خوب امروز میخواهیم دلیل چهارم را بخوانیم، که بهترین دلیل برای حجیت قول لغوی این دلیل چهارم است ایشان هم که بعدا برمیگردند این را قبول میکنند، این را تو ذهنتان داشته باشید ایشان بعدا برمیگردند از این حرفها، بعدا که از این حرفها برمیگردند و قول لغوی را حجت میکنند به اعتبار دلیل چهارم است والّا آن سه تا دلیل دلیلهای درستی نیست. دلیل چهارم: اینها آمدند گفتند آقا ما خلاصه لنگیم ما احکاممان در کتاب و سنت است و کتاب و سنت هم عربی است خیلی از الفاظی دارد ما نمیفهمیم معنایش را خوب باید به لغوی مراجعه بکنیم اگر بخواهیم احتیاط کنیم آن معانی سختش را بگیریم که به عسر و حرج میافتیم، بخواهیم برائت جاری کنیم مستلزم خروج از دین است فلان چیز واجب استیا نه؟ برائت، غنا حرام است یا حلال؟ برائت، هی برائت برائت، پس چی میشود؟ میشود خروج از دین، پس چارهای نداریم ما از باب ناچاری باید به قول لغوی عمل کنیم. ببینید دلیل چهارم این شد یقینا ما باید استنباط احکام بکنیم از کجا؟ منابع ما کتاب و سنت است کتاب و سنت هم الفاظ مشکلی داخلش هست که آدم عرب هم باشد آن معانی را نمیفهمد، اگر بخواهیم اصالة البرائة جاری کنیم بگوییم این تکلیف واجب نیست این تکلیف واجب نیست خروج از دین لازم میآید، اگر بخواهیم احتیاط بکنیم مستلزم عسر و حرج است اگر بخواهیم دست روی دست بگذاریم و به قول لغوی رجوع نکنیم استنباط احکام تعطیل میشود، پس از راه ناچاری ما که علم نداریم به معانی لغویه ناچار باید به قول ظن لغوی عمل بکنیم.
ـ سوال:...
ـ بله بعد الفحص، آنها مال کتاب برائت است اینجا نگویید این حرف را،... حالا اینها که در کتاب نیست من دارم از خارج میگویم من تمام اینها را که میگویم در کتاب ندارد اینها را، میخواهم مطالب قشنگ روشن بشود اینهایی که من دارم اضافه میکنم همه را از خودم دارم اضافه میکنم، برائت یک شرطی دارد آن باشد در جای خودش، بله در جای خودش میخوانیم یکی از شرایط برائت این است که انسان میخواهد برائت جاری کند بعد الفحص آن هم در کجا؟ در شبهات حکمیه، ما برائت میخواهیم جاری کنیم شبهات موضوعیه برائت نمیخواهد، اینجا شبهه موضوعیه است، این لغت معنایش چیه این است یا آن است میشود شبهه موضوعیه آقا عنایت بفرمایید شرایط برائت را ما نباید اینجا بگوییم که.
پس خلاصه مطلب آقا این آقای مستشکل دارد چی میگوید؟ این دلیل چهارم بر حجیت قول لغوی چیه؟ این که آقا منابع استنباط ما کتاب و سنت است، کتاب و سنت هم الفاظی داخلش هست که مشکل است ما معنایش را نمیفهمیم بخواهیم برائت جاری کنیم و معناهای راحت را بگیریم خروج از دین لازم میآید بخواهیم احتیاط کنیم و معناهای مشکل را بگیریم گرفتار عسر و حرج میشویم اگر هم بخواهیم دست روی دست بگذاریم باید استنباط احکام را بگذاریم کنار، پس چه بکنیم؟ ناچار میرویم سراغ قول لغوی، آقای لغوی فتیمموا صعیدا طیبّا معنایش چیه؟ هر معنایی که کرد آن معنا را میگیریم. پس نتیجةً دلیل چهارم این شد: از باب ناچاری چون این محذورات برای ما پیش میآید ما باید به قول لغوی عمل کنیم. حالا کی میتواند اینجا اشکال کند از رفقا؟ من آن روز گفتم برای بهرهبرداری امروز، ما الان داریم ظن خاص میخوانیم آقایان مشهور میگویند قول لغوی از باب ظن خاص حجت است این که شد انسداد، چی شد؟ ظن خاص نمیشود که، ظن خاص داریم میخوانیم، کسی یادش نیست؟ بله صغیر، ببینید من آن روز مرتبا گفتم برای این، آن روز گفتم من دارم تکرار میکنم ولی این حرف را دارم تکرار میکنم که بعدها گرفتار نشویم، ببینید آقا آن چیزی که ضرر میزند به ظن خاص چیه؟ انسداد کبیر است، انسداد کبیر مضر به ظن خاص است ما انسداد کبیر اینجا نیست، انسداد صغیر است آن هم از باب مصلحت نه از باب حکمت، اگر یک ظنی از راه انسداد کبیر علت اعتبار ظن شد آن ظن میشود ظن مطلق، چه انسدادی؟ انسداد کبیر علت اعتبار باشد اگر ظنی به علت انسداد کبیر معتبر شد آن ظن میشود ظن مطلق، اما اگر انسداد صغیر بود آن هم نه به عنوان علت به عنوان حکمت اینجا الان همانطور است، قول لغوی دلیل اعتبارش چیه؟ همان ادلهای که خواندیم: بنای عقلاء، اجماع سید، حالا کاری به اشکالش نداشته باشید، دلیل
ـ سوال:...
ـ آقا من گفتم اینها را،
خوب پس آقایان اشکال برطرف شد انسدادی که این آقا دارد میگوید انسداد صغیر است آن روز هم گفتیم ببینید قول لغوی چرا معتبر است؟ ادله خاصه دارد بله، حالا حکمت اعتبارش چیه چرا عقلاء آمدند قول لغوی را حجت میکنند؟ حکمتش این است که باب علم ما به معانی لغویه مسدود است لذا عمل میکنیم. ببینید چون بنا شد انسداد را اگر با احکام ملاحظه کنیم میشود انسداد کبیر ولی اینجا انسداد کبیر نیست، ما دلیل معتبر داریم بر حجیت قول لغوی، کدام دلیل؟ همان بنای عقلاء، حالا حکمتش چیه، حکمتش چیه که عقلاء به ظن قول لغوی عمل میکنند؟ حکمتش این است که باب علم به تفاصیل معانی لغویه باب علم برای ما مسدود است، شد انسداد صغیر آن هم به عنوان مصلحت پس تو ذهنتان نیاید که این دلیل چهارم چطور این حرف را زدند، میگوییم دلیل چهارم اینها چون قول لغوی را با آن ادله قبلی معتبر کردند علت اعتبارش او بوده میشود ظن خاص، این دارد حکمتش را میگوید این دلیل چهارم میگوید بله حکمت این که عقلاء برای ما ظنون لغوی را حجت کردند حکمتش این است: برای این که علم به تفاصیل معانی لغوییه برای ما بابش مسدود است لذا اگر بخواهیم به ظن حاصل از قول لغوی عمل نکنیم چی لازم میآید؟ تعطیل استنباط احکام، و بر این هم شارع راضی نیست که ما استنباط احکام نکنیم مجبوریم به ظن حاصل از قول لغوی عمل کنیم که گرفتار این اشکال نشویم.
لا یتوهّم، این لا یتوهّم را بگذاریم کنار، الدلیل الرابع: این انَّ طرح دلیل چهارم است آن وقت لا یتوهّم چیه؟ ردّ دلیل چهارم است، پس ببینید آقا الرابع دلیل چهارم بر حجیت قول لغوی از باب ظن خاص این است: که طرح قول لغوی غیر المفید للعلم یعنی لغوی ظنی، اگر ما بخواهیم طرح بکنیم قول لغویها را به خاطر این که ظن به خاطر این که مفید علم نیست بخواهیم طرح بکنیم کلام اینها را در الفاظ کتاب و سنت که منبع استنباط احکام ما هستند این چی میشود اگر طرح بکنیم؟ مسلزمٌ لانسداد طریق الاستنباط این باعث میشود که منسد بشود راه استنباط در غالب احکام شرعیه، دیگر آنها را بگذارید رویش، چی کار بکنیم؟ ما منابع احکاممان کتاب و سنت است قول لغوی هم که علم نمیآورد برای ما، بخواهیم اصالة البرائة جاری کنیم معانی راحتتر را بگیریم خروج از دین لازم میآید مخالفت قطعیه لازم میآید، بخواهیم احتیاط بکنیم گرفتار عسر و حرج میشویم، بخواهیم هم بگوییم علم باید پیدا بکنیم که علم هم نداریم، پس ناچاریم اگر بخواهیم به اینها مراجعه نکنیم استنباط احکام را بگذاریم کنار اصلاً کتاب و سنت را بگذاریم کنار و هیچ حکمی از آن استفاده نکنیم، این هم که قطعا باطل است پس باید به قول لغوی ولو مفید علم هم نیست مفید ظن است به قول لغوی عمل کنیم والّا محذورش این است لازم میآید تعطیل بشود، انسداد یعنی تعطیل، یعنی لازم میآید تعطیل راه استنباط احکام شرعیه، این دلیل رابع.
لا یتوهّم آقایان مشهور این توهم را نکنید لاندفاع ذلک: که عرض کردم همین دلیل را ایشان بعدا میپذیرند، این توهم شما را ما دفع میکنیم، حالا عنایت بفرمایید اشکالی هم دیگر نکنید چون خود ایشان بعدا برمیگردند دیگر الان خیلی متفرق است چون این در میزنند آن در را میزنند که این دلیل چهارم را باطلش بکنند ولی بعدا ایشان با لکنَّ الانصاف از تمام این حرفهایشان دست برمیدارند دیگر لازم نیست که آقایان اشکال بکنند.
خوب اما جوابی که فعلاً ایشان میخواهند بدهند: ایشان میفرماید: مواد الفاظ که مواد خامش که برای ما روشن است، تو عبارت کتاب من دارد موارد آن نسخهها دارد مواد مواد درست است، ایشان میخواهد جواب بدهند ایشان میفرمایند: مقدار زیادی از الفاظ مواد خام الفاظ برای ما روشن است حجر یعنی سنگ، شجر یعنی درخت، حمار یعنی دراز گوش، اسد یعنی آن حیوان کذایی، مواد خام الفاظ برای ما روشن است معنایش یک دو سه تا لفظ داریم که تفصیلاً نمیدانیم یکی کعب است که آیا آن کعب قبةُ القدمین است والمسحُ الی الکعبین یا آن بالاتر است که مفصل باشد، یا فتیمموا صعیدا آیا آن صعید مطلق وجهُ الارض است تراب، خاک، شن، حجر، مدر همه اینها است یا مخصوص تراب خالص است، پس بنابراین یک دو سه تا لفظ است که شما اگر از یک عرب هم بپرسید صعید چیه شاید نداند، ما یک دو سه تا لفظ مشکل داریم خوب این دو سه تا را هم احتیاط میکنیم کجایش مشکل میشود خوب مسح یک خرده بالاتر بکش، لغویین گفتند کعب کجا است؟ قبةُ القدمین آن برآمدگی، شما میگویی نمیدانی خوب یک خرده بالاتر بکش آخر میگفت چی؟ میگفت اگر احتیاط بکنیم عسر و حرج میشود، کجا عسر و حرج میشود شما که داری مسح میکشی یک دو سانت هم بیا بالاتر چه عسر و حرجی دارد. میماند صعید، با سنگ احتیاطا تیمم نکن با خاک بکن، پس الفاظ برای ما معنایش روشن است میماند یک دو سه تا صعیدی کعبی اینها را هم احتیاط میکنیم و هیچ مشکلی پیش نمیآید.
خوب اکثرُ المواد اللغات یعنی مواد خام یعنی حجر، شجر، اسد، ببینید اینها را میگویند مواد خام یک مواد خام داریم یک هیأت ترکیبیه داریم، ایشان میگوید شما که میگویید ما علم نداریم احتیاج هم داریم اگر به قول لغوی رجوع نکنیم انسداد تعطیل است احکام لازم میآید، کی تعطیل است احکام لازم میآید، اکثر مواد خام لغات برای ما روشن است الّا ما شذّ و ندر یکی لفظ صعید است و نحوش، یکی هم لفظ کعب است این دو تا است که برای ما یک قدری شبهه دارد این هم که احتیاطش محذور ندارد، چه کار کن؟ موقع مسح دو سانت بیا بالاتر، خوب تمام میشود، برای تیمم هم با خاک تیمم کن، ما دو سه تا لفظ داریم که معنایش علم نداریم آن دو سه تا را احتیاط میکنیم بقیه الفاظ را هم که میدانیم اصلاً احتیاجی به لغت نداریم یعنی چند وقت ما تو کشور عربی باشیم زندگی بکنیم تمام این الفاظ عربی برای ما معنایش روشن است آن دو سه تایی هم که روشن نیست احتیاط میکنیم هیچ اشکالی پیش نمیآید.
من العرف واللغة، این لغت یعنی لغت مردم و کوچه و بازار کتاب لغوی نیست، موادّ الفاظ غیر از آن یکی دو سه تا، آخر آن آقا چی میگفت؟ میگفت ما که علم به این الفاظ نداریم اگر بخواهیم به قول لغوی هم مراجعه نکنیم باید استنباط احکام را بگذاریم کنار، جوابش این است آقا: غیر از دو سه تا لفظ همه الفاظ برای ما معنایش روشن است آن دو سه جا هم که شما میگویید علم نداریم احتیاط میکنیم هیچ پیشامدی نمیکند استنباط احکام را هم تعطیل نمیشود، لذا میفرماید: اکثر مواد خام یعنی الفاظ مفرده، مواد خام که من میگویم یعنی الفاظ مفرده، اکثر الفاظ مفرده حجر، شجر، اسد، حمار، فرس، اینها الفاظ مفرده است دیگر اینها را ما میدانیم که عرب هم نیستیم، اکثر مواد خام الفاظ معلومٌ من العرف و اللغة، لغت لغویین نیست لغت یعنی زبان لغت مردم کوچه و بازار، ما از مردم کوچه و بازار لغت در واقع مرادف عرف است، ما اکثر الفاظ مواد خام لغت را از کوچه و بازار از عربها هم میتوانیم یاد بگیریم کما لا یخفی پس بنابراین هیچ اشکالی پیش نمیاید چون الفاظ مفرده برای ما معنایش روشن است یکی دو جا هم اگر روشن نباشد احتیاط میکنیم هیچ محذوری پیش نمیآید. وقتی ایشان این جواب را میدهد مستشکل دوباره حرف میزند این المُتبع قلتُ است یعنی یک ان قلت در تقدیر بگیرید این المتبع قلت است، مستشکل میگوید چی؟ میگوید آقا مشکل ما که الفاظ مفرده نیست ما یک هیئات ترکیبیه داریم و گاهی معنایش را نمیفهمیم، خوب بله به قول شما مفردات الفاظ خامش روشن است ولی ترکیب که بشود ما مشکلمان در هیئات ترکیبیه است آنها را چه کار کنیم، مثلاً هیئت ترکیبیه افعل، خوب چقدر ما در قرآن افعل داریم اقیمواالصلاة اینها همه افعل است دیگر، آتواالزکوة تو روایات ما چقدر افعل داریم خوب این هیئت ترکیبیه افعل آیا معنایش وجوب است، استحباب است، اینها را چه کار بکنیم. یا هیئت ترکیبیه جمله شرطیه ان جاءَ زیدٌ فاکرمهُ خوب این معنایش چیه؟ میگوید اگر زید آمد اکرام کن یعنی اگر نیامد اکرام نکن ما چه کار کنیم از این جمله شرطیه میتوانیم انتفاع عند الانتفاع استفاده بکنیم بگوییم منتفی است اکرام عند الانتفاع مجیء. یا جمله وصفیه للغنم السائمة زکاةٌ، السائمة با سین روایت داریم، حضرت صادق فرمودند للغنم السائمة زکاةٌ، ساعمه با سین یعنی گوسفند بیابانگرد، گوسفند بیابان چر زکات دارند، سوئم یعنی چریدن بیابان چر اگر باشند تو این رسالهها هم نوشته اگر شما صد تا هم گوسفند تو خانه تان داشته باشی علف بهش میدهید زکات نباید بدهید السائمة زکات دارد نه معلوفه، گوسفندی که معلوفه است شما بهش علف میدهید زکات ندارد که صد تا هم داشته باشید هیچی نباید بدهید، آن گوسفند السائمة است که چهل تا اگر داشته باشید تو بیابانها دارد مال خدا را میخورد باید به بندگان خدا هم کمک بکند از هر چهل تایی یک دانه بده. خوب ببینید الان فی الغنم السائمة کازةٌ ما چه کار بکنیم با این جمله وصفیه؟ آیا این هم انتفاع عند الانتفاع است یعنی اگر سوئم منتفی شد زکات منتفی است؟ یعنی اگر معلوفه شد سوئم منتفی شد یعنی اگر معلوفه شد، آیا اگر این سوئم داشت روایت میگوید اگر سوئم با سین داشت آن موقع زکات دارد، ما از این هئیت ترکیبیه چی بفهمیم؟ بفهمیم انتفاع عند الانتفاع یعنی زکات منتفی میشود اگر سوئم منتفی شد یا نمیشود پس مشکل ما مواد خام نیست که شما میگویی ما اکثر را میدانیم، مشکل ما این جملات ترکیبیه است اینها را چه کار کنیم؟ اینها اشکال بود، قلتُ ایشان میگوید اینجا هم احتیاج نداریم برای همین مواد هیئات ترکیبیه هم شما یک استقراء قطعی بکن سراغ اهل ادب اهل عربیت برو اینها از جمله ان جاء زیدٌ فاکرمهُ انتفاع عند الانتفاع میفهمند، از جمله للغنم السائمة زکاةٌ انتفاع عند الانتفاع میفهمند، از جمله افعل از هیئت افعل وجوب میفهمند، اینها هم احتیاجی به لغت ندارد پس این جواب از اشکال شد ما وقتی که گفتیم در مفردات احتیاج نداریم اکثر را معنایش را میدانیم آن آقا ان قلت میزند خیلی خوب در مفردات خام به حساب احتیاج نداریم اما اینها وقتی که با هم ترکیب میشود هیئات ترکیبه را ما چه کار کنیم آنها را که محتاجیم به لغت مراجعه کنیم؟ ایشان میگوید: نخیر المتبعُ در هیئات ترکبیبه هم تبعیت بکن از اهل عربیت سراغ آنهایی که عرب خالص هستند ولو معنای لغول الفاظ را هم نمیدانند مثل همین افعل تو عربها وقتی که به هم میگویند افعل کذا یعنی واجب است آن کار را بکنی، وقتی که میگوید ان جاء زیدٌ فاکرمهُ او میفهمد که اگر نیامد نباید اکرام کند، وقتی امام میفرماید فی الغنم السائمة زکاةٌ او میفهمد اگر معلوفه شد نباید زکات بدهد. المتبعُ فی الهیئات الترکیبیه هی القواعد العربّیة، ایشان میفرمایند: قلتُ المتبعُ ان قلت را مقدر بگیرید، قلتُ در هیئات هم نمیخواهیم، آن مواد خام بود، هیئات ترکیبیه هم متبع در آنها لغت نیست قواعد عربیه است شما به قواعد عربیه به استقراء قطعی بکن از آنهایی که فصیح هستند اهل ادب هستند ولو لغوی هم نیستند به آنها شما مراجعه بکنی تکلیف این هیئات ترکیبیه هم روشن میشود. ایشان میفرمایند: هیئات ترکیبیه از قواعد عربیه ای که استفاده میشود از استقراء قطعی و اتفاق اهل عربیة به اینها اگر مراجعه بکنی آن هیئات هم روشن میشود. او التبادر این تبادر عطف به استقراء است، یعنی هم از راه استقراء میتوانی این کار را بکنی یعنی بگردی توی عربها ببینی از جملات هیئت ترکیبیه چی استفاده میکنند، یا نه تبادر یعنی الان در عربها وقتی یک کسی به یک کسی میگوید افعل کذا یعنی یجب که این کار را بکنی، خوب حالا این وجوب میفهمند حالا اگر شک کنی که این وجوب را با قرینه میفهمند یا نه، بگو اصل عدم قرینه، فعلاً در عربها رسم است آن که به او میگوید افعل کذا یعنی وجوب حالا اگر شما شک کردی این وجوب را با قرینه میفهمند یا بیقرینه، اصل عدم قرینه معنایش این است که بابا از این تبادر هیئت ترکیبیه افعل معلوم میشود که وجوب است. لذا میفرماید: یا از راه استقراء قطعی و رجوع به اهل عربیة میتوانی آن هیئات را استفاده بکنی یا از ناحیه تبادر مُنضم به اصل عدم قرینه، این را دوباره تکرار بکنم عربها وقتی که به هم میگویند افعل کذا چی متبادر میشود یعنی این اقا که به آن اقا میگوید افعل کذا متبادر به ذهن او وجوب این کار است، حالا اگر شما شک کردید آیا این وجوبی که او فهمیده به ضمیمه قرینه بوده یا بی قرینه؟ اصل عدم قرینه یعنی از حاقّ لفظ فهمیده، به این میگویند ظهور حاقّی، یعنی از حاقّ افعل وجوب میفهمند نه از راه این که یک قرینهای بوده. لذا ایشان میفرمایند: از راه تبادر، تبادر منضم به اصل عدم قرینه، فانّهُ شما اگر این استقراء را کردی به این تبادر توجه کردی انّهُ قد یثبت، انّه ضمیر شأن است، قد یثبُتُ به یعنی به این استقراء تام و به این تبادر منضم به اصل عدم قرینه ثابت میشود وضع اصلی یعنی معنای حقیقی ثابت میشود یعنی وقتی شما شش ماه یک سال تو این کشورهای عربی دیدی وقتی به هم میگویند افعل کذا، آن آقا وجوب میفهمد کشف میکنیم که اصلاً معنای حقیقی این است یعنی این وجوب را از حاقّ لفظ میفهمند نه از قرینه، ایشان میفرمایند خلاصه یثبتُ به با این تبادر با این رجوع به اهل عربیة اصلاً وضع اصلی ثابت میشود آن وضع اصلی که موجود در حاقّ لفظ است، موارد حقائق یعنی از حاقّ لفظ آن عرب از وجوب افعل آن آقا وجوب به دست میآورد. پس خلاصه نه تنها ظهور درست میشود که افعل ظهور در وجوب است بلکه اصلاً معنای حقیقی درست میشود یعنی آدم یقین میکند که اصلاً افعل وضع شده برای آن معنی، کما فی صیغة «افعل» او الجملة الشرطیة او الجملة الوصفیة، برای همش مثال زدم، افعل کذا یا اقیمواالصلاة که افعل است خوب این افعل هیئت ترکیبیه است ما میبینیم عربها تو خودشان به همدیگر افعل کذا میگویند وجوب بهشان متبادر است اگر هم شک بکنیم این وجوب به قرینه است یا نه میگوییم وجوب اصل عدم قرینه، پس معلوم میشود اصلاً افعل ظهور دارد در وجوب اصلاً وضعش کردند برای وجوب، و همچنین جمله شرطیه ان جاءَ زیدٌ فاکرمهُ همچنین جمله وصفیه للغنم السائمة زکوةٌ ساعمه وصف است دیگر یعنی گوسفندی که این وصف را دارد در بیابان میچرد، از این هیئات را هم ما میتوانیم از متبادر بفهمیم یعنی متبادر از عربها وقتی شما این جمله را میدهی دستش که پیغمبر یا امام فرمودند فی الغنم السائمة زکاةٌ، چی میفهمد؟ میفهمد که هان پس باید در بیابان بچرد والّا اگر تو بیابان نچرد شما برایش پول خرج بکنی معلوفه علف برایش تهیه بکنی آن زکات ندارد. ایشان میفرمایند: پس هیئات ترکیبیه را هم مواد خام را که اول گفتیم هیئات ترکیبیه را هم الان گفتیم ما در هیچ کدام اینها احتیاج به لغوی نداریم.
و من هنا، میخواهد یک شاهد بیاورد، من هنا یعنی چی؟ یعنی از این جهت که ما هیئات ترکیبیه را از فهم عرفی از تبادر منضم به اصل عدم قرینه استفاده میکنیم یک مطلبی است: ابن ابی بله این آقایی که میخواهیم اسمش را بیاوریم ابی عبیدة یک آدم عوامی بوده درسخوان نبوده کتاب لغت بلد نبوده، میآید از پیغمبر مسأله سوال میکند اگر کسی ما طلبکار باشیم و بدهکار و او نتواند بدهد آیا میشود اصلاً اذیتش بکنیم زندانش بیندازیم؟ پیغمبر فرمود: لَی الواجِدِ یحلُّ العقوبتهُ و عرضة، دنبال حدیث را بنویسید، لی لویب بوده واو قلب به یا شده در یا ادغام شده و لی شده، لی یعنی مسامحه، وقتی ابی عبیدة این مسأله را پرسید پیغمبر فرمودند: این آدمی که مسامحه میکند لی میکند اگر واجد است یحلّ العقوبةُ میشود زندانش انداخت میشود اذیتش کرد میشود آبرویش را برد، آخر الان این زمانهای ما مردم کم گذشت هستند تا یک بیچاره آبروداری نتواند قرضش را بدهد میروند شکایت میکنند دولت هم مجبور است به شکایت او عمل بکند و آن بیچاره بیندازند به زندان بعد از یک عمری آبرویش برود، خوب این واقعا درست نیست آیه میفرماید: فنظرة الی میسرة یک وقت هست یک کسی حقباز است حرفهای است خوب آن یک مطلب دیگر است ولی واقعا ما خیلی سراغ داریم آدمهای متدین سر ماه بنا بوده ده میلیون بدهد و ندارد این میرود شکایت میکند میاندازنش زندان، خوب این چرا اگر واجد باشد پیغمبر وقتی که فرمود لی الواجد یحلُّ العقوبة، اگر واجد المال باشد میشود عقوبتش کرد میشود با آبرویش بازی کرد یعنی برویم شکایت بکنیم. تا پیغمبر فرمود: لی الواجد یحلُّ العقوبة این فهمید که اگر فاقد باشد نمیشود، ببینید مفهوم وصف من سائمة را مثال زدم ایشان این مثال را زدند: لی الواجد با این که یک آدم خالی الذهنی بود لغت بلد نبود اصطلاح بلد نبود تا پیغمبر حکم عقوبت را بردند روی واجد، واجدُ المال اگر باشد میشود عقوبتش کرد میشود زندانش انداخت، او فهمید که اگر فاقد باشد پول نداشته باشد نمیشود. این شاهد برای چیه ابی عبیدة درس نخوانده بود کتاب لغت زمان پیغمبر چاپ نشده بود که بگوییم این لغوی است، خالی الذهن همین را فهمید چنانچه آن حدیث هم همینطور فقهای ما به این حدیث که برمیخورند میگویند سائمة زکات دارد خوب لغو است اگر این احتراض از معلوفه نباشد از اینی که میگوید سائمة زکات دارد یعنی معلوفه اگر باشد زکات ندارد.
و من هنا و از همین جهت که ما میبینیم هیئات را هم بدون مراجعه به لغت میشود فهمید میبینیم یتمسّکون در اثبات مفهوم وصف به فهم ابی عبیدة یعنی علمای ما وقتی میخواهند بگویند مفهوم وصف حجت است تمسک میکنند به فهم این که در حدیث لی الواجدِ یحلُّ عقوبتهُ و عرضه، این حدیث را من برای اولین بار در غوال الئالی چندین سال پیش آنجا پیدا کردم غوال الئالی جلد چهار، صفحه ۷۲، حدیث ۴۴، اگر ندارید در وسائل جلد ۱۳، صفحه ۹۰، حدیث ۴، ندارید بحار جلد ۱۰۳، صفحه ۱۴۶، حدیث ۴، لی الواجدِ یحلُّ العقوبتهُ وعرضه، تا این را پیغمبر به ابو عبیدة فرمودند او هم فهمید پس اگر فاقد باشد این بیچاره آبرودار است ندارد بدهد نمیشود زندانش انداخت. خوب علماء هم برای این که ثابت بکنند مفهوم وصف حجت است به همین تمسک میکنند و نحوه، نحوه ای را که من مثال زدم فی الغنم السائمة زکاةٌ، و غیر از این از موارد استشهاد به فهم اهل لسان، یعنی خیلی از جاها علماء وقتی که میخواهند بگویند مفهوم شرط مفهوم وصف معتبر است به همین استشهادات عمل میکنند.
و قد یثبت به الوضعُ بالمعنی الاعم، آقا عنایت بکنید به کجا میخورد آن بالا گفتیم چی؟ گفتیم در هیئات اگر شما فحص بکنید یثبتُ به وضع اصلی یعنی معنای حقیقی، و قد یثبتُ معنای اعم از حقیقی و مجاز، این عبارتها آقا خیلی پراکنده است باید دسته کرده معنی بکنیم، اول ایشان فرمودند چی؟ گاهی از این هیئات هست که اگر ما مراجعه به اهل عربیة بکنیم اصلاً معنای وضع اصلی را میفهمیم یعنی بعد از این که ببینیم از افعلها متبادر وجوب میشود ثابت میشود وضع اصلی یعنی چی؟ یعنی میفهمیم که اصلاً افعل وضع شده برای وجوب. حالا میخواهد بگوید نه گاهی در این هیئات ترکیبیه انسان یثبت به وضع ولی نه وضع اصلی وضع اعم از حقیقت و مجاز، چون ببینید آخر سه جور است یک وقت انسان یک مطلبی را استفاده میکند از حاقّ لفظ یعنی آن معنای متبادر اگر از حاقّ لفظ باشد به او میگویند معنای حقیقی ظاهری اولی، اگر نه از حاقّ نباشد از حقیقت نباشد از قرینه عامه باشد بهش میگویند معنای اعم از حقیقت و مجاز، و اگر آن معنای متبادر از قرینه خاصه باشد بهش میگویند مجاز، خلاصه سه تا یثبتُ باید بخوانیم یک جایی هست که از هیئات یثبت معنای حقیقی و ظهور اولی، یک جایی هست که از هیئات یثبت معنای اعم از حقیقت و مجاز که حالا میخواهیم بخوانیم، یک جا هم هست که از ظهورات ما استفاده میکنیم چی را؟ معنای مجازی یعنی میفهمیم آن معنای متبادر معنای مجازی است. حالا میخواهیم یثبتُ دومی را بخوانیم آن یثبتُ اولی بود که هیئت افعل را از ناحیه رجوع به اهل عربیت فهمیدیم اصلاً وضع اولیه اش ظهور اولیهاش در وجوب است، حالا همان افعلی که ظهور اولیه اش در وجوب است اگر بعد از حظر باشد ظهورش در اباحه است همان افعل است همان افعلی است که از آن وجوب میفهمند ولی همین افعل اگر بعد از حظر بود تا دیروز طبیب میگفت لا تاکلُ الحامض، امروز میگوید کلِ الحامض، همان عرفی که از کل وجوب میفهمد اینجا از کل اباحه میفهمد چرا؟ به قرینه ای که محفوف است به قرینه مقامیه، لذا ایشان میفرماید: قد یثبت به، به چی؟ به آن تبادر به آن مراجعه به اهل عرف فهمیده میشود وضع اعم از حقیقی و مجازی، الثابتُ فی المجازاتی که مکتنف و محفوف است به قرینه مقامیه، مثل چی؟ مثالش این: ادعا شده که امر عقیب حظر بنفسه یعنی قرینه خارجی خاصه هم نمیخواهد، امر عقیب حظر بنفسه، بنفسه یعنی چی؟ یعنی مجردةً عن القرینة الخاصهة، چون قرینه عامه که دارد قرینه عامهاش این است که مسبوق به حظر بوده، ایشان میفرمایند ادعا شده که امر عقیب حظر قطع نظر از این که قرینه خاصه هم نداشته باشیم این افاده اباحه میکند. یتبادُر منه متبادر از او مجرد رفع حظر است مجدونَّ الایجاب همان افعلی است که ظهور در ایجاب داشت در ظهور اولیه، ولی همین افعلی که ظهور در ایجاب داشت الان که دنبال ماقبلش حظر بوده منظورش این است که آن ممنوعیت رفته کنار، نه این که معنای وجوب و الزام دارد.
حالا اگر کسی بگوید نه ما از این افعل اگر اباحه میفهمیم به قرینه خاصه است، قلتُ این باز قلتُ است، ان قلت، آخر ما گفتیم چی؟ ما گفتیم بنفسه میفهمیم که این افعل معنای اباحه دارد، یک نفر اشکال میکند میگوید از کجا بنفسه، شاید یک قرینه خاصه ای هست. قلتُ احتمال کونه احتمال این که این معنی یعنی این معنای رفع الحظر به خاطر قرینه خاصه است یدفعُ بالاصل، این را به اصل دفعش میکنیم فیثبتُ پس ثابت میشود به یعنی به این احتمال اصل عدم قرینه، دفع میشود کونه لاجل القرینة العامة، پس معلوم میشود اگر افعل اینجا به معنای اباحه دارد قرینه خاصه دخالت ندارد قرینه عامه است، قرینه عامه کدام است؟ یعنی مقامیه یعنی مسبوق به آن وهمی که قبلاً بوده. لذا ایشان میفرماید: اگر کسی احتمال بدهد که ما اگر افاده اباحه میکنیم استفاده اباحه میکنیم شاید یک قرینه خاصه ای است؟ نه، یدفعُ بالاصل یعنی این تبادری است که باید منضمش بکنی به اصل عدم قرینه آن وقت چی میشود؟ یثبتُ به یعنی به این دفع اصل با این اصل که میگوییم اصل عدم قرینه خاصه است ثابت میشود کونهُ یعنی این معنای رفعُ الحظری که ما میفهمیم به خاطر قرینه عامه است، قرینه عامه کدام است؟ و هی الوقوع فی مقام رفع الحظر، فیثبت بذلک ظهور ثانوی ببینید همین افعلی که ظهور اولیهاش در چی بود؟ در وجوب، همین افعل ظهور ثانویش به قرینه مقامیه در اباحه است، لذا میفرماید: فیثبتُ بذلک یعنی به این تبادر منضم به اصل عدم قرینه خاصه ثابت میشود ظهور ثانوی برای صیغه افعل به واسطه قرینه کلیه.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.