و ثانیا که درس امروز است، معَ یعنی ثانیا، پس ببینید این ثانیا میخورد به اولاً دیروز ولو نداشت اولاً، ثانیا، ثالثا، ولی این را که دیروز آخر سر گفتیم ما بگذارید جلویش اولاً، این معَ که الان میخواهیم بخوانیم بگذارید ثانیا دو سه خط بعد هم بگذارید ثالثا. میخواهیم بگوییم این آقای غیرمقصود این ظن به مراد برایش پیدا نمیشود چون ممکن است بین ما قرینهای بوده و او خبر ندارد او نمیتواند بگوید نخیر اگر قرینه بود حتما حتما به دست ما میرسید، پس قرینهای نیست پس من اخذ به ظاهر کنم، نه نمیتواند این حرف را بزند ممکن است قرینهای بوده و این قرینه از بین رفته و به دست او نرسیده این اولاً. ثانیا: شما آقای غیرمقصود به افهام این ادعا را در قرائن لفظیه میتوانی بکنی که اگر قرینهای بود حتما به دست من میرسید، قرائن حالیه را چه کارش میکنی؟ دیگر قرائن حالیه پیدا کردنی نیست، دیروز گفتیم شما نمیتوانی بگویی اگر قرینهای بود حتما به دست میرسید نه ممکن است قرینه باشد و از بین رفته باشد حالا امروز میگوییم ثانیا بر فرض هم حرف شما درست بله اگر قرینهای بود به دست شما میرسید اما اگر قرینه لفظیه بود قرینه لفظیه را شما میتوانی ادعا بکنی اگر بود به دست من میرسید و حال آن که قرائن حالیه ما داریم گاهی بین متکلّم و مخاطب یک خصوصیاتی هست که آنها دیگر گفتنی نیست عرض کردم بینَ المُحبّین سِرٌ لیسَ یفشی قولٌ و لاقلمٌ للخلق یحکی، اینطور نیست که همه بین اسرار با قلم بیاید یا با زبان بیاید گاهی بین من و این آقای مقصود به افهامم یک سرّی است یک قرینهای است که اگر من مطلب را بگویم او میفهمد و حال آن که شما اصلاً احتمال این مطلب را هم نمیدهید، پس بر فرضی هم که حرف شما درست باشد که اگر قرینه بود حتما به دست من میرسید حالا که نیست پس قرینه ای نیست پس من اخذ به ظاهر بکنم اینها بر فرض هم درست باشد در قرائن لفظیه است در قرائن لفظیه میتوانی بگویی که اگر بود به دست من میرسید و اما قرینه حالیه ممکن است باشد و اصلاً به دست شما نرسد.
این قرینه حالیه را ایشان معنا میکند، میگوید قرینه حالیه یک وقت عقلی کلّی است، یک وقت عقلی جزیی، یک وقت نقلی کلّی است، یک وقت نقلی جزیی، این چهار تا مثال را از رو بخوانیم تا این که این مطلب درست بشود. پس معَ شد ثانیا، آنی که دیروز خواندیم اولاً آخر ایشان گفتند چی؟ گفتند اولاً لایحکمُ العادة، اولاً عادت حکم نمیکند که انّها لو کانت لَظَفرَ، یعنی حتی ظن هم پیدا نمیتوانی بکنی چه رسد به قطع، پس اولاً اینجور نیست که اگر قرینه ای باشد این آقای غیرمقصود به افهام بگوید حتما به دست ما میرسید، نه ممکن است قرینه ای بوده و اُخفیت این اولاً، معَ یعنی ثانیا حالا سَلّمنا بر فرض هم اگر قرینه ای بود به دست شما میرسید ولی چه قرینهای؟ قرائن لفظیه است ممکن است شما فحص بکنی و به دست بیاوری اما قرائن حالیه که دیگر به دست آوردنی نیست لو سلّمنا حصول الظن بانتفاء القرائن المتصلة، قرائن متصلة یعنی قرائن لفظیه چون قرائن لفظیه متصّل به کلام است دیگر والّا قرائن حالیه که متصّل به کلام نیست، بر فرض هم این حرف شما درست باشد نسبت به قرائن لفظیه درست است. لکنّ القرائن الحالیة، دو تا خط بیایید پایین، لیسَت ممّا یحصل الظن بانتفائها، خبر آن لکنّ، اما قرائن حالیه دیگر او نه، او دیگر به دست آوردنی نیست لیست ممّا یحصل الظن بانتفائها نمیتوانی بگویی من گمان دارم که قرینه حالیه هم نیست ممکن است قرائن حالیه باشد و اصلاً شما اشاره هم نداشته باشی اصلاً نتوانی توجه به آن مطلب بکنی. حالا قرائن حالیه چیه؟ این و ما از نظر ادبی عطف تفسیری به این میگویند میخواهد قرائن حالیه را تفسیر کند قرائن حالیه چیه؟ قرائن حالیه آن چیزهایی است که اعتمد علیه المتکلم اعتماد میکند به آن متکلم، این من بیان آن ما است، قرائن حالیه آن امور عقلیه نقلیهای است که متکلم در حین تکلّم به آنها اعتماد میکند حالا آن قرائن حالیه چی هست؟ یا عقلی کلّی یا عقلی جزیی، یا نقلی کلّی یا نقلی جزیی.
عنایت بفرمایید سه چهار تا مثال بزنیم که یک قدری عبارتها روشن بشود: عقلی کلّی: الان مثلاً کسی به شما الان وسط روز است دیگر حسابی آفتاب است و هوا روشن است، یک متکلّم حکیم حالا لازم هم نیست معصوم هم باشد همین قدر متکلمی باشد که روی ضابطه حرف بزند، یک متکلّمی به شما بگوید برو آقا یک قدری روشنایی تحصیل کن. خوب این ظاهرش این است که خلاف لغو است خوب روشن است دیگر هوا چه روشنایی من تحصیل بکنم؟ اگر یک متکلم حکیمی عرض کردم لازم نیست خدا و پیغمبر هم باشد، متکلم حکیم یعنی کسی که لغو حرف نمیزند، حالا این متکلم محترم حکیم به شما گفته آقا یک قدری روشنایی تحصیل کن خوب اگر ظاهر این مطلب را بگیریم لغو است،... لکلام الحکیم عن اللغویة باید بگوییم مقصود این آقا تحصیل علم است. خوب ببینید الان این میگوید برو روشنایی تحصیل کن، حصِّلِ النور برو یک قدری نور و روشنایی تحصیل کن و ما هم میدانیم که تحصیل حاصل است خوب روشنایی هست دیگر آن وقت به قرینه این که این آقا متکلم حکیم است و حرف لغو نمیزندصونا لکلام الحکیم عن اللغویة، برای این که کلام این را از لغویت حفظ بکنیم میگوییم این آقا که میگوید برو نور تحصیل کن یعنی برو تحصیل علم بکن. خوب ببینید اینجا الان قرینه عقلیه کلیه است خوب این گفته الان به مخاطبش گفته برو تحصیل روشنایی بکن، او اصلاً نمیفهمد مقصود این چیه او پهلوی خودش هم میگوید این اصلاً چی میگوید؟ ولی این میفهمد، این میفهمد که این آدم متکلم حکیم است متکلم حکیم لغو حرف نمیزند. پس مقصودش از این که تحصیل روشنایی بکن یعنی برو طرف تحصیل علم، خوب پس ببینید الان این قرینه حالیه است اصلاً او توجه ندارد به این قرینه، این مال عقلیه کلّیه.
و اما عقلیه جزییه: مولایی به عبدش میگوید اکرمِ العلماء، خوب این علماء هم عدول را میگیرد و هم فُسّاق را. اما این عبد سالها پهلوی من است مذاق من را میداند، میداند من از عالم فاسق بدم میآید عالمی که اهل فسق و فجور است اهل غیبت و تهمت است من از اینجور علماء منزجرم، نه من منزجرم جهنم هم منزجر است، روایت دارد عالم فاسق را وقتی که وارد جهنم میکنند بوی گندش جهنم را برمیدارد، جهنم که خودش انقدر اوضاعش خراب است تمام اهل جهنم لعنت میکنند یعنی شمر اگر بیاید اضافه نمیشود ببینید شمر اگر وارد جهنم بشود جهنم را اضافه نمیکند، اما یک عالم فاسق یک عالم بیعمل وقتی که وارد جهنم میشود اینجور است. خوب این عبد مذاق من را میداند الان من بهش گفتم اکرم العلماء علما هم هم عدول را میگیرد و هم فسّاق را میگیرد، اما چون مذاق من را میداند که من از عالم فاسق بدم میآید میفهمد که مقصود از علماء علمای عدول است. خوب ببینید این هم شد عقلی جزیی او اصلاً خبر ندارد او خبر ندارد آن شخصی که آن طرف نشسته مذاق من را نمیداند فقط گوش داده که من به این گفتم اکرمِ العلماء، خوب این برای او ظاهر نمیشود او نمیتواند بگوید علماء که قرینهای ندارد پس اکرم العلماء یعنی همه علماء و حال این که آن عبد میفهمد این مذاق من را خبر دارد که ظاهر این کلام مراد من نیست بلکه مراد من از این علماء علمای عدول است. خوب ببینید این هم میگویند قرینه حالیه عقلیه جزییه که آن کسی که آن طرف نشسته اصلاً توجه به اینها ندارد.
یا نقلی کلّی: مثل إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا، چند وقت پیش خواندیم آیه میگوید هر وقت حجّاج از احرام آمدید بیرون بروید تو بیابانها صید بکنید فَاصْطادُو فعل امر است فعل امر هم ظهور در وجوب دارد یعنی پس صید کردن واجب است، ولی ما این را از خارج میدانیم که یکی از واجبات حج که صید کردن نیست میفهمیم این فَاصْطادُو فَاصْطادُو اباحهای است یعنی تا حالا که ممنوع بود در حال احرام ممنوع بود حالا اذا حللتمفَاصْطادُو حالا که از احرام آمدید بیرون جایز است. پس ببینید این فَاصْطادُو ولو فعل امر است ظهور در وجوب دارد ولی ما از خارج میدانیم که یکی از واجبات حج که صید کردن نیست، پس میفهمیم این افَاصْطادُویی که ظهور در وجوب دارد وجوب مقصود نیست این قرینه میشود که بفهمیم این فَاصْطادُو اباحه ای است، این هم مال نقلی کلّی.
و اما نقلی جزیی: من به عبدم میگویم اکرم العلماء، اما با گوشه چشم اشاره میکنم نه، مقصود علمای عدول است او اصلاً ندیده اشاره من را، من به این میگویم اکرم العماء با گوشه چشمم یک چشمکی بهش میزنم که مقصود علمای عدول است، او اصلاً خبر ندارد او آنطرف نشسته من با این چشمم یک چشمک به این زدم که معلوم شد مقصود از علماء علمای عدول است.
پس ببینید اینها قرائن حالیه است که او اصلاً نمیتواند توجه بکند. پس نتیجه چی شد آقا؟ اولاً نمیتوانی، حرف دیروز، اولاً شما نمیتوانی بگویی حالا که این کلام قرینه نیست پس قرینه نیست چون اگر بود به دست ما میرسید. میگوییم نه، بسیاری از قرائن بوده و به دست ما نرسیده این اولاً. ثانیا امروز: بر فرض هم شما بتوانی این ادعا را بکنی در قرائن لفظیه میتوانی ادعا بکنی بگویی این آقا گفته رایتُ اسدً، قرینه لفظی که نیاورده پس ظاهرش مراد است، اما قرائن معنویه را دیگر نمیتوانی ادعا بکنی قرائن حالیه را نمیتوانی ادعا بکنی. پس ممکن است بین من و این آقا که دارم باهاش حرف میزنم یک قرائن حالیه بوده که این آقا مراد من را فهمیده و آن بنده خدای آن طرفی اصلاً خبر ندارد. پس او نمیتواند این در اثر این قرائن ظن به مراد برایش پیدا میشود و چون ظن به مراد برایش پیدا میشود اخذ به ظاهر کلام هم میکند، اما او چون که از این قرائن خبر ندارد ظن به مراد برایش پیدا نمیشود وقتی پیدا نشد اخذ به ظاهر نمیتواند بکند.
ایشان میفرماید: بر فرض هم این حرف درست باشد در قرائن لفظیه درست است اما قرائن حالیه که اعم است از عقلی کلّی یا نقلی کلّی یا عقلی جزیی یا نقلی جزیی که المعلومِ عند المخاطب، اینهایی که مثال زدم همه برای مخاطب من روشن است و اینها الصارفةُ لظاهر الکلام من وقتی به این میگویم اکرم العلما ولو ظاهر علما عدول و فاسق همه را میگیرد اما این مذاق من را میداند که من از عالم فاسق بدم میآید این ظاهر را چون میداند این صرف میکند یعنی این ظاهر من را اخذ نمیکند، ببینید این قرائنی که مثال زدیم صارف ظاهر کلام است یعنی ظاهر کلامی که عام است این قرائن این ظواهر را از بین میبرد، ایشان میفرماید اینجور قرائن دیگر لیسَت، اینها را شما نمیتوانید ظن به انتفاعش پیدا بکنی حتی اگر بحث و فحص بکنید.
ولو یعنی ثالثا پس دقت کردید آقا، اولاً، امروز معَ را بگذارید ثانیا و لو ثالثا. حالا ثالثا: حالا بر فرض هم شما قرائن را گشتی و قرائن حالیه و همه را میتوانستی به دست بیاوری بر فرض هم چنین کاری بکنی اگر ظن هم برایت حاصل بشود از ناحیه انتفاع قرینه، ظن خارج از لفظ است و حال آن که ظهورات برای کی حجت است؟ برای آن کسی که از خود لفظ ظن به مراد پیدا کند، این را میدانید از کجا در میآوریم؟ دیروز اولی که ما درس را شروع کردیم گفتیم ظهورات برای کی حجت است؟ آنجایی حجت است که بنفسه یعنی لفظ به نفسه لو خُلّی و طبعهَ مفید ظن به مراد باشد، پس ظهورات برای کی حجت است؟ برای آن کسی که از خود لفظ به نفسه یعنی از حاقّ لفظ آن به نفسی که دیروز داشتیم زیرش بنویسید حاقّ، یعنی ظهورات لفظی برای کی حجت است؟ برای آن کسی که از حاقّ لفظ ظن به مراد پیدا بکند، شما بر فرض هم ظن به مراد پیدا بکنی از خارج از ناحیه انتفاع قرینه از بحث ما خارج است بحث ما آنجایی است که ظن به مراد بنفسه یعنی از حاقّ لفظ فهمیده بشود. و ثالثا: بر فرض هم که اینطور باشد بتوانی قرائن را همه را به دست بیاوری میگوییم لو فُرضَ حصول الظن من الخارج بارادة ظاهر، بارادة متعلّق به ظن است، یعنی بر فرض هم از خارج شما ظن به اراده این ظاهر کلام پیدا بکنی لم یکن ذلک ظنّا مستندا الی الکلام، این ظن مستند به کلام نیست و حال آن که ظن، مستند همان حاقّ است، یعنی آن ظن شما باید مستند به کلام باشد از حاقّ لفظ شما اگر ظن به مراد پیدا کردید میتوانی اخذ به ظاهرش بکنی. کما نبّهنا علیه دیروز کجا؟ همان بنفسه، از آن کلمه بنفسه ما به شما فهماندیم که باید از حاقّ لفظ ظن به مراد برای شما پیدا بشود تا بتوانید اخذ به آن ظاهر بکنید و این آقایی که از خارج دارد حرفها را گوش میدهد بر فرض هم ظن به مراد برایش پیدا بشود از ناحیه انتفاع قرینه این از بحث ما خارج است.
[مختصر مطلب]
خوب و بالجملة، تمام حرفهایی که از دیروز زدیم دوباره میخواهد تکرار کند ایشان، تمام حرفهایی که دیروز تا حالا زدیم میخواهد دیگر حالا آن زوائدش را حذف بکند و خلاصه مختصر مطلب. دوباره برگردیم به حرفهای دیروز: آقا این آقای مقصود به افهام اگر احتمال اراده خلاف ظاهر میدهد اگر به خاطر غفلت باشد که غفلت مرجوح است و اگر از آن طرف هم میداند متکلمش مسئول است، همان حرفها را داریم تکرار میکنیم، یعنی این آقای مقصود به افهام با توجه به مرجوحیت غفلت و با توجه به مسئولیت متکلم قهرا ظن به مراد برایش حاصل میشود میداند این متکلم او را در اشتباه نمیخواهد بیندازد اگر یک اشتباهی هم باشد از ناحیه غفلت است آن را هم که کسی اعتنا نمیکند، پس ظن به مراد برایش حاصل میشود وقتی ظن به مراد برایش حاصل شد میتواند اخذ به ظاهر بکند. دونَ غیره یعنی مقصود به افهام نباشد غیر مقصود به افهام این مسئولیت را در متکلمش احساس نمیکند من اصلاً چه ارتباطی دارم با او، من لازم نیست دیگر رعایت حال آن را هم بکنم من با این آقا دارم حرف میزنم، از آنطرف هم احتمال خفاء قرینه میدهد احتمال خفاء قرینه میدهد از یک طرف از آن طرف هم میبیند متکلم رعایت حال او را نمیکند، این دارد طبق خصوصیات این حرف میزند برای او ظن به مراد من پیدا نمیشود وقتی ظن پیدا نشد اخذ به ظاهر نمیتواند بکند.
و بالجملة: از دیروز تا حالا هر چی که گفتیم تو این چهار پنج خط در میآوریم. و بالجملة: فظواهر الالفاظ حجّة بمعنی عدم الاعتناء به احتمال اراده خلاف ظاهر، آخر الان من میگویم رایتُ اسدً، اسدً ظهورش چیه؟ حیوان کذایی آن حیوان درنده، ولو احتمال هم میدهی شما که من مرادم رجل شجاع است احتمال خلاف ظاهر، اعتنا نکن ظواهر الفاظ حجت است یعنی اگر من گفتم رایتُ اسدً شما این اسد که ظهور دارد در حیوان مفترس، این ظهور برای شما حجت است حجت است یعنی چی؟ یعنی اعتناء نکن به احتمال اراده رجل شجاع ولو احتمال میدهی که من از این اسد رجل شجاع اراده کردم یادم رفته یرمی اش را بیاورم، نه اعتناء نکن غفلت مرجوح است، از این طرف هم که میدانی متکلمت مسئولیت دارد میخواهد تو را ارشاد کند، اینها را روی هم بگذار مرجوحیت غفلت، مسئولیت متکلم، این باعث میشود این آقای مقصود به افهام ظن به مراد من پیدا میکند. لذا ایشان میفرماید: اذا کانَ این که ما گفتیم این ظواهر حجت است زمانی است که منشاء ذلک، ذلک یعنی احتمال اراده خلاف ظاهر، زمانی است که منشاء احتمال اراده خلاف ظاهر احتمال غفلت باشد یا غفلت متکلم در کیفیت افاده یا غفلت مخاطب در کیفیت استفاده، ایشان میفرماید این آقا به این احتمال غفلتها نباید اعتناء کند چون احتمال غفلت ممّا هو مرجوحٌ فی نفسه و متّفق علی عدم الاعتناء دیروز گفتیم اتفّقَ العقلاء، عقلاء اعتناء نمیکنند این آقا این حرف را زده شاید اشتباه کرده، آن آقا آن اقرار را کرده شاید اشتباه کرده، اشتباه و غفلت و خطا اینها را عقلاء اعتناء نمیکنند. از این طرف مرجوحیت غفلت از این طرف مسئولیت متکلم برای این آقای مقصود به افهام ظن به مراد برایش حاصل میشود میتواند اخذ به ظاهر بکند.
دونَ ما کان رفتیم سراغ غیر مقصود این مال مقصود به افهام، اما آنجایی که غیر مقصود به افهام احتمالش مسبب از اختفاء قرینه است یعنی او آقای غیرمقصود به افهام علت این که احتمال میدهد که من خلاف ظاهر اراده کردم علتش این است که احتمال خفاء قرینه میدهد و احتمال خفاء قرینه یک احتمال راجحی است یعنی واقعا ممکن است من و ایشان بینمان یک قرینه بوده احتمالش هست و از بین رفته چون احتمال قرینه یک احتمال راجحی است این قهرا ظن به این ظاهر برایش پیدا نمیشود وقتی ظن به ظاهر پیدا نشد اخذ به ظاهر نمیتواند بکند. دونَ ما کانَ این مال غیرمقصود به افهام است، نه آنجایی که احتمال غفلت نیست چون اگر احتمال غفلت بود با اصالة العدم الغفلة برمیداشتیم، ولی نه احتمال ما که احتمال اراده خلاف ظاهر میدهند این مسبب از اختفاء قرائن است که لم یجر العادة بانّها کانت لوصلت عادت اقتضاء نمیکند حتی ظنی، دیروز داشت ولو ظنی، میگوید نه عادت قطعی اینجور است که آدم بگوید اگر قرینه بود حتما به من میرسید نه انسان قطع به این حرف دارد و نه ظن به این حرف دارد برای این که ممکن است قرائن باشد و به دست شما نرسید، امور یعنی قرائن، این آقای غیرمقصود به افهام احتمال خلاف ظاهری که میدهد منشائش اختفاء قرینهای است که عادت جاری نیست دیروز گفت: لا یحکمَ العادة ولو ظنَّ، این همان آن است میگوید عادت جاری نیست نه عادت قطعی نه عادت ظنی، اینطور نیست که انّها اگر آن قرینه لو کانت لوصلت، دیروز گفت لظفرنا امروز میگوید لوصلت فرقی نمیکند، اینطور نیست که من بگویم اگر قرینهای بود حتما به دست من میرسید این گفته رأیتُ اسدً قرینهای که من نمیبینم پس بیایم بگویم قرینه ای نبوده پس بیایم اخذ به ظاهر بکنم بگویم مراد این آقا از این اسد حیوان مفترس است، نه اینها نیست بر فرض هم قرینه را شما بتوانی منتفی بکنی متصلّه اش والّا هادیه اش را نمیشود.
و من هنا ظهر: ایشان میفرماید و من هنا ظهر، انّ ما ذکرنا سابقا، آقا بروید آن بالا دیروز یک عبارتی داشتیم اتفّاق عقلاء پیدا بکنید با این کتابها خط ششم هفتم است، عقلاء انعقاد اجماع است از عقلاء و علما، دیروز در مورد مقصود به افهام یک چهار پنج خط که حرف زدیم این جمله را گفتیم، گفتیم: ان عقَد الاجماع، اجماع یعنی اتفاق همه علماء، دیروز ما گفتیم اتفاق دارند عقلاء و علماء بر این که اعتناء به احتمال غفلت نمیکنند نه در اقوال نه در افعال، مثال نزدیم دیروز برای اقول و افعال، حالا مثالش را بزنیم که با عبارت امروز جور در بیاید: ببینید آقا الان یک نفر به شما اقرار میکند من یک میلیون به زید بدهکارم. خوب الان که این اقرار کرد شما میتوانی بروی در محضر حاکم شرعی بگویی این آقا اقرار کرد یک میلیون بدهکار است. خوب حالا احتمال دارد این آقایی که این را گفته احتمال غفلت دارد ولی این اعتناء نمیکند این آقا میرود شهادت میدهد میگوید آقا من شرعا شهادت میدهم که این آقا خودش اقرار کرد که من فلان قدر به فلانی بدهکارم. خوب ببینید یعنی احتمال غفلت در اینجا اعتنا نمیکنند. یا یک کسی نامه ای برای کسی میدهد در آن نامه مطالبی مینویسد برای شهر دیگر، عقلاء نمیگویند شاید این نامه اش را اشتباها نوشته، میگویند نامه است دیگر هر چی تو آن نامه نوشته طبق آن نامه ترتیب اثر میدهند، پس ببینید افعالاً یا اقوالاً. یا مثلاً من ادعا میکنم این خانه مال من است، شما میشنوی ادعای من را شما میتوانی بیایی در محکمه شهادت بدهی اگر دو نفر بشود بگویی این آقا مدّعی این خانه است. یا وصیت، من وصیت نوشتم که فلان کار را بکنید بیمارستان بسازید فلان کار خیر را بکنید، آن وقت ورثه بگویند نه بابا این بابای ما اشتباه کرده، اینها را نمیگویند واقعا اگر تو وصیتنامه نوشته فلان کار خیر را بکنید عمل به آن وصیت میکنند نمیگویند شاید اشتباه کرده. ببینید اقوال و افعال را دارم معنا میکنم، پس عقلاء اتفّق العلماء، نه تنها علماء عقلا هر کسی که عقل داشته باشد ولو دین هم نداشته باشد هر کسی که عاقل باشد یا عالم باشد از این وصایا از این اقاریر از این شهادات از این مکاتبات را حمل بر غفلت و اشتباه نمیکند حمل بر معنای حقیقی میکند. پس عبارت دیروز حالا معنایش روشن شد که انعقدَ الاجماع از عقلا و علما که اعتنا نمیکنند به احتمال غفلت در تمام موارد، موارد کدام است؟ اقوالاً و افعالاً که مثالهایش را زدم.
خوب حالا بیایید اینجا: و من هنا ظهرَ از این جهاتی که ما گفتیم معلوم شد ما ذکرنا سابقا کدام است؟ همینهایی که الان خواندیم، سابقا یعنی همین اتفّق العلماء این که ما دیروز به شما گفتیم توضیحش را هم امروز دادیم ایشان توضیحات را امروز میدهد، میگوید: ما ذکرنا سابقا که گفتیم عقلاء و علماء اتحاد دارند اتفاق دارند بر عمل به ظاهر کلام فی الدعاوی و الاقاریر و الشهادات و الوصایا و المکاتبات، اوصق آمده به ایشان اشکال کرده گفته کی شما این حرف را زدید؟ میگوییم بابا اقوالاً و افعالاً همین است دیگر آخر ایشان میگوید سابقا گفتیم که اگر کسی در دعاوی ادعایی کرد، اقراری کرد، شهادتی داد، وصیتی کرد، نامهای نوشت ما دیروز گفتیم عقلاء این را حمل بر ظاهرش میکنند حمل بر اشتباه نمیکنند، دیروز گفتیم منتهی با لفظ اقوال و افعال. اوصق به ایشان اشکال کرده میگوید آقای مصنّف ما که دیروز از این حرفها نزد اسم اقرایر و شهادات نیاورد پس اشتباه کرده. ولی نه اشتباه نکرده ایشان، ایشان همه اینها را دیروز با دو کلمه گفتند، گفتند: اتفّق العقلاء و العلماء بر این که در دعوای و اقاریر و شهادتها و وصیتها که به دست مردم میافتد این را اخذ به ظاهرش میکنند حمل بر غفلت و اشتباه نمیکنند. پس اشکال اوصق وارد نیست که میفرماید: لم یسبق نه این که ایشان میگوید ذکرنا سابقا، اوصق میگوید: لم یسبق ایشان یک همچنین حرفی نزدند. ولی چرا، همان افعال و اقوال معنایش این است که این حرفها را ایشان دیروز زدند.
خوب حالا ایشان میفرمایند: لا ینفع، این حرفی که ما زدیم یعنی این که تمام اینها حجت است برای همه، ایشان میفرماید: لا ینفع فی ردّ هذا التفصیل، عنایت بکنید صاحب فصول اینطوری که در ذهنم هست پهلوی میرزای قمی درس هم خوانده ایشان عراق بودند میرزای قمی ایران بودند، صاحب فصول این کلام استادش میرزای قمی را تو قوانین مطالعه کرده دیده استادش آمده تفصیل داده گفته این حجت و اینها یعنی این اقاریر و دعاوی و اینها برای همه حجت است چرا استاد ما آمده تفصیل داده؟ پس صاحب فصول دو جا هم این اشکال را کرده یکی آخرهای صفحه ۱۸۴، این فصولی که من آدرس میدهم همین فصولی است که اخیرا چهار پنج سال پیش افست شده، آن فصولهای قدیمی نه این فصولهایی که چهار پنج سال است افست شده من از آنها آدرس میدهم، اواخر صفحه ۱۸۴، و اوایل صفحه ۳۹۰، یعنی من دیشب خیلی گشتم تا این دو جا را پیدا کردم قبلاً هم یک مقداریش را پیدا کرده بودم. صاحب فصول آمده گفته اینها برای همه حجت است یعنی اقرار، شهادت، وصیت، اینها برای همه حجت است هم برای مقصود به افهام و هم برای غیرمقصود به افهام، پس چه کار کرد؟ ردّ کرد، ایشان میگوید: لا ینفع ایشان شیخ ما میخواهد از میرزای قمی دفاع کند و میخواهد صاحب فصول را رد بکند، صاحب فصول گفته چی؟ گفته آقا اینها برای همه حجت است یعنی اگر یک کسی یک وصیتی کرد برای دیگران هم حجت است نه این که فقط برای آن موصی حجت است، چرا میرزای قمی آمده تفصیل داده گفته اینها حجیتش فقط مال مقصود به افهام است؟ این ردّ صاحب فصول. ایشان دارد چه کار میکند؟ دارد دفاع میکند از قوانین میگوید: لاینفع این حرف صاحب فصول نفعی ندارد در ردّ این تفصیل، این تفصیل را هم ما اگر رد بکنیم ما انشاءالله خودمان فردا رد میکنیم، این ردّی که آقای صاحب فصول کرده به آقای صاحب قوانین آمده گفته این تفصیل شما درست نیست که گفتید این اقاریر و شهادات مال مقصود به افهام است و برای غیرمقصود به افهام حجت نیست، این حرف شما باطل است مردود است. شیخ چی میفرماید؟ میفرماید: از این حرفی که ما دیروز زدیم معلوم شد که این ردّ صاحب فصول در این ردّ این تفصیل نافع نیست، میدانید ما دیروز چی گفتیم؟ ما دیروز گفتیم مقصود به افهام میتواند اخذ به ظواهر بکند ولی تعمیم دادیم گفتیم مقصود به افهام که حتما خطاب شفاهی نیست، ناظر به کتب مصنّفه را هم میگیرد عنایت کردید، پس اگر میرزای قمی گفت برای مقصود به افهام ظواهر حجت است یک چیز دیگر هم گفت آمد توسعه داد گفت: این مقصود به افهام منحصر به خطاب شفاهی نیست بلکه آن ناظرین به کتب مصنّفه هم آنها هم مقصود به افهام هستند، خوب وقتی که این را ما گفتیم دیگر اشکال وارد نیست میگوییم آقا اینها از قبیل کتب مصنفه است یعنی این وصیتی که این آقا نوشته این نامهای که برای آن شهر نوشته اینها از قبیل کتب مصنفه است یعنی میرزای قمی هم قبول دارد اینها برای همه حجت است. صاحب فصول به ایشان میگوید چرا شما میگویید اینها برای مقصود به افهام حجت است برای غیرمقصود به افهام حجت نیست، این حرف شما باطل است. میگوییم: نخیر میرزای قمی اگر میگوید اینها برای مقصود به افهام حجت است مقصود به افهام با توسعه یعنی اعم از خطاب مشافهی و ناظر به اینها، پس میرزای قمی اینها را حجت میداند هم برای ناظر و ناظر غیرمقصود به افهام نیست.
من هنا روشن شد؟ من هنا از این جهت که مقصود به افهام را ما دیروز توسعه دادیم گفتیم شامل ناظرین هم میشود پس لاینفع این ردّ صاحب فصول که آمده ایشان را رد کرده گفته این تفصیل درست نیست، نه این تفصیل درست است اینها حجت است هم برای ناظرین و هم برای آنهایی که خطاب مشافهه دارند. پس این اشکال صاحب فصول وارد نیست.
[کللام در مبنای سید مرتضی]
الّا ان یثبت کون اصالة عدم القرینة حجّة من باب التعبّد این مذهب سید مرتضی است، همان جملهای است که آقای آخوند هم در صفحه ۶۵، گفتند، عرض کردم ظاهرا نه ایشان و نه آقای آخوند نمیدانند که این مبنا مال سید مرتضی است والّا اگر میدانستند حتما اسمشان را میآوردند، عرض کردم من هم سالها گشتم تا فهمیدم این مبنا، همه میگویند بنائا، کفایه را هم ببینید صفحه ۶۵ میگوید بنابر این که اصالة الحقیقة از باب تعبّد حجت باشد، یعنی بنابر مذهب سید مرتضی بله امتیازی نیست بین مقصود به افهام و غیرمقصود به افهام، اما روی مبنای ما که گفتیم حجیت ظهورات از باب ظن به مراد است فرق است بین مقصود و غیرمقصود به افهام این که شما آمدید رد کردید گفتید امتیازی بین این دو تا نیست این حرف شما باطل است مگر این که مبنای سید را قبول بکنیم، اگر مبنای سید را قبول کردیم که اصالة العدم القرینه و اصالة الاطلاق یا اصالة العموم را حجت میداند از باب تعبد اگر آن را بپذیریم خوب بله اشکال شما وارد است فرقی بین مقصود به افهام و غیر مقصود به افهام نیست ولی دون اثباتها خرط القتاد ولی کی میتواند ثابت کند این را؟ اثباتها یعنی اثبات این اصالة تعبد این دون خرط القتاد است از خرط القتاد راحتتر است. عنایت کنید آقا یک چیزهایی را که خیلی میخواهند بگویند باطل است میگویند این از خرط القتاد هم راحتتر است یعنی از خرط القتاد هم مشکلتر است قتاد یک درختی است یک شاخههای کلفت و قطوری دارد و شاخههایش هم هر کدام تیغهایی دارد از هر ارهای محکمتر است این درخت را بهش میگویند قتاد که یک شاخه های خیلی قطوری دارد و شاخهها هم همه خلاصه عین اره نیش دارد. شما اگر این را خرط بکنید خرط از بالا کشیدن به پایین است، اگر شما این قتاد را اینجوری بکنید دیگر دستی برای شما نمیماند، چطور آن سخت است؟ ایشان میگوید: این کار از آن راحتتر است یعنی این کار انقدر خراب است یعنی اثبات این کار خیلی مشکل است دون اثباتها خرط القتاد یعنی خرط القتاد به آن مشکلی که دست انسان را از بین میبرد اثبات او دون این است یعنی اثبات او راحتتر از این است یعنی اثبات این خیلی مشکل است. خلاصه مطلب اگر کسی بتواند این مبنای سید مرتضی را قبول بکند خوب بله اشکال صاحب فصول وارد است. ولی کی میتواند قبول بکند این کار خیلی کار مشکلی است حتی از آن خرط القتاد هم مشکلتر است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.