درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۷۶: خبر واحد ۲۹

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

خلاصه اشکالی که قبلاً مطرح شد این بود، این آقای مستشکل می‏گفت شما می‏خواهید با این آیه نبأ، خبر عادل واحد را در احکام حجت بکنید، اصلاً برای همین است دیگر، این بحث حجیت خبر واحد، می‏خواهیم بگوییم اگر یک عادلی مثل زراره خبر آورد از طرف امام که مثلاً نماز جمعه واجب است فلان چیز حرام است، ما می‏خواهیم بگوییم خبر این حجت است باید به این عمل کنیم و واجب است عمل بکنیم و تصدیق بکنیم، خب این آقای مستشکل این را می‏گوید، شما می‏گویید می‏خواهید با مفهوم این آیه خبر عادل واحد را در احکام می‏خواهید حجت بکنید، لازمه این حرف این است که مورد خود آیه را بگذاریم کنار، چرا، چون مورد آیه خبر موضوعی است، صحبت از احکام نیست، خبر آورده بود کی مرتد شده، بنابراین شما اگر بخواهید بگویید عادل واحد خبرش حجت است، پس مورد خودش را باید بگذاریم کنار، چون در مورد خودش موضوع است و در موضوعات عدل واحد خبرش حجت نیست، و خیلی مستهجن است که انسان یک دلیلی بر یک چیزی داشته باشد، ولی خود آن چیزی را که خود مورد است، از تحت آن دلیل خارج بکند، عرض کردم اگر کسی گفت لا تأکل الرّمّان لأنّه حامض، انار ترش نخور، خب اصلاً مورد دلیل ممنوعیت انار ترش است، آن وقت بگوییم نه این دلیل مقصود این است که سرکه نخور که مورد، می‏گوید بابا خیلی مستهجن است، اصلاً این دلیل برای انار ترش آمده، می‏گوید انار ترش ممنوع است، آن وقت شما مورد را بگذار کنار، بگو این دلیل معنایش این است که سرکه ممنوع است، چه قدر قبیح است، چه قدر مستهجن است، انسان مورد دلیل را نادیده بگیرد، و بگوید دلیل در مورد خودش هم کارایی ندارد، این جا الآن همین جور است، موردش موضوع است که اخبار از ارتداد است، اگر شما بگویید خبر عادل واحد حجت است، موردش را باید بگذارید کنار که موضوعات است، چون در موضوعات لااقلّش دوتا شاهد می‏خواهد، و این قبیح است و مستهجن است، این خلاصه اشکال است، پس این آیه اصلاً دلالت ندارد تا گرفتار یک همچین محضوری بشویم، ایشان جواب دادند نه، ما مورد را خارج نمی‏کنیم، ما الآن آیه را برایت معنا می‏کنیم، مفهوم آیه نبأ می‏گوید چه، می‏گوید خبر عادل حجت است، نمی‏خواهد تبین کنی، هم در احکام هم در موضوعات دیگر بهتر از این، هم در احکام هم در موضوعات، منتها در موضوعات یک شرطی دارد، آن هم چرا، به خاطر این که ادله دیگری ما داریم، ادله ‏ای داریم که خبر عدلین در موضوعات حجت است، پس ما الآن موضوع را هم معنا کردیم، کی موضوع را گذاشتیم کنار، خبر عادل، آیه نبأ به ما می‏گوید خبر عادل حجت است مطلقا، هم در احکام هم در موضوعات، منتها در موضوعات مشروط به تعدّد، در مقابل خبر فاسق که قولش حجت نیست نه در احکام نه در موضوعات نه یکی نه دوتا، کجایش را ما گذاشتیم کنار، این اولاً، و ثانیا این که شما شنیدید خروج مورد مستهجن است، این که اگر ما مورد را از منطوق بیرون کنیم، اگر مورد دلیل را از منطوق بگذاریم کنار، آن مستهجن است، ما از منطوق نگذاشتیم کنار، از مفهوم گذاشتیم کنار، ببینید آقا آیه را این جوری معنا می‏کنیم، فاسق اگر خبر آورد از ارتداد، خب موضوعش ارتداد است دیگر، موردش ارتداد است، اگر فاسق خبر آورد از ارتداد حجت نیست، تبین کن، اما چه آن که یک نفر باشد چه دو نفر، خلاصه مطلب ما اگر این جا الآن منطوق را یعنی مورد را جزء منطوق قرار بدهیم، گفتیم آورنده خبر ارتداد اگر فاسق باشد حجت نیست، اگر عادل باشد حجت است مشروط به تعدّد، و ما کجا آمدیم مورد را گذاشتیم کنار، خلاصه آقا ما با این آیه استدلال می‏کنیم خبر عادل حجت است هم در احکام هم در موضوعات، منتها در موضوعات به قرینه ادله دیگر، احتیاج به تعدّد دارد، و هیچ اشکالی هم پیش نمی‏آید و استدلال هم هیچ عیبی ندارد. بعد رفتیم سراغ اشکال بعدی که در شرح مبادی بود، عرض کردم آن روز مراجعه فرمودید یا نه، مبادی مال علامه است، دوتا شرح بر او نوشته شده، یکی‏اش را شهید ثانی نوشته، اسم کتاب شرحش را گذاشته غایة المبادی، یک دانه هم آقای غروی جرجانی نوشته، اسمش را گذاشته غایة البادی فی شرح المبادی، حالا ما نمی‏دانیم طبق آن نسخه ‏ها، غایة البادی است که کتاب آن آقا است، طبق این نسخه‏‌ها غایة المبادی است که کتاب شیهد است، علی کل حال در یکی از شروح، در یکی از شروح مبادی چون هیچ کدام یک از کتاب‏ها را ما نداریم که آدم مراجعه کند، ببیند در کدام یکی این را عنوان کردند، علی کل حال در یکی از شروح مبادی، آمدند یک اشکالی بر حجیت آیه نبأ کردند و آن این است، آمدند گفتند آیه نبأ دلالت ندارد بر وجوب عمل به خبر، آخر عرض کردیم مشهور می‏خواهند بگویند حجت است، یعنی واجب است شما به خبر عادل عمل کنی، این آقا آمده می‏گوید عادل واجب نیست، خبر فاسق واجب است تبین است، فاسق اگر خبر داد واجب است شما تعقیب کنید، اما عادل اگر به شما خبر داد واجب نیست تعقیب کنید، اما ندارد دیگر که واجب هم هست عمل بکنید، و به عبارتٍ اُخری خبر عادل نه مثل خبر فاسق است از حیث عدم حجیت، و نه مثل قطع است از حیث حجیت، می‏دانید که حجیت قطع ذاتی است، اگر من قطع به یک چیزی پیدا کردم، باید طبق قطعم عمل کنم، این آقا می‏گوید این آیه به ما می‏گوید اگر عادل خبر آورد تبین نمی‏خواهد، نه مثل خبر فاسق است که تبینش واجب باشد و حجت نباشد، و نه مثل قطع است از حیث حجیت و وجوب عمل، یک چیزی است بینهما، نه آن جور است نه آن جور که به این می‏گویند واسطه، پس بنابراین آیه دلالت بر وجوب عمل به خبر واحد نمی‏کند، پس استدلالتان ضعیف است، ایشان می‏فرماید این آقا اشتباه می‏کند، این آقا آمده تبین را واجب نفسی گرفته، واجب نفسی گرفته این نتیجه را گرفته که خبر فاسق به وجوب نفسی تبین می‏خواهد، خبر او به وجوب نفسی تبین نمی‏خواهد، و حال این که این جوری نیست، روز اول گفتیم خبر فاسق اگر تبین می‏خواهد، وجوب عملی است، وجوب شرطی است، یعنی فاسق اگر خبر آورد، خواستی عمل بکنی، تبین می‏خواهد، مفهومش این است که اگر عادل خبر آورد و خواستی عمل بکنی، تبین نمی‏خواهد، این آقایان وجوب نفسی گرفتند، لذا یک همچین اشکالی کردند، و حال آن که وجوب تبین، وجوب قیدی است، وجوب شرطی است، و اصلاً ضرری به استدلال نمی‏زند،

۲

ایراد هفتم به استدلال به آیه و جواب مرحوم شیخ

و اما دوتا دیگر منها داریم که امروز انشاءالله تمام می‏شود، یک منها این است، آمدند گفتند این مسئله خبر واحد، این مسئله اصولیه است، می‏دانید که ما دو جور مسئله داریم، مسئله فرعیه، این حلال است این حرام است، این‏ها را می‌گویند مسائل فرعیه، یک دانه هم مسائل اصولیه مثل حجیت خبر واحد، غرض ما دو جور مسئله داریم، مسائل فرعیه مثل حرام حلال واجب مکروه مستحب، این‏ها را می‏گویند مسائل فرعیه، یک مسائلی هم داریم مسائل اصولیه است، مثل حجیت خبر واحد، حجیت استصحاب، خب حجیت مسئله اصولیه است، آن وقت این آقا آمده می‏گوید شما الآن خبر واحد حجیت دارد یا نه، آمدید با ظن می‏خواهید ثابت بکنید، مسئله اصولیه را انسان باید با علم ثابت بکند، یعنی انسان با علم و قطع می‏تواند یک مسئله اصولیه را ثابت بکند، شما دارید چه کار می‏کنید، مسئله اصولیه که حجیت خبر واحد است، دارید با ظن حجتش می‏کنید، کدام ظن، ظهور لفظی، آن جمله شرطیه، شما از آن جمله، به مشهور می‏گویند، شما از این جمله شرطیه که ظهور لفظی دارد، مفید ظن است، با این می‏خواهید مسئله اصولیه درست بکنید، و حال آن که مسائل اصولیه را باید با علم و قطع اثباتش کنید، شما دارید مسئله اصولیه را با ظهورات لفظیه، با ظهورات ظنّیه می‏خواهید ثابت بکنید، پس بنابراین این کارتان باطل است، این را بخوانیم تا جوابش.

و منها أنّ المسئله، کدام مسئله، مسئله حجیت خبر واحد، أنّ المسئله، یعنی مسئله حجیت خبر واحد مسئلةٌ اصولیة، نه مسئلةٌ فرعیه، مسائل فرعیه را می‏شود با ظن ثابت کرد، اما مسائل اصولیه لا یکتفی فیها بالظّن، مسئله اصولیه را انسان باید با علم و فحص اثبات بکند نه با ظن، و شما آمدید با ظن دارید این کار را می‏کنید، کدام ظن، جمله شرطیه، یعنی از این ظهور لفظی است، جمله شرطیه که مفید ظن است، شما آمدید می‏خواهید مسئله اصولیه را ثابت بکنید این درست نیست.

قلت ایشان می‏فرماید این هم درست نیست، این آقا قاطی کرده مطالب را، ببینید آقا ما دو جور مسئله اصولیه داریم، یک مسئله اصولیه اعتقادیه داریم ما، مثل مبدأ و معاد، آن مسائل اصولیه اعتقادیه این‏ها حتما حتما باید با قطع ثابت بشود، یعنی شما نمی‏توانید بگویید خدا هست، چرا، چون امام صادق فرموده، به درد نمی‏خورد، مسئله اصولیه، انسان مسائل اصولیه خدا هست، پیغمبر می‏خواهیم، این مسائل اصولی این‏ها باید با علم و قطع ثابت بشود، ما دو جور مسئله اصولیه داریم، یک مسئله اصولیه اعتقادیه، مثل همین مبدأ و معاد، یک دانه هم مسئله اصولیه فقهیه، مثل همین حجیت خبر واحد است، این یک مطلب، پس مسئله اصولی ما دو جور داریم، اصول اعتقادی مثل مبدأ و معاد، اصول فقه مثل حجیت خبر واحد، این یک مطلب. مطلب دوم، ظن هم ما دو جور داریم، ظن خاص، ظن مطلق که این ظن مطلق را ظن انسدادی هم بهش می‏گویند، ظن خاص به چه ظنی می‏گویند به ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم مثل ظن حاصل از خبر واحد، مثل ظن حاصل از حضورات، این‏ها ظنی است که ما بالخصوص ما دلیل بر اعتبارش داریم، ولی یک ظنونی هست ما بالخصوص دلیل بر اعتبارش نداریم، مقدمات انسداد می‏آید آنها را حجت می‏کند که یک روزی عرض کردیم، چند تا مقدمه ما می‏چینیم، بعد از این مقدمات، ظن می‏شود حجت، مقدمه اول این که احکامی هست عندالله، یک، ماها هم همه مکلفیم به آن احکام عمل کنیم، دو، دستمان یا به آن جا نمی‏رسد به واقعیات، سه، احتیاط هم بخواهیم بکنیم، گرفتار عسر و حَرَج می‏شویم، که هر محتمل الوجوبی را بیاوریم، هر محتمل الحرمه‏ای را ترک بکنیم احتیاطا، این هم عسر و حَرَج می‏شود، شک و وهم هم که مرجوح است، عقل حکم می‏کند می‏گوید از هر راهی ظن برایت حاصل شد حجت است، دقت کردید این الآن چه ظنی است، ظن انسدادی، یعنی اگر من فرض کنید از پریدن کلاغ ظن پیدا کردم نماز جمعه بر من واجب است، نماز جمعه واجب می‏شود، چرا، چون یک احکامی هست عندالله، از من می‏خواهند، خبر هم که از آن جا ندارم، احتیاط هم که گرفتاری و مشکلات دارد، وهم و شک هم که مرجوح است، همین ظنّت خوب است، الآن ظن پیدا کردی از پریدن کلاغ که فلان چیز واجب است، بر شما لازم است که طبق این ظنّت آن عمل را انجام بدهی، به این می‏گویند ظنّ انسدادی، ببینید، دلیلی نداریم بر اعتبارش، فقط چهار پنج تا مقدمه را ردیف کردیم، بعد از آن مقدمات عقل به ما می‏گوید حالا که شک و وهم مرجوح است، حالا هم که می‏دانی یک تکالیفی داری، دستت هم به آن جا نمی‏رسد، نمی‏دانی چه کار بکنی، احتیاط هم که مشکلات دارد، شما به همین ظنّت عمل کن، آن وقت به این می‏گویند ظنّ مطلق، ظن انسدادی، یعنی ظنی که بالخصوص دلیلی بر اعتبارش نداریم، یک مشت مقدمات را سر هم کردیم، بعد از آن مقدمات عقل حکم کرده به حجیت ظن، خب پس دوتا مطلب روشن شد، مسئله اصولی چند تا داریم، اصول اعتقادی مثل مبدأ و معاد، اصول فقهی مثل حجیت خبر واحد، این یک مطلب، ظن هم دو جور داریم ظن خاص یعنی ظنی که بالخصوص دلیلی بر اعتبارش داریم، و ظن مطلق یعنی ظنی که دلیلی بر اعتبارش نداریم، یک مشت مقدمات آن ظن را برای ما آورده، این‏ها که معلوم شد، معلوم می‏شود حرف این آقا باطل است، می‏گوییم آقا اگر به گوش شما خورده، مسئله اصولیه با ظن ثابت نمی‏شود، با این ظنی، مبدأ و معاد را شما نه با ظن خاص نه با ظن مطلق، اگر شما شنیدید که مسائل اصولیه با ظن ثابت نمی‏شود مطلقا، آن اصول اعتقاد است، نه اصول فقه، و اما اگر شنیدید ظن‏هایی هست که به درد هیچ کاری نمی‏خورد، نه به درد مسئله اصولیه می‏خورد، نه به درد مسئله فقهیه، آن ظن مطلق است، ببینید چه قدر قاطی کرده، آمده می‏گوید مسئله حجیت خبر واحد مسئلةٌ اصولیة، حالا که مسئله اصولیه است با ظن نمی‏شود ثابت کرد، و حال این که ظن خاص است، می‏گوییم آقا آن که شما می‏گویید لا یکتفی، مسئله اصولیه لا یکتفی فیه بالظّن، چه ظن خاص چه ظن مطلق، آن مسئله اصول اعتقادی است که دیگر بحث ما نیست، آن بحثی هم که ما داریم می‏کنیم، بحث از اصول فقه است، یعنی حجیت خبر واحد است و آن را می‏شود با ظن خاص ثابت کرد، یعنی ما می‏توانیم از ظهورات لفظیه، از افادات ظنیه بیاییم مسئله اصولیه فقهیه را ثابت بکنیم. اگر شما شنیدید ظن به درد هیچ یک از اصول نمی‏خورد، نه به درد اصول عقائد می‏خورد، نه به درد مسئله اصول فقه، آن ظن مطلق است که ما به او کاری نداریم. و فیه، این حرف شما قاطی کردید مطالب را، مسئله اصولیه را اعتقادیش را با فقهی قاطی کردی، ظن هم ظن خاصش را با ظن مطلق قاطی کردی، إنّ الظّهور الّفظی، ظهور لفظی همان جمله شرطیه است که مفید ظن است، ما آخر از آن جمله شرطیه این استفاده را کردیم، ایشان می‏گوید آن ظهور لفظی که مفید ظن است، لا بأس بالتّمسّک فی اصول الفقه، شما ببینید چقدر قاطی کردید قضایا را، ما الآن با ظن خاص یعنی ظهور لفظی که آن جمله شرطیه باشد، ما با آن آمدیم اصول فقه را ثابت می‏کنیم، اصول فقه کدام است، مسئله حجیت خبر واحد. آن اصولی که لا یتمسّک بها بالظّن مطلقا، مطلقا یعنی چه ظن خاص چه ظن مطلق، آن اصولی که شما شنیدید نمی‏شود به او تمسک کرد به ظن مطلقا، آن اصول اعتقادی است، اصول دین است، لا اصول الفقه که شما خیال کردید، پس اگر شما شنیدید مسائل اصولیه را نمی‏شود با ظن ثابت کرد، نه ظن خاص نه ظن مطلق، چه جور مسائل اصولی است، اصولیه اعتقادی، از این طرف اگر شما شنیدید ظن به درد هیچ کاری نمی‏خورد، یعنی نه به درد اصول اعتقادی می‏خورد، نه به درد اصول فقه می‏خورد، آن ظن مطلق است که به درد هیچ کاری نمی‏خورد، و الاّ ظن خاص چرا، به درد مسئله اصولیه فقهیه می‏خورد، لذا می‏فرماید آن اصولی که به ظن نمی‏شود به او اعتماد کرد، اصول دین است، از آن طرف، آن ظنی که شما شنیدید لا یتمسّک به فی الاصول مطلقا که به درد هیچ کاری نمی‏خورد، یعنی نه به درد اصول عقائد و نه به درد اصول فقه، اگر شنیدید ظن لا یتمسّک به است، مطلق الظّن است لا الظّن الخاص، ببینید چقدر مطالب قاطی شده، پس ما چه کار می‏خواهیم بکنیم آقا، ما مسئله اصولیه فقهیه یعنی حجیت خبر واحد، این را می‏خواهیم با چه ثابت بکنیم، با ظن خاص، این که عیبی ندارد، آن که شما شنیدید مسئله اصولیه را نمی‏شود با هیچ ظنی ثابت کرد، اصول اعتقادی است، و آن ظنی هم که شما شنیدید به درد هیچ کاری نمی‏خورد، نه به درد اصولیه اعتقادیه نه به درد اصول فقه، آن ظن مطلق است که ما با او کاری نداریم، پس نتیجتا آقا این اشکال هم برطرف شد.

۳

آخرین اشکال بر استدلال به آیه نبأ و کلام مشهور

آخرین منها، دیگر آخرین اشکالی که بر مشهور کردند و ما داریم فعلاً چند روز است از مشهور دفاع می‏کنیم این است، این آقا آمده گفته فسق، آیه می‏گوید إن جائکم فاسقٌ، فسق آقا الفاظ کتاب و سنت را همیشه آدم باید حملش کند بر معانی لغویه، یعنی الآن فاسق اگر در قرآن هست، ما نباید فاسق را در اصطلاح خودمان معنا کنیم، آخر فاسق در اصطلاح ما چیست، مرتکب الکبیره، شاید حالا به خمری ربایی قتلی زنایی، این‏ها را ما می‏گوییم فاسق، این آقای مستشکل می‏گوید ما نباید فاسق را به اصطلاحی که در ما است معنا کنیم، همیشه الفاظ واقعه در کتاب و سنت را باید حملش کرد بر معانی لغوی، یعنی به آن معنایی که روز اول نازل شده آیه، نه به این معنای اصطلاحی، و ما وقتی به فقه به لغت مراجعه می‏کنیم، می‏بینیم فاسق در لغت خیلی وسیع‏تر از معنای اصطلاحیش است، فسق در لغت یعنی خروج از اطاعت خدا ولو به ارتکاب یک گناه صغیره، خب می‏دانید که ما دو جور گناه داریم، گناهان کبیره، غیبت و تهمت و سرقت و زنا و شرب خمر و قتل، این‏ها گناهان کبیره است، یک گناهان هم ما داریم صغیره است که اگر انسان یکی دو دفعه انجام بدهد فاسق نمی‏شود، بله یک وقت به اصرار می‏رسد، لا صغیرة مع الاصرار، البته اگر به اصرار برسد نه، صغیره هم کبیره می‏شود، نه، فرض کنید یک آقایی حالا عادل هم هست، امام جماعت هم هست، خیلی هم مُعنوَن است، این حالا در ظرف طلا و نقره غذا خورد، این حالا فاسق شد، نه، گناه است، أکل و شرب در ظرف طلا و نقره گناه است، حرام است، اما گناه صغیره است، یعنی ضرر به عدالتش نمی‏زند، این آقا می‏گوید چه، می‏گوید چرا ضرر می‏زند، چرا، فاسق در اصطلاح ما الآن مرتکب الکبیره را می‏گویند و الاّ در معنای لغوی خیلی وسیع‏تر است، فاسق کسی است که از اطاعت خدا برود بیرون، این آدمی هم که در ظرف طلا و نقره غذا خورده، این هم از اطاعت خدا رفته بیرون، پس نتیجتا فاسق در آیه که می‏گوید خبرش حجت نیست، مرتکب الصغیره را هم می‏گیرد، حتی اگر احتمال بدهیم سلمان را دیگر با آن مقامش، احتمال می‏دهیم که یک موقع ایشان گناه صغیره از او سر بزند، پس بنابراین غیر از معصومین هیچ کس خبرش حجت نیست، فقط و فقط معصومین هستند، همان چهارده بزرگوار، حالا خیلی هم تعدّی بکنیم برویم جلو، حضرت ابالفضل علیه ‏السلام، حضرت علی اکبر علیه ‏السلام، دیگر بیشتر از این‏ها نیست، یعنی آیه این آقا دارد می‏گوید وایستا ردش کنیم، این آقا می‏گوید فاسق خبرش حجت نیست، فاسق این لفظ را باید در معنای لغویش حمل کنیم نه بر معنای اصطلاحیش یعنی مرتکب الکبیره و معنای لغویش خیلی وسیع است، مرتکب الصغیره، یک نفر هم یک بار در ظرف طلا و نقره غذا بخورد، این هم الآن می‏شود فاسق، حتی اگر احتمال بدهید که این آقا یک موقعی گناه صغیره انجام می‏دهد، حتی آن هم فاسق است. نتیجتا غیر از فاسق می‏شود ائمه، یعنی فاسق قولشان حجت نیست، فقط و فقط غیر فاسق‏‌ها قولشان حجت است، غیر فاسق‏ها هم که منحصرند به ائمه علیهم‏السلام، نتیجتا معنایش این می‏شود، فقط و فقط این آیه، دارد می‏گوید اگر امام صادق به شما حرفی زد قبول کن، معنای آیه این می‏شود، اگر هر یک از ائمه به شما خودشان نه واسطه، اگر یکی از این‏ها به شما یک خبری داد فلان چیز واجب است فلان چیز حرام است، آن را بپذیر، دیگر نمی‏خواهد تبین کنی، ولی ما ادای این‏ها همه احتمال فسق در آنها هست، پس نتیجتا آیه منحصر می‏شود حجیت خبر به معصومین، معصومین هم که قولشان مفید علم است، یعنی این‏ها هم چون خبرشان علمی است حجت است، و حال آن که بحث ما در خبر غیر علمی است، پس به مشهور می‏گوید آقا نیا به این آیه استدلال کن، با این آیه شما نمی‏توانی استدلال کنی بر حجیت خبر عادل، چرا، مراد به فاسق معنای لغویش است، عرض کردم آن قانون را بیاورید که الفاظ واقعه در کتاب و سنت را همیشه باید حمل بر معنای لغویش کرد نه حمل بر معنای اصطلاحی، الآن ولو در اصطلاح ما فاسق یعنی مرتکب الکبیره، ولی به لغت مراجعه بکن شما، لغت فاسق را یعنی کسی که از جاده طریقه اطاعت خدا برود بیرون، یک مرتکب صغیره هم که باشد، این خارج شده، مراد از فاسق معنای لغویش است، معنای لغوی فاسق چیست، مطلق الخارج عن طاعة اللّه، ولو بالصّغیرة، یک بار هم کسی در ظرف طلا و نقره غذا بخورد آب بخورد، این هم از طاعت خدا خارج است، این هم فاسق است، فکلّ من کان کذلک، پس هر کسی که این جوری است، یعنی یک دانه گناه صغیره هم کرده باشد، أو اُحتمل فی حقّه ذلک، حتی اگر احتمال بدهی شما درباره‏اش که این گناه صغیره ممکن است انجام بدهد، وجب التّبین فی خبره، باید خبر او را تبین کنی، غیره حجت است، غیر فاسق، غیر فاسق کیست، ائمه، آن کسانی که قولشان مفید علم است، یعنی غیر فاسق که آیه می‏گوید، غیر فاسق یعنی همان عادل دیگر، آیه که می‏گوید عادل و غیر فاسق قولش حجت است، این منحصر است در معصوم، لانحصاره، یعنی این غیر فاسق منحصر به معصوم است و معصوم هم که قولش مفید علم است، حالا یک خط دیگر هم توسعه بدهیم، مَن هو دونه که مثلاً فرض کنیم حضرت ابالفضل علیه ‏السلام را هم شامل بشود، یعنی آیه خلاصه مطلب آقا، خبر چهارده معصوم، نهایتش حضرت علی اکبر، حضرت ابالفضل علیه ‏السلام چیزی به شما گفتند، قول آن‏ها هم حجت است، دیگر ما سوای این‏ها، حتی سلمان فارسی اگر خبری برای شما بیاورد حجت نیست، چرا، چون احتمال دارد یک روزی ایشان یک گناه صغیره ازش سر بزند، لذا ایشان می‏فرماید این آیه منحصر می‏شود حجیت خبر عادل در معصومینی که قولشان مفید علم است. فیکون فی تعلیق الحکم بالفسق اشارةٌ، پس این که آیه، حکم یعنی تبینوا، این که آیه حکم را برده روی فاسق، إن جائکم فاسقٌ فتبینوا، معلَّق کرده حکم به تبین را به فسق، این اشاره است به این که مطلق مخبرهای غیر معصوم، لا عبرة بخبره، معنای این آیه می‏شود، مخبر غیر معصوم، یعنی آن چهارده نفر را بگذار کنار، دیگر هیچ کسی قولش حجت نیست، چرا، لأحتمال فسقه، برای این که همان آدمی هم که فرض کن مثل سلمان است، احتمال دارد یک روزی یک فسق صغیری ازش سر بزند، چون مراد از فاسق، فاسق واقعی است، لَا المعلوم، این که اشاره به یک قاعده‏ای است، می‏گویند آقا الفاظ همیشه برای معانی واقعیه وضع شده، نه برای معانی معلومه، اگر به شما می‏گویند حرّم علیکم الخمر، یعنی خمر واقعی، نه آن خمری که من یقین کنم که این خمر است، خمر حرام است، اگر من قطع پیدا کردم که این الآن خمر است، خمر حرام است شامل این نمی‏شود، الفاظ قطع نظر از علم و جهل ما، الفاظ وضع شده برای معانی واقعیه، اگر می‏گویند خمر حرام است، یعنی خمر واقعی، نه خمری که شما علم داشته باشی، این جا هم همین جور، اگر به شما می‏گویند فاسق قولش حجت نیست، یعنی فاسق واقعی، نه معلوم الفسق که شما محتمل الفسق را خارج بکنی، اگر روی این حساب که الفاظ برای معانی واقعیه وضع شده، فاسق خبرش حجت نیست، یعنی نه فاسق معلوم که شما بگویید محتمل الفسق خارج است، فاسق واقعی و واقعا ممکن است سلمان یک روزی یک گناه صغیره‏ای ازش سر بزند، همین قدر که احتمال دارد، آیه هم که می‏گوید فاسق واقعی حکمش خبرش حجت نیست، نتیجتا آقا آیه نبأ به مشهور دارند می‏گویند، آیه نبأیی که شما می‏خواهی قول هر عادل غیر معصومی را مثل زراره ‏ها را می‏خواهی حجت بکنی، آیه دلالت بر این مطلب ندارد، تقریبا این جا هم می‏خواهد بگوید دلیل مباین با مدعا است، مدعای شما این است، خبر عادل غیر علمی غیر معصوم را شما می‏خواهید حجت بکنید، و حال آن که آیه خبر چهارده معصومی که مفید علم است، آن را می‏خواهد حجت کند، هیچ ربطی به مدعای شما ندارد، لذا می‏فرماید فهذا وجهٌ آخر، بعد آمده گفته این یک وجهی دیگر است برای این که عمل به غیر علم حرام است، آخر اگر سید مرتضی را یادتان باشد، می‏گفت ذیل آیه می‏گوید چه، می‏گوید عمل به غیر علم حرام است، از ذیل آیه، ایشان می‏گوید نه این مستشکل، می‏گوید احتیاجی به ذیل نداریم، خود همین صدر آیه به ما خبر غیر علمی را حرام می‏کند، چرا، چون می‏گوید غیر فاسق حجت است، غیر فاسق هم منحصر به ائمه است، ائمه هم که قولشان مفید علم است، پس صدر آیه به ما می‏گوید عمل به غیر علم جایز نیست. دیگر احتیاجی به آن ذیلی که سید مرتضی می‏گفت ندارد، این دیگر ربطی به اشکال ندارد، و حالا این تتمه ‏ها را هم ایشان دارد نقل می‏کند، اشکالش همین جا بود که فاسق معنای لغویش مراد است، یعنی یک کسی که یک گناه صغیره هم انجام بدهد، این فاسق است، پس بنابراین آیه خبر غیر فاسق را حجت می‏کند، منحصر در ائمه است، تمام شد، منتها یک چیزی اضافه است ایشان دارد از آن آقا نقل می‏کند، آن مستشکل یک چیز دیگر هم گفته، گفته هذا وجهٌ آخر، گفته این یک دلیل دیگری است برای این که افاده می‏کند آیه، حرمت اتّباع غیر علم را، یعنی از همین آیه ما می‏فهمیم خبر غیر علمی حرام است عمل کردن، دیگر لا یحتاج معه، معه یعنی این وجهین، با این وجهی که ما گفتیم دیگر احتیاجی ندارد تمسک کنیم فی ذلک، یعنی در حرمت اتّباء غیر علم، احتیاجی ندارد ما برای حرمت اتّباء غیر علم احتیاجی نداریم به تعلیل آیه، کما تقدّم در ایراد ثانی از ایرادین اولین، عرض کردم این ربطی به استدلال ندارد، این یک مطلب اضافه است، این آقا می‏گوید بالاخره آقا خلاصه اشکالش چه شد، آیه می‏گوید فاسق خبرش به درد نمی‏خورد، فاسق را باید حمل بر معنای لغویش بکنید، یعنی مرتکب الصغیره هم خبرش اعتبار ندارد، غیر فاسق منحصر می‏شود به ائمه، یعنی این عالم فقط خبر ائمه را حجت می‏کند، خبر ائمه هم که مفید علم است، یعنی فقط و فقط خبر علمی حجت است، دیگر احتیاج نداریم به ذیل آیه، بیاییم بگوییم خبر غیر علمی حجت نیست، همین خود آیه که منحصر می‏کند غیر فاسق را به ائمه، ائمه هم خبرشان مفید علم است، یعنی به غیر علم نمی‏شود عمل کرد، لذا اگر این کار را بکنیم، دیگر احتیاج نداریم مثل سید مرتضی بیاییم بگوییم ما حرمت عمل به غیر علم را از آیه ذیل استفاده می‏کنیم، نه، از همین صدر استفاده می‏کنیم. خب عرض کردیم این دو خط آخر را بگذاریم کنار، این ربطی به ایراد ندارد.

۴

جواب مرحوم شیخ به ایراد آخر

و فیه، خب ایراد چه بود، این آقا آمد فسق را حملش کرد بر معنای لغوی که شامل مرتکب الصغیره هم بشود. ایشان سه تا جواب می‏دهد، جواب اول این که این کار غلط است، در عرف متشرعه وقتی می‏گویند فاسق، یعنی مرتکب الکبیره، بلکه در روایات، آیات زیادی ما داریم که به فاسق، کافر گفته می‏شود، پس بنابراین فاسق یا معنایش کافر است، یا معنایش مرتکب الکبیره، اصلاً مرتکب الصغیره را کافر نمی‏گویند، چند تا آیه‏ اش که الآن من یادم هست، أفمن کان مؤمنًا کمن کان فاسقًا لا یستوون، ببینید در مقابل مؤمن فاسق آورده، فاسق در این جا به معنای کافر است، ما یضلّ به الاّ الفاسقین، یعنی الاّ الکافرین، کان شیطان، كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّه فسق این جا به معنای کفر است، حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ عَلَى الَّذینَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا یُؤْمِنُونَ ببینید الآن در این آیات ایشان می‏گوید کی اصلاً فسق معنایش این است، خیلی شما دور رفتی از قضیه، فسق یا معنایش کفر است، یا معنایش مرتکب الکبیره است، اصلاً معنای مرتکب الصغیره را فاسق نمی‏گویند، اول عرض کردم اگر یک آقای عادلی یکبار از ظرف طلا و نقره با این که می‏داند حرام است، یکبار أکل و شرب کرد، این از عدالت نمی‏افتد، چرا، برای این که مرتکب الکبیره را فاسق نمی‏گویند، پس نتیجتا این که شما فاسق را آمدید حملش کرد بر مرتکب الصغیره، کار اشتباهی است،

و فیه اشکالٌ أنّ اراده ی مطلق خارج عن طاعة الله، عن اطلاق الفاسق، این خلاف ظاهر است عرفا، شما آمدید اراده کردید مطلق خارج عن طاعة الله را، یعنی ولو این که یک نفر یک گناه صغیره انجام بده، این خلاف ظاهر است، چرا، برای این که المراد به مراد به فاسق در کتاب خدا یا کفارند یا مرتکب الکبائر، کما هو الشّایع، و خیلی شایع است در قرآن، عرض کردم این چهار پنج تا آیه‏اش بود من خواندم، باز هم آیه دیگری داریم که فاسق به معنای کافر است. پس اولاً در قرآن شایع است که فاسق به معنای کافر است، کما هو الشّایع اطلاقه فی الکتاب حیث إنّه یطلق غالبا، یعنی یطلق الفاسق، یطلق الفاسق غالبا فی مقابل المؤمن، خب وقتی مؤمن مقابلش گفتیم فاسق، یعنی فاسق کافر است، این پس بنابراین این که شما آمدید اینجور معنا کردید درست نیست. فاسق یا کافر است یا خارج عن طاعة الله بالمعاصی الکبیره، نه این که خارج عن طاعة الله ولو به ارتکاب صغیره. پس فاسق یا کافر است، طبق آن آیات، یا نه، کسی که از طاعت خدا خارج است، ولی به معاصی کبیره، آن معاصی کبیره‏ ای که در زمان نزول آیه ثابت شده بوده، در زمانیکه این آیه إن جائکم فاسقٌ آمد، چه محرماتی بود، اگر کسی آن محرمات را انجام می‏داد که می‏شد معصیت کبیره، آن وقت می‏شد فاسق. آن محرماتی که تحریمش در زمان نزول این آیه ثابت شد. پس فاسق چند تا معنا دارد، یا کافر، یا مرتکب الکبیره. و اما این که شما آمدید داخل می‏کنید مرتکب الصغیره، نه، آن غیر داخلٍ تحت اطلاق الفاسق فی عرفنا، در عرف ما متشرعه وقتی یک نفر یک فسق صغیر یک گناه صغیره انجام داد، به این نمی‏گویند فاسق، آن وقت این عرف ما مطابق با عرف سابق است، این مطابق با عرف سابق است جمله علمیه ‏ای دارد، بخواهم بگذرم زیاد تحت الفظی می‏شود، این را عنایت بفرمایید، ایشان آخر صفحه ۳۲۱ در کتاب استصحاب، دو سال دیگر می‏رسیم، ایشان در آن جا اواخر صفحه ۳۲۱ و همچنین صفحه بعدش، اواخر صفحه ۳۲۲ یکی دو تا مطلب ایشان این جا می‏گوید، این اشاره به آن مطالب است. ببینید آقا، یک مثال بزنیم تا برسیم به این جا، الآن در زمان عرف ما، صیغه امر، ظهور در وجوب دارد، یعنی تا کسی می‏گوید إفعل، به نظر می‏آید وجوب، بعد شک می‏کنیم که آیا این إفعلی که الآن در زمان ما معنایش وجوب است، صد سال پیش چه، می‏گوییم صد سال پیش هم همینطور، در آن استصحاب قهقرایی، اواخر صفحه ۳۲۱، ایشان قبول ندارد، استصحاب قهقرایی را ایشان قبول ندارد، این اسمش استصحاب قهقرایی است، یعنی از این طرف می‏روی، الآن یقین داری صیغه إفعل ظهور در وجوب دارد، شک می‏کنیم قبلاً چه، می‏گوییم همین جور، هزار سال پیش چه، همین جور، برو تا زمان ائمه، برو تا زمان نزول کتاب، در آن موقع هم بگو همین جور است، یعنی بگو صیغه إفعل از اول همین طور بوده، نه این که یک معنای دیگری داشته، نقل شده به این، یکی هم از راه اصل عدم نقل، خلاصه یکی از راه استصحاب قهقرایی، یکی از راه اصاله عدم نقل می‏آییم ثابت می‏کنیم آقا این صیغه إفعلی که الآن در عرف ما معنایش وجوب است، از اول آن جور بوده، نه این که از اول یک معنای دیگری داشته، نقل شده به این معنا، این را آن جا ایشان به مناسبت می‏گویند، حالا این جا برای بحث خودمان، ایشان می‏گوید الآن در عرف ما فاسق یعنی چه، یعنی مرتکب الکبیره، برمی‏گردیم به این طرف، قبلاً چه، پانصد سال پیش چه، همین جور، هزار سال پیش چه، همین جور، هزار و چهارصد سال پیش، می‏گوییم همین جور، ببینید یعنی فاسق الآن که نگاه می‏کنیم معنایش مرتکب الکبیره است با استصحاب قهقرایی یا با اصاله عدم نقل، می‏گوییم از اولی که قرآن نازل شد، فاسق معنایش همین بوده، عنایت کردید، ببینید ایشان چه خلاصه گفت و رد شد، ایشان می‏گوید فی عرفنا، در عرف ما فاسق کی است، مرتکب الکبیره، این عرف فعلی ما مطابق با عرف سابق است تمام شد، اگر آن توضیحات را من ندهم، شما نمی‏دانید چه می‏خواهد بگوید، ایشان می‏خواهد استصحاب قهقرایی را بگوید، می‏خواهد اصاله عدم نقل را بگوید، می‏گوید الآن فاسق در عرف ما که مرتکب الکبیره است، با استصحاب قهقرایی می‏رویم جلو، می‏گوییم آقا از اول یعنی در زمان نزول آیه هم همین جور بوده، پس نتیجتا فاسق شد مرتکب الکبائر، از راه استصحاب قهقرایی وارد شدیم و ثابت کردیم که در زمان نزول قرآن هم فاسق معنایش مرتکب الکبیره بوده، این حرف‏ها را شما از کجا آوردی که اگر یک نفر یک دانه گناه صغیره هم انجام بدهد ما به او می‏گوییم فاسق، فقط دقت داشته باشید فی عرفنا المطابق للعرف السّابق، اشاره به دو تا قاعده است، یکی قاعده استصحاب قهقرایی، یکی قاعده اصاله عدم نقل، حالا که در این زمان معنایش مرتکب الکبیره است، از آن دو راه ثابت می‏کنیم که در زمان نزول قرآن هم همین معنا را داشته، این جواب اول.

مضافا اگر بنا بشود مرتکب الصغیره فاسق بشود، خدا تعریفش را نمی‏کند، خدا در قرآن تعریف کرده از مرتکب الصغیره، فرموده إن تجتنبوا سوره نساء آیه ۳۱، إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَنُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيمًا.، خوب بود ایشان این دنباله‏اش را هم می‏گفت، عمده سر همین است، خدای متعال چون آیه ۳۰ در همان سوره نساء، آیه ۳۰ خدا تهدید می‏کند معصیت‏ کارها را، آن‏هایی که شرب خمر می‏کنند، گناههای کبیره می‏کنند، قتل می‏کنند، این‏ها را همه را خدا وعده عقاب می‏دهد، در آیه ۳۰، در آیه ۳۱ می‏فرماید: مردم اگر شما آن گناهها را نکنید، یعنی آن قتل و آن خمر و این‏ها را انجام ندهید، نکفّر عنکم سیئاتکم، یعنی گناهان کوچک را می‏پوشانیم، و ندخلکم مَدخلًا کریما، عرض کردم خیلی لازم بود، ایشان چه طور نفرمودند، خدا دارد تعریف می‏کند، یعنی اگر کسی گناه‏های کبیره را بگذارد کنار، مرتکب نشود، نه تنها عادل به عدالتش ضرر نمی‏خورد، بهشت هم می‏رود، خب اگر بنا بود مرتکب الصغیره فاسق باشد، آن وقت خدای متعال از فاسق تعریف می‏کرد، این که دارد تعریف می‏کند خدای متعال مرتکب الصغیره را، نکفّر عنکم سیئاتکم یعنی گناهان صغیره، پس ما می‏بینیم خدای متعال اگر کسی خمر و خنزیر را بگذارد کنار، شراب و خمر و این‏ها را بگذارد کنار، حالا یکدفعه هم فرض کن یکی دوبار هم یک گناه صغیره‏ای هم انجام بدهد، خدای متعال او را عفوش می‏کند، یعنی خلاصه عفو هم نه، نکفّر، او را می‏پوشانیم و بهشت می‏بریم، این معلوم می‏شود کسی که مرتکب صغیره، و الا اگر عفو باشد، خب گناه کبیره را هم خدای متعال اگر آدم توبه بکند، عفو می‏کند، پس خلاصه مطلب آقا جواب دوم چه شد، جواب دوم این شد که ما می‏بینیم مرتکب الصغیره را خدا دارد تعریف می‏کند، و اگر فاسق بود خدای متعال تعریفش نمی‏کرد، ما می‏بینیم سوره نساء آیه ۳۱، جواب دوم است، اولاً که فسق یا کفر است یا مرتکب الکبیره، این اولاً، و ثانیا ما می‏بینیم خدا دارد تعریف می‏کند مرتکب الصغیره را، می‏گوید إن تجتنبوا از آن کبائری که در آیه اول گفتیم، سیئات یعنی گناههای کوچک را، گناههای صغیره را می‏بخشیم یعنی می‏پوشانیم و و ندخلکم مَدخلًا کریما، این هم دو تا جواب.

مع، جواب سوم، ایشان می‏گوید خیلی خب، ما الآن یک کسی را برایت فرض می‏کنیم که هیچ گناهی نکرده باشد، یک مثال من می‏زنم یکی هم ایشان، از آن ساعت ده دقیقه به یازده است، ممکن است یک کسی در شماها همین الآن مکلف شده باشد، یعنی پانزده سال پیش، حالا ما که نداریم، همه سن‏ها سی چهل سال است، فرض بکنید الآن یک آقایی نشسته این جا، ساعت ده که آمد در مسجد مکلف نبود، الآن که ده دقیقه به یازده است مکلف شد، یعنی پانزده سال پیش ده دقیقه به یازده این آمد به دنیا، این الآن شده مکلف، چه گناهی دارد، الآن که دارد درس گوش می‏دهد، نه غیبتی کرده، نه تهمتی کرده، این که خبرش حجت است، آخر شما آن طوری که کردید خبر را منحصر کردی در معصوم، شما گفتی این آیه فقط خبر معصوم را حجت می‏کند، چهارده معصوم، الآن این آقایی که الآن مکلف شده، نه گناهی کرده، نه دروغی نه غیبتی، این چطور، این که خبرش حجت است، پس غیر معصوم هم ما داریم که خبر را، چون اگر یادتان باشد ما گفتیم در مقام موجب جزئی هستیم، فراموش نشود، در مقابل سلب کلی سید مرتضی که می‏گوید هیچ خبر عادلی حجت نیست، ما یک دانه عادل پیدا بکنیم، یک دانه غیر فاسق پیدا بکنیم، خبرش حجت باشد کافی است برای رد سید مرتضی. و اما مثالی که ایشان می‏زند، یک نفر نه، حالا سنش هم زیاد و گناههایی هم کرده، همین الآن در محضر ما صیغه استغفار جاری می‏کند، دیدی این آقایان که می‏خواهند طلاق بدهند، می‏آیند یک جایی که جمعیت نشسته می‏گوید مَن کان علیه ذنب فالیستغفرالله، می‏خواهد صیغه طلاق جاری کند، همه این‏ها هم می‏گویند استغفرالله، این‏ها شدند استغفار، البته حق الناس نباشد، تا این‏ها استغفار کردند، همه می‏شوند عادل، حالا آقا صیغه را جاری می‏کند. غرض این صیغه‏‌های طلاق را که جاری می‏کنند دیدید یا نه، می‏آیند در مراکز عمومی، بعد از نماز بلند می‏شود می‏گوید مَن کان علیه ذنب فالیستغفرالله، همه این‏ها می‏گویند استغفرالله ربی، او صیغه طلاق را می‏خواند، خب این جا هم همین جور، الآن این آقایی که صیغه توبه را جاری کرده، این دیگر گناهی ندارد، وقتی گناهی نداشت، خبر این حجت است، شما آمدید می‏گویید این آیه فقط حجت می‏کند خبر چهارده معصوم را، نه، غیر چهارده معصوم هم همین آقایی که اظهار توبه کرده، خبرش حجت است، و همین کفایت می‏کند برای ما. مع شد جواب سوم، اولاً فاسق یا کافر است یا مرتکب الکبیره، و ثانیا اگر مرتکب الصغیره فاسق بود، خدا تعریفش را نمی‏کرد، و ثالثا یمکن فرض الخُلُو، ما فرض می‏کنیم یک مردی را، یک مخبری که خالی باشد از صغیره و کبیره، کجا، إذا عُلم منهم التوبة مِن الذنب السابق التائب مِن الذنب کمن لا ذنب و له دیگر، وقتی این توبه می‏کند، کمن لا ذنب و له می‏شود، می‏شود عادل، و به، و با این فرض یندفع الایراد المذکور، آن وقت با این فرضی که ما کردیم، یعنی یک دانه غیر معصوم، یک دانه غیر چهارده معصوم را هم ما خبرش را حجت کردیم، این می‏شود عادل، این شد عادل، بنابراین خبرش طبق آیه حجت است، حتی علی مذهب مَن یجعل کل ذنبٍ کبیرَة، می‏دانید یک اختلافی است، عشائره می‏گویند تمام گناهان کبیره است، اصلاً گناه صغیره ما نداریم، در علمای خودمان هم یکی دو نفر موافقت کردند، یکی‏اش ابن ادریس حلی است، این‏ها می‏گویند ما گناههای صغیر نداریم، اگر می‏گویند این صغیر است، نسبت به آن ماقبلی صغیر است، و الا تمام گناهها کبیره هستند، ولی امامیه می‏گویند نه، ما طبق روایات دو جور گناه داریم، یک گناههایی داریم صغیره است که مضرّ به عدالت نیست، یک گناههایی هم داریم کبیره، ایشان می‏گوید بر فرض هم ما همه گناهها را کبیره بدانیم، و بگوییم صغیره نداریم، این وقتی توبه کرد، تمام می‏شود، التائب من الذنب کمن لا ذنب و له، لذا می‏فرماید حتی این آدمی که توبه بکند، حتی روی مذهب کسانی هم که تمام گناهان کبیره حساب می‏کنند، روی قول آن‏ها دیگر فاسق نیست، آن وقت یک کسی یک احتمال داده، می‏گوید خیلی خب این آقایی که الآن استغفار کرده، احتمال دارد همین خبری که می‏گوید دروغ باشد، پس احتمال فسق دارد، ایشان می‏گوید نه دیگر، اگر می‏گوییم فاسق، یعنی فاسق قبل از این خبر، نه این که ما گفتیم صیغه استغفار جاری کرد، الآن دیگر عادل است، خبرش قبول است، یک نفر آمده می‏گوید نه، خب ممکن است همین خبرش دروغ باشد، همین خبرش احتمال دروغ دارد، و به نتیجه احتمال فسق دارد، پس این خبر را نمی‏شود عمل کرد، ایشان می‏گوید نه، آیه اگر می‏گوید خبر فاسق را قبول نکن، یعنی فاسق‏‌های قطع نظر از این خبر، پس نتیجتا نیا این اشکال را بکن.

و اما احتمال فسق این آقا، این آقایی که توبه کرده، احتمال فسقش بهذا الخبر، به خاطر احتمال کذب، نه دیگر این احتمال غیر قادحٍ، این ضرر نمی‏زند، چرا، لأنّ ظاهر قوله تعالی: إن جائکم فاسقٌ بنبأٍ، معنایش فسق است قبل از نبأ، یعنی کسی که قبل از این خبرش فاسق باشد، آن خبرش حجت نیست، لا به، نه این که احتمال دارد با این خبر این فاسق باشد، فالمفهوم، پس این آیه دلالت دارد بر قبول خبر کسی که لیس فاسقًا با قطع نظر از این نبأ، با قطع نظر از احتمال فسقه به، آن جوری فاسق نباید بشود،

هذه جملة ما أوردوه، این جمله ایرادهایی است که بر ظاهر این آیه کردند، و قد عرفت، که وارد از این‏ها دو تا بود، آن دوتایی که روز اول خواندیم، لا یمکن الذب، یعنی ما هشت تایش را ظاهرا هفت هشت تا خواندیم، ایشان می‏گوید جمله اشکال‏ها این بود، ولی دانستیم یک هفت هشت تا خواندیم، یک دو تا هم روز اول خواندیم، ایشان می‏فرماید آن که وارد از این آیات است، دو تا ایراد است، و بین آن دو تا هم عمده ایراد است، اولی است که أورده جماعةٌ مِن القدماء و المتأخرین، انشاءالله فردا...

وأمّا لزوم إخراج المورد فممنوع ؛ لأنّ المورد داخل في منطوق الآية لا مفهومها.

وجعل أصل خبر الارتداد موردا للحكم بوجوب التبيّن إذا كان المخبر به فاسقا وبعدمه (١) إذا كان المخبر به عادلا ، لا يلزم منه إلاّ تقييد لحكمه (٢) في طرف المفهوم وإخراج بعض أفراده ، وهذا ليس من إخراج المورد المستهجن في شيء.

٦ - مفهوم الآية لا يستلزم العمل والجواب عنه

ومنها : ما عن غاية البادئ (٣) : من أنّ المفهوم يدلّ على عدم وجوب التبيّن ، وهو لا يستلزم العمل ؛ لجواز وجوب التوقّف (٤).

وكأنّ هذا الايراد مبنيّ على ما تقدّم (٥) فساده : من إرادة وجوب التبيّن نفسيّا ، وقد عرفت ضعفه ، وأنّ المراد وجوب التبيّن لأجل العمل عند إرادته ، وليس التوقّف حينئذ واسطة.

٧ - كون المسألة اصوليّة وجوابه

ومنها : أنّ المسألة اصوليّة ، فلا يكتفى فيها بالظنّ.

وفيه : أنّ الظهور اللفظيّ لا بأس بالتمسّك به في اصول الفقه ، والاصول التي لا يتمسّك فيها (٦) بالظنّ مطلقا هو اصول الدين لا اصول

__________________

(١) كذا في (ظ) ، وفي غيرها : «لعدمه».

(٢) في (ت) و (ل) : «الحكم» ، وفي (ص) : «للحكم».

(٣) في النسخ : «غاية المبادي» ، والصحيح ما أثبتناه.

(٤) حكاه عنه في مفاتيح الاصول : ٣٥٦ ، ولكنّه لا يوجد فيه ، انظر غاية البادئ (مخطوط) : الورقة ٨٩.

(٥) راجع الصفحة ٢٥٥.

(٦) كذا في (ظ) و (ت) ، وفي غيرهما : «لها».

الفقه ، والظنّ الذي لا يتمسّك به في الاصول مطلقا هو مطلق الظنّ ، لا الظنّ الخاصّ.

انحصار مفهوم الآية في المعصوم عليهم‌السلام ومن دونه

ومنها : أنّ المراد بالفاسق مطلق الخارج عن طاعة الله ولو بالصغائر ، فكلّ من كان كذلك أو احتمل في حقّه ذلك وجب التبيّن في خبره ، وغيره ممّن يفيد قوله العلم ؛ لانحصاره في المعصوم أو من هو دونه ، فيكون في تعليق الحكم بالفسق إشارة إلى أنّ مطلق خبر المخبر غير المعصوم لا عبرة به ؛ لاحتمال فسقه ؛ لأنّ المراد الفاسق الواقعيّ لا المعلوم.

فهذا وجه آخر لإفادة الآية حرمة اتّباع غير العلم ، لا يحتاج معه إلى التمسّك في ذلك بتعليل الآية ، كما تقدّم (١) في الإيراد الثاني من الإيرادين الأوّلين.

الجواب عن هذا الإيراد

وفيه : أنّ إرادة مطلق الخارج عن طاعة الله من إطلاق الفاسق خلاف الظاهر عرفا ، فالمراد به : إمّا الكافر ، كما هو الشائع إطلاقه في الكتاب ، حيث إنّه يطلق غالبا في مقابل المؤمن. وإمّا الخارج عن طاعة الله بالمعاصي الكبيرة الثابتة تحريمها في زمان نزول هذه الآية ، فالمرتكب للصغيرة غير داخل تحت إطلاق الفاسق في عرفنا المطابق للعرف السابق.

مضافا إلى قوله تعالى : ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ(٢).

__________________

(١) راجع الصفحة ٢٥٩.

(٢) النساء : ٣١.

مع أنّه يمكن فرض الخلوّ عن الصغيرة والكبيرة ، كما إذا علم منه التوبة من الذنب السابق ، وبه يندفع الإيراد المذكور ، حتّى على مذهب من يجعل كلّ ذنب كبيرة (١).

وأمّا احتمال فسقه بهذا الخبر ـ لكذبه فيه ـ فهو غير قادح ؛ لأنّ ظاهر قوله : ﴿إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ(٢) تحقّق الفسق قبل النبأ لا به ، فالمفهوم يدلّ على قبول خبر من ليس فاسقا مع قطع النظر عن هذا النبأ واحتمال فسقه به.

هذه جملة ممّا أوردوه على ظاهر الآية ، وقد عرفت (٣) أنّ الوارد منها إيرادان ، والعمدة الايراد الأوّل الذي أورده جماعة من القدماء والمتأخّرين (٤).

الاستدلال بمنطوق الآية على حجيّة خبر غير العادل إذا حصل الظنّ بصدقه

ثمّ إنّه كما استدلّ بمفهوم الآية على حجّيّة خبر العادل ، كذلك قد يستدلّ بمنطوقها على حجّيّة خبر غير العادل إذا حصل الظنّ بصدقه ؛ بناء على أنّ المراد ب «التبيّن» : ما يعمّ تحصيل الظنّ ، فإذا حصل من الخارج ظنّ بصدق خبر الفاسق كفى في العمل به.

ومن التبيّن الظنّيّ : تحصيل شهرة العلماء على العمل بالخبر أو على مضمونه أو على (٥) روايته ، ومن هنا تمسّك بعض (٦) بمنطوق الآية على

__________________

(١) كالحلّي في السرائر ٢ : ١١٨ ، وانظر تفصيل ذلك في مفاتيح الاصول : ٥٥٤.

(٢) الحجرات : ٦.

(٣) راجع الصفحة ٢٥٦.

(٤) تقدّم ذكرهم في الصفحة ٢٥٦ ـ ٢٥٧.

(٥) لم ترد «على» في (ت) ، (ر) و (ظ).

(٦) انظر الفوائد الحائريّة : ٤٨٩ ، ومفاتيح الاصول : ٤٧٥.