درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۸۱: خبر واحد ۳۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی علی محمد و آله ولعنة الله علی أعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

عرض شد براي این آیه ‏اي که مورد بحث است، چهارتا تفسیر شده، ما با یک تفسیرش استدلال کردیم، چه جوري تفسیر کردیم آیه را، گفتیم لولا نفر را واجب مي‏کند، خب پس نفر شد واجب، بعد وقتي نفر واجب شد، آن غایات مترتب به آن‏ها هم واجب است، چون ذی الغایة اگر واجب شد که نفر است، قهرا غایة هم واجب مي‏شود، یعني تفقّه و انذار هم مي‏شود واجب، و وقتي آن‏ها واجب شد، آن حذر هم که آخر آیه است، آن هم واجب مي‏شود که آن هم غایة الغایة غایة، غایة تفقه و انذاري است که تفقه و انذار غایة نفر است، نفر که به مقتضاي لولا واجب شد، آن‏ها هم واجب مي‏شود، آن‏ها که واجب شد، حذر واجب مي‏شود، حذر هم یعني تخوّف عملي، یعني پذیرفتن خبر یک عادل غیر علمي، اگر آمد تخویف کرد، شما هم باید تخوّف بکني، آن وقت بعدا توضیحش داده شد آن‏ها که خلاصه مطلب ما آمدیم آیه را منحصر کردیم غایتش را در چي، در تفقه و انذار، روي تفسیري که ما کردیم روز اول، آیه غایتش، غایة غرض به خدمت شما عرض شود که هدف، هر چه مي‏خواهید بگویید، ما گفتیم غایتش منحصر در تفقه و انذار است، و چون غایتش منحصر در تفقه و انذار است، قهرا به واسطه آن‏ها آن حذر هم واجب مي‏شود، تفسیر دومي آمده نقطه مقابل تفسیر اول، مي‏گوید نه، غایة منحصر به جهاد است، منحصر به حفظ اسلام و سرکوبي دشمنان اسلام است، چرا، براي این که این لولا نفر قبلش بعدش همه مربوط به جهاد است، وقتي آن‏ها مربوط به جهاد شد، این نفر واجب هم نفر الي الجهاد است، یعني منحصرا نفري که واجب است بخاطر جهاد است، بخاطر حفظ اسلام و سرکوبي دشمنان است، بنابراین آمده گفته ربطي ندارد اصلاً که شما تفقه و انذار را بیایید غایت حساب بکنید، غایت نفر رفتن به جبهه است و حفظ اسلام و از بین بردن دشمنان، آن‏هاست، منتها چرا، اگر کسي رفت جبهه امدادهاي غیبي را دید، قهرا آن امدادهاي غیبي باعث تبصّرش مي‏شود، تفقه یعني تبصر در دین، وقتي بصیرت در دین برایش پیدا شد، دلش مطمئن شد که خلاصه خدایي هست و پشتیبان مسلمان‏ها است، بعد مي‏آید به قوم و خویش‏ هاي کافرش مي‏گوید، مي‏گوید ما در جنگ بودیم، چون همه که مسلمان نشده بودند، خب عمو مسلمان بود، برادرزاده کافر بود، این‏ها مي‏رفتند آنجا امدادهاي غیبي را مي‏دیدند و بعد مي‏آمدند براي خویشان کافرشان مي‏گفتند، لعلّهم یحذرون، شاید آن‏ها هم بپذیرند، پس اصلاً آیه ربطي به تفقه و این‏ها ندارد، یعني نفر که ذی الغایة واجب است اما غایتش جهاد و حفظ اسلام است، نه این که غایتش تفقه و انذار باشد، آن‏ها فوائدي است که بر آن رفتن به جبهه مترتب است، نتیجتا چه کار کرد، از غائیت انداخت، آن‏ها را که از غائیت انداخت، وجوبش را از بین برد، دیگر نوبت نمي‏رسد به وجوب حذر، این دو تا تفسیر. تفسیر سوم، ایشان مي‏فرماید نه بگوییم هر دو، یعني هم مرکب از غایت اولي و تفسیر دومي هر دو را بگوییم، بگوییم خلاصه اصل ایجاد نفر براي جهاد است، اما ایجاد نفر اینجوري که از هر جمعیتي یک نفر دو نفر برود، این مال تفقه است، پس نتیجتا جمع شد، در تفسیر سوم، در واقع تفسیر سوم مرکب از اول و دوم است، تفسیر اولي منحصرا تفقه و انذار غایت بود، تفسیر دومي منحصرا جهاد و حفظ اسلام غایت بود، مي‏گوییم نه، هر دویش است، به مقتضاي این که در آیات جهاد است، اصل نفر براي جهاد و حفظ اسلام است، اما این که نفر اینجوري از هر جمعیتي یک نفر دو نفر بروند، این براي تفقه در دین است، پس نتیجتا لذا ایشان فرمودند لو کان لمحض الجهاد، کأنّ براي ردّ تفسیر طبري، که اگر براي محض جهاد بود، اینجوري نفر نمي‏کرد، اینجوري ایجاد نفر نمي‏کرد، نفر عمومي مي‏کرد، لولا نَفَرَ المسلمون لحفظ الاسلام، اگر واقعا این نفر فقط براي محض جهاد بود، چه جور نفري واجب مي‏کرد، نفر عمومي، لولا نفر المسلمون به جبه ‏ها براي حفظ اسلام، ولي ما مي‏بینیم نفر عمومي نکرده، یک نفر خاصي را واجب کرده، از هر جمعیتي یک نفر دو نفر، پس نتیجه چي شد آقا، اصل ایجاب نفر براي جهاد و حفظ اسلام اما ایجاب از هر طائفه‏اي یک نفر، این براي تفقه دوباره تفقه واجب شد، یعني با این تفسیر سومي هم تفقه دوباره واجب شد، یک عده ‏اي از هر طائفه‏اي از هر جمعیتي یک نفري دو نفري باید بروند، براي چي، براي تفقه، تفقه شد واجب، آن حذري هم که مترتب بر آن هم شد واجب، این سه تا تفسیر. تفسیر چهارم هم به درد استدلال مي‏خورد منتها وضع ضمیرها عوض مي‏شود، تفسیر چهارم که مرحوم فیض کردند این است، همه نروند جنگ، چون سریه بوده، پیغمبر در مدینه بودند، یک عده بمانند از پیغمبر چیز یاد بگیرند، این متخلفین یعني باقیمانده‏ها، این‏ها تفقه کنند، نافرین وقتي از جنگ برگشتند، این‏ها آن‏ها را انذار کنند، شاید آن‏ها حذر بکنند، البته این هم باشد، استدلال ما درست است، چون ما مي‏خواهیم بگوییم اگر یک عده‏ اي انذار کردند، دیگران باید بپذیرند، حالا مي‏خواهد نافرین انذار کنند این‏ها بپسندند بگویید بپذیرند، یا این‏ها انذار کنند آن‏ها بپذیرند، منتها وضع ضمیرها به هم مي‏خورد، انذار و تفقه مي‏شود مال باقیمانده ‏ها، حذر مي‏شود مال نافرین، این چهارتا تفسیر، با سه تا تفسیرش آقا ما مي‏توانیم استدلال کنیم، یکي آن تفسیر اولي که غایة منحصر به تفقه و انذار است، یکي تفسیر دومي که بر فرض هم غایتي دیگر داشته باشد، غایة تفقه را هم دارد، یکي هم تفسیر سومي که این‏ها به آن‏هایي که مي‏آیند بگویند که رسول الله اینجور فرمودند، شاید آن‏ها بپذیرند، مي‏ماند تفسیر دوم، آن که منافي است با استدلال ما، مي‏گوییم آن هم دلیل ندارد، صرف این که حالا این آیه بین آیات جهاد است، این دلیل نمي‏شود ما این را هم حملش کنیم بر جهاد، آیه تطهیر را چه مي‏فرمایید، آیه غدیر را چه مي‏فرمایید، هر چه در آنجاها مي‏گوییم در اینجاها هم مي‏گوییم، آنجا مي‏گوییم خلاصه ادله خاصه ما داریم که مقصود از آن بلّغ روایت امیرالمؤمنین علیه‏السلام یا آن ءانّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس مخصوص خمسه طیبه است، به زنها کاري ندارد، نتیجتا آقا آن تفسیر دوم را باطلش کردیم، با هر یک از تفاسیر ثلاثه شما بخواهید تمسک بکنید براي اثبات حجیت خبر واحد، ثابت مي‏شود، البته ایشان مي‏گوید قبول داریم خلاف سیاق آیه است، ولي ظهور آیه را شما درنظر بگیر، واقعا ظهور آیه این است که چرا یک عده ‏اي نمي‏روند براي تفقه و انذار، ظهور آیه این است که غایة نفر همان تفقه و انذار است، منتها بر خلاف سیاق ظاهري آیه است، آن هم که گفتیم دلیل نمي‏شود، این را بخوانیم تا انشاءالله برسیم به روایاتي که امروز مي‏خواهیم بخوانیم.

۲

ظهور ایه در وجوب تفقه و انذار

ایشان مي‏فرماید والحاصل أنّ الظّهور الآیه، آیه را قطع نظر از سیاق و این‏ها شما، این لولانفر را در نظر بگیر، ظهور این آیه لولانفر قطع نظر از ما قبل و بعد، این ظهور دارد در وجوب تفقه و انذار، و این ظهورش ممّا لا ینکر است، کسي نمي‏تواند این ظهور را انکار کند، فلا محیص، پس چاره‏اي نداریم از این که آیه نفر را باید حملش کنیم علیه، یعني نفري که غایتش تفقه و انذار است و بعد هم نتیجه بگیریم که حذر هم واجب است، البته قبول داریم لزم مخالفة الظاهر في سیاق الآیه، چون در سیاق آیات جهاد است، البته این ظهور یک قدري خدشه دار مي‏شود، یا بعضي از الفاظ مخالف با بعضي از الفاظ است، اشاره به این تفسیر چهارم است، تفسیر چهارم ضمیرها وضعش عوض مي‏شود، ایشان مي‏گوید این تفسیر چهارم هم درست است یک قدري برخلاف بعضي از الفاظ است، چون ظاهر آیه این است که آن‏ها انذار کنند این‏ها بپذیرند، این تفسیر چهارم مي‏گوید این‏ها انذار کنند آنها بپذیرند، ولو این مخالفت‏ها هستش، اما ظهور آیه را آقا نمي‏شود انکار کنیم، و موید خوبش روایات است.

۳

اخبار موید وجوب تقفه و انذار

و ممّا یدلّ، از چیزهایي که معید ظهور این آیه است در وجوب تفقه و انذار، استشهاد الامام علیه‏السلام بها علي وجوبه، وجوب تفقه، یعني ما زیاد روایات داریم که ائمه آمدند تفقه را واجب کردند در اخبار کثیره. امروز فقط مي‏خواهیم چند تا روایت بخوانیم، امروز و فردا درسمان خیلي راحت است، منها، اولین روایت آقا مال فضل بن شاذان است، این روایت را وسائل بحار همه نقل کردند، من از بحار فقط آدرس مي‏دهم، بحار جلد ۹۹ ص ۴۰ حدیث ۲۴، بحار جدید ایراني‏ها چند بار تا حالا گفتم، بحارهاي خارجي که مال لبنان است، سه جلد کمتر است، این آدرس‏هایي که چون سه جلد فهرست دارد، مال ایراني‏ها سه جلد فهرست دارد، لذا به آن بالاها که مي‏رسد سه جلد تفاوت مي‏کند، غرض این که من دارم آدرس مي‏دهم، مال این بحار ایراني‏هاست، و الاّ اگر از آن بحار لبناني‏ها داریم سه جلد از آن کم بکنیم، صفحه ‏اش دیگر فرق نمي‏کند، این ایراني‏ها ۹۹، اگر از آن خارجي‏هاست مثلاً ۹۶، ولي صفحه‏اش دیگر فرق نمي‏کند صفحه ۴۰ و حدیث ۲۴، این حدیث را مي‏خواهم از آنجا بخوانیم. ما عن فضل بن شاذان في علله عن الرضا علیه ‏السلام در کتاب علل از رضا علیه ‏السلام في حدیثٍ در این حدیث آقا مفصل علت حج را مي‏خواهد بیان کند، علت این که خدا حج را واجب کرده چیست، این نکته را توجه داشته باشید، در روایت آقا علت به معناي حکمت است، مي‏دانید که علت و حکمت با هم فرق دارد، علت به چیزي مي‏گویند که حکم وجودا و عدما دائر مدار آن است، یعني او باشد حکم هست، او نباشد حکم نیست به این مي‏گویند علت اما حکمت اینجوري نیست حکمت این است یعني این حکم تا موقعي که این هست این حکم هست آن هم نباشد باز هم حکم هست پس ببینید وجودا و عدما دائر مدار نیست حالا یک مثال هم بزنیم بد نیست ولو به درس ربطي ندارد ما در روایات داریم که زني که شوهرش طلاق مي‏دهد او نباید به خدمت باید حتما عده نگه دارد، چرا، باید سه چهار ماه عده نگه دارد، سه طهر که مي‏شود سه ماه مثلاً، سه طهر باید عده نگه دارد، بعد شوهر کند، بي عده نمي‏تواند، چرا، لأنّه، کلمه لأنّه دارد، به علت این که نکند در رحمش بچه هست، خب خودش که خبر ندارد که، الآن امروز طلاق گرفته، فردا مي‏خواهد برود شوهر کند، خب نمي‏داند که شاید همین در این یکي دو روزه‏اي که در خانه شوهر بوده حامله شده، لأنّه چرا عده نگه دارد، به علت این که نکند نطفه ‏اي در رحمش باشد، خب حالا اگر در این دستگاه هاي امروز تمام متخصصین دنیا جمع شدند گفتند این خانم قطعا حامله نیست، باز هم باید عده نگه دارد، و حال این که اگر علت بود دیگر نباید عده نگه دارد، چون اگر علتش آن نطفه باشد، خب حالا که همه متخصصین جهان یعني عرض کردیم همه دنیا بالاتفاق با این امکانات عجیب و غریبي که در این زمان‏هاي ما هست، این‏ها تشخیص دادند این خانم نطفه ‏اي در رحم ندارد و حامله نیست ولي باز هم باید عده نگه دارد، لذا این لأنّه را باید بگوییم حکمت است، حکمت این که زن باید عده نگه دارد این است، و الاّ اگر حامله هم نباشد، یقین هم بکند نطفه در رحمش نیست، باز هم باید عده نگه دارد، این هم الآن یادم افتاد حالا عرض بکنیم، مي‏دانید مرحوم صدوق یک کتابي دارد به نام علل الشّرایع، این اشکال به ایشان وارد است، آمدند گفتند چرا ایشان علل الشرایع نوشته، باید چه بنویسد، حِکم الشرایع، براي این که ما علت نداریم، علت در احکام شرعیه، علل در احکام شرعیه حکم حکمت را دارد، پس خوب بود مرحوم صدوق اسم کتابشان را حکم الشرایع مي‏گذاشتند نه علل الشرایع. غرض حالا این جا هم همین جور است، مثلاً یکي از علت‏هایي که در این روایت شمرده، چرا خداي متعال حج را واجب کرده، به علت این که مردم سر راه بروند مدینه، از پیغمبر و امام چیز یاد بگیرند و بعد هم بروند مکه، پس در این زمان نباید حج واجب باشد، براي این که پیغمبر و امامي در مدینه وجود ندارد، پس مي‏فهمیم این‏ها حکمت است، خلاصه دقت داشته باشید، هر وقت در روایت گفتند علت این حکم این است، حقیقتش این است که آن حکمت است، علت نیست. ایشان مي‏فرماید در این حدیثي که ما مي‏خواهیم بخوانیم در عللش علي الرّضا در حدیث مفصلي، حضرت فرمودند إنّما امروا بحلّ علّة، چند تا علت است یکي یکي سه چهارتایش را مي‏شماریم، و الاّ بیش از این است، لعلّة الوفاد اگر إلي اللّه، وفود به معناي ورود است، چرا حج براي مردم واجب شده، به علت این که وارد بشوند به قرب الهي این یک، دیگر، و لطلب الزّیاده براي این که طلب معرفت زیاد بکنند، آن جا بروند و از خداي متعال معرفت زیادتري طلب کنند این دو، دیگر چي، والخروج عن كلّ ما اقترف العبد براي این که خارج بشود از آن چیزهایي که انسان مرتکب شده، ما در یک روایتي داریم این جا نیست، در بعضي از روایات داریم یک گناهاني است فقط آمرزشش به این است که انسان خانه خدا برود، این همان را دارد مي‏گوید، چرا حج واجب شده، براي این که بندگان خارج بشوند از آن گناههایي که إقترف یعني إرتکب، براي این که خارج بشوند از آن گناه هاي خاصي که مرتکب شدند که فقط آمرزشش به این است که رفتن خانه خدا این سه ‏تا الي ان قال خیلي با آن کاري نداریم تا برسیم به کار خودمان، و لِاجْل، یعني دوباره لعلّة، علت چندمیش مافيه آن چیزي است که در حج هست، چه است در حج، این مِن بیان آن ما است، مگر در حج چیست، مِن التّفقه و نقل اخبار الأئمه، چون وقتي مي‏خواهند بروند مکه، قهرا سر راه مي‏روند مدینه، اگر پیغمبر بودند از خودشان، نبودند از امامان علیهم ‏السلام، از آن‏ها مي‏روند تفقه مي‏کنند، بعد نقل مي‏کنند این اخباري که از ائمه یاد گرفتند إلي کلّ صَفحٍ و ناحیة، این کتاب‏ها صفح است، اولاً خود روایت صُقع است، صقع، رسائل‏ هاي جدید هم که صحیح‏تر است، آن‏ها هم صقع است، ولي این‏هایي که دست من است صفح است، صفح یعني صحراها ناحیه ‏ها، هر جا، ولي صقع یعني ناحیه، ایشان مي‏فرماید، صحیح هم همان است، معنا خیلي فرقي نمي‏کند، براي این که مردم بروند اخبار ائمه را منتقل بکنند بکلّ صُقعٍ و ناحیة، به همه نقاط جهان بروند برسانند، آنوقت شاهد سر این است، خب چرا بروند یاد بگیرند، براي این که خدا فرموده لولا نَفَرَ مِن کلّ فرقةٍ منهم طائفة الي آخر آیه، خب ببینید حضرت این آیه را براي چه استدلال کردند، براي تحصیل علم که مردم بروند حج، سر راه تفقه در دینشان بکنند، آن متفقّهاتشان را بیایند به این‏هایي که در شهر ماندند به آن‏ها بگوید این یک روایت،

دیگري روایتي است که در دیباجه معالم روایت علي بن حمزه، این روایت علي بن حمزه را هم باز بحار من آدرس مي‏دهم، عرض کردم همه کتاب‏ها نقل کردند، دیگر آدرس‏ها طولاني مي‏شود، بحار جلد ۱، ص ۲۱۵، حدیث ۱۹، مي‏خواهیم حدیثي را بخوانیم که آقاي علي بن حمزه نقل کرده، قل قال سمعت أباعبداللّه، شنیدم حضرت صادق مي‏فرمودند تفقّهوا في الدّین، بروید در دینتان تفقه کنید، تعلّم کنید، فإنّ مَن لم یتفقّه منکم في الدین فهو أعرابي، کسي که نرود تفقه در دین بکند، این دور از آبادي است، أعرابي جمع عرب نیست، أعرابي خودش یک اسم است، یعني عرب‏هاي دور از فرهنگ، در لغت ببینید، أعرابي هو الساکن في البادیة، آن‏هایي که از آبادي خیلي دورند، اصلاً از فرهنگ اسلام خبر ندارند، جمعش هم مي‏شود أعاریب، این‏ها را همه را مرحوم مجلسي، اگر مراجعه کردید به همین آدرس در بحار، ایشان این‏ها را نقل کردند، غرض أعرابي نه خیال کني عرب است، یعني این جمع عرب است، أعرابي یعني کسي که در آن شهرها دهاتهایي که دور از فرهنگ است زندگي مي‏کند، حالا حضرت صادق مي‏فرماید چي، مي‏فرمایند اگر کسي نرود دینش را یاد بگیرد، مثل آن عرب‏هاي دور از آبادي مي‏ماند، فإنّ اللّه عزّوجل و حال آن که خدا دستور داده لیتفقّهوا في الدین ولینظروا قومهم إذا رجعهوا إلیهم، این هم دیگر آیه استدلال خوبي است براي این که حضرت این تفقه و انذار را غایت نفر دانستند، این دوتا روایت،

و منها ما رواهُ الکافي في باب ما یجب علي الناس عند مُضي الإمام، عنایت کنید آقا جلد اول کافي اصول، جلد اول کافي صفحه ۳۷۸ سه‏ تا حدیث پشت سر هم است، ایشان هم به همان ردیف مي‏گوید، یعني یک دو سه، تطبیق کنید آن جا هم یک دو سه، پس سه تا حدیثي که الآن مي‏خواهیم بخوانیم کجاست، جلد اول اصول کافي، صفحه ۳۷۸ کتاب الحجة، کتاب الحجة را که پیدا کردید آن وقت این باب را پیدا کنید، یکي از باب‏هاي آن کتاب الحجة، باب ما یجب علي الناس عند مضي الإمام، یعني حجت واجب است و از چیزهایي که بر مردم واجب است این است که امامي که از دنیا مي‏رود مردم این شهر اگر مال مدینه نیستند، اگر در مدینه باشند، خب معلوم مي‏شود وصي کي است، ولي اگر مال جاهاي دیگر باشند این‏ها باید نفر بکنند، به همشهري‌هایشان بگویند شما بمانید، یک چند نفري معین کنید بروند نفر بکنند، آن‏ها بیایند براي این‏ها خبر بدهند، خب ببینید همه این‏ها را حضرت هِي دستور نفر که مي‏دهند، دوباره هم پشتش آیه را مي‏خوانند، پس این آدرسي که مي‏خواهیم بدهیم، عرض کردیم به بحار به آن صفحه که مي‏رسیم، یعني به کافي به آن صفحه که مي‏رسیم سه‏ تا روایت مفصل هم هست، ایشان از هر کدام یک تکه ‏اش را نقل مي‏کنند، همه روایت را ببینید تا برخورد کنید به این جمله، یکي‏اش براي یعقوب بن شعیب است قال قلت لأبي عبداللّه علیه ‏السلام، مي‏گوید به حضرت عرض کردم إذا حدث علي الإمام حدث اگر یک حادثه‏اي براي امام اتفاق افتاد، کیف یصنع الناس، خب مردم چه بکنند، حالا مدینه ‏اي ‏ها متوجه مي‏شوند، اصحاب ائمه هستند و خصوصي مي‏روند از آن‏ها سؤال بکنند، چه بکنند دیگران، قال حضرت فرمودند مگر خداوند نفرموده لولا نَفَر یعني چه، چه بکنند کدام است، باید یک عده را بفرستید در محل خودش، آن‏ها نَفر بکنند آن‏ها تفقه بکنند، بیایند به شما بگویند، البته در این مدت مردم معذورند، در این مدتي که تا این‏ها مي‏روند خبر بیاورند، مردم الآن امام زمانشان را نمي‏شناسند عیبي ندارد، چون حدیث دارد مَن مات و لم یعرف امام زمانه مات میتةً جاهلیة، او یک حدیث مستقلي است، مشابهش در این حدیث است، علي کل حالا مي‏خواهیم همین را بخوانیم، این مي‏گوید اگر حادثه‏اي براي امام اتفاق افتاد، مردم چه بکنند، حضرت فرمودند، أین قول اللّه عزّوجل لولا نَفر، مگر نشنیدي این آیه را، چرا، قال هم، حضرت فرمودند این مردمي که سؤال مي‏کنید، هم في عذرٍ، این‏ها در عذرند، معذورند، ماداموا في الطّلب، تا موقعي که در طلب و فحص هستند معذورند، و هولاء، این‏هایي که مي‏مانند، ینتظرونهم في عذرٍ، آن‏هایي هم که ینتظرونهم، آن‏ها هم في عذر هستند، آن‏هایي که نفر مي‏کنند معذورند فعلاً تا دو سه ماه بعد که بروسند مدینه، این‏ها هم که در شهر متخلف هستند و مي‏مانند این‏ها هم معذورند تا کي، حتي یرجع إلیهم أصحابهم، تا آن‏ها هم بیایند و امام را به این‏ها بگوید، خب این هم یک روایت که نفر را حضرت با تفقه در دین و با مسئله امامت تطبیق فرمودند.

برویم سراغ روایت دوم، صحیحه عبدالأعلي، قال سألت أباعبداللّه عن قول العامّة، سؤال کردند مردم این جوري مي‏گویند، عامه یعني عموم مردم، مردم مي‏گویند رسول خدا فرمودند مَن مات و لیس له امامٌ مات میتةً جاهلیة، عرض کردم آن که سر زبان‏هاست یک حدیث مستقلي است، مَن مات و لم یعرف امام زمانه مات میتةً جاهلیة، آن خودش یک حدیث است، اما این که حالا در ذیل این حدیث است، کلماتش فرق دارد، مَن لیس له امامٌ، اگر کسي امامي نداشته باشد و با این حالت بمیرد، مردنش جاهلیت است، مردم این جور مي‏گویند چه مي‏فرمایید شما، حضرت فرمود حقٌّ واللّه درست مي‏گویند، این عامه مردم که این حرف را مي‏زنند درست مي‏گویند، این سؤال مي‏کند آخر چطور مي‏شود یک نفر در خراسان است، حالا خراسان آنروز قطعا مشهد هم که باشد، شما با مدینه درنظر بگیرید چند ماه فاصله بوده، آن وقت این شخص مي‏گوید آخر چطور مردم معذور نیستند، یک نفر در خراسان است، بعد از چند ماه مي‏شنود امامش از دنیا رفته، آن وقت بگوییم این معذور نیست، حضرت فرمودند چرا، این‏ها معذورند، اما آن‏هایي که مدینه هستند نه آن‏ها معذور نیستند، آن‏ها همان روز مي‏توانند به آن خصوصي‏ها مراجعه بکنند و امام وقت خودشان را بشناسند، اما دیگران باید نَفر بکنند و بعد هم دوباره حضرت همین آیه را خواندند، حضرت فرمودند حقٌّ واللّه همینطور است، یعني باید بروند امامشان را بشناسند، قلت این شخص مي‏گوید گفتم إنّ اماما هَلَک، هلک به معناي ماتَ است، چون در لغت هلاکت یعني میته سوء مردن بد را مي‏گویند هلک، اگر کسي مات میتة سوءٍ مي‏گویند هلک، اما حالا این جا راوي گفته هلک یعني مات، إنّ اماما هلک بالمدینه مثلاً و رجلٌ بخراسان با این فاصله، لا یعلَم مَن وصیه و این هم معلوم نیست وصیش کیست، لم یسعه ذلک، این‏ها استفهام است، یعني ألم یسعه ذلک، آیا این‏ها در وسعت نیستند شما مي‏فرمایید، حضرت فرمودند نه، لا یسعه، این‏ها در توسعه نیستند، إنّ الإمام إذا مات رفعت وقعت یعني ظهرت این کتاب‏ها رفعت است که مطابق روایت هم همین رفعت است، بعضي نسخه ‏ها وقعت دارد، هر کدامش باشد به معناي ظهرت است، إذا مات الإمام ظهرت حجة وصیه علي مَن هو معه في البلد، آن‏هایي که در همان بلد هستند یعني در مدینه‏ اند، ظهرت حجة وصیه، یعني حجت وصي آن امامي که از دنیا رفته، حجت براي آن‏ها تمام است، این مال آن‏ها، و حقّ، حقّ فعل ماضي است، یعني ثبت النَّفر، اما نَفر واجب است بر کسانیکه لیس بحضرته در مدینه نیستند در ایران هستند در خراسان هستند، إذا بلغهم، یعني إذا بلغ الموت، اگر بلغ موت آن امام به این‏ها رسید، این‏ها واجب است برایشان نَفر بکنند، چرا، خدا فرموده لولا نَفَرَ، دیگر آدم شک برایش نمي‏ماند که این آیه نَفر حتما حتما این وجوب نفرش به خاطر تفقه و انذار است، نه فقط به خاطر این باشد که آدم برود جنگ.

و منها در روایت سومي که در کافي، عرض کردم این‏ها مفصل است هر کدام، شما یک قدري از آن مطالعه بکنید تا برسیم به این محل شاهد، بعد برویم سراغ روایت بعدي. این سومي کافي است، صحیحه محمد بن مسلم عن أبي عبداللّه امام ششم و فیها، در این صحیحه دارد زراره مي‏گوید محمد مي‏گوید محمد بن مسلم مي‏گوید قلت به امام عرض کردم، أفیسع الناس إذا مات العالِم یعني مات الإمام، آیا مردم در توسعه هستند، اگر امامشان مرد، در توسعه هستند أن لا یعرفوا، یعني اگر نشناسند امام را عیبي ندارد، دقت کردید، إذا مات العالم، آیا مردم در توسعه هستند نشناسند، آن امامي را که بعدش است، فقال، اما أهل هذه البلد فلا، یعني مدینه، اهل این شهر که نفر است، این‏ها هیچ معذور نیستند، و اما غیرها یعني غیر مدینه، مِن البلدان، آن‏ها هم معذورند به قدر مسیرهم، آن‏ها معذور هستند فبقدر مسیرهم، چرا، یعني باید یک عده را بفرستند براي نَفر و تا بیاید خبر بدهد، إنّ اللّه عزّوجل یقول لولا نَفَر إلي آخر آیه، خب تا این جا فرمودید، این روایت را همه را حضرت این‏ها را تمسک کردند براي تفقه در دین،

خب برویم سراغ روایت بعدي، صحیحه بزنطی المرویة في القرب الاسناد مال عبداللّه بن حِمیري است کتاب قرب الاسناد اگر دارید جزء سوم صفحه ۲۰۴، من این قدیمي‏ها را دارم، جزء سوم صفحه ۲۰۴ که همین آیه لولانَفر را پیدا بکنید، به مناسبت او ایشان یک روایتي نقل مي‏کند از بزنطی، دیگر ایشان روایت را نقل نمي‏کند، به همان جا، این هم همین است، همین سؤال و جواب، اگر کسي مُرد از عمادي فوت شد، چه باید بکنند، حضرت فرمود تفقه واجب است، باز همین آیه را شروع کردند.

و منها، برویم سراغ روایت بعدي، این روایت بعدي مال عبدالمؤمن انصاري، این هم عرض کردم در همه کتاب‏ها نقل کردند، من هم همان بحار فقط آدرس مي‏دهم، بحار جلد ۱، صفحه ۲۲۷، روایت عبدالمؤمن انصاري وارد شده در جواب مَن سُئل عن قوله صلي ‏الله ‏علیه‏ و‏آله، پیغمبر فرمودند، اختلاف امتي رحمة، این حدیث مال پیغمبر است، پیغمبر فرمودند اختلاف امت من رحمت است، این شخص گفت پس اگر اتفاق داشته باشند عذاب است، گفت نه بابا آن اختلاف نیست، اختلاف یعني رفت و آمد، در این دعاهاي روزانه نمي‏خوانید، به ائمه مي‏گویید أنتم مختلف الملائکه، یعني شما محل رفت و آمد ملائکه هستید، این اختلافي که حضرت فرمودند رحمت است، یعني رفت و آمد در راه تحصیل علم، پس این اختلاف رحمت است، آن آقا خیال کرد یعني خوب است همه با هم اختلاف داشته باشند در سر و کول همدیگر بزنند، مثل زمان ما، نه، اینجوري نه، حضرت فرمودند آن مقصود نیست، آن که در ذهن شماست آن نیست، إذا کان اختلافهم رحمة فاتفاقهم عذاب پس اتفاقشان عذاب حساب مي‏شود، حضرت فرمودند نه، در جواب سؤال حضرت فرمودند لیس هذا یراد إنّما یراد الاختلاف في طلب العلم، یعني رفت و آمد در راه تحصیل علم، چنان چه خدا هم فرموده لولا نفر مِن کلِّ فرقةٍ منهم طائفة، خب ببینید براي نمونه همین چندتا بس است و الاّ زیاد ما روایاتي داریم که حضرت دستور تفقه و تحصیل در دین مي‏دهند و بعد هم استشهاد به این آیه مي‏کنند. ایشان مي‏گوید این روایت‏ها را من همینجوري نوشتم، چون عرض کردم ایشان حافظه خیلي قوي داشتند، دیگر موقع ثبت روایات به کتاب مراجعه نمي‏کردند، گاهي هم کلماتش کم و زیاد مي‏شود براي همین است، لذا مي‏فرمایند این حدیث منقولٌ بالمعنا، من معناي این احادیث را، خیلي‏هایش هم تطبیق مي‏کند ولي بعضي از کلماتش هم فرق دارد، ولا یحضرني الفاظه، فعلاً عین الفاظ یادم نیست ولی همین است، خب ایشان مي‏گوید این باعث شده که آقایان مشهور بیایند به این آیه استدلال بکنند براي این که خبر واحد حجت است، با این روایات معلوم شد که نَفر، آن نفري که واجب است، نَفر إلي التفقه است، همان استدلال روز اول، نَفر ذوالغایة است به وسیله لولا نَفر واجب شد، وقتي ذوالغایة واجب بشود، غایتش هم تفقه و انذار است، آن هم واجب است، وقتي آن‏ها واجب شد حذر، و پذیرش عملي آن هم واجب است، ثَبَتَ به این که خبر واحد علمي اگر آمد عادل بود، براي شما حرفي زد، شما عملاً بپذیر، تخوّف کن، او اگر تخویف کرد، شما هم حذر کن، حذر یعني تخوّف، منتها نه تخوّف قلبي، او که در اختیار انسان نیست، تخوّف عملي، یعني اگر چیزي گفت، شما عملاً به قول آن آقا عمل بکن، و هذا هو السّر در این که اصحاب ما، چون مشهور همه به این آیه استدلال کرده‏اند فقط شیخ انصاري است که عَلَم مخالفت را برداشته و اصلاً آیه را به کلي از بین مي‏برد مي‏گوید اصلاً به درد استدلال نمي‏خورد، این سرّ این است که اصحاب ما استدلال کردند به این آیه شریفه بر وجوب تحصیل علم و این که تحصیل العلم کان کفائیا گفتند این آیه دلیل است بر این که تحصیل علم، تحصیل واجب کفایي است، یعني بر هر مسلماني واجب است برود احکام دین را، اعتقادات دینش را یاد بگیرد، منتها به مقدار مَن به الکفایه که در حوزه‏ها مثلاً هست، اگر آمدند تحصیل دین کردند دیگر کافي است، بقیه سر کسب و کارشان باشند، این‏ها بروند جاهاي دیگر تبلیغ بکنند، هذا غایة ماقیل این نهایت چیزي است که ما دیگر خیلي زحمت کشیدیم، دو سه روز براي این‏ها زحمت کشیدیم، با انسلاخ لعلّ از معناي حقیقي حذر را واجب کردیم، یا از آن راه یا از آن راه یا از آن راه، و بعد هم این روایات را همه را موید آوردیم، حتي إن قلتي که آمد خدشه بکند، آن را هم ردش کردیم، ولي مع ذلک ما خودمان قبول نداریم، نهایت توجیهي که بشود براي این آیه کرد این است، و یقال في توجیه الاستدلال، نهایت چیزي که گفته شده یا مي‏شود گفت در توجیه استدلال به آیه شریفه،

۴

اشکال مرحوم شیخ به استدلال به آیه نفر

لکنّ الانصاف، ولي همه این‏ها بي‏ انصافي است، انصاف مطلب این است که این آیه اصلاً دخلي به حجیت خبر واحد غیر علمي ندارد، مِن وجوهٍ، چندتا ایراد ایشان دارند، آقاي نائیني تمام ایرادهاي ایشان را جواب مي‏دهد، چون آقاي نائیني شاگرد آقاي آخوند بوده، آقاي آخوند هم که شاگرد ایشان بوده، ایشان آمده حرف‏هاي استاد و شاگرد را در نظر گرفته، تمام ایرادهایي که شیخ انصاري کردند همه را یکي یکي جواب مي‏دهد، مي‏گوید اصلاً ایرادهاي شیخ وارد نیست، حق به جانب مشهور است، شیخ هم که صد در صد آیه را رد مي‏کند، آقاي آخوند یک برخورد معتدل این جا دارند، صفحه ۹۳ را ببینید، آن کفایه قدیمي‏ها، صفحه ۹۳ ایشان بعضي ایرادهاي شیخ را رد مي‏کند، بعضي ‏هایش را هم قبول مي‏کند، یعني نه دربست حرف مشهور که مي‏گویند صد در صد حجت است، نه دربست حرف شیخ انصاري که مي‏گوید صد در صد حجت نیست، غرض آقاي نائیني به کلي شیخ را رد مي‏کند، و تمام این ایرادها را رد طلب مي‏کند، اما آقاي آخوند بعضي‏‌هایش را مي‏پذیرد، بعضي‏هایش را رد مي‏کند.

الأوّل، عنایت بفرمایید، اولین ایرادي که ایشان مي‏خواهد وارد کند و مي‏گوید این آیه به درد استدلال نمي‏خورد این است، ایشان مي‏فرماید آیه به مقتضاي آن انسلاخ لعلّ از آن معناي حقیقي فقط محبوبیت حذر را مي‏رساند، ایشان دیگر امروز به جاي محبوبیت، مطلوبیت مي‏گوید، آن روز ما گفتیم محبوبیت حُسن رجحان، امروز مطلوبیت ایشان مي‏گوید، ایشان مي‏گوید نهایتش همین است که این آیه وقتي ما منسلخش مي‏کنیم لعلّ را از آن معناي حقیقي، مي‏ماند آن مطلوبیتش، یعني مدخول لعلّ مطلوب است، محبوب است، شارع مقدس دوست دارد که یک عده ‏اي بروند تفقه در دین بکنند، بیایند انذار کنند و دوست دارد این جمعیت منذَر هم بپذیرند عملاً این را دوست دارد، اما دیگر بیشتر از این که نیست، شما وجوب از کجا برایش درست کردید، آخر آن روز اگر نظرتان باشد خب مُعالم مي‏گفت حالا که مطلوبیتش ثابت شد، محبوبیتش ثابت شد، ثَبَتَ وجوهه که یک نقضی هم ما کردیم، نه ما مي‏دانیم في الجمله خداي متعال دوست دارد که یک عده ‏اي بروند احکام دینشان را یاد بگیرند بیایند به دیگران بگویند دیگران هم بپذیرند از آن‏ها، دیگران هم بپذیرند از آن‏ها، اما این دیگر منافات ندارد با این که باید علم پیدا بکنند که این حرف خداست و بپذیرند، آخر شیخ فرمود، یعني استدلال آن آقایان مي‏گویند خبر واحد غیر علمي، همین قدر که یک عادل آمد گفت این حکم اللّه اقا کافیه، ایشان مي‏گوید نه باید علم پیدا بکنند، شما از کجا مي‏گویید، اطلاق ندارد این آیه که مطلقا بر مردم واجب است بپذیرند، نه، باید علم پیدا بکنند و بپذیرند، از بحث خارج مي‏شود دیگر، چون ما مي‏خواهیم بگوییم دربست باید بپذیرند، بدون این که علم هم پیدا کنند باید بپذیرند، شیخ مي‏فرماید از کجا، عرض کردیم اگر ردّ این‏ها را مي‏خواهید آقاي نائیني مراجعه کنید، دیگر لازم نیست اشکال خیلي بکنید، اگر اشکالي هم به ذهنتان مي‏آید، همان است که آقاي نائیني گفتند و رد کردند، فعلاً ایشان این جوري مي‏فرمایند. لا یستفاد مِن الکلام الاّ مطلوبیة الحذر، بعد از انسلاخ، بعد از این که لعلّ را منسلخ کردید از آن معناي حقیقي‏اش و شد به حساب محبوبیت و مطلوبیت همین، مطلوب پروردگار است حذر عقیب انذار، تخوّف عقیب تخویف بما یتفقّهون یعني یک عده آمدند انذار کردند به آن چیزهایي که تفقه کردند مطلوب پروردگار است في الجمله، في الجمله یعني اجمالاً، اجمالاً ما مي‏دانیم این محبوب پروردگار است، اما آیا با علم باید بپذیرند یا این که بدون علم تعبّدا باید بپذیرند، این‏ها دیگر ازش استفاده نمي‏شود، لکن، في الجمله یعني اجمالاً، اجمالاً ما مي‏دانیم پروردگار این کار را دوست دارد، اما لیس فیها اطلاقٌ اما در این آیه دیگر اطلاق ندارد وجوب حذر، مي‏توانیم مقیدش بکنیم، بل یمکن عن یتوقّف وجوبه علي حصول العلم، مي‏توانیم بگوییم بابا یک عده بروند تفقه دیني بکنند، بیایند به مردم هم بگویند، مردم هم یقین پیدا کنند که این‏ها راست مي‏گویند تا بپذیرند، بنابراین آیه موقوف است وجوب حذر را موقوف مي‏کند بر حصول علم، آن وقت معناي آیه این مي‏شود، فالمعنی یک عده‏اي بروند بگویند لعلّه یحصل لهم العلم، یعني آن‏ها بیایند بگویند شاید این‏ها هم علم برایشان حاصل بشود، فیحذروا، آن وقت این‏ها هم بپذیرند، فالآیه مسوقةٌ لبیان مطلوبیة الانذار بما یتفقّهون، خداي متعال دوست دارد انذار کنند یک عده‏اي آن چه که تفقه کردند، و همچنین دوست دارد عمل از منذَرین، منذِرین بروند تفقه کنند، آن وقت مطلوب است که منذَرین هم عمل کنند بما اُنذروا و هذا لا ینافي اعتبار العلم في العمل این منافات ندارد با این که بگوییم علم هم معتبر است، یعني این آقایان منذرین باید علم به صدق این‏ها پیدا بکنند، تا این که انسان بداند قولشان حجت است، و لهذا صحَّ ذلک، لهذا یعني چه، یعني به خاطر همین اعتبار علم، به خاطر همین اعتبار علم صحیح است این که مطلوبیت این آیه في ما یطلب فیه العلم، ما یطلب فیه العلم مي‏دانید کدام است، مسئله امامت است، مسئله امامت چون اصول عقائد که مي‏دانید در اصول عقائد علم معتبر است، باید انسان علم داشته باشد این پیغمبر است، این فرض کنید راجع به خدا راجع به مبدأ، راجع به نبوت، در مسائل اعتقادي علم معتبر است، آن وقت یکي از مسائل اعتقادي امامت است، ایشان مي‏گوید نگاه کن این سه چهارتا روایت آخري که ما خواندیم، حضرت به آیه نَفر استدلال کرد در امامت، سه چهارتا آخري مال امامت بود دیگر که امام از دنیا رفت باید بروید تحصیل کنید علم حاصل بکنید، از این که حضرت ما یطلب فیه العلم یعني مسئله اعتقادي یعني مسئله علم، یعني مسئله‏ اي که علم در آن معتبر است، و لهذا بخاطر همین اعتبار علم امام علیه ‏السلام در این سه چهارتا روایت آخري این آیه را استدلال کردند، پس معلوم مي‏شود در معرفت امامت هم که علم معتبر است، حضرت اگر به این آیه تمسک کردند با این که مسئله امامت است، معلوم مي‏شود علم در آن معتبر است و الاّ در مسئله اصول عقائد غیر علم اعتبار ندارد، نمي‏دانم اشکال ایشان معلوم شد، شاهد خوبي است، إستشهد الإمام، یعني امام به این آیه استشهاد کرد في ما سمعتَ مِن الاخبار متقدّمه، آهان نرسیدیم هنوز به آن، و لهذا براي همین که علم معتبر است صحَّ ذلک، صحیح است که این نَفر را انسان واجب بکند، في ما یطلب فیه العلم، ما یطلب فیه العلم مسئله اعتقادي است، مثل امامت، ما مي‏بینیم حضرت این آیه را در مسائلي هم که در آن‏ها علم مطلوب است، حضرت استدلال کردند، پس معلوم مي‏شود اگر مي‏گوییم حذر بکنند، یعني علم پیدا بکنند که این آقا امام است، و این شخص راست مي‏گوید حرفش را بپذیرند، فلیس في هذه الآیة تخصیصٌ للأدلّة النّاحیة عن العمل بما لم یعلم، آخر یک آیاتي داشتیم که ما را نهي مي‏کرد از عمل به غیر علم، ایشان مي‏گوید این آیات هماهنگ با آن‏هاست، تخصیص نمي‏زند آن‏ها را، نظرتان است، یک آیاتي داشتیم مي‏گفت لا تقف ما لیس لک به علمٌ، إنّ الظّن لا یغني مِن الحقّ شیئا، یعني غیر علم ارزش ندارد، ایشان مي‏گوید این آیات هماهنگ با آن‏هاست، نمي‏خواهد این آیات بیاید تخصیص بزند، آن‏ها مي‏گویند علم معتبر است، این آیات بگوید علم معتبر نیست، نه خیر، این آیه نَفر هماهنگ با آن آیاتي است که ما را نهي مي‏کند از عمل بما لم یعلم، و لذا استشهد الامام، و لذا حضرت شاهد آوردند در این اخباري که برایتان خواندیم بر وجوب نفر در امامت امام، و در معرفت امام علم معتبر است، این قرینه خوبي است، در این سه چهارتا روایت آخر که حضرت استشهاد کردند به این آیه در مسئله اصول عقائد بود و در اصول عقائد هم که علم معتبر است، پس نتیجه‏اش این است این آیه دستور تحصیل علم مي‏دهد یعني منذَرین باید علم صد در صد پیدا کنند که این آقا دارد علم را خوب معرفي مي‏کند و مي‏گوید امام کیست تا حرفش را بپذیرند، حضرت استدلال کردند در این روایات بر وجوب نفر در چه در معرفت امام، و انذار النّافرین، یعني آن‏هایي که رفتند امام را شناختند آن نافرین بیایند انذار کنند متخلفین را، مع انّ الامام لا تثبُتُ الاّ بالعلم، و امامت بدون علم ثابت نمي‏شود، از این که امام این جا استشهاد کردند مي‏فهمیم که آیه نفر اگر مي‏گوید بپذیرند یعني با علم بپذیرند، یعني از بحث ما خبر واحد ما جداست، ما چون مي‏خواهیم بگوییم خبر واحد اگر یک عادلي براي شما خبر آورد، ولو علم هم نداري به صدقش باید قبول بکني، این آیه او را نمي‏گوید به درد استدلال نمي‏خورد.

أوّلا : إنّه ليس في صدر الآية دلالة على أنّ المراد النفر إلى الجهاد ، وذكر الآية في آيات الجهاد لا يدلّ على ذلك.

وثانيا : لو سلّم أنّ المراد النفر إلى الجهاد ، لكن لا يتعيّن أن يكون النفر من كلّ قوم طائفة لأجل مجرّد الجهاد ؛ بل لو كان لمحض الجهاد لم يتعيّن أن ينفر من كلّ قوم طائفة ، فيمكن أن يكون التفقّه غاية لإيجاب النفر على طائفة من كلّ قوم ، لا لإيجاب أصل النفر.

ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار

وثالثا : إنّه قد فسّر الآية بأنّ المراد نهي المؤمنين عن نفر جميعهم إلى الجهاد (١) ؛ كما يظهر من قوله : ﴿وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً(٢) ، وأمر بعضهم بأن يتخلّفوا عند النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ولا يخلّوه وحده ، فيتعلّموا مسائل حلالهم وحرامهم حتّى ينذروا قومهم النافرين إذا رجعوا إليهم.

ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار

والحاصل : أنّ ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار ممّا لا ينكر ، فلا محيص عن حمل الآية عليه وإن لزم مخالفة الظاهر في سياق الآية أو بعض ألفاظها.

الأخبار التي استشهد فيها الإمام عليه‌السلام بآية «النفر» على وجوب التفقّه

وممّا يدلّ على ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار : استشهاد الإمام بها على وجوبه في أخبار كثيرة.

منها : ما عن الفضل بن شاذان في علله ، عن الرضا عليه‌السلام في حديث ، قال :

__________________

(١) فسّره بذلك الشيخ الطبرسي في مجمع البيان ٣ : ٨٣.

(٢) التوبة : ١٢٢.

«إنّما امروا بالحجّ ؛ لعلّة الوفادة إلى الله ، وطلب الزيادة ، والخروج عن كلّ ما اقترف العبد» ـ إلى ـ أن قال ـ : «ولأجل (١) ما فيه من التفقّه ونقل أخبار الأئمّة عليهم‌السلام إلى كلّ صقع وناحية ؛ كما قال الله عزّ وجلّ : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ ... الآية» (٢).

ومنها : ما ذكره في ديباجة المعالم (٣) : من رواية عليّ بن أبي حمزة ، قال :

«سمعت أبا عبد الله عليه‌السلام يقول : تفقّهوا في الدّين ؛ فإنّه من لم يتفقّه منكم في الدين فهو أعرابيّ ؛ إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (٤).

ومنها : ما رواه في الكافي ـ في باب ما يجب على الناس عند مضيّ الإمام عليه‌السلام ـ من صحيحة يعقوب بن شعيب ، قال :

«قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام : إذا حدث على الإمام حدث كيف يصنع الناس؟ قال : أين قول الله عزّ وجلّ : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ ...؟ قال : هم في عذر ما داموا في الطلب ، وهؤلاء الذين ينتظرونهم في عذر حتّى يرجع إليهم أصحابهم» (٥).

ومنها : صحيحة عبد الأعلى ، قال :

__________________

(١) لم ترد «ولأجل» في (ظ) و (م).

(٢) الوسائل ١٨ : ٦٩ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٥.

(٣) معالم الاصول : ٢٥.

(٤) الكافي ١ : ٣١ ، باب فرض العلم ، الحديث ٦.

(٥) الكافي ١ : ٣٧٨ ، الحديث ١.

«سألت أبا عبد الله عليه‌السلام عن قول العامّة : إنّ رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله قال : من مات وليس له إمام مات ميتة جاهليّة؟ قال : حقّ والله ، قلت : فإنّ إماما هلك ، ورجل بخراسان لا يعلم من وصيّه ، لم يسعه ذلك؟ قال : لا يسعه ؛ إنّ الإمام إذا مات وقعت (١) حجّة وصيّه على من هو معه في البلد ، وحقّ النفر على من ليس بحضرته إذا بلغهم ؛ إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ ... الآية» (٢).

ومنها : صحيحة محمّد بن مسلم ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، وفيها : «قلت : أفيسع الناس إذا مات العالم أن لا يعرفوا الذي بعده؟ فقال : أمّا أهل هذه البلدة فلا ـ يعني أهل المدينة ـ وأمّا غيرها من البلدان فبقدر مسيرهم ؛ إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ» (٣).

ومنها : صحيحة البزنطيّ المرويّة في قرب الإسناد ، عن أبي الحسن الرضا عليه‌السلام (٤).

ومنها : رواية عبد المؤمن الأنصاريّ الواردة في جواب من سأل عن قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «اختلاف امّتي رحمة» ، قال : «إذا كان اختلافهم رحمة

__________________

(١) كذا في الكافي ، وفي (ص) ، (ظ) ، (ل) ، (م) و (ه) : «دفعت» ، وفي (ت) و (ر) : «رفعت».

(٢) الكافي ١ : ٣٧٨ ، باب ما يجب على الناس عند مضيّ الإمام ، الحديث ٢.

(٣) الكافي ١ : ٣٨٠ ، باب ما يجب على الناس عند مضيّ الإمام ، ضمن الحديث ٣.

(٤) قرب الإسناد : ٣٤٨ ـ ٣٥٠ ، الحديث ١٢٦٠.

فاتّفاقهم عذاب؟! ليس هذا يراد ، إنّما يراد الاختلاف في طلب العلم ، على ما قال الله عزّ وجلّ : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ» (١) ، الحديث منقول بالمعنى ولا يحضرني ألفاظه.

وجميع هذا هو السرّ في استدلال أصحابنا بالآية الشريفة على وجوب تحصيل العلم وكونه كفائيّا.

هذا غاية ما قيل أو يقال في توجيه الاستدلال بالآية الشريفة.

المناقشة في الاستدلال بهذه الآية من وجوه

لكنّ الإنصاف : عدم جواز الاستدلال بها من وجوه :

الأوّل : أنّه لا يستفاد من الكلام إلاّ مطلوبيّة الحذر عقيب الإنذار بما يتفقّهون في الجملة ، لكن ليس فيها إطلاق وجوب الحذر ، بل يمكن أن يتوقّف وجوبه على حصول العلم ، فالمعنى : لعلّه يحصل لهم العلم فيحذروا ، فالآية مسوقة لبيان مطلوبيّة الإنذار بما يتفقّهون ، ومطلوبيّة العمل من المنذرين بما انذروا ، وهذا لا ينافي اعتبار العلم في العمل ؛ ولهذا صحّ ذلك فيما يطلب فيه العلم.

فليس في هذه الآية تخصيص للأدلّة الناهية عن العمل بما لم يعلم ؛ ولذا استشهد الإمام ـ فيما سمعت من الأخبار المتقدّمة (٢) ـ على وجوب النفر في معرفة الإمام عليه‌السلام وإنذار النافرين للمتخلّفين ، مع أنّ الإمامة لا تثبت إلاّ بالعلم.

الثاني : أنّ التفقّه الواجب ليس إلاّ معرفة الامور الواقعيّة من الدين ، فالإنذار الواجب هو الإنذار بهذه الامور المتفقّه فيها ، فالحذر

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٠١ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٠.

(٢) في نفس هذه الصفحة والصفحتين السابقتين.