درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۱۱: اجماع منقول ۴

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه این آقایانی که خبرهای حدسی را مثل اجماع را می‏خواهند حجت بکنند با ادله حجیت خبر واحد این کار را می‏کنند، یکی از ادله‏ ای حجیت خبر واحد آیه نبأ است آمدند این آیه نبأ را به ظاهرش تمسک کردند و گفتند این دلیل است برای این که عادل مطلقا خبرش حجت است چه حسی و چه حدسی، پس بنابراین وقتی که این آیه را بتوانند از آن دو تا جمله‏ای که در ظاهرش هست استفاده بکنند به خیال خودشان مطلب تمام می‏شود. ولی ایشان می‏فرماید: ما چند تا قرینه داریم که این آیه معنای ظاهرش مراد نیست باید از این ظهورش رفع ید بکنیم و معنای دیگری بکنیم. حالا عنایت بکنید این آقا چطوری می‏خواهد آیه را معنی کند، منطوق آیه چیه؟ راجع به خبر فاسق است دیگر، ان جاءکم فاسقٌ بنبأً فتبینوا، خوب این معنایش این است که مناط بی‏ اعتباری فسق است فتبینوا یعنی تندی عمل نکنید اعتبار ندارد باید فحص بکنید تفحصوا اگر فهمیدید که راست است عمل بکنید. خوب ببینید این یک جمله آیه که خبر را بی‏اعتباری خبر را برده روی صفت فسق، جهت دومش چیه؟ می‏گوید خبر فاسق درش پشیمانی دارد اگر عمل کنی به خبر فاسق تصبحوا علی ما فعلتم نادمین، پس ببینید دو تا جهت در این آیه هست و این دو جهت اقتضاء می‏کند که خبر فاسق اعتبار نداشته باشد، یک جهتش چیه؟ این است که بی‌‏اعتباری رفته روی صفت فسق، یک جهتش هم این است که خبر فاسق درش احتمال ندم هست. خوب این دو تا جهت را در منطوق آیه ما نگاه می‏کنیم پس منطوق آیه به ما می‏گوید خبر فاسق اصلاً اعتبار ندارد نه حسی‏‌هایش و نه حدسی‏‌هایش به دو جهت یک جهت این که صفت فسق در آن هست و یک جهت هم این که در خبرش احتمال پشیمانی هست. خوب این منطوق، مفهومش چی می‏گوید؟ منطوقش می‏گوید، مفهومش می‏گوید پس خبر عادل معتبر است مطلقا چه حسی و چه حدسی، چرا؟ برای این که آن دو جهتی که باعث بی‏اعتباری بود در این نیست، او دو جهت باعث بی‏اعتباری خبرش بود یکی آن صفت فسقش و یکی آن احتمال پشیمانی، خوب منطوق برای این دو جهت می‏گوید خبر فاسق اعتبار ندارد چه حسی و چه حدسی. قهرا مفهومش می‏گوید چی؟ می‏گوید خبر عادل مطلقا حجت است هم حسی‏اش و هم حدسی‏اش، چرا؟ برای این که آن دو جهت بی‏ اعتباری که در خبر فاسق بود در خبر عادل نیست مال او از آن دو جهت بی‏ اعتبار بود مطلقا و آن دو جهت در این نیست پس خبرش حجت است مطلقا چه حسی‏اش و چه حدسی‏اش. ایشان می‏خواهد این دو تا جهت را به هم بزند، ایشان می‏فرماید: بله، ظاهر آدم را همینطور می‏نماید که خلاصه منطوقش بی‏ اعتباری را برده روی فسق، مفهومش اعتبار را برده روی عدالت، ظاهر کار همین است که آدم به ذهنش می‏آید عدالت و فسق مناط بی‏ اعتباری و اعتبار است ولی ما پنج تا قرینه داریم که از این ظهور باید رفع ید کنیم، اول می‏خواهد آن جهت اول را بزند شما می‏گفتید آن صفت فسق باعث بی‏ اعتباری است یعنی صفت فسق مناط خطا بودن خبر است و عدالت مناط صواب بودن خبر است، ایشان می‏فرماید اینجور نیست، چرا؟ برای این که ما می‏بینیم این عدالت و فسق این عادل و فاسق در جهاتی با هم شریک هستند هم عادل سهو دارد هم فاسق، هم عادل نسیان و خطا و اشتباه دارد و هم فاسق، ما می‏بینیم با این که اینها در این چند جهت مشترک هستند ولی خدا تفصیل داده برای او خبر را حجت کرده برای او نکرده، پس می‏فهمیم صفت عدالت و فسق میزان نیست اگر عدالت و فسق میزان بود خوب اینها در هر جهت یکسان هستند باید حکمشان هم یکسان باشد از اینی که می‏بینیم با این که از چند جهت مشترک هستند ولی معذلک حکمشان فرق دارد می‏فهمیم که نه عدالت و فسق مناط مطلب نیست، مناط مطلب یک چیز دیگر است مناط بی‏ اعتباری خبر فاسق آن تعمد کذبش است، مناط اعتبار خبر عادل آن عدم تعمد کذبش است. پس مناط عدالت و فسق نیست مناط تعمد کذب و عدم تعمد کذب است و تعمد کذب فقط در خبرهای حسی است خبرهای حدسی که تعمد کذب درش نیست این یک مقدمه. و اما آن جهت دوم، گفتیم خبر فاسق بی‌‏اعتبار است به خاطر آن احتمال ندم است احتمال ندم در خبر عادل هم هست، چرا؟ چون به صورت تعلیل فرموده، اگر آن طبیب می‏گفت انار نخور، فقط انار ممنوع بود ولی می‏گوید انار نخور به علت این که ترش است چون می‏گوید به علت این که ترش است ما از انار تعدّی می‏کنیم می‏گوییم سرکه هم نباید بخورد، اینجا هم همین‏جور اگر می‏فرمود خبر فاسق را عمل نکن پشیمانی در آن هست ولی می‏گوید نه به علت این که پشیمانی در آن هست حالا که علت است العلةُ تعمم و تخصص ما از فاسق که مورد است تعدی می‏کنیم می‏گوییم آقا این احتمال ندم در خبر عادل هم هست، ببینید آن دو جهتی که او به آن دو جهت خبر فاسق را از کار می‌‏انداخت و به خاطر آن دو جهت خبر عادل را حجت می‏کرد ما آن دو جهت را از بین بردیم، جهت اول این که ما می‏بینیم عدالت و فسق در چند جهت شریک هستند ولی خدا در بین حکمشان فرق گذاشته پس معلوم می‏شود عدالت و فسق میزان نیست میزان تعمد کذب است و اما این که گفتید در خبر فاسق احتمال ندم است در خبر عادل هم احتمال ندم است چون به صورت تعویل گفته، اینها ما را راه‏گشا است برای این که ما بفهمیم این صورت ظاهر آیه که حکم را برده روی عدالت و فسق این میزان حجیت و لاحجیت نیست، میزان عدم تعمد کذب و تعمد کذب است و تعمد کذب و عدم تعمد کذب مال اخبار حسی است و بنابراین آیه فقط خبرهای حسی عادل را حجت می‏کند و خبرهای حسی فاسق را می‏گوید حجت نیست، این دو تا قرینه. نتیجه می‏گیریم که خلاصه این دو تا معیار نیست معیار چیز دیگر است و وقتی که معیار چیز دیگری شد به درد استدلال شما نمی‏خورد.

بعد یک ان قلتی شد، ان قلت آمد گفت خیلی خوب پذیرفتیم از شما خبر عادل احتمال کذب درش نیست با این بیانی که شما کردید خبر عادل تعمد کذبش را به وسیله آیه نفی می‏کنیم اما احتمال خطایش که هست خوب عادل تعمد در کذب ندارد، ولی احتمال خطایی که در آن هست بنابراین پس خبر عادل هم تبین می‏خواهد منتهی مال فاسق از دو جهت تبین می‏خواهد یکی به خاطر فسق و یکی هم به خاطر احتمال خطا، ولی خبر عادل هم که احتمال خطا درش هست پس آن هم محتاج به تبین است عادل هم مانند فاسق احتیاج به تبین دارد و حال آن که ظاهر آیه فرق می‏گذارد. ایشان جواب می‏دهد می‏گوید: تعمد کذبش را که با آیه نفی کردیم، احتمال خطایش را هم با بنای عقلاء نفی می‏کنیم، تو عقلا شما مراجعه بکنید اگر یک کسی خبر حسی البته بده نه خبر حدسی، تو عقلا یک آدم مطمئنی که می‏آید یک خبر حسی می‏دهد می‏گوید زید مرده، اصل عدم خطا جاری می‏کنند ولو احتمال می‏دهیم خطا بکند، ولی نه به این احتمال خطا اعتناء نمی‏کنند می‏گویند اصل عدم خطا، عرض کردم این اصل فقط مال خبرهای حسی است والا در خبرهای حدسی اعتقادی چنین اصلی جاری نیست، پس نتیجةً چی شد آقا؟ خبرهای حسی عادل را آیه می‏گوید بگو تعمد کذب ندارد عقلاء هم می‏گویند بگو احتمال خطا ندارد بنابراین خبر او حجت است بدون تبین ولی خبر فاسق احتیاج به تبین دارد. خوب تا اینجا حرف دیروز.

۲

عقلا با دوشرط احتمال عدم خطا جاری میکنند

حالا ایشان می‏فرماید: بله این بنایی که ما گفتیم عقلاء اطبقَ اجمعَ، این بنا در خبرهای حسی است در خبرهای حسی اگر یک کسی بیاید عن حس یک خبری بدهد می‏گویند اصل عدم خطا، والا در خبرهای حدسی نمی‏گویند و خلاصه آقا عقلاء با دو تا شرط احتمال عدم خطا جاری می‏کنند ۱- آن خبر حسی باشد نه حدسی و دیگر این که آن مخبر عادلش هم ضابطه داشته باشد یعنی مبتلا به نسیان نباشد. پس عقلاء اصل عدم خطا جاری می‏کنند در خبرها اما دو تا شرط دارد شرط اول این که آن خبر حسی باشد در خبرهای حدسی اصل عدم خطا جاری نمی‏کنند، شرط دوم آن مخبر عادل هم مبتلا به نسیان نباشد دارای ضابطه باشد والا اگر یک آدم بی‏ ضابطه باشد یعنی ابتلاء به نسیان، باز آنجا هم اصل عدم خطا را جاری نمی‏کنند. فتحصّل من ذلک اگر یک عادلی به شرط این که ضابطه داشته باشد و خبرش هم خبر حسی باشد عقلاء اصل عدم خطا جاری می‏کنند قرآن هم اصل عدم تعمد کذب درباره این جاری می‏کند خبرهایش می‏شود حجت، پس بنابراین اصلاً شامل خبرهای حدسی نمی‏شود. نعم ما گفتیم عقلاء می‏آیند اصل عدم خطا جاری می‏کنند و می‏گویند این خبر حجت است ولی دو تا شرط دارد یک شرطش این است که عن حس باشد دیروز خواندیم، اصل عدم خطایی که جاری می‏کنند در خبرهای حسی است این یک. نعم شرط دوم، شرط دومش هم این است که آن مخبر ضابطه داشته باشد یعنی مبتلا به نسیان نباشد، آن وقت این دو تا جهت که در عادل جمع شد به حکم قرآن و به حکم بنای عقلاء این خبرش می‏شود حجت. نعم لو کان المخبر ممن یکثرُ علیه الخطا و الاشتباه اگر باشد لم یعباَ بخبره، به خبر او اعتناء نمی‏کنند چرا؟ لعدم جریان اصالة عدم الخطا و اصالة عدم الاشتباه در حق یک همچنین مخبری، خلاصه ببینید آقا یک شرط مال خبرش است یک شرط مال مخبر است، عادل با دو تا شرط عقلا اصل عدم غفلت در آن جاری می‏کنند یک شرط مربوط به خبرش است و آن که خبرش حسی باشد نه حدسی، یک شرط هم مربوط به خودش است که این آقای مخبر عادل مبتلا به نسیان نباشد ضابطه داشته باشد اگر این عادل این دو جهت را داشت اصل عدم خطا درباره ‏اش جاری است به حکم عقلاء اصل عدم تعمد کذب هم در آن جاری است به حکم آیه قرآن، نتیجةً خبر حجت می‏شود فقط در حس. اما در حدسیات نه.

[قرینه سوم]

و لذا وارد قرینه سوم شدیم، و لذا یعتبرون فی الشاهد فی الموضوعات و الراوی فی الاحکام شاهد مال موضوعات است و راوی مال احکام است، برای همین جهت است که آمدند در شاهد و راوی اعتبار کردند الضبط آمدند گفتند باید ضابطه داشته باشد یعنی مبتلا به نسیان نباشد. خوب این چه قرینه‏ ای است؟ ببینید آقا ایشان می‏گوید اگر بنا بود عدالت بما هی هی مناط اعتبار باشد خوب این شرط را نمی‏کردند می‏گویند عادلی حجت است که ضابطه هم داشته باشد، پس معلوم می‏شود اگر آیه خبر عادل را حجت می‏کند هر عادلی نیست بلکه یک عادل مخصوصی است، شاهدش هم این است که آمدند علما گفتند عادل موقعی خبرش حجت است که دارای ضابطه باشد خوب اگر آیه اطلاق داشت عادل بماهو عادل اگر خبرش حجت بود این قیدها را بهش نمی‏زدند از این که این قید را بهش می‏زنند عادلی که ضابطه داشته باشد پس می‏فهمیم آیه اطلاق ندارد، آیه اینطور نیست که عدالت بما هی عدالت این موجوب صواب بودن خبر است، قرینه سوم است و لذا شاهد بر این که آیه اطلاق ندارد هر خبر عادلی را حجت نمی‏کند این که آمدند در عادل در احکام و در عادل در موضوعات گفتند شرط اعتبار خبرش ضابطه بودن است یعنی اگر مبتلا به نسیان نبود ولو اول عادل دنیا هم بود اگر مبتلا به نسیان بود این آیه خبر چنین عادلی را حجت نمی‏کند.

[تفاوت بین عادل با ضابطه و عادل دارای نسیان]

و ان کان ربما یتوهم عنایت بفرمایید آقا این بحثی که الان می‏خواهیم بخوانیم فقط ثمره علمی دارد والا ثمره عملی ندارد. ببینید آقا هم ما می‏گوییم عادل بدون ضابط خبرش حجت نیست هم طرف مقابل، هم ما و هم طرف مقابل قبول داریم که عادل ضابط قولش حجت است عادل بی‏ضابط عادلی که مبتلا به نسیان است خبرش حجت نیست، این را هر دو ما قبول داریم تفاوت در این است: ما می‏گوییم اصلاً آیه حجت نمی‏کند خبر چنین عادلی را عادلی که چه جوری است؟ ضابطه ندارد مبتلا به نسیان است اصلاً آیه چنین عادلی را خبرش را حجت نمی‏کند، او چی می‏گوید؟ او می‏گوید چرا آیه نبأ خبر این عادل را هم حجت می‏کند منتهی چون اجماع داریم که عادل خبرش حجت است اگر ضابطه داشته باشد آن اجماع می‏آید جلوی آیه را می‏گیرد و به عبارت علمی ‏تر ما می‏گوییم اصلاً اقتضا ندارد این آیه نبأ اصلاً مقتضی نیست برای حجیت خبر چنین عادلی، او می‏گوید نه مقتضی هست مانع داریم یعنی آیه همان آیه نبأ این عادل ولو کثیرالاشتباه آیه این را حجت می‏کند منتهی اجماع از خارج داریم چون بنا شد اجماع مثل خبر بتواند عمومات قرآن را تخصیص بزند، آنها می‏گویند عموم آیه برای ما خبر عادل را حجت می‏کند آیه می‏گوید عادل بماهو عادل قولش حجت است می‏خواهد ضابطه داشته باشد می‏خواهد نداشته باشد، منتهی در خارج اجماع داریم عادلی قولش حجت است که ضابطه داشته باشد آن وقت آن اجماع جلوی اقتضای آیه را می‏گیرد. ولی ما می‏گوییم نه، اصلاً آیه که می‏گوید خبر عادل حجت است اصلاً شامل خبر عادل کثیرالنسیان نمی‏شود. حالا ایشان همین را می‏گوید، جاهل یعنی آن طرف مقابل ما، این جاهلها خیال کردند آیه حجت می‏کند خبر عادل ناسی را اما دلیل خارجی جلویش را می‏گیرد و حال آن که اینجوری نیست اگر کسی یک قدری فکر بکند می‏بیند آیه از اول اقتضا ندارد برای حجیت خبر عادلی که مبتلا به نسیان است می‏خواهد آنها را رد بکند. و ان کان ربما بتوهم الجاهلُ ممکن است آن طرف مقابل ما آدم جاهلی باشد خیال بکند ثبوتُ ذلک، ذلک یعنی ضبط، خیال بکند که ثبوت ضبط از اجماع است. یعنی چی؟ یعنی آیه می‏گیرد آیه غیر ضابط را هم می‏گیرد اجماع خارجی چون بر ضبط داریم آن اجماع جلوی عموم آیه را می‏گیرد، ایشان می‏گوید نه، اینطور نیست منصف اگر کسی باشد شهادت می‏دهد که اعتبارُ هذا، هذا یعنی ضبط، اگر ضابطی هم معتبر است در جمیع مواردی که ضبط معتبر است آخر چون در چند جا است که ضبط معتبر است آخر نباید کثیرُالنسیان باشد یکی راوی است در احکام، یکی شاهد است در موضوعات، یکی مرجع تقلید است نسبت به مقلدین، در این موارد ضابطه شرط است فی جمیع موارد الضبط همین است یعنی در آن مواردی که ضبط معتبر است ایشان می‏فرمایند اگر کسی منصف باشد شهادت می‏دهد که این اعتبار ضبط در آن مواردی که شمردم این لیس لدلیل الخارجی آنها خیال کردند آیه اقتضای حجیت این را دارد دلیل خارجی می‏آید جلویش را می‏گیرد و بعبارةٍ اخری آنها می‏گویند عموم آیه هر عادلی را حجت می‏کند چه کثیرالنسیان چه غیر کثیرالنسیان، منتهی آن اجماع می‏آید تخصیص می‏زند می‏گوید نه، آیه که می‏گوید عموم عادلها نخیر عادلی که مبتلا به نسیان نباشد، ایشان می‏گوید اینجوری نیست منصف اگر کسی باشد یک قدری دقت بکند می‏بیند هذا این ابتدا این اعتبار ضبط در آن مواردی که معتبر است برای دلیل خارجی نیست که بیاییم بگوییم اجماع داریم در خارج بر اعتبار ضبط آن وقت او بیاید مخصص عموم آیه نبأ بشود، اینجور نیست آیه نبأ و نحو آیه نبأ اصلاً اقتضای حجیت درش نیست نه این که اقتضای حجیت در آن هست ولی دلیل خارجی می‏آید عموم او را تخصیص می‏زند و جلوی اقتضایش را می‏گیرد اینها اینجوری خیال کردند، خیال کردند این اعتبار ضبط یعنی آیه می‏گوید ضبط معتبر نیست عادل مطلقا حجت است این اعتبار ضبط آنها خیال می‏کنند به خاطر یک دلیل خارجی است که او می‏آید تخصیص می‏زند عموم آیه و نحو آیه از آیاتی که دلالت دارد بر وجوب قبول قول عادل. ولی ایشان می‏گوید: لیسَ اینجور نیست اینطور نیست که عمومش این را بگیرد و آن دلیل خارجی و اجماع بیاید جلوی عموم را بگیرد، پس برای چی؟ لما ذکرنا، ایشان می‏گوید اگر ما می‏گوییم این آدم مشمول آیه نمی‏شود مناطش همان حرف دیروز است دیروز ما گفتیم چی؟ گفتیم آقا عدالت بماهی هی این مناط صواب بودن خبر نمی‏شود، فسق بماهو هو این مناط خطا بودن خبر نمی‏شود، مناط چیه؟ آن تعمد کذب است که از عادل مرتفع است مناط صواب بودن و خطا بودن چیه؟ آن تعمد کذب و عدم تعمد کذب، که فاسق متهم است به تعمد کذب ما از عادل رفع تهمت کردیم پس نتیجةً اگر عادل یعنی آیه نبأ چنین عادلی را خبرش را حجت نمی‏کند نه به خاطر آن اجماع است بلکه اصلاً آیه نمی‏گیرد چنین آدمی را، چرا نمی‏گیرد؟ برای این که مناط این نیست که عادل مناط صواب بودن است، جاهل و فاسق مناط خطا بودن است، بلکه جهت دیگری دارد که نمی‏گیرد، بل لما ذکرنا بلکه اگر ضبط معتبر است برای آن چیزی است که ما دیروز تا حالا داریم می‏گوییم، چی داریم می‏گوییم از دیروز تا حالا؟ می‏گوییم مراد از وجوب قبول قول عادل آن رفع تهمت است از جهت احتمال تعمد کذب، یعنی فاسق متهم است به احتمال تعمد کذب، ما این تهمت را از عادل برداشتیم عالم می‏گوید آن کسانی که متهم نیستند به تعمد کذب قول آنها حجت است. لا تصویبهُ و عدمُ تخطئته و عدم غفتله ایشان می‏فرماید لاتصویب العادل یعنی اگر قول عادل معتبر است نه به خاطر این است که عدالت صواب است یعنی مناط صواب بودن عدالت است مناط خطا بودن فسق است، نه اینها نیست بلکه اگر ما می‏گوییم قول این آقا را شامل نمی‏شود به خاطر این است که این احتمال تعمد کذب در او نیست.

[قرینه چهارم]

و یوید برویم سراغ قرینه چهارم، یؤید ما ذکرنا می‏خواهم باز یک مؤید دیگر یک قرینه دیگر برای شما بیاوریم که خوب یقین بکنیم که این آیه نبأ فقط خبرهای حسی را حجت می‏کند خبرهای حدسی را نمی‏گیرد. ببینید آقا فتوی که می‏دانید حدس است دیگر یعنی یک مجتهد وقتی که راجع به آیات و روایات می‏کند علم صددرصد که ندارد حدس می‏زند که حکمُ الله این است، خوب هیچ کس نیامده برای حجت فتوای مجتهد به این آیه تمسک کند و حال آن که به آیات دیگر تمسک کردند یکی از آیاتی که در جای خودش حالا ایشان اجمالاً می‏گویند در جای خودش تمسک شده که چه دلیل قرآنی ما داریم بر جواز تقلید، آیه شریفه فأسئلوا اهلَ الذکر ان کنتم لاتعلمون، که در دو جای قرآن ذکر شده اهل ذکر از اهل ذکر یعنی از اهل خبره بروید و سئوال بکنید، آمدند استدلال کردند به این آیه بر جواز تقلید. یکی دیگر هم هست آیه نفر است لولا نفرَ من کلِّ فرقة تا به آخر آیه، خوب ببینید به دو تا آیه آمدند استدلال کردند بر حجیت فتوی اما به آیه نبأ نکردند از این چی می‏فهمیم؟ چون آخر فتوی حدس است از اینی که به این تمسک نکردند معلوم می‏شود این آیه فقط مال خبرهای حسی است، پس این هم مؤید دیگری شد دیگر، آنها می‏خواهند بگویند عدالت بماهو هو عادل را برای ما حجت می‏کند مطلقا چه حسی و چه حدسی. می‏گوییم نخیر، چرا؟ شاهدش این است اگر این آیه خبرهای حدسی را هم می‏گرفت پس فتوایی که یعنی برای حجیت فتوی باید به آن تمسک بکنند چنانکه به آیات دیگر کردند، از این که به این تمسک نکردند معلوم می‏شود آیه نبأ خبرهای حدسی را نمی‏گیرد چون هم اجماع خبر حدسی است و هم فتوی، یک نفر را شما پیدا نمی‏کنید که از راه آیه نبأ جواز تقلید درست کرده، این سیرش همین است، برای این که تقلید امر حدسی است این آیه حسی ‏ها را حجت می‏کند لذا سراغ این آیه نرفتند اما سراغ آیات دیگر رفتند. این شد قرینه چهارم، قرینه چهارم یؤید ما ذکرنا مؤید حرف ما که خبرهای عادل حسی حجت است آیه نبأ عادلهای حدسی را حجت نمی‏کند مؤیدش این که لم یستدلّ احدٌ من العلماء یک نفر را شما پیدا نمی‏کنید که استدلال کرده باشد بر حجیت فتوای فقیه بر عوام یعنی یک نفر نیست که بیاید بگوید فتوای فقیه بر مقلد عوامش حجت است بآیة النبأ، یعنی یک نفر هم این کار را نکرده مع استدلالهم با این که بسیاری از علما استدلال کردند علیها یعنی بر حجیت فتوی بآیتی النفر و السؤال این دیگر خیلی تایید خوبی است خلاصه با دو تا آیه علماء تمسک کردند گفتند فتوای فقیه بر مقلدینش حجت است، اما شما یک نفر را پیدا نمی‏کنید که با این آیه بیاید بگوید فتوای فقیه حجت است، چرا نمی‏کنند؟ برای این که فتوی امر حدسی است و آیه فقط عادل حسی را حجت می‏کند همین است که کسی برای این آیه یعنی برای حجیت فتوی سراغ این آیه نرفته معلوم می‏شود که این آیه به درد حدسیات نمی‏خورد آیه نبأ اگر خبر عادل را هم حجت می‏کند خبر عادل عن حس آن هم به شرط این که مبتلا به نسیان نباشد.

[قرینه پنجم]

والظاهر برویم سراغ قرینه پنجم که دیگر آخرین قرینه است، الظاهر این مبتدا و هو الوجه خط بعدی، ظاهر این است الظاهر این که ما ذکرناهُ والوجه فیما ذهب الیه المعظم ایشان می‏فرماید ما ذکرنا کدام است؟ اول ما را معنی بکنیم ما چی گفتیم دیروز تا حالا، ما ذکرنا این است ما گفتیم آقا آیه نبأ دلالت ندارد دیروز تا حالا داریم همین را می‏گوییم دیگر با این قرینه پنجم، ما دیروز تا حالا داریم می‏گوییم آیه نبأ و امثال آیه نبأ از ادله‏ ای که دلالت دارد بر قبول قول عادل این دلالت ندارد علی وجوب تصویبه این علی متعلق به عدم دلالت است، ما دیروز تا حالا داریم می‏گوییم این آیه نبأ دلالت ندارد بر وجوب تصویب عادل فی الاعتقاد، اعتقاد همان حدس است اسمش را عوض کرده است، ایشان می‏فرماید ما از دیروز تا حالا داریم به شما چی می‏گوییم؟ می‏گوییم آقا آیه دلالت ندارد بر صواب بودن عادل در حدس یعنی عادل اگر هم قولش حجت است فقط در حسیات است، این حرفی را که ما از دیروز تا حالا داریم تکرار می‏کنیم می‏گوییم آیه دلالت ندارد بر حجیت خبرهای حدسی همین این منشأ شده که علماء همه گفتند در امور محسوسه شهادت باید عن حس باشد. این اجماعی است همه گفتند در امور محسوسه شهادت باید عن حسٍّ باشد، امور محسوسه مثل چی؟ قتلی واقع شده شما می‏خواهی بروی شهادت بروی باید خودت حاضر باشی آنجا ببینی این آقا آن آقا را کشت والا به صرف من حدس می‏زنم که یک مقدماتی در نظر من هست حتی علم هم فایده‏ ای ندارد اگر یک کسی الان علم پیدا کرده از یک مقدماتی که آن آقا قاتل آن آقا است، این حق ندارد برود شهادت بدهد و آن هم نمی‏تواند بپذیرد، شهادت در امور محسوسه باید عن حس باشد من بودم و دیدم این آقا را کشت، من بودم و دیدم این زنا کرد، من بودم دیدم این آقا مال آن آقا را غصب کرد، در این امور محسوسه می‏گویند شهادت وقتی معتبر است که مستند به حس باشد بگوید من بودم و دیده‏ ام، خوب این هم شاهد بر این است که پس عادل مطلقا خبرش حجت نیست عادلی که عن حسٍّ باشد، پس این هم یک مؤید دیگری است بر این که شهادت عادل اگر عن حس باشد حجت است، خوب اگر بنا بود آیه اطلاق داشت می‏گفت عدالت بماهی هی خودش باعث صواب بودن خبر است، خوب این منافات با این حرف دارد اگر عدالت مناط اعتبار است مطلقا پس این آقای شاهد عادل عن حدسٍ هم اگر آمد شهادت داد باید بپذیرند و حال آنکه نمی‏پذیرند، پس این هم یک مؤید دیگری است بر این که خبر عادل عن حس باشد حجت است، حدسی‏‌ها مشمول آیه نبأ نمی‏شود. ما ذکرنا این را که ما ادعا کردیم که عدالت مناط نیست همین این وجه آن چیزی است که ذهب الیه معظم علماء ما آن حرف را زدند، نه تنها معظم بل اطبقوا علیه کما فی الریاض در کتاب ریاضُ المسائل مال آقای آسید علی طباطبایی پدر استاد ایشان که روزی عرض کردیم استاد ایشان سید مجاهد بوده سید علی طباطبایی پدر سید مجاهد در کتاب ریاض جلد دوم، صفحه ۴۴۶، ایشان در آن کتاب ریاضُ المسائل آمدند ادعای اجماع کردند که چی؟ این من بیان آن ما ذهب است یعنی این ما ذکرنای ما علت ذهاب علما است که آمدند گفتند چی؟ آمدند گفتند معتبر نیست شهادت در محسوسات اذا لم یستند الی الحس شهادت کی معتبر است؟ آن موقعی که مستند به حس باشد والا مستند به حدس باشد فایده‏ای ندارد حتی مستند به علم هم باشد فایده ندارد، حضرت صادق فرمودند بمثل هذا به خورشید اشاره کردند فرمودند بمثل هذا فاشهدوا، یعنی اینجوری باشد شاهد را یعنی آن مشهودُ علیه را مثل خورشید ببینید تا بتابانید شهادت بدهید. برای خود من آقا قضایای متعددی گاهی اتفاق افتاده، یک موقع یک قتلی شده بود من خلاصه فهمیدم قاتل کیه، یک سرقتی شده بود اصلاً عین تلویزیون توی خواب نشان من دادند آن سارق آمد و در خانه را چطوری باز کرد و رفت و تمام اینها را عین تلویزیون بنده دیدم، صبح ما از خواب بیدار شدیم دیدیم سر و صدا است، کی آن را کشته کی آن مال را برده، من به خانواده گفتم من می‏دانم کیه، البته نگفتم کیه، گفتم می‏دانم کی است و روشن می‏شود، چند سال بعد روشن شد. علی کل حال ببینید علم داشتم من یعنی واقعا اسمش خواب نبود درست صحنه همه کارها را نشان من دادند تو خواب، ولی معذلک من علم داشتم به وسیله آن خوابم ولی حتی به خانواده‏مان هم نگفتم، این را عرض می‏کنم واقعا آقایان خیلی مراقب باشند ببینید به خصوص در قضایای سیاسی آقا آدم گاهی می‏نشیند یک چیزی را با یک چیزی تطبیق می‏کند بعد یک نتیجه‏ گیری می‏کند یک برچسب به آن بیچاره می‏زند می‏گوید این آقا با فلان آقای مثلاً منحرف رفاقت دارد، خوب این آقا هم که با این رفاقت دارد رفیق و رفیقه رفیق پس آن آقا هم منحرف است، ببینید یک قیاس مساوات خوب اینجا درست نیست یعنی واقعا مسائل سیاسی آقا آن حساسیت خودش را دارد که انسان می‏نشیند به خصوص جوان باشد می‏نشیند دو سه تا مطلب را سر هم می‏کند این آقا آنجا اینجور گفت اینجا اینجور گفت، نمی‏خواهم بگویم ساده باشید نه، این حدسها را هم بزنید اثر روی آن بار نکنید والا این زیرکی است که انسان از سه چهار تا مطلب یک نتیجه بگیرد و مراقب آن شخص باشد یعنی این است که الان شما سه چهار تا مطلب به ذهنت آمده مراقب باش از این مطالب اگر حدس می‏زنی که این آدم منحرفی است یا بست و بندی دارد مثلاً با ستون پنجم این مملکت، شما تندی اثر روی آن بار نکن مراقب کارهایش باش سر بند اگر توانستی خلاصه برو مچش را بگیر که تو منحرفی والا نه حق داری به کسی بگویی، آقا گاهی از اوقات یک حرفهایی آدم می‏شنود اصلاً صددرصد دروغ است همین چند روز قبل الان یادم افتاد چند تا از رفقای مورد اطمینان که دیگر من احتمال نمی‏دادم که خلاف باشد آمدند گفتند فلان آقا روی منبر فلان حرف را زده، خیلی من تعجب کردم انقدر هم یقین کردم که راست می‏گویند رفتم به یکی از رفقا گفتم با این که من مبنایم این نیست حرفهایی که می‏شنوم صددرصد تا خودم نبینم انقدر وسواسی شدم تا خودم نبینم و نشنوم باور نمی‏کنم، ولی انقدر اینها معتبر بودند ما یقین کردیم و رفتیم به یکی از رفقا گفتیم، خود آن آقا را من دیروز دیدم گفت نه بابا اینها را نگفتیم. حالا امشب می‏خواهم بروم آن آقا را پیدا بکنم بگویم آنهایی را که من گفتم اشتباه کردم. ببینید سیاسی هم نیست آبروی کسی هم از بین نمی‏رود اگر می‏رفت که من نمی‏گفتم ولی می‏خواهم عرض بکنم که انقدر مسلم بود مطلب که به یکی از رفقا رفتم این مطلب را گفتم، خود آن آقا را دیدم گفت اصلاً ما این حرفها را نزدیم، من این کلمه را گفتم، آن وقت به این کلمه آقا یک مطالبی اضافه شده و عرض کردیم خلاصه در قضایای سیاسی یعنی واقعا از نظر اخلاقی می‏خواهم عرض بکنم یک قدری مراقب باشید خیلی دست به عصا من اینهایی را که دارم می‏گویم تجربه دارم رویش و خلاصه گاهی هم شده گرفتار شدم مثل همین قضیه منتهی این قضیه مهمی نیست که پای آبروی کسی در بین باشد ولی امشب می‏خواهم بروم آن شخص را پیدا کنم بگویم بابا آن حرفی که من نسبت به آن آقا زدم اشتباه کردم. علی کل حال می‏خواهم بگویم اینجوری است در امور محسوسه آقا باید ببینی باید ببینید که من دیدم این آقا سر این را برید، دیدم این آقا زنا کرد، دیدم این آقا مال او را غصب کرد، والا به صرف حدس و به صرف یک مقدمات اینها دلیل نمی‏شود.

خوب برویم سر بحثمان، چی شد خلاصه؟ اگر آیه می‏گفت عدالت بما هی هی مناط صواب بودن است خوب نتیجه‏اش این است که این آدمی که می‏آید حدس می‏زند و می‏گوید من حدس می‏زنم و علم دارم کی قاتل است باید قولش پذیرفته باشد و حال آن که نمی‏پذیرند و می‏گویند باید عن حس باشد بمثل هذا فاشهدوا، پس این هم مؤید دیگر اگر بنا بود آیه عام بود می‏گفت عدالت بماهی هی مناط صواب بودن است پس قول این آقای عادل را باید بپذیرند در حدسیات، و حال آن که هیچ کس نمی‏پذیرد. غرض این هم شهادت پنجم یعنی شاهد پنجم بر اینکه آمدند گفتند معتبر نیست شهادت این ادعای اجماع شده یعنی صاحب ریاض این ادعا را فرمودند اعتبار شهادت در محسوسات آمدند گفتند معتبر نیست شهادت اگر در مستند به حس نباشد یعنی مستند به حدس اگر باشد حتی مستند به علم هم باشد می‏گویند فایده‏ای ندارد. خوب این هم یک شاهد پنجم بر این که آقا این آیه اگر خبر عادل هم برای ما حجت می‏کند عادل‌های عن حس را حجت می‏کند شامل عادل‌های عن حدس نمی‏شود.

صاحب ریاض بعد از این که این ادعای اجماع را می‏کند یک علتی هم می‏آورد می‏گوید علتش چیه؟ علت ذوقی یک علت هم پیدا کرده که چرا در امور محسوس شاهد عن حدس خبرش حجت نیست؟ می‏گوید برای این که شهادت مشتق از شهود است شهود هم به معنای حضور است پس شاهد یعنی چی؟ شاهد یعنی کسی که حاضر بود و دید این آقا سر آن آقا را برید، این دیگر ذوق ایشان است مطلب تمام شد ایشان ادعای اجماع فرموده که شهادت در امور حسّیه باید عن حس باشد عن حدس به درد نمی‏خورد، این را که فرموده یک علت هم آورده گفته چرا در امور محسوسه شهادت باید عن حس باشد؟ برای این که شهادت مشتق از شهود است شهود به معنای حضور است پس من شاهدم یعنی حاضر بودم و دیدم، ولی این حرف درست نیست خوب ما خیلی از جاها شهادت می‏دهیم و حضور حسی هم در کار نیست آخر آقای صاحب ریاض می‏خواهد بگوید خلاصه شاهد به کسی می‏گویند که امر حسی را ببیند تا بتواند شهادت بدهد، خوب این درست نیست ما می‏گوییم اشهد ان لااله الا الله، خوب خدا را عن حس داریم می‏بینیم و شهادت می‏دهیم؟ قطعا اینجوری نیست، اشهد انّ الجنةَ حق، اشهد انّ النار حق در دعای عدلیه خوب ما داریم جنت را عن حس می‏بینیم همچنین چیزی نیست ما جنت و جهنم را که عن حس نمی‏بینیم ولی شهادت می‏دهیم، پس این درست نیست حرف ایشان ولو علتی که آوردند برای این جهت باطل است ولی اصل حرفشان درست است که اجمعَ العلماء که در امور محسوسه اگر بخواهید شهادتت پذیرفته باشد عن حس باشد والا عن حدس به درد نمی‏خورد.

عنایت بفرمایید، ایشان می‏فرماید: علّلهُ مطلب ما تمام شد استفاده‏مان را کردیم از حرف آقای صاحب ریاض ولی ایشان یک علت آورده علت این که در امور حسیه شهادت باید عن حس باشد ایشان علت آوردند به یک چیزی که آن چیز خالی از نظر نیست خالی از اشکال نیست آن چیز چیه که ایشان فرمودند؟ فرمودند شهادت مشتق از شهود است شهود هم به معنای حضور است پس شاهد یعنی چی؟ شاهد تو مفهومش خوابیده که این آقا حاضر بوده و دیده لذا فرموده که و هو الحضور فالحسّ مأخوذٌ فی مفهوم الشهادة، آمده گفته اصلاً تو مفهوم شهادت حس خوابیده چون شهادت یعنی شهود و شهود یعنی حضور، من که دارم شهادت می‏دهم یعنی حاضر بودم و دیدم این آقا مثلاً سر آن آقا را برید، آمده گفته اصلاً در مفهوم شهادت حس خوابیده پس بنابراین در امور محسوسه حتما حتما حس باید در کار باشد. ولی عرض شد لایخلو عن النظر دیگر ایشان نمی‏گوید چرا، خالی از اشکال نیست این نظر عرض کردم ما شهادت می‏دهیم در یک اموری معنوی که فقط اعتقاد داریم و حالا عن حس و خلاصه در نزد ما چیزی حاضر نیست ما که خدا را عن حس نمی‏بینیم که یا بهشت و جهنم را که عن حس نمی‏بینیم ولی چون اعتقاد داریم شهادت می‏دهیم.

خلاصه مطلب آقا شاهد ما این است که اجمعَ العلماء که خبر شاهد وقتی درست است که عن حس باشد خوب اگر آیه بنا بود مناط قبولی عدالت باشد باید عادل را حرفش را بپذیرند ولو عن حدس باشد ولی می‏بینیم نمی‏پذیرند پس معلوم می‏شود آیه ابدا دلالتی برای این جهت ندارد.

قلت : إذا ثبت بالآية عدم جواز الاعتناء باحتمال تعمّد كذبه ، ينفى احتمال خطائه وغفلته واشتباهه بأصالة عدم الخطأ في الحسّ ؛ وهذا أصل عليه إطباق العقلاء والعلماء في جميع الموارد.

نعم ، لو كان المخبر ممّن يكثر عليه الخطأ والاشتباه لم يعبأ بخبره ؛ لعدم جريان أصالة عدم الخطأ والاشتباه ؛ ولذا يعتبرون في الراوي والشاهد (١) الضبط ، وإن كان ربما يتوهّم الجاهل ثبوت ذلك من الإجماع ، إلاّ أنّ المنصف يشهد : أنّ (٢) اعتبار هذا في جميع موارده ليس لدليل خارجيّ مخصّص لعموم آية النبأ ونحوها ممّا دلّ على وجوب قبول قول العادل ، بل لما ذكرنا : من أنّ المراد بوجوب قبول قول العادل رفع التهمة عنه من جهة احتمال تعمّده الكذب ، لا تصويبه وعدم تخطئته أو غفلته (٣).

ويؤيّد ما ذكرنا : أنّه لم يستدلّ أحد من العلماء على حجّية فتوى الفقيه على العامّي بآية النبأ ، مع استدلالهم عليها بآيتي النفر والسؤال (٤).

والظاهر : أنّ ما ذكرنا ـ من عدم دلالة الآية وأمثالها من أدلّة قبول قول العادل على وجوب تصويبه في الاعتقاد ـ هو الوجه فيما

__________________

(١) في (ر) ، (ص) و (ه) : «الشاهد والراوي».

(٢) كذا في (ظ) ، (ل) و (م) ، وفي غيرها : «بأنّ».

(٣) لم ترد «أو غفلته» في (م).

(٤) منهم المحقّق في المعارج : ١٩٨ ، وصاحب الفصول في الفصول : ٤١١ ، والمحقّق القمّي في القوانين ١ : ٣٢٥ ، والسيّد المجاهد في مفاتيح الاصول : ٥٩٤.

ذهب إليه المعظم (١) ، بل أطبقوا عليه كما في الرياض (٢) : من عدم (٣) اعتبار الشهادة في المحسوسات إذا لم تستند إلى الحسّ ، وإن علّله في الرياض بما لا يخلو عن نظر : من أنّ الشهادة من الشهود وهو الحضور ، فالحسّ مأخوذ في مفهومها.

عدم عموميّة آية «النبأ» لكلّ خبر

والحاصل : أنّه لا ينبغي الإشكال في أنّ الإخبار عن حدس واجتهاد ونظر ليس حجّة إلاّ على من وجب عليه تقليد المخبر في الأحكام الشرعيّة ، وأنّ الآية ليست عامّة لكلّ خبر ودعوى (٤) خرج ما خرج.

فإن قلت : فعلى هذا إذا أخبر الفاسق بخبر يعلم بعدم تعمّده للكذب فيه ، تقبل شهادته فيه ؛ لأنّ احتمال تعمّده للكذب منتف بالفرض ، واحتمال غفلته وخطائه منفيّ بالأصل المجمع عليه ، مع أنّ شهادته مردودة إجماعا.

قلت : ليس المراد ممّا ذكرنا عدم قابليّة العدالة والفسق لإناطة (٥) الحكم بهما وجودا وعدما تعبّدا ، كما في الشهادة والفتوى ونحوهما ، بل

__________________

(١) كالمحقّق في الشرائع ٤ : ١٣٢ ، والشهيد في الدروس ٢ : ١٣٤ ، والفاضل المقداد في التنقيح الرائع ٤ : ٣١٠.

(٢) الرياض (الطبعة الحجرية) ٢ : ٤٤٦.

(٣) في (م) بدل عبارة «والظاهر أنّ ـ إلى ـ من عدم اعتبار» العبارة التالية : «ولعلّ لما ذكرنا ـ من عدم دلالة الآية وأمثالها من أدلّة قبول قول العادل ، على وجوب تصويبه في الاعتقاد ـ ذهب المعظم ، بل أطبقوا كما في الرياض على عدم اعتبار ...».

(٤) في (ر) : «بدعوى».

(٥) في (ظ) و (ل) بدل «لإناطة» : «لاشتراط».