درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۲۹: اجماع منقول ۲۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

صحبت در ادّعای اجماعی بود که آقای ابن ادریس حلّی فرموده بودند که اجمع الامامیه بر این که کسی که قضا به عهده ‏اش هست فوائدی به عهده‏اش هست مضایقه و فور است، کار و زندگی را باید رها کند فقط نماز قضا بخواند، اجمع، ادّعای اجماع هم کرد خوب این اجماع را ایشان بررسی می‏کند، می‏گوید مبتنی بر سه چهار تا اجتهاد است که هیچکدامش تمام نیست، یعنی سه چهار تا اجتهاد حدسی را در نظر گرفته، از او حدس زده که همه اینطور می‏گویند و از آن هم حدس زده که نظر مبارک امام هم این است، آن سه چهار تا اجتهاد کدام است، اوّل اینکه آمده گفته علمای ما این اخبار مضایقه را نقل کردند در کتابشان، خوب کسی که روایتی را نقل می‏کند در کتاب، این دلیل است بر اینکه عمل هم می‏کند بر صدقش، پس حالا که همه نقل کردند، پس همه عمل کردند، خوب ما خلافش را دیدیم، دیدیم علمایی روایتی نقل کردند ولی خودشان بر طبق آن عمل نکردند و فتوا ندادند، مقدّمه دوم آمده گفته این اخبار مضایقه دلالتش بر وجوب مضایقه تام است، نخیر این طور نیست، خیلی‏‌ها آمدند از این اخبار استحباب مؤکد فهمیدند، استحباب مؤکد دارد انسان کار و زندگی را رها کند، آن هم اگر وضعش به هم نخورد و الاّ اگر بخواهد به کار و زندگیش ادامه بدهد، نمازها را در خلالش بخواند، عیبی ندارد، اینطور نیست که دلالتش بر وجوب تام باشد که همه بگویند، نه، خیلی‏ها هم گفته‏اند مستحبّ مؤکد است، خوب ببینید ایشان حدس زده، همه نقل کردند، پس همه عمل کردند، همه هم که گفته‏اند واجب است، هیچکدام اینها نیست، یا اینکه آمده گفته روایاتش موثوق به است، همه قبول دارد که روایات موثوق به را نمی‏شود ردّ کرد، این هم که روایاتش موثوق به است، پس نمی‏شود ردّ کرد، پس همه قبول دارند مضایقه را، اینطور نیست، خوب شما موثوق به می‏دانید، شاید بعضی از این روایات نزد دیگران موثوق به نباشد، خوب ببینید این هم یک اجتهاد است، از همه اینها گذشته شما الآن طبق چه مدرکی آمدی فتوا می‏دهی به وجوب مضایقه، طبق خبر واحد، سه چهار پنج تا که ما بیشتر نداریم، اینها علم است، به مطابقه واقع که نمی‏آوریم، می‏شود خبر واحد، شما خودتان عقیده‏تان این است که خبر واحد را نمی‏شود به آن استناد کرد و حال آنکه بر خلاف مبنای خودت، آمدی طبق همین خبر واحدهایی که علم به مطابقه واقع نمی‏آورد، آمدید طبق اینها فتوا بدهید، ان قلت که بله، اینها این چهار پنج تا خبر علم به واقع نمی‏آورد ولی چون چند نفر از بزرگان عمل کردند برای ایشان علم حاصل شده، اینطور نیست، اگر در یک روایتی خبر واحد بود، علم به واقع نمی‏آورد، بر فرض هم چند نفر به آن عمل بکنند آن که باعث علم به واقع صددرصد نمی‏شود، از همه اینها گذشته اصلاً شما تخطئه می‏کنید، حالا نه تنها مبنایش این است، مبنایشان این است می‏گویند خبر واحد حجّت نیست، امّا غیر از اینکه مبنایش باشد تخطئه می‏کند دیگران را، می‏گوید همه آدم‏ها اشتباه می‏کنند به خبر واحد عمل می‏کنند، خوب شما که یک چنین مبنایی دارید، قابل تخطئه می‏کنید دیگران را، می‏گویید اصلاً کار دیگران درست نیست که به خبر واحد عمل می‏کنند، چطور آمدید طبق آن خبرهای واحدی که یک چند نفری هم عمل کردند شما می‏خواهید بگویید این را مستند فتوایتان قرار دهید، از همه اینها گذشته اگر نقل خبر مضایقه دلیل بر اینکه خود آنها هم عمل می‏کردند، همان آقایان مواسعه را هم نقل کردند، اگر شما به استناد نقل می‏خواهید ادّعای اجماع بکنید بر وجوب مضایقه، ما هم به استناد نقل ادّعا می‏کنیم وجوب اجماع بر مواسعه، خلاصه مطلب آقا این اجماعات درست نیست، اینها همه شاهد است بر اینکه اکثر این اجماعاتی که برای ما ادّعا می‏شود، اینها تتبعی نیست، عن حسٍ نیست، تا اینکه انسان بیاید بگوید انّها سنّةُ المحکیه، تا اینکه انسان بگوید اینها مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد می‏شود، اجماع این مجموعه مشمول ادلّه حجّیت خبر واحد می‏شود که اوّلاً عن حسٍ باشد یعنی علم به آرای علما عن حسٍ انسان پیدا بکند یا لااقل اگر عن حسٍ نیست لااقل عن حدسٍ مبادیش حسّی باشد، و حال اینکه این اجماعاتی که ما داریم دو سه روز هست که می‏خوانیم هم مقدّمات حدس است هم مؤخّرات حدس است، حدس در حدس، اصلاً نمی‏شود گفت که اینها انّها سنّةُ المحکیه، اینها داخل در خبر واحد است، پس نتیجتا این اجماعات باطل شد، بعد یک اجماعاتی که باطلتر از آن قبلی، حالا آن قبلی را باز عدّه ‏ای را داشتیم که می‏گفتند مضایقه واجب است، ایشان در یک مسئله ‏ای ادّعای اجماع کرده که به قول محقّق نه تنها یک نفر هم نداریم در بین شیعه، در بین سنّی‏ها هم یک نفر نداریم، چون همه می‏گویند نفقه یعنی فطریه زوجه بر زوج است اگر ناشزه نباشد با این قید و الاّ زوجه‏ای که ناشزه است، قهر کرده رفته خانه پدر و مادرش نه عیال من است یعنی نه نان خور من است، عیال غیر از زوجه است، عیال یعنی نان خور، نه عیال من است یعنی نه نان خور من است و چون ناشزه است نه واجب النّفقه من است، یک نفر نیامده بگوید فطریه این بر شوهر است با اینکه یک نفر قائل ندارد ایشان آمده ادّعای اجماع کرده، حالا چرا، برای اینکه در روایات ما داریم فطریه زوجه بر زوج است، همین، این زوجه هم اطلاق دارد، خوب بله ناشزه و غیر ناشزه را می‏گیرد، آن وقت ایشان چه چیزی را حساب کرده، گفته این خبری که می‏گوید فطریه زوجه بر زوج است، این را علما نقل کردند، نقل دلیل است بر اینکه عمل کردند و این قدر مطلق هم که همه می‏گویند مطلق حجّت است، پس همه می‏گویند فطریه زوجه بر زوج است، مطلقا ولو ناشزه باشد، تمام اینها تخیلی بیش نیست، ایشان دیگر حساب نکرده، خوب بله این روایت این کلمه مطلق را دارد ولی شما باید روایت دیگری را مراجعه بکنید، انسان وقتی به روایات دیگر مراجعه می‏کند می‏فهمد مناط وجوب فطره دو عنوان است، یعنی دو عنوان مناط وجوب فطره است، اگر آن دو عنوان یکیش یا هر دویش بود خوب است و این زن ناشزه هیچکدام از آن دو عنوان را ندارد، ما یک عنوان من یعول داریم که نان خوران را باید فطریه ‏اش را بدهیم، به همین دلیل مهمانهای شب عید فطر که قبل از افطار می‏آیند، نان خور ما حساب می‏شوند باید بدهیم، یک مناط هم دارد یعنی وجوب نفقه است، این خانم ناشزه که الآن هم خانه ما نیست، نه عنوان عیال و نان خور دارد و نه عنوان واجب النّفقه دارد، دیگر اینها را خیال نکرده، لفظ زوجه مطلق، مطلق هم که حجّت، پس کأنّا حالا که همه می‏گویند مطلق حجّت است، این جا هم این اطلاق دارد، بگوییم همه می‏گویند فطریه زوجه بر زوج است، اینها درست نیست، ایشان می‏فرمایند که حالا ببینید چقدر فرق است بین اجماع ایشان و اجماعی که آقای محقق نقل می‏کند، من قبل از اینکه وارد درس شویم یک کلمه‏ای اینجا توضیح بدهم و آن کلمه خذفی که دیروز برای بحار گفتم اگر انتزاع توهین شده غرض خیلی عذر می‏خواهم، چون آقا من از علاّمه مجلسی خیلی می‏ترسم، ایشان خیلی عزیز دردانه اهل بیت است، ایشان خیلی ناز نازی اهل بیت است، من واقعا از مرحوم مجلسی خیلی می‏ترسم حتّی از ایشان هم بی‌ترس می‏ترسم ولو چرا، برای اینکه ایشان درخت شیعه را ریشه درخت شیعه را زنده کرد تا نوبت به شیخ انصاری رسید، اصول پر و بال یعنی درختی که او زنده کرد ریشه‏اش را، ایشان به حساب برگ و بار به آن داده، علی کل حال حقّ مرحوم مجلسی بر یک یک شیعیان خیلی زیاد است، اگر آن کلمه خذف که من گفتم، اگر انتزاع توهین نمی‏شود، چون من در ردّ آن آقا بودم، گفتم آن آقایی که شاگرد ماسیون یهودی بوده شاگرد گرویج یهودی بوده، آن حق ندارد دخالت در این کارها بکند، من این را خواستم بگویم، لذا این کتاب، بحار است دیگر، فعلاً ایشان در این بحار همه چیز را جمع کرده، غرض من در مقام ردّ او بودم، لذا عرض کردم مرحوم مجلسی در مرآت العقول ببینید روایات را زیر ذرّه ‏بین می‏گذارد، می‏گوید این روایت ضعیف است این حسن است این موثّق است، اینجا در این کتاب بحار، ایشان به صورت سند کاری نکرده، یعنی راجع به سند بحثی نداشته، همه ‏اش بحث دِلالی که این روایت معنایش چیست، امّا در کتاب مرآت العقول، هم آنجا تحقیق سندی دارند و هم تحقیق دِلالی، علی کل حال اگر این کلمه یک قدری انتزاع توهینی هم می‏شود از آن، اگر می‏شود عرض کردم با این قراینی که من گفتم ابدا انتزاع توهین نمی‏شود ولی اگر به قول بعضی از آقایان بحار است، ولی بحارالأنوار، دریای نور است، امّا این دریای نور یک لحافی هم در آن هست، علی کل حال، اگر انتزاعی هم می‏شود عذر می‏خواهم، هم از آقایان هم از علاّمه مرحوم مجلسی، خوب وارد بحث بشویم،

۲

کلام محقق در مسائل عزیه

ایشان می‏فرماید نگاه کنید چقدر فرق است بین ابن ادریس حلّی و آقای محقّق، محقّق مگر چه فرموده، یک عبارتهایی حکایت شده، ببینید که چقدر فاصله است بین ادّعای اجماعاتی که آقای ابن ادریس حلّی می‏کند و بین ادّعایی که محقق در بعضی از کلمات محکیه، خود ما ندیدیم، برای ما حکایت کردند، چه کسی حکایت کرده، استاد ایشان فاضل نراقی در کتاب عوائد الایام، اوّل صفحه ۲۴۲ چون خطّش خیلی ریز است آقایان بخواهند نگاه کنند معطّل می‏شوند، اوّل صفحه ۲۴۲، عوائد الایام مال مرحوم نراقی استاد شیخ انصاری ما، ایشان در آنجا این عبارتهایی که می‏خواهیم بخوانیم سه چهار خط عبارت است که هنوز نخواندیم، این سه چهار خط عبارتی که می‏خواهیم الآن بخوانیم، آقای نراقی اوّل صفحه ۲۴۲ کتاب عوائد نزل عن المحقق فی الرّسالةغریه، می‏گوید محقق در رساله غریه ‏ شان این را گفتند، این اول معلوم بشود غریه غلط است، حالا نمی‏دانم این قریه منسوب است به آقای نراقی، او غریه نوشته یا نه چاپخانه نقطه را غلط گذاشته، عزّیه بوده نه غریه، ایشان خیال کرده، غریه یعنی نجف، رساله غریه یعنی رساله‏ای که در نجف چاپ شده، نه این رساله عزّیه است، عرض کردم نمی‏دانم به مرحوم نراقی نسبت نمی‏دهم، در آن کتاب نراقی نوشته رسالة الغریه للمحقق، نقطه را روی غین گذاشته، و حال آنکه ممکن است چاپخانه اشتباه کرده باشد، یک کمی اینطرف‏تر باید باشد، عزّیه یعنی نقطه باید روی (را) باشد که بشود (ز) آن هم غین نیست عین است، رساله عزّیه، یک شخصی بوده عزّالدّین، مرحوم محقق این رساله را به نام آن نوشته، و غریه نیست، الرّسالة العزّیه که به نام آن عزّالدّین ایشان نوشته، در این رساله عزّیه محقق آمده یک حرفهایی زده، آن حرفها را آقای نراقی نقل کرده از محقق، شیخ انصاری ما هم چون آن کتاب محقق، یعنی آن رساله عزّیه را نداشته، آمده چه کار کرده به همان اکتفا کرده، ولی هفت هشت ده سال پیش آقا، یک کتابی چاپ شد، الرّسائل التسع، مال محقق است یعنی رساله نهگانه، یکی از آن رساله‏‌ها همین رساله عزّیه است، آخر صفحه ۱۴۴، اگر می‏خواهید به محکیه مراجعه کنید، عوائد اوّل صفحه ۲۴۲، اگر این رسائل التسع را دارید که من چند سال پیش تهیه کردم، کتاب خیلی خوبی هم هست که محقق یعنی آقای نراقی از آن رساله عزّیه که یکی از آن نُه تا رساله است، الرّسائل التسع نُه تا رساله است، یکی از آنها رساله عزّیه است که اگر آن کتاب را دارید الرّسائل التسع را ببینید، آخر صفحه ۱۴۴ و در آنجا عین این عبارتها البته با چهار پنج تا کلمه کم و زیاد، عین این عبارتها آنجا نقل شده، حالا ببینیم جامعه مدرسین به کجا آدرس داده، معارج الاصول، صاد، صفحه چند صاد دیگر یک صفحه‏اش را نگاه کنید، ببینید از آن اجماعهای تخیلی شده، چه بسا مرحوم محقق دو تا کتاب فقهی دارد، یکی شرایع است یکی معتبر، یک کتاب اصولی دارد به نام معارج، نه اینکه این بحث ما بحث اجماع است، این آقا نتوانسته پیدا کند، نتوانسته در عوائد پیدا کند، نه توانسته در رسائل التسع پیدا کند، گفته خوب این که بحث اصولی است، لابد در معارج گفته، خوب کدام صفحه، خودت بگرد، معارج دارد صاد دارد دیگر، البته من چند سال پیش چند صفحه نوشتم دادم برایشان، شاید از همانها هست که اتلاف کردند، علی کل حال حدس زده، عین اجماعهای حدسی، حدس زده معارج کتاب اصولی است خوب، اینها هم که بحث اصولی، ما می‏گوییم معارج حالا کی به کی است، بالاخره یک صفحه‏ اش را ما داریم ولی نه صفحه ۱۳۰ است، اگر هم می‏خواهی معارج نگاه کنی، صفحه ۱۳۰ یک کلمه دارد، پس نباید اینها را به آنجا آدرس داد، یک کلمه دارد الاجماع ما لم یتغرر، لم یتغرر مادام لم یعلم قصد، یعنی در معارج از این چند خط که ما می‏خواهیم بخوانیم، یک جمله‏ اش در معارج است، آن هم صفحه ۱۳۰ است، بنابراین اصلاً به آنجا نباید آدرس داد، ما یا باید آدرس بدهیم به عوائد، اوّل صفحه ۲۴۲، یا باید آدرس بدهیم به الرّسائل الطفع آخر صفحه ۱۴۴، این عبارتها را آنجا نگاه کنید، رفقا نگویند چیست ما خیلی معطّل می‏شویم، من قبول دارم کم می‏خوانم، من همیشه گفتم بین محذورین هستم، الآن آقا بین رفقا عدّه خیلی زیادی داریم شاید ده بیست سی نفرند که اینها هفته اوّلشان هست که دارند رسائل می‏خوانند، نه از آن طرف خبر دارند نه از این طرف، رفقایی داریم خیلی متعدّد از اوّل رسائل تا آخر رسائل پهلوی خود ما خواندند، شرح نوشتند دوباره باز دارند شرکت می‏کنند، اینجا من ماندم چه کار کنم، از آن طرف تکرار می‏کنم مطلب را که آن آقایان جدیدیها بفهمند، از آن طرف مجبورم یک نکات ریزی بگویم که آقایان قدیمی‏ها راضی بشوند وقتشان تلف نشود، علی کل حال اگر من یک کمی آن طرف و این طرف می‏زنم، گاهی یک نکاتی می‏گویم برای اینکه آن آقایان قدیمی وقتشان از بین نرود، بعضی‏هاشان شرح هم نوشتند، من خودم شرح‏شان را دیدم، علی کل حال برای اینکه آنها وقتشان تلف نباشد، گاهی یک نکاتی اینگونه می‏گوییم که آن آقایان هم وقتشان تلف نباشد، از این طرف هم نگاه می‏کنید من سه چهار بار تکرار می‏کنم برای اینکه جدیدی‏ها مطلب برایشان جا بیفتد، خلاصه مطلب آقا، یک عبارتی می‏خواهیم از محقق بخوانیم، هنوز نخواندیم، اگر محکی اش را می‏خواهید در عوائد اوّل صفحه ۲۴۲، اگر حقیقتش را می‏خواهید رسالة الرسائل التسع، آخر صفحه ۱۴۴، خوب حالا این عبارت چیست، ببینید چقدر سخت‏گیری می‏کند محقق، ایشان خیلی خوشش آمده می‏گوید نگاه کن اجماعهای آقای حلّی کجا، یک مسئله ‏ای که یک دانه هم قائل ندارد، آمده ادّعای اجماع کرده، امّا ببین محقق دارد چه می‏گوید، محقق می‏گوید شما وقتی می‏توانید مطلبی را نسبت به علما بدهید که بدانید آن علما فحص این مسئله را کردند، دقّت کنید خیلی مسئله را دارند سخت می‏گیرند، محقق می‏فرماید چه موقع شما می‏توانید بگویید اجمع العلما، یک حکمی را نسبت به علما بدهید، اوّلاً باید فحص بکنید دانه دانه را پیدا بکنید و بعد هم بدانید قصدشان این مسئله است، یعنی حتّی اگر قصدشان را اعراض نکنید نمی‏توانید... می‏گوید از کجا می‏دانید این حرفها را، می‏گوید اجماع به معنای قصد است، خوب به لغت مراجعه کن، اجماع در لغت معنا شده به معنای قصد یا عزم یا تصمیم، همه‏ اش یکی است، اگر شما از محقق سؤال بکنید، این سخت‏گیری‏ها چیست که می‏کنید که اگر ما بخواهیم ادّعای اجماع بدهیم باید عن حسٍّ باشد، دانه دانه علما را بررسی بکنیم و بعد هم بدانیم قصدشان همین است، چون معارج این جمله را دارد، که عرض کردم به آن جا نباید ارجاع بدهیم، این جمله را ۱۳۰ دارد، الاجماع لم یتغرر، مادام لم یعلم قصد المجمع، اجماع ثابت نمی‏شود مادامی که قصد را ندانید، این یک جمله در معارج صفحه ۱۳۰، معارج هم مال محقق هست، امّا این عبارتهایی که ما می‏خوانیم آن جا نیست، ما سه چهار خط عبارت می‏خواهیم از ایشان بخوانیم، یا باید به عوائد مراجعه کنیم، یا به رسائل التسع، و خلاصه این یک کلمه آنجا هست، الاجماع لم یتغرر، یعنی اجماع ثابت نمی‏شود مادام لم یعلم قصد المجمع، یعنی باید آن آقایان مجمعی را ما قصدشان را هم بدانیم، ببینید چقدر سخت گرفته، خوب چرا این حرف را می‏زنید، می‏گوید برای اینکه اجماع در کتاب لغت به معنای عزم است، قصد است، تصمیم است، یکی است اینها، اجماع اصلاً به معنای قصد است، به معنای عزم است، آدم باید بدانند این آقایان چنین عزمی چنین قصدی دارند آن وقت نسبت به آنها بدهید، خوب می‏گوید شاهد هم نیاورده که به چه دلیل... خوب ما می‏خواهیم شاهد بیاوریم، می‏خواهم یک شاهد قرآنی بیاورم، یک شاهد روایی بیاورم یک شاهد هم از کلمات علما، که اجماع به معنای چیست به معنای قصد است، عزم است، تصمیم است، چون الفاظ کتاب سنّت را می‏گویند بر معنای حقیقی‏اش آدم باید حمل بکند، معنای لغوی اجماع قصد و عزم است اگر در قرآن کلمه اجماع آمد باید حملش کنیم بر آن معنا، اگر در روایت کلمه اجماع آمد باید حملش کنیم بر آن معنا،

امّا قرآن، سوره یوسف، «اجمعوا ان یجعلوه فی غیابت الجُب»، اجمعوا یعنی برادران یوسف تصمیم گرفتند، عزم کردند قصد کردند که برادرشان را ان یجعلوه فی غیابت الجُب، ببینید اجمعوا در قرآن است که الفاظ کتاب و سنّت را انسان باید حمل بر معنای لغوی بکند، معنای لغویش هم عزم و قصد است، پس اجمعوا در این آیه به معنای قصدوا است، به معنای عزموا است، تصمیم گرفتند این کار را بکنند و کردند، این استعمال قرآنیش، مرحوم محقق دیگر این شواهد را نمی‏آورد، فقط می‏گوید اجماع به معنای قصد است، من دارم شاهد می‏آورم که حرف ایشان را جا بیاندازیم،

و امّا در روایات، من لم یجمع الصّیام من اللّیل فلا صیام له، کسی که قصد روزه از شب نداشته باشد روزه‏اش باطل است، من لم یجمع یک وقت یجمع نخوانید، اگر لم یجمع بخوانید معنایش این است که کسی جماع نکند روزه ‏اش باطل است، من لم یجمع یک وقت نخوانید، من لم یجمع فی اللّیل می‏گوید روزه ‏اش باطل است، نخیر من لم یجمع از اجماع است نه از جماع، من لم یجمع کسی که اجماع نکند از شب، یعنی چه، نه اینکه جماع نکند، یعنی کسی که قصد روزه فردا را نداشته باشد روزه‏اش باطل است، خوب ببینید این هم روایت که کلمه اجماع به معنای قصد و عزم است،

و امّا از کلمات علما، من دنبال یک چیزی می‏گشتم در شرح نهج البلاغه، پیدایش هم کردم جلد ۱۶ آخر صفحه ۲۷۴ دنبال آن می‏گشتم، که عمر آب دهان انداخت به نامه حضرت و بعد هم پاره کرد، چون در روایت خود ما دارد، من دوست داشتم این عبارت را از کلمات سنّی‏ها هم به دست بیاورم، دنبال این می‏گشتم، جلد ۱۶ آخر صفحه ۲۷۴ ایشان این جمله را نقل می‏کند، می‏گوید روایت شده یعنی گفتند بزرگان، اسم راوی را می‏برد که اینها گفته‏اند وقتی عمر رسید به فاطمه اخذ منه الکتاب همان نامه‏ ای که ابوبکر امضا کرده بود که فدک مال ایشان است، از او نامه را گرفت بَزَقَ بزاق آب دهان هست دیگر، تُف انداخت روی آن و بعد هم پاره کرد نامه را، حالا ببینیم من اذاها این هست یا نه، من ااذاها فقد اذانی و من اذانی فقد اذا اللّه خواستم مصداق من اذا را برای شما معین کرده باشم، حالا این وسط یک جمله بگویم، اینها اینقدر ظلم کردند به امیرالمؤمنین، می‏گویند مصداق من اذاها علی بن ابیطالب است، او فاطمه را اذیت کرده، پیغمبر را اذیت کرده، خدا را اذیت کرده، نه که دیدند اینها مسلّم است که عمر یک چنین کاری کرده، من اذاها مصداقش آمده روایت درست کردند، اگر آخر سر فرصت شد آدرس آن را هم می‏دهم که این روایت را نسبت به امیرالمؤمنین می‏دهند، می‏گویند من اذاها مصداقش علی است، آن زهرا را اذیت کرده، پیغمبر را اذیت کرده، خدا را اذیت کرده پس کافر است، علی کل حال، حالا فعلاً من دنبال او می‏گشتم، جلد ۱۶ آخر صفحه ۲۷۴ پیدایش کردم، امّا در خلال به یک کلمه برخوردم،

(سؤال)

شرح ابن ابی الحدید عرض کردم ابن ابی الحدید جلد ۱۶ آخر صفحه ۲۷۴، دنبال این می‏گشتم من امّا چشمم به یک جمله‏ای خورد که به درد امروز ما هم می‏خورد، ایشان این جمله را دارد، ابن ابی الحدید لمّا بَلغَ فاطمه علیهاالسلام اجماعُ ابی بکر علی منع فدک لاتث فخمارها وقتی به فاطمه خبر دادند اجماع ابوبکر، اجماع ابوبکر یعنی چه، یعنی تصمیم ابوبکر، ببینید برای همین شاهد آوردم، یک شاهد از خدا آوردم یک شاهد از پیغمبر آوردم یک شاهد هم می‏خواهم از یک عالم سنّی بیاورم، لمّا بَلَغَ فاطمه علیهاالسلام جلد ۱۶ صفحه ۲۱۱، آن که من دنبالش می‏گشتم آخر صفحه ۲۷۴ پیدا کردم، آن که به درد کار ما می‏خورد صفحه ۲۱۱، لمّا بَلَغَ فاطمه علیهاالسلام اجماعُ ابوبکر علی منع فدک لاتث فخمارها تا خبردار شد ایشان که ابوبکر قصد دارد و خلاصه می‏خواهد فدک را غصب بکند، چادرشان را خمارشان را به سرشان انداختند که دیگر داستانش را می‏دانید، رفتند مسجد و مفتضح کردند، اوّلی و دوّمی و همه را خلاصه مفتضح کردند، خلاصه مطلب صحبت سر اجماع است، وقتی ایشان فهمید ابوبکر اجماع کرده، یعنی تصمیم گرفته قصد و عزم کرده فدک را بگیرد، ایشان چه کرد، پس نتیجتا آقا حرف آقای محقق درست شد، اجماع مشتق از قصد است در کتاب لغت، الفاظ کتاب و سنّت را هم باید حمل بر معنای لغوی بشود، پس اجماع، اگر شما خواستید بگویید این مطلب اجماعی است، کی می‏توانید بگویید، آن موقعی که بدانید آن مجمعین قصد این معنا را کردند و الاّ اگر اینطور نباشد ادّعای اجماع نمی‏شود کرد،

خوب حالا بفرمایید می‏خواهم از رو بخوانیم، عبارتهایی که می‏خواهیم بخوانیم این سه چهار جلمه اوّلش آقا با رسائل التسع یک قدری فرق دارد، یعنی اگر به محکیه عوائد مراجعه کنیم عین این است، یک نقطه کم و زیاد ندارد، امّا اگر به اصل اصلش یعنی به رسالة العزّیه اگر مراجعه بکنیم یک قدری کلمات اوّلش چند کلمه ‏اش فرق دارد، ما حالا همین را می‏خوانیم، قال، آقای محقق در رساله‏ العزّیه فرموده چه، فرموده الاتّفاق علی لفظ مطلقٍ شاملٍ لِبعض افراده الّذی وقع فیه الکلام مثلاً در آن رسائل دارد وقع فیه النّزاع، ایشان می‏گوید کلام، این که خیلی فرق نمی‏کند، غرض چند تا کلمه‏اش فرق دارد، لایقتضی الاجماع، اگر اتّفاق بر یک لفظی بود، شماها نمی‏توانید بگویید حالا که علما اتّفاق بر این لفظ دارند پس همه علما این را می‏گویند، نه باید بدانید قصدشان این است، عنایت فرمودید، حالا برای مثالش آقا همان زوجه دیروزی را بیاورید، الآن زوجه یک لفظی است مطلق، یجبُ فطره زوجه بر زوج، این زوجه لفظی است مطلق و مطلقی است که بعضی از افرادش محل نزاع است، چون با ابن ادریس ما نزاع داریم دیگر، ابن ادریس می‏گوید یک فرد زوجه که ناشزه است آن هم فطریه‏اش بر زوج است، ولی ما نه، ما می‏گوییم نیست، حالا عبارت را با همان زوجه تطبیق بکنیم، ببینید الآن ما اتّفاق داریم، یعنی همه علما آن روایت فطریه زوجه بر زوج است، همه این کلمه مطلق را اتّفاق دارند، اتّفاق است بر لفظ زوجه، این زوجه شامل می‏شود آن فردی را هم که محل نزاع است، کلمه نزاع بهتر است، کلام هم حالا همان است، ببینید الآن این لفظ زوجه یک فردش محل نزاع است که کدام باشد، آن ناشیزه، محل نزاع است ما می‏گوییم فطریه ندارد آن آقا می‏گوید دارد، حالا آقای محقق دارد می‏فرماید ولو همه این کلمه زوجه را در کتابشان گفتند، ولو همه قبول دارند مطلق حجّت است، ولی شما نمی‏توانید به این اکتفا کنید بگویید حالا که این زوجه را همه نقل کردند، اتّفق الکل، همه این زوجه را نقل کردند، همه هم که می‏گویند زوجه مطلق است، هم ناشزه را می‏گیرد هم غیر ناشزه را، پس همه می‏گویند فطریه زوجه بر زوج است، ایشان می‏گوید لایقتضی، صرف این که اتّفاق علما بر یک کلمه زوجه است، زوجه هم یک فردی دارد آن فرد را هم می‏گیرد آن فرد را هم می‏گیرد، شماها این اقتضا نمی‏کند ادّعای اجماع کنید، کأنّه دارد ردّ ابن ادریس می‏کند، ابن ادریس که دیروز ردّش کرد در آن زوجه، کأنّه این کلمات هم به او ناظر است، آقای ابن ادریس یک کلمه زوجه درست است اتّفق همه نقل کردند و درست اطلاق دارد، درست است مطلق هم همه می‏گویند حجّت است، امّا شما نمی‏توانید ادّعای اجماع کنید علی ذلک لانّ المذهب لایصار الیه، یعنی لایحصل، مذهب را که انسان از راه اطلاق نمی‏تواند درست کند، چون لفظ زوج مطلق است، پس مذهب امامیه اقتضا می‏کند که بگوییم فطریه زوجه بر زوج است، لایحصل مذهب لایصارر الیه است، یعنی لایحصل است من اطلاق اللّفظ ما لم یکن معلوم من القصد، ببینید آقای ابن ادریس اگر شما می‏خواهی ادّعای اجماع بکنی، تمام علما را باید بررسی کنید، ببینید اوّلاً لفظ زوجه را قبول دارند که شامل ناشزه هم می‏شود یا نه، تازه این را که به دست آوردید باید سؤال کنید از علما، قصد شما این است که واقعا زوجه ناشزه هم به حساب فطریه‏اش بر زوج است، اگر قصدشان، آن هم علم نه حدس، با علم باید بفهمید که قصد همه علما این است که زوجه که اطلاق دارد، ناشزه ‏اش را هم می‏گیرد و قصدشان این است زوجه ناشزه هم نفقه‏اش یعنی فطریه‏اش با زوج است، ماها باید معلوم باشد لایصار، مذهب را نمی‏توانیم ما از راه اطلاق لفظ مادامی که معلوم نباشد، خوب اینها را از کجا آوردید شما که ادّعای اجماع قطع معتبر است می‏گویید لانّ، برای اینکه اجماع مأخوذ است در کتاب لغت، قولهم یعنی در کتاب لغت، اجماع مأخوذ است از قول لغویین که می‏گویند اجمع علی کذا، چه موقع می‏گویند اجمع علی کذا اذا عزم علی کذا، اگر یک کسی عزم علی کذا، آن وقت می‏گویند اجمع، عزم و قصد و تصمیم، اینها همین یکی است، فلایدخل، این نتیجه، فلایدخل فی الاجماع علی الحکم الاّ من عُلِمَ منه القصدُ الیه، ما داخل در قصد و اجماع نمی‏توانیم بکنیم علما را مگر آن علمایی که بدانیم همه ‏اش عُلِمَ دارد، صددرصد بدانیم علمای امامیه همه قصد این معنا را دارند که این زوجه اعم است از ناشزه و غیر ناشزه حالا یک مثال دیگر هم می‏زند کما انّا لا نعلم مذهب عشر، البته اصل خود رسائل غیرنا است در رسائل، امّا خوب غیر اینگونه بوده، در آن خطهای قدیمی شده عشر، حالا ما همین عشر را می‏خوانیم، غرض اصل عبارت را اگر بخواهیم غیرنا است، ولی چون عبارتها دست نویس بوده، خوب غیر هم مثل عشر می‏ماند، یک خورده غیر را کشیده خیال کرده عشر است، حالا ما عشرِ می‏خوانیم، مثال را عنایت بکنید، می‏دانید که شما همه علمای ما عمومات را قبول دارند که حجّت است، عمومات کتاب، عمومات سنّت، عمومات واجب العمل است تا وقتی که انسان مخصّصش را گیر بیاورد و الاّ تا موقعی که مخصّص گیر نیاورده به عمومات قرآن باید عمل بکند این را همه می‏دانیم ماها، مثلاً در قرآن دارد «خُلِقَ لَکم ما فی الارض جمیعا» در دنیا هر چه هست حلال است، حالا ما نمی‏دانیم شُرب توتون استعمال توتون حرام است یا حلال، چه کار می‏کنیم، تمسّک می‏کنیم به این عموم، ما که نمی‏دانیم حرام است، اگر بدانیم که حرام است نه استعمال نمی‏کنیم، ما الآن شک داریم مثلاً استعمال توتون، عصیر عنبی، آیا اینها حرام است یا نه، با خُلِقَ چه کار می‏کنیم، می‏گوییم عمومات قرآن که حجّت است، «خُلِقَ لَکم ما فِی الاَرضِ جمیعا»، هر چه در دنیا هست خدا برای شما خلق کرده، پس اینها همه حلال است. خوب اینها را همه ما می‏دانیم، آن وقت ما تمسّک می‏کنیم، می‏گوییم حالا که توتون نمی‏دانیم حرام است یا حلال است، تمسّک به این عموم می‏کنیم می‏گوییم استعمال توتون، استعمال عصیر عنبی، چیزهای مشتبه الحرمة همه حلال است، حالا ده نفر عالم را شما در نظر بگیرید، آنها نسبت به این عموم مذهب‏شان این را می‏داند، قبول دارند عمومات قرآن حجّت است، امّا عموم این قرآن را تردید دارند، چرا، می‏گویند برای اینکه شاید مخصّص پیدا کردند، یعنی نسبت به این عموم قرآنی، آنها نمی‏گویند تمسّک به این نمی‏کنند، چرا، برای اینکه شاید مخصّص پیدا کردند، پس بنابراین ولو این ده نفر را هم ما می‏دانیم مثل همه علما عمومات را حجّت می‏دانند، امّا در خصوص این عموم، نمی‏دانید آیا عمومیت این آیه را هم قبول دارند یا نه، شاید قبول نداشته باشند، چرا، چون شاید مخصّص پیدا کرده باشند، پس بنابراین ما به صرف اینکه همه علما عمومات قرآن را حجّت می‏دانند، امّا ده نفرند که نمی‏دانیم نسبت به این عموم چه می‏گویند، ما نمی‏توانیم بگوییم همه قبول دارند عمومات قرآن حجّت است، همه قبول دارند استعمال توتون جایز است، چرا، برای اینکه این ده نفر را مذهبشان را نمی‏دانیم، ولو می‏دانیم که عمومات دیگر را قبول دارند، امّا نسبت به این عموم قصدشان را نمی‏دانیم که آیا عموم این آیه را قبول دارند یا ندارند، شما حق ندارید ادّعای اجماع کنید، بگویید حالا که عمومات قرآن را که همه می‏گویند حجّت است، پس همه می‏گویند استعمال توتون جایز است، نه این ده نفر را مذهبشان را نمی‏دانیم، قصدشان را نمی‏دانیم که آیا این عموم را قبول دارند یا ندارند، ببینید چقدر دقّت کرده ایشان، ایشان حالا مثال می‏خواهد بزند، ما با آن زوجه تطبیق کردیم، ایشان مثال دیگری دارند می‏زنند، نمی‏دانیم مذهب ده نفراز فقها را، الّذین لم ینقل مذهبهم لدلالة عموم القرآن، نفهمیدیم این ده نفر مذهبشان نسبت به این عموم قرآن خاص را، و الاّ عمومات دیگر را می‏دانیم، نسبت به یک عموم خاصّی مذهبشان برای ما روشن نیست، و ان کانوا قائلین به یعنی چه قائلین به، یعنی ولو قبول دارند که عمومات حجّت است، قائلین بِه، بِه یعنی چه، یعنی به عموم قرآن، ولو این ده نفر هم مثل دیگران عموم قرآن را قائلند و می‏گویند عمومات قرآن حجّت است، ولی چون در خصوص این عموم مذهب این ده نفر را نمی‏دانیم، نمی‏توانیم بگوییم آقا این عامّ است، می‏گوید همه چیز در دنیا حلال است، همه هم که می‏گویند عمومات حجّت است، پس همه می‏گویند استعمال توتون جایز است، نه، چرا، باید این آقایان این ده نفر، عموم این قرآن را هم قصد داشته باشند و ما هم چون نمی‏دانیم ادّعای اجماع نمی‏توانیم بکنیم، حالا ایشان می‏فرماید که انتهی کلامُه و هو فی غایة المتانة، واقعا چقدر مال ایشان متین است حرفشان، در مقابل اجماعات آقای ابن ادریس که خلاصه حتّی در مسائلی هم که یک نفر قائل نداشت ادّعای اجماع کرده بود،

۳

کلام شهید در ذکری

نظرتان است چند روز پیش گفتیم التجأ الشّهید فی الذّکری که آمده اجماعها را توجیه کرده، این برای همین است، خوب دیده ایشان آمده ادّعا کرده اجماعهای علما را بر مضایقه، چقدر مخالف دارد، آمده ادّعا کرده که فطریه زوجه بر زوج است، یک نفر هم... برای همین جهت التجأ الشّهید، شهید به حساب اوّل در کتاب ذکری آخر صفحه چهار به نظرم آدرس دادیم، آن ذکراهای قدیمی من جدیدی‏ها را ندارم، آن ذکراهای قدیمی آخر صفحه چهار، آن روز آدرس دادیم من توجیهاتش را آن روز خواندم، ایشان دوباره می‏گویند، ایشان می‏گویند برای همین است شهید دیده که ادّعای اجماعی اینگونه خیلی برای ما شده، علمای بزرگ مثل ابن ادریس حلّی در مسائلی که کثیرا محل خلاف است، ادّعای اجماع کردند، لذا ایشان مجبور شده بیاید بگوید این اجماعاتی که برای ما ادّعا شده باید امر به صحّت بکنیم، مثلاً یکی از توجیهات چه بود، می‏گوییم معنای اجماع را مقصودشان نیست، می‏گویند اجماع، مقصودشان شهرت است که خلاصه ایشان می‏خواهد بفرماید التجأ به حساب مجبور بودن شهید برای این توجیهات از همین جهت است، دیده است اجماع در مسائل اختلافی خیلی شده مجبور شده که بیاید این اجماعات را توجیه بکند، ایشان می‏فرماید ببینید چقدر فرق بین متانت ادّعای اجماع آقای محقق، از آن طرف هم نگاه کن چقدر وقع من جماعةٍ من المسامحة فی اطلاق لفظ الاجماع لذاست که حکیه فی المعالم، علّت این که ایشان به معالم آدرس می‏دهد ذکری نداشته، آن روز هم گفتیم، می‏گوید در معالم از شهید اوّل در کتاب ذکری، اگر شما کتاب ذکری را دارید به خود او مراجعه کنید، ولی اگر ندارید صاحب معالم در بحث اجماع آمده آن چهار پنج تا توجیهی که شهید اوّل راجع به اجماع کرده، کرده، ایشان می‏فرماید ما که خودمان نداریم به حساب ذکرای شهید اوّل را، ولی حکی یا حُکیه در معالم صاحب معالم از شهید اوّل در کتاب ذکری آمده نقل کرده کأنّه اوّل یعنی تأویل برده، شهید بنده خدا مجبور شده، دیده اینطور ابن ادریس‏ها ادّعا می‏کنند، از این طرف هم چقدر مخالف دارد، آمده تعبیراتی کرده گفته چاره‏ای نداریم، خوب اگر این اجماع روی مسامحه نبود شهید یک چنین کاری نمی‏کرد، اگر دیگران مثل محقق آن طور دقّت می‏کردند شهید لازم نبود این زحمتها را بکشد، برای اینکه دیگر خیلی مسامحه شده در ادّعای اجماعات تأویل برده، اوّل یعنی اوّل یعنی تأویل برده، یعنی توجیه کرده، کثیری از اجماعات را به خاطر... لاَِجلِ مشاهدةِ المخالف در آن اجماعات، دیده زیاد ادّعای اجماع شده و از آن طرف هم مخالف خیلی دارد، اوّلَ به چه چیزی این به اراده، جار و مجرور متعلّق به اوّلَ، چهار تا، پنج تا توجیه کرده، آن دو هفته قبل من هر چهار پنج تا را خواندم، حواله هم دادم که بعدا می‏رسد و همین جا است، اوّلَ برویم سراغ توجیه اوّل، آقای شهید آمده گفته این آقایانی که می‏گویند اجماعی است و حال آن که مخالف خیلی دارد، تأویل برده به اراده شهرت، گفته اینها مقصودشان از اجماع شهرت است، خوب شهرت از علما این را می‏گویند، یک عدّه هم مخالف دارد منافات ندارد، این یک توجیه، توجیه دوّم اَوْ، بِعَدَمِ ظفر بالمخالف، حین دعوَی الاجماع، این آقایی که ادّعای اجماع کرده پیدا نکرده بوده نظر مخالفین را، چون پیدا نکرده بوده خیال می‏کرده همه همین را می‏گویند، ادّعای اجماع، اینها همه خلاف ظاهر است، ولی چاره‏ای نداریم، از آن طرف می‏بینیم بزرگانی مثل ابن ادریس ادّعای اجماع کردند در مسائلی که الی ما شاءاللّه مخالف دارد، برای اینکه حفظ بشود مقام این بزرگان که اجماع با این مخالف نمی‏سازد، ایشان آمده توجیهاتی کرده ۱ـ اینکه آن معنای اصطلاحی اجماع مقصودشان نیست، اجماع یعنی شهرت، ۲ـ عدم ظفر یعنی عدم اطّلاع، این آقای ناقل اجماع اطّلاع به مخالف پیدا نکرده حین دعوَی الاجماع، لذا ادّعای اجماع کرده بعدها معلوم شده مخالف دارد، این دو تا توجیه، توجیه سوّم أو بتأویل الخلاف علی وجهٍ لاینافی الاجماع، مثالش را هم یادتان است چه مثالی زدم آن روز، ببینید آقا، یک کسی ادّعای اجماع می‏کند، اجمع العلما که رکعت سوّم و چهارم باید سه تا تسبیح بگوییم، و حال آنکه خیلی از علما می‏گویند یک دانه بس است، آن وقت شهید چه کار کرده، می‏گوید هان اینها که می‏گویند یک دانه بس است یعنی در ضیق وقت، خوب با آنها جمع می‏شود دیگر، ببینید ادّعای اجماع کردند که رکعت سوّم و چهارم سه تا تسبیحات واجب است، از آن طرف هم ما می‏بینیم خیلی مخالف دارد، می‏گویند یک دانه بس است، شهید چه کار کرده، آمده تأویل برده، اینها که می‏گویند یک دانه بس است در ضیق وقت یک دانه هم بس است، آن وقت این را هم اگر تأویل بردید با آن اجماعی که سه تا واجب است هماهنگ می‏شود، پس توجیه سوم آن آقایی که ادّعای اجماع کرده با مثالی که من می‏زنم عبارت را معنا می‏کنیم که روشن بشود، آقایی ادّعای اجماع کرده به چی، به این که تسبیحات سه تا واجب است و حال آن که از آن طرف قائل به یک دانه خیلی داریم، چه کار می‏کنیم، تأویل می‏بریم خلاف را، یعنی آنهایی که مخالف سه تا هستند، می‏گویند یک دانه بس است، تأویل می‏بریم مخالفت آنها را بر وجهی که منافات با اجماع نداشته باشد، می‏گوییم اگر آنها گفتند یک دانه، در ضیق وقت گفتند یک دانه، آن وقت با آن اجماع هماهنگ می‏شود، این سه تا توجیه، أوْ بارادته، یا نه گاهی از اوقات یک آقایی ادّعای اجماع می‏کند، نه اینکه آن مسئله اجماع دارد، می‏خواهد بگوید روایات آن مسئله اجماعی است، مثل همان قضیه مضایقه، آقای ابن ادریس آمد گفت مسئله مضایقه اجماعی است، و حال آنکه نه باید بگوییم که مقصودش این است، روایاتش اجماعی است، یعنی تمام علما آن روایات مضایقه را بالاجماع نقل کردند، دقت کردید توجیه را، آخر ما اشکالمان به آنها این بود، چرا شما می‏گویید مضایقه واجب است اجماعا، ایشان می‏گوید تأویل می‏بریم، اجماعا مضایقه واجب است، نه خود مسئله مقصودش هست، روایت این مسئله، یعنی اجمع العلما، همه علما روایت مضایقه را تدوین کردند، در کتابشان نوشتند، ایشان می‏فرماید توجیه آخر این است، اراده کنید اجماع بر روایت، بگوییم اجماع داریم که همه این روایت را نقل کردند، تدوین کردند در کتب حدیث انتهی کلامشان،

۴

توضیح یک روایت

و عن المحدّث المجلسی، اوّل صحبتمان که اسم مرحوم مجلسی را بردیم، آخرش هم به مرحوم مجلسی ختم می‏شود.

خلاصه مرحوم مجلسی آقا یک اشکال کردند، می‏گویند این علما از آن طرف در اصول می‏گویند اجماع حجّت است، از آن طرف می‏گویند اجماع حجّت نیست، از آن طرف در فقه می‏آیند تمسّک به اجماع می‏کنند، این دیگر سر مطلب است می‏خواهید باشد.

طبق سنّت همیشه، ولو من خودم با این طور تعطیلی ‏ها یک خورده مخالف هستم، آن وقت‏ها من عملاً مخالفت می‏کردم با حوزه، روزهای اعیاد شیرینی می‏گرفتیم پخش می‏کردیم بین رفقا، بعد هم یکی از طلبه‏‌ها بلند می‏شد یک متنی می‏خواند ما هم درس‏مان را می‏خواندیم، می‏گفتم این که شعائریتش بهتر از تعطیلی است. غرض مدّتها ما شیرینی هم دادیم دیدیم نیامدند.

پنج شنبه‏‌ها ما می‏گفتیم به چه مناسبت تعطیل باشد، این تعطیلی پنج شنبه‏‌ها را علاّمه پایه‏ اش را گذاشته، ایشان مقید بوده شبهای جمعه حرم امام حسین باشد، به خاطر این جهت درسها پنج شنبه‏‌ها تعطیل می‏شده، عصر چهارشنبه ایشان حرکت می‏کرده شب جمعه حرم امام حسین می‌رفته است و دوباره صبح شنبه درس شروع می‌شده است، خب ما که حرم امام حسین نمی‏خواهیم برویم،

غرض مدّتها ما مخالفت کردیم با حوزه، پنج شنبه ‏ها درس می‏گفتیم طلبه‌ها نمی‏آمدند، چون نمی‏آمدند همان درس را دوباره تکرار می‏کردیم، علی کل حال ما از شکست خورده‏ها هستیم، نتوانستیم پیروز شویم و بالاخره سنّت بر این است، اعیاد تعطیل می‏کنند ایام البیض تعطیل می‏کنند، فردا که ولادت امیرالمؤمنین علیه ‏السلام است، یک روز هم که شهادت حضرت زینب است، ایام البیض هم که هست رفقا ان شاء الله... من آن موقع مسجد امام درس می‏دادیم، می‏گفتم آقا معتکف باشید من هم می‏آیم درس می‏دهم، خوب شما نشستید دارید ذکر می‏گویید من هم درس می‏گویم، حتّی روزی سه چهار تا هم درس می‏گوییم، یک دانه صبح، یک دانه ظهر، یک دانه هم... علی کل حال آقا ما هر کاری نشد که نشد، ایام البیض جزء سنّت‏های حوزه درسها تعطیل است، ان شاء اللّه روز شنبه ما را هم دعا بفرمایید.

آقایان پنج شش دقیقه وقت داریم این روایت را هم بخوانیم الآن یک دفعه یادم افتاد، ما می‏گوییم من اذاها بهترین مصداقش عمر خان و ابوبکر خان است، گفتیم مواردش را هم گفتیم که چقدر اذیت کردند فاطمه زهرا علیهاالسلام را، خوب آن وقت این آقایان اینطور اذیت کردند، آن وقت آن آقا سید در لبنان نشسته می‏گوید اینقدر عمر و ابوبکر احترام می‏گذاشتند به حضرت زهرا علیهاالسلام، خیلی احترام می‏گذاشتند، بله از احترامشان بوده تُف کرده در نامه ایشان، از احترامشان بوده درِ خانه را آتش زدند، علی کل حال این من اذاها مصداق اکملش همین دو گنده ‏گوارند، آمدند گفتند بابا من اذاها علی بن ابیطالب است، این فاطمه را اذیت کرده، عیال ازدواج کرده بود با فاطمه، رفت دختر ابوجهل را هم یواشکی می‏گیرد، بعد فاطمه خیلی عصبانی شد، پیغمبر عصبانی شدند فرمودند این علی مرا اذیت کرده فاطمه را اذیت کرده مثل اینکه مرا اذیت کرده واقعا آدم باید خون گریه کند، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این را نقل می‏کند، می‏گوید باب روایات الموضوعة، موضوعه یعنی مجعوله، باب روایات المجعولة فی ذمّ علی بن ابیطالب، یکیش هم این را نقل می‏کند، می‏گوید بابی است، یعنی ابن ابی الحدید سنّی دارد دفاع می‏کند، می‏گوید من اذاها علی بن ابیطالب بیچاره نیست، چقدر باید چوب بخورد، پس بنابراین ایشان یک بابی باز کرده، جلد چهارم به نظرم هم نوشته باشم، جلد چهارمش را یقین دارم، من این چیزهایی است که آقا من تابستان دیدم، من به رفقا توصیه می‏کنم تابستان درس هم بخوانید، درسهای نیمه کاره را تکمیل بکنید، مطالعات متفرقه هم داشته باشید، نهج البلاغه جلد چهار، سه و چهار در یک جلد است، جلد چهار صفحه ۶۳، این عنوان را پیدا کنید، جلد چهار صفحه ۶۳، ابن ابی الحدید دلش سوخته برای امیرالمؤمنین، باب روایات الموضوعة فی ذم امیرالمؤمنین علیه‏ السلام، یکیش همین را نقل می‏کنند، می‏گوید اینها آمدند گفتند من اذا علی است، می‏خواسته ازدواج بکند هم فاطمه ناراحت شده، پس این علی اهل جهنّم است برای اینکه فاطمه را اذیت کرده پیغمبر را اذیت کرده پس خدا را، یعنی یک سنّی دلش سوخته برای امیرالمؤمنین می‏گوید این روایات را درست کردند که دیگران اگر اذیت کردند از آنها ذهنها منصرف بشود سراغ این بیاید، باز در همان باب یک روایت دیگر، عایشه گفته پیغمبر فرمود، این علی از دنیا می‏رود بی‌دین، علی از این دنیا می‏رود بی‌دین است بر غیر دین من است، یک روایت دیگر به عایشه گفت دلت می‏خواهد یک اهل جهنّم نشانت بدهم، گفت: بله، گفت اوست علی بن ابیطالب، اینها را هم نه، این بی‌شعورها حساب نمی‏کنند که این برای خودشان هم ضرر دارد، آخر ما که می‏گوییم عمر و ابوبکر اهل جهنّم هستند، بی‌دین‏ند برای اینکه خلیفه‏شان نمی‏دانیم، امّا آنها علی را خلیفه چهارم می‏دانند، یعنی خلیفه چهارمشان اهل جهنّم است، اینقدر شعور ندارد که این روایت را فعلاً درست بکند به علی ضربه بزند، امّا لازمه‏ اش را دیگر حساب نکرده، خوب تو اگر می‏گویی علی اهل جهنّم است، علی بی‌دین از دنیا رفته، پس خلیفه چهارم پیغمبر بی‌دین است، اینقدر شعور ندارند، عرض کردم ما که می‏گوییم عمر و ابوبکر بی‌دینند برای اینکه خلیفه‏شان نمی‏دانیم، امّا آنها که علی را خلیفه چهارم می‏دانند روایت را فقط درست کرده، علی را اهل جهنّم معرّفی بکند، دیگر نمی‏داند بدبخت به ضرر خودش است، ان شاء الله آقایان ما را دعا کنند.

على وجوب فطرة الزوجة ولو كانت ناشزة على الزوج (١) ، وردّه المحقّق بأنّ أحدا من علماء الإسلام لم يذهب إلى ذلك (٢).

فإنّ الظاهر أنّ الحلّي إنّما اعتمد في استكشاف أقوال العلماء على تدوينهم للروايات الدالّة بإطلاقها على وجوب فطرة (٣) الزوجة على الزوج (٤) ؛ متخيّلا أنّ الحكم معلّق على الزوجة من حيث هي زوجة ، ولم يتفطّن لكون الحكم من حيث العيلولة ، أو وجوب الانفاق.

فكيف يجوز الاعتماد في مثله على الإخبار بالاتّفاق الكاشف عن قول الإمام عليه‌السلام ، ويقال : إنّها سنّة محكيّة؟

وما أبعد ما بين ما استند إليه الحلّي في هذا المقام وبين ما ذكره المحقّق في بعض كلماته المحكيّة ، حيث قال :

كلام المحقّق في المسائل العزية

إنّ الاتّفاق على لفظ مطلق شامل لبعض أفراده الذي وقع فيه الكلام ، لا يقتضي الإجماع على ذلك الفرد ؛ لأنّ المذهب لا يصار إليه من إطلاق اللفظ ما لم يكن معلوما من القصد ؛ لأنّ الإجماع مأخوذ من قولهم : «أجمع على كذا» إذا عزم عليه ، فلا يدخل في الإجماع على الحكم إلاّ من علم منه القصد إليه. كما أنّا لا نعلم مذهب عشرة من الفقهاء الذين لم ينقل مذهبهم لدلالة عموم القرآن وإن كانوا قائلين به (٥) ، انتهى كلامه.

__________________

(١) السرائر ١ : ٤٦٦.

(٢) المعتبر ٢ : ٦٠١ ـ ٦٠٢.

(٣) في (ظ) ، (ل) و (م) : «نفقة».

(٤) انظر الوسائل ٦ : ٢٢٨ ، الباب ٥ من أبواب زكاة الفطرة ، الحديث ٣ و ٤.

(٥) المسائل العزيّة (الرسائل التسع) : ١٤٤ ـ ١٤٥.

كلام الشهيد في الذكري

وهو في غاية المتانة. لكنّك عرفت (١) ما وقع من جماعة من المسامحة في إطلاق لفظ «الإجماع» ، وقد حكى في المعالم عن الشهيد : أنّه أوّل كثيرا من الاجماعات ـ لأجل مشاهدة المخالف في مواردها ـ بإرادة الشهرة ، أو بعدم الظفر بالمخالف حين دعوى الإجماع ، أو بتأويل الخلاف على وجه لا ينافي الإجماع ، أو بإرادة الإجماع على الرواية وتدوينها في كتب الحديث (٢) ، انتهى.

كلام المحدّث المجلسي في البحار

وعن المحدّث المجلسيّ قدس‌سره في كتاب الصلاة من البحار بعد ذكر معنى الإجماع ووجه حجّيّته عند الأصحاب :

إنّهم لمّا رجعوا إلى الفقه كأنّهم نسوا ما ذكروه في الاصول ـ ثمّ أخذ في الطعن على إجماعاتهم إلى أن قال : ـ فيغلب على الظنّ أنّ مصطلحهم في الفروع غير ما جروا عليه في الاصول (٣) ، انتهى.

المناقشة في ما أفادة الشهيد والمجلسي

والتحقيق : أنّه لا حاجة إلى ارتكاب التأويل في لفظ «الإجماع» بما ذكره الشهيد ، ولا إلى ما ذكره المحدّث المذكور (٤) قدس‌سرهما ، من تغاير مصطلحهم في الفروع والاصول ، بل الحقّ : أنّ دعواهم للاجماع في الفروع مبنيّ على استكشاف الآراء ورأي الإمام عليه‌السلام إمّا من حسن الظنّ بجماعة من السلف ، أو من امور تستلزم ـ باجتهادهم ـ إفتاء العلماء بذلك وصدور الحكم عن الإمام عليه‌السلام أيضا.

__________________

(١) راجع الصفحة ١٨٦ ـ ١٨٧.

(٢) انظر المعالم : ١٧٤ ، والذكرى ١ : ٥١.

(٣) البحار ٨٩ : ٢٢٢.

(٤) لم ترد في (م) : «المذكور».