درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۱۶: اجماع منقول ۹

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

بالاخره ایشان دیروز فرمودند، خلاصه مجموع حرف‌های این یکی دو روز، اجماع گفتیم معنای مصطلح بین عامّه و خاصّه‏اش اتّفاق الکلّ است، این را که دیگر اوّل گفتیم، اصلاً اجماع، معنایش این است که این مسئله اجماع است، یعنی اتّفق الکلّ، این معنای مصطلح بین عامّه و خاصّه است، امّا در بین خاصّه یک انقلابی شده است و آن این است که مسامحةً به جمعیت کمی هم که امام در آنها داخل است به آن هم می‏گویند اجماع، ولو مصطلح اصلی اجماع آن است، امّا در بین علمای امامیه سرّش هم این است، برای اینکه اینها اجماع را هم که از روز اوّل پذیرفتند بخاطر آن رضای معصوم پذیرفتند، پس حالا که منای یعنی مناط حجّیت خبر واحد آن به حساب قول امام علیه‏السلام است، لذا این باعث شده جماعتی ولو کم که قول امام در آنها داخل بشود به آن هم می‏گویند اجماع، لذا ایشان می‏فرمایند کثیرا ما علمای ما اطلاق اجماع می‏کنند یعنی می‏گویند هذا اجماعٌ ولی مقصودشان جماعتی است که احدهم الامام است، که عرض کردم این در واقع این مجاز نمی‏شود یعنی کأنّه با آن شیوع مسامحه، این هم می‏شود یک معنای اصطلاحی، یعنی همانطوری که مصطلح بین عامّه و خاصّه اتّفاق کلّ است مصطلح بین خاصّه هم جماعتی که یکیشان امام باشد به آن هم می‏گویند اجماع، و قدمای ما اکثرا غیر از شیخ طوسی و غیر از اینکه دو سه نفر هم از متأخّرین، یعنی شهید اوّل و شهید ثانی و آقا زاده ‏اش صاحب معالم، قدما غیر از شیخ طوسی و متأخّرین هم سه چهار نفرشان، اینها قائلند به اینکه هر وقت ادّعای اجماع می‏کنند مقصودشان از اجماع، مرادشان از اجماع یعنی جماعتی که قول امام هم در آن جماعت داخل است، نتیجتا پس این می‏شود اجماع با اینکه معنای مصطلح بین عامّه و خاصّه ‏اش اتّفاق الکلّ است ولی کثیرا ما قدمای ما، ادّعای اجماع می‏کنند و مقصودشان یک جمعیتی است که قول امام هم در آن جمعیت داخل است و این هم باز با آن می‏گوییم اصطلاحی، منتها قاطی نشود با آن اصطلاحی، آن مصطلح بین عامّه و خاصّه بود، این جمعیتی که احدهم الامام، این هم می‏گوییم اصطلاحی ولی اصطلاحی بین خاصّه و امّا اتّفاق من عدا الامام چیست، یعنی جمعیتی که امام در بین آنها نیست، ما از وحدت کلمه آن جمعیت کشف رضای امام می‏کنیم که امام در این جمعیت نیست، در آن اجماع تضمّنی امام داخل در اینهاست که به آن هم می‏گوییم اصطلاحی، اصطلاحی بین خاصّه، امّا اجماع التزامی این است اتّفاق من عدا الامام، یعنی جمعیتی که امام در بین آنها نیست، اینها همه وحدت کلمه دارند و ما از این وحدت کلمه ‏شان کشف می‏کنیم قول امام را، حالا یا لطفا یا تقریرا یا حدسا، ایشان می‏فرماید این اجماع اصطلاحی نیست، چرا، چون نه با آن اوّلی سازگار است، اوّلی کدام بود، اتّفاق الکلّ، نه با آن سازگار است نه با آن اجماعی که احدهم الامام است، یعنی نه با مصطلح بین عامّه و خاصّه سازگار است نه با مصطلح بین خاصّه سازگار است، پس سه جور اجماع شد، یک اجماع مصطلح بین عامّه و خاصّه که اتّفاق الکلّ است، اجماع مصطلح بین عامّه و خاصّه آن اتّفاق کلّ است، یک اجماع هم هست که مصطلح بین امامیه است، جماعتی که امام داخل است در این مجمعین، یک اجماع هم داریم که علمای که امام در بین آنها نیست و ما از اتّفاق آن من عدا الامام که امام در بین آنها نیست، تقریرا یا لطفا یا حدثا کشف می‏کنیم قول امام را، این سه جور، آن اوّلی که اجماع اصطلاحی است روشن است، مصطلح بین عامّه و خاصّه است، آن دوّمی هم که تضمّنی و دخولی است، آن هم مصطلح بین خاصّه است، امّا این سوّمی یعنی جمعیتی که امام در بین آنها نیست و از اینها ما کشف قول امام می‏کنیم، این دیگر اجماع اصطلاحی نیست، چرا، چون نه با مصطلح بین عامّه و خاصّه سازگار است نه با مصطلح بین خاصّه سازگار است، به این می‏گوییم اجماع غیر اصطلاحی، مگر اینکه با تکلّف بیاییم این را هم ملحقش بکنیم به تضمّنی، چطور، بیاییم بگوییم آقا این من عدا الامام را که کاشف است با آن مکشوف عنه‏ اش که قول امام است، این دو تا را بریز روی همدیگر به مجموعش بگو اجماع، اگر این کار را کردید مانند تضمّنی می‏شود دیگر، تضمّنی چه بود، جماعتی که قول امام در آن داخل بود، این هم با این تکلّف اگر بخواهیم اصطلاحیش بکنیم می‏شود، بیا بگو آقا این من عدا الامام را در نظر بگیر که قولشان کاشف از قول امام است، این کاشف را با آن مکشوف عنه روی همدیگر بیاوریم به مجموعش بگو اجماع، اگر این کار را کردید این هم می‏شود اجماع اصطلاحی و مثل آن اجماع تضمّنی می‏شود، خوب، نتیجتا حالا این کار را بکنیم یا نکنیم، این دیگر واقعا این اتّفاق من عدا الامام یک دلیلی است برای کشف از رضای معصوم، یعنی در آن اتّفاق من عدا الامام خود آن اتّفاق من عدا الامام یک دلیلی است که کاشف از قول معصوم است، امّا ما در عین حال برمی‏گردانیمش به اجماع تضمّنی، یک نفر می‏گوید چرا، شما خوب اگر این هم خودش دلیل است واقعا این اتّفاق من عدا الامام، شما الآن اعتراف کردید گفتید این هم دلیل است، انسان می‏تواند بوسیله این دلیل رضای امام را بدست بیاورد، خوب اگر دلیل است پس چرا بر می‏گرداندش به اجماع تضمّنی آن هم با آن تکلّف، ایشان می‏گوید سرّش این است، برای اینکه علما خوش ندارند که ادلّه بیشتر از چهار تا بشود، می‏خواهند ادلّه محدود و محصور در چهارتا بشود، ولو این اتّفاق من عدا الامام دلیل است، دلیلی است که یصلح لکشف قول معصوم، ولی برای اینکه دلیل پنج تا نشود، این را برمی‏گردانیمش به اجماع تضمّنی، یعنی به مجموع کاشف و مکشوف ما می‏گوییم اجماع، آن وقت یک نفر سؤال می‏کند نکته‏ اش چیست، خوب شما بیا بگو دلیل پنج تا است، کتاب، سنّت، عقل، جماعتی که احدهم الامام، جماعتی که لیس فیهم الامام که کاشف از رأی امام است پنج تا بشود، ایشان می‏فرماید نه، سرّ این که ولو تکلّف هم دارد این کار، ما اگر بخواهیم بگوییم به این اجماع، تکلّف دارد، موقوف است بر این که آن کاشف و مکشوف را در نظر بگیریم، ولی متحمّل این تکلّف می‏شویم که دلیل بیشتر از چهار تا نشود، الآن در راه می‏آمدم یک شاهد هم یادم افتاد، قدما، آقایان که استصحاب نخواندند، یا خیلی‏‌ها خواندند بعضی از رفقا، آقایان قدما ادلّه را پنج تا می‏دانند، کتاب و سنّت و عقل و اجماع و استصحاب، ما استصحاب را جزء اصول می‏دانیم ولی قدما استصحاب را یکی از ادلّه می‏دانند یعنی در ردیف کتاب و سنّت و عقل و اجماع، استصحاب را هم یک دلیل پنجم می‏دانند، آن وقت یادم می‏آید میرزای قمی اشکال می‏کند به آنها، می‏گوید آقایان قدما شما این استصحاب را از کجا گرفتید، اگر از عقل گرفتید جزو عقل است چرا اضافه قسمش کردید، اگر از روایات گرفتید داخل در سنّت است، ببینید قسم شی‏ء را قسیم شی‏ء قرار دادیم، ببینید برای همین است، یعنی میرزای قمی می‏خواهد همین را بگوید، چرا آمدید شما یک پنجمی هم درست کردید این استصحاب را از کجا آوردید، دلیل اعتبار این استصحاب اگر عقل است پس جزو عقل است، اگر از روایات گرفتید جزو سنّت است، پس یا داخل در آن است یا داخل در آن، ببینید برای همین است، می‏خواهیم دلیل چهار تا بیشتر نشود، این هم شاهد است، پس علّت اینکه در اینجا ما این اتّفاق من عدا الامام را واقعا دلیل کاشف از رضای معصوم می‏دانیم ولی در عین حال هم نمی‏خواهیم یک دلیل پنجم هم درست کنیم، می‏گوییم همین این با این که دلیل است و ابزاری است برای کشف از رضای معصوم، ولی مع ذلک ملحقش می‏کنیم به اجماع تضمّنی، ولو مستلزم تکلّف هم هست باشد، برای اینکه آن رویه علما به هم نخورد، خیلی علما اصرار دارند که ادلّه بیشتر از چهار تا نشود، شاهدش هم همین حرف میرزای قمی است که به قدما می‏گوید این کارتان درست نیست استصحاب را آمدید یکی از ادلّه شمردید، برای اینکه یا دلیل اعتبارش عقل است جزو عقل حساب می‏شود یا دلیل اعتبارش روایات است جزو سنّت است، چرا آمدیم در مقابل او قرار دادیم،

(سؤال)

خوب حالا آن را از خارج گفتم دیگر، آقا شما اشکال به درس بکنید همیشه، من یک چیزهایی از خارج می‏گویم برای تفهیم مطلب، دیگر شما به آن اشکال نکنید، و الاّ من آن اشکال را جواب بدهم یک اشکال دیگر می‏کنید و می‏شود درس خارج، شما همیشه اشکال در درس و مطلب بکنید، این که من به عنوان شاهد آوردم شاهد خوبی است، حالا یک اشکالی دارد به اشکالش کاری نداشته باشید، من خواستم بگویم که علمای ما مقیدند به اینکه ادلّه بیشتر از چهارتا نشود، یک شاهد هم آوردیم که آقای میرزای قمی به قدما می‏گوید این کار را نکنید، چرا، برای اینکه این استصحاب را یا از عقل، آخر چون دلیل اعتبار استصحاب می‏گویند یا عقل است یا روایات است، یکی از این دو تا است، میرزای قمی می‏گوید اگر دلیل اعتبار استصحاب عقل است، خوب جزو این چهارتاست، اگر دلیل اعتبار استصحاب روایات است، خوب جزو سنّت است، این را چرا آمدیم در مقابل آنها علَم کردیم، این برای همین است، اینجا هم همینطور، می‏گوییم آقا این اتّفاق من عدا الامام ولو اجماع اصطلاحی نیست، اگر بخواهیم اصطلاحیش بکنیم باید قائل به تکلّف بشویم، در عین حالی که اصطلاحی نیست، ولی خودش یک دلیل مستقلی است، چرا شما این را جزو ادلّه حساب نمی‏کنید، می‏گوییم نکته ‏اش این است، ما با این که این دلیل یعنی اتّفاق من عدا الامام با این که دلیل است و دلیلی است که اثبات قول امام می‏کند، ولی در عین حال نمی‏خواهیم به این بگوییم یک دلیل علی حدّه در مقابل اجماع تضمّنی، بلکه برمی‏گردانیمش به او، که ادلّه‏ مان از چهارتا بیشتر نشود، خلاصه مطلب آقا، این اتّفاق من عدا الامام می‏گوید مسامحة فی مسامحة، چرا، برای اینکه نه با آن مصطلح بین عامّه و خاصّه سازگار است، نه با آن مصطلح بین خاصّه سازگار است، پس نتیجتا اتّفاق من عدا الامام، اگر هم به آن بگوییم اجماع، باید بگوییم اجماعی است که در آن دو تا مسامحه شده، یک مسامحه شده اتّفاق کلّش را کم کردیم، یک مسامحه هم شده که آن مصطلح بین خاصّه را هم از آن گرفتیم، خوب، بعد ایشان می‏فرماید، دوباره جمع بندی همه مطالب را ایشان کردند، یک سری بزن به تعریف اجماعات، مراجعه کن ببین فریقین اجماعات را چگونه تعریف کردند، اگر یک سری به آنجا بزنید یقین می‏کنید که اگر اجماع بگویید و اتّفاق کلّ اراده نکنید، این اجماع می‏شود اجماع مسامحی، خلاصه بعد از اینکه شما فهمیدید اجماع مصطلح بین عامّه و خاصّه چیست، باید فقط اجماع را به اتّفاق کلّ بگویید، و الاّ یک نفر از کلّ کم بشود آنجا شما نمی‏توانید ادّعای اجماع کنی، اگر شما سری بزنید به تعریفات اجماعات، قطع پیدا می‏کنید که اطلاق اجماع بر غیر اتّفاق کلّ مسامحه است، اجماع بر اتّفاق کلّ، آن بدون مسامحه است، و الاّ بر غیر اتّفاق کلّ اگر کسی بگوید اجماع، اجماع مسامحی است، حالا یا قسم اوّلیش باشد که یک دانه مسامحه است، یا قسم دوّمیش باشد که دو تا مسامحه است،

۲

اطلاق اجماع به غیر اتّفاق کل مسامحه است

حالا امروز می‏خواهد یک شاهد هم ایشان بیاورد، یکفیک هذا هذا کدام است یعنی اینکه من گفتم اطلاق اجماع به غیر اتّفاق کل مسامحه است، اجماع حقیقی نیست حرفی است که آقای محقق ثانی زده، آخر صفحه ۵۲، ایشان فعلاً اشاره می‏کند، با این کتاب‌هایی که دست من است، ظاهرا ما الآن صفحه ۵۰ هستیم، آخر صفحه ۵۲، محقق ثانی حاشیه‏ای دارد بر شرایع که مال محقق اوّل است، می‏دانید که ما دو تا محقق داریم، شیخ انصاری در مکاسب وقتی اسم محقق کرکی را می‏آورد می‏گوید به الثنی المحقق یعنی به وجود ایشان محقق تثنیه شد، محقق شد دو تا، خیلی تعریف بالایی است، تا موقعی که محقق کرکی نیامده بود ما یک دانه محقق داشتیم، آن هم صاحب شرایع، به الثنی المحقق این آقای محقق کرکی که آمد شد تثنیه، محقق شد دو تا، این هم خیلی تعریف برای محقق اوّلی است که اگر دوّمی نبود همان یکدانه را ما داشتیم و هم تعریف برای محقق دوّمی است که اگر ایشان نمی‏آمد ما یکدانه محقق داشتیم، امّا به برکت ایشان ثنی المحقق نه اینکه سنی شده محقق، ثنی با ث (ی) سه نقطه، یعنی با آمدن محقق کرکی ما دو تا محقق داریم، خوب این آقای محقق ثانی که همان محقق کرکی است، ایشان حاشیه ‏ای دارند بر شرایع محقق اوّل، در آن حاشیه، ایشان عبارتش را بعدا نقل می‏کند، در آن حاشیه ایشان این عبارت را فرمودند: فرمودند اجماع اگر یک دانه هم مخالف داشته باشد مضرّ است، ببینید پس اجماع چی حقیقی، اجماع حقیقی آنی است که یکدانه هم مخالف نباشد، اتّفاق کلّ علمای عصر، این هم شاهد خوبی است بر ادّعای حرف ما که دیروز به شما گفتیم اگر به غیر اتّفاق کلّ شما بگویی اجماع، این مسامحه است، شاهدش این است که این آقای بزرگوار فرموده اگر ما در یک مسئله ‏ای، همه یک چیز می‏گویند، ولی یک مخالف داریم آنجا ما اجماع نداریم، چرا، برای اینکه مخالفت یک نفر ولو معلوم النّسب هم باشد، مضرٌّ بالتسمیه مضرٌّ به انعقاد اجماع، این هم متمم حرفهای دیروزمان، لذا ایشان می‏فرمایند یکفیک فی هذا، هذا کدام است، آخر ما دیروز ادّعا کردیم، گفتیم اطلاق اجماع بر غیر اتّفاق کلّ مسامحه است، حالا یا یک مسامحه‏ای یا دو مسامحه‏ای، کافی است برای شما در اینکه بخواهی حرف من را بپذیری، چه چیزی کافی است، ما سیجی آخر صفحه ۵۲، آن چیزی که از محقق کرکی می‏آید، کجا ایشان چیزی فرمودند، در حاشیه و تعلیقه شرایع، این مِن بیان آن ما سیجی است، ایشان مگر چه فرمودند، ایشان فرمودند ادّعای اجماع شده برای اینکه خروج واحد از علمای عصر، قادحٌ فی انعقاد الاجماع، این همانی است که پریروز گفتیم، قادحٌ فی انعقاد التّسمیه، این تسمیه پریروز همین است، ایشان فرمودند، اگر در یک، مثلاً فرض کن ما هزارتا عالم داریم، غیر از یک نفر همه وحدت کلمه دارند، ما اینجا اجماع نداریم، چرا، حتّی این یک نفر هم مضرّ است، پس اجماع حقیقی حقیقی مصطلح، که دیگر هیچ چیز در آن نیست، اجماع اتّفاق کلّ است، و الاّ بقیه اجماع‌ها یا آن جمعیتی که احدهم الامام باشد، یا آن اتّفاق من عدا امام، هر کدام از اینها که باشد اجماع مصطلح نیست، مضافا به تعریف‌هایی که دانستیم روز اوّل، که چه بود آن تعریفها، اطباق الفریقین، یعنی فریقین، شیعه و سنّی اطباق داشتند، اجماع داشتند بر تعریف اجماع به اتّفاق کل،

۳

اشکال و جواب در معنای اجماع در کلام علما

خوب، این حرف‌های دیروز تا حالا آقا زمینه را فراهم کرده برای اشکال، می‏دانید ما دیروز تا حالا چه چیزهایی گفتیم، اینها را در نظر بگیرید، این حرفهای دیروز تا حالا زمینه شده برای اشکالی که الآن می‏خواهیم مطرح کنیم و بعد هم جواب می‏دهیم، ما دیروز گفتیم چه، امروز گفتیم چه، گفتیم اجماع مصطلحش اتّفاق الکلّ است، دیروز گفتیم غالب علمای ما اجماع، می‏گویند مرادشان اتّفاق جمعیتی است، امروز گفتیم چه، هم امروز هم دیروز، گفتیم اجماع مصطلح اتّفاق الکلّ است، یعنی یک نفر هم مخالف نیست، از این طرف هم دیروز گفتیم اکثر علمای ما، وقتی ادّعای اجماع می‏کنند، مرادشان اتّفاق یک جمعیت کمی است که احدهم الامام، آن وقت این زمینه درست می‏کند برای این اشکال، عجب پس این علما برای ما تدلیس می‏کنند، این علمایی که در کتابها می‏گویند این مسئله اجماعی است، اینها ما را اغراء به جهل می‏کنند، ایشان این اشکال را آقا در آخر صفحه ۵۷ که دیگر می‏ماند برای بعد از تابستان، آنجا مفصّل‏‌تر می‏گوید، حالا اینجا اشاره می‏کند، پس اشکال را دوباره مطرح می‏کنیم، ما دیروز تا حالا دو تا مطلب گفتیم، یک مطلب اینکه اجماع معنای حقیقی مصطلحش چیست، اتّفاق الکل، یعنی یک نفر هم نباید مخالف باشد، از این طرف هم دیروز گفتیم اکثر علمای ما وقتی ادّعای اجماع می‏کنند، مرادشان جمعیتی است که یکیش در بین آنها امام است، یعنی پنج نفر چهار نفر هم باشد به آن می‏گویند اجماع، این دو تا حرف زمینه اشکال را فراهم می‏کند، پس علمای ما تدلیس می‏کنند، علمای ما، ما را اغراء به جهل می‏کنند، چون وقتی می‏گویند هذه المسئله اجماعی آدم به ذهنش می‏آید اتّفاق الکل، و حال آنکه شما می‏گویید مرادشان از این اجماعها پنج نفر است، چهار نفر است، که یکی از آنها امام باشد، اینها چرا چنین می‏کنند، و این تدلیس و این اغراء به جهل مضرّ به عدالت است، باز اگر قرینه بیاورند خوب است، بگویند بابا این اجماعی که ما گفتیم مقصودمان پنج شش نفر است، ولی نه زیاد ما می‏بینیم از علما، می‏گویند این مسئله اجماعی است، هیچ قرینه هم نمی‏آورند و مقصودشان از اجماع پنج تا عالم است، پنج تا ده تا عالم را که دیدند وحدت کلمه دارند گفتند اجماع، نتیجتا ظهور کلامشان که هذا اجماعیون یعنی اتّفق الکل، از آن طرف شما گفتید غالبا مرادشان یک جمعیت کمی است، آن هم بدون قرینه، و این تدلیس است و این اغراء به جهل است، و مضرّ به عدالتشان است، ایشان می‏خواهد دفاع کند،

[جواب]

ایشان می‏گوید نه، هیچ مضرّ به عدالت نیست، هیچ اغراء به جهل هم نیست، برای اینکه این آقایی که نقل اجماع می‏کند، نمی‏خواهد سند بدهد برای آینده‏گان که مردم آینده، شما این حرف من را سند قرار بدهید، نه بابا سند حرف خودش را دارد بیان می‏کند، الآن فرض بکنید لحمُ الارنب، یک روزی عرض کردیم گوشت خرگوش را عامّه می‏گویند حلال است، ما می‏گوییم حرام است، امّا نه آیه ‏ای داریم نه روایت، خوب یک آقایی در کتابش فتوا داده، یحرم لحمُ الارنب بعد هم گفته للاجماع، ایشان می‏گوید این تدلیس نیست، این آقایی که می‏گوید یحرم لحمُ الارناب للاجماع، می‏خواهد بگوید آینده ‏گان، بدانید من اگر این را حرام می‏کنم، بی‌دلیل نیست، دلیل خود من اجماع است، نه اینکه شما هم استناد کنید به این، بله اگر نقل اجماع دیگران، برای دیگران حجّت بود این تدلیس بود، چرا، یعنی این آقا تا می‏گوید این اجماعی است، از آن طرف اجماع یعنی اتّفاق الکل، از این طرف هم توجّه دارد که این سند است برای آینده‏ گان، خوب بله این تدلیس است.، از روز اوّل اصلاً بحث ما این بود، علما می‏گویند اجماع منقول به خبر واحد حجّت است، ما قبول نکردیم، اگر سید مرتضی در یک مسئله ‏ای ادّعای اجماع کرد، که بشود اجماع منقول به خبر واحد، ما قبول نداریم حجّیت این را، پس خلاصه تدلیس چه موقع می‏باشد، تدلیس وقتی می‏شود که نقل اجماع گذشتگان، حجّت باشد برای آینده ‏گان، یعنی سند باشد برای دیگران، بله آنجا تدلیس است، چرا، چون آن دیگران خیال می‏کنند این اجماع اتّفاق کل است، این آقا مرادش یک جمعیت کم است، آن وقت این جمعیت کم را، به عنوان اجماع می‏خواهد سند قرار بدهد برای آیندگان، ولی این طور نیست، این می‏خواهد با این کارش بگوید آینده‏ گان، بدانید من اگر لحم الارنب را حرام می‏دانم، بی‌دلیل حرف نزدم، دلیلم چیست، دلیلم برای خودم اجماع است، و هر کسی حق دارد آن دلیلی که برای خودش حجّت است، در کتابش نقل بکند، پس نتیجه چه شد آقا، ابدا تدلیسی نیست، تدلیس در آن صورت تصوّر می‏شود که نقل اجماع یک نفر برای دیگران مرجع باشد، سند باشد، آنجا تدلیس است و حال اینکه این ناقلین اجماع اصلاً توجّه به این جهت ندارند، می‏خواهند دلیل فتوای خودشان را نقل بکنند، پس هیچ تدلیسی در بین نیست و بالنتیجه، هیچ عدالتشان هم لطمه ‏ای وارد نمی‏شود،

حالا عنایت بفرمایید ثمّ انّ المسامحة، من الجهة الاولی أو الثانیة، چون دو تا مسامحه داشتیم دیگر، یک مسامحه چه بود، جمعیتی که احدهم الامام، این یک اجماع مسامحی بود، دوّمیش چه بود، من ادل امامی که قولشان کاشف از رضای امام باشد که اوّلی یک مسامحه ‏ای بود، دوّمی دو تا، حالا ایشان آمده می‏گوید چه آن اجماع مسامحی یک دانه ‏ای، چه آن اجماع مسامحی دوّمی، این مسامحه ‏ای که علما می‏کنند، در اطلاق لفظ اجماع علی هذا، هذا کدام است، به جمعیت کمی که یکدانه‏ اش امام است، به من عدا الامامی که کاشف از رضای معصوم است، این اجماعات مسامحی، چه اوّلیش، چه دوّمیش، وقتی اینها اطلاق اجماع می‏کنند بر این معنای مسامحی، آن هم من دون قرینةٍ، قرینه هم نمی‏آورند، آن آقا می‏گوید فیه ضیرٌ این ضرر می‏زند به عدالت، برای اینکه تدلیس است، ایشان می‏گوید لاضیرا نخیر، این اجماعات که مسامحیش هم باشد، قرینه هم نباشد، ابدا ضرری به عدالت آنها نمی‏زند، چرا، برای اینکه عبرت در استدلال به حصول علم است، من الدّلیل للمستدل، ایشان می‏فرماید در مقام استدلال هر کسی هر حرفی می‏زند، آنکه دلیل مستقل برای خودش است آن را باید نقل بکند، این آقا وقتی می‏بیند که یحرم لحم الارنب در کتاب علمیش، فتوا داده یحرم لحم الارنب، جلویش نوشته للاجماع، یعنی بدانید من بی‌دلیل این حرف را نزدم، دلیلم چیست، جمعیتی که احدهم الامام، پس عیبی ندارد، مرادشان از آن اجماع آن جمعیت محدود باشد، چرا، برای اینها می‏خواهند بگویند ما از این جمعیت محدود علم پیدا کردیم که لحم الارنب حرام است، و این کلام هیچ مرجعی برای آینده ‏گان نیست، سندی برای آینده ‏گان نیست، نتیجتا تدلیس و اغرائی هم نیست، لأنّ العبرة،

(سؤال)

حجّت نقل اجماع را داریم می‏گوییم، اجماع منقول غیر از آن اجماعی است که از ادلّه است، سید مرتضی می‏گوید هذا اجماعی این که دیگر از ادلّه نیست، اجماع حجّت یکی از ادلّه است، کتاب، سنّت، عقل، اجماع حجّت، یک نفر بگوید اجماع که این حجّت نیست که، پس بنابراین ایشان می‏گوید میزان در اینکه مستدل برای آن فتوای خودش می‏خواهد یک استدلالی بیاورد، میزان، حصول علم خودش است، این آقا می‏خواهد بگوید من علم پیدا کردم از این اجماع علما که لحم الارنب حرام است، پس ببینید دارد دلیل کار خودش را می‏گوید، نه اینکه بخواهد سند درست کند برای آینده ‏گان، که شما آن وقت این تدلیس آینده ‏گان خیال می‏کنند این مقصودش اتّفاق کل است، و حال آنکه در واقع مقصودش پنج نفر است، می‏گوییم نه، ایشان می‏فرماید میزان، عبرت در استدلال، میزان در استدلال این است، هر کسی که از دلیلی علم پیدا کرد بر یک مطلبی، آن مطلب خودش را آن دلیل خودش را نقل می‏کند، این ابدا تدلیسی نیست، نعم، بله تدلیس کجاست، آنجایی که نقل اجماع برای دیگران سند باشد، نقل اجماع برای دیگران مرجع باشد، ولی ما از روز اوّل گفتیم، اجماع منقول به خبر واحد برای خود همان ناقل حجّت است، یعنی آن آقایی که می‏گوید لحم الارنب حرام است للاجماع، این برای خودشان حجّت است، امّا یا این نقل اجماعی که می‏کند من هم می‏توانم به آن استناد کنم، من هم بگویم بله لحم الارنب حرام است، بخاطر اینکه آن آقا گفته اجماع، ایشان می‏گوید نه،

نعم، در یک صورت تدلیس است، در یک صورت مضرّ به عدالت است، کجا آنجایی که نقل اجماع مصطلح حجّت باشد عند الکل، یعنی همه بیایند بگویند آقا، اجماع منقول به خبر واحد، حجّت است، ولی همه نمی‏گویند، ما اصلاً از روز اوّل مخالفت کردیم با این حرف، اگر این حرف را بزنیم، بگوییم نقل اجماع یک آقایی در گذشته این حجّت است و مرجع است برای آینده‏ گان، در اینجا اگر اخفاء قرینه بکند، یعنی بگوید اجماعی است و بعد هم قرینه ‏اش را ذکر نکند که مقصود من از اجماع پنج نفر است، در اینجاست که اخفاء قرینه در آن کلامی که مرجع غیر است، یعنی همان ادّعای اجماع، آن ادّعای اجماعی که مرجع غیر است، کان اخفاء قرینه در آنجا تدلیس است، در آنجا اغراء به جهل است، امّا لو لم یکن، امّا اگر نقل اجماع حجّت نشد، که حجّت هم نیست، یک آقایی می‏گوید این مسئله اجماعی هست، ما نمی‏توانیم به استناد اجماع آن آقا تمسّک بکنیم، امّا اگر گفتیم نقل اجماع حجّت نیست، لم یلزم تدلیسٌ، تدلیسی، اغراء به جهلی پیش نمی‏آید، أو کان نقل مطلق الدّلیل لفظی حجّةً، این می‏دانید کدام جمله است، همین جمله ‏ای است که الآن خواندید که ایشان فرمود: لأن العبرة الاستدلال این همان است، عبارتش عوض شده، آن را مطالعه می‏فرمایید، (بله) عنایت بفرمایید، أو کان آقایان عنایت کنند، این أو کان را تطبیق بکنید با چه، با آن جمله‏ ای که ایشان الآن گفتند، لِأَن العبرة الاستدلال، این همان است، چون عبارتش عوض شده ممکن است به ذهنتان یک قدری مشکل بیاید، ببینید آقا، اگر ما نقل اجماع را حجّت بدانیم برای آینده‏گان، این اشکال شما وارد است، امّا اگر نقل اجماع حجّت نباشد برای آینده ‏گان، بلکه آن حجّت است برای نقل فتوای خودش باشد، یا اگر بگوییم نقل مطلق دلیل قطعی حجّةٌ، همان که الآن گفتیم، هر آقایی حق دارد آن دلیل قطعی در نزد خودش را نقل بکند، خوب این بنده خدا هم دلیل قطعی در نزد خودش را نقل کرده، که اگر من می‏گویم لحم الارنب حرام است، دلیل قطعی من بر این حکم این اجماع علماست، غرض آقایان حتما دقّت کنند، این را با آن عبرت تطبیق بکنید، نه خیال بکنید دو چیز است، اگر نقل اجماع مصطلح، همه می‏گفتند حجّت برای دیگران است، ایراد شما وارد بود، تدلیس بود، اغراء به جهل بود، امّا اگر ما گفتیم نقل اجماع حجّت نیست که واقعا هم نیست، یا اگر گفتیم نقل مطلق دلیل قطعی، یعنی هر مستقلی دلیل قطعی خودش را می‏تواند نقل بکند، خودش هم نقل کرده، دلیل حجّت قطعی خودش را برای این فتوا نقل کرده، اینجا ابدا تدلیسی لازم نمی‏آید،

۴

کلام صاحب معالم و مناقشه در آن

عنایت کنید آقا، یظهر من ذلک، از این جواب یک جوابی هم می‏دهیم از علاّمه، معذرت می‏خواهم از صاحب معالم، عنایت کنید آقا، عین همان اشکالی که این آقا کرد جوابش را دادیم، اشکالش چه بود، می‏گفت علما تدلیس کردند، علما اغراء به جهل دارند می‏کنند، از آن طرف می‏گویند این مسئله اجمالی است، یعنی اتّفاق کل و حال آنکه مقصودشان در واقع اتّفاق پنج نفر است، این تدلیس است که ما جوابش را دادیم، یک خورده مؤدّب‏تر هم این اشکال را صاحب معالم کرده، یعنی مشابه این اشال را با یک ادب بیشتری آقای صاحب معالم بر علما کرده، همین جواب را به آن هم می‏دهیم، یعنی عرض کردم همین است، منتهی صاحب معالم با آن مقام علمی که داشته، ایشان خیلی مؤدّبانه آمده نظیر این اشکال را بر علما خُرده گرفته و گفته علمای ما چرا چنین کردند، چرا غافل شدند، نسبت تدلیس و اغراء نداده، نسبت غفلت داده، گفته علمای ما چرا غفلت کردند، آن وقت شبیه همین اشکال را کرده منتها به صورت مؤدّبانه، ایشان می‏گوید یظهر من ذلک، از این جواب، جواب صاحب معالم را هم می‏دهیم، یعنی آقای صاحب معالم، شما که مشابه این اشکال را به علمای ما کردید، ایراد شما هم وارد نیست، خوب اوّل معلوم بشود صاحب معالم کیست، صاحب معالم را دیروز اسم آوردیم دیگر، شهید اوّل و شهید ثانی، صاحب معالم هم که پسر شهید ثانی است، دیروز گفتیم اینها دخولی هستند، با اینکه جزء متأخّرین هستند، در قدما شیخ را بگذارید کنار، در متأخّرین هم سه چهار نفر را اضافه بکنید، یعنی قدما با سه چهار نفر از علمای متاخر که یکی از آنها صاحب معالم است، اجماع را چطور حجّت می‏دانند، به خوبی، دیروز گفتیم دیگر، دیروز گفتیم کلام مفید، مرتضی، نمی‏دانم چی، شهید، صاحب معالم، اینها همه اجماع‌هایشان دخولی است، پس این را در نظر داشته باشید که صاحب معالم، تبعا به پدر بزرگوارش اجماع دخولی را فقط حجّت می‏داند، یعنی جمعیتی که امام هم در آن داخل هست، چرا، چون گفته مناط حجّیت اجماع تضمّن قول امام است، حالا که این است، لذا برای تأیید خودش حرف محقق را هم نقل کرده، محقق را عبارتش را پریروز خواندیم، که ایشان فرمودند مناط حجّیت اجماع چیست، اشتمال بر قول امام، صاحب معالم چنین عقیده ‏ای دارد که اجماع را دخولی حجّت می‏داند، یعنی اتّفاق من عدا الامام را قبول ندارد، اتّفاق من عدا الامامی که متأخّرین می‏گویند ولو صاحب معالم متأخّر است، ولی حرف متأخّرین را قبول ندارد، قدما، شیخ طوسی با این که در بین قدما است، حرف قدما را قبول ندارد، صاحب معالم با اینکه در متأخّرین است، حرف متأخّرین را قبول ندارد، چون متأخّرین اجماع را چه می‏دانند، اتّفاق من عدا الامام را اجماع می‏دانند، صاحب معالم می‏گوید نه، اجماع حجّت اجماعی است که جمعیتی که امام داخل در آنها باشد، خوب بعد هم برای تأیید خودش، حرف محقق را نقل کرده، که اصلاً مناط حجّیت اجماع، این است که اشتمال قول مجمعین بر قول امام، اینها را همه را فرموده، بعد می‏گوید من تعجّب می‏کنم، از اینجا اشکال شروع می‏شود، من تعجّب می‏کنم، چرا علما، کدام علما، متأخّرین، چرا علما آمدند به اتّفاق من عدا الامام می‏گویند اجماع، دقّت کردید گله‏اش را، چون خود ایشان با این که متأخّر است، ولی عقیده قدما را دارد، معالم با اینکه جزء متأخّرین است، عقیده ‏اش عقیده قدما است، یعنی اجماع را دخولی حجّت می‏داند، جماعتی که امام در آنها داخل است، می‏گوید اصلاً اجماع حجّت همین است، جمعیتی که امام داخل در آنها است، این اجماع حجّت است، آن وقت آقایان متأخّرین می‏گویند اجماع چیست، اتّفاق من عدا الامام، یعنی جمعیتی که امام در بین آنها نیست، آن وقت ایشان گله می‏کند، می‏گوید من تعجّب می‏کنم، با اینکه اجماع حجّت کدام است، آن دخولی، آن جمعیتی که امام یکدانه شان باشد، من تعجّب می‏کنم چطور آقایان دیگر آمدند غفلت کردند و سهل انگاری کردند، به اتّفاق من عدا الامام هم گفتند اجماع، روشن شد گله، دوباره عرض می‏کنم، صاحب معالم عقیده ‏اش چیست، با اینکه جزء متأخّرین است عقیده‏اش عقیده قدما است، یعنی می‏گوید چه اجماعی حجّت است، اجماعی که چند نفری که امام داخل در آنهاست آن را حجّت می‏دانند، حالا که این را حجّت می‏داند اعتراض می‏کند به دیگران، کدام دیگران، آنهایی که می‏گویند اجماع، عبارت است از اتّفاق من عدا الامام، می‏گوید چرا چنین حرفی را می‏زنید، این که حجّت نیست، ما دلیل معتبر نداریم بر اتّفاق من عدا الامام، آن که معتبر است آن جمعیتی است که امام در بین آنهاست، ببینید نسبت سهل انگاری داده، نسبت غفلت داده، خوب آن توهینی نکرده که تدلیس و اغرای به جهل است، می‏گوید چرا چنین کردید، آن اجماع معتبر اجماع دخولی است، اجماعی که متضمّن قول امام باشد، من تعجّب می‏کنم که شما به اتّفاق من عدا الامام یعنی به جمعیتی که امام در بین آنها نیست به آن هم شما می‏گویید اجماع، به ایشان عرض می‏کنیم نخیر، ایراد شما هم وارد نیست، چرا، برای اینکه آنها با آن نقل و اجماعشان که نمی‏خواهند سند برای آینده‏گان بدهند، آنهایی که از اتّفاق من عدا الامام استفاده کردند رأی امام را، می‏خواهند بگویند اگر ما در این مسئله فتوایی دادیم، نظر خودم از این اتّفاق من عدا الامام من علم پیدا کردم که امام هم این را می‏خواهد بگوید، پس بنابراین بله اگر نقل اجماعات مرجع بود برای آینده‏گان، شما چنین گله ‏ای می‏توانستید بکنید، امّا اینها نه، اینها از همان اتّفاق من عدا الامام برایشان علم حاصل شده که امام هم این را می‏گوید به این هم گفتند اجماع،

حالا عنایت بفرمایید، یظهر مِن ذلک، مِن ذلک یعنی از این جوابی که الآن دادیم، از این جوابی که به این آقای توهین کننده دادیم، که آمد گفت علما تدلیس کردند، ما جواب دادیم نخیر دفاع کردیم، یظهر از این جواب ما، ما یعنی فساد یظهر از این جواب فساد اشکال صاحب معالم، فساد کلام صاحب معالم، یعنی یظهر فساد اشکال صاحب معالم، حیث، هنوز نرسیدیم به شاهد، یک دو خط بخوانیم تا برسیم سر العجب، از آن سر العجب اشکال صاحب معالم شروع می‏شود، ببینید آقا صاحب معالم، بعد از اینکه ذکر کرده حجّیت اجماع، مناطش چیست، اشتماله علی القول المعصوم، همین که دیروز هم گفتم، صاحب معالم هم مثل محقق و اینهاست، عقیده ‏اش این است که مناط حجّیت اجماع، آن اشتمال، اشتمال همان تضمّن است، اشتمال و آن تضمّن بر قول معصوم است، ایشان عقیده ‏اش این است، بعد هم استنهض یعنی ایدَ، برای تأییدش، تأیید آورده به کلام محققی که پریروز خواندید، چون آخر محقق عقیده‏ اش چه بود، فرمود حجّیت اجماع، مناطش این است که اجماع امام در آن داخل است، صاحب معالم هم که عقیده ‏اش این است، برای تأیید این مرامش استمداد کرده از کلام محققی که تقدّم و استجوده و این کلام ایشان هم جید دانسته، یعنی آقای صاحب معالم بعد از اینکه حرف‌های محقق را نقل می‏کند، می‏گوید بسیار حرف خوبی است، حرف جیدی است، پس چه چیزی را باید بگوییم اجماع است، پس کأنّ آقای صاحب معالم، خوشش آمده از محقق، می‏گوید خیلی خوب گفته ایشان، گفته اجماع چیست، جمعیت کمی هم که امام در اینها داخل باشد، آن هم اجماعٌ، ولی اصحاب غافل شدند، آمدند به چه گفتند اجماع، به جمعیتی که امام در بین آنها نیست، به اتّفاق من عدا الامام، اینجاست که گله می‏کند، بعد می‏گوید والعجب از اینجا شاهد ماست، بعد از این که عقیده خودش را نقل می‏کند، که اینها همه نقل به معنا بوده، یعنی معالم را مراجعه کنید، بعد از این که عقیده‏اش را نقل می‏کند که اجماع معتبر آن اجماع دخولی است، بعد هم تصدیق می‏کند حرف محقق را، اصلاً اجماع یعنی چه، یعنی جمعیتی که امام هم در آنها داخل است، این حجّت است بعد تعجّب می‏کند، از چه کسانی، از آنهایی که به اتّفاق من عدا الامام هم می‏گویند اجماع، لذا می‏گوید من تعجّب می‏کنم، فرموده من تعجّب می‏کنم از غفلت جمعی از اصحاب، همه هم آن غفلت را نکردند، چون برخی از متأخّرین این عقیده را دارند که به من عدا الامام هم می‏گویند اجماع، من تعجّب می‏کنم از بعضی از علما که غفلت کردند از این اصل، کدام اصل، از این که مناط حجّیت اجماع اشتمال قول معصوم است، که معصوم در این داخل است، ایشان می‏گوید من تعجّب می‏کنم چطور اینها از این اصل، یعنی از این مطلب مهم اینها غافل شدند، چه کار کردند، سهل انگاری کردند در دعوای اجماع، عند احتجاجهِم، آنهایی که این کتابها دستشان است درست کنند، احتیاج نوشته احتجاج، عند احتجاجهم الیه، این آقایان رفقای ما، علمای ما که از آنها من گله دارم، چه کار کردند، اینها وقتی می‏خواهند، احتجاج یعنی استدلال، وقتی می‏خواهند استدلال کنند به اجماع برای یک مسئله فقهیه، می‏آیند سهل انگاری می‏کنند، یعنی چه کار می‏کنند، جعلوه می‏آیند اجماع را چه قرار می‏دهند، قرار می‏دهند اجماع را عبارةً عن اتّفاق من عدا الامام، جماعة من الاصحاب همان ممن عدا الامام هم هست، یعنی من گله دارم از آقایان، آقایان که می‏دانند مناط حجّیت اجماع چیست، دخول قول معصوم در مجمعی، حالا که این را می‏دانید پس چرا غافل شدید به جمعیتی از علما که امام هم در بین آنها نیست، شما به آن هم آمدید گفتید اجماع، جعلوه، آمدند اجماع را عبارت قرار دادند از اتّفاق جماعتی از اصحاب، یعنی جماعت من عدا الامام که امام در بین آنها نیست، به آنها هم آمدند گفتند اجماع، فعدلوا عدول کردند بِهِ از این اجماع، عدول کردند از آن معنایی که جَری الاصطلاح، معنای جَری الاصطلاح کدام است، جماعتی که احدهم الامام، چطور غافل شدند، آمدند عدول کردند از آن معنایی که اصطلاح بر آن جاری است، آن هم بدون نصب و قرینه، همان اشکالی که آن آقا داشت، آخر خوب است قرینه بیاوریم، شما اگر می‏خواهید بگویید هذا اجماعٌ، بگویید مقصود ما از این اجماع من عدا الامام است، بدون قرینه می‏گویید اجماع، و حال آنکه اجماع، یا معنایش اتّفاق الکل است، یا اگر هم اتّفاق کل نباشد، جماعتی است که احدهم الامام، شما بدون نصب قرینه می‏آیید می‏گویید اجماعٌ و مقصودتان از اجماع جماعت من عدا الامام است و حال آنکه لادلیل لهُم، دلیل یعتدُ بِه دلیل معتنی بِه یک دلیل معتنی به هم نیست برای اینها، که آدم بیاید به اتّفاق من عدا الامام، با یک دلیلی این را هم حجّتش بکند، اگر اجماع هم حجّت است کدام اجماع است، آن اجماعی که احدهم الامام است، آن دلیل معتدّ به دارد، امّا چنین اجماعی یعنی اتّفاق من عدا الامام دلیل معتدُّ به ندارد، پس گله ایشان معلوم شد، حالا که اجماع معتبر آن اجماع دخولی است، چرا شما غافل شدید و بدون قرینه با اتّفاق من عدا الامام هم می‏آییم ادّعای اجماع می‏کنیم،

جواب، آقا همان جواب به درد شما می‏خورد، این ناقلین اجماع که برای آینده‏ گان نمی‏خواهند سند بدهند، اینها می‏خواهند بگویند بابا ما اگر یک چنین فتوایی دادیم دلیلمان این است، ما از آن دلیل علم پیدا کردیم، آینده‏گان بدانید آن فتوایی که من دادم، گفتم لحم الارنب حرام است، دلیل من بر این مطلب اتّفاق من عدا الامام است، از اتّفاق من عدا الامام علم برایش حاصل شده، پس بنابراین ابدا غفلتی نیست، ابدا سهل انگاری در بین نیست، لذا ایشان می‏فرمایند قد عرفت، دانستی که ان مساهلتهم یعنی این سهل انگاری هم بر فرض باشد، فی تسامح فی محله، یعنی این مساهله و مسامحه ‏ای که کردند، فی محله چرا، برای اینکه نخواستند سند برای آینده‏ گان بدهند بلکه خواستند دلیل فتوای خودشان را نقل بکنند بعد ما کان حالا که مناط حجّیت اجماع اصطلاحی موجود است در این اتّفاق من عدا الامام چون اتّفاق من عدا الامام هم با ضمیمه‏ی قول امام هم مثل تضمّنی می‏شود دیگر، پس عیبی ندارد اینها دیده ‏اند این چند نفر قولشان کاشف از رضای معصوم است پس آن رضای معصوم الآن در قول اینها هست پس کاَنَّ اتّفاق من عدا الامام هم عین آن اجماع تضمّنی است که شما می‏خواهید،

(سؤال)

عرض کردم اگر یک آقایی در کتابش بنویسد لحم الارنب حرام است برای مقلّدینش حرام است ولو نگوید للاجماع، امّا ما می‏گوییم چرا می‏گوید للاجماع، می‏خواهد بگوید آیندگان نه خیال کنند من بیخودی این فتوا را دادم، من اگر این فتوا را دادم، دلیل معتبر خودم این است دیگر اصرار نکنید آقا، فهمیدم چه می‏خواهید بگویید؛

(سؤال)

حرام است، لازم هم نیست که علّت بیاورد حالا یک علّت هم آورده است، ولی علّت باشد یا نباشد به درد مقلّدینش می‏خورد این نمی‏خواهد با این کار سند دست آینده‏ گان بدهد که آینده‏گان هم به استناد این، آنها هم بیایند بگویند حرام است، خلاصه ایشان می‏گوید بعد از اینکه مناط حجّیت اجماع اصطلاحی در این اتّفاق من عدا الامام هم هست چه مانعی دارد که این آقا بیاید بگوید اجماعی، آن وقت دوباره اشکال دیروز، حالا چرا اسم این را گذاشتند اجماع، این اتّفاق من عدا الامام را چرا اسمش را گذاشتند اجماع، به خاطر همان حرف دیروزی که دلیل بیشتر از چهار تا نشود، یعنی اتّفاق من عدا الامام اجماع نیست ولی آن را هم با تکلّف به آن می‏گویند اجماع برای اینکه دلیل از چهار تا بیشتر نشود عدم تعبیرهم عن هذا الاتّفاق کدام اتّفاق من عدا الامام اینکه از این اتّفاق من عدا الامام تعبیر نمی‏کنند به غیر لفظ اجماع یعنی تعبیر اجماع می‏کنند لما عرفتَ، برای آن مطلبی است که دیروز گفتیم، دیروز گفتیم چه علما مقیدند که تحفّظ بکنند آن عناوین ادلّه ‏ای که معروف است بین الفریقین اذا عرفت ما ذکرنا فنقول، ما ذکرنا کدام است آن دو تا امرٍ آخر از روز اوّل ما گفتیم اجماع منقول حجّت نیست برای اثبات این مطلب باید دو تا امر بگوییم دو تا امرمان تمام شد دو تا امر تا اینجا گفتیم اذا عرفت وقتی این دو تا امر برایت ثابت شد از حالا به بعد حالا ایشان درس شنبه انشاءالله، شنبه و یکشنبه هم انشاءالله بخوانیم می‏رسیم سر مطلب و بلکه شنبه تمامش می‏کنیم علی کل حال ایشان می‏فرماید وقتی این دو تا مطلب برای شما روشن شد حالا وارد بحث می‏شویم که ما قبول نداریم آقا اجماع منقول به خبر واحد را، اجماع محصّل حجّت است، اجماع منقول به تواتر هم حجّت است، امّا یک سید مرتضی بیاید ادّعای اجماع بکند همین یک بزرگوار تنها، ما این را قبول نداریم که نقل اجماع سید برای ما هم حجّت باشد پس چرا گفته، دلیل حرف خودش را زده است معنایش این نیستش که به درد من هم می‏خورد ان شاءالله شنبه.

إرجاع كلّ دليل إلى أحد الأدلّة المعروفة بين الفريقين ، أعني الكتاب والسنّة والإجماع والعقل ، ففي إطلاق الإجماع على هذا مسامحة في مسامحة.

مسامحة اخرى في إطلاق الإجماع

وحاصل المسامحتين : إطلاق الإجماع على اتّفاق طائفة يستحيل بحكم العادة خطأهم وعدم وصولهم إلى حكم الإمام عليه‌السلام.

والاطّلاع على تعريفات الفريقين واستدلالات الخاصّة وأكثر العامّة على حجّية الإجماع ، يوجب القطع بخروج هذا الإطلاق عن المصطلح وبنائه على المسامحة ؛ لتنزيل وجود من خرج عن هذا الاتّفاق منزلة عدمه ، كما قد عرفت من السيّد والفاضلين قدّست أسرارهم (١) : من أنّ كلّ جماعة ـ قلّت أو كثرت ـ علم دخول قول الإمام عليه‌السلام فيهم ، فإجماعها حجّة.

ويكفيك في هذا : ما سيجيء (٢) من المحقّق الثاني في تعليق الشرائع : من دعوى الإجماع على أنّ خروج الواحد من علماء العصر قادح في انعقاد الإجماع. مضافا إلى ما عرفت (٣) : من إطباق الفريقين على تعريف الإجماع باتّفاق الكلّ.

لا ضير في المسامحتين

ثمّ إنّ المسامحة من الجهة الاولى أو الثانية في إطلاق لفظ «الإجماع» على هذا من دون قرينة لا ضير فيها ؛ لأنّ العبرة في الاستدلال بحصول العلم من الدليل للمستدلّ (٤).

__________________

(١) راجع الصفحة ١٨٥ ـ ١٨٦.

(٢) انظر الصفحة ١٩٦.

(٣) راجع الصفحة ١٨٤.

(٤) لم ترد «للمستدلّ» في (ه).

نعم ، لو كان نقل الإجماع المصطلح حجّة عند الكلّ (١) كان إخفاء القرينة في الكلام الذي هو المرجع للغير تدليسا ، أمّا لو لم يكن نقل الإجماع حجّة ، أو كان نقل مطلق الدليل القطعيّ حجّة ، لم يلزم تدليس أصلا.

كلام صاحب المعالم رحمه‌الله والمناقشة فيه

ويظهر من ذلك : ما في كلام صاحب المعالم رحمه‌الله ، حيث إنّه بعد ما (٢) ذكر أنّ حجّية الإجماع إنّما هي لاشتماله على قول المعصوم ، واستنهض بكلام المحقّق الذي تقدّم (٣) ، واستجوده ، قال :

والعجب من غفلة جمع من الأصحاب عن هذا الأصل وتساهلهم في دعوى الإجماع عند احتجاجهم به للمسائل الفقهيّة ، حتّى جعلوه عبارة عن اتّفاق جماعة من الأصحاب ، فعدلوا به عن معناه الذي جرى عليه الاصطلاح من دون نصب قرينة جليّة ، ولا دليل لهم على الحجّية يعتدّ به (٤) ، انتهى.

وقد عرفت (٥) : أنّ مساهلتهم وتسامحهم في محلّه ؛ بعد ما كان مناط حجّية الإجماع الاصطلاحيّ موجودا في اتّفاق جماعة من الأصحاب. وعدم تعبيرهم عن هذا الاتّفاق بغير لفظ «الإجماع» ؛ لما عرفت (٦) من التحفّظ على عناوين الأدلّة المعروفة بين الفريقين.

__________________

(١) في (ص) و (ه) زيادة : «أو الأكثر».

(٢) لم ترد «ما» في (ص) ، (ظ) ، (ل) و (م) ، وورد بدلها في (ظ) : «أن».

(٣) أي كلام المحقّق في المعتبر المتقدّم في الصفحة ١٨٦.

(٤) المعالم : ١٧٤.

(٥) راجع الصفحة السابقة.

(٦) راجع الصفحة ١٨٨.

إذا عرفت ما ذكرنا ، فنقول :

أنحاء حكاية الإجماع

إنّ الحاكي للاتّفاق قد ينقل الإجماع بقول مطلق ، أو مضافا إلى المسلمين ، أو الشيعة ، أو أهل الحقّ ، أو غير ذلك ممّا يمكن أن يراد به دخول الإمام عليه‌السلام في المجمعين.

وقد ينقله مضافا إلى من عدا الإمام عليه‌السلام ، كقوله : أجمع علماؤنا أو أصحابنا أو فقهاؤنا أو فقهاء أهل البيت عليهم‌السلام ؛ فإنّ ظاهر ذلك من عدا الإمام عليه‌السلام ، وإن كان إرادة العموم محتملة بمقتضى المعنى اللغويّ ، لكنّه مرجوح.

فإن أضاف الإجماع إلى من عدا الإمام عليه‌السلام فلا إشكال في عدم حجّية نقله ؛ لأنّه لم ينقل حجّة ، وإن فرض حصول العلم للناقل بصدور الحكم عن الإمام عليه‌السلام من جهة هذا الاتّفاق ، إلاّ أنّه إنّما نقل سبب العلم ، ولم ينقل المعلوم وهو قول الإمام عليه‌السلام حتّى يدخل في نقل الحجّة وحكاية السنّة بخبر الواحد.

نعم ، لو فرض أنّ السبب المنقول ممّا يستلزم عادة موافقة قول الإمام عليه‌السلام أو وجود دليل ظنّيّ معتبر حتّى بالنسبة إلينا ، أمكن إثبات ذلك السبب المحسوس بخبر العادل ، والانتقال منه إلى لازمه ، لكن سيجيء بيان الإشكال في تحقّق ذلك (١).

وفي حكم الإجماع المضاف إلى من عدا الإمام عليه‌السلام : الإجماع المطلق المذكور في مقابل الخلاف ، كما يقال : خرء الحيوان الغير المأكول غير الطير نجس إجماعا ، وإنّما اختلفوا في خرء الطير ، أو يقال : إنّ محلّ

__________________

(١) انظر الصفحة ٢٠٢ و ٢١٧.