درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۶۷: خبر واحد ۲۰

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

خلاصه ایشان در آن جلسه قبل از دیروز فرمودند ولو این جمله مفهوم ظهور دارد در حجیت خبر عادل و آن تعلیل هم ظهور دارد در عموم ولی ما باید به آن عمل بکنیم و این را طرحش بکنیم یعنی نه اینکه بیاییم این مفهوم را مخصص آن عموم قرار بدهیم این را باید طرحش بکنیم بخاطر اینکه آن منطوق است و منطوق ظهورش قویتر است ما نمی‌توانیم بخاطر این ظهور ضعیف آن ظهور قوی را از دست بدهیم این را بگذاریم کنار. وقتی ایشان این را گفته بودند دیروز اشکال کرد این بنده خدا گفت این حرف شما منافات دارد با آن قانونی که می‌گویند مفهوم مخالف می‌تواند عموم عام را تخصیص بزند خوب شما که می‌گویی این را بگذار کنار با آن قانون مخالف است ایشان می‌گوید نه لیس فی ذلک در این طرح مفهومی که من گفتم منافات با آن قانون ندارد چرا؟ آن قانون مال دو کلام است یعنی اگر یک کلام یک مفهومی داشتیم در یک کلام دیگر عموم عامی داشتیم این قانون مال آنجاست که مفهوم مخالف تخصیص می‌زند آن عموم عام را، اما در اینجا یک کلام است متصل است و چون متصل است نمی‌گذارد اصلا ظهوری برای عموم عام پیدا بشود تا شما بگویید این مخصص او بشود آخه این کی می‌تواند مخصص او بشود؟ آن موقعی که ظهوری برایش پیدا بشود و چون آن عام متصل به این است اصلا ظهوری برای این منعقد نمی‌شود در حجیت خبر عادل تا اینکه بیاید او را تخصیص بزند پس نتیجتا ایشان می‌فرماید باید طرح بکنیم سلمنا حالا بر فرض هم بگوییم در یک کلام هم می‌شود ولی دیگر پای تعلیل بیاید هیچ نمی‌شود یعنی اگر در یک کلامی ما تعلیل داشتیم حتما حتما العبرة بعموم التعلیل، تا حالا این قاعده را چند بار گفتم در علل منصوصه العبرة بعموم التعلیل لابخصوصیه المورد هر جایی پای علت بیاید توی کار آقا آنجا ولو عام هم باشد آن علت رجحان را به او می‌دهند و او را مقدم بر خاص می‌کنند پس نتیجتا اینکه ما گفتیم این را بگذار کنار این مفهوم خاص را بگذار کنار و مخصص عموم قرار نده و به عموم عام عمل کن هیچ منافاتی با آن قوانین ندارد بعد به مناسبت علت که پایش آمد توی کار ایشان می‌خواهند این جمله را توضیح بدهند معروف است این قاعده می‌گویند العلة تعمم و تخصص منتها ایشان برای هر کدام یک مثالی آورد العلة تخصص یک مثال العلة تعمم هم یک مثال، اما مثال العلة تخصص: طبیب می‌گوید لاتاکل الرمان لانه حامض خوب رمان عام است یعنی انار نخور هم شامل انار شیرین می‌شود و هم شامل انار ترش می‌شود هر دو را می‌گیرد اما وقتی می‌گوید لانه حامض یعنی فقط انار ترش ممنوع است ببینید العلة تخصص اناری که عام است به حسب دلالت لفظیه بعد از اینکه می‌گوید انار نخور به علت اینکه ترش است این علت که می‌گوید توی کار آن ممنوعیت را اختصاص می‌دهد به انار ترش یعنی من بهت گفتن انار نخور مقصود من ترشش است والا شیرینش عیبی ندارد این مثال پس مال اینجاست که العلة تخصص. یک مثال هم زد برای العلة تعمم آنجایی که به شما می‌گویند اگر زنها، حالا یا بصورت جمله وصفیه یا بصورت جمله شرطیه فرقی نمی‌کند، اگر به شما گفتند آقا دارویی که زنها تجویز می‌کنند مصرف نکنید خوب اگر این را به شما گفتند خوب ولو الآن معلول خاص است معلول خاص است می‌گوید دارویی که زنها تجویز می‌کنند ولی یک علتی دارد که آن علت شامل مردها هم می‌شود چرا زنها اگر دارو دادند شما مصرف نکن به علت اینکه انسان امنیت ندارد خوب ما می‌بینیم که این علت مال مردها هم هست مردهایی که طبیب نیستند تخصص ندارند خوب اینها هم اگر بیایند دارویی بدهند ایمن از ضرر نیستیم آیه عینا مثل همین مثال، یعنی آیه ما نحن فیه عینا مثل این مثال است مثال چه بود؟ می‌گوید دارویی که زنها دادند نخور ولی بعد یک علتی می‌آورد شامل داروی مردها هم می‌شود علتش کدام است؟ می‌گوید برای اینکه داروهای زنها اینها تخصص که ندارند چون تخصص ندارند ایمن از ضررش نیستید ولو مورد داروی زنهاست اما علتی می‌آورد که شامل داروی مردها هم می‌شود خلاصه جمله معنایش این می‌شود اگر غیر متخصص غیر طبیب چه زن چه مرد به شما دارو داد مصرف نکن به علت اینکه ایمن از ضرر نیستید آیه عینا همینطور است آیه ولو موردش خاص است می‌گوید خبر فاسق را عمل نکن اما علتی می‌آورد که علت شامل عادل هم می‌شود چرا خبر فاسق را عمل نکن؟ برای اینکه علم نداری به مطابقه با واقع، جهالت یعنی عدم العلم احتمال پشیمانی در آن هست خوب ببینید مورد خاص است می‌گوید خبر فاسق را عمل نکن اما علتی می‌آورد که شامل عادل هم می‌شود یعنی خبر عادل هم علم ندارد انسان به مطابقه با واقع، خبر عادل هم احتمال پشیمانی دارد پس نتیجتا آقا این آیه عینا این مثال است و همانطوری که در آن مثال مورد خاص است ولی علت عام است هیچ دارویی را نباید مصرف کنیم در اینجا هم می‌گوییم ولو مورد خاص است راجع به خبر فاسق صحبت است اما یک علتی دارد که خبر فاسق معتبر نیست برای اینکه علم به مطابقه با واقع نداریم و این علت شامل خبر عادل هم می‌شود پس خبر عادل هم اعتباری ندارد این تا اینجا.

۲

مبنای اشکال سید مرتضی به استدلال به آیه نبأ

حالا ایشان می‌خواهد بفرماید سید مرتضی که آمد این ایراد را کرد چون ما دو تا ایراد لایمکن الذب داریم این لایمکن الذب دومی که ایراد مال سید مرتضی است دیگران هم تبعیت کردند ایشان مبنای ایراد را می‌خواهد بگوید چرا سید مرتضی آمد یک چنین ایرادی به آیه کرده ایشان می‌گوید برای اینکه سید این تبین را به معنای علم گرفته اگر فاسق خبر آورد تبین کنید یعنی اگر فاسق خبر آورد باید علم به صدقش پیدا بکنید چرا؟ برای اینکه ماده تبینوا یا مشتق از بان یبین است به معنای ظهور یا مشتق از ابان یبین است به معنای کشف واقع یا مشتق از بین یبین است بمعنای علم، خلاصه این تبینوا ماده اشتقاقش هر چه که باشد ظهور در وضوح و کشف و تحصیل علم دارد پس تبینوا یعنی حصلوا العلم اگر فاسق، داریم مبنای ایراد را می‌گوییم سید مرتضی چرا این آیه را ایراد کرده سید که حرفش را ما ندیدیم این دارد مبنای ایراد را می‌گوید چرا سید مرتضی به این آیه ایراد کرده و گفته دلالت ندارد بر حجیت خبر عادل؟ برای اینکه تبین را به معنای علم گرفته چرا؟ برای اینکه ماده اشتقاق تبین از چیزهایی است که به معنای علم است حالا یا بان یبین یا ابان یبین یا بین یبین بالاخره بینوا از اینها مشتق شده و اینها به معنای تحصیل علم است آنوقت نقطه مقابلش آن جهالتی که در ذیل آیه است آن می‌شود عدم العلم یعنی جهالت کانه معنای جهل دارد وقتی تبین شد علم این قرینه می‌شود که آن جهالت یعنی عدم العلم. سید مرتضی این کار را کرده که آیه را از کار انداخته چرا؟ چون معنای آیه این می‌شود اگر فاسق خبر آورد تحصیل علم کنید فاسق اگر خبر آورد بخواهی عمل بکنی باید علم به صدقش پیدا کنی چرا؟ به علت اینکه اگر علم پیدا نکنی (جهالت) به علت اینکه اگر علم پیدا نکنی که مطابق با واقع است به پشیمانی می‌افتی خوب در خبر عادل هم این هست چون در خبر عادل هم ما علم نداریم که مطابق با واقع است پس سر مطلب روشن شد معلوم شد چرا سید مرتضی این آیه را قبول ندارد برای اینکه تبین را به معنای علم گرفته به قرینه آن، آن جهالت را به معنای عدم العلم گرفته اگر واقعا اینجور باشد حق با سید است یعنی دیگر به درد حجیت خبر عادل نمی‌خورد چرا؟ چون ذیلش می‌گوید خبر فاسق علت اینکه اعتبار ندارد برای اینکه علم نداریم به صدقش خوب می‌بینیم این علت شامل خبر عادل هم می‌شود آن هم علم به صدقش نداریم پس سید بخاطر این جهت است که مخالف آیه است.

[دفاع مرحوم شیخ از کلام مشهور]

ایشان یک دفاعی می‌کند از مشهور، ایشان آقا سه بار اینکار را می‌کند ایشان بالاخره ته دلش پهلوی سید مرتضی است شیخ انصاری ما ته دلش پهلوی سید مرتضی است ایشان این آیه را قبول ندارد برای استدلال حجیت خبر واحد منتها این وسطها یک قدری خلاصه دفاع از مشهور می‌کند می‌گوید اگر اینجوری بگوییم حق با مشهور است ولی بلافاصله بر می‌گردد غرض یک بار امروز این کار را می‌کند یک بار هم شاید فردا پس فردا یکبار هم پنج شش صفحه بعد، سه بار ایشان حرف سید را می‌گوید بعد می‌گوید شاید مشهور مقصودشان این است پس دلالت را درست می‌کند ولی بلافاصله خرابش می‌کند حالا عنایت بفرمایید اول ایشان می‌خواهد مبنای سید را بگوید چرا سید با این آیه مخالف است و این آیه را استدلال نمی‌کند مثل مشهور بر حجیت خبر واحد؟ مبنای ایراد را دارد می‌گوید کدام ایراد؟ آن ایراد لایمکن الذب. سید مرتضی که ایراد دارد بر این آیه و قبول ندارد این آیه را بر حجیت خبر واحد این ایراد مبنی بر این است که مراد از تبین، تبین علمی باشد به مقتضای ماده اشتقاقش چون از بان یبین است از بین یبین است و اینها به معنای ظهور است به معنای کشف است به معنای علم است پس تبینوا یعنی حصلوا العلم اگر فاسق خبر آورد باید تحصیل علم بکنید آنوقت به قرینه آن، آن جهالت هم می‌شود عدم العلم آن نتیجتا آن تعلیل شامل خبر عادل هم می‌شود و خبر عادل از کار می‌افتد ولی یمکن، این جای اول. اولین جایی است که ایشان می‌خواهد یک دفاعی از مشهور بکند و بگوید این آیه بد نیست از این طریق می‌توانیم به آن استدلال کنیم ولی بلافاصله سه چهار خط که می‌گذرد لکنک بر می‌گردد دوبار همین کار را شاید فردا می‌کند یک تاییدی می‌کند بلافاصله می‌گوید فتامل دوباره برمی گردد چهار پنج صفحه بعد دوباره این کار را می‌کند بلافاصله می‌گوید لکن لو علمنا. غرض این اولین جاست که ایشان می‌خواهد به دفاع از مشهور برخیزد و بگوید این آیه را می‌شود یک جوری کرد که دلالت بکند بر حجیت خبر واحد ولی برمی گردد ایشان می‌گوید مبنای ایراد سید این است ولی یمکن، یعنی یمکن بگوییم نه این تبین یک معنای دیگری دارد آنوقت اگر آن معنایش را بگیریم حق با مشهور می‌شود یمکن ان یقال المراد منه ما (این کتابها یک ما بگذارید آن نسخه‌ها دارد) المراد منه یعنی من التبین، مراد از تبین ما یعم الظهور یعنی این تبینوا که توی آیه هست معنایش حتما علم نیست یعم الظهور العرفی یعنی این تبینوا معنایش ظهور عرفی است یعنی معنایش اطمینان است پس آیه معنایش چه می‌شود؟ آنوقت به قرینه آن بجهالة هم یعنی عدم اطمینان، دقت کردید چکار می‌خواهد بکند؟ آنها چون تبین را علم می‌گرفتند بقرینه آن جهالت را عدم العلم می‌گرفتند خبر عادل از بین می‌رفت چون خبر عادل هم علم به صدقش نداشتیم ایشان دارد چکار می‌کند؟ ایشان می‌گوید نه تبین منحصر به علم نیست می‌توانیم از این تبین اراده ظهور عرفی بکنیم یعنی اطمینان یعنی تبینوا اگر فاسق خبر آورد خواستی عمل کنی اطمینان باید پیدا کنی قهرا آن جهالت می‌شود عدم اطمینان، چه می‌شود معنایش؟ خبر فاسق را، چون خبر فاسق اطمینان که نمی‌آورد باید تبین کنیم تا اطمینان بیاورد آنوقت ذیلش می‌گوید چرا خبر فاسق را قبول نکن مگر اطمینان داشته باشی؟ می‌گوید برای اینکه اگر اطمینان نداشته باشیم به پشیمانی می‌افتیم چون معنایش این می‌شود دیگر شامل عادل نمی‌شود چرا؟ چون خبر عادل اطمینان می‌آورد خوب عنایت کنید معنایی که می‌خواهیم به نفع مشهور بکنیم فاسق اگر خبر آورد تبینوا یعنی چه؟ یعنی اگر می‌خواهی عمل کنی اطمینان پیدا کن تا عمل کن ذیلش می‌گوید چه؟ می‌گوید برای اینکه اگر بدون اطمینان عمل بکنی به پشیمانی می‌افتی و این در خبر فاسق است در خبر عادل اطمینان آور است اگر ما به خبر عادل عمل بکنیم اطمینان می‌آوریم آیه می‌گوید خبرهای بدون اطمینان را عمل نکن اگر ما تبین را اطمینان معنا کردیم نقطه مقابلش جهالت را عدم اطمینان معنا کردیم آن علتی که شامل عادل می‌شد دیگر نمی‌شود چرا؟ می‌گوید برای اینکه بدون اطمینان به پشیمانی می‌افتی و حال آنکه ما اگر به خبر عادل عمل بکنیم چون اطمینان می‌آورد پشیمانی ندارد خبر عادل پس شد حجت ولی بلافاصله برمی گردد ببینید ایشان می‌فرماید که المراد منه مراد از آن تبین ما، ما یعنی یک معنایی دارد این تبین که یعم الظهور العرفی شامل ظهور عرفی هم می‌شود ظهور عرفی مثل چه؟ یعنی آنچیزیکه اطمینان آور است اگر کسی خبر آورد ظهور عرفی پیدا کرد ظهور عرفی همان اطمینان است که در مقابل جهالت است ایشان می‌گوید یمکن ان یقال ممکن است به نفع مشهور این حرف را بزنیم بعد ایشان می‌گوید و هذا البته این یدفع الایراد فعلا ان باشد ان وصلیه است اگر اینجور بگوییم یدفع الایراد عن المفهوم یعنی آن ایرادی که سید مرتضی می‌گرفت آن ایراد از مفهوم دفع می‌شود چرا؟ برای اینکه مفهوم می‌گوید خبر عادل حجت است و آن ذیل تعلیل شاملش نمی‌شود اگر عدم العلم بود خوب بله شاملش می‌شد ولی چونکه عدم الاطمینان است و خبر عادل واقعی اطمینان آور است آن عموم تعلیل شاملش نمی‌شود وقتی شاملش نشد مفهوم آیه نبا آن را حجت می‌کند کان اگر این معنا را بگوییم این دفع می‌کند ایراد سید را از مفهوم، از چه جهت؟ از این جهت که رجوع می‌کند فرق بین فاسق و عادل پیدا می‌شود چون خبر فاسق قبل از تبین اطمینان ندارد باید آدم از خارج اطمینان پیدا بکند ولی خبر عادل اطمینان آور است فرق حاصل می‌شود بین فاسق و عادل در وجوب تبین. این الی آقا متعلق به رجوع است این فرق بین فاسق و عادل رجوعش به چیست؟ رجوعش به این است که عادل واقعی یحصل منه غالبا الاطمئنان المذکور اگر تبین به معنای اطمینان باشد بنابراین ذیل آیه می‌گوید خبرهایی که اطمینان ندارید عمل نکنید و حال آنکه خبر عادل غالبا اطمینان آور است بر خلاف خبر فاسق که خبر فاسق اطمینان نمی‌آورد آدم باید برود تحقیق بکند تا اطمینان برایش حاصل بشود فلهذا برای همین که خبر فاسق اطمینان نمی‌آورد وجب فیه یعنی در خبر فاسق واجب است در خبر فاسق ما تحصیل اطمینان بکنیم از خارج یعنی از خارج باید به دست بیاوریم. خوب چه شد آقا؟ آن و ان کان آن ان را حالا بیاورید اگر چه با این مطلب ما می‌توانیم ایراد را برطرف کنیم و آن عموم تعلیل شامل خبر عادل نشود یعنی حق با مشهور است اگر اینجوری بگوییم می‌شود استدلال کرد

[اشکال مرحوم شیخ به کلام مشهور]

 لکنک ایشان بعد از اینکه الآن دفاع کرد از مشهور گفت با این بیان می‌توانیم خبر را بگوییم دلالت دارد بر حجیت خبر عادل غیر علمی لکنک خبیر می‌خواهد اشکال بکند چرا؟ اشکالش این است ایشان می‌فرماید ما اگر تبین را اینجوری معنا کردیم بله خبر عادل حجت می‌شود ولی با منطوق آیه، آخه مشهور چکار می‌خواهند بکنند؟ مشهور از مفهوم آیه می‌خواهند استفاده کنند ایشان می‌گوید ما اگر تبین را اینجوری معنا کنیم بله خبر عادل را حجت می‌کند اما ربطی به مفهوم ندارد آنها می‌خواهند از راه مفهوم حجت بکنند ما این برنامه‌ای که چیدیم تبین را به معنای اطمینان گرفتیم جهالت را هم به معنای عدم اطمینان گرفتیم خبر عادل حجت می‌شود ولی با منطوق یعنی با تبینوا بنابراین دیگر احتیاجی به مفهوم نداریم و حال آنکه شما می‌خواهید از راه مفهوم این را می‌خواهید حجت بکنید ما با این برنامه این را حجت کردیم لکنک خبیر بان الاستدلال بالمفهوم آقایان مشهور می‌خواهند به مفهوم استدلال کنند بر حجیت خبر عادل مفید للاطمئنان و حال آنکه این استدلال غیر محتاج الیه یعنی الی المفهوم، اینها می‌خواهند با این آیه از مفهومش استفاده بکنند که خبر عادل حجت است و حال آنکه با این برنامه که ما الآن درست کردیم دیگر احتیاج نداریم الیه یعنی به استدلال به مفهوم، چرا؟ چون خود منطوق خبر عادل را برای ما حجت کرد این هم علتش است چرا احتیاج نداریم؟ برای اینکه منطوق یعنی تبینوا برای اینکه تبینوا روی این بیان، کدام بیان؟ که تبین به معنای اطمینان باشد تبین روی این بیانی که به معنای اطمینان باشد تبینوا دلالت دارد بر حجیت خبرهای اطمینانی و حال آنکه مشهور از مفهوم خبر عادل از مفهوم آیه نبا می‌خواهند خبر عادل را حجت بکنند لذا ایشان می‌فرماید نه دیگه بر فرض هم ما این کار را بکنیم و بگوییم آیه خبر عادل غیر علمی را حجت می‌کند دیگر احتیاج به مفهومش نداریم خود آن منطوق یعنی تبینوا روی این بیانی که ما کردیم که تبین به معنای اطمینان باشد یدل علی حجیه کل ما یفید الاطمئنان یعنی منطوق آیه هر ظن اطمینان آور را برای ما حجت می‌کند دیگر احتیاجی به مفهوم نداریم فیثبت یک (به) هم بگذارید بعد از یثبت بد نیست یثبت به که به برگردد به منطوق یثبت به پس با این منطوق ثابت می‌شود اعتبار یک مرتبه خاصی از مطلق ظن، یعنی با این بیانی که ما گفتیم یک مرتبه از ظن، ظن اطمینانی، برای ما حجت می‌شود. خلاصه آقا با این بیانی که سید مرتضی کرد خبر عادل اصلا حجت نمی‌شود چرا؟ برای اینکه آن تعلیل شامل خبر عادل هم می‌شود خبر او را هم از حجیت می‌اندازد با این بیانی که ما کردیم که تبین را به معنای اطمینان گرفتیم می‌شود با این خبر عادل را حجت کرد ولی با همین منطوق یعنی باز هم حرف مشهور درست نیست مشهور می‌خواهند از مفهوم آیه خبر عادل غیر علمی را حجت کنند ما اگر هم بخواهیم حجت بکنیم از راه این منطوقش می‌کنیم تا اینجا پس ایشان برگشتند باز عین همین کار شاید فردا یا پس فردا تکرار بشود باز یک جمله‌ای ایشان می‌گوید به نفع مشهور دوباره باز فتامل می‌گوید برمی گردد عین همین چند روز بعد تکرار می‌شود یک دفاعی از مشهور می‌کند بلافاصله با لکن لو علمنا برمی گردد.

۳

کلام مرحوم قاضی در رد نظر سید مرتضی و جواب مرحوم شیخ

ثم عنایت کنید آقا یک آقای دیگری پیدا شده ظاهرا قاضی است یعنی توی مفاتیح الاصول مرحوم سید مجاهد صفحه ۳۵۶ ایشان از قاضی نامی حالا قاضی ابن براج است یا دیگری نمی‌دانم علی کل حال این آقای بزرگوار این آقای قاضی حالا هر که است قاضی ابن براج یا دیگری ایشان در مقابل سید ایستادگی کرده سید می‌گوید آیه نبا اصلا دلالت بر حجیت خبر عادل ندارد چرا؟ برای اینکه تبین علم است آن جهالت هم عدم العلم است آیه را از کار می‌اندازد این آقا دارد چکار می‌کند؟ می‌گوید آقای سید تبین چرا به معنای علم است اما آن جهالت معنایش عدم العلم نیست آن جهل است به معنای عدم العلم است خیلی حرف خوبی دارد می‌زند ولو ایشان نمی‌پذیرد آقای آخوند را ببینید در کفایه صفحه ۸۶ ایشان می‌فرمایند یک چنین ادعایی اگر بکنیم حرف بدی نیست بگوییم آن جهالتی که توی ذیل آیه است به معنای عدم العلم است یعنی به معنای سفاهت است معذرت می‌خواهم خلاصه سید مرتضی چکار کرده آقا؟ تبین را علم گرفته به قرینه اینکه تبین علم است جهالت هم عدم العلم گرفته یعنی جهالت را جهل معنا کرده جهل یعنی عدم العلم، این آقا می‌گوید جهالت به جهل چه مربوط است ولو ماده اشتقاقشان یکی است ج ه ل هم خانواده هستند ولی هیئتشان با هم فرق دارد عنایت بکنید حرف خوبی است عرض کردم آقای آخوند هم همین را دارند ایشان می‌فرمایند ما اگر ادعا کنیم آن جهالت توی آیه به معنای سفاهت است آن جهل است به معنای عدم العلم است ولی ایشان نمی‌خواهند بپذیرند علی کل حال حالا ببینیم این آقای بزرگوار چه می‌گوید به سید مرتضی می‌گوید قبول دارم تبین به معنای علم است اما آن جهالت را شما به معنای عدم العلم معنا کردید آن جهل است به معنای عدم العلم است این جهالت است خیلی فرق است بین جهالت و جهل، ماده شان یکی است ولی هیئتشان فرق دارد جهل یعنی ندانستن جهالت یعنی ندانم کاری، این دیگر فارسی اش می‌شود جهل یعنی ندانستن جهالت یعنی ندانم کاری ما اتفاقا در قرآن آیه دیگری داریم که این جهالت آنجا به معنای سفاهت است اینجا هم همان است آن آیه‌ای که ذیلش این است: لِلَّذينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَريبٍ فَأُولئِکَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ، آنها که از روی جهالت از روی نفهمی از روی خلاصه ندانم کاری یک گناهانی کردند اینها اگر توبه بکنند خدای متعال توبه شان را قبول می‌کند آن جهالت تفسیر مجمع البیان را ببینید آن جهالتی که توی آن آیه هست به معنای ندانم کاری است نه به معنای ندانستن، این آقای بزرگوار قاضی ایشان می‌گوید این جهالت هم همان جهالت است شما چرا آمدید جهالت را به معنای عدم العلم معنا کردید آخه سید مرتضی آن جهالت را اگر عدم العلم معنا کند می‌تواند خبر عادل را از کار بیاندازد چرا؟ برای اینکه خبر عادل هم علم نداریم که مطابق با واقع است این آقا می‌خواست چکار کند؟ می‌گوید تبین به معنای علم اما جهالت به معنای جهل نیست جهالت معنای ندانستن نیست جهالت معنای ندانم کاری است بنابراین جهالت یعنی سفاهت اگر این را بگوییم یعنی آیه دلالت دارد بر حجیت خبر عادل و هیچ اشکالی هم به آن وارد نیست چرا؟ عنایت بکنید می‌خواهیم معنا کنیم تبین را می‌خواهیم علم بگیریم جهالت را هم می‌خواهیم سفاهت بگیریم و آیه بگوییم دلالت دارد بر حجیت خبر عادل، اگر فاسق خبر آورد تبینوا یعنی تحصیل علم کنید یقین کنید که راست می‌گوید چرا؟ به علت اینکه اگر یقین نکنید که راست می‌گوید اقدام کنید آنوقت عمل سفیهانه انجام می‌دهید یعنی اگر شما بدون علم اقدام کنی به خبر فاسق کار کار سفیهانه است اما مال عادل سفیهانه نیست شما به عقلا مراجعه کن بگو یک عادل موثقی که اهل دروغ نیست اگر یک حرفی بزند من اقدام بکنم سفیهانه است؟ می‌گوید نه، پس ببینید آیه جدا شد اگر جهالت را ما به معنای سفاهت بگیریم سفاهت فقط در خبر فاسق است خبر عادل سفاهت ندارد ولو علم هم ندارم پس ذیل آیه چه به ما می‌گوید؟ ذیل آیه می‌گوید آقا کارهای سفیهانه نکن خبر فاسق را اگر اقدام بکنی کار سفیهانه است باید علم پیدا کنی به صدقش اما خبر عادل که سفیهانه نیست پس بنابراین همینقدر که جهالت را ما به معنای سفاهت بگیریم خبر عادل چون اعتماد به عادل کار سفیهانه نیست آن عموم ذیل شاملش نمی‌شود وقتی شاملش نشد آن عموم ذیل فقط خبر فاسق را می‌گیرد یعنی می‌گوید کارهای سفیهانه نکن نتیجتا آیه دلالت دارد بر حجیت خبر واحد به این بیان ولی ایشان عرض کردم چون طرفدار سید مرتضی و آن چند بزرگوار است این آقا را رد می‌کند

ثم ان المحکی عن بعض عرض کردم بعض ظاهرا همان مرحوم قاضی است که حالا یا از قدما بودن نمی‌دانیم کیست خلاصه، بزرگواری است آمده منع کرده، چه چیز را؟ حرف سید را، سید چه می‌گوید؟ سید این را می‌گوید این دلالت کانه حرف سید است سید می‌گوید این تعلیل دلالت دارد، ما دو سه روز است داریم همین را می‌خوانیم، سید می‌گوید این تعلیل، کدام تعلیل؟ لئلا تصیبوا قوما، سید می‌فرماید این تعلیل دلالت دارد بر عدم جواز اقدام بر کارهایی که احتمال مخالفت للواقع می‌دهیم آن کارهایی که علم به صدقش نداری احتمال مخالفت می‌دهی آیه می‌گوید به اینها عمل نکن، آمد گفت چه؟ گفت خبر عادل هم همینطور است ما احتمال مخالفت می‌دهیم پس عمل نمی‌کنیم این آقا آمده منع کرده این (بأن) جارومجرور متعلق به منع است عنایت کردید آقا؟ منع بأن، چه چیز را منع؟ حرف سید را، حرف سید چیست؟ سید می‌گوید تعلیل این آیه دلالت دارد بر اینکه اقدام نکن به خبرهایی که احتمال مخالفت واقع می‌دهی سید اینجور معنا می‌کند دیگر، سید آن جهالت را اینجور معنا می‌کند می‌گوید اقدام نکن به کارهایی که علم به مطابقت نداری احتمال خلاف واقع می‌دهی اعتماد نکن به آنها بعد نتیجه می‌گیرد که خبر عادل هم همینجور است چون آنهم احتمال مخالف دارد ایشان منع، یعنی این دلالت تعلیل بر اینکه اقدام نکن به خبرهایی که احتمال مخالف دارد ایشان منع، ابدا چنین دلالتی ندارد به چه چیز منع کرده؟ بأن، بأن چه؟ بأن المراد بالجهاله السفاهه آن جهالتی که توی آیه هست دقت کردید؟ حرف اول سید را قبول دارد که تبین به معنای علم است اما حرف دوم سید را قبول ندارد سید می‌گوید حالا که تبین علم است آن جهالت هم عدم العلم است سید این دوتا کار را کرد که آیه را از کار می‌اندازد این آقا دارد چکار می‌کند؟ این آقا می‌گوید حرف اولت قبول تبین به معنای تحصیل علم اما آن جهالت به معنای عدم العلم نیست آن جهل است شما جهل را با جهالت قاطی کردی به سید دارد می‌گوید آن جهل است به معنای عدم العلم است جهالت به معنای سفاهت است بقرینه آن آیه‌ای که عرض کردم آنوقت اگر جهالت را سفاهت ما معنا کنیم شامل عادل نمی‌شود چرا؟ خبرهایی که سفیهانه است اقدام نکن مثل مال فاسق اما خبر عادل که سفیهانه نیست شما به هر کسی مراجعه بکن بگو آقا یک عادل موثقی یک خبری آورده من می‌توانم اقدام کنم می‌گوید بله، اما یک فاسق لاابالی می‌گوید نه، پس معنای آیه این است می‌گوید به خبرهای سفیهانه اعتماد نکن حالا که معنای آیه این می‌شود آن علت شامل خبر عادل نمی‌شود برای اینکه خبر عادل را اگر انسان اقدام بکند سفیهانه نیست ما منع می‌کنیم آقای سید مرتضی آن جمله دومتان را اولتان را پذیرفتیم که تبین به معنای علم است ولی جهالت به معنای عدم العلم نیست که شما آن نتیجه را گرفتید بلکه مراد از جهالت سفاهت است سفاهت یعنی چه؟ یعنی فعل مالایجوز فعله این لایجوز تعبیر خوبی نیست آقای آخوند لاینبغی دارد فعل سفاهت به چه فعلی می‌گویند؟ به فعلی که لاینبغی انسان سزاوار نیست آدم عاقل لاینبغی تعبیر کفایه را ببینید این لایجوز اینجا با آن لاینبغی آقای آخوند بهتر تطبیق می‌کند کار سفیهانه یعنی چه؟ یعنی کاری که لاینبغی فعله، کاری که برای آدم عاقل سزاوار نیست به آن می‌گویند کار سفیهانه، لامقابل العلم یعنی جهالت مقابل چیست؟ جهالت یعنی سفاهت نه اینکه جهالت را شما مقابل علم بگیری بگویی تبینوا یعنی علم آن جهالت را هم مقابل این بگیری آنکه مقابل علم است جهل است ببینید لاجهاله لامقابل العلم جهالت به معنای سفاهت است آن جهل است که مقابل علم است جهالت مقابل علم نیست یک شاهد هم می‌آورد می‌گوید بدلیل قوله تعالی دلیل بر اینکه جهالت توی این آیه نبا به معنای سفاهت است نه به معنای عدم العلم، این تعبیر من فارسی‌تر است توی ذهنتان باشد این جهالت به معنای ندانم کاری است نه ندانستن سید مرتضی جهالت را ندانستن معنا می‌کند بعد می‌گوید آن ندانستن در خبر عادل هم هست از کار می‌اندازد ما می‌گوییم نه جهالت یعنی ندانم کاری ندانم کاری بد است خوب ندانم کاری مال چه کسانی است؟ مال خبرهای فاسق است ما اگر اقدام بکنیم بر یک خبر عادلی این ندانم کاری نیست کار سفیهانه نیست لذا ایشان می‌فرماید جهالت به معنای سفاهت است در مقابل علم نیست که یعنی ندانستن باشد یک شاهد هم می‌آورد این آقا می‌گوید به شهادت فتصبحوا علی ما فعلتم نادمین یک شاهد می‌آورد یکدانه هم نقض می‌کند عنایت بفرمایید آقا هیچوقت انسان بر ندانستن خودش را ملامت نمی‌کند پشیمانی ندارد همیشه پشیمانی و ندامت مال چیست؟ مال کارهای ندانم کاری است همان مثالی که دیروز گفتم آن آقایی که بالاخره عیال بیچاره‌اش را نبرد دکتر فوت شد هر وقت یادش می‌افتد خودش را ملامت می‌کند ملامت می‌کند چرا؟ چون اقدام کرده به یک امر اختیاری که عقلاء نمی‌پسندیدند سفاهت این است اقدام بکند انسان بر یک فعلی آن فعل از نظر عقلاء تایید نمی‌شود این بنده خدا عن اختیار این عیال بیچاره را نبرد پهلوی متخصص و این در اثر آن قضیه از دنیا رفت این هر وقت یادش می‌افتد خودش را ملامت می‌کند هر وقت یادش می‌افتد پشیمان می‌شود ببینید پس پشیمانی مال کجاهاست؟ مال ندانم کاری یعنی انسان یک فعل اختیاری را از روی ندانم کاری انجام بدهد این پشیمانی دارد این ملامت دارد والا از روی ندانستن مثلا یک جنسی بود من اگر می‌دانستم این گران می‌شود می‌رفتم می‌خریدم یک درآمدی پیدا می‌کردم خوب حالا نخریدم حالا ملامتم می‌کنند خوب نمی‌دانستم نمی‌دانستم این جنس قیمت پیدا می‌کند ببینید بر ندانستن ملامت نیست خوب نمی‌دانستم این جنس مطلوب می‌شود طالب می‌کند والا اگر می‌دانستم می‌رفتم یک قدری می‌خریدم می‌فروختم مثلا یک فایده‌ای می‌بردم خوب ببینید اینجا من را الآن ملامت نمی‌کنند چرا؟ نمی‌دانستم، اما بر خلاف آن قضیه است اینجا من اقدام کردم بر یک کار ندانم کاری خلاصه اینکه آیه می‌گوید پشیمانی ما از این پشیمانی و ملامت چه می‌فهمیم؟ می‌فهمیم که آن جهالت به معنای سفاهت است نه به معنای ندانستن والا اگر به معنای ندانستن بود ندامت و ملامت و اینها دنبالش نبود این یک جواب، یکدانه هم جواب نقضی می‌دهد عنایت بفرمایید فتصبحوا دلیل اینکه این جهالت به معنای سفاهت است نه به معنای عدم العلم اینکه می‌بینیم دنبال آیه دارد نادمین این ندامت مال کجاست؟ مال کارهای سفیهانه است که انسان عن اختیار یک کاری بکند که مورد تایید عقلاء نباشد والا اگر این جهالت ندانستن بود ندانستن که پشیمانی ندارد خوب من نمی‌دانستم این جنس گران می‌شود من را ملامتم می‌کنند چرا نخریدی؟ نه ملامت ندارد ندامت ندارد ندانستن، چه چیز ملامت دارد؟ چه چیز ندامت دارد؟ دانستن اینکه آدم یک کاری بکند و آن کار مورد تایید عقلاء نباشد پس بقرینه ندامت و ملامتی که توی آیه هست ما می‌فهمیم آن جهالت به معنای ندانستن نیست چون ندانستن پشیمانی ندارد بلکه می‌فهمیم به معنای سفاهت است و یک نقضی می‌خواهد بکند و لما جاز شاهد دوم نقضی است می‌گوید اگر بنا باشد ندانستن پشیمانی داشته باشد پس ما به قول شهادت عدلین هم نمی‌توانیم اعتماد بکنیم برای اینکه شهادت عدلین هم نمی‌دانیم صد در صد مطابق با واقع است پس به فتوای مجتهد هم ما نمی‌توانیم عمل بکنیم برای اینکه نمی‌دانیم صد در صد مطابق با واقع است و حال آنکه ما هم شهادت عدلین را می‌پذیریم هم تقلید می‌کنیم از این آقایان که فتوا می‌دهند و حال آنکه شهادت عدلین ایشان می‌خواهد بگوید اگر به معنای ندانستن باشد یعنی اگر ندانستن جرم باشد پس شهادت عدلین را هم ما نباید قبول کنیم برای اینکه نمی‌دانیم صد در صد مطابق با واقع است باید به فتوای مجتهد هم اعتماد نکنیم برای اینکه نمی‌دانیم صد در صد که مطابق با واقع است و حال آنکه ما هم شهادت عدلین را می‌پذیریم و هم فتوای مجتهد جامع الشرایط را می‌پذیریم اینها همه دلیل است بر اینکه آن جهالت به معنای ندانستن نیست به معنای سفاهت است پس ببینید آقا این فتصبحوا این شاهد ایجابی است یعنی الآن جواب حلی است کانه این جهالت به معنای سفاهت است نه ندانستن، این ولو کان جواب نقضی است ولو کان المراد الغلط فی الاعتقاد به جای این کلمه شما عدم العلم بگذارید راحتتر است الغلط فی الاعتقاد عیبی ندارد ولی برای مطالعه‌تان این راحتتر است به جای کلمه الغلط فی الاعتقاد یک عدم العلم بگذارید می‌خواهد نقض بکند اگر مراد از جهالت آقای سید مرتضی این آقا دارد می‌گوید اگر مقصود از جهالت عدم العلم باشد لما جاز الاعتماد علی الشهاده عدلین، چرا؟ برای اینکه شهادت عدلین هم علم نداریم که صد در صد مطابق با واقع است لما جاز الاعتماد علی الفتوی به فتوی هم نباید اعتماد بکنیم برای اینکه علم نداریم مطابق با واقع است پس نتیجتا آقا با این شواهد این آقا ثابت کرد تبین هم بر فرض به معنای علم باشد چون جهالت به معنای عدم العلم نیست به معنای سفاهت است و سفاهت شامل خبر عادل نمی‌شود نتیجتا آن تعلیلی که در ذیل آیه است شامل خبر عادل نمی‌شود چرا؟ برای اینکه ذیل می‌گوید کارهای سفیهانه نکن خبر فاسق است که سفیهانه است شامل خبر عادل نمی‌شود خبر عادل می‌شود حجت.

[جواب مرحوم شیخ]

و فیه ایشان قبول ندارند عرض کردم این حرف را آقای آخوند پذیرفته ببینید صفحه ۸۶ را ایشان می‌فرماید بعید نیست یک چنین حرفی بزنیم بگوییم تبین به معنای علم اما جهالت به معنای سفاهت و نتیجتا دلالت می‌کند بر حجیت خبر واحد عادل ولی ایشان نمی‌پذیرد دو تا اشکال دارد ایشان می‌گوید اولا این مخالف ظاهر لفظ جهالت است جهالت یعنی عدم العلم، از ایشان هم آدم تعجب می‌کند بابا آن جهل است ایشان هم قاطی کردند الآن، ایشان هم مثل سید مرتضی جهل را با جهالت قاطی کردند بابا عدم العلم آن جهل است یعنی ندانستن جهالت که ندانستن نیست جهالت به معنای سفاهت است که شبیه آن هم در آن آیه است حالا ایشان دارند می‌فرمایند دیگر، مضافا یعنی اولا که کونه که بخواهیم بیاییم بگوییم این جهالت معنایش اینطوری است که شما گفتید معنایی که شما کردید خلاف ظاهر لفظ جهالت است لفظ جهالت یعنی ندانستن یعنی عدم العلم اینکه شما سفاهت معنا کردید درست نیست مضافه به این أن دو تا ایراد است یعنی شما اینجوری بگویید اولا حرف شما آقای قاضی خلاف ظاهر لفظ جهالت است و ثانیا اگر شما این خبر را جهالت را به معنای سفاهت بگیرید آنوقت می‌دانید سر از کجا در می‌آورد؟ الآن ایشان دارد به قاضی اشکال می‌کند می‌گوید شما این جهالت را آمدی به معنای سفاهت گرفتی می‌دانی سر از کجا در می‌آورد؟ سر از اینجا در می‌آورد آن مسلمانهای آن روز علی (علیه السلام) سلمان و... تمام اینها وقتی حاضر شدند بروند جنگ همه کار سفیهانه کردند بدتر از همه خود پیغمبر پس خود پیغمبر هم اقدام بر کار سفیهانه کرده و این هم که درست نیست پس جهالت به معنای سفاهت نیست اینها جواب دارد ما فعلا داریم حرف ایشان را می‌خوانیم ایشان دارد اشکال می‌کند به این آقای قاضی. می‌گوید اگر جهالت را ما به معنای سفاهت بگیریم هم توهین به مسلمانهای صدر اسلام است و هم توهین به خود پیغمبر است معنایش این است که این اقدامی که ایشان کرد به مقتضای خبر ولید این اقدام سفیهانه بود و حال آنکه ما یقین داریم پیغمبر که هیچی آن مسلمانهای دیگر هم اقدام به کار سفیهانه نکردند پس معلوم می‌شود جهالت به معنای سفاهت نیست به معنای چیست؟ همان عدم العلم و وقتی به معنای عدم العلم شد خبر عادل را حجت نمی‌کند مضافا به اینکه خلاف ظاهر لفظ جهالت است این معنایی که شما کردید جهالت یعنی جهل یعنی عدم العلم این سفاهت خلاف ظاهر است، این یک، ثانیا اقدام بر مقتضای خبر ولید لم یکن سفاهه قطعا قطعا این سفاهت نبوده چون رهبر آن جمعیت و لشگر کش خود پیغمبر بوده او لشگر‌ها هم که مثل امیرالمومنین و اینها بودند بنابراین قطعا اینها کار سفیهانه نکردند و حال آنکه ما اگر جهالت را سفاهت معنا کنیم معنایش این است که اینها اقدام کردند بر یک کار سفیهانه و حال آنکه لم یکن سفاهه قطعا این اقدام اینها قطعا سفاهت نبوده چرا؟ اذ العاقل یعنی پیامبر بل جماعه یعنی مسلمانها جماعتی از عقلا و رئیسشان پیغمبر اینها لایقدمون علی الامور اینها اقدام نمی‌کنند بر اموری من دون آنهم امور جنگی که این همه خونریزی بشود من دون وثوق بخبر المخبر بها بها به امور برمی گردد یعنی خود پیغمبر و همچنین آن مسلمانها بدون خبری که وثوق پیدا بکنند اقدام نمی‌کنند فالآیه تدل پس آیه دلالت دارد بر منع از عمل به غیر علم، ببینید بر گشتیم به جای اولمان، پس آیه می‌گوید عمل به غیر علم نکن خبر عادل هم که غیر علم است پس اعتبار ندارد چون این آقا از چه راهی درست کرد؟ از راه اینکه جهالت را سفاهت معنا کرد و گفت در خبر عادل سفاهت نیست از این جهت حجتش کرد ولی ایشان می‌گوید نه ما اگر بخواهیم جهالت را سفاهت معنا کنیم یک چنین لازمه‌ای دارد آن لازمه باطل است پس باید بگوییم جهالت همان است که سید می‌گوید یعنی عدم العلم یعنی خبر فاسق را عمل نکن برای اینکه علم به صدقش نداری آنوقت چه می‌شود؟ آن عدم علم به صدق شامل خبر عادل هم می‌شود علتش عدم العلم است و آن علت در خبر عادل هم هست خبر عادل از کار می‌افتد لذا ایشان می‌فرمایند که پس آیه حالا که جهالتش به معنای عدم العلم است معنای آیه این می‌شود یعنی ذیل آیه دلالت می‌کند بر منع از عمل به غیر علم یعنی به غیر علم اطمینان نکن لعله علتش چیست؟ هی علتش این است که آن غیر علم در معرض مخالفت با واقع است. و اما جواب سر مطلب است.

تخصيص العامّ بمفهوم المخالفة ؛ لاختصاص ذلك ـ أوّلا ـ بالمخصّص المنفصل ، ولو سلّم جريانه في الكلام الواحد منعناه في العلّة والمعلول ؛ فإنّ الظاهر عند العرف أنّ المعلول يتبع العلّة في العموم والخصوص.

فالعلّة تارة تخصّص مورد المعلول وإن كان عامّا بحسب اللفظ ، كما في قول القائل : «لا تأكل الرمّان ؛ لأنّه حامض» ، فيخصّصه بالأفراد الحامضة ، فيكون عدم التقييد في الرمّان لغلبة (١) الحموضة فيه.

وقد توجب عموم المعلول وإن كان بحسب الدلالة اللفظيّة خاصّا ، كما في قول القائل : «لا تشرب الأدوية التي تصفها لك النسوان» ، أو «إذا وصفت لك امرأة دواء فلا تشربه ؛ لأنّك لا تأمن ضرره» ، فيدلّ على أنّ الحكم عامّ في كلّ دواء لا يؤمن ضرره من أيّ واصف كان ، ويكون تخصيص النسوان بالذكر من بين الجهّال لنكتة خاصّة أو عامّة لاحظها المتكلّم.

وما نحن فيه من هذا القبيل ، فلعلّ النكتة فيه التنبيه على فسق الوليد ، كما نبّه عليه في المعارج (٢).

وهذا الإيراد مبنيّ على أنّ المراد بالتبيّن هو التبيّن العلميّ كما هو مقتضى اشتقاقه.

ويمكن أن يقال : إنّ المراد منه ما يعمّ الظهور العرفيّ الحاصل من الاطمئنان الذي هو مقابل الجهالة ، وهذا وإن كان يدفع الإيراد المذكور عن المفهوم ؛ من حيث رجوع الفرق بين الفاسق والعادل في وجوب

__________________

(١) في (ظ) ، (ص) ، (ل) و (م) : «لعلّة».

(٢) معارج الاصول : ١٤٦.

التبيّن إلى : أنّ العادل الواقعيّ يحصل منه غالبا الاطمئنان المذكور بخلاف الفاسق ؛ فلهذا وجب فيه تحصيل هذا (١) الاطمئنان من الخارج ، لكنّك خبير بأنّ الاستدلال بالمفهوم على حجّية خبر العادل المفيد للاطمئنان غير محتاج إليه ؛ إذ المنطوق على هذا التقرير (٢) يدلّ على حجّية كلّ ما يفيد الاطمئنان كما لا يخفى ، فيثبت اعتبار مرتبة خاصّة من مطلق الظنّ (٣).

ما اجيب به عن إيراد تعارض المفهوم والتعليل

ثمّ إنّ المحكي عن بعض (٤) : منع دلالة التعليل على عدم جواز الإقدام على ما هو مخالف للواقع ؛ بأنّ المراد بالجهالة السفاهة وفعل ما لا يجوز فعله ، لا مقابل العلم ؛ بدليل قوله تعالى : ﴿فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ(٥) ؛ ولو كان المراد الغلط في الاعتقاد لما جاز الاعتماد على الشهادة والفتوى.

المناقشة في هذا الجواب

وفيه ـ مضافا إلى كونه خلاف ظاهر لفظ «الجهالة» ـ : أنّ الإقدام على مقتضى قول الوليد لم يكن سفاهة قطعا ؛ إذ العاقل بل جماعة من العقلاء لا يقدمون على الامور من دون وثوق بخبر المخبر بها ؛ فالآية تدلّ على المنع عن العمل بغير العلم لعلّة : هي كونه في معرض المخالفة للواقع.

__________________

(١) لم ترد «هذا» في (ر) و (ص).

(٢) في (ظ) و (م) : «التقدير».

(٣) لم ترد «فيثبت ـ إلى ـ مطلق الظنّ» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٤) حكاه ابن التلمساني عن القاضي ، انظر مفاتيح الاصول : ٣٥٦.

(٥) الحجرات : ٦.