درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۰۶: حجیت قول لغوی ۳

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

صحبت در ادله مشهور بود که اینها ادله اقامه کردند که بالخصوص ما دلیل داریم بر حجیت قول لغوی، خوب ظنی هم که انسان بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشته باشد آن می‏شود ظن خاص، اینها می‏خواهند بگویند این ظنی که از قول لغوی برای ما حاصل می‏شود ظن خاص است، چرا ظن خاص است؟ برای این که ادله معتبره دارد قانون است ظن خاص هم همین است دیگر ظنون خاصه به ظنونی می‏گویند که دلیل مستقل معتبر بر اعتبارش داریم. آقایان مشهور چهار تا دلیل اقامه کردند سه تایش را خواندیم که این ادله خاصه برای ما ظن حاصل از قول لغوی را حجت می‏کند و بالنتیجه ظنون خاصه می‏شود یعنی ظن حاصل از قول لغوی از تحت آن اصل اولی خارج است، دلیل اولشان چی بود؟ اجماع عملی علماء که در یک بحث علمی او می‏گوید چرا اینجور گفتی، آن تا یک کتاب لغت بگذارد جلویش ولو مال منجد مسیحی باشد ولو قاموس باشد مال فیروزآبادی که یک سنّی هم هست، همین قدر که یک کتاب لغت می‏گذارد جلوی او و می‏گوید مدرک من این است آن آقا ساکت می‏شود. پس این اجماع عملی علماء است برای این که به قول لغوی عمل می‏کنند و این یک دلیل خاصی دارد که خلاصه مطلب این دلیل خاص این بنای عقلاء است، ائمه هم رد نکردند ممکن است شما بگویید عمل عقلاء یا عمل علماء که درست نیست، می‏گوییم بله علماء و عقلاء این کار را می‏کنند و ائمه هم رد نکردند، مگر کتاب لغت بوده؟ بله از زمان امام صادق اصلاً کتاب لغت تدوین شد تو ذهنم است خلیل ابن احمد اولین کسی که کتاب لغت را ایشان تدوین کرده و از عین هم شروع کرده و اسمش کتابش العین است آخر این کتابهای لغت از الف شروع می‏کنند، او از عین شروع کرده و در زمان ائمه بعد از صادق سلام الله علیه که دیگر خیلی شایع شده، علی کل حال کتابهای لغوی فراوانی بوده و در مراء و منظر ائمه به این کتب لغوی عمل می‏شده عقلاء عمل می‏کردند ائمه هم چیزی نمی‏فرمودند، پس عقلاء بما هُم عقلاء عمل می‏کردند ائمه هم که ردعی ندارد این برای ما ثابت می‏کند حجیت قول لغوی را. خلاصه اولین دلیل این آقایان اجماع عملی علماء است. دومین دلیلشان اجماع قولی علماء است، سومین دلیلشان اجماع عقلاء کاری به لغوی نداریم، عقلاء بما هم عقلاء به متخصصین هر فنی مراجعه می‏کنند حالا لغوی هم که متخصص فن این کار است پس نتیجةً به قول لغوی هم عمل می‏کنیم، این سه تا دلیل شد. خوب این سه تا دلیل تا اینجا دلیل چهارم، پس آقا سه تا دلیل شده فراموش نشود: اجماع عملی علماء که در مقام مباحثه وقتی می‏گوید چرا اینجوری فتوی دادی یک کتاب لغت که می‏گذارد کنارشان ساکت می‏شود، این اجماع عملی علماء که عمل می‏کنند به قول لغوی دیگر سنی و شیعه هم ندارد مسیحی و غیر مسیحی هم ندارد پس معلوم می‏شود قول لغوی حجت است. دلیل دوم: اجماع قولی علماء است که تصریح کردند که قول لغویین حجت است. دلیل سوم: اجماع عملی عقلاء نه راجع به لغت، عقلاء بنایشان به این است در هر فنی به متخصصش مراجعه می‏کنند برای جراحی به متخصص، برای خانه ‏سازی به معمار، برای تعمیر ماشین به مکانیک متخصص، این بنای عملی عقلاء است و لغوی هم یکی از متخصصین است پس عملاً عقلاء به قول لغوی عمل می‏کنند، آن را هم ضمیمه ‏اش بکنید، ائمه هم رد نکردند نفرمودند چرا به کتابهای لغت عمل می‏کنید با این که کتابهای لغت بوده به خصوص از زمان حضرت صادق علیه السلام به بعد بوده، بنابراین این سه دلیل برای این که قول لغوی بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم و ظن خاص هم همین است.

خوب ایشان شروع کردند به رد کردن ایشان فرمودند: اجماع عملی عمل مجمل است و مجمل را باید قدر متیقنش را گرفت، بله علماء عمل می‏کنند به قول لغویین ولی قدر متیقنش را که از باب شاهد عمل می‏کنند یعنی دو تا لغوی عادل اگر یک حرفی را بزنند بگویند این لفظ معنایش این است می‏پذیرند، پس از باب شهادت است و حال آن که بحث ما در حجیت قول لغوی است ولو مسلمان هم نباشد مثل منجد یا مسلمان باشد ولی سنی باشد مثل فیروزآبادی یا یک دانه باشد بحث ما آنجا است این که شما می‏گویید قول لغوی حجت است آنها عمل می‏کردند از باب شهادت است ربطی به کار ما ندارد. لذا در باب رجالیین گفتند اگر دو رجالی عادل جرح و تعدیل بکنند کسی را قولشان حجت است، یا در مقوّم گفتند دو مقوّم عادل، پس شاید این علماء هم که به قول لغویین عمل می‏کنند لغویی که دو شاهد عادل باشد عمل می‏کنند.

بعد ایشان فرمودند: پس نتیجةً آقا به لغویی که شرایط شهادت را ندارد نمی‏شود عمل کرد، لغویی که شرایط شهادت را ندارد قولش اعتبار ندارد مگر سه جا: یکی آنجایی که از قول لغوی علم قطعی برایش پیدا بشود، خوب آن معلوم است که حجیت علم ذاتی است آن از آن جهت است، یا یک جایی باشد که مسامحه می‏شود مثل همان یستحبُ اکلُ العلس، حالا یک حکم استحبابی است به اقربُ الموارد مراجعه می‏کنیم آنجوری معنی کرده ما هم عمل می‏کنیم باب تسامح است در باب مسامحات هم می‏شود، یا آنجایی که الان مبتلابه ما است یک مطلبی را می‏خواهیم عمل بکنیم معنای لغوی را هم نمی‏دانیم ناچار آنجا را هم عمل می‏کنیم، غیر از این سه مورد به قول لغوی نمی‏شود عمل کرد مگر شرایط شهادت را داشته باشد.

خوب عنایت کنید ایشان فقط چی را رد کرد؟ ایشان فقط اجماع عملی را رد کرد یعنی دیگر اجماع قولی را ایشان رد نکردند بنا شد کفایة را مراجعه بکنید آقای آخوند همه را رد کرده، اما آن عملی‏ها همانطور که شیخ فرمودند قدر متیقنش را باید گرفت و قدر میتقنش لغویی است که شرایط شهادت را داشته باشد این مال او، و دیگر این که اما آن اجماع قولی چی؟ آقای آخوند می‏فرمایند اولاً که لا نُسلّم کی گفته همچنین حرفی است که سید مرتضی فرموده اجمعَ العلماء یعنی علماء تصریح کردند به این که قول لغوی حجت است، لا نُسلّم حالا لو سُلّم، بر فرض هم گفته باشند اگر مقصود اجماع مُحصّل است لا یحصّل، اگر منقول است و هو غیر مقبول، چون اجماع بر دو قسم است: اجماع محصّل و اجماع منقول، اجماع محصّل این است که آدم برود تحصیل آراء کل علماء را بکند ببیند کلّ علماء چی می‏گویند تحصیل آراء همه را بکند و بعد ادعای اجماع کند به این می‏گویند اجماع محصّل، اجماع منقول هم این است که می‏گوییم سید مرتضی اینجور گفته. آنوقت آقای آخوند چی می‏فرمایند؟ می‏فرمایند: اولاً لا نسلّم ما قبول نداریم که یک همچنین اجماعی هست نقل شده و ثانیا بر فرض هم حالا همچنین اجماعی باشد اگر بگوییم محصّل و هو غیرُ حاصل، اگر بگوییم منقول و هو غیرُ مقبول، اجماع محصّل مقصود که آن هم محال است آن هم با آن امکانات هزار سال پیش کی می‏توانسته بفهمد کل دنیا علماء راجع به قول لغوی چی می‏گویند، پس اجماع محصّل لا یحصّل خارجا امکان ندارد، می‏ماند اجماع منقول آن هم که غیر مقبول می‏خوانیم بعدا اجماع منقول نُقلَ از سید مرتضی که همچنین اجماعی گفته قبول نداریم. از همه اینها که بگذریم اجماع مدرکی است اگر شنیده باشید در تعبیرات علماء خیلی هست می‏گویند این اجماع محتملُ المدرک است اجماع محتملُ المدرک ارزشی ندارد اجماع وقتی ارزش دارد که کاشف از رضای معصوم باشد شاید این مجمعینی که گفتند قول لغوی حجت است شاید به استناد آن بنای عقلایی است ببینید می‏شود محتملُ المدرک، یعنی اجماعی نیست که کشف از رضای معصوم بکند اینجا شاید این مجمعین، اولاً ما که قبول نداریم بر فرض هم بگوییم همه گفتند شاید احتمالش هم کافی است، این می‏شود اجماع محتملُ المدرک، یعنی شاید این مجمعین که گفتند قول لغوی حجت است مدرکشان آن بنای عقلاییه است از آن جهت گفتند. آن وقت نتیجةً آقا رد را از سر شروع کنیم آنی که من اضافه کردم آنی را که آقای آخوند اضافه کردند با مال شیخ، اولاً: آقا این ادله ‏ای که آوردید اجماع است، اجماع در کجا حجت است؟ در مسائل فرعیه، چی واجب است چی حلال است چی حرام است، اجماع در مسائل فرعی حجت است نه در مسأله اصولیه، حجیت مسألةٌ اصولیه، قول لغوی حجیت دارد یا ندارد، حجیت می‏شود مسأله اصولیه و در مسأله اصولیه اگر هم بگوییم اجماع حجت است در فروع است، پس اولاً اجماع در مسائل اصولیه یعنی مثل حجیت قول لغوی اجماع کاربرد ندارد این یک. و ثانیا: اجماع عملی است عمل مجمل است مجمل را باید قدر متیقنش را گرفت قدر متیقنش لغویی است که شرایط شهادت را داشته باشد. و اما اجماع لغویتان اولاً لا نسلّم بر فرض هم تسلیم بشویم بگوییم اجماع درست است اجماع محصّل است که غیر حاصل است اگر اجماع منقول است که آن غیرُ مقبول، و از همه اینها هم که بگذریم شاید این اجماع محتملُ المدرک است خلاصه آقا سه تا دلیل همه از کار افتاد.

۲

دلیل چهارم بر حجیت قول لغوی و مناقشه در آن

خوب امروز می‏خواهیم دلیل چهارم را بخوانیم، که بهترین دلیل برای حجیت قول لغوی این دلیل چهارم است ایشان هم که بعدا برمی‏گردند این را قبول می‏کنند، این را تو ذهنتان داشته باشید ایشان بعدا برمی‏گردند از این حرفها، بعدا که از این حرفها برمی‏گردند و قول لغوی را حجت می‏کنند به اعتبار دلیل چهارم است والّا آن سه تا دلیل دلیلهای درستی نیست. دلیل چهارم: اینها آمدند گفتند آقا ما خلاصه لنگیم ما احکاممان در کتاب و سنت است و کتاب و سنت هم عربی است خیلی از الفاظی دارد ما نمی‏فهمیم معنایش را خوب باید به لغوی مراجعه بکنیم اگر بخواهیم احتیاط کنیم آن معانی سختش را بگیریم که به عسر و حرج می‏افتیم، بخواهیم برائت جاری کنیم مستلزم خروج از دین است فلان چیز واجب است‏یا نه؟ برائت، غنا حرام است یا حلال؟ برائت، هی برائت برائت، پس چی می‏شود؟ می‏شود خروج از دین، پس چاره‏ای نداریم ما از باب ناچاری باید به قول لغوی عمل کنیم. ببینید دلیل چهارم این شد یقینا ما باید استنباط احکام بکنیم از کجا؟ منابع ما کتاب و سنت است کتاب و سنت هم الفاظ مشکلی داخلش هست که آدم عرب هم باشد آن معانی را نمی‏فهمد، اگر بخواهیم اصالة البرائة جاری کنیم بگوییم این تکلیف واجب نیست این تکلیف واجب نیست خروج از دین لازم می‏آید، اگر بخواهیم احتیاط بکنیم مستلزم عسر و حرج است اگر بخواهیم دست روی دست بگذاریم و به قول لغوی رجوع نکنیم استنباط احکام تعطیل می‏شود، پس از راه ناچاری ما که علم نداریم به معانی لغویه ناچار باید به قول ظن لغوی عمل بکنیم.

ـ سوال:...

ـ بله بعد الفحص، آنها مال کتاب برائت است اینجا نگویید این حرف را،... حالا اینها که در کتاب نیست من دارم از خارج می‏گویم من تمام اینها را که می‏گویم در کتاب ندارد اینها را، می‏خواهم مطالب قشنگ روشن بشود اینهایی که من دارم اضافه می‏کنم همه را از خودم دارم اضافه می‏کنم، برائت یک شرطی دارد آن باشد در جای خودش، بله در جای خودش می‏خوانیم یکی از شرایط برائت این است که انسان می‏خواهد برائت جاری کند بعد الفحص آن هم در کجا؟ در شبهات حکمیه، ما برائت می‏خواهیم جاری کنیم شبهات موضوعیه برائت نمی‏خواهد، اینجا شبهه موضوعیه است، این لغت معنایش چیه این است یا آن است می‏شود شبهه موضوعیه آقا عنایت بفرمایید شرایط برائت را ما نباید اینجا بگوییم که.

پس خلاصه مطلب آقا این آقای مستشکل دارد چی می‏گوید؟ این دلیل چهارم بر حجیت قول لغوی چیه؟ این که آقا منابع استنباط ما کتاب و سنت است، کتاب و سنت هم الفاظی داخلش هست که مشکل است ما معنایش را نمی‏فهمیم بخواهیم برائت جاری کنیم و معناهای راحت را بگیریم خروج از دین لازم می‏آید بخواهیم احتیاط کنیم و معناهای مشکل را بگیریم گرفتار عسر و حرج می‏شویم اگر هم بخواهیم دست روی دست بگذاریم باید استنباط احکام را بگذاریم کنار، پس چه بکنیم؟ ناچار می‏رویم سراغ قول لغوی، آقای لغوی فتیمموا صعیدا طیبّا معنایش چیه؟ هر معنایی که کرد آن معنا را می‏گیریم. پس نتیجةً دلیل چهارم این شد: از باب ناچاری چون این محذورات برای ما پیش می‏آید ما باید به قول لغوی عمل کنیم. حالا کی می‏تواند اینجا اشکال کند از رفقا؟ من آن روز گفتم برای بهره‏برداری امروز، ما الان داریم ظن خاص می‏خوانیم آقایان مشهور می‏گویند قول لغوی از باب ظن خاص حجت است این که شد انسداد، چی شد؟ ظن خاص نمی‏شود که، ظن خاص داریم می‏خوانیم، کسی یادش نیست؟ بله صغیر، ببینید من آن روز مرتبا گفتم برای این، آن روز گفتم من دارم تکرار می‏کنم ولی این حرف را دارم تکرار می‏کنم که بعدها گرفتار نشویم، ببینید آقا آن چیزی که ضرر می‏زند به ظن خاص چیه؟ انسداد کبیر است، انسداد کبیر مضر به ظن خاص است ما انسداد کبیر اینجا نیست، انسداد صغیر است آن هم از باب مصلحت نه از باب حکمت، اگر یک ظنی از راه انسداد کبیر علت اعتبار ظن شد آن ظن می‏شود ظن مطلق، چه انسدادی؟ انسداد کبیر علت اعتبار باشد اگر ظنی به علت انسداد کبیر معتبر شد آن ظن می‏شود ظن مطلق، اما اگر انسداد صغیر بود آن هم نه به عنوان علت به عنوان حکمت اینجا الان همانطور است، قول لغوی دلیل اعتبارش چیه؟ همان ادله‏ای که خواندیم: بنای عقلاء، اجماع سید، حالا کاری به اشکالش نداشته باشید، دلیل

ـ سوال:...

ـ آقا من گفتم اینها را،

خوب پس آقایان اشکال برطرف شد انسدادی که این آقا دارد می‏گوید انسداد صغیر است آن روز هم گفتیم ببینید قول لغوی چرا معتبر است؟ ادله خاصه دارد بله، حالا حکمت اعتبارش چیه چرا عقلاء آمدند قول لغوی را حجت می‏کنند؟ حکمتش این است که باب علم ما به معانی لغویه مسدود است لذا عمل می‏کنیم. ببینید چون بنا شد انسداد را اگر با احکام ملاحظه کنیم می‏شود انسداد کبیر ولی اینجا انسداد کبیر نیست، ما دلیل معتبر داریم بر حجیت قول لغوی، کدام دلیل؟ همان بنای عقلاء، حالا حکمتش چیه، حکمتش چیه که عقلاء به ظن قول لغوی عمل می‏کنند؟ حکمتش این است که باب علم به تفاصیل معانی لغویه باب علم برای ما مسدود است، شد انسداد صغیر آن هم به عنوان مصلحت پس تو ذهنتان نیاید که این دلیل چهارم چطور این حرف را زدند، می‏گوییم دلیل چهارم اینها چون قول لغوی را با آن ادله قبلی معتبر کردند علت اعتبارش او بوده می‏شود ظن خاص، این دارد حکمتش را می‏گوید این دلیل چهارم می‏گوید بله حکمت این که عقلاء برای ما ظنون لغوی را حجت کردند حکمتش این است: برای این که علم به تفاصیل معانی لغوییه برای ما بابش مسدود است لذا اگر بخواهیم به ظن حاصل از قول لغوی عمل نکنیم چی لازم می‏آید؟ تعطیل استنباط احکام، و بر این هم شارع راضی نیست که ما استنباط احکام نکنیم مجبوریم به ظن حاصل از قول لغوی عمل کنیم که گرفتار این اشکال نشویم.

لا یتوهّم، این لا یتوهّم را بگذاریم کنار، الدلیل الرابع: این انَّ طرح دلیل چهارم است آن وقت لا یتوهّم چیه؟ ردّ دلیل چهارم است، پس ببینید آقا الرابع دلیل چهارم بر حجیت قول لغوی از باب ظن خاص این است: که طرح قول لغوی غیر المفید للعلم یعنی لغوی ظنی، اگر ما بخواهیم طرح بکنیم قول لغوی‏ها را به خاطر این که ظن به خاطر این که مفید علم نیست بخواهیم طرح بکنیم کلام اینها را در الفاظ کتاب و سنت که منبع استنباط احکام ما هستند این چی می‏شود اگر طرح بکنیم؟ مسلزمٌ لانسداد طریق الاستنباط این باعث می‏شود که منسد بشود راه استنباط در غالب احکام شرعیه، دیگر آنها را بگذارید رویش، چی کار بکنیم؟ ما منابع احکاممان کتاب و سنت است قول لغوی هم که علم نمی‏آورد برای ما، بخواهیم اصالة البرائة جاری کنیم معانی راحت‏تر را بگیریم خروج از دین لازم می‏آید مخالفت قطعیه لازم می‏آید، بخواهیم احتیاط بکنیم گرفتار عسر و حرج می‏شویم، بخواهیم هم بگوییم علم باید پیدا بکنیم که علم هم نداریم، پس ناچاریم اگر بخواهیم به اینها مراجعه نکنیم استنباط احکام را بگذاریم کنار اصلاً کتاب و سنت را بگذاریم کنار و هیچ حکمی از آن استفاده نکنیم، این هم که قطعا باطل است پس باید به قول لغوی ولو مفید علم هم نیست مفید ظن است به قول لغوی عمل کنیم والّا محذورش این است لازم می‏آید تعطیل بشود، انسداد یعنی تعطیل، یعنی لازم می‏آید تعطیل راه استنباط احکام شرعیه، این دلیل رابع.

لا یتوهّم آقایان مشهور این توهم را نکنید لاندفاع ذلک: که عرض کردم همین دلیل را ایشان بعدا می‏پذیرند، این توهم شما را ما دفع می‏کنیم، حالا عنایت بفرمایید اشکالی هم دیگر نکنید چون خود ایشان بعدا برمی‏گردند دیگر الان خیلی متفرق است چون این در می‏زنند آن در را می‏زنند که این دلیل چهارم را باطلش بکنند ولی بعدا ایشان با لکنَّ الانصاف از تمام این حرفهایشان دست برمی‏دارند دیگر لازم نیست که آقایان اشکال بکنند.

خوب اما جوابی که فعلاً ایشان می‏خواهند بدهند: ایشان می‏فرماید: مواد الفاظ که مواد خامش که برای ما روشن است، تو عبارت کتاب من دارد موارد آن نسخه‏ها دارد مواد مواد درست است، ایشان می‏خواهد جواب بدهند ایشان می‏فرمایند: مقدار زیادی از الفاظ مواد خام الفاظ برای ما روشن است حجر یعنی سنگ، شجر یعنی درخت، حمار یعنی دراز گوش، اسد یعنی آن حیوان کذایی، مواد خام الفاظ برای ما روشن است معنایش یک دو سه تا لفظ داریم که تفصیلاً نمی‏دانیم یکی کعب است که آیا آن کعب قبةُ القدمین است والمسحُ الی الکعبین یا آن بالاتر است که مفصل باشد، یا فتیمموا صعیدا آیا آن صعید مطلق وجهُ الارض است تراب، خاک، شن، حجر، مدر همه اینها است یا مخصوص تراب خالص است، پس بنابراین یک دو سه تا لفظ است که شما اگر از یک عرب هم بپرسید صعید چیه شاید نداند، ما یک دو سه تا لفظ مشکل داریم خوب این دو سه تا را هم احتیاط می‏کنیم کجایش مشکل می‏شود خوب مسح یک خرده بالاتر بکش، لغویین گفتند کعب کجا است؟ قبةُ القدمین آن برآمدگی، شما می‏گویی نمی‏دانی خوب یک خرده بالاتر بکش آخر می‏گفت چی؟ می‏گفت اگر احتیاط بکنیم عسر و حرج می‏شود، کجا عسر و حرج می‏شود شما که داری مسح می‏کشی یک دو سانت هم بیا بالاتر چه عسر و حرجی دارد. می‏ماند صعید، با سنگ احتیاطا تیمم نکن با خاک بکن، پس الفاظ برای ما معنایش روشن است می‏ماند یک دو سه تا صعیدی کعبی اینها را هم احتیاط می‏کنیم و هیچ مشکلی پیش نمی‏آید.

خوب اکثرُ المواد اللغات یعنی مواد خام یعنی حجر، شجر، اسد، ببینید اینها را می‏گویند مواد خام یک مواد خام داریم یک هیأت ترکیبیه داریم، ایشان می‏گوید شما که می‏گویید ما علم نداریم احتیاج هم داریم اگر به قول لغوی رجوع نکنیم انسداد تعطیل است احکام لازم می‏آید، کی تعطیل است احکام لازم می‏آید، اکثر مواد خام لغات برای ما روشن است الّا ما شذّ و ندر یکی لفظ صعید است و نحوش، یکی هم لفظ کعب است این دو تا است که برای ما یک قدری شبهه دارد این هم که احتیاطش محذور ندارد، چه کار کن؟ موقع مسح دو سانت بیا بالاتر، خوب تمام می‏شود، برای تیمم هم با خاک تیمم کن، ما دو سه تا لفظ داریم که معنایش علم نداریم آن دو سه تا را احتیاط می‏کنیم بقیه الفاظ را هم که می‏دانیم اصلاً احتیاجی به لغت نداریم یعنی چند وقت ما تو کشور عربی باشیم زندگی بکنیم تمام این الفاظ عربی برای ما معنایش روشن است آن دو سه تایی هم که روشن نیست احتیاط می‏کنیم هیچ اشکالی پیش نمی‏آید.

من العرف واللغة، این لغت یعنی لغت مردم و کوچه و بازار کتاب لغوی نیست، موادّ الفاظ غیر از آن یکی دو سه تا، آخر آن آقا چی می‏گفت؟ می‏گفت ما که علم به این الفاظ نداریم اگر بخواهیم به قول لغوی هم مراجعه نکنیم باید استنباط احکام را بگذاریم کنار، جوابش این است آقا: غیر از دو سه تا لفظ همه الفاظ برای ما معنایش روشن است آن دو سه جا هم که شما می‏گویید علم نداریم احتیاط می‏کنیم هیچ پیشامدی نمی‏کند استنباط احکام را هم تعطیل نمی‏شود، لذا می‏فرماید: اکثر مواد خام یعنی الفاظ مفرده، مواد خام که من می‏گویم یعنی الفاظ مفرده، اکثر الفاظ مفرده حجر، شجر، اسد، حمار، فرس، اینها الفاظ مفرده است دیگر اینها را ما می‏دانیم که عرب هم نیستیم، اکثر مواد خام الفاظ معلومٌ من العرف و اللغة، لغت لغویین نیست لغت یعنی زبان لغت مردم کوچه و بازار، ما از مردم کوچه و بازار لغت در واقع مرادف عرف است، ما اکثر الفاظ مواد خام لغت را از کوچه و بازار از عربها هم می‏توانیم یاد بگیریم کما لا یخفی پس بنابراین هیچ اشکالی پیش نمی‏اید چون الفاظ مفرده برای ما معنایش روشن است یکی دو جا هم اگر روشن نباشد احتیاط می‏کنیم هیچ محذوری پیش نمی‏آید. وقتی ایشان این جواب را می‏دهد مستشکل دوباره حرف می‏زند این المُتبع قلتُ است یعنی یک ان قلت در تقدیر بگیرید این المتبع قلت است، مستشکل می‏گوید چی؟ می‏گوید آقا مشکل ما که الفاظ مفرده نیست ما یک هیئات ترکیبیه داریم و گاهی معنایش را نمی‏فهمیم، خوب بله به قول شما مفردات الفاظ خامش روشن است ولی ترکیب که بشود ما مشکلمان در هیئات ترکیبیه است آنها را چه کار کنیم، مثلاً هیئت ترکیبیه افعل، خوب چقدر ما در قرآن افعل داریم اقیمواالصلاة اینها همه افعل است دیگر، آتواالزکوة تو روایات ما چقدر افعل داریم خوب این هیئت ترکیبیه افعل آیا معنایش وجوب است، استحباب است، اینها را چه کار بکنیم. یا هیئت ترکیبیه جمله شرطیه ان جاءَ زیدٌ فاکرمهُ خوب این معنایش چیه؟ می‏گوید اگر زید آمد اکرام کن یعنی اگر نیامد اکرام نکن ما چه کار کنیم از این جمله شرطیه می‏توانیم انتفاع عند الانتفاع استفاده بکنیم بگوییم منتفی است اکرام عند الانتفاع مجی‏ء. یا جمله وصفیه للغنم السائمة زکاةٌ، السائمة با سین روایت داریم، حضرت صادق فرمودند للغنم السائمة زکاةٌ، ساعمه با سین یعنی گوسفند بیابان‏گرد، گوسفند بیابان چر زکات دارند، سوئم یعنی چریدن بیابان چر اگر باشند تو این رساله‏‌ها هم نوشته اگر شما صد تا هم گوسفند تو خانه‏ تان داشته باشی علف بهش می‏دهید زکات نباید بدهید السائمة زکات دارد نه معلوفه، گوسفندی که معلوفه است شما بهش علف می‏دهید زکات ندارد که صد تا هم داشته باشید هیچی نباید بدهید، آن گوسفند السائمة است که چهل تا اگر داشته باشید تو بیابانها دارد مال خدا را می‏خورد باید به بندگان خدا هم کمک بکند از هر چهل تایی یک دانه بده. خوب ببینید الان فی الغنم السائمة کازةٌ ما چه کار بکنیم با این جمله وصفیه؟ آیا این هم انتفاع عند الانتفاع است یعنی اگر سوئم منتفی شد زکات منتفی است؟ یعنی اگر معلوفه شد سوئم منتفی شد یعنی اگر معلوفه شد، آیا اگر این سوئم داشت روایت می‏گوید اگر سوئم با سین داشت آن موقع زکات دارد، ما از این هئیت ترکیبیه چی بفهمیم؟ بفهمیم انتفاع عند الانتفاع یعنی زکات منتفی می‏شود اگر سوئم منتفی شد یا نمی‏شود پس مشکل ما مواد خام نیست که شما می‏گویی ما اکثر را می‏دانیم، مشکل ما این جملات ترکیبیه است اینها را چه کار کنیم؟ اینها اشکال بود، قلتُ ایشان می‏گوید اینجا هم احتیاج نداریم برای همین مواد هیئات ترکیبیه هم شما یک استقراء قطعی بکن سراغ اهل ادب اهل عربیت برو اینها از جمله ان جاء زیدٌ فاکرمهُ انتفاع عند الانتفاع می‏فهمند، از جمله للغنم السائمة زکاةٌ انتفاع عند الانتفاع می‏فهمند، از جمله افعل از هیئت افعل وجوب می‏فهمند، اینها هم احتیاجی به لغت ندارد پس این جواب از اشکال شد ما وقتی که گفتیم در مفردات احتیاج نداریم اکثر را معنایش را می‏دانیم آن آقا ان قلت می‏زند خیلی خوب در مفردات خام به حساب احتیاج نداریم اما اینها وقتی که با هم ترکیب می‏شود هیئات ترکیبه را ما چه کار کنیم آنها را که محتاجیم به لغت مراجعه کنیم؟ ایشان می‏گوید: نخیر المتبعُ در هیئات ترکبیبه هم تبعیت بکن از اهل عربیت سراغ آنهایی که عرب خالص هستند ولو معنای لغول الفاظ را هم نمی‏دانند مثل همین افعل تو عربها وقتی که به هم می‏گویند افعل کذا یعنی واجب است آن کار را بکنی، وقتی که می‏گوید ان جاء زیدٌ فاکرمهُ او می‏فهمد که اگر نیامد نباید اکرام کند، وقتی امام می‏فرماید فی الغنم السائمة زکاةٌ او می‏فهمد اگر معلوفه شد نباید زکات بدهد. المتبعُ فی الهیئات الترکیبیه هی القواعد العربّیة، ایشان می‏فرمایند: قلتُ المتبعُ ان قلت را مقدر بگیرید، قلتُ در هیئات هم نمی‏خواهیم، آن مواد خام بود، هیئات ترکیبیه هم متبع در آنها لغت نیست قواعد عربیه است شما به قواعد عربیه به استقراء قطعی بکن از آنهایی که فصیح هستند اهل ادب هستند ولو لغوی هم نیستند به آنها شما مراجعه بکنی تکلیف این هیئات ترکیبیه هم روشن می‏شود. ایشان می‏فرمایند: هیئات ترکیبیه از قواعد عربیه ‏ای که استفاده می‏شود از استقراء قطعی و اتفاق اهل عربیة به اینها اگر مراجعه بکنی آن هیئات هم روشن می‏شود. او التبادر این تبادر عطف به استقراء است، یعنی هم از راه استقراء می‏توانی این کار را بکنی یعنی بگردی توی عربها ببینی از جملات هیئت ترکیبیه چی استفاده می‏کنند، یا نه تبادر یعنی الان در عربها وقتی یک کسی به یک کسی می‏گوید افعل کذا یعنی یجب که این کار را بکنی، خوب حالا این وجوب می‏فهمند حالا اگر شک کنی که این وجوب را با قرینه می‏فهمند یا نه، بگو اصل عدم قرینه، فعلاً در عربها رسم است آن که به او می‏گوید افعل کذا یعنی وجوب حالا اگر شما شک کردی این وجوب را با قرینه می‏فهمند یا بی‏قرینه، اصل عدم قرینه معنایش این است که بابا از این تبادر هیئت ترکیبیه افعل معلوم می‏شود که وجوب است. لذا می‏فرماید: یا از راه استقراء قطعی و رجوع به اهل عربیة می‏توانی آن هیئات را استفاده بکنی یا از ناحیه تبادر مُنضم به اصل عدم قرینه، این را دوباره تکرار بکنم عربها وقتی که به هم می‏گویند افعل کذا چی متبادر می‏شود یعنی این اقا که به آن اقا می‏گوید افعل کذا متبادر به ذهن او وجوب این کار است، حالا اگر شما شک کردید آیا این وجوبی که او فهمیده به ضمیمه قرینه بوده یا بی‏ قرینه؟ اصل عدم قرینه یعنی از حاقّ لفظ فهمیده، به این می‏گویند ظهور حاقّی، یعنی از حاقّ افعل وجوب می‏فهمند نه از راه این که یک قرینه‏ای بوده. لذا ایشان می‏فرمایند: از راه تبادر، تبادر منضم به اصل عدم قرینه، فانّهُ شما اگر این استقراء را کردی به این تبادر توجه کردی انّهُ قد یثبت، انّه ضمیر شأن است، قد یثبُتُ به یعنی به این استقراء تام و به این تبادر منضم به اصل عدم قرینه ثابت می‏شود وضع اصلی یعنی معنای حقیقی ثابت می‏شود یعنی وقتی شما شش ماه یک سال تو این کشورهای عربی دیدی وقتی به هم می‏گویند افعل کذا، آن آقا وجوب می‏فهمد کشف می‏کنیم که اصلاً معنای حقیقی این است یعنی این وجوب را از حاقّ لفظ می‏فهمند نه از قرینه، ایشان می‏فرمایند خلاصه یثبتُ به با این تبادر با این رجوع به اهل عربیة اصلاً وضع اصلی ثابت می‏شود آن وضع اصلی که موجود در حاقّ لفظ است، موارد حقائق یعنی از حاقّ لفظ آن عرب از وجوب افعل آن آقا وجوب به دست می‏آورد. پس خلاصه نه تنها ظهور درست می‏شود که افعل ظهور در وجوب است بلکه اصلاً معنای حقیقی درست می‏شود یعنی آدم یقین می‏کند که اصلاً افعل وضع شده برای آن معنی، کما فی صیغة «افعل» او الجملة الشرطیة او الجملة الوصفیة، برای همش مثال زدم، افعل کذا یا اقیمواالصلاة که افعل است خوب این افعل هیئت ترکیبیه است ما می‏بینیم عربها تو خودشان به همدیگر افعل کذا می‏گویند وجوب بهشان متبادر است اگر هم شک بکنیم این وجوب به قرینه است یا نه می‏گوییم وجوب اصل عدم قرینه، پس معلوم می‏شود اصلاً افعل ظهور دارد در وجوب اصلاً وضعش کردند برای وجوب، و همچنین جمله شرطیه ان جاءَ زیدٌ فاکرمهُ همچنین جمله وصفیه للغنم السائمة زکوةٌ ساعمه وصف است دیگر یعنی گوسفندی که این وصف را دارد در بیابان می‏چرد، از این هیئات را هم ما می‏توانیم از متبادر بفهمیم یعنی متبادر از عربها وقتی شما این جمله را می‏دهی دستش که پیغمبر یا امام فرمودند فی الغنم السائمة زکاةٌ، چی می‏فهمد؟ می‏فهمد که هان پس باید در بیابان بچرد والّا اگر تو بیابان نچرد شما برایش پول خرج بکنی معلوفه علف برایش تهیه بکنی آن زکات ندارد. ایشان می‏فرمایند: پس هیئات ترکیبیه را هم مواد خام را که اول گفتیم هیئات ترکیبیه را هم الان گفتیم ما در هیچ کدام اینها احتیاج به لغوی نداریم.

و من هنا، می‏خواهد یک شاهد بیاورد، من هنا یعنی چی؟ یعنی از این جهت که ما هیئات ترکیبیه را از فهم عرفی از تبادر منضم به اصل عدم قرینه استفاده می‏کنیم یک مطلبی است: ابن ابی بله این آقایی که می‏خواهیم اسمش را بیاوریم ابی عبیدة یک آدم عوامی بوده درسخوان نبوده کتاب لغت بلد نبوده، می‏آید از پیغمبر مسأله سوال می‏کند اگر کسی ما طلبکار باشیم و بدهکار و او نتواند بدهد آیا می‏شود اصلاً اذیتش بکنیم زندانش بیندازیم؟ پیغمبر فرمود: لَی الواجِدِ یحلُّ العقوبتهُ و عرضة، دنبال حدیث را بنویسید، لی لویب بوده واو قلب به یا شده در یا ادغام شده و لی شده، لی یعنی مسامحه، وقتی ابی عبیدة این مسأله را پرسید پیغمبر فرمودند: این آدمی که مسامحه می‏کند لی می‏کند اگر واجد است یحلّ العقوبةُ می‏شود زندانش انداخت می‏شود اذیتش کرد می‏شود آبرویش را برد، آخر الان این زمان‌های ما مردم کم گذشت هستند تا یک بیچاره آبروداری نتواند قرضش را بدهد می‏روند شکایت می‏کنند دولت هم مجبور است به شکایت او عمل بکند و آن بیچاره بیندازند به زندان بعد از یک عمری آبرویش برود، خوب این واقعا درست نیست آیه می‏فرماید: فنظرة الی میسرة یک وقت هست یک کسی حق‏باز است حرفه‏ای است خوب آن یک مطلب دیگر است ولی واقعا ما خیلی سراغ داریم آدمهای متدین سر ماه بنا بوده ده میلیون بدهد و ندارد این می‏رود شکایت می‏کند می‏اندازنش زندان، خوب این چرا اگر واجد باشد پیغمبر وقتی که فرمود لی الواجد یحلُّ العقوبة، اگر واجد المال باشد می‏شود عقوبتش کرد می‏شود با آبرویش بازی کرد یعنی برویم شکایت بکنیم. تا پیغمبر فرمود: لی الواجد یحلُّ العقوبة این فهمید که اگر فاقد باشد نمی‏شود، ببینید مفهوم وصف من سائمة را مثال زدم ایشان این مثال را زدند: لی الواجد با این که یک آدم خالی الذهنی بود لغت بلد نبود اصطلاح بلد نبود تا پیغمبر حکم عقوبت را بردند روی واجد، واجدُ المال اگر باشد می‏شود عقوبتش کرد می‏شود زندانش انداخت، او فهمید که اگر فاقد باشد پول نداشته باشد نمی‏شود. این شاهد برای چیه ابی عبیدة درس نخوانده بود کتاب لغت زمان پیغمبر چاپ نشده بود که بگوییم این لغوی است، خالی الذهن همین را فهمید چنانچه آن حدیث هم همین‏طور فقهای ما به این حدیث که برمی‏خورند می‏گویند سائمة زکات دارد خوب لغو است اگر این احتراض از معلوفه نباشد از اینی که می‏گوید سائمة زکات دارد یعنی معلوفه اگر باشد زکات ندارد.

و من هنا و از همین جهت که ما می‏بینیم هیئات را هم بدون مراجعه به لغت می‏شود فهمید می‏بینیم یتمسّکون در اثبات مفهوم وصف به فهم ابی عبیدة یعنی علمای ما وقتی می‏خواهند بگویند مفهوم وصف حجت است تمسک می‏کنند به فهم این که در حدیث لی الواجدِ یحلُّ عقوبتهُ و عرضه، این حدیث را من برای اولین بار در غوال الئالی چندین سال پیش آنجا پیدا کردم غوال الئالی جلد چهار، صفحه ۷۲، حدیث ۴۴، اگر ندارید در وسائل جلد ۱۳، صفحه ۹۰، حدیث ۴، ندارید بحار جلد ۱۰۳، صفحه ۱۴۶، حدیث ۴، لی الواجدِ یحلُّ العقوبتهُ وعرضه، تا این را پیغمبر به ابو عبیدة فرمودند او هم فهمید پس اگر فاقد باشد این بیچاره آبرودار است ندارد بدهد نمی‏شود زندانش انداخت. خوب علماء هم برای این که ثابت بکنند مفهوم وصف حجت است به همین تمسک می‏کنند و نحوه، نحوه ‏ای را که من مثال زدم فی الغنم السائمة زکاةٌ، و غیر از این از موارد استشهاد به فهم اهل لسان، یعنی خیلی از جاها علماء وقتی که می‏خواهند بگویند مفهوم شرط مفهوم وصف معتبر است به همین استشهادات عمل می‏کنند.

و قد یثبت به الوضعُ بالمعنی الاعم، آقا عنایت بکنید به کجا می‏خورد آن بالا گفتیم چی؟ گفتیم در هیئات اگر شما فحص بکنید یثبتُ به وضع اصلی یعنی معنای حقیقی، و قد یثبتُ معنای اعم از حقیقی و مجاز، این عبارتها آقا خیلی پراکنده است باید دسته کرده معنی بکنیم، اول ایشان فرمودند چی؟ گاهی از این هیئات هست که اگر ما مراجعه به اهل عربیة بکنیم اصلاً معنای وضع اصلی را می‏فهمیم یعنی بعد از این که ببینیم از افعل‏ها متبادر وجوب می‏شود ثابت می‏شود وضع اصلی یعنی چی؟ یعنی می‏فهمیم که اصلاً افعل وضع شده برای وجوب. حالا می‏خواهد بگوید نه گاهی در این هیئات ترکیبیه انسان یثبت به وضع ولی نه وضع اصلی وضع اعم از حقیقت و مجاز، چون ببینید آخر سه جور است یک وقت انسان یک مطلبی را استفاده می‏کند از حاقّ لفظ یعنی آن معنای متبادر اگر از حاقّ لفظ باشد به او می‏گویند معنای حقیقی ظاهری اولی، اگر نه از حاقّ نباشد از حقیقت نباشد از قرینه عامه باشد بهش می‏گویند معنای اعم از حقیقت و مجاز، و اگر آن معنای متبادر از قرینه خاصه باشد بهش می‏گویند مجاز، خلاصه سه تا یثبتُ باید بخوانیم یک جایی هست که از هیئات یثبت معنای حقیقی و ظهور اولی، یک جایی هست که از هیئات یثبت معنای اعم از حقیقت و مجاز که حالا می‏خواهیم بخوانیم، یک جا هم هست که از ظهورات ما استفاده می‏کنیم چی را؟ معنای مجازی یعنی می‏فهمیم آن معنای متبادر معنای مجازی است. حالا می‏خواهیم یثبتُ دومی را بخوانیم آن یثبتُ اولی بود که هیئت افعل را از ناحیه رجوع به اهل عربیت فهمیدیم اصلاً وضع اولیه ‏اش ظهور اولیه‏اش در وجوب است، حالا همان افعلی که ظهور اولیه ‏اش در وجوب است اگر بعد از حظر باشد ظهورش در اباحه است همان افعل است همان افعلی است که از آن وجوب می‏فهمند ولی همین افعل اگر بعد از حظر بود تا دیروز طبیب می‏گفت لا تاکلُ الحامض، امروز می‏گوید کلِ الحامض، همان عرفی که از کل وجوب می‏فهمد اینجا از کل اباحه می‏فهمد چرا؟ به قرینه‏ ای که محفوف است به قرینه مقامیه، لذا ایشان می‏فرماید: قد یثبت به، به چی؟ به آن تبادر به آن مراجعه به اهل عرف فهمیده می‏شود وضع اعم از حقیقی و مجازی، الثابتُ فی المجازاتی که مکتنف و محفوف است به قرینه مقامیه، مثل چی؟ مثالش این: ادعا شده که امر عقیب حظر بنفسه یعنی قرینه خارجی خاصه هم نمی‏خواهد، امر عقیب حظر بنفسه، بنفسه یعنی چی؟ یعنی مجردةً عن القرینة الخاصهة، چون قرینه عامه که دارد قرینه عامه‏اش این است که مسبوق به حظر بوده، ایشان می‏فرمایند ادعا شده که امر عقیب حظر قطع نظر از این که قرینه خاصه هم نداشته باشیم این افاده اباحه می‏کند. یتبادُر منه متبادر از او مجرد رفع حظر است مجدونَّ الایجاب همان افعلی است که ظهور در ایجاب داشت در ظهور اولیه، ولی همین افعلی که ظهور در ایجاب داشت الان که دنبال ماقبلش حظر بوده منظورش این است که آن ممنوعیت رفته کنار، نه این که معنای وجوب و الزام دارد.

حالا اگر کسی بگوید نه ما از این افعل اگر اباحه می‏فهمیم به قرینه خاصه است، قلتُ این باز قلتُ است، ان قلت، آخر ما گفتیم چی؟ ما گفتیم بنفسه می‏فهمیم که این افعل معنای اباحه دارد، یک نفر اشکال می‏کند می‏گوید از کجا بنفسه، شاید یک قرینه خاصه‏ ای هست. قلتُ احتمال کونه احتمال این که این معنی یعنی این معنای رفع الحظر به خاطر قرینه خاصه است یدفعُ بالاصل، این را به اصل دفعش می‏کنیم فیثبتُ پس ثابت می‏شود به یعنی به این احتمال اصل عدم قرینه، دفع می‏شود کونه لاجل القرینة العامة، پس معلوم می‏شود اگر افعل اینجا به معنای اباحه دارد قرینه خاصه دخالت ندارد قرینه عامه است، قرینه عامه کدام است؟ یعنی مقامیه یعنی مسبوق به آن وهمی که قبلاً بوده. لذا ایشان می‏فرماید: اگر کسی احتمال بدهد که ما اگر افاده اباحه می‏کنیم استفاده اباحه می‏کنیم شاید یک قرینه خاصه‏ ای است؟ نه، یدفعُ بالاصل یعنی این تبادری است که باید منضمش بکنی به اصل عدم قرینه آن وقت چی می‏شود؟ یثبتُ به یعنی به این دفع اصل با این اصل که می‏گوییم اصل عدم قرینه خاصه است ثابت می‏شود کونهُ یعنی این معنای رفعُ الحظری که ما می‏فهمیم به خاطر قرینه عامه است، قرینه عامه کدام است؟ و هی الوقوع فی مقام رفع الحظر، فیثبت بذلک ظهور ثانوی ببینید همین افعلی که ظهور اولیه‏اش در چی بود؟ در وجوب، همین افعل ظهور ثانویش به قرینه مقامیه در اباحه است، لذا می‏فرماید: فیثبتُ بذلک یعنی به این تبادر منضم به اصل عدم قرینه خاصه ثابت می‏شود ظهور ثانوی برای صیغه افعل به واسطه قرینه کلیه.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

وبعضهم على اعتبار التعدّد ، والظاهر اتّفاقهم على اشتراط التعدّد والعدالة في أهل الخبرة في مسألة التقويم وغيرها.

هذا ، مع أنّه لا يعرف الحقيقة عن المجاز بمجرّد قول اللغويّ ـ كما اعترف به المستدلّ في بعض كلماته ـ فلا ينفع في تشخيص الظواهر.

مختار المصنّف في المسألة

فالإنصاف : أنّ الرجوع إلى أهل اللغة مع عدم اجتماع شروط الشهادة :

إمّا في مقامات يحصل العلم بالمستعمل فيه من مجرّد ذكر لغويّ واحد أو أزيد له على وجه يعلم كونه من المسلّمات عند أهل اللغة ، كما قد يحصل العلم بالمسألة الفقهيّة من إرسال جماعة (١) لها إرسال المسلّمات.

وإمّا في مقامات يتسامح فيها ؛ لعدم التكليف الشرعيّ بتحصيل العلم بالمعنى اللغويّ ، كما إذا اريد تفسير خطبة أو رواية لا تتعلّق بتكليف شرعيّ.

وإمّا في مقام انسدّ فيه طريق العلم ولا بدّ من العمل ، فيعمل بالظنّ بالحكم الشرعيّ المستند بقول أهل اللغة.

ولا يتوهّم : أنّ طرح قول اللغويّ الغير المفيد للعلم في ألفاظ الكتاب والسنّة مستلزم لانسداد طريق الاستنباط في غالب الأحكام.

لاندفاع ذلك : بأنّ أكثر موادّ اللغات إلاّ ما شذّ وندر ـ كلفظ «الصعيد» ونحوه (٢) ـ معلوم من العرف واللغة ، كما لا يخفى. والمتّبع في الهيئات هي القواعد العربيّة المستفادة من الاستقراء القطعيّ واتّفاق أهل

__________________

(١) في (ل) ونسخة بدل (ص) زيادة : «بل فقيه واحد».

(٢) لم ترد «كلفظ الصعيد ونحوه» في (ظ) و (م).

العربية ، أو التبادر بضميمة أصالة عدم القرينة ، فإنّه قد يثبت به الوضع الأصليّ الموجود في الحقائق ، كما في صيغة «افعل» أو الجملة الشرطيّة أو الوصفيّة ؛ ومن هنا يتمسّكون (١) ـ في إثبات مفهوم الوصف ـ بفهم أبي عبيدة في حديث : «ليّ الواجد» (٢) ، ونحوه غيره من موارد الاستشهاد بفهم أهل اللسان (٣). وقد يثبت به الوضع بالمعنى الأعمّ الثابت في المجازات المكتنفة بالقرائن المقاميّة ، كما يدّعى أنّ الأمر عقيب الحظر بنفسه ـ مجرّدا عن القرينة ـ يتبادر منه مجرّد رفع الحظر دون الإيجاب والإلزام. واحتمال كونه لأجل قرينة خاصّة ، يدفع بالأصل ، فيثبت به كونه لأجل القرينة العامّة ، وهى الوقوع في مقام رفع الحظر ؛ فيثبت بذلك ظهور ثانويّ لصيغة «افعل» بواسطة القرينة الكلّية.

وبالجملة : فالحاجة إلى قول اللغويّ الذي لا يحصل العلم بقوله ـ لقلّة مواردها ـ لا تصلح سببا للحكم باعتباره لأجل الحاجة.

نعم ، سيجيء (٤) : أنّ كلّ من عمل بالظنّ في مطلق الأحكام الشرعيّة الفرعيّة يلزمه العمل بالظنّ بالحكم الناشئ من الظنّ بقول اللغويّ ، لكنّه لا يحتاج إلى دعوى انسداد باب العلم في اللغات ، بل

__________________

(١) انظر القوانين : ١٧٨ ، والفصول : ١٥٢.

(٢) نصّ الحديث : «قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : ليّ الواجد بالدّين يحلّ عرضه وعقوبته ، ما لم يكن دينه فيما يكره الله عزّ وجلّ» الوسائل ١٣ : ٩٠ ، الباب ٨ من أبواب الدين والقرض ، الحديث ٤.

(٣) لم ترد في (م) : «أو الوصفيّة ـ إلى ـ أهل اللسان».

(٤) انظر الصفحة ٥٣٨.