درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۸۰: خبر واحد ۳۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

صحبت در آیه نفر بود. خدای متعال می‏فرماید: «لولا نفر» نفر یعنی کوچ کردن. لولا هم به مقتضای اینکه سر ماضی درآمده، دلالت بر وجوب می‏کند. یعنی اگر نکنید این کار را خدای متعال توبیخ می‏کند. چرا این کار را نمی‏کنید؟ چه کاری را؟ کوچ بکنید برای تفقه در دین حالا تفقه در دین آن موقع مدینه بوده است و ائمه. مردم آنجا باید می‏رفتند تفقه می‏کردند. حالا در این زمانهای ما که ائمه‏ای نیست و قهرا حوزه ‏های علمیه است. چرا یک عده‏ای کوچ نمی‏کنند و نمی‏روند مثلاً در حوزه ‏های علمیه خلاصه پهلوی دین شناسها برای تفقه در دین پس نفر به مقتضای لولا شد واجب بالنتیجه این میشود ذی الغایه غایتش هم می‏شود واجب. نفر ذی الغایه می‏شود آنها می‏شود غایه پس ذی الغایه با لولا واجب شد. وقتی ذی الغایه واجب شد، غایت هم که منفک نمی‏شود محال است تخلف و انفکاک غایه از ذی الغایه پس انذار و تفقه هم واجب می‏شود و وقتی انذار و تفقه واجب شد، آن حذر هم واجب می‏شود. یعنی اگر بر عادلی آمد تخویف کرد بر مردم هم تخوف واجب است. یعنی آن اگر ترسانید مردم هم باید بترسند یعنی حرف او را بپذیرند منتهی گفتیم ترس عملی مقصود است. والا ترس قلبی که در اختیار ما نیست باید چیزی باشد که متعلق تکلیف باشد. اونی که متعلق تکلیف است، ترس عملی است یعنی اگر این گفت نماز واجب است ما هم عملاً بترسیم و بلند شویم نماز بخوانیم. ما اگر ثابت بکنیم که این ترس عملی واجب است، این پذیرفتن قول این عادل واجب است حجیت خبر واحد ثابت می‏شود. حالا از کجا ثابت کنیم که این حذر و این ترسیدن عملی واجب است؟ ایشان می‏فرماید یک راه یعنی دو راه دارد. راه اول این است که کلمه لعل را منصرف کنیم. آن یک تکه از معنایش را می‏گیریم. یعنی در معنای حقیقیش که عبارت از ترجّی محبوب است، چون نسبت به پروردگار ترجّی باعث جهل است ترجیش را می‏گذاریم کنار. لعل یعنی محبوب است. چی محبوب است. مدخول لعل. مدخول کیه. همان حذر. پس پهلوی خدا محبوب است. حسن است راجح است که اگر یک عادلی آمد یک حرفی زد انسان ترس عملی کند و آن حرف را بپذیرد. ما اگر این کار را کردیم بنابراین حسن حذر ثابت می‏شود. چون که مدخول بنا شد ترجی محبوب ترجیش کم می‏شود محبوبش می‏ماند یعنی مدخول لعل محبوب پروردگار است. خدای متعال دوست دارد که اگر یک عادلی آمد یک حرفی زد ولو شما علم هم نداشتید به صدقش خدا دوست دارد که شما این را بپذیرید. پس دوست داشتن خبر عادل و دوست داشتن عمل کردن به خبر عادل را خدای متعال دوست دارد. وقتی حسن و رجحانش ثابت شد وجوبش هم ثابت می‏شود. به قول صاحب معالم چرا معنا ندارد آدم مستحب است آدم بترسد اگر واقعا اسباب ترس هست که ترس ضروری می‏شود و اگر هم اسبابش نیست که حسنی ندارد حالا که ما اینجا گفتیم که حسنی ندارد پس باید وجوبش را هم بپذیریم. یا از این راه ملازمه را درست کنیم بیاییم بگوییم اگر محبوبتی ثابت شد وجوبش هم ثابت می‏شود یا از راه قول صاحب فصول هر کس که قبول دارد راجح است عمل به خبر واحد هر کس این را قبول دارد وجوبش را هم قبول دارد ابن قبه اصلا رجحانش را قبول ندارد خوب وجوبش را هم قبول ندارد ولی هر کس رجحان این مطلب را جواز این مطلب را قبول دارد حتما وجوبش را قبول دارد این هم میشه دلیل پس خلاصه از این راه ما ثابت کردیم حذر چون حسن است وجوب هم دارد پس اگر عادل خبر داد به شما واجب است به آن خبر عمل کنید. این یک راه.

راه دومی که می‏توانیم اثبات کنیم وجوب حذر را این است برای این که این نفر غایت تفقه و انذار است که تفقه و انذار غایت نفر است خوب نفر که به مقتضای لولا واجب شد آن می‏شود ذوالغایه ذوالغایة که واجب شد غایت می‏شود واجب که تفقه و انذار است این که شد واجب این هم می‏شود ذوالغایه نسبت به او یعنی تفقه و انذار نسبت به نفر می‏شود غایت نسبت به حذر می‏شود ذوالغایة نتیجتا الان حذر آمده غایت شده غایت غرض هدف اینها یکی هستند. الان حذر آمده غایت یکی شده که آن چیز غایت یک چیز دیگر است که آن چیز واجب است پس هر تفقه و انذار واجب است پس حذر واجب است. این هم یک راه دوم چون عامل راضی نیست کسی که یک حرفی می‏زند توجه به یک مطلبی دارد یک امری که یک متکلم حکیمی می‏کند نظرش این است که به اون هدفش برسد نمی‏شود که ما در این جا بگوییم تفقه و انذار واجب است مردم بروید انذار کنید ولی دیگران واجب نباشد قبول بکنند ایشان می‏فرماید این کار حکیمانه نیست البته به این مناسبت یک جمله ایشان اضافه کرده‌اند این دیگر ربطی به درس ما ندارد و آن این است که غایت‏ها گاهی قهری است گاهی اختیاری است آن مثال ما غایتش اختیاری است غایتش چیست؟ حذر خوب در اختیار شماست که بپذیرید یا نپذیرید ولی آن دو سه تا مثال غایتش غایت قهری است دست من نیست غفران یا رستگاری یا دخول در بهشت غرض آن را قاطی درس نکنید پس خلاصه مطلب ما آمدیم حذر را واجب کردیم یا از چه راهی از راه ملازمه بین محبوبیت حذر و وجوب حذر یا از راه این که محال است انفکاک غایت از ذی‏ الغایه وقتی ذی الغایه واجب شد غایتش هم واجب می‏شود این دو راه.

راه سوم لغویه است. معنا ندارد خدای حکیم بگوید یک عده ‏ای باید بروند مسائل دینی را یاد بگیرند. به مردم بگویند اما آنها عمل نکنند. این لغویه لازم نیست پس چرا برود یاد بگیرد برود یاد بگیرد که بروند آنها عمل بکنند چون اگر وجوب عملش واجب نباشد لغویت لازم می‏آید پس می‏گوییم از راه لغویه صونا لکلام الحکیم عن اللغویه خدای متعال حکیم است وقتی حکیم است یک حرفی می‏زند یک دستوری می‏دهد این دستور باید لغو نباشد اگر عمل کردن بر آنها واجب نباشد یک کار لغوی است برای اینکه این لغویه پیش نیاید می‏گوییم بر اینها واجب انذار و تفقه بر آنها واجب است که قبول کنند بعد به این مناسبت یک استدلال از قول شهید آورده ‏اند شهید به آن آیه‏ای که می‏گوید که بر زن واجب است که اظهار کند ما فی الارحام را به همین ثابت کرده بر مرد هم واجب است که قبول کند خوب در آیه نداره که بر مرد قبولی واجب است داره بر زن واجب است اظهار کند بگوید من نمی‏توانم شوهر بکنم من معذورم من بچه در رحم دارم به همین دلیلی که بر زن واجب است اظهار به همین دلیل بر مرد واجب است قبول والا اگر بگوییم نه بر مرد قبول واجب نیست اظهار این کار بیخودی است چطور در اینجا مرحوم شهید از وجوب اظهار استفاده کرده وجوب قبول را ما هم در اینجا از وجوب انذار و تفقه استفاده می‏کنیم چی را استفاده می‏کنیم که این آقای متفقه اگر یک حکم دینی برای دیگران گفت بر دیگران واجب است که عمل کنند.

۲

ان قلت به استدلال به آیه نفر

ان قلت شروع می‏شود عنایت کنید آقا این آیه سه چهار تا تفسیر برایش شده این آیه که ما تفسیر کردیم دلالت داشت بر حجیت خبر واحد عرض کردم که الان ایشان طوری دارد حرف می‏زند که آدم خیال می‏کند که صد در صد قبول دارد ایشان دارد مبانی را خوب محکم می‏کند یعنی الان دارد دفاع از مشهور می‏کند تمام این دفاع‏‌هایی که الان دارد می‏کند روز آخر خراب می‏کند می‏خواهد بگوید این آیه اگر عیبی هم داره عیب‏‌های دیگری هم داره این عیبهایی که آمدند دیگر قبلا هم همین طور بود دیدید که دیگران می‏خواستند همین عیب‏‌های را بگذراند ایشان رد کرد فرمود اگر هم عیبی دارد آن دوتایی است که سید مرتضی فرمود غرض اینجا هم همین طور الان ایشان دیروز تا حالا دارد تلاش می‏کند که آیه را ثابت کند برای حجیت خبر واحد امروز هم داره یک اشکال‌هایی دارد بر این آیه می‏شود اون اشکال‏ها را برطرف می‏کند خود ایشان آخر سر یک اشکال‌های دیگری دارد از راه دیگری این را از کار می‏اندازد فعلا یک ان قلتی پیدا شده می‏خواهد به این آیه یک اشکال بکنه و بگه به درد استدلال نمی‏خورد تا این که آیه را از کار بندازد ایشان با قلت ردش می‏کنه عنایت بکنید این آیه که دیروز خواندیم تفسیر شیعه است یعنی لولا نفر را معنی کردند به چی واجب است نفر برای تفقه تفسیر شیعه این است روایات زیادی هم در این رابطه داریم که این نفری که خدا واجب کرده از هر جمعیتی یک نفر چون طایفه بناشد که یک نفر هم بگیرد لازم نیست یک میلیون باشد که طایفه یک نفر رو هم می‏گیرد آیه به ما میگه که از هر جمعیتی یک نفر باید خلاصه برود دنبال تفقه در دین این تفسیری که ما کردیم طبق روایات بود ولی طبری یکی از علمای عامه است آمده آیه را یک جور دیگری تفسیر کرده گفته بابا اینکه اصلا مربوط به کار شما نیست شما آمدین نفر گفتید غایتش چیست نفر واجب است برای تفقه اصلا صحبت این نیست نفر برای جهاد واجب است همین آیه را شما بررسی کنید دوباره یعنی آیه ۱۲۲ قرآن را باز کنید دوباره جلویش این است ما کان المؤمنون ان قلت دارد باز می‏خواهد آیه را از کار بندازد وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ این آقای ان قلت یعنی آقای طبری که از علمای عامه است آمده می‏گه آیه مربوط به جنگ است بعدش هم مربوط به جنگ است يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً ۚ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ عبارتش حالا یادم نیست خلاصه مقاتله کنید با آن کسایی که با شما دشمنند خوب پس صدر آیه ۱۲۲ یک جمله ‏ای دارد که ما نخوندیم ما کان المؤمنون لینفروا کافه دنباله آیه که باز مربوط به جهاد و قتال است.

[اشکال به استدلال آیه نفر از جهت شأن نزول]

شأن نزول آیه این است در غزوه تبوک اولا می‏دانید که پیغمبر در زمانی که در مدینه بودند مبتلا به ۸۰ تا جنگ تقریبا شدند با یکی دو سه تا کم و زیاد این هشتاد تا تقریبا جنگ پنجاه تاش اسمش غزوه است سی تاش اسمش سریه است غزوه یعنی چی یعنی جنگهایی که خود پیغمبر شرکت داشتند اصلا خودشان رهبری جبهه را می‏کردند این لشکر کجا باشد اون لشکر کجا باشد خیمه‏‌ها کجا باشد پنجاه تا غزوه داشتیم هر وقت گفتند غزوات رسول الله یعنی جنگهایی که خود پیامبر شرکت داشتند اما گاهی می‏گویند سرایا رسول الله یعنی سریه‏‌های رسول خدا یعنی خلاصه رسول الله سی تا حدود بیست و هفت هشت مورد خودشان در مدینه بودند دستور جنگ دادند مردم بروند جنگ اونارو می‏گن سریه در یکی از غزوات ظاهرا غزوه تبوک بوده بعضی از منافقین شرکت نکردند نرفتند دنبال پیغمبر جنگ گفتند آقا ما فلان عذر را داریم مثلاً مریض داریم چیه نمی‏تونیم در جنگ شرکت کنیم خوب شرکت نکردند بعد جبرئیل خبر آورد که نه بابا اینها عذرشان منافقانه بوده اینها هیچ عذری نداشتند وقتی مسلمانان فهمیدند که اینها منافقانه رفتند تصمیم گرفتند هم قسم شدند که هر جنگی باشد شرکت کنند حالا چه در غزوات و چه در سرایا بعد از این قضیه تبوک یک سریه پیش آمد یعنی چی یعنی بنا شد پیغمبر بماند وقتی خودشان در مدینه می‏ماندند دیگر امیرالمؤمنین رهبری جنگ را اداره می‏کردند سریه ‏ای پیش آمد بنا شد بروند جنگ پیغمبر بماند مسلمانان که هم قسم شده بودند تمام آماده رفتن جبهه شدند آیه آمد ماکان یعنی لا یجوز ما کان المؤمنون لینفروا کافه نه اینکه همتون بروید پیغمبر را تک و تنها بگذارید توی مدینه هم آسیب منافقین بود باید یک عده بمانید پهلوی پیغمبر احکام یاد بگیرید پس همه نروید ببینید این آقای طبری از کجا دارد استفاده می‏کند از شأن نزول ماکان المؤمنون چون آنها هم قسم شده بودند که هر غزوه‏ ای هر سره‏ای باشد شرکت کنند همه آماده شدند یعنی هیچ مردی توی مدینه نماند ما می‏خواهیم برویم جبهه آیه آمد که نه این کار هم جایز نیست ما کان المؤمنین لینفروا کافه خوب این چی داره می‏گه راجع به جنگ است یعنی نفر بکنید برای چی برای جنگ برای حفظ اسلام برای قلع و قمع کردن دشمنان اسلام صحبت فقاهت نیست آنوقت بعد اگر از این آقا سؤال کنید پس اون انذار و توقف چیه می‏گه اونا فایده است نه غایت ببینید آقا دیروز هم عرض کردیم غایت غرض هدف اینها همه یک چیزیه غرض به چیزی می‏گن در برابر فایده غرض به چیزی می‏گن انگیزه انجام فعل است. فایده به چیزی می‏گن که مرتب بر فعل است یک مثال ساده بزنیم الان شما زمینی خریدی می‏خواهید خانه ‏ای بسازید انگیزه شما چیه هدف شما چیه غرض شما چیه غرض سکونته خودت و بچه ‏ات می‏خواین راحت باشید پس بنابراین اونوقت این خانه او هدف را در نظر می‏گیری که استراحت خودت و خانوادت او استراحت او غرض می‏شه او باعث می‏شه به قول امروزی‌ها انگیزه می‏شه که شما اقدام کنی به ساختن این خانه حالا این خانه را ساختی تابستان یک پیرمردی خسته شده میره در سایه این دیوار می‏شینه یخورده استراحت می‏کنه این فایده است این غرض نیست غرض شما از ساختن این خانه چی بود نه اینکه یک پیرمرد بشینه پای سایه‏اش غرض شما هدف شما از ساختن این خانه این بود که خودتون در رفاه باشین او باعث شد انگیزه شد که شما اون خانه را بسازید اما بعد که خانه را ساختید یکی دو طبقه ساختید قهرا سایه‏ای داره تابستان یک پیرمردی یک حمال باربری که خسته شده می‏نشیند از سایه این دیوار استفاده می‏شه این می‏شه فائده این آقا می‏دونی می‏خواهد چی کار کنه این را فائده ‏اش کنه ما دیروز گفتیم غایت و انذار تفقه و انذار چیه غایته یعنی غرض یعنی نفر بکنید برای این جهت این نفر غرض و هدف از نفر این که تفقه در دین بکنی اونوقت چون اونه غایت می‏گرفتید واجب می‏شد حذر هم غایت قهرا واجب می‏شد چرا چون غایت گفتیم محال است که منفک بشه که از ذی الغایه این آقا می‏خواهد چی کار بکند می‏گه بابا این غایت یعنی این تفقه و انذار غرض نیستند اینها غایت نیستند اینها فائده است می‏گیم پس غایت چیه می‏گه حفظ اسلام نفر نفر بکنید برای جهاد و برای حفظ اسلام چون جهاد اگر نباشد خوب خیلی از مسلمانان خلاصه در معرض خطر بودند جنگ می‏کردند که دشمنان اسلام را برطرف بکنند اونوقت این آقا اینجور جواب می‏دهد می‏گه پس نفر غایتش چیه غایش جهاد رفتنه نه درس خواندن نه تفقه اونا فایدشه بعد بهش میگویی اون تفقه رو چی معنا می‏کنی می‏گه تفقه یعنی تبصر یعنی بصیرت در دین لیتفقهوا فی الدین یعنی بصیرت در دین پس غرض از نفر چیه جهاد رفتن اونوقت وقتی می‏رن جهاد در دینشون یه قدری بصیر می‏شن چرا چون یک آیات و خلاصه کمک‏‌های غیبی را توی میدان جنگ خیلی می‏شده اونوقت‏ها کمک‏های غیبی می‏شده و واقعا مسلمونها با یک جمعیت کمی با یک امکانات کمی پیروز می‏شدن مثلا حالا یکیش یکدفعه شد که در طرف دشمن خیلی هم مجهز بودند باران شدیدی هم می‏اومد باران شدید آمد زیر پاشون سست شد ولی مسلمانها زیر پاشون قرص شد همین باعث مسمانها پیروز شدند اینها هدف اصلی اینه که برن جنگ برای حفظ اسلام منتها اونجا که برن از این آیات می‏بینن یتفقهوا فی دینهم یعنی یتبصرون فی دینهم یعنی بصیرت در دین پیدا می‏کنند پس بصیرت و یعنی تفقه و انذار شد فائده جنگ شما اومدی گفتی اینها غایت نفره نتیجتا اینها از غائیت می‏افته و وقتی از غائیت افتاد نوبت نمیرسه که حذر واجب بشه آخر حذر کی واجب می‏شه موقعی که اینها واجب باشه اگر اینها واجب باشه تفقه و انذار اینها غایت باشه و غرض باشه نوبت می‏رسه حذر هم واجب باشه اینها می‏خوان بگن نه نفر اگر واجبه برای جهاده برای حفظ اسلامه دلیلش هم همین اول آیه پس لو لا نفر یعنی چی یعنی همه نفر نکنید یک عده نفر بکنید یک عده هم بمانید پهلو پیغمبر و چیز یاد بگیرید نتیجتا آیه از کار افتاد این شد تفسیر دوم.

تفسیر اول اون بود که ما دیروز کردیم نفر را با لولا واجش کردیم او واجب شد تفقه و انذار واجب کردیم او که واجب شد حذر واجبش کردیم این آقا می‏خواد چیکار کنه می‏گه نه این نفر برای تفقه و انذار نیست نفر برای جهاده برای حفظ اسلامه اون تفقه و انذار هم فایده‏ایست که بر اونها مرتبه پس وجوبی نداره وقتی وجوبی نداشت هزل هم وجوبی براش نمی‏مانده و قهرا اون استدلالی که می‏خواستین از بین میره.

ان قلت المراد بالنفر طبری تفسیر طبری النفر الی الجهاد ما دیروز گفتیم چی النفر الی التفقه ما دیروز اینجور گفتیم نفر بکنید برای تفقه در دین این میگه نفر برای جهاده برای حفظ اسلام و قلع و قمع کردن دشمن از کجا این حرفه می‏زنی می‏گه یظهر من صدر الایه آیه ۱۲۲ که ما دیروز شروع کردیم صدرش چیه همون آیه است کلمه جلوش اینه وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً یعنی لا یجوز این که دیگه هم قسم شدید این نباشه که همه بگذارید برید و پیغمبر یکه و تنها بمونه یعنی لایجوز علی المؤمنین همه لازم نیست برن جنگ لو لا نفر از این آدم می‏فهمه که لولا نفر مربوط به جنگه یعنی نفر الی الجهاد جهاد برای حفظ اسلام اصلاً صحبت از تفقه و انذار نیست این که شما از وجوب او نتیجه بگیری وجوب حذر را لذا می‏فرماید و من المعلوم ان قلت میگه و من المعلوم اینکه النفر الی الجهاد لیس للتفقه و الانذار ببینید تفقه و انذار از غائیت انداخت کردش فایده نفر مال جهاده مال حفظ اسلامه نه اینکه نفر او طور که شما معنی کردین گفتید برای تفقه و انذاره اونوقت اگه بهش بگین تفقه یعنی چی می‏گه تفقه یعنی توسل اینها بعد که می‏رن جبهه نفر می‏کنند برای جبهه که می‏رن یترتبان علیه یعنی تفقه و انذار مترتب بر او است این فایده است مثل اون ساختمانی که شما می‏سازید مترتب بر او چیه او پیرمرد هم می‏شینه در سایه‏اش یه قدری خستگی در می‏کند اونکه غرض نیست اون که اون پیرمرد بشینه اون خانه ‏ای که شما ساختید فایده‏اش اینه یعنی اون خانه ساختن خستگیش مترتبه بر اون اینجا هم همین جور دقت کردین تفقه و انذار را از غائیت انداخت که ما دیروز می‏گفتیم اینها غایته چون ذی الغایه واجبه اینها هم واجبه می‏گه نه اینها یترتبان علیه اینها متربه بر جهاده چرا بنابر اون که ادعا شده چی گفتن گفتن مقصود از این تفقه یعنی تبصر تفقه در دین یعنی حصول بصیرت در دین من مشاهده آیات اللّه‏ و ظهور اولیائه ظهور یعنی غلبه یعنی اینها هدف اصلیشون چی بوده از انی نفر برای جهاد بوده منتها اونجا که می‏رن یک فوائدی داره فایدش چیه آیات خدا را می‏بینن با یک امکانات کمی چه جوری اولیای خدا بر دشمنان خدا غالب شدند بعد میان اینها رو نقل می‏کنند برای قوم و خویشهای کافرشون نقل می‏کنند که خدای متعال اینجور امداد غیبی کرد شاید یحذرون شاید اونها هم بپذیرند شاید اونها هم بشن مسلمون پس بنابراین ایشون می‏فرماید مراد از اون تفقه معنای مجازیشه تفقه در دین یعنی تبصر در دین اینها همه فایده است. یعنی برن نفر بکنن برای جنگ کردن اونوقت یک فایده ‏ای داره که مشاهده می‏کنند آیات خدا و ظهور اولیای خدا را بر اعدا خدا و سایر ما یتفق فی حرب المسلمین مع الکفار من آیات عظمة اللّه‏ و حکمته این آیات و حکمت را می‏بینن فیخبرو ینذروا یخبروا بذلک عند رجوعهم الفرقة المتخلفة الباقیة یک عده مونده بودن دیگه این عده که رفتن رفتنشون برای چی بود برای جهاد نه برای علم اینها مونده بودند برای علم اینها برای جهاد رفتن اونها برای حفظ اسلام رفتن برای سرکوبی دشمنان رفتن منتها این فوائد هم برایش مترتبه یک آثار غیرمترقبه یک آثار غیبی می‏بینن اینها را فینذروا بعد که از جبهه برگردند خبر میدن عند رجوعهم به کیا خبر می‏دن به اون فرقه متخلفه باقی در مدینه پس نتیجه چی شد ان قلت می‏گه می‏گه پس تفقه و انذار شد از قبیل فایده لاالغرض لاالغایة ما دیروز چکار کردیم زحمت کشیدیم اینها رو غایت کردیم و گفتیم چون اینها غایته و واجبه پس او حذر هم که غایت این غایت است اون هم واجبه ایشون می‏گه نه ان قلت اومد اونها رو از قبیل فایده حساب کرد غرض کدومه جبهه رفتن جنگ کردن حفظ اسلام اون غرضه اونوقت اونجا که رفتن یک فوایدی براش مترتبه پس نتیجتا تفقه و انذار شد از قبیل فایده نه غرض نه غایه نه هدف اینها همه یکیه اینها شد فایده فایده است اینها غرض نیست حتی تجب تو کتابها یجب است اون نسخه‏‌ها درسته حتی تجب فاعلشون غایته ایشونه می‏گه غایت نیست اینها تا واجب باشه بوجوب ذی الغایه می‏دونی ذی الغایه کدومه نفر ذی الغایة نفر است ببینید ما نفر رو با چی واجب کردیم دیروز نفر رو با لولا واجب کردیم اونوقت گفتیم حالا که نفر که واجبه تفقه هم غایتشه اون هم واجبه اونوقت تفقه و انذار غایت بشه نفر می‏شه ذی الغایه ما دیروز از راه وجوب ذی الغایة یعنی از راه وجوب نفر اومدین غایت هاش رو واجب کردیم که تفقه و انذار بود بعد از راه واجب کردن اونها غایت اون هم واجب کردیم که هزل بود این آقا می‏گه نه اینها یعنی این تفقه و انذار اینها غایت نیستند تا شما بگین تجب این غایت واجبه به وجوب ذی الغایة تا این که بیای بگی ذی الغایه یعنی نفر بگی حالا که اون که به مقتضای لو لا واجب بوده پس اونها هم واجبه حالا که اونها واجبه پس حذر هم واجبه نه اینها فایده است و فایده انگیزه و غرض نیست نتیجتا بساطمون رو بهم زد این استدلالی که یعنی بساط مشهور با این شأن نزولی که آورده راست هم می‏گه ما کان المؤمنون لینفروا کافه مربوط به جهاده بنابراین اگر این تفسیر را بپذیریم دیگه به درد استدلال نمی‏خوره.

۳

جواب مرحوم شیخ به ان قلت

قلت ایشون جواب می‏دن اولاً اینها که می‏خواهم بگم دو سه موردش یادمه به شماها هم بگن یادتون میآد ایشون می‏فرماید اولاً قرآن اینجوریه این طور نیست چون آیات این‏وریش مال یک چیزیه این وسطی هم حتما مال اونا باشه نمونش آیات تطهیر اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا ضمیرهای قبلی را ببینید همه هنّ کنّ تن مربوطه به زنهای پیغمبر این ور هم همینجور اون طرف آیه مربوط به زنها ضمیرهای هنّ کنّ تنّ اینجوریه باز بعد این آیه باز همینجور این وسط یهو می‏شه عنکم یعنی اینطور نیست اگه یک آیه ‏ای بین آیه زنهای پیغمبر بود بگیم این آیه مال زنهای پیغمبره نه این آیه تطهیره فقط مال خمسه طیبه است این یک شاهد پس این دلیل نمیشه که آیه ‏ای در خلال یک چیزهایی بود این آیه هم حتما مال اون چیزهاست این یکی یکیش داستان غدیره خوب راجع به اینکه خدای متعال می‏فرماید فلان چیز حرامه میته حرامه چی حرامه یک دفعه می‏فرماید يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ خوب این ولایت امیر المؤمنین صلوات اللّه‏ علیه است خوب نگاه کنید مربوط به محرمات بود آیه یک دفعه لحن آیه عوض می‏شه آمد شد ولایت امیر المؤمنین سلام اللّه‏ عیه برای همینه که بعضی سنی‏‌ها قبول نمی‏کنند می‏گنند در خلال آیاته تحریم محرمات است پس ایها الرسول بلغ هم مال تبلیغ محرماته خوب عرض کردم که بی‌انصافهاشون اینو می‏گن والا علمای درجه یک یکشون واقعا همه قبول دارن که این آیه فقط و فقط مال روز غدیره این آیه در شأن مولا امیرالمؤمنین علیه السلام است این دو جا واضح‏تر از این دو جا همون المساجد للّه‏ که دو سه هفته پیش گفتیم خوب ببینید الْمَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَداً مساجد یعنی اینجاها دیگه چون می‏گه لا تدعوا مع اللّه‏ احدا این مساجد خانه ‏های خداست کسی رو غیر خدا در او نخوانید از ظاهر مسجد اینجارو میگن و حالی که حضرت جواد علیه السلام چی می‏فرماید مساجد را تشبیه کردند با کف دست مساجد یعنی آنجاهایی که هفت موضعی که در موقع سجده باید بگذارد زمین مسأله دزد بود دیگه که از کجا قطع کنیم اونا می‏گفتند به دلیل آیه تیمم از مچ وامسحوا بأیدیکم یا اونهایی که آیه وضو از آنجا حضرت فرمود نه از چهار تا انگشت کف باید بمونه گفتند به چه دلیل فرمودند المساجد للّه‏ مساجدی که عبارت است از این مکانه حضرت جواد با مواضع سبعه تطبیق کردند ما که سنی نیستیم قرآن را باز کنیم خود قرآن هر چی تو دنیا هست حلال است ما قرآن را باز می‌کنیم روایت رو هم کنار می‏گذاریم کنارش کتاب سنة قرآن میگه خلق لکم ما فی الارض جمیعا اما یحرم عصیر عنب اذا غلی آب انگور اگر آب انگور جوش بیاد آب جو را حلال می‏دانند همینه میگن خدا میگه خلق لکم ما هم که نداریم آب جو حرامه پس بنابراین ایشان می‌فرماد خلاصه مطلب اول اینکه قبلش ما کان اللّه‏ و بعدش هم آیه میگه قاتل الکفار مقاتله با اونهایی که دشمنان شماند اینها دلیل نمی‌شده که لو لا نفر مال جهاد باشه پس دوباره برگشتیم به حرف دیروز این آقا می‌خواست بگه چون این طرفش مال جهاده نفر مال جهاده نه مال تفقه این ورش هم که مال جهاده باشه این لو لا نفر این یک تکه آیه مال تحصیل علم است اینقدر ما روایات داریم در این بابت که روایتش به شنبه می‌افته که ایشون تازه چندتاش رو نقل میکنه حضرت دستور تحصیل علم میدهن بعد میگن بقوله تعالی یعنی ائمه تحصیل علم میدن بعد میگن قال اللّه‏ تبارک و تعالی لو لا نفر پس معلوم میشه لو لا نفر مال تحصیل علمه مال تفقه در دین است اولاً جواب این آقا را میدیم این ان قلت که به تفسیر طبری آمده می‌خواهد به ما اشکال کنه اولا انه لیس فی صدر الایه دلالة اینکه در آیه ما کانوا المؤمنون داره این دلالت ندراه که مراد نفر الی الجهاد دیدید اون چکار می‌خواست بکنه می‌خواست بگه نفر فقط مال جهاده یعنی غایت نفر جهاده نه تفقه در دین ایشان می‌گه نه این دلیل نمیشه حالا چونکه قبل آیه مربوط به جهاده این لو لا نفر این نفره هم مربوط به جهاده چون قبل و بعدش جهاده این یک تکه هم جهاده وذکر الایه فی آیات الجهاد لا یدل علی ذلک صرف اینکه لولانفر اون طرف و این طرفش مال جهاده دلیل نمیشه این نفر هم نفر الی الجهاد میشه نتیجه چی شد آقا همون حرف دیروز میگیم نفرمون نفر الی التفقه است و نفره که با لولا واجب کردیم وقتی اون ذی الغایه واجب شد تفقه و انذار هم واجب میشه تفقه و انذار هم که واجب شد حذر هم واجب میشه این اولا.

(سوال)

و ثانیا تفسیر سوم می‏شه یک تفسیر دیروز ما کردیم که نفر رو گفتیم غایتش تفقه و اینکه واجبه و حذر هم واجب کردیم یک تفسیر هم که ان قلت کرد از قول طبری که اومد نفر را غایتش را جهاد گرفت این دو تا تفسیر حالا این تفسیر سومی ثانیا تفسیر سومیه خیلی خوب هر دو ما از این آیه هر دو رو استفاده می‌کنیم لو لا نفر می‌گیم هم مال جهاده که شما می‌گید هم مال تفقه که ما میگیم چطوری میگیم اصل نفر مال جهاده لولا نفر اصل نفر مال جهاده اما نفر خصوصی آخر آیه یک نفر خاصیه نمی‌گه همه برن میگه از هر جمعیتی یک نفر بره دقت می‌فرمایید یک نفر خاصیه توی آیه نمی‌گه همه برن دنبال تحصیل علم هر شهر و روستایی یک طایفه طایفه هم که بنا شد یک نفری بگیره از هر شهری از هر روستایی یک نفر رو بگیره به این میگن نفر خاص بر فرض هم که ما قبول بکنیم می‌گیم نفر مال جهاده اما این نفر با این خصوصیت مال تفقه در دینه کدام خصوصیت از هر جمعیتی یک دونه ببین آقا دو جور ما نفر داریم یک وقت هست میگیم چرا مسلمونه میرن جنگ خوب این نفره اما نفر عام اسه یک وقت میگه چرا از هر جمعیتی یک نفر نمیره این نفر خاصیه ایشون می‌فرماید تفسیر سومه تفسیر اول می‌گفت غایت تفقه تفسیر دوم چی میگفت غایت منحصرا جهاده این تفسیر سوم که میخواهیم بخونیم میگیم هر دو است سلم باشه میگیم چون جلوش ماکان المؤمنون تسلیم میشیم که این لولا نفر مربوط به جهاده اما اصل نفر مال جهاده یعنی درواقع تفسیر دوم را داریم درست می‌کنیم هم تفسیر اول را میگیم آیه روی این معنایی که داریم می‌کنیم هر دو رو شامل می‌شود. نه اون اولی که منحصرا تفقه غایت بشه نه این دومی که منحصرا جهاد غایت بشه هر دو باید غایت بشه میگیم اصل نفر برای جهاده مردم چرا نمیرن این مال جهاد اما نفر اینجوری از هر جمعیت یک دونه این مال تفقه پس نتیجتا چی شد روی این تفسیر سومی آیه هم او را میگیره هم او رو میگیره وقتی نفر هم گرفت کار ما درسته گفتیم نفر اینجوری واجبه نفر اینجور برای تحصیل علمه نتیجتا تفقه که واجب شد حذر هم واجب میشه پس ثانیا در حقیقت تفسیر سومه این مرکبه از تفسیر شیعه و تفسیر طبری سلم قبول کردیم باشه چون ماکان قبلش داریم مراد نفر الی الجهاد ببینید یعنی اصل نفر باشه حق با شما اصل نفر غایتش جهاده لکن لا یتعین که نفر من کل قوم طائفه که این هم برای جهاد باشه عنایت کردید عبارت رو اصل نفر برای جهاده اما اینطور نیست که این نفر خاص نفر خاص کدومه یعنی نفر من کل قوم طائفه همون فرقه یعنی اینکه از هر فرقه یک نفر بره این که دیگه جهاد نیست پس چی شد آقا عبارت اصل النفر للجهاد چنانچه طبری میگه نفر با این خصوصیت مال تفقه دوباره تفقه واجب شد یعنی نفر با این خصوصیت از هر جمعیتی واجبه یکی بره این فقط برای تفقه تفقه شد واجب وقتی شد واجب انذار هم شد واجب انذار هم که شد واجب دوباره حذر هم شد واجب منتها فرق با دیروزی اینه دیروز گفتیم فقط و فقط غایة تفقه است امروز میگیم اصل نفر غایتش جهاده ولی این نفر اینجوری برای تفقه است لذا میفرماید خیلی خوب حرف طبری را پسندیدیم ما گفتیم اون لولا نفر نفر الی الجهاده اما متعین نیست که این نفر الی الجهاد نفر خاص باشه یعنی من کل قوم طائفه این هم مجرد برای جهاد باشه.

بلکه این بلکه رو نمی‌خواهد توضیح داد ولی دوباره تکرار کرده بل لو کان لمحض الجهاد میگیم بر فرض این نفر مال محض محض همان مجرد الان گفت لا لاجل یعنی لاجل مجرد جهاد نیست حالا این محض هم همون مجرده لو کان لمجرد الجهاد اگر برای مجرد جهاد بود چی میفرمود نفر عمومی میفرمود اگر این آیه واقعا مال جهاد بود نفر عمومی میکرد مسلمانها چرا نیمرن جنگ اما نمیگه مسلمانها چرا نمیرن جنگ میگه چرا از هر فرقه‌ای یک دونه بلند نمیشه بره از هر فرقه‌ای یکدونه بلند شه بره مال تفقه پس هر دو تفسیر رو قبول کردیم یعنی هم نفر الی الجهاد اما این نفر خاص فقط مال فقاهت است لوکان لمحض الجهاد این رو در تقدیر بگیرید لو کان لمحض الجهاد تعین ان امر بنفی العام تعین یعنی اگر این در تقدیر باشه بد نیست لو کان یعنی این نفر اگر برای محض جهاد بود لتعین هر آینه متعین بود خدا چکار بکنه نفر عمومی دستور بده ولی ما میبینم نفر عمومی دستور نداده نفر خصوصی از هر جمعیتی یک دونه ما از این جعیت یک دونه میفهمیم این مال تحصیل علم است تحصیل علمه که از هر روستایی یک نفری دو نفری بلند بشن برن والا اگه پای دشمن دین بیاد تو کار یکنفر کدومه از هر کدوم یک نفر نیست همه باید بلند شوند راه بیفتند لو کان لمحض الجهاد یعنی این نفر فقط و فقط برای جهاد باشه همانطوری که طبری میگه لتعین علی اللّه‏ ان امر بنفی العام وحال اینکه ما میبینیم نفر من کل قوم طائفه را واجب کرده فیمکن پس بنابراین دوباره استدلال میکنه یمکن ان یکون التفقه تفقه غایتا لایجاب النفر یعنی تفقه غایت است برای ایجاد نفر خاص نفر خاص کدومه نفر علی طائفه من کل قوم از هر قومی یک نفر بروند ما میفهمیم این نفر برای تفقه در دین است لا لایجاب اصل النفر پس لنفر اون دیگه از هر طایفه‌ای یکدونه نمیخواهد این که میفرماید از هر طایفه‌ای یکدونه مربوط به تفقه.

(سوال)

و ثالثا این تفسیر سومه عنایت کردید یعنی جواب سومی آقای طبری ولی در حقیقت تفسیر چهارمی یک تفسیر دیروز خوندیم که غایت منحصرا تفقه بود یک تفسیر مال طبری بود که غایت منحصرا مال جهاد بود یک تفسیر هم الان خوندیم که هر دوش رو قاطی کردیم این شد سه تا ثالثا جواب سم طبری یعنی در حقیقت تفسیر چهارمی تفسیری که الان می‏خواهیم بخونیم آقا مرحوم فیض رو دیدم اینجوری تفسیر کرده همه نروند جبهه آخر عنایت کنید تا حالا این سه تا تفسیرها معناش چی بود اونهایی که میروند تفقه کنند انذار کنند وقتی میآیند این مونده‏ها قبول کنند و این تفسیرها ضمیرها همه بهم میخوره این تفسیری که الان میخواهیم بخونیم تفسیر چهارم یک عده بمانند اونها چیز یاد بگیرند تفقه کنند اونها که میآیند اینا یاد اینها بدن همه ضمیرها بهم ریخت این تفسیرهایی که تا حالا خوندیم یعنی نافرین تفقه می‌کردن انذار می‌کردن میآمدند به باقی مانده‌ها خبر میدادند این تفسیری الان میخواهیم بخونیم به عکس میشه ضمیرها همه برمیگرده اینهایی که میمونند تفقه کنند بعد اونهایی که میآیند اونها را انذار کنند تا الان گفتیم نافرین متخلفین رو انذار کنند روی این تفسیر چهارمی این متخلفین باید اونها رو انذار کنند این چهارمی را بخونیم ایشون میفرماید فسّر الایه مراد نهی مؤمنین است از نفر جمیع الی الجهاد کما یظهر من قوله وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً یعنی همه نروید اُمِر بعضهم بعضی هاشون امر شدند بان یتخلفوا عند النبی صلى‌الله‌عليه‌وآله و لا یخلوه وحده یعنی تنها نگذارند او رو فيتعلّموا اینهایی که می‏مانند تعلم همون تفقه است اینها تفقه کنند مسائل حرام حلال را حتی ینذروا انذار کنند کیا رو اون قومهم النافرین را تاحالا اونها میآمدند انذار میکردند روی این تفسیر اینها باید اونها را انذار کنند والحاصل سرمسئله است.

الثاني : أنّه إذا وجب الإنذار ثبت وجوب القبول ؛ وإلاّ لغى الإنذار.

ونظير ذلك : ما تمسّك به في المسالك على وجوب قبول قول المرأة وتصديقها في العدّة ، من قوله تعالى : ﴿وَلا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللهُ فِي أَرْحامِهِنَ(١) ، فاستدلّ بتحريم الكتمان ووجوب الإظهار عليهنّ ، على قبول قولهنّ بالنسبة إلى ما في الأرحام (٢).

فإن قلت : المراد بالنفر النفر إلى الجهاد ، كما يظهر من صدر الآية وهو قوله تعالى : ﴿وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً ، ومن المعلوم أنّ النفر إلى الجهاد ليس للتفقّه والإنذار.

نعم ربما يترتّبان عليه ، بناء على ما قيل (٣) : من أنّ المراد حصول البصيرة في الدين من مشاهدة آيات الله وظهور أوليائه على أعدائه وسائر ما يتّفق في حرب المسلمين مع الكفّار من آيات عظمة الله وحكمته ، فيخبروا بذلك عند رجوعهم (٤) الفرقة المتخلّفة الباقية في المدينة ؛ فالتفقّه والإنذار من قبيل الفائدة ، لا الغاية حتّى تجب بوجوب ذيها.

قلت :

__________________

(١) البقرة : ٢٢٨.

(٢) المسالك ٩ : ١٩٤.

(٣) قاله الحسن وأبو مسلم ، انظر تفسير التبيان ٥ : ٣٢١ ، ومجمع البيان ٣ : ٨٣ ـ ٨٤.

(٤) في (ر) ، (ص) و (ه) زيادة : «إلى» ، وشطب عليه في (ت).

أوّلا : إنّه ليس في صدر الآية دلالة على أنّ المراد النفر إلى الجهاد ، وذكر الآية في آيات الجهاد لا يدلّ على ذلك.

وثانيا : لو سلّم أنّ المراد النفر إلى الجهاد ، لكن لا يتعيّن أن يكون النفر من كلّ قوم طائفة لأجل مجرّد الجهاد ؛ بل لو كان لمحض الجهاد لم يتعيّن أن ينفر من كلّ قوم طائفة ، فيمكن أن يكون التفقّه غاية لإيجاب النفر على طائفة من كلّ قوم ، لا لإيجاب أصل النفر.

ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار

وثالثا : إنّه قد فسّر الآية بأنّ المراد نهي المؤمنين عن نفر جميعهم إلى الجهاد (١) ؛ كما يظهر من قوله : ﴿وَما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً(٢) ، وأمر بعضهم بأن يتخلّفوا عند النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ولا يخلّوه وحده ، فيتعلّموا مسائل حلالهم وحرامهم حتّى ينذروا قومهم النافرين إذا رجعوا إليهم.

ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار

والحاصل : أنّ ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار ممّا لا ينكر ، فلا محيص عن حمل الآية عليه وإن لزم مخالفة الظاهر في سياق الآية أو بعض ألفاظها.

الأخبار التي استشهد فيها الإمام عليه‌السلام بآية «النفر» على وجوب التفقّه

وممّا يدلّ على ظهور الآية في وجوب التفقّه والإنذار : استشهاد الإمام بها على وجوبه في أخبار كثيرة.

منها : ما عن الفضل بن شاذان في علله ، عن الرضا عليه‌السلام في حديث ، قال :

__________________

(١) فسّره بذلك الشيخ الطبرسي في مجمع البيان ٣ : ٨٣.

(٢) التوبة : ١٢٢.

«إنّما امروا بالحجّ ؛ لعلّة الوفادة إلى الله ، وطلب الزيادة ، والخروج عن كلّ ما اقترف العبد» ـ إلى ـ أن قال ـ : «ولأجل (١) ما فيه من التفقّه ونقل أخبار الأئمّة عليهم‌السلام إلى كلّ صقع وناحية ؛ كما قال الله عزّ وجلّ : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ ... الآية» (٢).

ومنها : ما ذكره في ديباجة المعالم (٣) : من رواية عليّ بن أبي حمزة ، قال :

«سمعت أبا عبد الله عليه‌السلام يقول : تفقّهوا في الدّين ؛ فإنّه من لم يتفقّه منكم في الدين فهو أعرابيّ ؛ إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ» (٤).

ومنها : ما رواه في الكافي ـ في باب ما يجب على الناس عند مضيّ الإمام عليه‌السلام ـ من صحيحة يعقوب بن شعيب ، قال :

«قلت لأبي عبد الله عليه‌السلام : إذا حدث على الإمام حدث كيف يصنع الناس؟ قال : أين قول الله عزّ وجلّ : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ ...؟ قال : هم في عذر ما داموا في الطلب ، وهؤلاء الذين ينتظرونهم في عذر حتّى يرجع إليهم أصحابهم» (٥).

ومنها : صحيحة عبد الأعلى ، قال :

__________________

(١) لم ترد «ولأجل» في (ظ) و (م).

(٢) الوسائل ١٨ : ٦٩ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٥.

(٣) معالم الاصول : ٢٥.

(٤) الكافي ١ : ٣١ ، باب فرض العلم ، الحديث ٦.

(٥) الكافي ١ : ٣٧٨ ، الحديث ١.

«سألت أبا عبد الله عليه‌السلام عن قول العامّة : إنّ رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله قال : من مات وليس له إمام مات ميتة جاهليّة؟ قال : حقّ والله ، قلت : فإنّ إماما هلك ، ورجل بخراسان لا يعلم من وصيّه ، لم يسعه ذلك؟ قال : لا يسعه ؛ إنّ الإمام إذا مات وقعت (١) حجّة وصيّه على من هو معه في البلد ، وحقّ النفر على من ليس بحضرته إذا بلغهم ؛ إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ ... الآية» (٢).

ومنها : صحيحة محمّد بن مسلم ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، وفيها : «قلت : أفيسع الناس إذا مات العالم أن لا يعرفوا الذي بعده؟ فقال : أمّا أهل هذه البلدة فلا ـ يعني أهل المدينة ـ وأمّا غيرها من البلدان فبقدر مسيرهم ؛ إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ» (٣).

ومنها : صحيحة البزنطيّ المرويّة في قرب الإسناد ، عن أبي الحسن الرضا عليه‌السلام (٤).

ومنها : رواية عبد المؤمن الأنصاريّ الواردة في جواب من سأل عن قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله : «اختلاف امّتي رحمة» ، قال : «إذا كان اختلافهم رحمة

__________________

(١) كذا في الكافي ، وفي (ص) ، (ظ) ، (ل) ، (م) و (ه) : «دفعت» ، وفي (ت) و (ر) : «رفعت».

(٢) الكافي ١ : ٣٧٨ ، باب ما يجب على الناس عند مضيّ الإمام ، الحديث ٢.

(٣) الكافي ١ : ٣٨٠ ، باب ما يجب على الناس عند مضيّ الإمام ، ضمن الحديث ٣.

(٤) قرب الإسناد : ٣٤٨ ـ ٣٥٠ ، الحديث ١٢٦٠.

فاتّفاقهم عذاب؟! ليس هذا يراد ، إنّما يراد الاختلاف في طلب العلم ، على ما قال الله عزّ وجلّ : ﴿فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ» (١) ، الحديث منقول بالمعنى ولا يحضرني ألفاظه.

وجميع هذا هو السرّ في استدلال أصحابنا بالآية الشريفة على وجوب تحصيل العلم وكونه كفائيّا.

هذا غاية ما قيل أو يقال في توجيه الاستدلال بالآية الشريفة.

المناقشة في الاستدلال بهذه الآية من وجوه

لكنّ الإنصاف : عدم جواز الاستدلال بها من وجوه :

الأوّل : أنّه لا يستفاد من الكلام إلاّ مطلوبيّة الحذر عقيب الإنذار بما يتفقّهون في الجملة ، لكن ليس فيها إطلاق وجوب الحذر ، بل يمكن أن يتوقّف وجوبه على حصول العلم ، فالمعنى : لعلّه يحصل لهم العلم فيحذروا ، فالآية مسوقة لبيان مطلوبيّة الإنذار بما يتفقّهون ، ومطلوبيّة العمل من المنذرين بما انذروا ، وهذا لا ينافي اعتبار العلم في العمل ؛ ولهذا صحّ ذلك فيما يطلب فيه العلم.

فليس في هذه الآية تخصيص للأدلّة الناهية عن العمل بما لم يعلم ؛ ولذا استشهد الإمام ـ فيما سمعت من الأخبار المتقدّمة (٢) ـ على وجوب النفر في معرفة الإمام عليه‌السلام وإنذار النافرين للمتخلّفين ، مع أنّ الإمامة لا تثبت إلاّ بالعلم.

الثاني : أنّ التفقّه الواجب ليس إلاّ معرفة الامور الواقعيّة من الدين ، فالإنذار الواجب هو الإنذار بهذه الامور المتفقّه فيها ، فالحذر

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٠١ ، الباب ١١ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ١٠.

(٢) في نفس هذه الصفحة والصفحتين السابقتين.

لا يجب إلاّ عقيب الإنذار بها ، فإذا لم يعرف المنذر ـ بالفتح ـ أنّ الإنذار هل وقع بالامور الدينيّة الواقعيّة أو بغيرها خطأ أو تعمّدا من المنذر ـ بالكسر ـ لم يجب الحذر حينئذ ، فانحصر وجوب الحذر فيما إذا علم المنذر صدق المنذر في إنذاره بالأحكام الواقعيّة ، فهو نظير قول القائل : أخبر فلانا بأوامري لعلّه يمتثلها (١).

فهذه الآية (٢) نظير ما ورد من الأمر (٣) بنقل الروايات (٤) ؛ فإنّ المقصود من هذا الكلام ليس إلاّ وجوب العمل بالامور الواقعيّة ، لا وجوب تصديقه فيما يحكي ولو (٥) لم يعلم مطابقته للواقع ، ولا يعدّ هذا ضابطا لوجوب العمل بالخبر الظنّيّ الصادر من المخاطب في الأمر الكذائيّ.

ونظيره : جميع ما ورد ، من بيان الحقّ للناس ووجوب تبليغه إليهم ؛ فإنّ المقصود منه اهتداء الناس إلى الحقّ الواقعيّ ، لا إنشاء حكم ظاهريّ لهم بقبول كلّ ما يخبرون به وإن لم يعلم مطابقته للواقع.

__________________

(١) في (ظ) و (م) بدل «بأوامري لعلّه يمتثلها» : «بكذا لعلّه يقبل منك».

(٢) في (ل) بدل «فهذه الآية» : «لأنّه».

(٣) يأتي بعضها في الصفحة ٣٠٨.

(٤) لم ترد «فهذه ـ إلى ـ الروايات» في (ظ) و (م) ، وفي (ص) كتب أنّها زائدة.

(٥) في (ظ) و (م) بدل «العمل بالامور ـ إلى ـ فيما يحكي ولو» : «قبول الخبر الكذائي بالخصوص لا قبول كلّ ما يخبر فلان بأنّه كذا وإن».

ثمّ الفرق بين هذا الإيراد وسابقه : أنّ هذا الإيراد مبنيّ على أنّ الآية ناطقة باختصاص مقصود المتكلّم بالحذر عن الامور الواقعيّة ، المستلزم لعدم وجوبه إلاّ بعد إحراز كون الإنذار متعلّقا بالحكم الواقعيّ ، وأمّا الإيراد الأوّل فهو مبنيّ على سكوت الآية عن التعرّض لكون الحذر واجبا على الإطلاق أو بشرط حصول العلم.

الثالث : لو سلّمنا دلالة الآية على وجوب الحذر مطلقا عند إنذار المنذر ولو لم يفد العلم ، لكن لا تدلّ على وجوب العمل بالخبر من حيث إنّه خبر ؛ لأنّ الإنذار هو الإبلاغ مع التخويف ، فإنشاء التخويف مأخوذ فيه ، والحذر هو التخوّف الحاصل عقيب هذا التخويف الداعي إلى العمل بمقتضاه فعلا ، ومن المعلوم أنّ التخويف لا يجب إلاّ على الوعّاظ في مقام الإيعاد على الامور التي يعلم المخاطبون بحكمها من الوجوب والحرمة ، كما يوعد على شرب الخمر وفعل الزنا وترك الصلاة ، أو (١) على المرشدين في مقام إرشاد الجهّال ، فالتخوّف لا يجب إلاّ على المتّعظ أو (٢) المسترشد ، ومن المعلوم أنّ تصديق الحاكي فيما يحكيه من لفظ الخبر الذي هو محلّ الكلام خارج عن الأمرين.

توضيح ذلك : أنّ المنذر إمّا أن ينذر ويخوّف على وجه الإفتاء ونقل ما هو مدلول الخبر باجتهاده ، وإمّا أن ينذر ويخوّف بلفظ الخبر حاكيا له عن الحجّة.

فالأوّل ، كأن يقول : «يا أيّها الناس اتّقوا الله في شرب العصير ؛

__________________

(١) في (ر) : «و».

(٢) في (ت) و (ظ) : «و».

فإنّ شربه يوجب المؤاخذة». والثاني ، كأن يقول في مقام التخويف (١) : قال الإمام عليه‌السلام : «من شرب العصير فكأنّما شرب الخمر».

أمّا الإنذار على الوجه الأوّل ، فلا يجب الحذر عقيبه إلاّ على المقلّدين لهذا المفتي.

وأمّا الثاني ، فله جهتان : إحداهما : جهة تخويف وإيعاد. والثانية : جهة حكاية قول من الإمام عليه‌السلام.

ومن المعلوم أنّ الجهة الاولى ترجع إلى الاجتهاد في معنى الحكاية ، فهي ليست حجّة إلاّ على من هو مقلّد له ؛ إذ هو الذي يجب عليه التخوّف عند تخويفه.

وأمّا الجهة الثانية ، فهي التي تنفع المجتهد الآخر الذي يسمع منه هذه الحكاية ، لكن وظيفته مجرّد تصديقه في صدور هذا الكلام عن الإمام عليه‌السلام ، وأمّا أنّ مدلوله متضمّن لما يوجب التحريم الموجب للتخوّف (٢) أو الكراهة ، فهو ممّا ليس فهم المنذر حجّة فيه بالنسبة إلى هذا المجتهد.

فالآية الدالّة على وجوب التخوّف عند تخويف المنذرين مختصّة بمن يجب عليه اتّباع المنذر في مضمون الحكاية وهو المقلّد له ؛ للإجماع على أنّه لا يجب على المجتهد التخوّف عند إنذار غيره. إنّما الكلام في أنّه هل يجب عليه تصديق غيره في الألفاظ والأصوات التي يحكيها عن المعصوم عليه‌السلام أم لا؟ والآية لا تدلّ على وجوب ذلك على من لا يجب

__________________

(١) لم ترد «في مقام التخويف» في (ص) ، (ل) و (ه).

(٢) كذا في (ظ) ، وفي غيرها : «للخوف».

عليه التخوّف عند التخويف.

الأولى الاستدلال بالآية على وجوب الاجتهاد والتقليد

فالحقّ : أنّ الاستدلال بالآية على وجوب الاجتهاد كفاية ووجوب التقليد على العوامّ ، أولى من الاستدلال بها على وجوب العمل بالخبر.

وذكر شيخنا البهائيّ قدس‌سره في أوّل أربعينه :

كلام الشيخ البهائي

أنّ الاستدلال بالنبويّ المشهور : «من حفظ على أمّتي أربعين حديثا بعثه الله يوم القيامة فقيها عالما» (١) على حجّيّة الخبر ، لا يقصر عن الاستدلال عليها بهذه الآية (٢).

وكأنّ فيه إشارة إلى ضعف الاستدلال بها ؛ لأنّ الاستدلال بالحديث المذكور ضعيف جدّا ، كما سيجيء (٣) إن شاء الله عند ذكر الأخبار.

هذا ، ولكن ظاهر الرواية المتقدّمة (٤) عن علل الفضل يدفع هذا الإيراد. لكنّها من الآحاد ؛ فلا ينفع في صرف الآية عن ظاهرها في مسألة حجّيّة الآحاد. مع إمكان منع دلالتها على المدّعى ؛ لأنّ (٥) الغالب تعدّد من يخرج إلى الحجّ من كلّ صقع بحيث يكون الغالب حصول القطع من حكايتهم لحكم الله الواقعيّ عن الإمام عليه‌السلام ، وحينئذ فيجب

__________________

(١) انظر الوسائل ١٨ : ٦٦ ـ ٦٧ ، الباب ٨ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٥٤ ، ٥٨ ، ٥٩ ، ٦٠ و ٦٢.

(٢) الأربعون حديثا : ٧١.

(٣) انظر الصفحة ٣٠٧.

(٤) في الصفحة ٢٨٠.

(٥) في (ت) ، (ص) ، (ظ) و (م) بدل «لأنّ» : «وأنّ».

الحذر عقيب إنذارهم ، فإطلاق الرواية منزّل على الغالب.

الآية الثالثة : آية «الكتمان»

ومن جملة الآيات التي استدلّ بها جماعة (١) ـ تبعا للشيخ في العدّة (٢) ـ على حجّيّة الخبر ، قوله تعالى :

﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَالْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ(٣).

وجه الاستدلال بها

والتقريب فيه : نظير ما بيّناه في آية النفر : من أنّ حرمة الكتمان تستلزم وجوب القبول عند الإظهار.

المناقشة في الاستدلال

ويرد عليها (٤) : ما ذكرنا من الإيرادين الأوّلين في آية النفر ، من سكوتها وعدم التعرّض فيها لوجوب القبول وإن لم يحصل العلم عقيب الاظهار ، أو اختصاص وجوب القبول المستفاد منها بالأمر الذي يحرم كتمانه ويجب إظهاره ؛ فإنّ من أمر غيره بإظهار الحقّ للناس ليس مقصوده إلاّ عمل الناس بالحقّ ، ولا يريد بمثل هذا الخطاب تأسيس حجّيّة قول المظهر تعبّدا ووجوب العمل بقوله وإن لم يطابق الحقّ.

ويشهد لما ذكرنا : أنّ مورد الآية كتمان اليهود لعلامات النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله بعد ما بيّن الله لهم ذلك في التوراة (٥) ، ومعلوم أنّ آيات (٦) النبوّة

__________________

(١) منهم : المحقّق القمّي في القوانين ١ : ٤٣٨ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٢٧٦.

(٢) انظر العدّة ١ : ١١٣.

(٣) البقرة : ١٥٩.

(٤) في نسخة بدل (ل) : «عليه».

(٥) انظر مجمع البيان ١ : ٢٤١.

(٦) لم ترد «آيات» في (ظ).

لا يكتفى فيها بالظنّ.

نعم ، لو وجب الإظهار على من لا يفيد قوله العلم غالبا أمكن جعل ذلك دليلا على أنّ المقصود العمل بقوله وإن لم يفد العلم ؛ لئلاّ يكون إلقاء هذا الكلام كاللغو.

ومن هنا يمكن الاستدلال بما تقدّم (١) : من آية تحريم كتمان ما في الأرحام على النساء على وجوب تصديقهنّ ، وبآية وجوب إقامة الشهادة (٢) على وجوب قبولها بعد الإقامة.

مع إمكان كون وجوب الإظهار لأجل رجاء وضوح الحقّ من تعدّد المظهرين.

الآية الرابعة : آية «السؤال من أهل الذكر»

ومن جملة الآيات التي استدلّ بها بعض المعاصرين (٣) ، قوله تعالى : ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ(٤).

وجه الاستدلال بها

بناء على أنّ وجوب السؤال يستلزم وجوب قبول الجواب ؛ وإلاّ لغى وجوب السؤال ، وإذا وجب قبول الجواب وجب قبول كلّ ما يصحّ أن يسأل عنه ويقع جوابا له ؛ لأنّ خصوصيّة المسبوقيّة بالسؤال لا دخل فيه قطعا ، فإذا سئل الراوي الذي هو من أهل العلم عمّا سمعه عن الإمام عليه‌السلام في خصوص الواقعة ، فأجاب بأنّي سمعته يقول كذا ، وجب القبول بحكم الآية ، فيجب قبول قوله ابتداء : إنّي سمعت الإمام عليه‌السلام

__________________

(١) راجع الصفحة ٢٧٨.

(٢) البقرة : ٢٨٢.

(٣) هو صاحب الفصول في الفصول : ٢٧٦.

(٤) النحل : ٤٣ ، الأنبياء : ٧.

يقول كذا ؛ لأنّ حجّيّة قوله هو الذي أوجب السؤال عنه ، لا أنّ وجوب السؤال أوجب قبول قوله ، كما لا يخفى.

المناقشة في الاستدلال

ويرد عليه :

أوّلا (١) : أنّ الاستدلال إن كان بظاهر الآية ، فظاهرها بمقتضى السياق إرادة علماء أهل الكتاب ، كما عن ابن عباس ومجاهد (٢) والحسن وقتادة (٣) ؛ فإنّ المذكور في سورة النحل : ﴿وَما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ بِالْبَيِّناتِ وَالزُّبُرِ ، وفي سورة الأنبياء : ﴿وَما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ.

من هم أهل الذكر؟

وإن كان مع قطع النظر عن سياقها ، ففيه : (٤) أنّه ورد في الأخبار المستفيضة : أنّ أهل الذكر هم الأئمّة عليهم‌السلام ، وقد عقد في اصول الكافي بابا لذلك (٥) ، وأرسله في المجمع عن عليّ عليه‌السلام (٦).

وردّ بعض مشايخنا (٧) هذه الأخبار بضعف السند ؛ بناء على اشتراك بعض الرواة في بعضها وضعف بعضها في الباقي.

__________________

(١) لم ترد «أوّلا» في (ت) ، (ظ) و (ه).

(٢) مجمع البيان ٣ : ٣٦٢.

(٣) مجمع البيان ٤ : ٤٠.

(٤) في جميع النسخ زيادة : «أوّلا» ، ولكن شطب عليها في (ص) و (ل).

(٥) الكافي ١ : ٢١٠.

(٦) مجمع البيان ٤ : ٤٠.

(٧) هو السيد المجاهد في مفاتيح الاصول : ٥٩٧.

وفيه نظر ؛ لأنّ روايتين منها صحيحتان ، وهما روايتا محمّد بن مسلم والوشّاء (١) ، فلاحظ ، ورواية أبي بكر الحضرميّ (٢) حسنة أو موثّقة. نعم ثلاث روايات أخر منها (٣) لا تخلو من ضعف ، ولا تقدح قطعا.

وثانيا : أنّ الظاهر من وجوب السؤال عند عدم العلم وجوب تحصيل العلم ، لا وجوب السؤال للعمل بالجواب تعبّدا ، كما يقال في العرف : سل إن كنت جاهلا.

ويؤيّده : أنّ الآية واردة في اصول الدين وعلامات النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله التي لا يؤخذ فيها بالتعبّد إجماعا.

وثالثا : لو سلّم حمله على إرادة وجوب السؤال للتعبّد بالجواب لا لحصول العلم منه ، قلنا : إنّ المراد من أهل العلم ليس مطلق من علم ولو بسماع رواية من الإمام عليه‌السلام ؛ وإلاّ لدلّ على حجّيّة قول كلّ عالم بشيء ولو من طريق السمع والبصر ، مع أنّه يصحّ سلب هذا العنوان عن (٤) مطلق من أحسّ شيئا بسمعه أو بصره ، والمتبادر من وجوب سؤال أهل العلم ـ بناء على إرادة التعبّد بجوابهم ـ هو سؤالهم عمّا هم عالمون به ويعدّون من أهل العلم في مثله ، فينحصر مدلول الآية في التقليد ؛

استدلال جماعة بالآية على وجوب التقليد

ولذا تمسّك به جماعة (٥) على وجوب التقليد على العامّي.

__________________

(١) الكافي ١ : ٢١٠ ـ ٢١١ ، باب أنّ أهل الذكر هم الأئمّة عليهم‌السلام ، الحديث ٧ و ٣.

(٢) المصدر المتقدّم ، الحديث ٦.

(٣) المصدر المتقدّم ، الأحاديث ١ ، ٢ و ٨.

(٤) في (ت) ، (ر) ، (ل) و (ه) : «من».

(٥) منهم : الشهيد الثاني في تمهيد القواعد : ٣١٩ ، والمحقّق القمّي في القوانين ٢ : ١٥٥ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٤١١.

وبما ذكرنا يندفع ما يتوهّم : من أنّا نفرض الراوي من أهل العلم ، فإذا وجب قبول روايته وجب قبول رواية من ليس من أهل العلم بالإجماع المركّب.

حاصل وجه الاندفاع : أنّ سؤال أهل العلم عن الألفاظ التي سمعوها (١) من الإمام عليه‌السلام والتعبّد بقولهم (٢) فيها ، ليس سؤالا من أهل العلم من حيث هم أهل العلم ؛ ألا ترى أنّه لو قال : «سل الفقهاء إذا لم تعلم أو الأطبّاء» ، لا يحتمل أن يكون قد أراد ما يشمل المسموعات والمبصرات الخارجيّة من قيام زيد وتكلّم عمرو ، وغير ذلك؟

الآية الخامسة : آية «الاذن»

ومن جملة الآيات ، قوله تعالى في سورة براءة :

﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ(٣).

وجه الاستدلال بها

مدح الله عزّ وجلّ رسوله صلى‌الله‌عليه‌وآله بتصديقه للمؤمنين ، بل قرنه بالتصديق بالله جلّ ذكره ، فإذا كان التصديق حسنا يكون واجبا.

تأييد الاستدلال ، بالرواية الواردة في حكاية إسماعيل

ويزيد تقريب الاستدلال وضوحا : ما رواه في فروع الكافي في الحسن ب" ابن هاشم" (٤) ، أنّه كان لاسماعيل بن أبي عبد الله دنانير ، وأراد رجل من قريش أن يخرج إلى اليمن ، فقال له أبو عبد الله عليه‌السلام :

«يا بنيّ أما بلغك أنّه يشرب الخمر؟ قال : سمعت الناس يقولون ،

__________________

(١) في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «سمعها».

(٢) في (ر) ، (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) : «بقوله».

(٣) التوبة : ٦١.

(٤) في (ص) و (ظ) : «بابراهيم بن هاشم».

فقال : يا بنيّ ، إنّ الله عزّ وجلّ يقول : ﴿يُؤْمِنُ بِاللهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ ، يقول : يصدّق الله ويصدّق للمؤمنين ؛ فإذا شهد عندك المسلمون فصدّقهم» (١).

المناقشة في الاستدلال

ويرد عليه :

المراد من «الأذن»

أوّلا : أنّ المراد بالاذن سريع التصديق والاعتقاد بكلّ ما يسمع ، لا من يعمل تعبّدا بما يسمع من دون حصول الاعتقاد بصدقه ، فمدحه صلى‌الله‌عليه‌وآله بذلك ؛ لحسن ظنّه بالمؤمنين وعدم اتّهامهم.

المراد من «تصديق المؤمنين»

وثانيا : أنّ المراد من التصديق في الآية ليس جعل المخبر به واقعا وترتيب جميع آثاره عليه ؛ إذ لو كان المراد به ذلك لم يكن اذن خير لجميع الناس ؛ إذ لو أخبره أحد بزنا أحد ، أو شربه ، أو قذفه ، أو ارتداده ، فقتله النبيّ أو جلده ، لم يكن في سماعه (٢) ذلك الخبر خير للمخبر عنه ، بل كان محض الشرّ له ، خصوصا مع عدم صدور الفعل منه في الواقع. نعم ، يكون (٣) خيرا للمخبر من حيث متابعة قوله وإن كان منافقا مؤذيا للنبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ؛ على ما يقتضيه الخطاب في «لكم» ؛ فثبوت الخير لكلّ من المخبر والمخبر عنه لا يكون إلاّ إذا صدّق المخبر ، بمعنى إظهار القبول عنه وعدم تكذيبه وطرح قوله رأسا ، مع العمل في نفسه بما يقتضيه الاحتياط التامّ بالنسبة إلى المخبر عنه ، فإن كان المخبر به ممّا يتعلّق بسوء حاله لا يؤذيه (٤) في الظاهر ، لكن يكون على حذر منه

__________________

(١) الوسائل ١٣ : ٢٣٠ ، الباب ٦ من أبواب أحكام الوديعة ، الحديث الأوّل.

(٢) في (ت) و (ه) : «لسماعه».

(٣) في (ظ) و (م) : «كان».

(٤) في (ل) بدل «لا يؤذيه» : «لا يؤذنه» ، وفي (ظ) : «لا يؤذن به».

في الباطن ، كما كان هو مقتضى المصلحة في حكاية اسماعيل المتقدّمة.

ويؤيّد هذا المعنى : ما عن تفسير العياشيّ ، عن الصادق عليه‌السلام : من أنّه يصدّق المؤمنين ؛ لأنّه صلى‌الله‌عليه‌وآله كان رءوفا رحيما بالمؤمنين (١) ؛ فإنّ تعليل التصديق بالرأفة والرحمة على كافّة المؤمنين ينافي إرادة قبول قول أحدهم على الآخر بحيث يرتّب (٢) عليه آثاره وإن أنكر المخبر عنه وقوعه ؛ إذ مع الإنكار لا بدّ من تكذيب أحدهما ، وهو مناف لكونه «اذن خير» ورءوفا رحيما بالجميع (٣) ، فتعيّن إرادة التصديق بالمعنى الذي ذكرنا.

ويؤيّده أيضا : ما عن القمّي رحمه‌الله في سبب نزول الآية :

«أنّه نمّ منافق على النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، فأخبره الله بذلك (٤) ، فأحضره النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله وسأله ، فحلف : أنّه لم يكن شيء ممّا ينمّ (٥) عليه ، فقبل منه النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ، فأخذ هذا الرجل بعد ذلك يطعن على النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله ويقول : إنّه يقبل كلّ ما يسمع ، أخبره الله أنّي أنمّ عليه وأنقل أخباره فقبل ، وأخبرته أنّي لم أفعل فقبل ، فردّه الله تعالى بقوله لنبيّه صلى‌الله‌عليه‌وآله : ﴿قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ» (٦).

__________________

(١) تفسير العياشي ٢ : ٩٥ ، وحكاه عنه الفيض الكاشاني في تفسير الصافي ٢ : ٣٥٤.

(٢) كذا في (ه) ، وفي غيرها : «يترتّب».

(٣) في (ه) : «لجميع المؤمنين» ، وفي (ت) : «بجميع المؤمنين».

(٤) كذا في (ظ) و (م) ، وفي غيرهما : «ذلك».

(٥) في (ظ) و (م) : «نمّ».

(٦) تفسير القمّي ١ : ٣٠٠.

ومن المعلوم : أنّ تصديقه صلى‌الله‌عليه‌وآله للمنافق لم يكن بترتيب آثار الصدق عليه مطلقا.

وهذا التفسير (١) صريح في أنّ المراد من «المؤمنين» : المقرّون (٢) بالإيمان من غير اعتقاد ، فيكون الإيمان لهم على حسب إيمانهم.

ويشهد بتغاير معنى الإيمان في الموضعين ـ مضافا إلى تكرار لفظه ـ : تعديته في الأوّل بالباء وفي الثاني باللام ، فافهم.

توجيه رواية إسماعيل

وأمّا توجيه الرواية ، فيحتاج إلى بيان معنى التصديق ، فنقول : إنّ المسلم إذا أخبر بشيء فلتصديقه معنيان :

أحدهما : ما يقتضيه أدلّة تنزيل (٣) فعل المسلم على الصحيح والأحسن ؛ فإنّ الإخبار من حيث إنّه فعل من أفعال المكلّفين ، صحيحه ما كان مباحا ، وفاسده ما كان نقيضه ، كالكذب والغيبة ونحوهما ، فحمل الإخبار على الصادق حمل (٤) على أحسنه.

والثاني : هو حمل إخباره من حيث إنّه لفظ دالّ على معنى يحتمل مطابقته للواقع وعدمها ، على كونه مطابقا للواقع وترتيب (٥) آثار الواقع عليه.

و (٦) المعنى الثاني هو الذي يراد من العمل بخبر العادل. وأمّا المعنى

__________________

(١) في (ل) بدل «التفسير» : «التعبير» ، وفي (م) : «التفصيل».

(٢) في (ه) بدل «المقرّون» : «المقرونون».

(٣) في (ه) بدل «تنزيل» : «حمل».

(٤) في (ظ) ، (ل) و (م) : «حمله».

(٥) في (ر) ، (ص) و (ه) : «بترتيب».

(٦) في (ص) ، (ظ) و (م) زيادة : «الحاصل أنّ».

الأوّل ، فهو الذي يقتضيه أدلّة حمل فعل المسلم على الصحيح والأحسن ، وهو ظاهر الأخبار الواردة في : أنّ من حقّ المؤمن على المؤمن أن يصدّقه ولا يتّهمه (١) ، خصوصا مثل قوله عليه‌السلام : «يا أبا محمّد ، كذّب سمعك وبصرك عن أخيك ، فإن شهد عندك خمسون قسامة : أنّه قال قولا ، وقال : لم أقله ، فصدّقه وكذّبهم ... الخبر» (٢).

فإنّ تكذيب القسامة مع كونهم أيضا مؤمنين ، لا يراد منه إلاّ عدم ترتيب آثار الواقع على كلامهم ، لا ما يقابل تصديق المشهود عليه ؛ فإنّه ترجيح بلا مرجّح ، بل ترجيح المرجوح.

نعم ، خرج من ذلك مواضع (٣) وجوب قبول شهادة المؤمن على المؤمن وإن أنكر المشهود عليه.

وأنت إذا تأمّلت هذه الرواية ولاحظتها مع الرواية المتقدّمة (٤) في حكاية إسماعيل ، لم يكن لك بدّ من حمل التصديق على ما ذكرنا.

وإن أبيت إلاّ عن ظهور خبر إسماعيل في وجوب التصديق بمعنى ترتيب آثار الواقع ، فنقول : إنّ الاستعانة بها على دلالة الآية خروج عن الاستدلال بالكتاب إلى السنّة ، والمقصود هو الأوّل. غاية الأمر كون هذه الرواية في عداد الروايات الآتية (٥) إن شاء الله تعالى.

__________________

(١) يأتي بعضها في مبحث الاستصحاب ٣ : ٣٤٦ ـ ٣٤٧.

(٢) الوسائل ٨ : ٦٠٩ ، الباب ١٥٧ من أحكام العشرة ، الحديث ٤. وفيه : «يا محمّد» ، كما يأتي في مبحث الاستصحاب ٣ : ٣٤٧.

(٣) في (ت) و (ه) : «موضع».

(٤) راجع الصفحة ٢٩١.

(٥) الآتية في الصفحة ٢٩٧ ، فما بعد.

مدلول الآيات المستدلّ بها على حجيّة الخبر الواحد

ثمّ إنّ هذه الآيات ، على تقدير تسليم دلالة كلّ واحدة منها على حجّيّة الخبر ، إنّما تدلّ ـ بعد تقييد المطلق منها الشامل لخبر العادل وغيره بمفهوم (١) آية النبأ ـ على حجّيّة خبر العادل الواقعيّ أو من أخبر عدل واقعيّ بعدالته ، بل يمكن انصراف المفهوم ـ بحكم الغلبة وشهادة التعليل بمخافة الوقوع في الندم (٢) ـ إلى صورة إفادة خبر العادل الظنّ الاطمئنانيّ بالصدق ، كما هو الغالب مع القطع بالعدالة ؛ فيصير حاصل مدلول الآيات اعتبار خبر العادل الواقعيّ بشرط إفادته (٣) الظنّ الاطمئنانيّ والوثوق ، بل هذا أيضا منصرف سائر الآيات ، وإن لم يكن انصرافا موجبا لظهور عدم إرادة غيره حتّى لا يعارض (٤) المنطوق (٥).

__________________

(١) كذا في (ظ) و (م) ونسخة بدل (ص) ، وفي غيرها بدل «بمفهوم» : «بمنطوق».

(٢) لم ترد عبارة «وشهادة ـ إلى ـ الندم» في (ص) و (ه) والنسخة المصحّحة الموجودة عند المحقّق الآشتياني قدس‌سره على ما ذكره في بحر الفوائد ١ : ١٦٠ ، وشطب عليها في (ل).

(٣) في (ت) ، (ر) ، (ص) و (ل) : «إفادة».

(٤) في (ص) و (ل) : «يعارض».

(٥) كذا في (ه) وهامش (ت) و (ل) ، ولم ترد عبارة «والوثوق ـ إلى ـ المنطوق» في (ت) ، (ر) ، (ظ) ، (ل) و (م) ، نعم وردت فيها العبارة التالية : «وهو المعبّر عنه بالوثوق ، نعم لو لم نقل بدلالة آية النبأ من جهة عدم المفهوم لها اقتصر على منصرف سائر الآيات وهو الخبر المفيد للوثوق وإن لم يكن المخبر عادلا» ، ولكن شطب عليها في (ل) ، وكتب عليها في (ت) : «زائد» ، ووردت كلتا العبارتين في (ص) وكتب على الثانية : «زائد».

[الثاني : السنّة](١)

الاستدلال على حجيّة الخبر الواحد بطوائف من الأخبار :

وأمّا السنّة ، فطوائف من الأخبار :

منها : ما ورد في الخبرين المتعارضين : من الأخذ بالأعدل والأصدق (٢) أو (٣) المشهور ، والتخيير عند التساوي :

١ ـ ما ورد في الخيرين المتعارضين

مثل مقبولة عمر بن حنظلة ، (٤) حيث يقول : «الحكم ما حكم به أعدلهما وأفقههما وأصدقهما في الحديث» (٥).

مقبولة ابن حنظلة

وموردها وإن كان في الحاكمين ، إلاّ أنّ ملاحظة جميع الرواية تشهد : بأنّ المراد بيان المرجّح للروايتين اللتين استند إليهما الحاكمان.

مرفوعة زرارة

ومثل رواية عوالي اللآلي المرويّة عن العلاّمة ، المرفوعة إلى زرارة : «قال : يأتي عنكم الخبران أو الحديثان المتعارضان ، فبأيّهما آخذ؟ قال : خذ بما اشتهر بين أصحابك ودع الشاذّ النّادر ، قلت : إنّهما معا مشهوران؟ قال : خذ بأعدلهما عندك وأوثقهما في نفسك» (٦).

__________________

(١) العنوان منّا.

(٢) لم ترد في (ظ) و (م) : «والأصدق».

(٣) في (ر) و (ص) : «و».

(٤) في (ت) ، (ر) ، (ص) ، (ظ) و (م) زيادة : «وهي وإن وردت في الحكم».

(٥) الوسائل ١٨ : ٧٥ و ٧٦ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، ضمن الحديث الأوّل.

(٦) عوالي اللآلي ٤ : ١٣٣ ، الحديث ٢٢٩ ، ومستدرك الوسائل ١٧ : ٣٠٣ ، الحديث ٢.

رواية ابن أبي الجهم

ومثل رواية ابن الجهم (١) عن الرضا عليه‌السلام : «قلت : يجيئنا الرجلان ـ وكلاهما ثقة ـ بحديثين مختلفين ، فلا نعلم أيّهما الحقّ ، قال : إذا لم تعلم فموسّع عليك بأيّهما أخذت» (٢).

رواية الحارث ابن المغيرة

ورواية الحارث بن المغيرة عن الصادق عليه‌السلام ، قال : «إذا سمعت من أصحابك الحديث وكلّهم ثقة ، فموسّع عليك حتّى ترى القائم» (٣).

وغيرها من الأخبار (٤).

والظاهر : أنّ دلالتها على اعتبار الخبر الغير المقطوع الصدور واضحة ، إلاّ أنّه لا إطلاق لها ؛ لأنّ السؤال عن الخبرين اللذين فرض السائل كلا منهما حجّة يتعيّن العمل بها لو لا المعارض ؛ كما يشهد به السؤال بلفظة (٥) «أيّ» الدالّة على السؤال عن المعيّن (٦) مع العلم بالمبهم ، فهو كما إذا سئل عن تعارض الشهود أو أئمّة الصلاة ، فأجاب ببيان المرجّح ، فإنّه لا يدلّ إلاّ على أنّ المفروض تعارض من كان منهم مفروض القبول لو لا المعارض.

__________________

(١) كذا في (ظ) و (م) وفي المصدر : «الحسن بن الجهم» ، وفي (ل) : «أبي الجهم» ، وفي غيرها : «ابن أبي جهم».

(٢) الوسائل ١٨ : ٨٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤٠.

(٣) الوسائل ١٨ : ٨٧ ، الباب ٩ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤١.

(٤) انظر مبحث التعادل والتراجيح ٤ : ٥٧ ـ ٦٦.

(٥) في (ر) ، (ل) و (ه) : «بلفظ».

(٦) في (ر) ، (ل) و (ه) : «التعيين».