درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۹۵: حجیت ظواهر برای غیر مقصودین به افهام ۲

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

عرض شد خلاصه میرزای قمی حجیت ظواهر را مقید به یک قیدی کردند گفتند این ظواهر اصاله ‏الاطلاق، اصاله ‏العموم، اصاله ‏الحقیقة، این ظهوراتی که ما می‏گوییم حجت است اینها برای مقصودین به افهام حجت اگر من به یک شخص مقید به افهام به او گفتم رأیتُ اسدً او حق دارد بیاید این اسد را حمل کند بر معنای حقیقیش که حیوان مفترس است، اگر به او گفتم اکرمِ العلماء او حق دارد اخذ به این ظاهر بکند و بگوید اکرام علماء واجب است اعم از این که عادل باشند یا نباشند، اگر به او گفتم اعتق رقبةً او حق دارد بیاید اخذ به این ظهور بکند اصالة الاطلاق بکند بگوید عتق رقبة اعم است می‏خواهد رقبة مؤمنه باشد می‏خواهد رقبة کافره، این را می‏گویند ظهورات، اخذ به این ظهورات حجیت این ظهورات مال همه نیست مال آن مقصود به افهام است والّا آن آقایی که آنطرف با فاصله نشسته صدای من را می‏شنود که به این دارم می‏گویم رایتُ اسدً او حق ندارد اخذ به ظاهر این کلام بکند و فقط مقصود به افهام است که می‏تواند این کار را بکند، البته با آن توسعه مقصود به افهام فقط معنایش این نیست که من حرف بزنم آن ناظرین به کتب مصنّفه هم آنها هم مقصود به افهام هستند، خلاصه مقصود به افهام ظواهر برایش حجیت دارد نه غیر مقصود به افهام.

ما این جمله را می‏خواهیم یکی دو روز یعنی دیروز و امروز می‏خواهیم یک قدری صورت برهانی بهش بدهیم، بگوییم چرا ایشان یک همچنین حرفی زدند بعد که چرایش روشن شد آن وقت انشاءالله فردا شروع می‏کنیم به ردّ کردنشان که همانطور که آن قید آقایان اخباریین باطل بود که می‏گفتند اخذ به ظواهر کتاب نمی‏شود کرد، حرف شما هم باطل است که می‏گویید ظواهر فقط مال مقصودین به افهام است. خوب ایشان از کجا شروع می‏کند؟ می‏گوید: این آقایی که مقصود به افهام من است الان من گفتم رأیتُ اسدً خوب این احتمال می‏دهد من اراده خلاف ظاهر کرده باشم چون ظاهرش حیوان مفترس است دیگر، رایتُ اسدً یرمی هم که نیاوردم ظاهرش آن حیوان مفترس است خوب این آقای مقصود به افهام احتمال اراده خلاف ظاهر می‏دهد احتمال می‏دهد که نکند تو اشتباه بیفتد اما منشاء احتمالش چیه؟ احتمال غفلت، چون احتمال غفلت می‏دهد که یادش رفته یرمی را من بگویم یا او بشنود این احتمال غفلت منشاء می‏شود که آن احتمال اراده خلاف ظاهر داده. خوب این احتمال هم که مرجوح است از آن طرف آن هم می‏بیند متکلّمش متکلّم مسئول است یعنی متکلّمی است که مسئولیت دارد باید این را ارشاد بکند باید با این جوری حرف بزند که این به اشتباه نیفتد، خوب عنایت داشته باشید از این طرف مرجوحیت احتمال غفلت، این طرف مسئولیت متکلّم چون عرض کردیم احتمال اراده خلاف ظاهر یا احتمال وقوع در اشتباه منشائش منحصر در احتمال غفلت است یعنی احتمال غفلت درباره من یا خودش می‏دهد از این جهت احتمال خطا می‏دهد، این احتمال گفتیم مرجوح است خوب شما به عقلاء هم مراجعه کنید یک کسی یک حرفی می‏زند یک عاقلی برای کسی نامه ‏ای می‏دهد نمی‏گویند این حرف‌هایی که زده شاید اشتباه کرده کارهای مردم حرفهای مردم را حمل بر اشتباه نمی‏کنند، پس این مقصود به افهام از ناحیه احتمال غفلت احتمال می‏دهد که من ظاهر را اراده نکردم ولی این احتمال مرجوحی است عقلاء به این احتمال اعتناء نمی‏کنند از آن طرف هم می‏بیند متکلّمش مسئول است باید با این جوری حرف بزند که این در خلاف واقع نیفتد، خوب با توجه به این دو مطلب کدام دو مطلب؟ مرجوحیت احتمال خطا، مرجوحیت احتمال غفلت و مسئولیت متکلم این دو تا باعث می‏شود این آقا ظن به مراد من پیدا می‏کند چون می‏بیند من در مقامی نیستم که او را در اشتباه بیندازم، این را می‏داند، چون این مطلب را می‏داند احتمال غفلت هم که از نظر عقلاء مرجوح است پس با توجه به این دو مطلب وقتی که من به این آقا می‏گویم رایتُ اسدً این ظن به مراد من پیدا می‏کند، ظن برایش حاصل می‏شود که مراد من از این اسد همان معنای ظاهریش است لذا اخذ به ظاهر کلام می‏کند ظن به مراد برایش حاصل می‏شود اخذ به ظن می‏کند و آن برایش حجت است.

امّا آن آقایی که آن طرف نشسته با فاصله که می‏داند اصلاً من مسئولیت ندارم در قبال او من اصلاً توجه هم به او ندارم که دارد حرف ما را می‏شنود از آن طرف هم او غیر از احتمال غفلت یک احتمال دیگری می‏دهد که آن احتمال راجح است من الان به این گفتم رأیتُ اسدً او الان متحیر است آیا من این ظاهر را اراده کردم یا نه، چرا؟ چون احتمال قرینه می‏دهد و احتمال قرینه یک احتمال راجحی است واقعا چون ممکن است این دو نفر که دارند با هم حرف می‏زنند یک قرینه‏ای بینشان هست که این وقتی می‏گوید رأیتُ اسدً از آن قرینه مراد را می‏فهمد، اما این جهت برای او که نیست، پس خلاصه راجع به غیر مقصود به افهام غیر از احتمال غفلت مرجوح یک احتمال راجحی هم وجود دارد یعنی آن هم الان احتمال اراده خلاف ظاهر می‏دهد اما از چه جهت؟ از جهت احتمال قرینه می‏گوید شاید بین این دو نفر یک قرینه‏ای بوده که از این قرینه مراد متکلم برای آن مقصود به افهام ثابت شده و این احتمال قرینه احتمال راجحی است واقعا اینجوری است که دو نفر که با هم حرف می‏زنند روی یک قرائنی اینها شاید مقصود همدیگر را بفهمند که این قرائن در اختیار او نیست. پس سرّ این که ظواهر برای مقصود به افهام حجت است و برای او حجت نیست روشن شد، برای این حجت است با توجه به مرجوحیت غفلت و مسئولیت متکلم، این دو تا باعث می‏شود این ظن به مراد پیدا بکند ولی این دو تا در حقّ او نیست او یک احتمال دیگر هم می‏دهد برای این احتمال اراده خلاف ظاهر و او احتمال خفاء قرینه است و احتمالی هم هست که راجح است. پس احتمال می‏دهد که من از این رأیتُ اسدً یک معنای دیگری را اراده کردم قرینه هم بین ما بوده به دست او نرسیده چون احتمال اراده خلاف ظاهر می‏دهد و چون این احتمال به خاطر احتمال قرینه است او لذا نمی‏تواند ظن به مراد برایش حاصل نمی‏شود یعنی نمی‏تواند ظن پیدا بکند که مراد من چیه چون مسئولیتی که در قبال او ندارم من که از آن جهت خاطرجمع باشد از آن طرف هم احتمال خفاء قرینه هست پس ظن به مراد من برای او حاصل نمی‏شود وقتی ظن به مراد حاصل نشد او اخذ به ظاهر کلام من نمی‏تواند بکند. و خلاصه نمی‏تواند بیاید بگوید اگر قرینه بود لظَفرنا بها اگر قرینه‏ای بود به دست ما هم می‏رسید، نه از کجا معلوم است خیلی از قرائن هست که از بین رفته تو همین روایات خودمان در اثر از بین رفتن بسیاری از روایات بسیاری از قرائن از دست رفته پس اینطور نیست که این آقا بگوید: اگر قرینه بود لظَفَرنا، حتما به دست من می‏رسید یعنی اگر یک یرمی بود این حتما به دست ما می‏رسید، نخیر ممکن است بین مخاطب و متکلم یک قرینه‏ ای هم باشد و به دست شما نرسد این اولاً

۲

توجیه کلام مرحوم میرزای قمی

و ثانیا که درس امروز است، معَ یعنی ثانیا، پس ببینید این ثانیا می‏خورد به اولاً دیروز ولو نداشت اولاً، ثانیا، ثالثا، ولی این را که دیروز آخر سر گفتیم ما بگذارید جلویش اولاً، این معَ که الان می‏خواهیم بخوانیم بگذارید ثانیا دو سه خط بعد هم بگذارید ثالثا. می‏خواهیم بگوییم این آقای غیرمقصود این ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود چون ممکن است بین ما قرینه‏ای بوده و او خبر ندارد او نمی‏تواند بگوید نخیر اگر قرینه بود حتما حتما به دست ما می‏رسید، پس قرینه‏ای نیست پس من اخذ به ظاهر کنم، نه نمی‏تواند این حرف را بزند ممکن است قرینه‏ای بوده و این قرینه از بین رفته و به دست او نرسیده این اولاً. ثانیا: شما آقای غیرمقصود به افهام این ادعا را در قرائن لفظیه می‏توانی بکنی که اگر قرینه‏ای بود حتما به دست من می‏رسید، قرائن حالیه را چه کارش می‏کنی؟ دیگر قرائن حالیه پیدا کردنی نیست، دیروز گفتیم شما نمی‏توانی بگویی اگر قرینه‏ای بود حتما به دست می‏رسید نه ممکن است قرینه باشد و از بین رفته باشد حالا امروز می‏گوییم ثانیا بر فرض هم حرف شما درست بله اگر قرینه‏ای بود به دست شما می‏رسید اما اگر قرینه لفظیه بود قرینه لفظیه را شما می‏توانی ادعا بکنی اگر بود به دست من می‏رسید و حال آن که قرائن حالیه ما داریم گاهی بین متکلّم و مخاطب یک خصوصیاتی هست که آنها دیگر گفتنی نیست عرض کردم بینَ المُحبّین سِرٌ لیسَ یفشی قولٌ و لاقلمٌ للخلق یحکی، اینطور نیست که همه بین اسرار با قلم بیاید یا با زبان بیاید گاهی بین من و این آقای مقصود به افهامم یک سرّی است یک قرینه‏ای است که اگر من مطلب را بگویم او می‏فهمد و حال آن که شما اصلاً احتمال این مطلب را هم نمی‏دهید، پس بر فرضی هم که حرف شما درست باشد که اگر قرینه بود حتما به دست من می‏رسید حالا که نیست پس قرینه ‏ای نیست پس من اخذ به ظاهر بکنم اینها بر فرض هم درست باشد در قرائن لفظیه است در قرائن لفظیه می‏توانی بگویی که اگر بود به دست من می‏رسید و اما قرینه حالیه ممکن است باشد و اصلاً به دست شما نرسد.

این قرینه حالیه را ایشان معنا می‏کند، می‏گوید قرینه حالیه یک وقت عقلی کلّی است، یک وقت عقلی جزیی، یک وقت نقلی کلّی است، یک وقت نقلی جزیی، این چهار تا مثال را از رو بخوانیم تا این که این مطلب درست بشود. پس معَ شد ثانیا، آنی که دیروز خواندیم اولاً آخر ایشان گفتند چی؟ گفتند اولاً لایحکمُ العادة، اولاً عادت حکم نمی‏کند که انّها لو کانت لَظَفرَ، یعنی حتی ظن هم پیدا نمی‏توانی بکنی چه رسد به قطع، پس اولاً اینجور نیست که اگر قرینه ‏ای باشد این آقای غیرمقصود به افهام بگوید حتما به دست ما می‏رسید، نه ممکن است قرینه‏ ای بوده و اُخفیت این اولاً، معَ یعنی ثانیا حالا سَلّمنا بر فرض هم اگر قرینه ‏ای بود به دست شما می‏رسید ولی چه قرینه‌ای؟ قرائن لفظیه است ممکن است شما فحص بکنی و به دست بیاوری اما قرائن حالیه که دیگر به دست آوردنی نیست لو سلّمنا حصول الظن بانتفاء القرائن المتصلة، قرائن متصلة یعنی قرائن لفظیه چون قرائن لفظیه متصّل به کلام است دیگر والّا قرائن حالیه که متصّل به کلام نیست، بر فرض هم این حرف شما درست باشد نسبت به قرائن لفظیه درست است. لکنّ القرائن الحالیة، دو تا خط بیایید پایین، لیسَت ممّا یحصل الظن بانتفائها، خبر آن لکنّ، اما قرائن حالیه دیگر او نه، او دیگر به دست آوردنی نیست لیست ممّا یحصل الظن بانتفائها نمی‏توانی بگویی من گمان دارم که قرینه حالیه هم نیست ممکن است قرائن حالیه باشد و اصلاً شما اشاره هم نداشته باشی اصلاً نتوانی توجه به آن مطلب بکنی. حالا قرائن حالیه چیه؟ این و ما از نظر ادبی عطف تفسیری به این می‏گویند می‏خواهد قرائن حالیه را تفسیر کند قرائن حالیه چیه؟ قرائن حالیه آن چیزهایی است که اعتمد علیه المتکلم اعتماد می‏کند به آن متکلم، این من بیان آن ما است، قرائن حالیه آن امور عقلیه نقلیه‏ای است که متکلم در حین تکلّم به آنها اعتماد می‏کند حالا آن قرائن حالیه چی هست؟ یا عقلی کلّی یا عقلی جزیی، یا نقلی کلّی یا نقلی جزیی.

عنایت بفرمایید سه چهار تا مثال بزنیم که یک قدری عبارتها روشن بشود: عقلی کلّی: الان مثلاً کسی به شما الان وسط روز است دیگر حسابی آفتاب است و هوا روشن است، یک متکلّم حکیم حالا لازم هم نیست معصوم هم باشد همین قدر متکلمی باشد که روی ضابطه حرف بزند، یک متکلّمی به شما بگوید برو آقا یک قدری روشنایی تحصیل کن. خوب این ظاهرش این است که خلاف لغو است خوب روشن است دیگر هوا چه روشنایی من تحصیل بکنم؟ اگر یک متکلم حکیمی عرض کردم لازم نیست خدا و پیغمبر هم باشد، متکلم حکیم یعنی کسی که لغو حرف نمی‏زند، حالا این متکلم محترم حکیم به شما گفته آقا یک قدری روشنایی تحصیل کن خوب اگر ظاهر این مطلب را بگیریم لغو است،... لکلام الحکیم عن اللغویة باید بگوییم مقصود این آقا تحصیل علم است. خوب ببینید الان این می‏گوید برو روشنایی تحصیل کن، حصِّلِ النور برو یک قدری نور و روشنایی تحصیل کن و ما هم می‏دانیم که تحصیل حاصل است خوب روشنایی هست دیگر آن وقت به قرینه این که این آقا متکلم حکیم است و حرف لغو نمی‏زندصونا لکلام الحکیم عن اللغویة، برای این که کلام این را از لغویت حفظ بکنیم می‏گوییم این آقا که می‏گوید برو نور تحصیل کن یعنی برو تحصیل علم بکن. خوب ببینید اینجا الان قرینه عقلیه کلیه است خوب این گفته الان به مخاطبش گفته برو تحصیل روشنایی بکن، او اصلاً نمی‏فهمد مقصود این چیه او پهلوی خودش هم می‏گوید این اصلاً چی می‏گوید؟ ولی این می‏فهمد، این می‏فهمد که این آدم متکلم حکیم است متکلم حکیم لغو حرف نمی‏زند. پس مقصودش از این که تحصیل روشنایی بکن یعنی برو طرف تحصیل علم، خوب پس ببینید الان این قرینه حالیه است اصلاً او توجه ندارد به این قرینه، این مال عقلیه کلّیه.

و اما عقلیه جزییه: مولایی به عبدش می‏گوید اکرمِ العلماء، خوب این علماء هم عدول را می‏گیرد و هم فُسّاق را. اما این عبد سالها پهلوی من است مذاق من را می‏داند، می‏داند من از عالم فاسق بدم می‏آید عالمی که اهل فسق و فجور است اهل غیبت و تهمت است من از اینجور علماء منزجرم، نه من منزجرم جهنم هم منزجر است، روایت دارد عالم فاسق را وقتی که وارد جهنم می‏کنند بوی گندش جهنم را برمی‏دارد، جهنم که خودش انقدر اوضاعش خراب است تمام اهل جهنم لعنت می‏کنند یعنی شمر اگر بیاید اضافه نمی‏شود ببینید شمر اگر وارد جهنم بشود جهنم را اضافه نمی‏کند، اما یک عالم فاسق یک عالم بی‌عمل وقتی که وارد جهنم می‏شود اینجور است. خوب این عبد مذاق من را می‏داند الان من بهش گفتم اکرم العلماء علما هم هم عدول را می‏گیرد و هم فسّاق را می‏گیرد، اما چون مذاق من را می‏داند که من از عالم فاسق بدم می‏آید می‏فهمد که مقصود از علماء علمای عدول است. خوب ببینید این هم شد عقلی جزیی او اصلاً خبر ندارد او خبر ندارد آن شخصی که آن طرف نشسته مذاق من را نمی‏داند فقط گوش داده که من به این گفتم اکرمِ العلماء، خوب این برای او ظاهر نمی‏شود او نمی‏تواند بگوید علماء که قرینه‏ای ندارد پس اکرم العلماء یعنی همه علماء و حال این که آن عبد می‏فهمد این مذاق من را خبر دارد که ظاهر این کلام مراد من نیست بلکه مراد من از این علماء علمای عدول است. خوب ببینید این هم می‏گویند قرینه حالیه عقلیه جزییه که آن کسی که آن طرف نشسته اصلاً توجه به اینها ندارد.

یا نقلی کلّی: مثل إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا، چند وقت پیش خواندیم آیه می‏گوید هر وقت حجّاج از احرام آمدید بیرون بروید تو بیابانها صید بکنید فَاصْطادُو فعل امر است فعل امر هم ظهور در وجوب دارد یعنی پس صید کردن واجب است، ولی ما این را از خارج می‏دانیم که یکی از واجبات حج که صید کردن نیست می‏فهمیم این فَاصْطادُو فَاصْطادُو اباحه‏ای است یعنی تا حالا که ممنوع بود در حال احرام ممنوع بود حالا اذا حللتمفَاصْطادُو حالا که از احرام آمدید بیرون جایز است. پس ببینید این فَاصْطادُو ولو فعل امر است ظهور در وجوب دارد ولی ما از خارج می‏دانیم که یکی از واجبات حج که صید کردن نیست، پس می‏فهمیم این افَاصْطادُویی که ظهور در وجوب دارد وجوب مقصود نیست این قرینه می‏شود که بفهمیم این فَاصْطادُو اباحه ‏ای است، این هم مال نقلی کلّی.

و اما نقلی جزیی: من به عبدم می‏گویم اکرم العلماء، اما با گوشه چشم اشاره می‏کنم نه، مقصود علمای عدول است او اصلاً ندیده اشاره من را، من به این می‏گویم اکرم العماء با گوشه چشمم یک چشمکی بهش می‏زنم که مقصود علمای عدول است، او اصلاً خبر ندارد او آنطرف نشسته من با این چشمم یک چشمک به این زدم که معلوم شد مقصود از علماء علمای عدول است.

پس ببینید اینها قرائن حالیه است که او اصلاً نمی‏تواند توجه بکند. پس نتیجه چی شد آقا؟ اولاً نمی‏توانی، حرف دیروز، اولاً شما نمی‏توانی بگویی حالا که این کلام قرینه نیست پس قرینه نیست چون اگر بود به دست ما می‏رسید. می‏گوییم نه، بسیاری از قرائن بوده و به دست ما نرسیده این اولاً. ثانیا امروز: بر فرض هم شما بتوانی این ادعا را بکنی در قرائن لفظیه می‏توانی ادعا بکنی بگویی این آقا گفته رایتُ اسدً، قرینه لفظی که نیاورده پس ظاهرش مراد است، اما قرائن معنویه را دیگر نمی‏توانی ادعا بکنی قرائن حالیه را نمی‏توانی ادعا بکنی. پس ممکن است بین من و این آقا که دارم باهاش حرف می‏زنم یک قرائن حالیه بوده که این آقا مراد من را فهمیده و آن بنده خدای آن طرفی اصلاً خبر ندارد. پس او نمی‏تواند این در اثر این قرائن ظن به مراد برایش پیدا می‏شود و چون ظن به مراد برایش پیدا می‏شود اخذ به ظاهر کلام هم می‏کند، اما او چون که از این قرائن خبر ندارد ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود وقتی پیدا نشد اخذ به ظاهر نمی‏تواند بکند.

ایشان می‏فرماید: بر فرض هم این حرف درست باشد در قرائن لفظیه درست است اما قرائن حالیه که اعم است از عقلی کلّی یا نقلی کلّی یا عقلی جزیی یا نقلی جزیی که المعلومِ عند المخاطب، اینهایی که مثال زدم همه برای مخاطب من روشن است و اینها الصارفةُ لظاهر الکلام من وقتی به این می‏گویم اکرم العلما ولو ظاهر علما عدول و فاسق همه را می‏گیرد اما این مذاق من را می‏داند که من از عالم فاسق بدم می‏آید این ظاهر را چون می‏داند این صرف می‏کند یعنی این ظاهر من را اخذ نمی‏کند، ببینید این قرائنی که مثال زدیم صارف ظاهر کلام است یعنی ظاهر کلامی که عام است این قرائن این ظواهر را از بین می‏برد، ایشان می‏فرماید اینجور قرائن دیگر لیسَت، اینها را شما نمی‏توانید ظن به انتفاعش پیدا بکنی حتی اگر بحث و فحص بکنید.

ولو یعنی ثالثا پس دقت کردید آقا، اولاً، امروز معَ را بگذارید ثانیا و لو ثالثا. حالا ثالثا: حالا بر فرض هم شما قرائن را گشتی و قرائن حالیه و همه را می‏توانستی به دست بیاوری بر فرض هم چنین کاری بکنی اگر ظن هم برایت حاصل بشود از ناحیه انتفاع قرینه، ظن خارج از لفظ است و حال آن که ظهورات برای کی حجت است؟ برای آن کسی که از خود لفظ ظن به مراد پیدا کند، این را می‏دانید از کجا در می‏آوریم؟ دیروز اولی که ما درس را شروع کردیم گفتیم ظهورات برای کی حجت است؟ آنجایی حجت است که بنفسه یعنی لفظ به نفسه لو خُلّی و طبعهَ مفید ظن به مراد باشد، پس ظهورات برای کی حجت است؟ برای آن کسی که از خود لفظ به نفسه یعنی از حاقّ لفظ آن به نفسی که دیروز داشتیم زیرش بنویسید حاقّ، یعنی ظهورات لفظی برای کی حجت است؟ برای آن کسی که از حاقّ لفظ ظن به مراد پیدا بکند، شما بر فرض هم ظن به مراد پیدا بکنی از خارج از ناحیه انتفاع قرینه از بحث ما خارج است بحث ما آنجایی است که ظن به مراد بنفسه یعنی از حاقّ لفظ فهمیده بشود. و ثالثا: بر فرض هم که اینطور باشد بتوانی قرائن را همه را به دست بیاوری می‏گوییم لو فُرضَ حصول الظن من الخارج بارادة ظاهر، بارادة متعلّق به ظن است، یعنی بر فرض هم از خارج شما ظن به اراده این ظاهر کلام پیدا بکنی لم یکن ذلک ظنّا مستندا الی الکلام، این ظن مستند به کلام نیست و حال آن که ظن، مستند همان حاقّ است، یعنی آن ظن شما باید مستند به کلام باشد از حاقّ لفظ شما اگر ظن به مراد پیدا کردید می‏توانی اخذ به ظاهرش بکنی. کما نبّهنا علیه دیروز کجا؟ همان بنفسه، از آن کلمه بنفسه ما به شما فهماندیم که باید از حاقّ لفظ ظن به مراد برای شما پیدا بشود تا بتوانید اخذ به آن ظاهر بکنید و این آقایی که از خارج دارد حرفها را گوش می‏دهد بر فرض هم ظن به مراد برایش پیدا بشود از ناحیه انتفاع قرینه این از بحث ما خارج است.

[مختصر مطلب]

خوب و بالجملة، تمام حرفهایی که از دیروز زدیم دوباره می‏خواهد تکرار کند ایشان، تمام حرفهایی که دیروز تا حالا زدیم می‏خواهد دیگر حالا آن زوائدش را حذف بکند و خلاصه مختصر مطلب. دوباره برگردیم به حرفهای دیروز: آقا این آقای مقصود به افهام اگر احتمال اراده خلاف ظاهر می‏دهد اگر به خاطر غفلت باشد که غفلت مرجوح است و اگر از آن طرف هم می‏داند متکلمش مسئول است، همان حرفها را داریم تکرار می‏کنیم، یعنی این آقای مقصود به افهام با توجه به مرجوحیت غفلت و با توجه به مسئولیت متکلم قهرا ظن به مراد برایش حاصل می‏شود می‏داند این متکلم او را در اشتباه نمی‏خواهد بیندازد اگر یک اشتباهی هم باشد از ناحیه غفلت است آن را هم که کسی اعتنا نمی‏کند، پس ظن به مراد برایش حاصل می‏شود وقتی ظن به مراد برایش حاصل شد می‏تواند اخذ به ظاهر بکند. دونَ غیره یعنی مقصود به افهام نباشد غیر مقصود به افهام این مسئولیت را در متکلمش احساس نمی‏کند من اصلاً چه ارتباطی دارم با او، من لازم نیست دیگر رعایت حال آن را هم بکنم من با این آقا دارم حرف می‏زنم، از آنطرف هم احتمال خفاء قرینه می‏دهد احتمال خفاء قرینه می‏دهد از یک طرف از آن طرف هم می‏بیند متکلم رعایت حال او را نمی‏کند، این دارد طبق خصوصیات این حرف می‏زند برای او ظن به مراد من پیدا نمی‏شود وقتی ظن پیدا نشد اخذ به ظاهر نمی‏تواند بکند.

و بالجملة: از دیروز تا حالا هر چی که گفتیم تو این چهار پنج خط در می‏آوریم. و بالجملة: فظواهر الالفاظ حجّة بمعنی عدم الاعتناء به احتمال اراده خلاف ظاهر، آخر الان من می‏گویم رایتُ اسدً، اسدً ظهورش چیه؟ حیوان کذایی آن حیوان درنده، ولو احتمال هم می‏دهی شما که من مرادم رجل شجاع است احتمال خلاف ظاهر، اعتنا نکن ظواهر الفاظ حجت است یعنی اگر من گفتم رایتُ اسدً شما این اسد که ظهور دارد در حیوان مفترس، این ظهور برای شما حجت است حجت است یعنی چی؟ یعنی اعتناء نکن به احتمال اراده رجل شجاع ولو احتمال می‏دهی که من از این اسد رجل شجاع اراده کردم یادم رفته یرمی ‏اش را بیاورم، نه اعتناء نکن غفلت مرجوح است، از این طرف هم که می‏دانی متکلمت مسئولیت دارد می‏خواهد تو را ارشاد کند، اینها را روی هم بگذار مرجوحیت غفلت، مسئولیت متکلم، این باعث می‏شود این آقای مقصود به افهام ظن به مراد من پیدا می‏کند. لذا ایشان می‏فرماید: اذا کانَ این که ما گفتیم این ظواهر حجت است زمانی است که منشاء ذلک، ذلک یعنی احتمال اراده خلاف ظاهر، زمانی است که منشاء احتمال اراده خلاف ظاهر احتمال غفلت باشد یا غفلت متکلم در کیفیت افاده یا غفلت مخاطب در کیفیت استفاده، ایشان می‏فرماید این آقا به این احتمال غفلت‏ها نباید اعتناء کند چون احتمال غفلت ممّا هو مرجوحٌ فی نفسه و متّفق علی عدم الاعتناء دیروز گفتیم اتفّقَ العقلاء، عقلاء اعتناء نمی‏کنند این آقا این حرف را زده شاید اشتباه کرده، آن آقا آن اقرار را کرده شاید اشتباه کرده، اشتباه و غفلت و خطا اینها را عقلاء اعتناء نمی‏کنند. از این طرف مرجوحیت غفلت از این طرف مسئولیت متکلم برای این آقای مقصود به افهام ظن به مراد برایش حاصل می‏شود می‏تواند اخذ به ظاهر بکند.

دونَ ما کان رفتیم سراغ غیر مقصود این مال مقصود به افهام، اما آنجایی که غیر مقصود به افهام احتمالش مسبب از اختفاء قرینه است یعنی او آقای غیرمقصود به افهام علت این که احتمال می‏دهد که من خلاف ظاهر اراده کردم علتش این است که احتمال خفاء قرینه می‏دهد و احتمال خفاء قرینه یک احتمال راجحی است یعنی واقعا ممکن است من و ایشان بینمان یک قرینه بوده احتمالش هست و از بین رفته چون احتمال قرینه یک احتمال راجحی است این قهرا ظن به این ظاهر برایش پیدا نمی‏شود وقتی ظن به ظاهر پیدا نشد اخذ به ظاهر نمی‏تواند بکند. دونَ ما کانَ این مال غیرمقصود به افهام است، نه آنجایی که احتمال غفلت نیست چون اگر احتمال غفلت بود با اصالة العدم الغفلة برمی‏داشتیم، ولی نه احتمال ما که احتمال اراده خلاف ظاهر می‏دهند این مسبب از اختفاء قرائن است که لم یجر العادة بانّها کانت لوصلت عادت اقتضاء نمی‏کند حتی ظنی، دیروز داشت ولو ظنی، می‏گوید نه عادت قطعی اینجور است که آدم بگوید اگر قرینه بود حتما به من می‏رسید نه انسان قطع به این حرف دارد و نه ظن به این حرف دارد برای این که ممکن است قرائن باشد و به دست شما نرسید، امور یعنی قرائن، این آقای غیرمقصود به افهام احتمال خلاف ظاهری که می‏دهد منشائش اختفاء قرینه‏ای است که عادت جاری نیست دیروز گفت: لا یحکمَ العادة ولو ظنَّ، این همان آن است می‏گوید عادت جاری نیست نه عادت قطعی نه عادت ظنی، اینطور نیست که انّها اگر آن قرینه لو کانت لوصلت، دیروز گفت لظفرنا امروز می‏گوید لوصلت فرقی نمی‏کند، اینطور نیست که من بگویم اگر قرینه‏ای بود حتما به دست من می‏رسید این گفته رأیتُ اسدً قرینه‏ای که من نمی‏بینم پس بیایم بگویم قرینه ‏ای نبوده پس بیایم اخذ به ظاهر بکنم بگویم مراد این آقا از این اسد حیوان مفترس است، نه اینها نیست بر فرض هم قرینه را شما بتوانی منتفی بکنی متصلّه ‏اش والّا هادیه ‏اش را نمی‏شود.

و من هنا ظهر: ایشان می‏فرماید و من هنا ظهر، انّ ما ذکرنا سابقا، آقا بروید آن بالا دیروز یک عبارتی داشتیم اتفّاق عقلاء پیدا بکنید با این کتابها خط ششم هفتم است، عقلاء انعقاد اجماع است از عقلاء و علما، دیروز در مورد مقصود به افهام یک چهار پنج خط که حرف زدیم این جمله را گفتیم، گفتیم: ان عقَد الاجماع، اجماع یعنی اتفاق همه علماء، دیروز ما گفتیم اتفاق دارند عقلاء و علماء بر این که اعتناء به احتمال غفلت نمی‏کنند نه در اقوال نه در افعال، مثال نزدیم دیروز برای اقول و افعال، حالا مثالش را بزنیم که با عبارت امروز جور در بیاید: ببینید آقا الان یک نفر به شما اقرار می‏کند من یک میلیون به زید بدهکارم. خوب الان که این اقرار کرد شما می‏توانی بروی در محضر حاکم شرعی بگویی این آقا اقرار کرد یک میلیون بدهکار است. خوب حالا احتمال دارد این آقایی که این را گفته احتمال غفلت دارد ولی این اعتناء نمی‏کند این آقا می‏رود شهادت می‏دهد می‏گوید آقا من شرعا شهادت می‏دهم که این آقا خودش اقرار کرد که من فلان قدر به فلانی بدهکارم. خوب ببینید یعنی احتمال غفلت در اینجا اعتنا نمی‏کنند. یا یک کسی نامه ‏ای برای کسی می‏دهد در آن نامه مطالبی می‏نویسد برای شهر دیگر، عقلاء نمی‏گویند شاید این نامه ‏اش را اشتباها نوشته، می‏گویند نامه است دیگر هر چی تو آن نامه نوشته طبق آن نامه ترتیب اثر می‏دهند، پس ببینید افعالاً یا اقوالاً. یا مثلاً من ادعا می‏کنم این خانه مال من است، شما می‏شنوی ادعای من را شما می‏توانی بیایی در محکمه شهادت بدهی اگر دو نفر بشود بگویی این آقا مدّعی این خانه است. یا وصیت، من وصیت نوشتم که فلان کار را بکنید بیمارستان بسازید فلان کار خیر را بکنید، آن وقت ورثه بگویند نه بابا این بابای ما اشتباه کرده، اینها را نمی‏گویند واقعا اگر تو وصیتنامه نوشته فلان کار خیر را بکنید عمل به آن وصیت می‏کنند نمی‏گویند شاید اشتباه کرده. ببینید اقوال و افعال را دارم معنا می‏کنم، پس عقلاء اتفّق العلماء، نه تنها علماء عقلا هر کسی که عقل داشته باشد ولو دین هم نداشته باشد هر کسی که عاقل باشد یا عالم باشد از این وصایا از این اقاریر از این شهادات از این مکاتبات را حمل بر غفلت و اشتباه نمی‏کند حمل بر معنای حقیقی می‏کند. پس عبارت دیروز حالا معنایش روشن شد که انعقدَ الاجماع از عقلا و علما که اعتنا نمی‏کنند به احتمال غفلت در تمام موارد، موارد کدام است؟ اقوالاً و افعالاً که مثالهایش را زدم.

خوب حالا بیایید اینجا: و من هنا ظهرَ از این جهاتی که ما گفتیم معلوم شد ما ذکرنا سابقا کدام است؟ همین‏هایی که الان خواندیم، سابقا یعنی همین اتفّق العلماء این که ما دیروز به شما گفتیم توضیحش را هم امروز دادیم ایشان توضیحات را امروز می‏دهد، می‏گوید: ما ذکرنا سابقا که گفتیم عقلاء و علماء اتحاد دارند اتفاق دارند بر عمل به ظاهر کلام فی الدعاوی و الاقاریر و الشهادات و الوصایا و المکاتبات، اوصق آمده به ایشان اشکال کرده گفته کی شما این حرف را زدید؟ می‏گوییم بابا اقوالاً و افعالاً همین است دیگر آخر ایشان می‏گوید سابقا گفتیم که اگر کسی در دعاوی ادعایی کرد، اقراری کرد، شهادتی داد، وصیتی کرد، نامه‏ای نوشت ما دیروز گفتیم عقلاء این را حمل بر ظاهرش می‏کنند حمل بر اشتباه نمی‏کنند، دیروز گفتیم منتهی با لفظ اقوال و افعال. اوصق به ایشان اشکال کرده می‏گوید آقای مصنّف ما که دیروز از این حرفها نزد اسم اقرایر و شهادات نیاورد پس اشتباه کرده. ولی نه اشتباه نکرده ایشان، ایشان همه اینها را دیروز با دو کلمه گفتند، گفتند: اتفّق العقلاء و العلماء بر این که در دعوای و اقاریر و شهادتها و وصیتها که به دست مردم می‏افتد این را اخذ به ظاهرش می‏کنند حمل بر غفلت و اشتباه نمی‏کنند. پس اشکال اوصق وارد نیست که می‏فرماید: لم یسبق نه این که ایشان می‏گوید ذکرنا سابقا، اوصق می‏گوید: لم یسبق ایشان یک همچنین حرفی نزدند. ولی چرا، همان افعال و اقوال معنایش این است که این حرفها را ایشان دیروز زدند.

خوب حالا ایشان می‏فرمایند: لا ینفع، این حرفی که ما زدیم یعنی این که تمام اینها حجت است برای همه، ایشان می‏فرماید: لا ینفع فی ردّ هذا التفصیل، عنایت بکنید صاحب فصول اینطوری که در ذهنم هست پهلوی میرزای قمی درس هم خوانده ایشان عراق بودند میرزای قمی ایران بودند، صاحب فصول این کلام استادش میرزای قمی را تو قوانین مطالعه کرده دیده استادش آمده تفصیل داده گفته این حجت و اینها یعنی این اقاریر و دعاوی و اینها برای همه حجت است چرا استاد ما آمده تفصیل داده؟ پس صاحب فصول دو جا هم این اشکال را کرده یکی آخرهای صفحه ۱۸۴، این فصولی که من آدرس می‏دهم همین فصولی است که اخیرا چهار پنج سال پیش افست شده، آن فصولهای قدیمی نه این فصولهایی که چهار پنج سال است افست شده من از آنها آدرس می‏دهم، اواخر صفحه ۱۸۴، و اوایل صفحه ۳۹۰، یعنی من دیشب خیلی گشتم تا این دو جا را پیدا کردم قبلاً هم یک مقداریش را پیدا کرده بودم. صاحب فصول آمده گفته اینها برای همه حجت است یعنی اقرار، شهادت، وصیت، اینها برای همه حجت است هم برای مقصود به افهام و هم برای غیرمقصود به افهام، پس چه کار کرد؟ ردّ کرد، ایشان می‏گوید: لا ینفع ایشان شیخ ما می‏خواهد از میرزای قمی دفاع کند و می‏خواهد صاحب فصول را رد بکند، صاحب فصول گفته چی؟ گفته آقا اینها برای همه حجت است یعنی اگر یک کسی یک وصیتی کرد برای دیگران هم حجت است نه این که فقط برای آن موصی حجت است، چرا میرزای قمی آمده تفصیل داده گفته اینها حجیتش فقط مال مقصود به افهام است؟ این ردّ صاحب فصول. ایشان دارد چه کار می‏کند؟ دارد دفاع می‏کند از قوانین می‏گوید: لاینفع این حرف صاحب فصول نفعی ندارد در ردّ این تفصیل، این تفصیل را هم ما اگر رد بکنیم ما انشاءالله خودمان فردا رد می‏کنیم، این ردّی که آقای صاحب فصول کرده به آقای صاحب قوانین آمده گفته این تفصیل شما درست نیست که گفتید این اقاریر و شهادات مال مقصود به افهام است و برای غیرمقصود به افهام حجت نیست، این حرف شما باطل است مردود است. شیخ چی می‏فرماید؟ می‏فرماید: از این حرفی که ما دیروز زدیم معلوم شد که این ردّ صاحب فصول در این ردّ این تفصیل نافع نیست، می‏دانید ما دیروز چی گفتیم؟ ما دیروز گفتیم مقصود به افهام می‏تواند اخذ به ظواهر بکند ولی تعمیم دادیم گفتیم مقصود به افهام که حتما خطاب شفاهی نیست، ناظر به کتب مصنّفه را هم می‏گیرد عنایت کردید، پس اگر میرزای قمی گفت برای مقصود به افهام ظواهر حجت است یک چیز دیگر هم گفت آمد توسعه داد گفت: این مقصود به افهام منحصر به خطاب شفاهی نیست بلکه آن ناظرین به کتب مصنّفه هم آنها هم مقصود به افهام هستند، خوب وقتی که این را ما گفتیم دیگر اشکال وارد نیست می‏گوییم آقا اینها از قبیل کتب مصنفه است یعنی این وصیتی که این آقا نوشته این نامه‏ای که برای آن شهر نوشته اینها از قبیل کتب مصنفه است یعنی میرزای قمی هم قبول دارد اینها برای همه حجت است. صاحب فصول به ایشان می‏گوید چرا شما می‏گویید اینها برای مقصود به افهام حجت است برای غیرمقصود به افهام حجت نیست، این حرف شما باطل است. می‏گوییم: نخیر میرزای قمی اگر می‏گوید اینها برای مقصود به افهام حجت است مقصود به افهام با توسعه یعنی اعم از خطاب مشافهی و ناظر به اینها، پس میرزای قمی اینها را حجت می‏داند هم برای ناظر و ناظر غیرمقصود به افهام نیست.

من هنا روشن شد؟ من هنا از این جهت که مقصود به افهام را ما دیروز توسعه دادیم گفتیم شامل ناظرین هم می‏شود پس لاینفع این ردّ صاحب فصول که آمده ایشان را رد کرده گفته این تفصیل درست نیست، نه این تفصیل درست است اینها حجت است هم برای ناظرین و هم برای آنهایی که خطاب مشافهه دارند. پس این اشکال صاحب فصول وارد نیست.

[کللام در مبنای سید مرتضی]

الّا ان یثبت کون اصالة عدم القرینة حجّة من باب التعبّد این مذهب سید مرتضی است، همان جمله‏ای است که آقای آخوند هم در صفحه ۶۵، گفتند، عرض کردم ظاهرا نه ایشان و نه آقای آخوند نمی‏دانند که این مبنا مال سید مرتضی است والّا اگر می‏دانستند حتما اسمشان را می‏آوردند، عرض کردم من هم سالها گشتم تا فهمیدم این مبنا، همه می‏گویند بنائا، کفایه را هم ببینید صفحه ۶۵ می‏گوید بنابر این که اصالة الحقیقة از باب تعبّد حجت باشد، یعنی بنابر مذهب سید مرتضی بله امتیازی نیست بین مقصود به افهام و غیرمقصود به افهام، اما روی مبنای ما که گفتیم حجیت ظهورات از باب ظن به مراد است فرق است بین مقصود و غیرمقصود به افهام این که شما آمدید رد کردید گفتید امتیازی بین این دو تا نیست این حرف شما باطل است مگر این که مبنای سید را قبول بکنیم، اگر مبنای سید را قبول کردیم که اصالة العدم القرینه و اصالة الاطلاق یا اصالة العموم را حجت می‏داند از باب تعبد اگر آن را بپذیریم خوب بله اشکال شما وارد است فرقی بین مقصود به افهام و غیر مقصود به افهام نیست ولی دون اثباتها خرط القتاد ولی کی می‏تواند ثابت کند این را؟ اثباتها یعنی اثبات این اصالة تعبد این دون خرط القتاد است از خرط القتاد راحت‏تر است. عنایت کنید آقا یک چیزهایی را که خیلی می‏خواهند بگویند باطل است می‏گویند این از خرط القتاد هم راحت‏تر است یعنی از خرط القتاد هم مشکل‏تر است قتاد یک درختی است یک شاخه‏‌های کلفت و قطوری دارد و شاخه‏‌هایش هم هر کدام تیغ‏هایی دارد از هر اره‏ای محکمتر است این درخت را بهش می‏گویند قتاد که یک شاخه ‏های خیلی قطوری دارد و شاخه‏‌ها هم همه خلاصه عین اره نیش دارد. شما اگر این را خرط بکنید خرط از بالا کشیدن به پایین است، اگر شما این قتاد را اینجوری بکنید دیگر دستی برای شما نمی‏ماند، چطور آن سخت است؟ ایشان می‏گوید: این کار از آن راحت‏تر است یعنی این کار انقدر خراب است یعنی اثبات این کار خیلی مشکل است دون اثباتها خرط القتاد یعنی خرط القتاد به آن مشکلی که دست انسان را از بین می‏برد اثبات او دون این است یعنی اثبات او راحت‏تر از این است یعنی اثبات این خیلی مشکل است. خلاصه مطلب اگر کسی بتواند این مبنای سید مرتضی را قبول بکند خوب بله اشکال صاحب فصول وارد است. ولی کی می‏تواند قبول بکند این کار خیلی کار مشکلی است حتی از آن خرط القتاد هم مشکل‏تر است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

فليس هنا شيء يوجب بنفسه الظنّ بالمراد حتّى لو فرضنا الفحص ، فاحتمال وجود القرينة حين الخطاب واختفائه علينا ، ليس هنا ما يوجب مرجوحيّته حتّى لو تفحّصنا عنها ولم نجدها ؛ إذ لا يحكم العادة ـ ولو ظنّا ـ بأنّها لو كانت لظفرنا بها ؛ إذ كثير (١) من الامور قد اختفت علينا ، بل لا يبعد دعوى العلم بأنّ ما اختفى علينا من الأخبار والقرائن أكثر ممّا ظفرنا بها.

مع أنّا لو سلّمنا حصول الظنّ بانتفاء القرائن المتّصلة ، لكنّ القرائن الحاليّة وما اعتمد عليه المتكلّم من الامور العقليّة أو النقليّة الكليّة أو الجزئيّة المعلومة عند المخاطب الصارفة لظاهر الكلام ، ليست ممّا يحصل الظنّ بانتفائها بعد البحث والفحص.

ولو فرض حصول الظنّ من الخارج بإرادة الظاهر من الكلام لم يكن ذلك ظنّا مستندا إلى الكلام ، كما نبّهنا عليه في أوّل المبحث (٢).

وبالجملة : فظواهر الألفاظ حجّة ـ بمعنى عدم الاعتناء باحتمال إرادة خلافها ـ إذا كان منشأ ذلك الاحتمال غفلة المتكلّم في كيفيّة الإفادة أو المخاطب في كيفيّة الاستفادة ؛ لأنّ احتمال الغفلة ممّا هو مرجوح في نفسه ومتّفق على عدم الاعتناء به في جميع الامور ، دون ما إذا (٣) كان الاحتمال مسبّبا عن اختفاء امور لم تجر العادة القطعيّة أو الظنّية بأنّها لو كانت لوصلت إلينا.

__________________

(١) في (ظ) ، (ل) و (م) : «كثيرا».

(٢) راجع الصفحة ١٦١.

(٣) لم ترد «إذا» في (ت) ، (ر) و (ل).

ومن هنا ظهر : أنّ ما ذكرنا سابقا (١) ـ من اتّفاق العقلاء والعلماء على العمل بظواهر الكلام في الدعاوى ، والأقارير ، والشهادات ، والوصايا ، والمكاتبات ـ لا ينفع في ردّ هذا التفصيل ، إلاّ أن يثبت كون أصالة عدم القرينة حجّة من باب التعبّد ، ودون إثباتها خرط القتاد.

ودعوى : أنّ الغالب اتّصال القرائن ، فاحتمال اعتماد المتكلّم على القرينة المنفصلة مرجوح لندرته.

مردودة : بأنّ من المشاهد المحسوس تطرّق التقييد والتخصيص إلى أكثر العمومات والإطلاقات مع عدم وجوده في الكلام ، وليس إلاّ لكون الاعتماد في ذلك كلّه على القرائن المنفصلة ، سواء كانت منفصلة عند الاعتماد كالقرائن العقليّة والنقليّة الخارجيّة ، أم كانت مقاليّة متّصلة لكن عرض لها الانفصال بعد ذلك ؛ لعروض التقطيع للأخبار ، أو (٢) حصول التفاوت من جهة النقل بالمعنى ، أو غير ذلك ، فجميع ذلك ممّا لا يحصل الظنّ بأنّها لو كانت لوصلت إلينا.

مع إمكان أن يقال : إنّه لو حصل الظنّ لم يكن على اعتباره دليل خاصّ. نعم ، الظنّ الحاصل في مقابل احتمال الغفلة الحاصلة للمخاطب أو المتكلّم ممّا أطبق عليه العقلاء في جميع أقوالهم وأفعالهم.

هذا غاية ما يمكن من التوجيه لهذا التفصيل.

المناقشة في التفصيل المذكور

ولكنّ الإنصاف : أنّه لا فرق في العمل بالظهور اللفظيّ وأصالة عدم الصارف عن الظاهر بين من قصد إفهامه ومن لم يقصد ؛ فإنّ جميع

__________________

(١) راجع الصفحة ١٦١.

(٢) في (ه) : «و».