درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۱۰۲: حجیت ظواهر برای غیر مقصودین به افهام ۹

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنةُ الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه حرفهای دیروز که حرفهای جدیدی نبود و قبلاً هم گفته بودیم ولی دوباره باز تکرار حرفهای چند روز قبل شد و خلاصه حرفها هم آنجا و هم اینجا این است که ایشان می‏فرماید ظهورات عقلاییه، غرض اینها اسم‌های مختلف دارد اصول لفظیه می‏گویند، دلالت الفاظ می‏گویند، ظهورات می‏گویند، ظهورات عقلایی می‏گویند، غرض این کلمات شما را به اشتباه نیندازد، اصالة الحقیقة، اصالة العموم، اصالة الاطلاق، اصالة عدم القرینه، اینها چند تا اسم دارد به اینها هم اصول لفظی می‏گویند در مقابل اصول عملی، هم ظهورات عقلایی می‏گویند در مقابل چیزهای تعبّدی، اینها ظهورات عقلاییه است آیا این ظهورات عقلاییه یعنی این اصول لفظیه مثل اصول عملیه تعبّدی است؟ تعبّدا ما باید قبول کنیم اگر یک کسی گفت رأیتُ اسدً تعبّدا بپذیریم که مقصودش حیوان مفترس است. خوب سید همین را می‏گوید ولی ما می‏گوییم نه آن اصول عملیه است که تعبد محض است، اصول لفظیه تعبدی نیست چون اینها ظهورات عقلاییه است عقلاء بما هُم عقلاء زیر بار تعبد نمی‏روند، عقلاء بما هم متدینین چرا، ولی عقلاء بما هم عقلاء زیر بار تعبد نمی‏روند اینها ظهورات عقلاییه است نمی‏شود گفت اینها تعبدا حجت است بلکه مناطی دارد علتی دارد، علتش چیه؟ افاده ظن نوعی، ظهور عرفی یعنی چی افاده ظن نوعی؟ یعنی شأنیت این را دارد که شما ظن به مراد پیدا کنید مثلاً اگر یک نفر گفت اکرمِ العلماء خوب اکرم که فعل امر است و ظهور در وجوب دارد، علماء هم که جمع محلّا به لام است و همه گفتند که جمع محلّا به لام افاده عموم می‏کند. خوب حالا این اصالة العموم شأنیت این را دارد که شما ظن پیدا کنید که این آقایی که به شما گفته اکرم العلماء مقصودش همه علماء است یعنی شأنیت دارد ظن نوعی معنایش این است، یعنی این که به شما می‏گوید اکرم العلماء شأنیت این را دارد که شما ظن پیدا بکنید که آن آقای متکلم مقصودش از اکرام علماء همه علماء است حالا ولو به مرحله فعلیت هم نرسد ولو شما ظن هم برایت پیدا نشود از آن آقا که مرادش این است، اما آن کلام شأنیت این را دارد ما به این می‏گوییم ظهور عرفی، یا به این می‏گوییم ظن نوعی. خوب حالا ایشان همین را می‏خواهند بگویند، ایشان می‏فرمایند: سیره عقلاییه بر این است به این اصول لفظیه عمل می‏کنند از باب افاده ظن نوعی مطلقا، مطلقا یعنی چی؟ یعنی ولو این که شما ظن هم به مراد متکلم شخص شما ظن پیدا نکنی یا حتی اگر ظن غیرمعتبر پیدا کردی، چون عرض کردیم اگر ظن معتبر پیدا کنیم برخلاف اصول آن اصول از کار می‏افتد، نه ظن غیرمعتبر متکلمی گفته اکرمِ العلماء، ظهور دارد در این که همه علماء ولی شهرت قائم بر خلاف آن عموم است به این شهرت اعتناء نکن ولو شهرت مفید ظن است ولی ظن غیرمعتبر است ظن غیرمعتبر حریف آن اصول لفظیه نیست یعنی اگر ظن غیرمعتبر برخلاف آن اصول لفظیه بود این ظن غیرمعتبر ابدا به دلالت عمومی او ضربه ‏ای نمی‏زند. پس نیا اشکال کن چون یک کسی آمده اشکال کرده می‏گوید شما که گفتید ظن غیرمعتبر اگر برخلاف این اصول بود این را اعتناء نکن عموم اصول به حال خودش باقی است پس چطور علماء توقف می‏کنند یک خبر صحیحی به دست ما رسیده اکرمِ العلماء ظهورش در وجوب اکرام همه علماء است اما شهرت آمده تخصیص زده یعنی مشهور از علماء گفتند علمای عادل واجبُ الاکرام هستند علمای فاسق اکرامشان واجب نیست، خوب این ظن غیرمعتبر است با این که این شهرت ظن غیرمعتبر است برخلاف عموم آن اصول است می‏بینیم علماء آن خبر را می‏گذارند کنار یا عمل نمی‏کنند یا اصلاً به طور کلی می‏آیند طرحش می‏کنند، پس معلوم می‏شود ظن غیرمعتبر جلوی دلالت اصول را می‏گیرد یک کسی اینجوری خیال کرده، ولی ایشان می‏گوید: نه اگر می‏بینی فقها تأمل می‏کنند آن خبر را طرح می‏کنند به خاطر این که این مخالفت شهرت صدور او را خراب می‏کند چون قاعده معروف است می‏گویند اگر مشهور از یک روایتی ولو صحیح اینها اعراض کردند آن اعراض مشهور موهن است اگر اینها به این خبر عمل نمی‏کنند روی این قاعده است می‏بیند مشهور از علماء کانَّ از این خبر اعراض کردند پس اگر به این خبر علماء عمل نمی‏کنند نه برای این که دلالت اصول لکه‏ دار شده خدشه‏ دار شده بلکه سندش رفته زیر سؤال از باب این که شک در صدور دارند از این جهت ردّ می‏کنند لذا اگر همین خبر بشود متواتر یعنی این اکرمِ العلماء اگر از پنج شش طریق به دست ما برسد که بشود چی؟ خبر متواتر یعنی قطعی الصدور، همین خبری که ردّش می‏کردند عمل نمی‏کردند بهش عمل می‏کنند، پس چی می‏فهمیم؟ می‏فهمیم اگر آنجا را ردّ می‏کردند به خاطر این که صدورش خدشه‏ دار شده بود والّا اگر همین خبر از چند راه دیگر هم به دست ما برسد که بشود قطعی الصدور به این خبر عمل می‏کنند می‏گویند اکرام علماء واجب است چه عادل و چه فاسق ولو مشهور هم بگویند اکرام نکن عالم فاسق را، ثمره اینجا ظاهر می‏شود. پس خلاصه حرف ما به قوت خودش باقی است مخالفت مشهور بر ضرر آن عام لطمه ‏ای به عام وارد نمی‏کند یعنی از همان مخالفین از همان علماء شما سؤال بکنید آقا این علماء یعنی چی؟ می‏گوید همه علماء. پس چرا عمل نمی‏کنی؟ می‏گوید چون که مشهور از این اعراض کردند سندش یک قدری برای ما شبهه ‏ناک است والّا اگر از نظر سند درست باشد به همین عموم این خبر عمل می‏کنند ابدا به آن فتوی مشهور که آمدند تخصیص زدند این عام را اعتناء نمی‏کنند. بعد ایشان برای این که، بعد اسم کلباسی را دیگر می‏آوردند که ایشان آمده این حرف را زده ایشان فرق داده یعنی کانَّ ایشان هم از مفصّلین است مفصّل سومی است یک مفصّل داشتیم میرزای قمی می‏گفت ظواهر برای مقصودین به افهام حجت است، یک مفصّل داشتیم صاحب معالم می‏گفت ظواهر برای مشافهین حجت است نه برای معدومین، یک مفصّل هم آقای کلباسی ایشان آمدند فرمودند این ظواهر برای کسانی حجت است که ظن برخلاف او پیدا نکنند یعنی اگر ظن برخلاف آن عام پیدا کردند آن عمومات و آن ظواهر حجت نیست. ایشان می‏فرمایند این برخلاف طریقه اهل لسان و اجماع علمای است به همان دلیل که اصل ظواهر را ما گفتیم حجت است به همان دلیل ما می‏آییم می‏گوییم آقا مطلقا حجت است ولو شما ظن هم پیدا نکنی بر وفق او، ولو ظن غیرمعتبر پیدا کنی برخلاف او در تمام این موارد ظواهر به قوت خودش باقی است. بعد ایشان برای این که بهتر آقای کلباسی را محکوم کند از راه اخباریین وارد می‏شود، دیروز عرض کردم این آقایان اختلاف سرسختی با ما دارند اینها می‏گویند استصحاب توسعه ندارد، شما روایات استصحاب را ببینید فقط راجع به وضو راجع به نجاست و طهارت لذا اینها طبق اخبار استصحاب را فقط در یک باب از ابواب فقه جاری می‏کنند و حال آن که ما در تمام ابواب، با این که این آقایان انقدر مخالف با استصحاب هستند ولی آقای صاحب حدائق محدّث بحرانی آمده در اینجا استصحاب می‏کند، یک عامی داشتیم نمی‏دانیم آن عام به عموم خودش باقی است یا نه؟ استصحاب می‏کند بقای عموم را، این کاشف از چیه؟ کاشف از این است که این عمومات یعنی این اصول لفظیه انقدر هم معتبر است که اگر هم یک موقعی مشکوک بشود با استصحاب حکم به بقائش می‏کنند، خوب ضربه ‏ای است برای آقای کلباسی، کلباسی اصولی آمده گفته این ظواهر اگر ظن برخلاف داشته باشیم حجت نیست همچین ظهوراتش را شُل گرفته ولی انقدر این ظهوراتش قوی است که صاحب حدائقی که استصحاب را جاهای دیگر جاری نمی‏کند اینجا جاری می‏کند، یک عامی داشتیم نمی‏دانیم به عمومش باقی است یا نه؟ می‏گوید استصحاب کن هنوز آن عام به عمومش باقی است. ایشان البته می‏گوید ولو این استصحاب اصطلاحی نیست ولی برای محکوم کردن آقای کلباسی بس است یعنی برای محکومیت ایشان کافی است که یک اخباری بیاید استصحاب بقای عموم بکند البته ایشان می‏گوید با توجیه است استصحاب می‏شود استصحاب اصطلاحی، آخر گفتیم استصحاب اصطلاحی آن است که در وجدانیات نباشد در وجدانیات که آدم استصحاب نمی‏کند استصحاب کنم من تشنه ‏ام، استصحاب کنم من گرسنه‏ام، نه وجدانیات می‏گویند یا مقطوعُ البقاء است یا مقطوعُ الارتفاع است عام هم ظهور دارد وجدانی است اگر هست هست اگر نیست نیست، به استصحاب نمی‏رسد، آن وقت توجیه می‏کنند می‏گویند ایشان که گفته ما استصحاب می‏کنیم بقای عام را یعنی استصحاب می‏کنیم عدم تخصیص را، نمی‏دانیم آن عام ما تخصیص خورده یا نخورده اصالة عدم تخصیص جاری می‏کنند آن وقت به آن عمل می‏کنند.

خلاصه مطلب حالا توجیه بکنیم یا نکنیم همین قدر برای شاهد ما کافی است که انقدر این ظهورات و اصالة العموم معتبر است که اگر هم مشکوک بشود صاحب حدائق اخباری می‏آید استصحاب می‏کند پس آقای کلباسی این تفسیری را که دادند درست نیست. این تا اینجا خلاصه درس دیروز.

۲

تفصیل صاحب هدایة المسترشدین

و ربما فصّل بعضٌ آخر، دو تا تفسیر دیگر داریم دو تا تفسیر دیگر باقی می‏ماند ایشان دومی را هم رد می‏کند که درس شنبه است، امروز می‏خواهیم تفصیلی را بخوانیم که ایشان قبول می‏کند. پس امروز درس ما چیه؟ یک آقایی آمده تفصیل داده در حجیت ظهورات، تفصیل این آقای بزرگوار را می‏خواهیم بپذیریم، یک تفصیل را هم شنبه می‏خوانیم ولی آن تفصیل هم مثل سه تا تفصیل گذشته آن را هم رد می‏کنیم. مفصّل امروز کیه؟ آشیخ محمد تقی اصفهانی برادر صاحب فصول، صاحب فصول آشیخ حسین اصفهانی است برادرش بزرگوارش آشیخ محمدتقی اصفهانی است، ایشان کتابی دارد به نام هدایتُ المسترشدین فی شرح المعالم الدین، که اگر این کتاب به سبک امروز بخواهد چاپ بشود به نظر من شاید بیست جلد می‏شود غرض خیلی مفصّل است خیلی‏‌ها حاشیه دارند بر معالم انقدر حاشیه ایشان بر معالم مهم است که اصلاً تو کتابها می‏گویند صاحب حاشیه اینجور گفته، صاحب حاشیه می‏گویند نمی‏گویند آشیخ محمدتقی، نمی‏گویند برادر صاحب فصول، انقدر این حاشیه این هدایةُ المسترشدین فی شرح المعالم الدین انقدر حاشیه مهمی است تو هر کتاب علمی گاهی بخواهند اسم ایشان را ببرند می‏گویند صاحب حاشیه اینجور گفته. ایشان در حاشیه معالم صفحه ۳۷، آن چاپهای سنگی ظاهرا همان چاپ است دیگر چاپ ندارد، تو همان چاپهای سنگی صفحه ۳۷ من سابق داشتم و دیده بودم ولی الان ندارم، علی کل حال صفحه ۳۷ مراجعه کنید یک تفصیلی ایشان دادند و شیخ ما این تفصیل را قبول می‏کنند.

خوب حالا تفصیل چیه؟ ایشان فرموده: اگر کلام ما یک کلامی متکلم گفته اگر مقرون نبود بما یصلحُ للقرینیة آنجا ظهورات حجت است حالا توضیح می‏دهم، ولی اگر مقرون بود بما یصلحُ للقرینیة آنجا ظهور حجت ندارد. دوباره عرض می‏کنم تیتر مطلب را تا توضیحش بدهیم. ایشان چی فرمودند؟ خیلی هم عبارتهایشان مفصّل است ایشان با چند تا خط تمام آن صفحات را می‏خواهد خلاصه کند و قهرا ما بخواهیم برای این که مراد آن آقا را بگوییم عبارت اینجا را هم توضیح بدهیم باید یک قدری بیشتر معطّل بشویم، عنایت بفرمایید خلاصه عبارت آقای آشیخ محمدتقی این است: فرمودند این کلامی که متکلم می‏گوید اگر مقرون نباشد بما یصلحُ للقرینیة یعنی محفوف به چیزی نباشد مثل رأیتُ اسدً محفوف به چیزی نیست چیزی بهش متصل نیست، اگر کلام محفوف نبود مقرون نبود بما یصلحُ للقرینیة آنجا شما می‏توانی اخذ به ظاهر بکنی مثل همین رأیتُ اسدً یک نفر گفته رأیتُ اسدً محفوف به چیزی هم نیست مقرون به چیزی هم نیست، حالا من شک دارم آیا این واقعا این که گفته رأیتُ اسدً مقصودش آن حیوان مفترس است یا نه یک قرینه‏ ای بوده و او یادش رفته، یک قرینه ‏ای دنبال این بوده که مقصودش رجل شجاع بوده، اعتناء نکن به آن احتمال قرینه این کلام ما مقرون نیست بما یصلحُ للقرینیة ولو احتمال می‏دهیم بوده ولو احتمال می‏دهیم یک قرینه‏ای بوده و از دست رفته و آن قرینه معین می‏کرده معنای اسد را ولی به این احتمالها اعتناء نکن اگر یک کلامی دیدی که مقرون نبود به چیزی محفوف نبود بما یصلحُ للقرینیة آنجا اصالة الحقیقة حجت است یعنی در اینجا اصالة الحقیقة جاری کن اصل عدم قرینه جاری کن بگو آن آقایی که گفته رأیتُ اسدً مقصودش از اسد حیوان مفترس است یعنی همان معنای حقیقی اصل این است که صارفی نبوده، قرینه و صارف یکی است، اصل این است که صارفی نبوده که بیاید صرف کند این کلام را از ظاهرش، اصل عدم صارف، اصل عدم قرینه، اصالة الحقیقة، هر چی دلتان می‏خواهد بگویید فرقی نمی‏کند گفته اصل اینجا حجت است اما اگر کلام محفوف شد بما یصلحُ للقرینیة آنجا دیگر به ظاهر نمی‏شود عمل کرد یعنی اصالة الحقیقة و اصالة عدم القرینه و اینها جاری نیست. عنایت بکنید آقا ایشان ما یصلحُ للقرینیة یک وقت حالی است یک وقت مقالی است اسمش را هم می‏خواهید عوض بکنید بکنید، حالی را زیرش بنویسید مقامی، مقالی را هم زیرش بنویسید لفظی، اینها کلمات است فرق نمی‏کند، ایشان می‏خواهد مثال بزند بگوید اگر کلام ما مقرون بود به یک قرینه حالیه یا یک قرینه مقالیه آنجا به ظاهر نمی‏شود اخذ کرد، اینجا آقا دو تا مثال باید بزنیم یک دانه برای قرینه حالیه و یک دانه برای قرینه مقالیه، ولی شیخ انصاری چهار تا مثال می‏زند برای هر کدام دو تا مثال می‏زند و چهار تا مثالش هم مشکل است، اما من برای هر کدام یک دانه مثال می‏زنم آن هم مثال‌های ساده که عبارت خوب روشن بشود، قبل از این که وارد مثال بشویم اصلاً بحث را ریشه ‏ای وارد شویم ببینید آقا یک نفر اگر گفت رأیتُ اسدً ما دیگر هیچی هم به دستمان نرسیده احتمال می‏دهیم مقصودش اینجا یک یرمی بوده و مقصودش از این اسد رجل شجاع است به دست ما نرسیده، لا خلافُ و لا اشکالَ که اینجا اصالة الحقیقة اصالة عدم القرینه جاری کن بگو این آقایی که گفته رأیتُ اسدً مقصودش همان معنای ظاهرش است حیوان مفترس، یا مثلاً اکرمِ العلماء گفته چیزی هم کنارش نیست شک می‏کنم آیا قرینه‏ای داشته یا نه؟ اصالة العموم جاری کن، پس ببینید لاخلافَ و لا اشکالَ که اگر کسی گفت رأیتُ اسدً ما اصالةُ الحقیقة جاری می‏کنیم و اخذ به ظاهرش می‏کنیم می‏گوییم این آقا مقصودش از اسد حیوان مفترس است.

خوب بیایید سراغ یک مثال دیگر: لا خلافَ و لا اشکالَ که اگر کسی گفته رأیتُ اسدً یرمی، این اسد چیه معنایش؟ رجل شجاع است، همانطوری که در آنجایی لاخلافَ که آن اسد معنای حقیقی‏اش مراد است در این دومی هم لا خلافَ که این اسد معنای مجازیش مراد است چون می‏گوید رأیتَ اسدً یرمی، تیراندازی مال انسانها است از شئونات انسان است حالا ممکن است شما یک حیوانی را هم تربیت کنی بتواند تیراندازی بکند ولی تیراندازی از شئونات انسان است، پس اگر کسی گفت رأیتُ اسدً یرمی یک شیر تیرانداز دیدم این اسد معنای ظاهرش مراد نیست معنای حقیقی‏اش مراد نیست معنای مجازیش مراد است. دقت کردید این دو جا را؟ لا خلافَ که در اولی حتما اسد معنای حقیقی‏اش مراد است، لا خلافَ در دومی که اسد حتما معنای مجازیش مراد است، این دو تا لا خلافَ.

می‏خواهیم یک مثال فی خلافٌ بزنیم: رأیتُ اسدً فی الحمام، چه کارش بکنیم ما این را؟ مقرون کلام ما، الان کلام ما مقرون است به یک قرینه مقالیه یصلحُ للقرینیة، فی الحمام خیلی فرق دارد با یرمی، یرمی متعینُ القرینه است یعنی اگر کسی گفت رأیتُ اسدً یرمی، این یرمی متعین می‏کند برای ما که این اسد معنای حقیقی ‏اش برای ما مراد نیست چون تیراندازی مختص به انسانها است این که می‏گوید یک شیر تیرانداز دیدیم مقصودش یک مرد شجاع تیراندازی است. خوب این فی الحمام آنجوری نیست ما چه کارش بکنیم چرا؟ چون احتمال دارد حیوان مفترس هم بیاید در حمام، این حمامها که می‏بینید همکف است در حمام باز بوده یک شیر درنده آمده تو، حالا این می‏گوید رأیتُ اسدً فی الحمام، نمی‏دانیم واقعا مرد شجاع دیده احتمالش هست که مرد شجاعی در حمام دیده باشد احتمال هم دارد واقعا آن حیوان کذایی در حمام باز بوده آمده تو حمام، ببینید یصلحُ للقرینیة ببینید چقدر فرق دارد با یرمی، یرمی یتعینُ للقرینیة آن یرمی برای ما ثابت می‏کند که آن اسد حتما رجل شجاع است معنای ظاهری حقیقی‏اش مراد نیست. اما این یصلحُ للقرینیة است آیا چه کارش کنیم این را ملحقش کنیم به رأیتُ اسدً بگوییم این هم مقصود حیوان مفترس است یا ملحقش بکنیم به رأیتُ اسدً یرمی و بگوییم مقصود از اسد رجل شجاع است، چه کار بکنیم؟ این می‏شود مجمل ببینید آنجا اولی چی بود؟ مقرون بود بما یتعینُ للقرینیة اجمال نداشت، اما اینجا یصلحُ للقرینیة یعنی فی الحمام ممکن است آن اسد را برای ما رجل شجاع بکند و ممکن هم هست نه همان اسد معنای خودش را داشته باشد، اینجا کلام صفحه ۶۵ کفایة را ببینید می‏گوید: اذا فصل الکلام بما یصلحُ للقرینیة، این یصلحُ للقرینیة مثالش همین است، اینجا یعامَل معهُ معاملةُ المجمل این عین عبارت کفایة است ظاهرا صفحه ۶۵ آن جلد دوم را ببینید. پس اولی که وضعش روشن است رایتُ اسدً، دومی هم که وضعش روشن رأیتُ اسدً یرمی، این سومی وضعش روشن نیست کلام می‏شود مجمل کلام مجمل را باید چه کار کرد؟ کلام مجمل را که نمی‏شود بهش عمل کرد، حالا این آقای آشیخ محمدتقی همین را می‏گوید، می‏گوید: در اولی شما شک در وجود صارف داری رأیتُ اسدً، احتمال می‏دهی یک صارفی بوده و از دست رفته اعتناء نکن در شک وجود صارف اعتناء به صارف و قرینه نکن اصالة الحقیقیة، ببینید اینجا اصالة الحقیقیة جاری می‏شود. اما در رأیتُ اسدً فی الحمام نمی‏توانی اصالة الحقیقة جاری کنی، چرا؟ چون کلام مجمل است نمی‏دانیم واقعا این اسد آیا معنایش حقیقت است یا معنایش مجاز است اصالة الحقیقة مال شک در وجود صارف است نه شک در صارفیة موجود، عنایت کنید این فی الحمام اسمش چیه؟ صارفیة موجود چون یک چیزی در کلام است دیگر، آن یرمی شک در صارفیتش نداریم او حتما صارف است اما این فی الحمام شک در صارفیت یعنی شک در قرینیتش داریم، اینجا الان شک در صارفیت موجود است، موجود کدام است؟ حمام، من نمی‏دانم این فی الحمام صارفیت دارد یا نه، قرینیت دارد یا نه، شما نمی‏توانی اصل جاری کنی. پس اصل مال کجا است؟ شک در وجود صارف، یعنی رأیتُ اسدً آنجا اصالة الحقیقة جاری کن، اما اینجا شک در صارفیت موجود است اینجا جای اجرای اصالة الحقیقة نیست.

خوب حالا این صارفیت موجود یک وقت آقا حالی است یک وقت مقالی است، آن دو تا مثالی که عرض کردیم برای هر کدامش یک مثال و آن هم مثال راحت، نه برای هر کدام دو تا مثال آن هم مثال مشکل که بعدا می‏رسیم، این مثال مال کجا؟ شک در صارفیت موجود متّصل اما مقالی، یعنی الان کلام ما رأیتُ اسدً فی الحمام مقرون است به چیزی که یصلحُ للقرینیة، پس الان کلام مقرون است به چی؟ به مقال یصلحُ للقرینیة. یک دانه مثال هم بزنیم برای این که کلام مقرون است بما یصلحُ للقرینیة مقاما یعنی مقاما این متصل به آن است الان یک مولایی را شما در نظر بگیرید دو سه روز است سرما خورده الان هم هوا یک قدری سرد است مثلاً، یک دو سه روز که از سرماخوردگیش گذشته به عبدش می‏گوید: جئنی بماءٍ آب بیاور می‏خواهم یک قدری دست و صورتم را بشویم، خوب آب یعنی همین آب لوله دیگر آب هم که می‏دانید ذاتا سرد است الماءُ البارد اصلاً تعریف ماء این است هو الجسمُ السیالُ البارد پس معنای حقیقی آب همین آب تو لوله و آب تو حوض‌ها است که گرم نیست. اما نه این که این سرما خورده این احتمال می‏دهد شاید مقصودش از این آب آب گرم باشد. ببینید الان اینجا جئنی بماءٍ به چی مقرون است؟ بما یصلحُ للقرینیة، منتهی اولی یصلحُ للقرینیه ‏اش مقالی بود اینجا مقامی است جئنی بماءٍ یعنی آب خنک یعنی آب تو حوض یعنی آب تو لوله، اما به قرینه مقامیه که این آقا دو سه روز است سرما خورده الان می‏گوید آب بیاور شاید مقصودش آب گرم باشد، ببینید این مقام یصلحُ للقرینیة، در آنجا فی الحمام یصلحُ للقرینیة یعنی یصلحُ للقرینیه ‏اش مقالیه بود اینجا مقامی‏اش یصلحُ للقرینیة است در این دو جا اصالة الحقیقة جاری نیست یعنی اگر گفت رأیتُ اسدً فی الحمام شما نمی‏توانی اصالة الحقیقة جاری کنی کلام مجمل است اینجا جای اجرای اصالة الحقیقة نیست در این مثال شما نمی‏توانی اصالة الحقیقة جاری کنی بگویی شاید مقصودش آب خنک است شاید این مقام یعنی این مقام مریضی یصلحُ للقرینیة که مقصود از این آب آب گرم است. پس در دو جا عنایت فرمودند حالا عبارت دارد درست می‏شود ایشان فرمودند: ان کان الکلام مقرونا بحال یصلحُ للقرینیة این مثال مریضی، بمقالٍ یصلحُ للقرینیة مثال آن فی الحمام، در اینجایی که یصلحُ للقرینیة است قرینه متصله شک در صارفیت موجود متصله اینجا جای اجرای اصل نیست.

حالا عنایت بفرمایید خیلی معطّل شدیم: ربما فصّل بعضٌ المعاصرین، آقای آشیخ محمدتقی در هدایةُ المسترشدین فی شرح معالم الدین صفحه ۳۷، تفسیری ایشان دادند که یرجعُ حاصلهُ والّا عبارت ایشان خیلی مفصّل است حاصلش این است برمی‏گردد به این که: الکلام ان کان مقرونا بمقامٍ یصلحُ للقرینیة او مقالٍ یصلحُ للقرینیة، حال می‏شود بگوییم مقام هم می‏شود بگوییم، مقال می‏شود بگوییم لفظ هم می‏شود بگوییم، خوب مقرون به حالی که یصلحُ للقرینیة مثل همین جئنی بماءٍ الان جئنی بماءٍ مقرون به چیه؟ مقرون به مقام است که آن مقام یصلحُ للقرینیة یعنی آن مقام مریضی صلاحیت این را دارد که این آب را بگوییم مقصود آب گرم است یا این که نه مقرون است به مقالی که یصلحُ للقرینیة یصلحُ ان یکونَ صارفا عن المعنی الحقیقی، این دو تا مثال. حالا ایشان چه کار می‏کند؟ ایشان برای هر کدام از اینها دو تا مثال می‏زند یعنی چهار تا مثال ایشان بعدا می‏زنند معطّل هم می‏شویم چند دقیقه، ولی این مثالی که من زدم برای هر کدام یکی یک دانه مثال، مثال‌هایش هم راحت است جئنی بماءٍ مقرون است بما یصلحُ للقرینیة مقاما، رأیتُ اسد فی الحمام کلام ما مقرون است بما یصلحُ للقرینیة لفظا. ایشان می‏فرماید در اینجا لا یتمسّک در اینجایی که کلام ما مقرون است بما یصلحُ للقرینیة حالا یا حالی یا مقالی لا یتمسّک فیه باصالة الحقیقة، ببینید تفصیل دارد می‏دهد می‏گوید این اصالةُ الحقیقة مال اینجاها نیست، مال کجا است؟ شک در وجود صارف، یعنی اگر کسی گفت رأیتُ اسدً و من نمی‏دانم صارف و قرینه‏ ای در این کلام بوده یا نبوده اعتناء نکن آنجا اصالة الحقیقة جاری کن، پس چی شد آقا؟ اگر کسی گفت رأیتُ اسدً اصالة الحقیقة جاری کن اصالة عدم القرینة جاری کن بگو مقصود این متکلم حیوان مفترس است. اما اگر گفت رأیتُ اسدً فی الحمام نمی‏توانی اصل جاری کنی و بگویی مقصود حیوان مفترس است چرا؟ چون کلام مجمل است و در کلام مجمل انسان نمی‏تواند اصل جاری کند. یا در آن جئنی بماءٍ بگوییم نمی‏دانیم اصل این است که همان آب خنک است معنای حقیقی ‏اش، نه نمی‏توانی این کار را بکنی چون مقام مریضی هست و ما احتمال می‏دهیم مولایی که الان گفته جئنی بماءٍ مقصودش آب گرم است.

لا یتمسّک فیه باصالة الحقیقة، اما ان کان الشک فی اصل وجود الصارف، کجا؟ رأیتُ اسدً، عنایت کردید آقا معلوم شد آنی که تا حالا گفتیم نمی‏شود شک در صارفیت موجود بود، فی الحمام موجود بود شک داشتیم در صارفیت موجود متصل، یا آن دومی که جئنی بماءٍ شک داشتیم که آن مقام صارفیت دارد یا نه، آنجاها نمی‏شود اصل جاری کرد. اما اگر شک در وجود صارف داشتیم یعنی کسی گفته بود رأیتُ اسدً ما هم نمی‏دانیم صارفی قرینه‏ ای بوده که معنای مجازی اراده شده باشد اینجا بگو اصل عدم قرینه، ببینید درست شد تفصیل در آنجایی که شک در قرینیة موجود است یعنی گفته رأیتُ اسدً فی الحمام شما نمی‏دانی مقصودش از اسد چیه آنجا نمی‏توانی اصالة الحقیقة جاری کنی، اما آنجایی که گفته رأیتُ اسدً شک در وجود صارف است بگو انشاءالله صارفی نبوده قرینه ‏ای نبوده ظاهر همین اسد را جاری بکن اراده بکن و بگو مقصود حیوان مفترس است. او کانَ عنایت کنید این را که الان خواندیم شک در صارفیت موجود متصل بود فی الحمام متصل بود دیگر، حالا اگر همین شک در صارفیت موجود منفصل بود باز آنجا اصل جاری می‏کنیم، ببینید چهار صورت شد: شک در وجود صارف اصل جاری بکن، شک در صارفیت موجود منفصل که مثالش را نزدیم هنوز آنجا هم جاری بکن، اما شک در صارفیت موجود متصل چه حالیش و چه مقامیش نمی‏توانی اصل جاری کنی.

حالا می‏خواهیم یک مثال بزنیم برای شک در صارفیت موجود منفصل، این‌هایی که خواندیم چی بود؟ یعنی فی الحمام متصل بود شک در صارفیت موجود متصل بود گفتیم نمی‏شود اصل جاری کنیم، حالا می‏خواهیم یک جا را مثال بزنیم: شک در صارفیت موجود منفصل است آنجا می‏شود اصل جاری بکنیم. عنایت بکنید: مولایی هفته قبل به عبدش گفته اکرمِ العلماء خوب اکرمِ العلماء هم که گفتیم معنایش این است یعنی همه علماء زید، عمرو، بکر، عادل، فاسق همه را می‏گیرد، خوب ما یک هفته این عبد به هر عالمی که رسید طبق آن دستور اکرامش کرد، امروز خبر آمد از مولی حالا مولی دم دست نیست برای من پیغام داده لاتُکرم زیدً، زید را اکرام نکن و ما دو تا زید داریم یک زید عالم داریم و یک زید جاهل، حالا نفهمیدیم دسترسی هم نداریم هفته قبل گفته همه علماء زید و غیر زید همه را اکرام کن، امروز دستور آمده لا تُکرم زیدً زید را اکرام نکن حالا من نمی‏دانم مراد مولی کدام زید است؟ آن زید عالم را گفته اکرام نکن یا زید جاهل را؟ اگر مقصودش زید عالم باشد چی می‏شود؟ عموممان تخصیص خورده آخر گفته بوده همه علماء زید و غیر زید، اگر مقصود مولی از این زید زید عالم باشد پس عاممان تخصیص خورده یعنی آن اکرمِ العلمایی که بهت گفتم غیر از زید، اما اگر مقصود از زید زید جاهل باشد عموم عام به حال خودش باقی است یعنی هنوز اکرمِ العلماء به حال خودش باقی است من اگر پیغام دادم زید را اکرام نکن زید جاهل مقصود است. حالا ما چه کار بکنیم؟ نمی‏دانیم زید عالم است که نتیجه‏ اش تخصیص آن عموم بشود، یا زید جاهل است که نتیجه‏ اش این است که آن عام به حال خودش باقی است، اینجا اصالة الحقیقة جاری کن بگو چی؟ بگو اصل عمومیت آن عام به حال خودش باقی است. ببینید اینجا الان شک در صارفیت موجود منفصل است، هفته قبل گفته اکرمِ العماء، الان یک هفته از عموم اکرمِ العلماء گذشته زید و غیر زید را همه را ما اکرام کردیم الان امروز آمده می‏گوید لاتکرم زید، حالا من شک دارم در صارفیت این موجود منفصل، عنایت کردید آن فی الحمام موجود متصل بود این منفصل است من شک دارم در این صارفیت موجود منفصل نمی‏دانم مقصود از این زید زید عالم است که اکرمِ العلماء را تخصیص زده باشد یا زید جاهل است که به عمومش باقی باشد، چه کار کن اینجا؟ نیا دست از عموم بردارد بگو احتمال دارد شاید زید عالم باشد پس آن اکرمِ العلماء، این حرفها را نزن اکرمِ العلماء در او جاری کن بگو اکرمِ العلماء عام است ما نمی‏دانیم این زید زید عالم است یا زید جاهل است، بگو انشاءالله زید جاهل است عموم عام به حال خودش ماند.

پس نتیجه چی شد آقا؟ رأیتُ اسدً شک در وجود صارف است اصل جاری کن، اکرمِ العلمایی که یک هفته بعدش یک موجود منفصل می‏آید اعتناء نکن باز هم اصالة العموم جاری کن بگو اکرام همه علماء واجب است تمامشان زید و غیر زید، اما آنجایی که کلام مقرون است به چی؟ به قرینه متصله، یعنی موجود متصل شک در صارفیت موجود متصل داریم، آنجا کلام می‏شود مجمل و جای اجرای اصل نیست.

عنایت بفرمایید: ایشان می‏فرمایید اگر شک در وجود صارف بود این یک رأیتُ اسدً، یا او کانَ امرٌ، بعضی از کتابها یک هنا دارد آن اشتباه است نمی‏خواهد، و کانَ امرٌ یا این که نه یک امر منفصل آن زیدی که بعدا می‏گوییم، یک امر منفصلی می‏آید که یصلحُ صلاحیت دارد صارف باشد بر آن اکرمِ العلماء، شما چه کار کن در این دو جا؟ یعمل علی اصالة الحقیقة، ببینید در اولی که شک در صارفیت موجود متصل بود می‏گفت اصل جاری نکن، اما در شک در صارف و در صارفیت موجود منفصل اصل جاری بکن.

بعد ایشان می‏فرمایند: هذا تفصیلٌ حسن متین، این حرف خوبی است که انسان بیاید بگوید اینجایی که آنطوری است اصل جاری نکن اینجا که اینطور است اصل جاری بکن، ولی بلافاصله ایشان برمی‏گردد می‏گوید حرف خوبی است ولی تفصیل نیست آخر ببینید تفصیل مال میرزای قمی بود او اصلاً می‏گفت حجّیت ظواهر مال کی است؟ مال مقصودین به افهام، می‏گفت برای غیرمقصود به افهام اصلاً ظواهر حجت نیست میرزای قمی تفصیل داده بود تشکیک کرده بود می‏گفت حجیت ظواهر مال یک عده است مال یک عده نیست، ایشان این کار را نمی‏خواهد بکند و به عبارت علمی ‏تر آقای آشیخ محمدتقی قبول دارد که حجیت ظواهر برای همه هست منتهی نزاع صغروی دارد اینجایی که الان این می‏گوید رأیتُ اسدً فی الحمام آیا ظهوری منعقد می‏شود یا نمی‏شود، نزاع صغروی می‏شود قبول دارد هر کجا ظهوری بود برای همه حجت است می‏خواهد قرآن می‏خواهد غیر قرآن می‏خواهد مقصود به افهام، همه را قبول دارد ایشان، اگر یک تفصیلی دارد می‏دهد تفصیل اینجوری است که در حقیقت تفصیل نیست یعنی در اینجا که می‏گوید رأیتُ اسدً فی الحمام من نمی‏دانم اصلاً ظهوری برای این منعقد شده یا نشده، چون نمی‏دانم ظهوری منعقد شده یا نه نمی‏شود تمسّک به اصل کرد. لذا ایشان می‏فرمایند تفصیل خوبی است ولی بلافاصله برمی‏گردند می‏گویند این تفصیل نیست این تفصیل در عمل به اصالة الحقیقة است عند الشک فی الصارف یعنی عند الشک فی صارفیة الموجود المتصل، ایشان اگر هم الان دارد تفصیل می‏دهد می‏گوید آنجایی که شما شک در صارفیت موجود متصل داری اصلاً نمی‏دانی ظهوری منعقد می‏شود یا نه، تفصیل ایشان در این است: لا حجّیة الظهور الفظی، ایشان مثل میرزای قمی نیست که بیاید در ظهورات لفظی تفصیل قائل بشود. و مرجعه مرجع تفصیل این آقای آشیخ محمدتقی به چیه؟ به تعیین ظهور عرفی، ایشان می‏خواهد بگوید آنجاهایی که گفته رأیتُ اسدً فی الحمام ظهور عرفی ندارد، آنجاهایی که گفته رأیتُ اسدً ظهور عرفی دارد، دقت کردید نمی‏خواهد بگوید ظهور عرفی برای بعضی‏ها حجت است و برای بعضی‏ها حجت نیست این کار را نمی‏خواهد بکند، ظهور عرفی برای همه حجت است، ظن نوعی برای همه حجت است منتهی ایشان می‏گوید اگر شک در وجود صارف متصل بود آنجا ظهور ندارد ولی اگر شک در منفصل بود ظهور دارد، لذا ایشان می‏فرماید: این تفصیل در عمل به اصالة الحقیقة است عند الشک فی صارفیة الموجود المتصل نه تفصیل در حجیة ظهور لفظی. و مرجعهُ مرجع تفصیل ایشان به این است: می‏خواهد بگوید معین کند ظهور عرفی را تمییز بدهد ظهور عرفی را از موارد اجمال، می‏خواهد بگوید اگر کسی گفت رأیتُ اسدً آنجا ظهور عرفی دارد اما اگر گفت رأیتُ اسدً فی الحمام آنجا ظهور عرفی ندارد نه این که ظهور عرفی دارد ایشان تشکیک می‏خواهد بکند، فان اللفظ فی القسم الاوّل یعنی در آنجایی که ظهور عرفی ندارد یعنی آنجایی که نمی‏دانم ظهور عرفی دارد یا نه انّ اللفظی فی القسم الاوّل یخرج عن الظهور آمده گفته از ظهور خارج می‏شود و تبدیل به اجمال می‏شود به شهادت عرف.

و لذا توقّف لذا ایشان می‏فرمایند: علماء توقف کردند، می‏خواهیم برسیم به آن چهار تا مثال، ببینید آقا دو تا مثال می‏خواهد ایشان بزند برای کجا؟ آنجایی که شک به کلام مقرون است به چیزی که یصلحُ للقرینیة مقاما دو تا مثال برای این، یکی هم برای آنجایی که مقالاً، برای هر کدام دو تا مثال می‏شود چهار تا من چهار تا مثال را فهرستی می‏خوانم معطّلش نمی‏شویم امروز انشاءالله توضیح مثالها مال بعد.

عنایت کنید ببینید و لذا توقّف جماعةٌ، چهار تا مثال: فی المجاز المشهور این یک، العامُ المتعقب بضمیر این دو، الجُمل المتعددة المتعقّبة للاستثناء این سه، الامر و النهی وارد در مظانّ الحظر و الایجاب این چهار. خوب عنایت بکنید آن مجاز مشهورش با این امر و نهی مال حالیش است اینها را بگویم که دیگر شنبه خیلی معطّل نشویم، چهار تا الان ما قرینه داریم یصلحُ للقرینیة الان چهار تا است، یکیش مجاز مشهور یکی آن امر و نهی، این دو تا مال کجاست؟ مال حالیش است یا مقامی فرقی نمی‏کند. آن دومی و سومی یعنی معقّب به ضمیر و یا معقّب به استثناء مال مقالیش است. پس خلاصه مطلب در چهار جا علماء توقف کردند یعنی آمدند به ظهورات عمل نکردند، این چهار جا دوتایش برای این است که یصلحُ للقرینیه‏ اش حالی است دو جایش آن یصلحُ للقرینیه‏اش مقالی است. عرض کردم چهار تا مثال را بگذاریم کنار معطلش نشویم تا شنبه چون معطل می‏شویم من می‏خواهیم دست و سر بحث را با هم جمع کنم.

الی غیر ذلک غیر از اینها هر مثالی که احتفّ، این احتفّ همان اقتران است، غیر از این چهار مثال هر جای دیگر مقرون بود لفظ ما، آنجا گفت کلام اینجا می‏گوید لفظ آنجا گفت مقرون اینجا می‏گوید محفوف، غرض عبارتها به اشتباه نیندازد شما را. این چهار تا مثال بود و همچنین مثالهای دیگر که مقرون است محفوف است کلام ما به حالٍ او مقالٍ یصلح لکونه صارفا خوب ببینید الان در این چهار تا مثال چون که مقرون به مقال است یا مقرون به مقام است علماء بهش اصل جاری می‏کنند امّا کجا؟ و لم یتوقف اما همین علماء توقف نمی‏کنند در آن زید بمجرّد احتمال می‏خواهیم آن عام منفصل را مثال بزنیم، آخر آن زید احتمال دارد زید عالم باشد آن وقت اگر زید عالم باشد چی می‏شود؟ عاممان تخصیص خورده نه به این احتمال این که شاید این زید زید عالم باشد و آن اکرمِ العلماء تخصیص خورده به این احتمال اعتناء نکن، چه کار کن؟ اصالة العموم جاری کن در او بگو یک هفته پیش مولی گفت اکرام همه علماء واجب است هنوز عموم به حال خودش باقی است از آن که ثابت شد فارغ شد بگو پس این زید می‏شود زید جاهل. عرض کردیم فهرستی می‏خوانیم که سر و ته مطلب با هم جمع بشود دوباره باید شنبه توضیح بدهیم. توقفَ در آنجاها که مقرون بود شک در صارفیت موجود متصل بود یا حالی یا مقالی آنجا علماء توقف می‏کنند یعنی اصل جاری نمی‏کنند اما در اینجا لم یتوقّف احدی توقف نکرده به مجرّد احتمال دلیل منفصل، لاتُکرم زیدً، به مجرّد این که نکند زید عالم است کسی توقف نکرده به خاطر این که این زید چون احتمال دارد زید عالم باشد یحتملُ کونه مخصّصا له احتمال دارد زید اگر زید عالم باشد مخصّص آن باشد این کار را نمی‏کنند. بل ربما یعکسون عکس می‏کنند مطلب را یعنی چه کار می‏کنند؟ اصالة الحقیقة در آن جاری می‏کنند می‏گویند آن علماء به عمومش باقی است اجمال این را برطرف می‏کنند می‏گویند این زید زید جاهل است. نتیجةً ربما یعکسون الامر فیحکمون بنفی ذلک الاحتمال کدام احتمال؟ که این زید زید عالم است، آخر ما احتمال می‏دهیم که این زید زید عالم باشد و بالنتیجة عموم اکرمِ العلماء به هم می‏ریزد ولی نه ینفی ذلک الاحتمال با اصالة العمومی که در او جاری می‏کنند احتمال این که این زید زید عالم است نفی می‏کنند ارتفاع مرتفع می‏کنند اجمالش را لاجل ظهور العموم یعنی به خاطر اصالة العموم او که همه علماء واجبُ الاکرام هستند به وسیله او ثابت می‏کنند که این زید زید جاهل است.

رسیدیم به آن مثال، لو قال المولی: اکرم العلماء، هفته قبل، ثمّ ورد قول آخر، از مولی پیغام آمد که لا تُکرم زیدا، و اشترک زیدٌ بین عالم و جاهل که اگر عالم باشد عموم اکرمِ العماء تخصیص خورده، اگر زید جاهل باشد عموم هنوز به حال خودش باقی است چه کار کنیم؟ حالا چون احتمال می‏دهیم زید عالم است پس بگوییم اکرمِ العلماء مگر زید، نه این کار را نکن نیا اصالة العموم جاری کن یعنی این را جاری کن که این شخص زید عالم است عموم او را به هم بریزد این کار را نکن. فلا یرفع الید عن العموم بمجّرد احتمال این که این زید زید عالم است احتمال یعنی چی؟ احتمال این که این زید زید عالم است به مجرد احتمال این که این زید زید عالم است و آن عموم را به هم می‏زند رفع ید نکن بلکه از انطرفی بیا، یرفعون الاجمال، اجمال این را به وسیله او درست کن یعنی اکرمِ العلماء بگو هنوز باقی است حتی زید عالم هم اکرامش واجب است بعد از این که اصالة العموم در او جاری کردی اجمال این از بین می‏رود می‏شود زید جاهل. بل یرفعون الاجمال اجمال در این زید را به واسطه اصالة العموم آنجا از بین می‏برند، فیحکمون بارادة زید الجاهل من النهی می‏گویند پس این زیدی که ایشان گفته اکرامش نکن زید جاهل است.

عرض کردم خلاصه درس این شد انشاءالله مثالها را هم همه را خواندیم، خلاصه آقای آشیخ محمدتقی اینجوری فرمودند، فرمودند: آن کلام ما اگر مقرون بود بما یصلحُ للقرینیة حالا یا حالیه یا مقامیه، آنجا جای اجرای اصل نیست، چرا؟ برای این که شک در صارفیة موجود متصل است آنجا جای اجرای اصل نیست. اما اگر شک در وجود صارف کردی یا شک در صارفیت موجود منفصل کردی آنجا جای اجرای اصل است و به آن احتمالها اعتناء نکن.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

إطلاق ، بل من جهة مزاحمتها للخبر من حيث الصدور ؛ بناء على أنّ ما دلّ من الدليل على حجّية الخبر (١) من حيث السند لا يشمل المخالف للمشهور ؛ ولذا لا يتأمّلون في العمل بظواهر الكتاب والسنّة المتواترة إذا عارضها الشهرة.

فالتأمّل في الخبر المخالف للمشهور إنّما هو إذا خالفت الشهرة نفس الخبر ، لا عمومه أو إطلاقه ، فلا يتأمّلون في عمومه إذا كانت الشهرة على التخصيص.

نظريّة المحقّق الكلباسي والمناقشة فيها

نعم ، ربما يجري على لسان بعض متأخّري المتأخّرين من المعاصرين (٢) ، عدم الدليل على حجّية الظواهر إذا لم تفد الظنّ ، أو إذا حصل الظنّ الغير المعتبر على خلافها.

لكنّ الإنصاف : أنّه مخالف لطريقة أرباب اللسان والعلماء في كلّ زمان ؛ ولذا عدّ بعض الأخباريّين (٣) ـ كالاصوليّين (٤) ـ استصحاب حكم العامّ والمطلق حتّى يثبت المخصّص والمقيّد من الاستصحابات المجمع عليها ، وهذا وإن لم يرجع إلى الاستصحاب المصطلح إلاّ بالتوجيه ، إلاّ أنّ الغرض من الاستشهاد به بيان كون هذه القاعدة إجماعيّة.

تفصيل صاحب هداية المسترشدين والمناقشة فيه

وربما فصّل بعض من المعاصرين (٥) تفصيلا يرجع حاصله إلى ؛ أنّ

__________________

(١) في (ت) ، (ر) ، (ه) ونسخة بدل (ص) زيادة : «الواحد».

(٢) قيل : هو المحقّق الكلباسي ، وسيأتي من المصنّف في الصفحة ٥٩١ أنّه حكاه له بعض معاصريه عن شيخه.

(٣) هو المحدّث البحراني في الدرر النجفيّة : ٣٤.

(٤) انظر تمهيد القواعد : ٢٧١ ، والقواعد والفوائد ١ : ١٣٣.

(٥) هو الشيخ محمد تقي في هداية المسترشدين : ٤٠.

الكلام إن كان مقرونا بحال أو مقال يصلح أن يكون صارفا عن المعنى الحقيقيّ ، فلا يتمسّك فيه بأصالة الحقيقة ، وإن كان الشكّ في أصل وجود الصارف أو كان هنا أمر منفصل يصلح لكونه صارفا ، فيعمل على أصالة الحقيقة.

وهذا تفصيل حسن متين ، لكنّه تفصيل في العمل بأصالة الحقيقة عند الشكّ في الصارف ، لا في حجّية الظهور اللفظيّ ، بل مرجعه (١) إلى تعيين الظهور العرفيّ وتمييزه عن موارد الإجمال ؛ فإنّ اللفظ في القسم الأوّل يخرج عن الظهور إلى الإجمال بشهادة العرف ؛ ولذا توقّف جماعة في المجاز المشهور ، والعامّ المتعقّب بضمير يرجع إلى بعض أفراده ، والجمل المتعدّدة المتعقّبة للاستثناء ، والأمر والنهي الواردين في مظانّ الحظر والإيجاب (٢) ، إلى غير ذلك ممّا احتفّ اللفظ بحال أو مقال يصلح لكونه صارفا ، ولم يتوقّف أحد في عامّ بمجرّد احتمال دليل منفصل يحتمل كونه مخصّصا له ، بل ربما يعكسون الأمر فيحكمون بنفي ذلك الاحتمال وارتفاع الإجمال لأجل ظهور العامّ ؛ ولذا لو قال المولى : أكرم العلماء ، ثمّ ورد قول آخر من المولى : إنّه لا تكرم زيدا ، واشترك زيد بين عالم وجاهل ، فلا يرفع اليد عن العموم بمجرّد الاحتمال ، بل يرفعون الإجمال بواسطة العموم ، فيحكمون بإرادة زيد الجاهل من النهي.

تفصيل السيّد المجاهد في المسألة

وبإزاء التفصيل المذكور تفصيل آخر ضعيف ، وهو : أنّ احتمال

__________________

(١) في (ر) ، (ص) و (ه) : «ومرجعه».

(٢) انظر المعالم : ٥٣ ، ٩٠ ، ١٣٧ و ١٢١ ، والقوانين ١ : ٨٨ ، ٨٩ ، ١٣٦ ، ٢٨٣ و ٣٠٠.