و ربما فصّل بعضٌ آخر، دو تا تفسیر دیگر داریم دو تا تفسیر دیگر باقی میماند ایشان دومی را هم رد میکند که درس شنبه است، امروز میخواهیم تفصیلی را بخوانیم که ایشان قبول میکند. پس امروز درس ما چیه؟ یک آقایی آمده تفصیل داده در حجیت ظهورات، تفصیل این آقای بزرگوار را میخواهیم بپذیریم، یک تفصیل را هم شنبه میخوانیم ولی آن تفصیل هم مثل سه تا تفصیل گذشته آن را هم رد میکنیم. مفصّل امروز کیه؟ آشیخ محمد تقی اصفهانی برادر صاحب فصول، صاحب فصول آشیخ حسین اصفهانی است برادرش بزرگوارش آشیخ محمدتقی اصفهانی است، ایشان کتابی دارد به نام هدایتُ المسترشدین فی شرح المعالم الدین، که اگر این کتاب به سبک امروز بخواهد چاپ بشود به نظر من شاید بیست جلد میشود غرض خیلی مفصّل است خیلیها حاشیه دارند بر معالم انقدر حاشیه ایشان بر معالم مهم است که اصلاً تو کتابها میگویند صاحب حاشیه اینجور گفته، صاحب حاشیه میگویند نمیگویند آشیخ محمدتقی، نمیگویند برادر صاحب فصول، انقدر این حاشیه این هدایةُ المسترشدین فی شرح المعالم الدین انقدر حاشیه مهمی است تو هر کتاب علمی گاهی بخواهند اسم ایشان را ببرند میگویند صاحب حاشیه اینجور گفته. ایشان در حاشیه معالم صفحه ۳۷، آن چاپهای سنگی ظاهرا همان چاپ است دیگر چاپ ندارد، تو همان چاپهای سنگی صفحه ۳۷ من سابق داشتم و دیده بودم ولی الان ندارم، علی کل حال صفحه ۳۷ مراجعه کنید یک تفصیلی ایشان دادند و شیخ ما این تفصیل را قبول میکنند.
خوب حالا تفصیل چیه؟ ایشان فرموده: اگر کلام ما یک کلامی متکلم گفته اگر مقرون نبود بما یصلحُ للقرینیة آنجا ظهورات حجت است حالا توضیح میدهم، ولی اگر مقرون بود بما یصلحُ للقرینیة آنجا ظهور حجت ندارد. دوباره عرض میکنم تیتر مطلب را تا توضیحش بدهیم. ایشان چی فرمودند؟ خیلی هم عبارتهایشان مفصّل است ایشان با چند تا خط تمام آن صفحات را میخواهد خلاصه کند و قهرا ما بخواهیم برای این که مراد آن آقا را بگوییم عبارت اینجا را هم توضیح بدهیم باید یک قدری بیشتر معطّل بشویم، عنایت بفرمایید خلاصه عبارت آقای آشیخ محمدتقی این است: فرمودند این کلامی که متکلم میگوید اگر مقرون نباشد بما یصلحُ للقرینیة یعنی محفوف به چیزی نباشد مثل رأیتُ اسدً محفوف به چیزی نیست چیزی بهش متصل نیست، اگر کلام محفوف نبود مقرون نبود بما یصلحُ للقرینیة آنجا شما میتوانی اخذ به ظاهر بکنی مثل همین رأیتُ اسدً یک نفر گفته رأیتُ اسدً محفوف به چیزی هم نیست مقرون به چیزی هم نیست، حالا من شک دارم آیا این واقعا این که گفته رأیتُ اسدً مقصودش آن حیوان مفترس است یا نه یک قرینه ای بوده و او یادش رفته، یک قرینه ای دنبال این بوده که مقصودش رجل شجاع بوده، اعتناء نکن به آن احتمال قرینه این کلام ما مقرون نیست بما یصلحُ للقرینیة ولو احتمال میدهیم بوده ولو احتمال میدهیم یک قرینهای بوده و از دست رفته و آن قرینه معین میکرده معنای اسد را ولی به این احتمالها اعتناء نکن اگر یک کلامی دیدی که مقرون نبود به چیزی محفوف نبود بما یصلحُ للقرینیة آنجا اصالة الحقیقة حجت است یعنی در اینجا اصالة الحقیقة جاری کن اصل عدم قرینه جاری کن بگو آن آقایی که گفته رأیتُ اسدً مقصودش از اسد حیوان مفترس است یعنی همان معنای حقیقی اصل این است که صارفی نبوده، قرینه و صارف یکی است، اصل این است که صارفی نبوده که بیاید صرف کند این کلام را از ظاهرش، اصل عدم صارف، اصل عدم قرینه، اصالة الحقیقة، هر چی دلتان میخواهد بگویید فرقی نمیکند گفته اصل اینجا حجت است اما اگر کلام محفوف شد بما یصلحُ للقرینیة آنجا دیگر به ظاهر نمیشود عمل کرد یعنی اصالة الحقیقة و اصالة عدم القرینه و اینها جاری نیست. عنایت بکنید آقا ایشان ما یصلحُ للقرینیة یک وقت حالی است یک وقت مقالی است اسمش را هم میخواهید عوض بکنید بکنید، حالی را زیرش بنویسید مقامی، مقالی را هم زیرش بنویسید لفظی، اینها کلمات است فرق نمیکند، ایشان میخواهد مثال بزند بگوید اگر کلام ما مقرون بود به یک قرینه حالیه یا یک قرینه مقالیه آنجا به ظاهر نمیشود اخذ کرد، اینجا آقا دو تا مثال باید بزنیم یک دانه برای قرینه حالیه و یک دانه برای قرینه مقالیه، ولی شیخ انصاری چهار تا مثال میزند برای هر کدام دو تا مثال میزند و چهار تا مثالش هم مشکل است، اما من برای هر کدام یک دانه مثال میزنم آن هم مثالهای ساده که عبارت خوب روشن بشود، قبل از این که وارد مثال بشویم اصلاً بحث را ریشه ای وارد شویم ببینید آقا یک نفر اگر گفت رأیتُ اسدً ما دیگر هیچی هم به دستمان نرسیده احتمال میدهیم مقصودش اینجا یک یرمی بوده و مقصودش از این اسد رجل شجاع است به دست ما نرسیده، لا خلافُ و لا اشکالَ که اینجا اصالة الحقیقة اصالة عدم القرینه جاری کن بگو این آقایی که گفته رأیتُ اسدً مقصودش همان معنای ظاهرش است حیوان مفترس، یا مثلاً اکرمِ العلماء گفته چیزی هم کنارش نیست شک میکنم آیا قرینهای داشته یا نه؟ اصالة العموم جاری کن، پس ببینید لاخلافَ و لا اشکالَ که اگر کسی گفت رأیتُ اسدً ما اصالةُ الحقیقة جاری میکنیم و اخذ به ظاهرش میکنیم میگوییم این آقا مقصودش از اسد حیوان مفترس است.
خوب بیایید سراغ یک مثال دیگر: لا خلافَ و لا اشکالَ که اگر کسی گفته رأیتُ اسدً یرمی، این اسد چیه معنایش؟ رجل شجاع است، همانطوری که در آنجایی لاخلافَ که آن اسد معنای حقیقیاش مراد است در این دومی هم لا خلافَ که این اسد معنای مجازیش مراد است چون میگوید رأیتَ اسدً یرمی، تیراندازی مال انسانها است از شئونات انسان است حالا ممکن است شما یک حیوانی را هم تربیت کنی بتواند تیراندازی بکند ولی تیراندازی از شئونات انسان است، پس اگر کسی گفت رأیتُ اسدً یرمی یک شیر تیرانداز دیدم این اسد معنای ظاهرش مراد نیست معنای حقیقیاش مراد نیست معنای مجازیش مراد است. دقت کردید این دو جا را؟ لا خلافَ که در اولی حتما اسد معنای حقیقیاش مراد است، لا خلافَ در دومی که اسد حتما معنای مجازیش مراد است، این دو تا لا خلافَ.
میخواهیم یک مثال فی خلافٌ بزنیم: رأیتُ اسدً فی الحمام، چه کارش بکنیم ما این را؟ مقرون کلام ما، الان کلام ما مقرون است به یک قرینه مقالیه یصلحُ للقرینیة، فی الحمام خیلی فرق دارد با یرمی، یرمی متعینُ القرینه است یعنی اگر کسی گفت رأیتُ اسدً یرمی، این یرمی متعین میکند برای ما که این اسد معنای حقیقی اش برای ما مراد نیست چون تیراندازی مختص به انسانها است این که میگوید یک شیر تیرانداز دیدیم مقصودش یک مرد شجاع تیراندازی است. خوب این فی الحمام آنجوری نیست ما چه کارش بکنیم چرا؟ چون احتمال دارد حیوان مفترس هم بیاید در حمام، این حمامها که میبینید همکف است در حمام باز بوده یک شیر درنده آمده تو، حالا این میگوید رأیتُ اسدً فی الحمام، نمیدانیم واقعا مرد شجاع دیده احتمالش هست که مرد شجاعی در حمام دیده باشد احتمال هم دارد واقعا آن حیوان کذایی در حمام باز بوده آمده تو حمام، ببینید یصلحُ للقرینیة ببینید چقدر فرق دارد با یرمی، یرمی یتعینُ للقرینیة آن یرمی برای ما ثابت میکند که آن اسد حتما رجل شجاع است معنای ظاهری حقیقیاش مراد نیست. اما این یصلحُ للقرینیة است آیا چه کارش کنیم این را ملحقش کنیم به رأیتُ اسدً بگوییم این هم مقصود حیوان مفترس است یا ملحقش بکنیم به رأیتُ اسدً یرمی و بگوییم مقصود از اسد رجل شجاع است، چه کار بکنیم؟ این میشود مجمل ببینید آنجا اولی چی بود؟ مقرون بود بما یتعینُ للقرینیة اجمال نداشت، اما اینجا یصلحُ للقرینیة یعنی فی الحمام ممکن است آن اسد را برای ما رجل شجاع بکند و ممکن هم هست نه همان اسد معنای خودش را داشته باشد، اینجا کلام صفحه ۶۵ کفایة را ببینید میگوید: اذا فصل الکلام بما یصلحُ للقرینیة، این یصلحُ للقرینیة مثالش همین است، اینجا یعامَل معهُ معاملةُ المجمل این عین عبارت کفایة است ظاهرا صفحه ۶۵ آن جلد دوم را ببینید. پس اولی که وضعش روشن است رایتُ اسدً، دومی هم که وضعش روشن رأیتُ اسدً یرمی، این سومی وضعش روشن نیست کلام میشود مجمل کلام مجمل را باید چه کار کرد؟ کلام مجمل را که نمیشود بهش عمل کرد، حالا این آقای آشیخ محمدتقی همین را میگوید، میگوید: در اولی شما شک در وجود صارف داری رأیتُ اسدً، احتمال میدهی یک صارفی بوده و از دست رفته اعتناء نکن در شک وجود صارف اعتناء به صارف و قرینه نکن اصالة الحقیقیة، ببینید اینجا اصالة الحقیقیة جاری میشود. اما در رأیتُ اسدً فی الحمام نمیتوانی اصالة الحقیقة جاری کنی، چرا؟ چون کلام مجمل است نمیدانیم واقعا این اسد آیا معنایش حقیقت است یا معنایش مجاز است اصالة الحقیقة مال شک در وجود صارف است نه شک در صارفیة موجود، عنایت کنید این فی الحمام اسمش چیه؟ صارفیة موجود چون یک چیزی در کلام است دیگر، آن یرمی شک در صارفیتش نداریم او حتما صارف است اما این فی الحمام شک در صارفیت یعنی شک در قرینیتش داریم، اینجا الان شک در صارفیت موجود است، موجود کدام است؟ حمام، من نمیدانم این فی الحمام صارفیت دارد یا نه، قرینیت دارد یا نه، شما نمیتوانی اصل جاری کنی. پس اصل مال کجا است؟ شک در وجود صارف، یعنی رأیتُ اسدً آنجا اصالة الحقیقة جاری کن، اما اینجا شک در صارفیت موجود است اینجا جای اجرای اصالة الحقیقة نیست.
خوب حالا این صارفیت موجود یک وقت آقا حالی است یک وقت مقالی است، آن دو تا مثالی که عرض کردیم برای هر کدامش یک مثال و آن هم مثال راحت، نه برای هر کدام دو تا مثال آن هم مثال مشکل که بعدا میرسیم، این مثال مال کجا؟ شک در صارفیت موجود متّصل اما مقالی، یعنی الان کلام ما رأیتُ اسدً فی الحمام مقرون است به چیزی که یصلحُ للقرینیة، پس الان کلام مقرون است به چی؟ به مقال یصلحُ للقرینیة. یک دانه مثال هم بزنیم برای این که کلام مقرون است بما یصلحُ للقرینیة مقاما یعنی مقاما این متصل به آن است الان یک مولایی را شما در نظر بگیرید دو سه روز است سرما خورده الان هم هوا یک قدری سرد است مثلاً، یک دو سه روز که از سرماخوردگیش گذشته به عبدش میگوید: جئنی بماءٍ آب بیاور میخواهم یک قدری دست و صورتم را بشویم، خوب آب یعنی همین آب لوله دیگر آب هم که میدانید ذاتا سرد است الماءُ البارد اصلاً تعریف ماء این است هو الجسمُ السیالُ البارد پس معنای حقیقی آب همین آب تو لوله و آب تو حوضها است که گرم نیست. اما نه این که این سرما خورده این احتمال میدهد شاید مقصودش از این آب آب گرم باشد. ببینید الان اینجا جئنی بماءٍ به چی مقرون است؟ بما یصلحُ للقرینیة، منتهی اولی یصلحُ للقرینیه اش مقالی بود اینجا مقامی است جئنی بماءٍ یعنی آب خنک یعنی آب تو حوض یعنی آب تو لوله، اما به قرینه مقامیه که این آقا دو سه روز است سرما خورده الان میگوید آب بیاور شاید مقصودش آب گرم باشد، ببینید این مقام یصلحُ للقرینیة، در آنجا فی الحمام یصلحُ للقرینیة یعنی یصلحُ للقرینیه اش مقالیه بود اینجا مقامیاش یصلحُ للقرینیة است در این دو جا اصالة الحقیقة جاری نیست یعنی اگر گفت رأیتُ اسدً فی الحمام شما نمیتوانی اصالة الحقیقة جاری کنی کلام مجمل است اینجا جای اجرای اصالة الحقیقة نیست در این مثال شما نمیتوانی اصالة الحقیقة جاری کنی بگویی شاید مقصودش آب خنک است شاید این مقام یعنی این مقام مریضی یصلحُ للقرینیة که مقصود از این آب آب گرم است. پس در دو جا عنایت فرمودند حالا عبارت دارد درست میشود ایشان فرمودند: ان کان الکلام مقرونا بحال یصلحُ للقرینیة این مثال مریضی، بمقالٍ یصلحُ للقرینیة مثال آن فی الحمام، در اینجایی که یصلحُ للقرینیة است قرینه متصله شک در صارفیت موجود متصله اینجا جای اجرای اصل نیست.
حالا عنایت بفرمایید خیلی معطّل شدیم: ربما فصّل بعضٌ المعاصرین، آقای آشیخ محمدتقی در هدایةُ المسترشدین فی شرح معالم الدین صفحه ۳۷، تفسیری ایشان دادند که یرجعُ حاصلهُ والّا عبارت ایشان خیلی مفصّل است حاصلش این است برمیگردد به این که: الکلام ان کان مقرونا بمقامٍ یصلحُ للقرینیة او مقالٍ یصلحُ للقرینیة، حال میشود بگوییم مقام هم میشود بگوییم، مقال میشود بگوییم لفظ هم میشود بگوییم، خوب مقرون به حالی که یصلحُ للقرینیة مثل همین جئنی بماءٍ الان جئنی بماءٍ مقرون به چیه؟ مقرون به مقام است که آن مقام یصلحُ للقرینیة یعنی آن مقام مریضی صلاحیت این را دارد که این آب را بگوییم مقصود آب گرم است یا این که نه مقرون است به مقالی که یصلحُ للقرینیة یصلحُ ان یکونَ صارفا عن المعنی الحقیقی، این دو تا مثال. حالا ایشان چه کار میکند؟ ایشان برای هر کدام از اینها دو تا مثال میزند یعنی چهار تا مثال ایشان بعدا میزنند معطّل هم میشویم چند دقیقه، ولی این مثالی که من زدم برای هر کدام یکی یک دانه مثال، مثالهایش هم راحت است جئنی بماءٍ مقرون است بما یصلحُ للقرینیة مقاما، رأیتُ اسد فی الحمام کلام ما مقرون است بما یصلحُ للقرینیة لفظا. ایشان میفرماید در اینجا لا یتمسّک در اینجایی که کلام ما مقرون است بما یصلحُ للقرینیة حالا یا حالی یا مقالی لا یتمسّک فیه باصالة الحقیقة، ببینید تفصیل دارد میدهد میگوید این اصالةُ الحقیقة مال اینجاها نیست، مال کجا است؟ شک در وجود صارف، یعنی اگر کسی گفت رأیتُ اسدً و من نمیدانم صارف و قرینه ای در این کلام بوده یا نبوده اعتناء نکن آنجا اصالة الحقیقة جاری کن، پس چی شد آقا؟ اگر کسی گفت رأیتُ اسدً اصالة الحقیقة جاری کن اصالة عدم القرینة جاری کن بگو مقصود این متکلم حیوان مفترس است. اما اگر گفت رأیتُ اسدً فی الحمام نمیتوانی اصل جاری کنی و بگویی مقصود حیوان مفترس است چرا؟ چون کلام مجمل است و در کلام مجمل انسان نمیتواند اصل جاری کند. یا در آن جئنی بماءٍ بگوییم نمیدانیم اصل این است که همان آب خنک است معنای حقیقی اش، نه نمیتوانی این کار را بکنی چون مقام مریضی هست و ما احتمال میدهیم مولایی که الان گفته جئنی بماءٍ مقصودش آب گرم است.
لا یتمسّک فیه باصالة الحقیقة، اما ان کان الشک فی اصل وجود الصارف، کجا؟ رأیتُ اسدً، عنایت کردید آقا معلوم شد آنی که تا حالا گفتیم نمیشود شک در صارفیت موجود بود، فی الحمام موجود بود شک داشتیم در صارفیت موجود متصل، یا آن دومی که جئنی بماءٍ شک داشتیم که آن مقام صارفیت دارد یا نه، آنجاها نمیشود اصل جاری کرد. اما اگر شک در وجود صارف داشتیم یعنی کسی گفته بود رأیتُ اسدً ما هم نمیدانیم صارفی قرینه ای بوده که معنای مجازی اراده شده باشد اینجا بگو اصل عدم قرینه، ببینید درست شد تفصیل در آنجایی که شک در قرینیة موجود است یعنی گفته رأیتُ اسدً فی الحمام شما نمیدانی مقصودش از اسد چیه آنجا نمیتوانی اصالة الحقیقة جاری کنی، اما آنجایی که گفته رأیتُ اسدً شک در وجود صارف است بگو انشاءالله صارفی نبوده قرینه ای نبوده ظاهر همین اسد را جاری بکن اراده بکن و بگو مقصود حیوان مفترس است. او کانَ عنایت کنید این را که الان خواندیم شک در صارفیت موجود متصل بود فی الحمام متصل بود دیگر، حالا اگر همین شک در صارفیت موجود منفصل بود باز آنجا اصل جاری میکنیم، ببینید چهار صورت شد: شک در وجود صارف اصل جاری بکن، شک در صارفیت موجود منفصل که مثالش را نزدیم هنوز آنجا هم جاری بکن، اما شک در صارفیت موجود متصل چه حالیش و چه مقامیش نمیتوانی اصل جاری کنی.
حالا میخواهیم یک مثال بزنیم برای شک در صارفیت موجود منفصل، اینهایی که خواندیم چی بود؟ یعنی فی الحمام متصل بود شک در صارفیت موجود متصل بود گفتیم نمیشود اصل جاری کنیم، حالا میخواهیم یک جا را مثال بزنیم: شک در صارفیت موجود منفصل است آنجا میشود اصل جاری بکنیم. عنایت بکنید: مولایی هفته قبل به عبدش گفته اکرمِ العلماء خوب اکرمِ العلماء هم که گفتیم معنایش این است یعنی همه علماء زید، عمرو، بکر، عادل، فاسق همه را میگیرد، خوب ما یک هفته این عبد به هر عالمی که رسید طبق آن دستور اکرامش کرد، امروز خبر آمد از مولی حالا مولی دم دست نیست برای من پیغام داده لاتُکرم زیدً، زید را اکرام نکن و ما دو تا زید داریم یک زید عالم داریم و یک زید جاهل، حالا نفهمیدیم دسترسی هم نداریم هفته قبل گفته همه علماء زید و غیر زید همه را اکرام کن، امروز دستور آمده لا تُکرم زیدً زید را اکرام نکن حالا من نمیدانم مراد مولی کدام زید است؟ آن زید عالم را گفته اکرام نکن یا زید جاهل را؟ اگر مقصودش زید عالم باشد چی میشود؟ عموممان تخصیص خورده آخر گفته بوده همه علماء زید و غیر زید، اگر مقصود مولی از این زید زید عالم باشد پس عاممان تخصیص خورده یعنی آن اکرمِ العلمایی که بهت گفتم غیر از زید، اما اگر مقصود از زید زید جاهل باشد عموم عام به حال خودش باقی است یعنی هنوز اکرمِ العلماء به حال خودش باقی است من اگر پیغام دادم زید را اکرام نکن زید جاهل مقصود است. حالا ما چه کار بکنیم؟ نمیدانیم زید عالم است که نتیجه اش تخصیص آن عموم بشود، یا زید جاهل است که نتیجه اش این است که آن عام به حال خودش باقی است، اینجا اصالة الحقیقة جاری کن بگو چی؟ بگو اصل عمومیت آن عام به حال خودش باقی است. ببینید اینجا الان شک در صارفیت موجود منفصل است، هفته قبل گفته اکرمِ العماء، الان یک هفته از عموم اکرمِ العلماء گذشته زید و غیر زید را همه را ما اکرام کردیم الان امروز آمده میگوید لاتکرم زید، حالا من شک دارم در صارفیت این موجود منفصل، عنایت کردید آن فی الحمام موجود متصل بود این منفصل است من شک دارم در این صارفیت موجود منفصل نمیدانم مقصود از این زید زید عالم است که اکرمِ العلماء را تخصیص زده باشد یا زید جاهل است که به عمومش باقی باشد، چه کار کن اینجا؟ نیا دست از عموم بردارد بگو احتمال دارد شاید زید عالم باشد پس آن اکرمِ العلماء، این حرفها را نزن اکرمِ العلماء در او جاری کن بگو اکرمِ العلماء عام است ما نمیدانیم این زید زید عالم است یا زید جاهل است، بگو انشاءالله زید جاهل است عموم عام به حال خودش ماند.
پس نتیجه چی شد آقا؟ رأیتُ اسدً شک در وجود صارف است اصل جاری کن، اکرمِ العلمایی که یک هفته بعدش یک موجود منفصل میآید اعتناء نکن باز هم اصالة العموم جاری کن بگو اکرام همه علماء واجب است تمامشان زید و غیر زید، اما آنجایی که کلام مقرون است به چی؟ به قرینه متصله، یعنی موجود متصل شک در صارفیت موجود متصل داریم، آنجا کلام میشود مجمل و جای اجرای اصل نیست.
عنایت بفرمایید: ایشان میفرمایید اگر شک در وجود صارف بود این یک رأیتُ اسدً، یا او کانَ امرٌ، بعضی از کتابها یک هنا دارد آن اشتباه است نمیخواهد، و کانَ امرٌ یا این که نه یک امر منفصل آن زیدی که بعدا میگوییم، یک امر منفصلی میآید که یصلحُ صلاحیت دارد صارف باشد بر آن اکرمِ العلماء، شما چه کار کن در این دو جا؟ یعمل علی اصالة الحقیقة، ببینید در اولی که شک در صارفیت موجود متصل بود میگفت اصل جاری نکن، اما در شک در صارف و در صارفیت موجود منفصل اصل جاری بکن.
بعد ایشان میفرمایند: هذا تفصیلٌ حسن متین، این حرف خوبی است که انسان بیاید بگوید اینجایی که آنطوری است اصل جاری نکن اینجا که اینطور است اصل جاری بکن، ولی بلافاصله ایشان برمیگردد میگوید حرف خوبی است ولی تفصیل نیست آخر ببینید تفصیل مال میرزای قمی بود او اصلاً میگفت حجّیت ظواهر مال کی است؟ مال مقصودین به افهام، میگفت برای غیرمقصود به افهام اصلاً ظواهر حجت نیست میرزای قمی تفصیل داده بود تشکیک کرده بود میگفت حجیت ظواهر مال یک عده است مال یک عده نیست، ایشان این کار را نمیخواهد بکند و به عبارت علمی تر آقای آشیخ محمدتقی قبول دارد که حجیت ظواهر برای همه هست منتهی نزاع صغروی دارد اینجایی که الان این میگوید رأیتُ اسدً فی الحمام آیا ظهوری منعقد میشود یا نمیشود، نزاع صغروی میشود قبول دارد هر کجا ظهوری بود برای همه حجت است میخواهد قرآن میخواهد غیر قرآن میخواهد مقصود به افهام، همه را قبول دارد ایشان، اگر یک تفصیلی دارد میدهد تفصیل اینجوری است که در حقیقت تفصیل نیست یعنی در اینجا که میگوید رأیتُ اسدً فی الحمام من نمیدانم اصلاً ظهوری برای این منعقد شده یا نشده، چون نمیدانم ظهوری منعقد شده یا نه نمیشود تمسّک به اصل کرد. لذا ایشان میفرمایند تفصیل خوبی است ولی بلافاصله برمیگردند میگویند این تفصیل نیست این تفصیل در عمل به اصالة الحقیقة است عند الشک فی الصارف یعنی عند الشک فی صارفیة الموجود المتصل، ایشان اگر هم الان دارد تفصیل میدهد میگوید آنجایی که شما شک در صارفیت موجود متصل داری اصلاً نمیدانی ظهوری منعقد میشود یا نه، تفصیل ایشان در این است: لا حجّیة الظهور الفظی، ایشان مثل میرزای قمی نیست که بیاید در ظهورات لفظی تفصیل قائل بشود. و مرجعه مرجع تفصیل این آقای آشیخ محمدتقی به چیه؟ به تعیین ظهور عرفی، ایشان میخواهد بگوید آنجاهایی که گفته رأیتُ اسدً فی الحمام ظهور عرفی ندارد، آنجاهایی که گفته رأیتُ اسدً ظهور عرفی دارد، دقت کردید نمیخواهد بگوید ظهور عرفی برای بعضیها حجت است و برای بعضیها حجت نیست این کار را نمیخواهد بکند، ظهور عرفی برای همه حجت است، ظن نوعی برای همه حجت است منتهی ایشان میگوید اگر شک در وجود صارف متصل بود آنجا ظهور ندارد ولی اگر شک در منفصل بود ظهور دارد، لذا ایشان میفرماید: این تفصیل در عمل به اصالة الحقیقة است عند الشک فی صارفیة الموجود المتصل نه تفصیل در حجیة ظهور لفظی. و مرجعهُ مرجع تفصیل ایشان به این است: میخواهد بگوید معین کند ظهور عرفی را تمییز بدهد ظهور عرفی را از موارد اجمال، میخواهد بگوید اگر کسی گفت رأیتُ اسدً آنجا ظهور عرفی دارد اما اگر گفت رأیتُ اسدً فی الحمام آنجا ظهور عرفی ندارد نه این که ظهور عرفی دارد ایشان تشکیک میخواهد بکند، فان اللفظ فی القسم الاوّل یعنی در آنجایی که ظهور عرفی ندارد یعنی آنجایی که نمیدانم ظهور عرفی دارد یا نه انّ اللفظی فی القسم الاوّل یخرج عن الظهور آمده گفته از ظهور خارج میشود و تبدیل به اجمال میشود به شهادت عرف.
و لذا توقّف لذا ایشان میفرمایند: علماء توقف کردند، میخواهیم برسیم به آن چهار تا مثال، ببینید آقا دو تا مثال میخواهد ایشان بزند برای کجا؟ آنجایی که شک به کلام مقرون است به چیزی که یصلحُ للقرینیة مقاما دو تا مثال برای این، یکی هم برای آنجایی که مقالاً، برای هر کدام دو تا مثال میشود چهار تا من چهار تا مثال را فهرستی میخوانم معطّلش نمیشویم امروز انشاءالله توضیح مثالها مال بعد.
عنایت کنید ببینید و لذا توقّف جماعةٌ، چهار تا مثال: فی المجاز المشهور این یک، العامُ المتعقب بضمیر این دو، الجُمل المتعددة المتعقّبة للاستثناء این سه، الامر و النهی وارد در مظانّ الحظر و الایجاب این چهار. خوب عنایت بکنید آن مجاز مشهورش با این امر و نهی مال حالیش است اینها را بگویم که دیگر شنبه خیلی معطّل نشویم، چهار تا الان ما قرینه داریم یصلحُ للقرینیة الان چهار تا است، یکیش مجاز مشهور یکی آن امر و نهی، این دو تا مال کجاست؟ مال حالیش است یا مقامی فرقی نمیکند. آن دومی و سومی یعنی معقّب به ضمیر و یا معقّب به استثناء مال مقالیش است. پس خلاصه مطلب در چهار جا علماء توقف کردند یعنی آمدند به ظهورات عمل نکردند، این چهار جا دوتایش برای این است که یصلحُ للقرینیه اش حالی است دو جایش آن یصلحُ للقرینیهاش مقالی است. عرض کردم چهار تا مثال را بگذاریم کنار معطلش نشویم تا شنبه چون معطل میشویم من میخواهیم دست و سر بحث را با هم جمع کنم.
الی غیر ذلک غیر از اینها هر مثالی که احتفّ، این احتفّ همان اقتران است، غیر از این چهار مثال هر جای دیگر مقرون بود لفظ ما، آنجا گفت کلام اینجا میگوید لفظ آنجا گفت مقرون اینجا میگوید محفوف، غرض عبارتها به اشتباه نیندازد شما را. این چهار تا مثال بود و همچنین مثالهای دیگر که مقرون است محفوف است کلام ما به حالٍ او مقالٍ یصلح لکونه صارفا خوب ببینید الان در این چهار تا مثال چون که مقرون به مقال است یا مقرون به مقام است علماء بهش اصل جاری میکنند امّا کجا؟ و لم یتوقف اما همین علماء توقف نمیکنند در آن زید بمجرّد احتمال میخواهیم آن عام منفصل را مثال بزنیم، آخر آن زید احتمال دارد زید عالم باشد آن وقت اگر زید عالم باشد چی میشود؟ عاممان تخصیص خورده نه به این احتمال این که شاید این زید زید عالم باشد و آن اکرمِ العلماء تخصیص خورده به این احتمال اعتناء نکن، چه کار کن؟ اصالة العموم جاری کن در او بگو یک هفته پیش مولی گفت اکرام همه علماء واجب است هنوز عموم به حال خودش باقی است از آن که ثابت شد فارغ شد بگو پس این زید میشود زید جاهل. عرض کردیم فهرستی میخوانیم که سر و ته مطلب با هم جمع بشود دوباره باید شنبه توضیح بدهیم. توقفَ در آنجاها که مقرون بود شک در صارفیت موجود متصل بود یا حالی یا مقالی آنجا علماء توقف میکنند یعنی اصل جاری نمیکنند اما در اینجا لم یتوقّف احدی توقف نکرده به مجرّد احتمال دلیل منفصل، لاتُکرم زیدً، به مجرّد این که نکند زید عالم است کسی توقف نکرده به خاطر این که این زید چون احتمال دارد زید عالم باشد یحتملُ کونه مخصّصا له احتمال دارد زید اگر زید عالم باشد مخصّص آن باشد این کار را نمیکنند. بل ربما یعکسون عکس میکنند مطلب را یعنی چه کار میکنند؟ اصالة الحقیقة در آن جاری میکنند میگویند آن علماء به عمومش باقی است اجمال این را برطرف میکنند میگویند این زید زید جاهل است. نتیجةً ربما یعکسون الامر فیحکمون بنفی ذلک الاحتمال کدام احتمال؟ که این زید زید عالم است، آخر ما احتمال میدهیم که این زید زید عالم باشد و بالنتیجة عموم اکرمِ العلماء به هم میریزد ولی نه ینفی ذلک الاحتمال با اصالة العمومی که در او جاری میکنند احتمال این که این زید زید عالم است نفی میکنند ارتفاع مرتفع میکنند اجمالش را لاجل ظهور العموم یعنی به خاطر اصالة العموم او که همه علماء واجبُ الاکرام هستند به وسیله او ثابت میکنند که این زید زید جاهل است.
رسیدیم به آن مثال، لو قال المولی: اکرم العلماء، هفته قبل، ثمّ ورد قول آخر، از مولی پیغام آمد که لا تُکرم زیدا، و اشترک زیدٌ بین عالم و جاهل که اگر عالم باشد عموم اکرمِ العماء تخصیص خورده، اگر زید جاهل باشد عموم هنوز به حال خودش باقی است چه کار کنیم؟ حالا چون احتمال میدهیم زید عالم است پس بگوییم اکرمِ العلماء مگر زید، نه این کار را نکن نیا اصالة العموم جاری کن یعنی این را جاری کن که این شخص زید عالم است عموم او را به هم بریزد این کار را نکن. فلا یرفع الید عن العموم بمجّرد احتمال این که این زید زید عالم است احتمال یعنی چی؟ احتمال این که این زید زید عالم است به مجرد احتمال این که این زید زید عالم است و آن عموم را به هم میزند رفع ید نکن بلکه از انطرفی بیا، یرفعون الاجمال، اجمال این را به وسیله او درست کن یعنی اکرمِ العلماء بگو هنوز باقی است حتی زید عالم هم اکرامش واجب است بعد از این که اصالة العموم در او جاری کردی اجمال این از بین میرود میشود زید جاهل. بل یرفعون الاجمال اجمال در این زید را به واسطه اصالة العموم آنجا از بین میبرند، فیحکمون بارادة زید الجاهل من النهی میگویند پس این زیدی که ایشان گفته اکرامش نکن زید جاهل است.
عرض کردم خلاصه درس این شد انشاءالله مثالها را هم همه را خواندیم، خلاصه آقای آشیخ محمدتقی اینجوری فرمودند، فرمودند: آن کلام ما اگر مقرون بود بما یصلحُ للقرینیة حالا یا حالیه یا مقامیه، آنجا جای اجرای اصل نیست، چرا؟ برای این که شک در صارفیة موجود متصل است آنجا جای اجرای اصل نیست. اما اگر شک در وجود صارف کردی یا شک در صارفیت موجود منفصل کردی آنجا جای اجرای اصل است و به آن احتمالها اعتناء نکن.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.