درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۴۲: اجماع منقول ۳۵

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله وصلی الله علی محمد و آله و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

خلاصه ایشان بعد از اینکه فرمودند نقل اجماعها را اگر بخواهیم قبول کنیم این متوقف است بر اینکه پرونده آن ناقلین بررسی شود حالا یا یک ناقل اجماع یا ده تا ناقل اجماع. ما اگر بخواهیم نقل اجماعها را بپذیریم باید بررسی بشود پرونده آن آقایان اطلاعاتشان تورع شان خلاصه ضبط شان اینها همه باید رعایت بشود تا ما نقل اجماع که عبارت است از بیان آراء اجمالی آنها را بپذیریم در درس قبل فرمودند این منحصر به نقل اجماع نیست که نقل آرا است اجمالا نقل آرا تفصیلی هم همین طور است اگر یک نفر ده نفر یا بیست نفر از علمای ما را اسم آورد که این بزرگواران اینجور می‌گویند با آسم خوب این هم نقل آرا تفصیلی است عین همان نقل آرا اجمالی که اگر بخواهیم بپذیریم آن شرایط را دارد اینجا هم اگر بخواهیم بپذیریم این شرایط را دارد این آقا کیست که دارد این حرفها را می‌زند این نسبت را می‌دهد به بزرگان آیا تورع دارد ورع دارد آیا تتبع دارد؟ تمام آنها باید بررسی بشود نه منحصر به مسائل اصلا جاهای دیگر هر چیزی که معرفت احکام مبتنی بر آنهاست نقل آنها باید بررسی شود یک نفر می‌گوید اجمع الرجالیون که مثلا یونس بن عبدالرحمن ثقه است خوب این آقا را اگر بخواهیم حرفش را قبول بکنیم و در نتیجه روایات یونس بن عبدالرحمن را به استناد حرف این آقا بپذیریم مشروط بر این است که ببینیم اهل ورع هست یا بیخودی دارد نسبت می‌دهد اصلا اطلاعاتش در کتاب رجال چه مقدار است تمام آن خصوصیات باید رعایت بشود یا اگر بگوید اجمع اللغویون که صعید فتیمموا صعیدا طیبا صعید مثلا معنایش خاک است یا مطلق وجه الارض است این هم همین جور بخواهیم بپذیریم تمام خصوصیات خلاصه منحصر به یک جایی نیست هر کس هر چیزی را برای ما نقل بکند که پذیرفتن آن چیز موقوف است بر اینکه احکامی بر آن مترتب بشود آن شرایط را ما باید رعایت بکنیم این تمام شد.

بعد ایشان گفتند علمای ما می‌بینیم نوعا در مسائل استناد به اجماع نمی‌کنند به عنوان تایید چرا ولی مستقلا بیایند یک مطلبی را به استناد اجماع ثابت بکنند نه چنین چیزی را نداریم بلکه رد هم می‌کنند ایشان میگویند و هو المتجه بنائا علی ما بیناه این رد اینها خوب است بنا بر اینکه حجیت اجماع را بگوییم از باب نقل سبب است که روز اول ما همین را گفتیم نقل اجماع‌ها اگر اعتباری هم دارد به اعتبار نقل سبب است آنجا صحبت است که آیا حجت است یا نه؟ و الا به اعتبار نقل مسبب که حرفی در آن نیست مثل اجماع‌های مطابقی اجماع‌های تضمنی آنها از خود معصوم خبر می‌دهند صحبتی نیست اینکه ما داریم بحث می‌کنیم اجماع حجت است یا نه راجع به اتفاق من عدا الامام علمائی که امام در آنها نیست اینجور گفته‌اند یا این نقل اجماع اتفاق من عدا الامام آیا این اعتبار دارد یا ندارد؟ ایشان می‌فرمایند اگر ما اجماع را اینجوری بحث بکنیم حق با آنهاست یعنی آنها هم قبول دارند اگر کسی از خود آقا خبر بدهد مثل اجماع تشرفی یا دخولی آنها قبول دارند که حجت است اگر انکار می‌کنند حجیت اجماع را برای اینکه این اتفاق من عدا الامام است که ایشان خودشان فرمودند قبلا گفتند این ناقلین اجماع دارند سبب علمشان را برای ما نقل می‌کنند می‌گویند علما اینجور گفته‌اند ما علم پیدا کردیم به این مسئله چون علما اینجور گفتند پس بنابراین اجماع‌ها اخبار از اتفاق من عدا الامام است که آنهم ارزش ندارد مگر اینکه این اتفاق من عدا الامام نتیجه‌اش استکشاف رای معصوم بشود حالا ایشان می‌فرمایند پس بنابراین حق با این آقایان است روی آن مبنا حق با اینهاست که آمدند منکر اجماع شدند و گفتند اجماع حجت نیست خلاصه اجماعات حجت در آن صورت است که نقل مسبب باشد در صورت نقل سبب آیا حجت است یا نه؟ محل کلام است و علما اکثرا قبول ندارند لذا ایشان چند تا مطلب را ردیف کردند اجماع‌هایی که مسائل اختلافیه یعنی معقد اجماع مسئله اختلافیه باشد آنها حجت نیست اجماعات در مسائل نادره مستحدثه حجت نیست اجماع در مسائل خلافیه‌ای که انتشرت الاقوال فیها حجت نیست اجماعی که هم عصر برای هم عصر خودش نقل می‌کند حجت نیست اجماعی که آن ناقلش آن باع را ندارد آن قدرت تتبع را ندارد آنها پذیرفته نیست آن وقت آخر سر تستری می‌فرماید: پس معلوم شد اجماع مال یک مسائل مخصوصی است یعنی آنهایی که اختلاف در آنها نیست نه همه مسائل آنهم نسبت به بعضی از ناقلین آنها که پرونده شان کامل است آنهایی که آن خصوصیات را ندارند نه تا اینجا عبارت آقای تستری را تمام کردیم.

۲

فائده نقل اجماعی که بیان شد در حکم عدم است

حالا ایشان می‌خواهند شاهد بیاورند دوباره بر حرف‌های خودشان که ببینید اقای تستری هم همینها را گفت ایشان بالاخره از روز اول چه گفتند آقا گفتند اخبار از اتفاق من عداالامام ارزشی ندارد مگر کسی از آن اتفاق من عداالامام کشف از رأی معصوم بکند یا کشف از یک دلیل معتبر عند الکل بکند و این در صورتی است که این ناقل اجماع خبر بدهد از اتفاق کل. کل علمای اعصار و امصار را خبر بدهد خلاصه اجماعی که استلزام عادی با رای معصوم دارد ان اتفاق کل است ولی وجود خارجی ندارد صارف قطعی داریم این اجماعهایی هم که ممکن است ما بدست بیاوریم اقوال علما را اتفاق معروفین است و این اتفاق معروفین هم که استلزام عادی ندارد پس نتیجتا اجماع بعنوان جزء السبب حجت است یعنی این آقا وقتی می‌گوید اجماع ما صارف قطعی داریم که کل را ندیده لابد مقصودش معروفین است آنوقت این معروفین را ما به عنوان جز السبب می‌پذیریم این آقا عادل است وقتی می‌گوید اجماع یعنی معروفین به همان مقدار متیقن که معروفین است می‌گیریم اگر خودمان هم توانستیم ضمیمه‌اش کنیم فبها اگر نتوانستیم ضمیمه‌اش بکنیم حجیت ندارد پس فائده اجماع خیلی کم شد فائده اجماع به عنوان جزء السبب است آنهم اگر بتوانیم تحصیلات خودمان را ضمیمه‌اش بکنیم و الا اگر تحصیلاتی نداشته باشیم که اصلا حجت نیست پس نتیجتا آقا این اجماعات یک فائده خیلی کمی دارد به عنوان جزء السبب حجت است نه به عنوان تمام السبب جزء السببش هم اگر بتوانیم ضمیمه‌اش بکنیم و الا به چه درد می‌خورد مثل آن یک شاهد عادل می‌ماند که مثال زدم شما یک شاهد عادل می‌برید پهلوی حاکم شرع می‌گویید بله این آقا من می‌دانم که یک میلیون از زید طلبکار است خوب این به درد من نمی‌خورد ما می‌گوییم این الان حجت است ولی تا کی حجت است بشرط اینکه بتوانی شاهد دوم را ضمیمه‌اش بکنی والا اگر نتوانی شاهد دوم ضمیمه‌اش بکنی حجیتی ندارد اینجا هم همینجور پس نتیجه شد آقا؟ اجماع فائده‌اش خیلی کم شد بعنوان تمام السبب حجت نیست به عنوان جزء السبب حجت است آنهم اگر ضمیمه‌اش بکنی والا اگر ضمیمه‌اش نکنی فقط ما باشیم و اینکه معروفین این را می‌گویند این استلزام عادی نه با رای معصوم دارد نه استلزام عادی با یک دلیل معتبر عند الکل دارد انتهی کلام آقای تستری.

لکنک خبیر حالا می‌خواهد موید خودش را و حرفهایی که زده و حرفهای ایشان نتیجه این است که هذه الفائده جزء السبب پس اجماع هم در کلام ما و هم در کلام آقای تستری به عنوان جزء السبب شد حجت چون آقای تستری هم گفت اخذ بقدر المتیقن کلش را که می‌دانیم صارف قطعی داریم آن مقداری که متیقن است چقدر است؟ معروفین است این آقایانی که نقل اجماع می‌کنند لااقلش معروفین را دیده و دارد برای ما نقل اجماع می‌کند خوب به عنوان جزء السبب حجت است این مقدار هذه الفائده الاجماع المنقول کالمعدومه چرا؟ برای اینکه اگر نتوانستی چیزی ضمیمه‌اش بکنی هیچی بدرد نمی‌خورد ما که از روز اول گفتیم اجماع یعنی چه لذا اجماع را قبول نکردیم لذا ایشان می‌گوید این مقدار فائده برای اجماع آنهم بعنوان جزء السبب انهم اگر نتوانستید چیزی ضمیمه‌اش بکنید این فائده کالعدم است چرا؟ لان القدر الثابت قدر ثابت آن اتفاق معروفین است چون عرض کردم نسبت به کل که صارف قطعی داریم یک ناقل اجماع ۵۰۰ سال پیش نمی‌توانسته آن روز اقوال همه علما را برای ما بررسی کند لابد معروفین است آن مقدار معروفین از اتفاق به اخبار ناقل این المستند صفت اخبار است آن مقدار که اتفاق معروفین است که به اخبار ناقل ثابت می‌شود چه اخباری؟ اخبار مستند الی الحس چون اخبار مستند الی الحدس که اصلا ارزشی ندارد که آن آقا بنشیند روی یک امور حدسی بگوید اینطور است پس همه بگویند حالا اینطور است. ایشان می‌فرماید اگر کسی اخبار ناقل آمد از اتفاق خبر داد ولی اخبارش مستند به حس بود این مقدار از اتفاق حسی کدام مقدار؟ معروفین این مقدار از اتفاق معروفین از علما که این آقا دارد عن حس نقل می‌کند لیس مما یستلزم عاده موافقه الامام صرف اینکه چند نفر از معروفین علما یک مطلبی را می‌گویند این کاشف نیست از اینکه امام همین را بگوید ممکن است من یک آدم خوش بین باشم خودم تحصیل آراء می‌کنم مثالش را هم قبلا خواندیم تحصیل آراء می‌کنم موافقت چند نفر را بدست می‌آورم ممکن است برای من علم حاصل بشود از وحدت کلمه این معروفین اما نه استلزام عادی باید داشته باشد به دست هر کسی برسد او هم استکشاف بکند یک مثالهایی قبلا داشتیم آن شخصیتی که فوتش با اخبار صد نفر عادل ثابت می‌شود یعنی اینقدر شخصیت بالاست به این زودی آدم نمی‌تواند باور کند که ایشان فوت شده خوب حالا اگر در این زمینه ده نفر بیایند بگویند به من فلانی فوت شده خوب ممکن است من خوش بین باشم به این ده نفر با این ده نفر معامله صد نفر بکنم و بگویم زید مرده است ولی استلزام عای ندارد چون فرض این است که مرگ او با صد نفر ثابت می‌شود و الآن ده نفر گفتند ایشان می‌فرماید اینجا هم یک چنین جوری است و ان کان ان وصلیه است دنبال شرط و جزائش نگردید اگر چه این اتفاق کدام اتفاق؟ معروفین، اگر چه این اتفاق معروفین لو ثبت لنا یعنی خود ما برویم تحصیل آراء ایشان را بکنیم آخه ما داریم منقول می‌خوانیم ایشان می‌گوید این آقایی که دارد از معروفین نقل می‌کند اگر چه خود ما اگر برویم تحصیل آراء معروفین را بکنیم ممکن است علم هم برایمان حاصل بشود ولی نه ما میزان نیستیم باید این مقدار عدد را دست هر کسی بدهیم استلزام عادی داشته باشد لذا می‌فرماید اگر چه این اتفاق معروفین اگر ثابت بشود برای ما امکن امکن چه؟ حصول علم، روی خوش بینی که داریم به این معروفین ممکن است علم بصدور مضمونه مضمون این اجماع که می‌شود قول معصوم (علیه السلام). ممکن است برای شما علم حاصل بشود لکن لیس عله تامه ولی علت تامه نیست لذلک بل هو نظیر همان مثال ده تا و صد تا اخبار عدد معین ده نفر مثلا، ده نفر بیایند خبر بدهند در اینکه این مطلب اینجوری است ایشان می‌فرماید اینجا هم نظیر اخبار عدد معین است در اینکه این هم قد یوجب العلم و قد لایوجب العلم ما نحن فیه هم همینجور است ممکن است اتفاق معروفین برای بعضی یوجب العلم ولی لایوجب العلم برای بعضی‌ها. و لیس ایضا پس استلزام عادی ندارد اتفاق معروفین با رای معصوم و لیس و همچنین استلزام عادی با یک دلیل معتبر عند الکل هم ندارد خوب بله آنها زدند این حرف را قطعا هم دلیلی داشتند اما حالا ما کشف بکنیم اینقدر دلیلشان مهم بوده که اگر بدست ما برسد ما هم قبول می‌کنیم نه، صرف اینکه آخه یک روزی ما گفتیم اجماعات لااقل کاشف از دلیل هست بله کاشف از این هست که یک دلیلی داشتند اما آن دلیلشان هم اینقدر معتبر باشد که در نزد ما هم تمام باشد نه. اتفاق معروفین نه کشف از رضای معصوم می‌کند و نه کشف از یک دلیل معتبر عند الکل می‌کند بله دلیلی داشتند این حرف را زدند اما آن دلیل هم آیا در نزد ما معتبر است چنین کاشفیتی ندارد و لیس ایضا اتفاق معروفین نه استلزام عادی با رای معصوم دارد و ایضا لیس مما یستلزم عاده وجود الدلیل المعتبر حتی بالنسبه الینا اینطور نیست که دلیلشان اینقدر مهم باشد که حتی نسبت به ما هم معتبر باشد یک نفر می‌گوید مگر می‌شود آنها همه استناد کنند به یک دلیلی و در نزد شما معتبر نباشد می‌گوید بله خیلی هست اینجوری، می‌شود این مطلب، ۵۰ نفر ۱۰۰ نفر از علما به یک دلیلی استناد بکنند ولی اگر من آن دلیل را ببینم در آن خدشه می‌کنم پس اینطور نیست که حتما کشف بکند اتفاق این صد نفر از یک دلیلی که اگر آن دلیل را ما هم ببینیم حتما ما هم آن حرف را می‌زنیم نه. احتمال دارد آن دلیل را ما ببینیم و آن حرفی را که آنها می‌زنند نزنیم لذا ایشان می‌فرماید که لان استناد کل بعض یعنی کل فرد استناد هر فردی از آن علما همان معروفین استنادشان به یک چیزی که یعنی به روایتی که لانراه یعنی لانعتقد استناد ممکن است آنها بکنند به یک روایتی که لا نعتقده دلیلا یعنی ما آن را دلیل حساب نکنیم یعنی خدشه داشته باشیم و این لیس امرا مخالفا للعاده ایشان می‌فرماید می‌شود این مطلب که بعضی از آن علمای معروف استناد بکنند به یک چیزی یعنی به یک روایتی ولی ما آن را معتقد نباشیم و این لیس امرا مخالفا للعاده. نه امر عجیب و غریبی هم نیست الآن مثالش را می‌زنیم می‌شود علمای معروف یک زمانی به استناد یک روایتی بیایند یک حرفی را بزنند که اگر ما آن روایت را ببینیم ممکن است خدشه کنیم یا از نظر سند یا از نظر دلالت. لذا ایشان می‌فرماید هیچ بعدی ندارد.

[مثال اجماع بر نجاست آب چاه در ملاقات با نجاست در نظر قدما]

الا تری انه لیس من البعید می‌خواهد یک مثال بزند که هیچ بعدی ندارد که این مسئله را همه می‌دانید قدماء ما همه قائل بودند آب چاه ولو متصل بشود به اقیانوس‌ها نجاستی در آن بیافتد نجس می‌شود علمای قدما همه البته به استثنای یک نفر، ابن عقیل آقای عمانی، شیخ انصاری در مکاسب هم گاهی بعنوان عمانی و هم بعنوان ابن عقیل، یک نفر است نه این عمان معروف، یکی از شهرهای بحرین و آن جاها بوده، غرض این آقای عمانی که یکی از علما بحرین بود کنیه‌اش هم ابن عقیل است یک نفر را بگذارید کنار توی قدما، بقیه قدما تمام به این مسئله قائل بودند که اگر چاه ولو متصل به اقیانوس‌ها باشد ولی به مجرد اینکه با نجس ملاقات کند می‌گفتند نجس می‌شود باید چند تا دلو از آن بکشیم تا آن آب چاه پاک بشود خوب این اتفاقی همه بود دیگر از این بهتر مثال نمی‌شود زد. خوب برویم سراغ این آقایان. آقایا شما دلیلتان چیست؟ چرا شما قائل شدید به نجاست آب چاه عند الملاقاه با نجس؟ حالا روایات معارض هم دارد روایاتی داریم که نه خیر آب چاه با ملاقات با آب نجس، نجس نمی‌شود. غرض دو طائفه روایت است روایاتی هست که ظهور دارد در نجاست و روایاتی هم هست که معارض است ظهور دارد در طهارت. می‌رویم سراغ این قدما می‌گوییم شما به چه دلیل آمدید می‌گویید آبا چاه با ملاقات با نجس نجس می‌شود؟ می‌گویند اخبار داریم. حالا خبر هم ندارند که معارض دارد فقط به استناد همان اخبار هیچ اطلاعی ندارند آن اخبار دال بر نجاست را دیدند می‌گویند ما طبق این اخبار حکم می‌کنیم به نجاست. می‌رویم سراغ طایفه دوم می‌گوییم شما چرا نجس می‌دانید با آن روایات؟ می‌گویند بله ما توجه داریم که روایات دال بر طهارت هم داریم اما آنها سندش ضعیف است آنها دلالتش ضعیف است آنها خبر واحد است اینها خبر متواتر است. ببین فرق کرد با اولی. اولی هم می‌گفت نجس دومی هم می‌گوید نجس آن اولی می‌گفت نجس چون اطلاع نداشت آن روایات دال بر طهارت هم داریم خوب طبق آن روایات می‌گفت نجس. اما طایفه دوم خبر دارند که روایاتی هم هست دال بر طهارت ولی می‌گویند آن روایات یا سندا مخدوش اند یا دلالتش مخدوش است یا نه آن خبرهای دلالت بر طهارت خبر واحد است اما این خبرهایی که می‌گویند نجس است اینها خبرهای متواتر است ما توجه داریم آنها هم هست اما اینها رجحان دارد از این جهت. آنها حجت نیست ضعف سند ضعف دلالت خبر واحد در مقابل متواتر آنها اصلا حجت نیست. ما علت اینکه فتوی به نجاست دادیم این است. می‌رویم سراغ طایفه سوم می‌گوییم شما چه؟ شما که آن روایات را تمام می‌دانید می‌گویند بله ما آن روایات دال بر طهارت را هم سندا قبول داریم هم دلالتا قبول داریم هم اخبارش معتبر است پس چرا نجاست گفتید؟ متعارضین است در خبرین متعارضین ما اعمال ترجیح کردیم ترجیح با اینها بوده چون ما دستور داریم در خبرین متعارضین خذ باعدلهما افقهما اوثقهما اورعهما گفتند بله ما خبر داریم یک چنین روایتی هم هست سندهایش هم تمام دلالت‌هایش هم تمام اخبار معتبره. ماییم و دودسته اخبار معتبره طبق ادله باید چکار کنیم؟ اعمال ترجیح بکنیم ما هم بررسی کردیم دیدیم ترجیح با اینهاست اینها را مقدم کردیم بر آنها. خوب ببینید همه یک چیز را می‌گویند از نظر فتوی همه می‌گویند نجاست اما مستندها فرق دارد طایفه اول مستندش روایات بود خبر از معارض نداشت طایفه دوم همان نجاست را می‌گفت خبر هم داشت از آن روایات ولی می‌گفت خدشه دارد سندا و دلالتا طایفه سوم می‌گفت سند هر دو معتبر است هیچکدامش مخدوش نیست تنها ما دستور داریم در خبرین متعارضین اعمال ترجیح بکنیم و ما اعمال ترجیح کردیم بررسی کردیم دیدیم روایات دال بر نجاست مثلا رواتش اعدل اند از اینها افقه‌اند از اینها آن را مقدم کردیم. ببینید این مستند این آقایان نتیجه همه یک چیز را می‌گویند اما استنادشان فرق دارد حالا ما هیچکدام اینها را قبول نداریم ما چکار می‌کنیم؟ ما متاخرینیم قبل از علامه را می‌گویند قدما بعد از علامه که ماها هستیم متاخریم خود علامه برزخ بین قدما و متاخرین است ما اصلا قبول نداریم لذا یک دفعه انقلاب شده و آن اجماع تبدیل شده به اجماع بر طهارت. خوب آقایان شما متاخرین چطور چنین حرفی می‌زنید با اینکه اتفق الکل علی النجاسه؟ می‌گوییم آقا اتفق الکل ولی ما آن حرف‌هایشان را قبول نداریم که می‌گویند آن رجحان دارد بر این، اینها رجحان دارد بر او. پس می‌شود که علمایی اتفاق داشته باشند بر یک مطلبی ولی ما دلیلشان را که بررسی می‌کنیم تمام نمی‌دانیم آن طایفه سوم می‌گفتند آنها ارجح از این است نه خیر ما بررسی کردیم دیدیم اینها ارجح از آن است پس اینطور نیست که همه علمای قدمااین حرف را زدند این کاشف باشد از یک دلیل معتبری که اگر به دست ما هم برسد ما هم معتبر می‌دانیم نه ممکن است معتبر بدانیم ممکن است معتبر ندانیم.

 من البعید هیچ بعدی ندارد ان یکون قدمایی که القائلون بنجاسه البئر یعنی در فتوا همه اجماع دارند منتها استناد‌هایشان فرق می‌کند بعضهم قد استند الی دلاله الاخبار الظاهره فی النجاسه بعد ایشان اگر بگویید چرا این حرف را زدید می‌گویند اخباری داریم الظاهره فی ذلک ظهور در نجاست دارد مع عدم الظفر اینها اطلاع پیدا نکردند بما یعارضها چون اطلاع پیدا نکردند به آن اخبار دال بر طهارت آمدند طبق روایتی که پیدا کردند حکم به نجاست دادند این طایفه اولی.

و بعضهم قد ظفر بالمعارض طایفه دوم معارضها را هم دیدند، دیدند اخباری داریم که می‌گوید آب چاه نجس نمی‌شود با ملاقات نجاست ولی لم یعمل به عمل نکردند به این اخبار یعنی بر این اخبار دال بر طهارت عمل نکردند چرا؟ لقصور سنده لقصور دلالته لکونه من الآحاد برای اینکه این اخبار دال بر طهارت را می‌گویند سندهایش خدشه دارد دلالت‌هایش خدشه دارد خدشه هم نداشته باشد خبر واحد است نسبت به آن ادله دال بر نجاست، آنها متواتر است آنها را مقدم کردیم بر اینها، این هم مال طایفه دوم.

و اما برویم سراغ طایفه سوم ایشان می‌فرمایند و اما طایفه سوم لمعارضته لاخبار النجاسه و ترجیحها علیها بعضی از نسخه‌ها علیه است غلط است هر دو باید علیها باشد و لمعارضته رفتیم سراغ طایفه سوم، طایفه سوم می‌گویند لمعارضته یعنی این معارضها معارض است با اخبار نجاست یعنی هم اینها تمام است هم آنها هم دلالت و سند اینها تمام است هم آنها معارض این را می‌گویند دیگر، چون اگر آنها سندش خدشه داشته باشد معارض به آن نمی‌گویند اینها قبول دارند که این اخبار معارض دارد یعنی همینطور که اینها تام الدلاله و السند است آنها هم تام الدلاله و السند است الا اینکه متعارضین اند اعمال ترجیح کردیم لمعارضته طایفه سوم می‌گویند معارضه می‌شود آن معارض با اخبار نجاست، آن معارض اخبار طهارت است لمعارضته یعنی معارضه آن معارض که آن معارض چیست؟ اخبار طهارت، می‌گویند معارضه می‌شوند آن اخبار طهارت معارضه دارد با اخبار نجاست منتها ما چکار کردیم؟ ترجیحها علیها یعنی آن مخالفها را ترجیح دادیم بر موافقها. دستور هم همین است در خبرین متعارضین که از هر جهت حجت اند دلالتها و سندها همه تمام است شما باید با ترجیحاتی که در روایت معین شده یکی را بر دیگری ترجیح بدهی بضرب من الترجیح یعنی به یک قسمی از اقسام حالا یا با اعدلیت یا افقهیت یا اورعیت یا هر چی.

 حالا می‌خواهد ایشان نتیجه بگیرد خوب ببینید کل قدما همه قائل به نجاست و هر کدام هم به یک دلیلی که اگر ما دلیلهایشان را ببینیم قبول نداریم چرا؟ برای اینکه ما اخبار دال بر طهارت را ارجح بر آنها می‌دانیم یعنی می‌گوییم آنها هم حجت است اینها هم حجت اند ولی ارجحیت با این طرف است چرا؟ چون روایتی که در سلسله سند این طرف اند اعدل و افقه‌اند از روات آن طرف لذا ایشان می‌فرماید فاذا ترجح فی نظر المجتهد المتاخر یعنی ماها که حالا بعد از علامه آمدیم اگر در نظر ما رجحان داشت اخبار طهارت یعنی ما اخبار طهارت را رجحان دادیم بر آنها حالا شما بیا بگو آقا آنها اتفاق دارند داشته باشند بگویید آنها اتفاق دارند بر خلاف شما می‌گوییم داشته باشند فلایضره این متاخر را هیچ ضرری را به این متاخر نمی‌زند اتفاق قدما علی النجاسه المستند المستند صفت اتفاق است اتفاق قدما که این صفت را دارد اتفاقشان بر نجاست مستند است به آن امور مختلفه مذکوره پس شد این مطلب خلاصه آقا اتفاق معروفین یک وقت اتفاق کل است بله آن استکشاف می‌کند از رای معصوم یا از یک دلیل معتبر عند الکل، اما صرف اینکه چند نفر از معروفین علما یک حرفی زدند این نه کاشفیت از رای معصوم دارد و نه کاشفیت از یک دلیل قطعی معتبر عند الکل.

و بالجمله انصاف مطلب این است اگر کسی بخواهد شعار ندهد حرف ما را باید بزند خوب بعضی‌ها شعار می‌دهند شعار این است آدم محتملات را بصورت مظنونات نشان بدهد مظنونات را بصورت مقطوع، اینها شعار است. خوب شیخ طوسی کانه به تعبیر ایشان دارد شعار می‌دهد مگر می‌شود علما بیایند یک حرفی را بزنند و معذلک باطل باشند و امام زمان دستگیری نکند پس این دلیل است بر اینکه قطعا این شعار است ایشان می‌گوید اتفاق علما این علمای من عدا الامام اند، این اتفاق علمای من عدا الامام مفید ظن است شما اگر این شعارها را ندهید ظن را به صورت قطع نشان ندهید انصاف مطلب این است که اجماع بما هو اجماع اتفاق معروفین کشف از رضای معصوم نمی‌کند کشف از دلیل معتبر عند الکل هم نمی‌کند حالا که ایشان گله دارد می‌گوید علمای اهل زمان ما همه اهل شعارند همه می‌آید مظنون‌ها را به خورد مردم می‌دهند به صورت معلومات این کار کار درستی نیست انصاف مطلب این است اگر کسی تامل بکند مسامحه نکند یعنی شعار ندهد نیاید ابزار بکند مظنون را بصورت قطع چنانچه متعارف زمان ما این است محصلین یعنی علما می‌آیند شعار می‌دهند می‌گویند مگر می‌شود کی کی... چند نفر از بزرگان را می‌شمرند و بعد می‌گویند مگر می‌شود اینها خلاف گفته باشند اگر خلاف گفتند حتما امام زمان به داد می‌رسد نه ممکن است خلاف بگویند و بر امام زمان هم هیچ لزومی ندارد بیاید به اینها بگوید شما اشتباه کردید اگر کسی این کار را نکند مسامحه نکند نیاید مظنون‌ها را بصورت قطع بکند یعنی بصورت قطع به خورد مردم بدهد (ان) انصاف این است که اگر کسی خلاصه اصولی بخواهد فکر کند خلاصه شعاری و احساساتی بخواهد فکر نکند انصافش این است اتفاق من یمکن من یمکن کیست؟ معروفین. دوباره حرفها را می‌خواهد بزند خلاصه انصافش این است اتفاق من یمکن یعنی معروفین از علما که می‌شود آدم فتاوایشان را بدست آورد بر یک مطلبی. این اتفاق معروفین کما لایستلزم عاده موافقه الامام علیه السلام کذلک لایستلزم وجود دلیل معتبر عند الکل بله دلیل داشتند بزرگان ما که بیخود حرف نمی‌زنند حتما دلیل داشتند اما آیا دلیلشان را دست من هم بدهند من هم واقعا صد در صد معتبر می‌دانم؟ نه احتمال دارد باشد احتمال دارد نباشد چرا؟ ممکن است معتبر نباشد چرا؟ ممکن است معتبر نباشد یا از یک جهت یا از جهات شتی همان جهاتی که گفتیم.

۳

وجوب ضمیمه و امارات بر نقل اجماع توسط مجتهد برای حجیت تمسک به آن

 فلم یبق الا اینکه خوب نتیجتا آقا اتفاق معروفین بما هو هو ارزش ندارد بعضی از بزرگان ما اینجور گفتند خوب ما پذیرفتیم از آقای علامه یعنی وقتی آمد از معروفین خبر داد طبق آیه نبا قول ایشان را می‌پذیریم روی چشممان بعضی از معروفین گفتند اما اگر خودت هم تلاش و تتبع باشی ضمیمه بکنی بررسی به حد فبها و الا اگر نتوانی کاری کنی هیچ به درد نمی‌خورد پس نتیجتا فایده نقل اجماع فایده قلیله‌ای شد. فلم یبق فی المقام نمی‌ماند مگر اینکه ان یحصل المجتهد امارات که مفعول یحصل باشد، مگر اینکه آقای مجتهد منقول الیه که دیگران برایش نقل اجماع کردند این تحصیل امارات دیگری بکند از اقوال باقی علما، برود اقوال باقی علما یا غیر اقوال شهرتها، امورات متفق علیها مثل امورات اجتهادیه خلاصه از اینها برود ضمیمه‌اش بکند لیضیفها الی ذلک تا اینکه این محصلات خودش را مضاف بکند به آن منقولات. آقای تستری نظرتان هست یک عبارتی داشتند فلیفرض المظنون کالمحصل یعنی حالا که این آقا قولش حجت است و یقینا دارد از معروفین خبر می‌دهد شما که خودت رفتی یک مقدار پیدا کردی آنهایی که مال خودت است که علمی است خودت پیدا کردی که علما این را می‌گویند مظنونات ایشان را هم کالمحصل حساب کن تعبدا. بپذیر که ایشان گفتند معروفین. اگر این مظنونات را کالمحصلات و معلومات خودت حساب کردی اگر از مجموع اینها کشف کردی رضای معصوم را فبها والا هیچ بدرد نمی‌خورد فیحصل من مجموع المحصل له و المنقول الیه (فاعلش دو سه سطر بعد می‌آید یعنی القطع فی مرحله الظاهر) منقول الیه نخوانید المنقول یعنی آنهایی که او نقل کرده الیه. چون یک منقول علیه داریم یعنی اینکه نه می‌گوییم او منقول است الیه. محصلات خودش را و آنهایی که نقل شده است الیه که نباشد آنها را تعبدا به عنوان معلوم خودش حساب بکند الذی صفت منقول است ایشان می‌فرماید از مجموع این تحصیلات و آنهایی که برایش نقل شده است , آن نقل شده‌ها کدام است؟ همان‌هایی است که فرض آقای تستری گفت فلیفرض بحکم العقل من حیث وجوب التعبد من حیث وجوب العمل به این منقول که این صفت دارد فرض شد (اشاره به حرف آقای تستری گفت فلیفرض المظنون منقول مظنون کالمعلوم المحصل) ایشان میفرماید این منقولی که فرض بحکم المحصل یعنی فرض کردیم که آن هم حکم محصل را دارد چون بنا شد که بپذیریم چه حجت حکم محصل را دارد از حیث وجوب عمل به او تعبدا از مجموع اینها یحصل القطع فی مرحله الظاهره ما که به واقع کاری نداریم ما اگر از آن منقولات آن آقا با تحصیلات خودمان توانستیم یک چنین کاری بکنیم برسانیم به حد نصاب قطع برای ما حاصل می‌شود قطع در مرحله ظاهر یعنی اطمینان که به آن علم عرفی می‌گویند در مرحله ظاهر ما قطع به لازم پیدا می‌کنیم لازم کدام است؟ و هو قول الامام او وجود دلیل معتبر یا کشف می‌کنیم از دلیل معتبری که آنهم ایضا برگشتش به حکم امام است چون اگر ما کشف کردیم از دلیل، خوب دلیل را هم معصوم فرموده پس ما اگر این محصولات و محصلات و منقولات را روی هم ریختیم ممکن است برای ما قطع حاصل بشود حالا ما از رای خود معصوم یا یک دلیل معتبر که آنهم برگشتش به این است که امام حکم کرده به این حکم ظاهری مضمون یعنی مضمون آن دلیل.

ایشان می‌فرمایند لکنه (ضمیر برمی گردد به آن قطع فی مرحله الظاهره) ما گفتیم قطع پیدا می‌شود در مرحله ظاهر لکنه قطع در مرحله ظاهر هم ایضا مبنی بر اینکه مجموع منقول از اقوال و محصل از امارات استلزام عادی داشته باشد خلاصه ایشان می‌فرماید خود معروفین تنها که به درد نمی‌خورد اگر توانستی ضمیمه‌اش بکنی از این ضمیمه قطع پیدا بکنی آن درست است آنهم مبنی بر حرف گذشته است باید استلزام عادی نه اینکه شما بگویید از این تحصیلات خودم با این منقولات قطع پیدا کردم نه این به درد نمی‌خورد باید یکجوری این منقولات و محصلات اینقدر قوی باشد اینقدر عددش بالا باشد که هر کسی وسواسی هم باشد ببیند صد هزار نفر مثلا یک چیزی گفتند او هم علم قطعی پیدا بکند لذا می‌گوید قطع پیدا می‌شود آنهم مبتنی بر همین است یعنی از آن منقولات و محصلات خودش استلزام عادی داشته باشد با قول امام (علیه السلام) یا وجود دلیل معتبر و الا فلا معنی لتنزیل المنقول منزله المحصل بادله حجیه خبر الواحد و الا اگر نه باز به آن حد نرسید استلزام عادی نداشت به درد نمی‌خورد پس اجماع فایده‌اش چقدر شد؟ خیلی کم شد یعنی اولا بعنوان تمام السبب نیست به عنوان جزء السبب است بعنوان جزء السبب هم کی ارزش دارد؟ آن موقعی که ضمیمه‌اش بکنی به آن حد برسانی و الا اگر به آن حد نرسانی بعنوان جزء السبب هم ارزش ندارد لذا می‌فرماید والا اگر نتوانی آن محصلات و منقولات را به این حد برسانی که استلزام عادی داشته باشد فلامعنی لتنزیل المنقول منزله المحصل، آخه تنزیل به اعتبار آثار است این را به منزله او قرار بده یعنی آثار بر آن بار کن، من این را بمنزله این قرار دادم آقا عادل است خیلی خوب بله حرف‌های ایشان مثل معلومات خودم، به چه درد می‌خورد؟ وقتی این تنزیل به درد می‌خورد که این منقول این آقا را بمنزله محصل خودت حساب کن و استکشاف رای معصوم بکن والا اگر نتوانستی این کار را بکنی هیچ ارزشی ندارد این نقل اجماعها معنا ندارد تعبد و تنزیل منقول منزله محصل. بیایی با ادله حجیت خبر واحد بگویی این منقول‌ها کالمحصل است کما عرفت سابقا که ما قبل از اینکه عبارتهای آقای تستری را شروع کنیم تمام این حرفها را زدیم.

۴

نظر مرحوم تستری در نقل اجماع و نقل خبر از طرف ثقه

و من ذلک ایشان می‌فرماید از این حرفها که ما زدیم معلوم شد آقای تستری مفصل در اجماع نیست عنایت کنید آن روزهای اول، روزهای اول که می‌گویم قبل از تابستان، خیلی رفقا بودند که نبودند آن روزهای اولی که ما اجماع را شروع کردیم گفتیم ما با عامه خیلی فرق داریم، عامه می‌گویند چه؟ عامه می‌گویند همین قدر که یک عده از علما یک مطلبی را گفتند آن می‌شود حکم الله همینقدر که جمع شدند یک مشت از علمای اهل حل و عقد یک مطلبی را به وحدت کلی گفتند آن دیگر می‌شود حکم الله، آیه و روایت هم برایش آوردند ما که این را قبول نداریم ما اصلا قبول نداریم که اجماع دلیل علی حده‌ای بر اعتبارش هست، خوب بیاییم توی امامیه، توی امامیه که مثل ماها هستیم که اصلا قبول نداریم یعنی شیخ انصاری، آقای آخوند اینها که اصلا نقل اجماع را قبول ندارند ولی آنهایی که اجماع منقول را قبول دارند دلیلشان چیست؟ ادله حجیت خبر واحد دقت می‌کردیم ما با عامه چقدر فرق کرد عامه می‌گویند اجماعها حجت است با کتاب و سنت و ادله، ما اصلا قبول نداریم حجیت اجماع را که نقل اجماع حجت باشد این مال ما. ما که می‌گوییم یعنی ایشان، آقای آخوند و دیگران. اما آنهایی هم که از امامیه حجت می‌دانند آنها هم دلیلشان ادله حجیت خبر واحد است یعنی آیه نبا به ما می‌گوید خبر عادل عن حس اگر یک عادلی، چون حدسی‌ها که به درد نمی‌خورد خیلی ایشان این مطلب را توضیح داده‌اند ادله حجیت خبر واحد هم اگر بخواهد این نقل اجماع را حجت بکند در صورتی است که عن حس باشد پس بنابراین عن حس اگر کسی آمد نقل اجماع کرد این آقایانی که نقل اجماع را حجت می‌دانند با عموم ادله حجیت خبر واحد اجماع را حجت می‌دانند خوب حالا عنایت کنید این در ذهنتان باشد از آن طرف هم اسم کتاب آقای تستری چه بود؟ کشف القناع عن وجه حجیه الاجماع می‌خواهیم پرده برداریم از علت حجیت اجماع. خوب ظاهر این عبارت این است که ایشان هم مثل عامه است یعنی می‌خواهیم پرده برداری کنیم که چرا اجماع بما هو اجماع حجت است ظاهرش آدم اینطور خیال می‌کند آنوقت خیال می‌کند که آقای تستری تفصیل داده ایشان گفته اجماع بما هوهو حجت است بعنوان جزء السبب نه بعنوان تمام السبب. اگر کسی اسم کتاب را در نظر بگیرد اینها را در نظر بگیرد به ذهنش می‌آید که آقای تستری تفصیل داده یعنی گفته اجماع بماهوهو تمام السببش حجت نیست جزء السببش، یعنی کانه آدم خیال می‌کند آقای تستری مفصل است یعنی اجماع را بماهوهو حجت می‌داند بنا بر جزء السبب نه بنا بر تمام السبب. ایشان می‌گوید اینجوری نیست آقای تستری اصلا اجماع را حجت نمی‌داند بماهوهو، ایشان ادله حجیت خبر واحد را حجت می‌داند می‌گوید ما یک مشت ادله داریم می‌گوید خبر واحد برای ما حجت است حالا می‌خواهد این عادل از اجماع خبر بدهد می‌خواهد از شهرت خبر بدهد می‌خواهد از چیزهای دیگر خبر بدهد می‌خواهد بگوید خلاصه مطلب یک وقت نه خیال کنی ایشان مفصل است در مسئله اجماع یعنی آمده گفته اجماع بماهوهو مثل عامه نه خیال کنی ایشان اجماع را بماهوهو حجت می‌داند منتهی تفصیل داده گفته بعنوان تمام السبب حجت نیست بعنوان جزء السبب حجت است نه بابا اینجوری نیست ایشان خبر واحد را حجت می‌داند می‌گوید اگر یک خبر واحد عن حس به۱۱ دستت رسید برایت حجت است اعم از اینکه نقل اجماع بکند یا نقل دیگران بکند پس مفصل در مسئله اجماع ایشان حساب نمی‌شود. خود ما هم همینجور که قبلا برای شما می‌گفتیم اجماع را بماهوهو حجت نمی‌دانیم حتی بعنوان جزء السبب. ایشان می‌فرمایند و من ذلک ظهر از این مطالبی که گفتیم ظهر ان ما ذکره (تستری) لیس تفصیلا فی مساله حجیه الاجماع المنقول نه اینکه ایشان تفصیل بدهد در حجیت اجماع منقول و لاقولا فی حجیته فی الجمله آخه ما قبلا گفتیم بعنوان جزء السبب فی الجمله حجت است ایشان می‌گوید این آقا این کار را هم نمی‌خواهد بکند من حیث ان اجماع منقول نمی‌خواهد بگوید اجماع بماهوهو اگر بعنوان جزء السبب باشد حجت است بعنوان تمام السبب حجت نیست این را نمی‌خواهد بگوید که بشود تفصیل در مساله اجماع و انما یرجع محصله محصل کلام این بزرگوار این است الحاکی للاجماع یصدق فی ما یخبره عن حس ایشان می‌خواهد بگوید اگر حاکی اجماع در آن خبر حسی که می‌دهد تصدیق کن و ان فرض اگر فرض کردی که ما یخبره عن حسه ملازما اگر فرض کردی آن ملازم لصدور، لصدور جار و مجرور متعلق به این ملازما است بنفسه او بضمیمه معترضه است ایشان این را می‌خواهد بگوید ان فرض اگر یک آقایی نقل اجماع کرد عن حس تو این خبر را تصدیق بکن اگر فرض کردی که این خبر حسی اش حالا یا بنفسه یا بضمیمه قرائن خارجیه اگر دیدی ملازم است با صدور حکم واقعی یا دیدی ملازم است با دلیل معتبر عند الکل کانت حکایته حجتا یعنی خلاصه ایشان آقا اجماع را بعنوان نقل اجماع حجت نمی‌داند یعنی اجماع را بماهوهو حجت نمی‌داند تا شما بیایید بگویید تفصیل داده گفته اجماع بماهوهو در صورت جزء السبب حجت است در صورت تمام السبب حجت نیست این کار را نمی‌خواهد بکند ایشان خبر واحد عن حس را حجت می‌داند آنوقت این خبر واحد عن حس اگر استلزام عادی با رای معصوم داشت حجت است والا لیس بحجه. خلاصه ایشان را جزء مفصلین نباید حساب کنید ایشان خبر واحد حسی را حجت می‌داند اگر هم نقل اجماع را حجت می‌داند چون یکی از مصادیق خبر عن حس است نه بعنوان اینکه اجماع بماهوهو. ایشان می‌فرمایند که ایشان عقیده شان این است حاکی اجماع نه حاکی اجماع هر حاکی هر کسی که عادل بود یک خبر حسی به شما داد این حکایتش برای شما حجت است لعموم ادله حجیه الخبر فی المحسوسات و الا فلا اما اگر این ناقل این حاکی خبر عن حس خبرش ملازمه نداشت با رای معصوم یا دلیل اعتباری ندارد و هذا و این مقدار فایده را یقول به کل من یقول بحجیه الخبر فی الجمله هر کسی که خبر واحد عن حس را حجت می‌داند این قضیه را قبول دارد و قد اعترف و ایشان اعتراف کرده بجریانه ضمیر برمی گردد به تصدیق، تصدیقی که از آن یصدق استفاده می‌کنیم، پس ایشان اعتراف کرده به جریان آن تصدیق مخبر عن حس هم در نقل شهرت هم در نقل فتاوی آحاد علما تفصیلا و هم در نقل فتاوی اجمالا.

بحث نقل اجماع تمام می‌شود از فردا بحث نقل تواتر شروع می‌شود.

ووجود المعاضد وعدمه ، وقلّته وكثرته ، ثمّ ليعمل بما هو المحصّل ، ويحكم على تقدير حجّيته بأنّه دليل واحد وإن توافق النقل وتعدّد الناقل.

وليس ما ذكرناه مختصّا بنقل الإجماع المتضمّن لنقل الأقوال إجمالا ، بل يجري في نقلها تفصيلا أيضا ، وكذا في نقل سائر الأشياء التي يبتني عليها معرفة الأحكام. والحكم فيما إذا وجد المنقول موافقا لما وجد أو مخالفا مشترك بين الجميع ، كما هو ظاهر.

وقد اتّضح بما بيّناه : وجه ما جرت عليه طريقة معظم الأصحاب : من عدم الاستدلال بالاجماع المنقول على وجه الاعتماد والاستدلال غالبا ، وردّه بعدم الثبوت أو بوجدان الخلاف ونحوهما ، فإنّه المتّجه على ما قلنا ، ولا سيّما فيما شاع فيه النزاع والجدال ، أو عرفت (١) فيه الأقوال ، أو كان من الفروع النادرة التي لا يستقيم فيها دعوى الإجماع ؛ لقلّة المتعرّض (٢) لها إلاّ على بعض الوجوه التي لا يعتدّ بها ، أو كان الناقل ممّن لا يعتدّ بنقله ؛ لمعاصرته ، أو قصور باعه ، أو غيرهما ممّا يأتي بيانه ، فالاحتياج إليه مختصّ بقليل من المسائل بالنسبة إلى قليل من العلماء ونادر من النقلة الأفاضل (٣) ، انتهى كلامه ، رفع مقامه.

الفائدة المذكورة لنقل الإجماع بحكم المعدومة

لكنّك خبير : بأنّ هذه الفائدة للإجماع المنقول كالمعدومة ؛ لأنّ القدر الثابت من الاتّفاق بإخبار الناقل ـ المستند إلى حسّه ـ ليس ممّا

__________________

(١) في (ر) و (ص) : «إذ عرفت».

(٢) في (ظ) : «التعرّض».

(٣) كشف القناع : ٤٠٠ ـ ٤٠٥.

يستلزم عادة موافقة الإمام عليه‌السلام ، وإن كان هذا الاتّفاق لو ثبت لنا أمكن أن يحصل العلم بصدور مضمونه ، لكن ليس علّة تامّة لذلك ، بل هو نظير إخبار عدد معيّن في كونه قد يوجب العلم بصدق خبرهم وقد لا يوجب. وليس أيضا ممّا يستلزم عادة وجود الدليل المعتبر حتّى بالنسبة إلينا ؛ لأنّ استناد كلّ بعض منهم إلى ما لا نراه دليلا ، ليس أمرا مخالفا للعادة.

ألا ترى : أنّه ليس من البعيد أن يكون القدماء القائلون بنجاسة البئر ، بعضهم قد استند إلى دلالة الأخبار الظاهرة في ذلك مع عدم الظفر بما يعارضها ، وبعضهم قد ظفر بالمعارض ولم يعمل به ؛ لقصور سنده ، أو لكونه من الآحاد عنده ، أو لقصور دلالته ، أو لمعارضته لأخبار النجاسة وترجيحها عليه (١) بضرب من الترجيح ، فإذا ترجّح في نظر المجتهد المتأخّر أخبار الطهارة فلا يضرّه اتّفاق القدماء على النجاسة المستند إلى الامور المختلفة المذكورة.

وبالجملة : الإنصاف (٢) ـ بعد التأمّل وترك المسامحة بإبراز المظنون بصورة القطع كما هو متعارف محصّلي عصرنا ـ أنّ اتّفاق من يمكن تحصيل فتاواهم على أمر كما لا يستلزم عادة موافقة الإمام عليه‌السلام ، كذلك لا يستلزم وجود دليل معتبر عند الكلّ من جهة أو من جهات شتّى.

استلزام الإجماع قول الإمام عليه‌السلام أو الدليل المعتبر إذا انضمّ إلى أمارات أخر

فلم يبق في المقام إلاّ أن يحصّل المجتهد أمارات أخر من أقوال

__________________

(١) كذا في (ت) و (ه) ، وفي غيرهما : «عليها».

(٢) كذا في (ظ) ، وفي غيرها : «فالإنصاف».

باقي العلماء وغيرها ليضيفها إلى ذلك ، فيحصل من مجموع المحصّل له والمنقول إليه ـ الذي فرض بحكم المحصّل من حيث وجوب العمل به تعبّدا (١) ـ القطع في مرحلة الظاهر باللازم ، وهو قول الإمام عليه‌السلام أو وجود دليل معتبر الذي هو أيضا يرجع إلى حكم الإمام عليه‌السلام بهذا الحكم الظاهري المضمون لذلك الدليل ، لكنّه أيضا مبنيّ على كون مجموع المنقول من الأقوال والمحصّل من الأمارات ملزوما عاديّا لقول الإمام عليه‌السلام أو وجود الدليل المعتبر ، وإلاّ فلا معنى لتنزيل المنقول منزلة المحصّل بأدلّة حجّية خبر الواحد ، كما عرفت سابقا (٢).

ومن ذلك ظهر : أنّ ما ذكره هذا البعض ليس تفصيلا في مسألة حجّية الإجماع المنقول ، ولا قولا بحجّيته في الجملة من حيث إنّه إجماع منقول ، وإنّما يرجع محصّله إلى : أنّ الحاكي للإجماع (٣) يصدّق فيما يخبره عن حسّ ، فإن فرض كون ما يخبره عن حسّه ملازما ـ بنفسه أو بضميمة أمارات أخر ـ لصدور الحكم الواقعي أو مدلول الدليل المعتبر عند الكلّ ، كانت حكايته حجّة ؛ لعموم أدلّة حجّية الخبر في المحسوسات ، وإلاّ فلا ، وهذا يقول به كلّ من يقول بحجّية الخبر (٤) في الجملة ، وقد اعترف بجريانه في نقل الشهرة وفتاوى آحاد العلماء.

__________________

(١) لم ترد في (م) : «تعبّدا».

(٢) راجع الصفحة ١٨٠.

(٣) في (م) زيادة : «إنّما».

(٤) في (ت) و (ه) زيادة : «الواحد».