاد ما سر درس فرمودند این بعض المشایخ یعنی شریف العلماء اگر قطعاً این را می‌گفتند ما حرف ایشان را می‌پذیرفتیم ولی می‌گوید در ذهنم است و حال اینکه اینجوری نیست ایشان مقصودش شریف العلماء نیست مقصودش سید مجاهد است در کتاب مفاتیح نه مفاتیح الجنان‌ها، مفاتیح الاصول ایشان دو تا کتاب داشته یک مفاتیح در اصول یک فقه هم داشته بنام مناهل درمفاتیح الاصول سید مجاهد استاد ایشان استاد خیلی بزرگش است ایشان از اول رسائل همان صفحة دوم و سوم را ببینید تا آخر رسائل هر جا اسم می‌آورد می‌گوید سید مشایخنا آقای اساتید ما این تعبیر مال سید مجاهد است اما راجع به شریف العلماء یادم است گاهی ایشان می‌گوید استاد اینجوری گفت گاهی می‌گوید بعض المعاصرین اینجوری گفت گاهی می‌گوید شریف اینجوری گفت گاهی می‌گوید شریف العلماء غرض این تعبیر مشایخنا عرض کردم اگر حاشیه قلاعد جزماً می‌گفت خوب می‌پذیرفتیم ایشان می‌گوید من به ذهنم می‌آید به خاطرم می‌آید که استاد سر درس گفت این بعض المشایخ شریف العلماء است ولی اشتباه است این استاد سید مجاهد است آدرسش هم معلوم است ص ۵۹۷ را بروید ببینید غرض بعض مشایخنایعنی سید مجاهد در کتاب مفاتیح الاصول ص ۵۹۷ ردّ هذه الاخبار آمده این اخبار را رد کرده گفته این اخباری که اهل الذکر را با ائمه علیهم السلام تطبیق کرده این اخبار درست نیست چرا؟ بضعف السند می‌گوید اینها ضعف سند دارد یک عیبش اینست که راویان مشترک در اینهاست این را عنایت بکنید آقا ما در روات گاهی مشترک داریم. ابن سنان شما به روایت اگر داشت ابن سنان نمی‌توانی قبول بکنی چون نمی‌دانی محمد بن سنان است یا عبدالله بن سنان عبد الله بأشد خوب است، محمد بأشد خوب نیست اگر روایت داشت محمد بن سنان آن که روشن است به درد نمی‌خورد حجت نیست اگر داشت عبدالله بن سنان آن خوب است ولی اگر روایت داشت عن ابن سنان فایده‌ای ندارد چون نمی‌دانیم کدام ابن سنان است غرض ما داریم در روایات که بعضی از روات مشترکند بین موثق و غیر موثق لذا آن مشترکها حجت نیست مگر اینکه آدم بداند آن ابن سنان عبدالله بن سنان است اینجا این قضیه شده در این روایت آقا یک علی بن حسان ما داریم علی بن حسان مشترک است علی بن حسان واسطی، علی بن حسان هاشمی؛ آن واسطی اش موثق است هاشمی اش موثق نیست این آقای سید مشایخ آمده همین را گفته، گفته در این روایات راوی مشترک ما داریم اسم نیاورده راوی مشترک داریم که علی بن حسان است و ما نمی‌دانیم کدام علی بن حسان است و چون نمی‌دانیم روایت ضعیف است پس بعضی‌هایش را اینجوری رد کرده بعضی‌هایش هم گفته اصلاً راویانش ضعیف هستند لذا آمده به کلی این روایات را از کار انداخته عرض کردم ربطی به درس ندارد‌ها از درس خارج شدیم این یک مطلب اضافه است رد سید مجاهد این اخبار را چرا؟ به سبب ضعف سند چرا ضعف سند دارد بناءً علی اشتراک علی بن حسان بعضی از روات مشترکند در بعضی از اینها پس بعضی‌ها از این جهت حجت نیست و ضعف بعضها بعضی‌ها هم اصلاً خود راوی اسمش را آورده‌اند و ضعیف است بقیه ولی ایشان می‌گوید و فیه نظر ما این حرف استادمان را قبول نداریم در این روایات دو تایش صحیحه است یکی اش مال محمد بن مسلم یکی اش هم مال حسن بن وشاء ایشان هم اشتباه می‌کند حسن بن وشاء سه تا روایت دارد ایشان می‌گوید حسن یک دانه دارد یک دانه صحیحه مسلم هم یک دانه صحیحه و حال آنکه حسن بن وشاء سه تا دارد. علی کل حال ایشان می‌گوید فیه نظر ما در این حرف استاد اشکال داریم چرا؟ برای اینکه این روایات دو تایش صحیحه است حتماً حتماً کدام است؟ یکی اش روایت محمد مسلم یکی اش هم مال حسن بن وشاء فلاحظ مراجعه کن پس دو تایش صحیحه است آقای سید مجاهد چطور شما همه را می‌گویید ضعیف است عرض کردم تازه خود ایشان هم اشتباه می‌کند وشاء سه تا روایت دارد حسن بن وشاء سه تا روایت دارد و روایات حسن بن وشاء صحیحه است پس سه تا صحیحه که مال او است یک دانه هم که مال محمد بن مسلم است پس ۴ تا روایت صحیحه ما داریم و اما روایت ابی بکر حضرمی یکی اش هم مال ابی بکر حضرمی است آن هم یا موثقه است یا حسنه که آن هم می‌شود معتبر پس بنابراین شد ۵ تا ایشان می‌فرماید بله سه تا دیگر از روایاتش ضعیف است ببینید خیال کرده ۶ تاست می‌گوید دو تایش که صحیح است یکی اش هم که موثق است این سه تا بله آن سه تای دیگرش ضعیف است خیال می‌کند ۶ تاست و حال آنکه در اصول کافی اگر شما مراجعه کنید ۹ تاست ببینید می‌گوید سه تایش که درست است دو تاصحیحه یک دانه حسنه نعم ثلاث روایات اخر منها یعنی آن سه تای دیگرش یعنی معلوم می‌شود ۹ تاست سه تایش که درست است معلوم می‌شود آن سه تای دیگر را ایشان می‌خواهد بگوید لا یخلو من ضعف ایشان می‌فرماید پس ما صحیحه داریم ولا یقدح قطعاً و چون روایت صحیحه داریم قطعاً مضر به سند نیست نتیجتاً آقا روایات از نظر سند شد روایات تام و تام تازه ایشان خیال کرده دو تا صحیحه داریم و حال آنکه ۵ تا صحیحه داریم نتیجتاً این روایات تأویلش می‌شود ائمه علیهم السلام نه تفسیراً به درد استدلال می‌خورد و نه تأویلاً.

 « والسلام

لا يكتفى فيها بالظنّ.

نعم ، لو وجب الإظهار على من لا يفيد قوله العلم غالبا أمكن جعل ذلك دليلا على أنّ المقصود العمل بقوله وإن لم يفد العلم ؛ لئلاّ يكون إلقاء هذا الكلام كاللغو.

ومن هنا يمكن الاستدلال بما تقدّم (١) : من آية تحريم كتمان ما في الأرحام على النساء على وجوب تصديقهنّ ، وبآية وجوب إقامة الشهادة (٢) على وجوب قبولها بعد الإقامة.

مع إمكان كون وجوب الإظهار لأجل رجاء وضوح الحقّ من تعدّد المظهرين.

الآية الرابعة : آية «السؤال من أهل الذكر»

ومن جملة الآيات التي استدلّ بها بعض المعاصرين (٣) ، قوله تعالى : ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(٤).

وجه الاستدلال بها

بناء على أنّ وجوب السؤال يستلزم وجوب قبول الجواب ؛ وإلاّ لغى وجوب السؤال ، وإذا وجب قبول الجواب وجب قبول كلّ ما يصحّ أن يسأل عنه ويقع جوابا له ؛ لأنّ خصوصيّة المسبوقيّة بالسؤال لا دخل فيه قطعا ، فإذا سئل الراوي الذي هو من أهل العلم عمّا سمعه عن الإمام عليه‌السلام في خصوص الواقعة ، فأجاب بأنّي سمعته يقول كذا ، وجب القبول بحكم الآية ، فيجب قبول قوله ابتداء : إنّي سمعت الإمام عليه‌السلام

__________________

(١) راجع الصفحة ٢٧٨.

(٢) البقرة : ٢٨٢.

(٣) هو صاحب الفصول في الفصول : ٢٧٦.

(٤) النحل : ٤٣ ، الأنبياء : ٧.

يقول كذا ؛ لأنّ حجّيّة قوله هو الذي أوجب السؤال عنه ، لا أنّ وجوب السؤال أوجب قبول قوله ، كما لا يخفى.

المناقشة في الاستدلال

ويرد عليه :

أوّلا (١) : أنّ الاستدلال إن كان بظاهر الآية ، فظاهرها بمقتضى السياق إرادة علماء أهل الكتاب ، كما عن ابن عباس ومجاهد (٢) والحسن وقتادة (٣) ؛ فإنّ المذكور في سورة النحل : ﴿وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَالزُّبُرِ ، وفي سورة الأنبياء : ﴿وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

من هم أهل الذكر؟

وإن كان مع قطع النظر عن سياقها ، ففيه : (٤) أنّه ورد في الأخبار المستفيضة : أنّ أهل الذكر هم الأئمّة عليهم‌السلام ، وقد عقد في اصول الكافي بابا لذلك (٥) ، وأرسله في المجمع عن عليّ عليه‌السلام (٦).

وردّ بعض مشايخنا (٧) هذه الأخبار بضعف السند ؛ بناء على اشتراك بعض الرواة في بعضها وضعف بعضها في الباقي.

__________________

(١) لم ترد «أوّلا» في (ت) ، (ظ) و (ه).

(٢) مجمع البيان ٣ : ٣٦٢.

(٣) مجمع البيان ٤ : ٤٠.

(٤) في جميع النسخ زيادة : «أوّلا» ، ولكن شطب عليها في (ص) و (ل).

(٥) الكافي ١ : ٢١٠.

(٦) مجمع البيان ٤ : ٤٠.

(٧) هو السيد المجاهد في مفاتيح الاصول : ٥٩٧.

وفيه نظر ؛ لأنّ روايتين منها صحيحتان ، وهما روايتا محمّد بن مسلم والوشّاء (١) ، فلاحظ ، ورواية أبي بكر الحضرميّ (٢) حسنة أو موثّقة. نعم ثلاث روايات أخر منها (٣) لا تخلو من ضعف ، ولا تقدح قطعا.

وثانيا : أنّ الظاهر من وجوب السؤال عند عدم العلم وجوب تحصيل العلم ، لا وجوب السؤال للعمل بالجواب تعبّدا ، كما يقال في العرف : سل إن كنت جاهلا.

ويؤيّده : أنّ الآية واردة في اصول الدين وعلامات النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله التي لا يؤخذ فيها بالتعبّد إجماعا.

وثالثا : لو سلّم حمله على إرادة وجوب السؤال للتعبّد بالجواب لا لحصول العلم منه ، قلنا : إنّ المراد من أهل العلم ليس مطلق من علم ولو بسماع رواية من الإمام عليه‌السلام ؛ وإلاّ لدلّ على حجّيّة قول كلّ عالم بشيء ولو من طريق السمع والبصر ، مع أنّه يصحّ سلب هذا العنوان عن (٤) مطلق من أحسّ شيئا بسمعه أو بصره ، والمتبادر من وجوب سؤال أهل العلم ـ بناء على إرادة التعبّد بجوابهم ـ هو سؤالهم عمّا هم عالمون به ويعدّون من أهل العلم في مثله ، فينحصر مدلول الآية في التقليد ؛

استدلال جماعة بالآية على وجوب التقليد

ولذا تمسّك به جماعة (٥) على وجوب التقليد على العامّي.

__________________

(١) الكافي ١ : ٢١٠ ـ ٢١١ ، باب أنّ أهل الذكر هم الأئمّة عليهم‌السلام ، الحديث ٧ و ٣.

(٢) المصدر المتقدّم ، الحديث ٦.

(٣) المصدر المتقدّم ، الأحاديث ١ ، ٢ و ٨.

(٤) في (ت) ، (ر) ، (ل) و (ه) : «من».

(٥) منهم : الشهيد الثاني في تمهيد القواعد : ٣١٩ ، والمحقّق القمّي في القوانين ٢ : ١٥٥ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٤١١.