درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۸۴: خبر واحد ۳۶

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی علی محمد و آله ولعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

خلاصه صحبت بر این بود که آیه نفر، دلیل اخص از مدعاست؛ مدعای ما اینست که هر خبر عادلی حجت است چه ترسناک چه غیر ترسناک و حال آنکه آیه می‌گوید أنذروا؛ خبرهای منذر؛ خبرهای ترسناک عادل حجت است بنابراین مدعای ما را ثابت نمی‌کند بعد ایشان به عنوان منذر دو طایفه را شمردند؛ یک طایفه را هم دیروز شمردند؛ دیگر از کسانی که عنوان منذر بر آنها صدق می‌کند و اگر عادل باشند خبرشان حجت است مفتی است عرض شد مفتی که فتوا می‌دهد یک وقت؛ اتکاء به نقل روایت فتوا می‌دهد؛ یک وقت بدون روایت یعنی یک وقت بدون نقل روایت از روایت خودش یک برداشتی دارد به اعتبار آن برداشت اجتهادی اش انذار می‌کند. یک وقت نه با نقل روایت انذار می‌کند. پس بنابراین انذار مجتهد فرق می‌کند یک وقت بدون نقل روایت انذار می‌کند، روایتی دیده که می‌گوید لا تشرب العصیر و این آدم از کسانی است که می‌گوید نهی ظهور در حرمت دارد چون یک همچین مبنائی دارد یک همچین برداشتی از روایت می‌کند که این شرب عصیر حرام است قهراً می‌آید انذار می‌کند می‌گوید اتقو الله فی شرب العصیر خوب دیگر کاملاً مصداق آیه است یعنی یک مجتهد عادل دارد انذار می‌کند، انذارش هم علی الافتاء است خوب یقیناً طبق آیه خبر انذاری عادل است حجت است. یک وقت نه با نقل روایت می‌آید انذار می‌کند یعنی از آن روایتی که نقل می‌کند اول یک برداشت اجتهادی می‌کند، انذار می‌کند و بعد هم روایت را نقل می‌کند فرق دارد با قبلی. قبلی انذارش بدون نقل روایت بود ولی در بعدی انذارش با نقل روایت است قال الصادق علیه السلام شرب العصیر کشرب الخمرعین این کلمات امام علیه السلام را نقل می‌کند اما اول خودش یک برداشتی از این آیه دارد از این که حضرت تشبیه کرده شرب عصیر را به شرب خمر، این برداشت می‌کند پس این دلیل بر حرمت است بنابر این با این برداشتی که می‌کند آنوقت بعد می‌آید می‌گوید چی؟ بعد از اینکه از این تشبیه حرمت می‌فهمد خلاصه بعد هم روایت را نقل می‌کند می‌گوید امام صادق علیه السلام اینجوری فرموده خوب ببینید در این انذار دومی در این برنامه دومی این آقای مجتهد عادل به یک اعتبار منذر است، به یک اعتبار، راوی است؛ اما منذر است برای اینکه از آن تشبیه، حرمت فهمیده؛ اما راوی است برای اینکه عین کلمات را نقل می‌کند. خوب پس سه صورت شد؛ انذار بدون نقل روایت، انذار با نقل روایت؛ یعنی با نقل روایت یک برداشت اجتهادی می‌کند و انذار می‌کند. اینها کدامش مشمول روایت است؟ آن صورت اول که یقیناً انذار است و مشمول روایت است مجتهد عادل دارد خبر انذاری می‌دهد نتیجتاً این می‌شود حجت؛ اینکه حرفی در آن نیست آن صورت دومش هم همینطور دومش به اعتبار آن برداشتی که کرده یعنی از آن تشبیه، حرمت فهمیده و دارد ما را انذار می‌کند باز به آن اعتبار منذر است اینهم ملحق به صورت اولی است یعنی در صورت اول و دوم صدق انذار می‌کند و چون عادل است دارد انذار می‌کند قولش حجت است منتها برای مقلدینش نه برای مجتهد اما به عنوان سوم به درد مجتهدین هم می‌خورد یعنی الان مثل زراره است چطور اگر زراره بیاید یک حرفی بزند همة مجتهدین باید بپذیرند، این آقای مجتهد هم به اعتبار صورت سوم الان کأنه می‌شود راوی. اینجاست که این به درد دیگران هم می‌خورد پس سه صورت تصور شد؛ دو صورتش، مشمول آیه هست؛ قبول حذرش هم واجب است ولی ربطی به بحث ما ندارد چرا؟ بحث حجیت خبر عادل است این حجیت قول منذر است. پس آن دو صورت اول و دوم که حجت است و حذر هم واجب است از بحث ما خارج است منذر است، مشمول آیه هم هست ولی از بحث ما خارج است صورت سوم داخل در بحث ماست چون راجع به حجیت خبر داریم بحث می‌کنیم اما مشمول آیه نمی‌شود چون فرض اینست که در صورت سوم آن نقل کلام معصوم علیه السلام را دارد می‌کند و نقل کلام مأثورش دیگر انذار در او نیست به آن اعتبار ولو تطبیق می‌کند با بحث ما راجع به اینکه خبر عادل آیا حجت است یا نه به اعتبار صورت سوم یعنی منهای آن انذارش با توجه به راوی بودنش، مشمول آیه نمی‌شود نتیجتاً آیه از کار افتاد آیه خبرهای ترسناک را حجت می‌کند بحث ما در حجیت همه خبرهاست پس بهتر اینست که به این آیه استدلال بکنیم براجتهاد دو تقلید نه برای حجیت خبر واحد یعنی برای حجیت فتوی یک عده واجب است بروند فقاهت تحصیل بکنندو دیگران هم باید قبول بکنند. می‌شود از ادله تقلید و فتوی و هیچ ربطی به حجیت خبر واحد ندارد پس نتیجتاً آقا آیه از نظر ایشان ساقط شد اما یک روایتی است که دو هفته بعد ایشان عنوان می‌کند همان روایت من حفظ علی امتی ایشان آنجا می‌گوید این روایت هم به درد این کار نمی‌خورد. پس شیخ انصاری ما نه به این آیه اعتقاد دارد نه به آن روایت. از چه جهت؟ از نظر دلالتش بر حجیت خبر واحد؛ نه آن آیه را کافی می‌داند و نه آن روایت را هر دوی اینها را تضعیف می‌کند برای اینکه این تضعیفش را ایشان ثابت بکند از قول شیخ بهایی شاهد می‌آورد شیخ بهایی گفته این روایت هم کمتر از آن آیه نیست خوب ایشان دارد کلام شیخ بهایی را روی روحیه خودش معنا می‌کند روحیه ایشان چیست؟ آیه را تضعیف می‌داند چون روحیه ایشان این است آیه را قبول ندارد می‌گوید نگاه کن شیخ بهائی هم می‌گوید این روایت هم کمتر از آن آیه نیست یعنی چطور آن آیه ضعیف است، این روایت هم ضعیف است و حال آنکه دیروز عرض کردیم کاملاً قضیه به عکس است شما زبده الاصول شیخ بهایی را نگاه کنید حسابی آیه نفر را نقل می‌کند و می‌گوید از ادله حجیت خبر واحد است بعد می‌رسد به این روایت؛ می‌گوید من ندیدم کسی به این روایت استدلال کند برحجیت خبر واحد و حال آنکه باید بدانیم چرا؟ برای اینکه این هم کمتر از آن نیست یعنی شیخ بهائی آن را حجت می‌داند برای تثبیت این می‌گوید این هم از او کمتر نیست یعنی آن چطور دلالت بر حجیت دارد پس خلاصه شیخ بهایی عرض کردم دیروز ۱۸۰ درجه با ایشان تفاوت دارد ایشان هیچ کدام را قبول ندارد نه آیه را نه روایت را شیخ بهایی هم هر دو را قبول دارد منتها با این اختلافی که هست بین اینها ایشان کلام را اشتباهی فهمیده یعنی متوجه نشدند که دوباره عبارت را مراجعه بکنند عرض کردم عبارت بهایی اینست لم اجد من استدل بهذه الروایه و حال آنکه این کمتر از او نیست یعنی آقایان مشهور، شما که استدلال می‌کنید به آن آیه بر حجیت، این هم کمی از او نیست نتیجتاً این استشهادی که ایشان برای اثبات مدعای خودشان از کلام شیخ بهایی شاهد آوردندشاهدشان درست نیست خوب تا اینجا آقا روایت و آیه را از کار انداختیم البته روایت بحثش بعداً می‌آید.

۲

مناقشه در اشکال سوم

حالا ایشان با یک جمله‌ای می‌خواهد بگوید این ایراد سومی ما شاید برطرف بأشد ایراد سومی چه بود؟ دلیل اخص از مدعاست؛ مدعای ما اینست که هر خبری را که عادل برای ما نقل بکند حجت است این مدعای ما چه ترسناک چه غیر ترسناک ولی آیه فقط خبرهای ترسناک را حجت می‌کند این اشکال سوم بود ایشان می‌خواهد این اشکال را بر طرف کند می‌گوید ما فقط دو اشکال داریم این اشکال سومی را می‌شود دست برداریم چرا؟ به قرینه روایت فضل بن شاذان اولین روایتی که آنروز خواندیم مال فضل بن شاذان بود چرا مأمور شدند مردم به حج؟ برای اینکه سر راهشان بروند مدینه بعد از پیغمبر یا ائمه «علیه السلام» چیز یاد بگیرند لینقلوا الی الناس بعد هم لولانفر را خواندند از این که در آن روایت لینقلوا دارد معلوم می‌شود این لینذروا هم یعنی لینقلوا؛ درست شد دیگر ما می‌گفتیم این روایت معنایش انذار است. انذار غیر نقل است بحث ما در نقل خبر واحد است این آیه انذاری‌ها را حجت می‌کند مگر اینکه به قرینه روایت فضل بن شاذان که چکار کرد؟ دوباره آن روایت را ببینید فرمود چرا حج واجب است برای اینکه بیایند مدینه مطلب از ائمه بشنوند لینقلوا إذا رجعوا الیهم بعد هم آیه را خواندیم آن روایت فضل که کلمه نقل در آن است قرینه می‌شود برای اینکه انذار در این آیه هم به معنای نقل است دیگرخبر یعنی دلیل اخص از مدعا نیست وقتی گفتیم لینذروا یعنی لینقلوا دیگر آن اشکال سوم بر طرف می‌شود عنایت بفرمایید ایشان می‌فرماید هذا یعنی خذ هذا ولکن ظاهر الروایة المتقدمة عن عدل فضل بن شاذان یدفع هذا الایراد کدام ایراد؟ ایراد سوم ایراد سوم این بودکه آیه خبرهای انذاری را حجت می‌کند از بحث ما خارج است حالا می‌خواهیم بگوئیم نه این روایت که الان از فضل ما نقل کردیم حضرت که به این آیه استشهاد کردند گفتند آنها بیایند آنجا اخبار را بشنوند احکام را یاد بگیرند نقل بکنند برای دیگران بعد هم آیه نفر را خواندند پس آن روایت فضل شاهد می‌شود چون لینقلوا دارد شاهد می‌شود برای اینکه لینذروا هم یعنی لینقلوا پس دیگر آیه هم اگر کلمه انذار دارد به معنای نقل است آن ایرادی که ما می‌کردیم می‌گفتیم دلیل اخص از مدعاست آیه خبرهای انذاری را حجت می‌کند نه به قرینه روایت سعد انذار یعنی نقل پس آیه معنایش چه می‌شود؟ یک عده بروند تفقه بکنند بعد بیایند نقل بکنند برای دیگران نه انذاری بعد بیایند نقل بکنند وقتی که نقل کردند شاید آنها بپذیرند اگر ما این حرف را بزنیم آقا دیگر این ایراد سوم برطرف می‌شود ولی بلافاصله ایشان برمی گردد ایشان می‌فرماید بله ما به قرینه آن روایت فضل بن شاذان که کلمه نقل در آن هست بوسیله او می‌فهمیم انذار درآیه هم یعنی نقل پس لینذورا یعنی لینقلوا دیگرآن اشکال ما برطرف می‌شود ولی بلافاصله می‌فرماید

لکنها لکن این روایت خودش از آحاد است تازه این مصادره به مطلوب است آخر که این روایت می‌تواند مفسر این آیه بشود؟ موقعی که معتبر بأشد تازه ما داریم بحث می‌کنیم که خبر واحد حجت است یا نه تازه اول کار است به این می‌گویند مصادره به مطلوب یعنی ما تازه اول کار است داریم بحث می‌کنیم ببینیم خبر واحد حجت است یا نه کی این روایت می‌تواند برای ما آیه را تفسیر کند آن موقع که خودش معتبر بأشد و حال آنکه تازه اول بحث است که اصلاً خبر واحد حجت است یا نه پس صلاحیت تفسیرندارد تا حالا گفتیم صلاحیت تفسیردارد ولی بلافاصله ایشان برمی گردد لکنّها ما گفتیم این روایت متصل می‌آید آیه را معنا می‌کند ینذروا می‌شود ینقلوا دیگر ایرادی نیست ولی بلافاصله برمی گردد لکنها این روایت خودش تازه خبر واحد است فلاینفع خوب ما هم که داریم بحث می‌کنیم خبر واحد حجت است یا نه یعنی باید حجیت این مسلم بأشد تا بتواند آیه را تفسیر کند آن وقت آیه را که تفسیر کرد دلالت بکند بر حجیت خبر واحد و حال آنکه خودش از آحاد است فلاینفع آحاد بودن یعنی لاینفع خبر واحد بودن خبر واحد نفعی ندارد چون نمی‌دانیم اعتبارش را نفعی ندارد در حرف آیه که بیاید آیه را از ظاهرش منصرف بکند در مسأله حجیت خبر واحد این بجای فی مسألة اگر إلی بود بهتر بود که متعلق به صرف است یعنی این روایت نمی‌تواند بیاید آیه را صرف کند از ظاهرش به چی؟ به مسأله حجیت خبر واحد چون اگر واقعاً آن ینذروا به معنای ینقلوا بأشد آیه می‌شود از ادله حجیت خبر واحد ولی این نمی‌تواند این کار را بکند مع ایراد دوم حالا سلمنا بگوئیم روایت فضل بن شاذان معتبر است بر فرض هم بیاید آیه را برای ما معنا کند ینذروا را بکند ینقلوا ولی مع ذلک باز هم با مدعای ما فرق دارد چرا؟ مدعای ما این است خبر عادل غیر علمی حجت است و حال آنکه روایت فضل می‌گوید چی؟ می‌گوید عده‌ای بروند یاد بگیرند بعد برگردند خوب این عده زیاد هستند شما الان مثلاً فرض بفرمائید نمی‌گوئیم اول اسلام مثل حالا بوده الان از ایران تنها ۸۰ هزار تا می‌خواهند بروند حجاز هند چقدر از افغانستان چقدر تمام کشورهای اسلامی شاید یک میلیون حاجی می‌رود حالا آن موقع آنجوری نبوده ولی هزار تا که بوده دو هزار تا که بوده یعنی هزار نفر وقتی می‌رفتند حج و این هزار نفر بر می‌گشتند می‌گفتند ائمه علیه السلام اینجور گفته‌اند خوب یقین می‌کردند آنها یعنی روایت فضل به ما می‌گوید نقل بکنند که در اثر کثرت ناقلین مردم بر ایشان علم پیدا بشود پس اولاً روایت خودش خبر واحد است صلاحیت تفسیر آیه ندارداین اولاً مع یعنی ثانیاً بر فرض هم صلاحیت داشته بأشد آیه را آماده کند برای حجیت خبر واحد اما مدلول روایت چیست؟ روایت می‌گوید این حاجی‌ها حالا بگوئید هزار تا شما نگوئید یک میلیون این حاجی‌ها این هزار نفر این دوهزار نفر بروند مکه سر راه مطلب یاد بگیرند از ائمه علیه السلام بیایند بکنند خوب هزار نفر، دو هزار نفر بیایند بگویند آقا ما مدینه بودیم امام صادق علیه السلام اینجوری فرمودند خوب برای مردم علم حاصل می‌شود پس بنابر این اگر این روایت نقل را هم حجت می‌کند نقل علمی را حجت می‌کند و حال آنکه باز اخص از مدعای ماست مع امکان منع دلالتها علی المدعل علاوه بر فرض هم حجت بأشد روایت فضل بر فرض هم بیاید انذار را به معنای نقل بکند ولی باز هم دلالت ندارد بر مدعای ما مدعای ما کدام است؟ حجیت خبر عادل غیر علمی این مدعای ماست و حال اینکه روایت می‌گوید این هزار تا دو هزارتا که رفته‌اند مکه بیایند نقل بکنند خوب هزار نفر دو هزار نفر بیایند نقل بکنند برای اینهایی که در شهر هستند علم حاصل می‌شود پس بنابراین باز هم این روایت با خواسته ما با مدعای ما فاصله دارد امکان اصلاً بگوئیم این روایت دلالت ندارد بر مدعای ما چرا؟ برای اینکه غالباً تعدد من یخرج الی الحج است من کل صقع این صقع در همان روایت بود دیگر یعنی چون خارجین به حج هزار تا دو هزار تا؛ افراد زیادی هستند که از هر طرف رفته‌اند به حیثی که غالباً قطع حاصل می‌شده یعنی چون که غالباً؛ چهار تا پنج تا که نمی‌رفتند مکه هزار و دو هزار و سه هزار می‌رفتند قهراً این هزارو دو هزار وسه هزار از ائمه علیه السلام چیز یاد می‌گرفتند برای دیگران نقل می‌کردند قطع حاصل می‌شده پس بنابراین این روایت اصلاً به درد استدلال کار ما نمی‌خورد بر فرض هم که بیاید آیه را تفسیر بکند ولی از مدعای ما باز هم فاصله دارد چرا فاصله دارد؟ مدعای ما را ثابت نمی‌کند برای اینکه غالباً این روایت فضل را دارد می‌گوید‌ها یک نگاهی بکنید من یخرج الی الحج متعدد بودند لااقل هزار تا بوده‌اند دیگر پنج نفر که نمی‌رفتند مکه آن وقت هزار، دو هزار بروند مکه و از ائمه بیایند چیز نقل بکنند برای دیگری قطع حاصل می‌شده من حکایتهم لحکم الله الواقعی عن الامام و حینئذٍ چون قطع حاصل می‌شده یجب الحذر آن وقت حذر بر آنها واجب بوده عقیب انذار اینها و اطلاق روایت را هم بر این غالب باید حمل بکنیم اطلاق روایت که می‌گوید بروند یاد بگیرند برگردند باید بگوئیم افراد زیادی بودند ممکن است حالا یک سال هم دو سه نفر هم رفته‌اند مکه ولی غالباً؛ اطلاقها راباید حمل بر غالبشان کرد غالباً هزار تا دو هزار تا چون اسلام اینقدر که توسعه نداشته که ولی لااقل هزار تا دو هزار تایی می‌رفتند و خود این رفتن هزار و دو هزار برگردند مطلب واضح می‌شود و این دیگر بر ایشان علم حاصل می‌شود نتیجتاً آقا بازآیه از کار افتاد خلاصه همان سه تا ایراد را ما به آن آیه نفر داریم پس آیه نفر هم پرونده‌اش جمع شد این آیه نبأ که ما می‌گوئیم دلالت ندارد بر حجیت خبر واحد نفر هم ندارد.

۳

آیه سوم: کتمان

برویم سراغ آیه دیگر سوره بقره آیه ۱۵۹ از جمله آیاتی که استدلال کرده‌اند به او جماعتی تبعا للشیخ؛ شیخ طوسی اول کسی است که به این آیه‌ای که الان می‌خواهیم بخوانیم تمسک کرده در کتاب عده جلد اول ص ۱۱۳ بعد از ایشان هم دیگران؛ صاحب فصول صفحة ۲۷۶ غرض بعد از شیخ طوسی دیگران هم تبعیت کرده‌اند که یکی شان صاحب فصول است در کتاب فصول صفحة ۲۷۶ ظاهراً میرزای قمی هم در قوانین چند نفر آمده‌اند به تبع شیخ طوسی از این آیه استفاده کرده‌اند حجیت خبر واحد عادل غیر علمی را آن آیه کدام است؟ سوره بقره آیة ۱۵۹ إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ آنهایی که کتمان می‌کنند ما انزلنا را می‌دانند پیغمبر آخر الزمان همان پیغمبر موعود است هدایتهایی را که ما کردیم بیناتی ما گفتیم همة اینها را کتمان کردند آنهایی که کتمان می‌کنند ماانزلنا را یلعنهم الله خدا اینها را لعنت می‌کند و یلنعهم اللاعنون تمام لعنت کنندگان لعنشان شامل این افراد می‌شود خوب از کجای این آیه حجیت خبر واحد در می‌آید؟ می‌گوید هان خدا لعنت می‌کند کتمان کنندگان را یعنی چه؟ یعنی واجب است اظهار کتمان ما انزلنا حرام است پس اظهار واجب است وقتی اظهار واجب است قبولش هم واجب است و الّا لغی لغویت لازم می‌آید یعنی یک عده‌ای بروند ما انزلنا را بگویند اما دیگران اعتنا نکنندبه دلیل اینکه کتمان حرام است اظهار واجب است یعنی ماانزلنا را اگر من می‌دانم باید به مردم اعلام کنم که بابا این پیغمبری که اوائل قرن هفتم میلادی آمده و در شبه جزیره العرب ادعای پیغمبری دارد می‌کند این را من اگر می‌دانم باید بروم بگویم خوب حالا بروم بگویم آن وقت آنها قبول نکنند از اینکه بر من واجب است اظهار بکنم که این آقای بزرگوارهمان پیغمبری است که پیغمبران گذشته خبر داده‌اند بنابراین همین که اظهار بر من واجب است معنایش این است که قبول هم بر شما واجب است و الا اظهار من بکنم و شما قبول نکنی مستلزم لغویت است صوناً لکلام الحکیم عن اللغویه می‌گوییم اگر اظهار واجب شد قبول هم بر دیگران واجب است آمده‌اند به این آیه استدلال کرده‌اند به همان تقریبی که در همان آیه قبلی گذشت و التقریب یعنی بیان؛ بیان استدلالبه این آیه نظیر همان چیزی است که بیناه فی آیة النفر در آیه نفر چی گفتیم؟ حرمت کتمان یستلزم وجوب القبول عند الاظهار یعنی آنجا چطور گفتیم اگر کتمان واجب بشود مستلزم وجوب قبول است و الا اگر وجوب قبول دنبالش نباشد لازم می‌آید لغویت این یتبین آیه یعنی این تبین استدلال به آیه که آیه می‌گوید اظهار ما انزلنا واجب وقتی اظهار بودن واجب شد شما هم که حرف من را می‌شنوی شما هم باید بپذیری والا اگر پذیرفتن بر شما واجب نباشد اظهار کردن من لغو است و لازم می‌آید متکلم حکیم لغو گویی کرده بأشد این طرز استدلال ایشان همان دو اشکال را می‌کنند می‌گویند اولاً این آیه مثل آیه قبل ساکت است و ثانیاً ناطق است اما ساکت است همینقدر خدای متعال می‌فرماید بروند ماانزلنا را اظهار بکنند دیگران هم قبول بکنند اما نه عن علم ساکت است می‌گوید دیگران اگر کسانی آمدند اظهار ما انزلنا کردند دیگران واجب است قبول بکنند اما ساکت است از اینکه چه جوری قبول بکنند تعبداً؟ یا عن علم آیه ساکت است وقتی ساکت شد می‌شود مجمل؛ مجمل که شد قدر متیقنش را می‌گیریم یعنی اینها بروند اظهار حق بکنند آنها هم بدانند این اظهار حق است تا از او قبول بکنند این مال سکوتش و اما مال نطقش آیه می‌گوید چی؟ آیه نمی‌خواهد بگوید اگر مظهرینی آمدند اظهار ما انزلنا کردند اینها قولشان حجت است این عبارت را پریروز ایشان داشت‌ها اتفاقاً همین تنظیر را هم آورد اگر به شما گفتند اظهار واجب است معنایش چیست؟ اظهار واجب است معنایش اینست که آنها بدانند شما داری حق واقعی را اظهار می‌کنی پس نتیجتاً با همان دو اشکالی که ما در آیه نفر کردیم اینجا هم همان دو اشکال را داریم؛ این آیه را هم قبول نداریم عرض کردم ایشان یک دانه آیه روز اول عرض کردیم ایشان یک دانه آیه را سالم نمی‌گذارد هر آیه‌ای را که علماء استدلال کرده‌اند برای حجیت خبر واحد یک خدشه‌ای در آن می‌کند حالا یکی، دو تا، سه تااینجا هم همین جور لذا ایشان می‌فرماید بله یرد علیها بر این آیه همان ما ذکرنا من الایرادین الاولین در آیه نفر، دو تا ایراد اول و دوم اینجا هم می‌آید یک کدام است ما ذکرنا؟ من سکوتها آیه ساکت است ساکت است یعنی چه؟ این عدم تعرض عطف تفضیلی است یعنی آیه ساکت است؛ آیه ساکت است یعنی چه؟ یعنی متعرض نیست این آیه وجوب قبول را و ان لم یحصل العلم آیه نمی‌گوید اگر مظهرین آمدند اظهار ما انزلنا کردند شما بپذیرید و لو علم هم پیدا نکردید که این ماانزلنای واقعی هست یا نه آیه از این ساکت است ساکت که شد می‌شود مجمل؛ مجمل که شد قانونش قدر متیقن گیری است آیه اصلاً ساکت از این مطلب است یعنی متعرض وجوب قبول نیست و ان لم یحصل العلم نمی‌خواهد بگوید بر دیگران واجب است و لو علم هم پیدا نکنند پس آیه شد ساکت.

أو برویم سراغ اشکال دومی آیه ناطق است. اختصاص دارد وجوب قبولی که مستفاد از این آیه است اختصاص دارد به آن امری که یحرم کتمانه که کدام است؟ ما انزلنای واقعی یعنی این آیه می‌گوید اگر کسی ما انزلنای واقعی را اظهار کرد قبولش واجب است، کتمانش حرام است آآن چیزی که کتمانش حرام است اظهارش واجب است باید بروند اظهار بکنند یک عده‌ای فإن من أمر غیره یعنی خدای متعال که امر کرده دیگران را که اظهار حق بکنند برای مردم لیس مقصوده الا عمل الناس بالحق یعنی خدا که می‌فرماید یک عده‌ای بروند ما انزلنا را اظهار بکنند ظابطه درست بکند پریروز داشتیم عبارت ظابطه این عبارت که می‌گوید مردم بروند اظهار ما انزلنا بکنند نمی‌خواهد ظابطه درست بکند یعنی مظهرین قولشان حجت است این را نمی‌خواهد بگوید بروند اظهار ما انزلنا بکنند مردم هم بدانند این اظهار ماانزلنای واقعی است عمل بکنند و هدایت بشوند اصلاً راجع به حجیت قول مظهرین در این آیه چیزی نیست اختصاص دارد آن وجوب قبولی که از این استفاده می‌شود به آن مواردی که اظهار واجب است فإن من أمر غیره بإظهار الحق اینجا که پروردگار امر کرده بروند اظهار ما انزلنا بکنند برای مردم لیس مقصود خدای متعال الا عمل الناس بالحق یعنی آنها بدانند حق است و به آن عمل بکنند ولا یرید آن پروردگار بمثل هذا الخطاب خدای متعال نمی‌خواهد با این خطاب تأسیس حجیت قول مظهر بکند تعبداً یعنی خدای متعال که می‌فرماید کتمان ما انزلنا حرام است اظهارش واجب است نمی‌خواهد بگوید دیگران هم باید تعبداً بپذیرند یعنی اینها بروند اظهار حق بکنند آنها هم بدانند این حق است تا بپذیرند لذا می‌فرماید مقصود خدا این نیست این تأسیس، همان ظابطه‌ای است که پریروز داشتیم خدای متعال نمی‌خواهد یک ظابطه درست بکند نمی‌خواهد تأسیس حجیت قول مظهر بکند تعبداً و بگوید واجب است عمل به قول مظهر وإن لم یطابق الحق نه این نیست پس خلاصه آیه چه می‌گوید آیه ناطق است ایراد دوم است‌ها آیه می‌گوید یک عده بروند اظهار ما انزلنا بکنند آنها هم بدانند ایم ما انزلنای واقعی است تا بپذیرند اما اینکه باید بپذیرند ولو مطابق هم نباشد آیه این نیست

و یشهد شاهد هم ایشان می‌خواهد بیاورد شاهد بر این مطلب که علم معتبر است بر اینکه این آیه شأن نزولش اصلاً اصول عقاید است می‌دانید در اصول عقاید علم معتبر است این الذین یکتمون مال یهودی هاست پیغمبر اسلام صلی الله علیه وآله وقتی آمد اینها کاملاً شناخته بودند چون در کتابهاشان تورات و انجیل تمام خصوصیات پیغمبر حتی بین دندانهایشان فاصله است حتی پیشانی ایشان بلند است اینجوری مشخص بود لذا قرآن می‌فرماید یعرفونه کما یعرفون ابنائهم تا این پیغمبر ادعای پیغمبری کرد همه شان شناختند همین است یعنی شکل و قیافه و پیامها و خصوصیات را دیدن کاملاً تطبیق می‌کند یعرفونه کما یعرفون ابنائهم ولی مع ذلک دیدن دکان و دستگاهشان جمع می‌شود که اگر این آقا پیغمبر بأشد یعنی دین جدیدی بیاید دیگر آن عنوان و شخصیتشان به هم می‌خورد آن وقت این آیه آمد اینهایی که کتمان کردند علامت پیغمبر صلی الله علیه وآله را لعنت خدا بر اینها باد پس این آیه اصلاً موضوعش و شأن نزولش مال اصول اعتقادی است و در اصول اعتقادی ظن معتبر نیست این دلیل بر اینکه در این آیه اگر هم حذر واجب است حذر عن علم چرا؟ برای اینکه اصول عقاید است آن وقت اگر شما هم بگویی حذر ظنی هم واجب است چی لازم می‌آید؟ خروج مورد دیگر ایشان نمی‌گوید اینجا‌ها چند روز پیش خواندیم ما اگر بگوویم این آیه از ادله حجیت خبر واحد است یعنی خبر واحد ظنی را با این آیه ما حجت بکنیم خروج مورد لازم می‌آید برای اینکه موردش اصول عقاید است و در اصول عقاید به ظن نمی‌شود اکتفاء کرد لذا ایشان می‌فرماید یشهد لما ذکرنا شاهد بر حرف ما که چی معتبر است؟ علم معتبر است یعنی اگر کسی اظهار ماانزلنا کرد باید آدم عالم بأشد عن علم بپذیرید شاهد برای اینکه علم معتبر است در این پذیرفتن اینکه مورد همین آیه کتمان یهود است علامت پیغمبر صلی الله علیه و آله را بعد ما بین الله لهم ذلک فی التوریة پس شأن نزول آیه از اصول اعتقادی است مربوط به علائم پیغمبر است و من المعلوم همه ما می‌دانیم آیات نبوت اصول عقاید است لا یکتفی فیها بالظن آن وقت ما اگر با این آیه خبر عادل ظنی را حجت بکنیم چه اشکالی پیش می‌آید لازم می‌آید مورد خارج بأشد چون مورد اصول عقاید است و در اصول عقاید علم معتبر است

نعم قبل از اینکه این نعم را بخوانیم آقا یک دو سه خط رها کنید مع امکان این باید جایش آنجا بأشد رفته آخر سر پس فعلاً نعم باشدها قبل از اینکه نعم را بخوانیم پیدا کردید؟ یک دو سه خط که بگذرد مع امکان این دنباله همان اشکال است هنوز چون آن نعم توجیه است ما هنوز اشکالمان را باید تمام بکنیم تا با نعم وارد توجیه بشویم پس مع امکان را پیدا کردید لا یکتفی این آیه شأن نزولش اصول عقاید است و اگر شما بخواهید با این آیه خبر واحد عادل ظنی را حجت بکنید لازم می‌آید مورد خارج بشویم وآن روز گفتیم خروج مورد مستهجن الی النهایه مع امکان علاوه خدای متعال که می‌فرماید بروید اظهار ما انزلنا بکنید وقتی همه بروند اظهار ما انزلنا بکنند حق معلوم می‌شود دیگر از نظر کثرت مظهرین یعنی واقعاً اگر آن علمای یهود همه شان اظهار ما انزلنا می‌کردند خوب یکی و دوتا وده تا که نبودند خیلی بودند در اثر کثرت این مظهرین برای مردم علم حاصل می‌شد این هم شاهد دیگر این مع یعنی ثانیاً اولاً مورد آیه اصول عقاید است و در اصول عقاید علم معتبر است و ثانیاً ممکن است وجود اظهار لاجل رجاء الوضوح وضوح همان علم است دیگر یعنی وجوب اظهار بر این مظهرین بخاطر این است که اینها امید این هست که اگر همه بروند بگویند حق واضح بشود از ناحیة تعدد مظهرین پس نتیجه چی شد آقا؟ این آیه با توجه به شأن نزولش که مربوط به نزول عقاید است نمی‌شود از آن استفاده کرد حجیت خبر واحد عادل ظنی این اولاً خدا که می‌فرماید بروند اظهار حق بکنند ما انزلنا را بروند بگویند خوب وقتی همه بروند بگویند علم حاصل می‌شود برای دیگران نتیجتاً از این آیه استفاده می‌شود بریک عده‌ای واجب است اظهار ما انزلنا بکنند دیگران هم علم پیدا بکنند که این ما انزلنای واقعی است تا برایشان حذر واجب بأشد نتیجه چی شد آقا؟ آیه از کار افتاد و به درد استدلال نمی‌خورد

(سوال)

این آیه می‌گوید باید علم پیدا بکنی ما اگر از این آیه استفاده حجیت خبر واحد ظنی بکنیم معنایش چیست؟ معنایش این است که در اصول عقاید به ظن هم می‌شود عمل کرد ما اگر این کار را بکنیم نتیجه ش این می‌شود یعنی بگوئیم این آیه‌ای که مربوط به اصول عقاید است می‌گوید اگر کسی در اصول عقاید به ظن هم می‌تواند عمل بکند اگر این حرف را بزنیم معنایش اینست که در اصول عقاید به ظن هم می‌شود عمل کرد و حال آنکه لایکتفی

نعم حالا ایشان می‌خواهد بگوید بله بله یک جا‌هایی هست آقا اظهار بر یک کسی واجب است اما این اظهارش علم نمی‌آورد در آنجا‌ها علم معتبر نیست یک آیه‌ای خواندیم از شهید مرحوم شهید فرمود این آیه می‌گوید بر زن حرام است کتمان ما فی الارحام یعنی باید اضهار کند بابا من نطفه در رحم دارم نمی‌توانم شوهر بکنم این واجب است اظهار خوب اینکه قولش علم نمی‌آورد یک دانه زن دارد خبر می‌دهد از داخل خودش این علم نمی‌آورد ایشان می‌فرماید الان اینجا اظهار بر این زن واجب است واین اظهار زن علم آور هم نیست در آنجا علم لازم نیست یعنی همین قدر که اظهار بر این واجب است قبول بر آن مردی واجب است که می‌خواهد با این ازدواج کند ببینید اقا ایشان می‌فر ماید نعم ما گفتیم اگر اظهار ما انزلنا واجب شد آنها باید علم پیدا کنند نعم می‌خواهد استثناء کند داریم یک جایی که اظهار بر یکی واجب است اما قولش علم آور نیست مثل کجا؟ ‌اینجایی که این زن دارد از داخل خودش خبر می‌دهد اینجا اظهار این زن علم آور نیست از آن طرف هم اظهار بر او واجب است اینجا اگر بخواهیم اعتبار علم بکنیم لغویت لازم می‌آیدچرا؟ برای اینکه قول یک زن که علم نمی‌آورد در اینجا می‌گوییم اگر اظهار بر این واجب بأشد قبول هم بر آن مرد واجب است اما آنجا غیر از اینجاست در اینجا مظهرین زیادند اگر همه بروند این مطلب را بگویند علم برای آنها حاصل می‌شود اما اینجا مظهر یک زن است یک دانه زن اگر اظهار بکند علم حاصل نمی‌شود در اینجا اگر بخواهیم بگوییم علم معتبر است، آن لغویت لازم می‌آید لذا باید بگوییم همین قدر که اظهار بر این واجب شد قبول بر آن مرد واجب است نعم لو وجب الاظهار علی من که این من همان زنی است که حالا می‌خواهیم آیه را بخوانیم اظهار واجب است ولی بر یک زنی که لا یفید قوله العلم غالباً غالبا اگر یک زنی اگر بگوید حالا شاید نمی‌خواهد با این ازدواج بکند می‌گوید یک همچین بهانه‌ای می‌آورد؛ غالبا علم نمی‌آورد ایشان می‌فرماید امکن جعل ذلک؛ ذلک می‌دانید به چی بر می‌گردد؟ وجوب اظهار ایشان می‌فر ماید در یک همچین جاهایی می‌توانیم وجوب اظهار را دلیل بگیریم بر وجوب قبول در اینجاها آخر بر این زن اظهار واجب است و قولش هم که علم نمی‌آورد در یک همچین جاهایی که اظهار بر کسی واجب است که قولش علم نمی‌آورد آنجا‌ها چرا؟ آنجاها ممکن است بگوییم وجوب اظهار دلیل است بر اینکه مقصود عمل به قول آن مظهر است ولو مفید علم هم نباشد چرا؟ لئلا یکون الغاء هذا الکلام هذا الکلام همان وجوب اظهار است برای اینکه اگر این حرف را بزنیم بگوییم در آنجا علم معتبر است آن وقت لغویت لازم می‌آید برای اینکه الغاء این وجوب اظهار کاللغو نباشد آنجا می‌گوییم علم لازم نیست ومن هنا از همین جهت است که شهید استدلال کرد در ما تقدم بر آیه تحریم کتمان ما فی الارحام علی النساء استدلال کرد بر چی؟ علی این دومی علی وجوب متعلق به استدلال است یعنی مرحوم شهید از حرمت کتمان ما فی الارحام استدلال کرد بر چی؟ بر وجوب تصدیقهنّ یعنی از اینکه بر زن اظهار واجب است قولش هم که علم نمی‌آورد چون اگر بگوییم علم در اینجا معتبر است آن وقت لغویت لازم می‌آید چون غالبا مفید علم نیست لذا در اینجاها از وجوب اظهار می‌فهمیم وجوب قبول را این یک آیه و آیه‌ای که می‌گوید اقامه شهادت واجب است ما دو سه تا شاید سه چهار تا آیه در قرآن داریم که می‌گوید ادای شهادت واجب است اگر شما دو نفر عادلید واقعا می‌دانید الان خانه من را گرفته‌اند و ملک من است بر شما دو نفر عادل واجب است بروید محکمه و شهادت بدهید که این خانه مال این آقاست خوب آیه ظاهرا این است وَلَا تَكْتُمُوا الشَّهَادَةَ وَمَنْ يَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ کسی که شهادت را کتمان کند این معصیت کار است خوب پس الان این آیه می‌گوید لا تکتموا الشهاده بعنی اظهروا یعنی بروید محکمه شهادت بدهید از اینکه برای اینها شهادت واجب است بر آن حاکم شرع هم قبول واجب است لذا ایشان می‌فرماید این دو جا یک جا آن قضیه زن که از اظهار ما فی الارحام استدلال می‌کنیم بر وجوب قبول حرفش دیگر کجا؟ وبه آیه وجوب اقامه شهادت لا تکتموا الشهاده به آن آیه‌ای که می‌گوید اقامه شهادت واجب است می‌شود استدلال کنیم علی وجوب قبولها بعد الاقامة یعنی این دو نفر اگر گفتیم باید بروند شهادت بدهند قهرا آن حاکم شرع هم باید قبول کند یعنی از خود وجوب اظهار شهادت قبول آن حاکم شرع هم ثابت می‌شود

۴

آیه چهارم: سوال

و من جملة الایات دیگر از آیاتی که استدلال شده بر حجیت خبر واحد بعض المعاصرین استدلال کرده فا سئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون سورة انبیاء آیه ۷ دو جا این آیه تکرار شده یکی سوره انبیاء آیه ۷ یکی سوره نحل آیه ۴۳ فاسئلو اهل الذکر کنتم لا تعلمون اهل الذکر یعنی اهل العلم یعنی ای جاهلها اگر لاتعلموا شما جاهلید نمی‌داانید بروید از علماء سؤال کنید مرحوم صاحب فصول بعض المعاصرین همان صفحة ۲۷۶ ایشان به این آیه تمسک کرده و فرموده خبر واحد حجت است چرا؟ می‌گوید بروید سؤال بکنید از اهل علم البته اهل علم عادل در همة این آیات یک دانه عادل باید بگذارید رویش ظاهر آیه اینست بر شما واجب است از یک اهل علم عادل بروید سؤال بکنید خوب بروید سؤال بکنید اگر جوابی داد باید قبول بکنید دیگر لغو است (اگر قبول نکنید) من بروم سؤال بکنم آن بیچاره هم یک جوابی بدهد ولی قبولش بر من واجب نباشد برای اینکه سؤال از اهل علم عادل واجب است به همان دلیل می‌گوئیم جوابی هم که داد واجب است مثلاً من از زراره سؤال می‌کنم شما راجع به نماز جمعه چیزی شنیده‌ی می‌گوید بله سمعت من الصادق علیه السلام که نماز جمعه واجب است خوب الان من سؤال کردم ایشان هم جواب داد پس من باید بپذیرم که ایشان سمعت من الصادق علیه السلام که نماز جمعه واجب است و الا اگر نپذیرم سؤال کردنم لغو است لذا مرحوم صاحب فصول آمده به این آیه استدلال کرده به چه طرز؟ بناءً بنابراینکه وجوب سؤال مستلزم وجوب قبول جواب است معنا نداردسؤال من واجب بأشد بعد او جواب بدهید ولی من جوابش را نپذیرم از این که سؤال کردن واجب است می‌فهمیم جوابی هم که او می‌دهد بر من واجب است عمل بکنم و الا لغی وجوب سؤال والا لغویت پیدا می‌شود خوب این استدلال ایشان این استدلال که ایشان می‌کند یک نفر می‌گوید دلیل اخص از مدعاست ما مدعایمان اینست چه زراره ابتداءً حرف بزند چه ما از او سؤال بکنیم مدعای ما اینست زراره هر چه گفت بپذیرید چه سؤال بکنیم و جواب بدهد چه خودش ابتداءً و حال آنکه آیه می‌گوید چی؟ می‌گوید اگر سؤال کردی و جوابت را داد... مثل اینکه آقایان خسته‌اند...

«والسلام»

عليه التخوّف عند التخويف.

الأولى الاستدلال بالآية على وجوب الاجتهاد والتقليد

فالحقّ : أنّ الاستدلال بالآية على وجوب الاجتهاد كفاية ووجوب التقليد على العوامّ ، أولى من الاستدلال بها على وجوب العمل بالخبر.

وذكر شيخنا البهائيّ قدس‌سره في أوّل أربعينه :

كلام الشيخ البهائي

أنّ الاستدلال بالنبويّ المشهور : «من حفظ على أمّتي أربعين حديثا بعثه الله يوم القيامة فقيها عالما» (١) على حجّيّة الخبر ، لا يقصر عن الاستدلال عليها بهذه الآية (٢).

وكأنّ فيه إشارة إلى ضعف الاستدلال بها ؛ لأنّ الاستدلال بالحديث المذكور ضعيف جدّا ، كما سيجيء (٣) إن شاء الله عند ذكر الأخبار.

هذا ، ولكن ظاهر الرواية المتقدّمة (٤) عن علل الفضل يدفع هذا الإيراد. لكنّها من الآحاد ؛ فلا ينفع في صرف الآية عن ظاهرها في مسألة حجّيّة الآحاد. مع إمكان منع دلالتها على المدّعى ؛ لأنّ (٥) الغالب تعدّد من يخرج إلى الحجّ من كلّ صقع بحيث يكون الغالب حصول القطع من حكايتهم لحكم الله الواقعيّ عن الإمام عليه‌السلام ، وحينئذ فيجب

__________________

(١) انظر الوسائل ١٨ : ٦٦ ـ ٦٧ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٥٤ ، ٥٨ ، ٥٩ ، ٦٠ و ٦٢.

(٢) الأربعون حديثا : ٧١.

(٣) انظر الصفحة ٣٠٧.

(٤) في الصفحة ٢٨٠.

(٥) في (ت) ، (ص) ، (ظ) و (م) بدل «لأنّ» : «وأنّ».

الحذر عقيب إنذارهم ، فإطلاق الرواية منزّل على الغالب.

الآية الثالثة : آية «الكتمان»

ومن جملة الآيات التي استدلّ بها جماعة (١) ـ تبعا للشيخ في العدّة (٢) ـ على حجّيّة الخبر ، قوله تعالى :

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ(٣).

وجه الاستدلال بها

والتقريب فيه : نظير ما بيّناه في آية النفر : من أنّ حرمة الكتمان تستلزم وجوب القبول عند الإظهار.

المناقشة في الاستدلال

ويرد عليها (٤) : ما ذكرنا من الإيرادين الأوّلين في آية النفر ، من سكوتها وعدم التعرّض فيها لوجوب القبول وإن لم يحصل العلم عقيب الاظهار ، أو اختصاص وجوب القبول المستفاد منها بالأمر الذي يحرم كتمانه ويجب إظهاره ؛ فإنّ من أمر غيره بإظهار الحقّ للناس ليس مقصوده إلاّ عمل الناس بالحقّ ، ولا يريد بمثل هذا الخطاب تأسيس حجّيّة قول المظهر تعبّدا ووجوب العمل بقوله وإن لم يطابق الحقّ.

ويشهد لما ذكرنا : أنّ مورد الآية كتمان اليهود لعلامات النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله بعد ما بيّن الله لهم ذلك في التوراة (٥) ، ومعلوم أنّ آيات (٦) النبوّة

__________________

(١) منهم : المحقّق القمّي في القوانين ١ : ٤٣٨ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٢٧٦.

(٢) انظر العدّة ١ : ١١٣.

(٣) البقرة : ١٥٩.

(٤) في نسخة بدل (ل) : «عليه».

(٥) انظر مجمع البيان ١ : ٢٤١.

(٦) لم ترد «آيات» في (ظ).

لا يكتفى فيها بالظنّ.

نعم ، لو وجب الإظهار على من لا يفيد قوله العلم غالبا أمكن جعل ذلك دليلا على أنّ المقصود العمل بقوله وإن لم يفد العلم ؛ لئلاّ يكون إلقاء هذا الكلام كاللغو.

ومن هنا يمكن الاستدلال بما تقدّم (١) : من آية تحريم كتمان ما في الأرحام على النساء على وجوب تصديقهنّ ، وبآية وجوب إقامة الشهادة (٢) على وجوب قبولها بعد الإقامة.

مع إمكان كون وجوب الإظهار لأجل رجاء وضوح الحقّ من تعدّد المظهرين.

الآية الرابعة : آية «السؤال من أهل الذكر»

ومن جملة الآيات التي استدلّ بها بعض المعاصرين (٣) ، قوله تعالى : ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(٤).

وجه الاستدلال بها

بناء على أنّ وجوب السؤال يستلزم وجوب قبول الجواب ؛ وإلاّ لغى وجوب السؤال ، وإذا وجب قبول الجواب وجب قبول كلّ ما يصحّ أن يسأل عنه ويقع جوابا له ؛ لأنّ خصوصيّة المسبوقيّة بالسؤال لا دخل فيه قطعا ، فإذا سئل الراوي الذي هو من أهل العلم عمّا سمعه عن الإمام عليه‌السلام في خصوص الواقعة ، فأجاب بأنّي سمعته يقول كذا ، وجب القبول بحكم الآية ، فيجب قبول قوله ابتداء : إنّي سمعت الإمام عليه‌السلام

__________________

(١) راجع الصفحة ٢٧٨.

(٢) البقرة : ٢٨٢.

(٣) هو صاحب الفصول في الفصول : ٢٧٦.

(٤) النحل : ٤٣ ، الأنبياء : ٧.