درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۹۴: حجیت ظواهر برای غیر مقصودین به افهام ۱

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله و صل الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

عرض شد بعد از این میرزای قمی آن توهم افراطی را کردند و ردّشان کردیم یک کسی یک توهمی کردند تفریطی است یعنی نقطه مقابل آن است، میرزای قمی توهم افراطیش این بود می‏گفت: از ادله ‏ای که برای ما ظاهر را حجت می‏کند لازم می‏آید که ظواهر حجت نباشد پس کانّ منکر حجیت ظواهر شد مثل اخباریین، حالا نه این که عقیده ‏اش این بود فقط یک تشکیکی ایشان کرده بود که ادله حجیت را اگر بخواهد ادله ما ظواهر را حجت بکند لازمه‏اش عدم حجیت ظواهر است خوب ردّش کردیم. نقطه مقابل او یک کسی توهم اینجوری کرده آمده گفته این ظواهر که شما می‏گویید حجت است خوب حجت است ولی تخصصا از تحت ادله اولیه خارج است چون ما عرض کردیم روز اول یک تاسیس اصلی کردیم گفتیم اصل اولی حرمت عمل به ظن است چون ما آیاتی داریم که ما را نهی از عمل به ظن بکند، آن وقت با این که اصل اولی آیاتی است که ما را از عمل به ظن نهی می‏کند ولی مع ذلک ظواهر با این که از افراد ظن است ولی از تحت او و ادله خارج شده مثل کلَّ شی‏ءٍ لک حلال، همه چیز حلال است مگر چی؟ تخصیص می‏زنیم، مگر فلان چیز و فلان چیز، اینجا هم همین‏جور می‏گوییم اصل اولی حرمت عمل به ظن است آیاتی ما داریم که ما از عمل به ظن نهی می‏کند اما مع ذلک ظهورات با این که از افراد ظن است ظهورات مفید ظن است ولی دلیل بالخصوص داریم بر خروجش یعنی با این که اصل اولی حرمت عمل به ظن است ظواهر هم از افراد ظن است ولی دلیل بالخصوص داریم که ظواهر از تحت اصل اولی خارج است این حرفی که ما زدیم. این آقا دارد خیلی غلّو می‏کند می‏گوید اصلاً حجیت ظواهر مشمول آن ادله واقع نمی‏شود آن ادله می‏گوید عمل به ظن حرام است ظواهر مفید علم است تخصصا خارج است مثل خروج جهّال، اکرمِ العلماء اصلاً شامل جهّال نمی‏شد جهال تخصصا خارج بودند این آقا می‏خواهد اینجا همین را بگوید می‏گوید ظواهر حجیتش خارج است اصلاً یعنی آن ادله ‏ای که به ما می‏گوید عمل به ظن نکن ظواهر را اصلاً شامل نمی‏شود چرا؟ برای این که حجیت ظواهر دلیلش قطعی است چون دلیلش قطعی است پس خود ظواهر هم مفید قطع است بنابراین مشمول آن آیات نمی‏شود آن آیات عمل به ظن را نهی می‏کند ظواهر مفید قطع است اصلاً از تحت آن آیات تخصصا خارج است. ولی عرض شد این هم درست نیست این هم مثل میرزای قمی بیاییم منکر حجیت ظواهر بشویم نه مثل این آقا بیاییم بگوییم حجیت ظواهر مفید علم است و تخصصا از تحت آن ادله خارج است، نه متداول و متعادلش همان است که ما گفتیم اصل اولی حرمت عمل به ظن است آیاتی ما داریم که از عمل به ظن ما را نهی می‏کند ظواهر با این که از افراد ظن است و از ادله ظنیه است ولی مع ذلک دلیل بالخصوص داریم بر خروجش از تحت آن ادله اولیه، لذا حجیت ظواهر درست می‏شود ولی بالتخصیص نه مثل میرزای قمی منکرش می‏شویم و نه مثل این آقا می‏گوییم تخصصا خارج است.

خوب تا اینجا آقا خلاف اول به پایان رسید، ما چون گفتیم دو تا مخالف در مسأله داریم ما روز اول ادّعا کردیم ظواهر حجت است دو تا مخالف داریم یک مخالف اخباری که ظواهر کتاب را حجت نمی‏دانست می‏گفت حساب کتاب جدا است، تا اینجا ردّش کردیم که نه ظواهر الفاظ چه مال کلام خالق باشد چه مال کلام مخلوق باشد ظهورات حجت است اصالة الحقیقة، اصالة العموم، اصالة الاطلاق هر جایی در هر کلامی پیدا شد حجت است، آنها را رد کردیم. برویم سراغ مفسّر دومی، مفسّر دومی که مخالف با حرف ما است او اینجوری تفصیل داده می‏گوید بله من قبول دارم که ظواهر حجت است اما برای مقصود به افهام یعنی با آن کسی که من حرف می‏زنم اگر من با یک کسی حرف می‏زدم به او گفتم اعتق رقبةً، او حق دارد با اصالة الاطلاق تمسّک بکند بگوید مقصود من از رقبة مطلقُ الرقبة است. یا اگر من به این آقایی که دارم حرف می‏زنم گفتم رأیتُ اسدً این حق دارد اصالة الحقیقة جاری بکند و این کلام من را حملش کند بر معنای حقیقی، خلاصه مقصود به افهام ظواهر برایش حجت است غیر مقصود به افهام از باب ظن خاص حجت نیست یعنی دیگران هم ظواهر برایشان حجت است ولی نه از باب ظن خاص ولی برای مقصودین به افهام از باب ظن خاص حجت است یعنی دلیل بالخصوص داریم من که با مخاطبی حرف می‏زنم و حرفم یک ظهوراتی دارد این آقا از باب ظن خاص، دیروز هم عرض کردم ثمره عملی ندارد، خلاصه ایشان می‏خواهد بگوید ظواهر کتاب و سنت چون ما مقصود به افهامش نبودیم از باب ظن خاص برای ما حجت نیست یعنی آن ظهوراتی که در کتاب و سنّت هست ما اگر هم بخواهیم بگوییم حجت است از باب مقدمات انسداد باید بگوییم حجت است والّا ظن خاصی بالخصوص دلیل بر اعتبارش نداریم. خلاصه مطلب: اگر کسی از امام سؤال کرد من روزه ‏ام را افطار کردم بدون عذر. امام فرمود: اعتق رقبةً، یعنی رقبة آزاد کن اعم از این که رقبة مؤمنه یا کافره باشد. این اصالة الاطلاق برای او از باب ظن خاص حجت است تو قرآن هم داریم یکی دو جا، اعتق رقبةً پس آن مسلمانه‌ای صدر اول آن سائلین از ائمه اصالة الاطلاق و اصالة العموم و اصالة الحقیقة از باب ظن خاص برای آنها حجت بوده آن ظن خاص و آن دلیل خاص شامل ما نمی‏شود. این حرفی که ایشان زدند حالا این آقای میرزای قمی خیلی استدلالی نگفته قضیه را، برهان خیلی برایش اقامه نکرده ایشان امروز و فردا می‏خواهد یک سر و صورت علمی به این حرف بدهد، یک قدری هم خسته کننده است غرض دست من نیست دیگر غرض درس امروز و فردا عبارتها هم زیاد است یک قدری رفقا را شاید کسل بکند علی کل حال مجبوریم امروز و فردا ایشان می‏خواهد چه کار بکند؟ می‏خواهد از دل میرزای قمی خبر بدهد چرا میرزای قمی این حرف را زده؟ چرا را اول یکی دو روز بگوییم یک سر و صورت علمی بهش بدهیم که چرا آقای میرزا چنان حرفی زده گفته ظواهر برای مقصودین به افهام از باب ظن خاص حجت است برای غیر مقصود به افهام از باب ظن خاص حجت نیست، این چرا را باید یکی دو روز معطّل بشویم کانَّ میرزای قمی دارد حرف می‏زند ما می‏خواهیم از دل میرزای قمی خبر بدهیم بگوییم چرا ایشان یک همچنین تفصیلی داده یک دو روزی امروز و فردا چرای این مطلب را بگوییم خوب معلوم بشود چرا میرزا این حرف را زده انشاءالله از پس فردا که مطالب علمی هم آنجا است از پس فردا ایشان را ردّ می‏کنیم می‏گوییم آقا این حرف شما درست نیست این ادله ‏ای که شما اقامه کردید که ظواهر فقط برای مقصودین به افهام حجت است برای غیر حجت نیست این ادله ‏تان تمام نیست.

۲

توجیه کلام مرحوم میرزای قمی

لذا ایشان می‏گوید: و یمکن حالا که ایشان این تفصیل را داده خوب است اول ما یک توجیه علمی برایش بکنیم، یمکن توجیهُ هذا التفصیل: این تفصیلی که ایشان دادند بین مقصود افهام و غیر مقصود به افهام خوب است اول یک توجیه علمی برایش بکنیم یک توضیحی بدهیم آن وقت انشاءالله بعدا ردّش می‏کنیم. توجیهش این است: الظهور اللفظی لیس حجةً الّا من باب الظنّ النوعی، لیس الّا را بگذارید کنار تو این کتابها عبارتهای لیس الّا ما خیلی داریم جز این که مطلب را مشکل بکند خاصیت دیگری ندارد. الظهورُ اللفظی حجّةٌ من باب الظن النوعی، میرزای قمی دارد حرف می‏زند: من که گفتم برای مقصود به افهام جهتش این است، ظهور لفظی همان اصالة الحقیقة و اصالة العموم و اصالة الاطلاق و اینها را می‏گویند اینها را می‏گویند ظهورات، ظهور لفظی اصول لفظیه، ایشان آمده می‏گوید این ظهورات حجةٌ من باب الظن النوعی، اینها از باب ظن نوعی حجت است. یک قدری اینجا معطّل شویم یک چند دقیقه ‏ای یک مطلبی است تا این که برسیم به مطالب قبل.

[تفاوت اصول عملیه و لفظیه]

ببینید آقا ما دو جور اصول داریم: اصول عملیه، اصول لفظیه. اصول عملیه کدام است؟ همانی است که روز اول خواندیم برائت و احتیاط و تخییر و استصحاب، به اینها می‏گویند اصول عملیه، یک اصول لفظیه هم داریم اصالة الحقیقة، اصالة الاطلاق، اصالة العموم، پس ما دو جور اصل داریم اصل عملی آن چهار تا، اصل لفظی هم این سه چهار تا. خوب این اصول عملیه حجت مسلّم اما حجیتش تعبّدی است، تعبّد یعنی بدون مناط، یعنی اصول عملیه حجت است تعبّدً مناتی ندارد شما یک ساعت پیش متطّهر بودید الان شک می‏کنید طهارت دارید یا نه؟ استصحاب به شما می‏گوید شما حتما وضو دارید ولو شما ظن هم پیدا نکنی به ظهارت ولی اصل عملی یعنی استصحاب شما را وضودار می‏داند حتی اگر ظن هم پیدا بکنید که وضویتان باطل شده باز هم اعتنا نکنید، عنایت کردید اصل عملی را داریم می‏خوانیم تا برسیم به اینجا، اصول عملیه حجیتش تعبّدی است یعنی اگر کسی یک ساعت پیش متطّهر بود شک کرد آیا طهارتش باقی است یا نه استصحاب جاری بکند و بگوید من متطهرم تعبّدا خودش را وضودار حساب کند حتی اگر ظن هم پیدا کرد البته ظن غیرمعتبر، حتی اگر ظن هم پیدا کرد که وضویش از بین رفته اعتنا نکند خودش را تعبّدا وضودار حساب کند، به این می‏گویند چی؟ می‏گویند اصول عملیه حجیتش تعبدی است یعنی مناطی ندارد دلیلی ندارد باید بپذیری که شما وضو دارید.

خوب اصول لفظیه چی؟ آیا اصول لفظیه هم مثل اصول عملیه است، آن هم حجیتش تعبّدی است مناطی ندارد یا مناطی دارد؟ یک نفر فقط ما داریم می‏گوید نخیر اصول لفظی هم مثل عملی است و آن یک نفر سید مرتضی است، من سالها دنبال این می‏گشتم ببینیم این کیه که اصول لفظیه را مثل اصول عملیه تعبّدا حجت می‏داند، چند سال پیش در یکی از کتابهای علمی پیدا کردم که سید مرتضی چنین عقیده ‏ای داشته، سید مرتضی عقیده‏اش این است: که اصول لفظیه هم مثل اصول عملیه است تعبدا حجت است مناطی ندارد یعنی اگر کسی گفت رأیتُ اسدً من شک کردم که آیا مقصودش از این اسد چیه؟ حیوان مفترس است یا رجل شجاع است تعبّدا بنایش را بگذارد بر حیوان مفترس، یعنی اصالة الحقیقة جاری بکند بگوید این آقایی که گفته رایتُ اسدً تعبدا یعنی ولو ظن هم برایش پیدا نشود حتی اگر ظن هم پیدا بشود که مقصودش رجل شجاع است باز هم تعبّدا بگوید مقصودش حیوان مفترس است. عنایت کردید عرض کردم دومی هم ندارد همین یک بزرگوار است که اصول لفظیه را مثل اصول عملیه تعبدا حجت می‏داند چطور در استصحاب شما تعبدا می‏گفتید من وضو دارم ولو ظن هم پیدا نمی‏کردید به وضو، اینجا هم تعبدا اصالة الحقیقة جاری کن بگو این آقایی که گفته رأیتُ اسدً، تعبدا بگو این مقصودش از این اسد حیوان مفترس است ولو ظن هم پیدا نکنی که مقصودش این است، همین یک نفر. اما دیگران می‏گویند چی؟ دیگران می‏گویند نه، از باب ظن است یعنی اصول لفظیه مثل اصول عملیه نیست تعبدا حجت نیست مناطی دارد مناطش چیه؟ افاده ظن، اصول لفظیه مفید ظن است.

خوب این آقایان ظنی‏ها با هم اختلاف دارند باز یک نفر یک چیزی می‏گوید مرحوم کلباسی در کتاب اشاراةُ الاصول، می‏خوانیم بعدا، بعضُ المتأخر المتأخرین، یک چند صفحه بعد یک بعضُ المتأخر المتاخرین ما داریم که همین آقای کلباسی است، این آقای کلباسی می‏فرماید که اصول لفظیه به حساب حجت است ولی تعبدا نیست به مناط افاده ظن است ولی ظن فعلی، فعلی یعنی شخصی، یعنی باید برای شخص من ظن حاصل بشود، یعنی اگر شما گفتید رأیتُ اسدً من بخواهم این اسد را حملش بکنم بر حیوان مفترس شخص من باید ظن پیدا کنم، من باید ظن پیدا کنم که مقصود شما از این اسد حیوان مفترس است تا بتوانم حمل بر معنای حقیقیش بکنم. پس ببینید چقدر فرق دارد، سید مرتضی می‏گفت اصول لفظیه هم مثل اصول عملیه تعبدا حجت است مناطی ندارد ولی مرحوم کلباسی می‏فرماید چرا مناط دارد مناطش افاده ظن است آن هم ظن فعلی، فعلی هر جایی دیدید در هر کتابی به معنای شخصی است یعنی مفید ظن شخصی است من اگر بخواهم اصالة الحقیقة جاری کنم و بگویم مقصود از این اسد حیوان مفترس است باید شخص من بالفعل ظن حاصل کنم که مراد شمای متکلم از این اسد حیوان مفترس است تا بتوانم اصالة الحقیقة جاری بکنم و بگویم مقصود این آقا حیوان مفترس است. ایشان را هم بگذارید کنار، ایشان را هم قبول نداریم ببینیم دیگران چی می‏گویند ببینید دو تا یک نفر داشتیم دیگران می‏گویند نه اصول لفظیه مفید ظن است مناط دارد مناط حجیتش افاده ظن است ولی ظن نوعی نه ظن شخصی، ببینید پس نه حرف سید درست است و نه حرف کلباسی درست است و نه حرف میرزای قمی، هیچکدام اینها درست نیست اینها از باب افاده ظن نوعی حجت است، آقای آخوند در کفایه نگاه کنید صفحه ۵۹، ایشان می‏فرمایند: حجیت ظواهر لایختَصُّ بمن قُصِدَ بالافهام، میرزای قمی را رد می‏کند، و لا یقَید بالافادة الظن الفعلی، کلباسی را رد می‏کند، در صفحه ۶۵، می‏گوید بناءً علی حجیةِ الاصالة الحقیقة من باب التعبّد، اشاره به مذهب سید است، غرض اینها را من می‏گویم که رفقا به کفایة مراجعه کنند چون هیچ کجا اسم سید برده نمی‏شود همه می‏گویند بنابر این که، خوب کی بنا را گذاشته؟ عرض کردم بانی این بنا سید مرتضی است، شما کفایة را ببینید جلد ۲، صفحه ۶۵، به این بحث که می‏رسد می‏گوید: بناءً علی حجّیتِ الاصالة الحقیقة من باب التعبّد، اشاره به مذهب سید است سید مرتضی است که اصول لفظیه را مثل اصول عملیه تعبدا حجت می‏داند. حالا ایشان می‏گویند چی؟ ایشان می‏فرمایند: این ظهورات حجت است از باب ظن نوعی، کی رد شد؟ هم سید را رد کردیم که می‏گفتم تعبدا حجت است، هم کلباسی را رد کردیم که می‏گوید از باب افاده ظن فعلی ظن شخصی. می‏گوییم نخیر هر دو شما اشتباه می‏کنید، اصول لفظیه حجیتش منوط به افاده ظن است تعبدی نیست اما ظنش هم ظن فعلی و شخصی نیست بلکه ظن نوعی است. فقط خواستم اینها را بگویم که ایشان این ظن نوعی که می‏گوید چرا توجه به این جهت کرده می‏خواهد دیگران را رد بکند، سید را می‏خواهد رد بکند، کلباسی را هم می‏خواهد رد بکند.

حالا ایشان همین را می‏گویند، می‏فرمایند: ظهورات حجیتش از باب ظن نوعی است بی‏ مناط نیست تعبد نیست مناط دارد ولی مناطش هم ظن فعلی نیست ظن شخصی است. حالا ظن نوعی تعریفش چیه؟ و هو کون اللفظ بنفسه لو خُلّی و طبعهُ مفیدا للظنّ بالمراد، معنای ظن نوعی این است یعنی شأنیت این را دارد شما اگر این لفظ را به حال خودش لو خُلّیة و طبعهُ به حال خودش بگذاری برای نوع مردم افاده ظن می‏کند، اگر کسی بگوید اکرم العلماء قرینه هم نیاورد که مقصودش علما علمای عدول است برای نوع مردم، ممکن است حالا یک شخصی وسواسی باشد برایش ظن حاصل نشود ولی این کلام شأنیت این را دارد، لو خلّیت و طبعه را دارم معنا می‏کنم، معنای ظن نوعی این است یعنی این لفظ شأنیت این را دارد که افاده ظن به مراد پیدا بکند من اگر به شما گفتم رأیتُ اسدً و شما شک کردید که مقصود من از این اسد چیه این لفظ لو خلّیت و طبعه شأنیت این را دارد که برای نوع مردم افاده ظن، یعنی برای نوع مردم که این کلام را می‏شنوند می‏بینند نگته رأیتُ اسدً یرمی، قید یرمی نیاورده گفته رأیت اسدً، برای نوع مردم ظن حاصل می‏شود که مقصود این آقا از این اسد آن حیوان کذایی است. پس حجیت ظواهر از باب افاده ظن نوعی است.

خوب حالا می‏خواهیم وارد مطلب بشویم ببینیم میرزای قمی چرا همچنین تفصیلی داده؟ ببینید آقا هر متکلمی مسئولیت دارد در مقابل مخاطب خودش، حالا یا مخاطب جمعی مثل درسها یا مخاطب خصوصی، هر متکلمی در مقابل مقصود به افهامش مسئولیت دارد مسئولیتش چیه؟ جوری باید حرف بزند که آنها را به خلاف واقع نیندازد به اشتباه نیندازد، این یک همچنین مسئولیتی هر متکلمی دارد آن وقت این مخاطب این قضیه را می‏داند که الان من مسئولیت دارم، دارم با او حرف می‏زنم لذا او اطمینان پیدا می‏کند که اگر من حرفی زدم و قیدی نیاوردم آن ظن به مراد من پیدا می‏کند اما غیر مقصود به افهام اینجوری نیست من دارم به این آقا می‏گویم رأیتُ اسدً، خوب من باید یک جوری حرف بزنم که این آقا را به اشتباه نیندازم خوب اگر مقصودم رجل شجاع بود می‏گفتم رایتُ اسدً یرمی، اما من که یرمی را نمی‏گویم می‏گویم رأیتُ اسدً، این آقا خاطر جمع است من جوری حرف نمی‏زنم که به اشتباه بیندازم لذا ظن به مراد پیدا می‏کند یعنی من که گفتم رأیتُ اسدً ظن برایش حاصل می‏شود که مقصود من از این اسد حیوان مفترس است والّا اگر قصدم رجل شجاع بود یک قرینه ‏ای یک یرمی می‏آوردم. اما غیر مقصود به افهام اینجوری نیست آن آقایی که نشسته آن ته مسجد حالا من دارم به ایشان می‏گویم رأیتُ اسدً او هم صدای من را شنیده او هم می‏تواند این کلام را حمل کند بر اصالةُ الحقیقة او هم ظن برایش حاصل می‏شود؟ نه چرا چون من نسبت به او مسئولیت ندارم نسبت به این چون مسئولیت دارم این قهرا ظن به مراد حرف من پیدا می‏کند اما نسبت به او مسئولیت ندارم که رعایت او را هم باید بکنم، لذا او احتمال می‏دهد که بین من و شما یک قرینه ‏ای هست که شما از آن معنای اسد را فهمیدید و آن قرینه نیست چون گاهی از اوقات بین دو نفر که حرف می‏زنند یک قرائنی هست این یک حرفی که می‏زند او می‏فهمد چی می‏خواهد بگوید آن شعر کذایی هست می‏گویند: بینَ المحبّین سِرٌ، لیسَ یفشی قولٌ و لا قلمٌ للخلق یحکی، دو نفر که با هم دارند حرف می‏زنند اسراری قرائنی بینشان هست که این وقتی حرف می‏زند روی آن قرائن و اسرار این آقا مراد را می‏فهمد و این قرینه برای آن دیگری مفهوم نیست، لذا او ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود. پس چی شد؟ فرق بین مقصود به افهام و غیر مقصود به افهام این است که مقصود به افهام می‏داند من چون در مقابلش مسئولیت دارم لذا چیزی اگر قرینه نیاوردم نگفتم رأیتُ اسدً یرمی، ظن پیدا می‏کند که مراد من از این اسد حیوان مفترس است اما آن دیگری می‏داند من مسئولیتی در قبال او ندارم خوب من ممکن است به این گفتم رأیتُ اسدً آن را اصلاً ملاحظه ‏اش را نکردم و این آقا از این اسد مراد من را فهمیده لذا برای او که من مسئولیت ندارم او ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود وقتی ظن پیدا نشد پس حجیت ندارد چون حجیت ظهورات از باب افاده ظن نوعی است و ظن نوعی برای مقصودین به افهام است نه برای غیر مقصودین به افهام. عنایت بفرمایید آقا ایشان می‏فرمایند که: فان کانَ حالا که تعریف ظن نوعی را فهمیدیم یعنی حجیت ظهورات از باب افاده ظن نوعی است ایشان می‏خواهد بگوید این ظن نوعی فقط در مورد مقصود به افهام است، ان کانَ مقصودُ المتکلم من الکلام، این همان مسئولیت است، مقصود متکلم از کلام احساس مسئولیت می‏کند. افهام من یقصدُ افهامهُ است یعنی این آقای متکلم با این مخاطبش یک مسئولیتی دارد و آن این است که باید مطلب را بفهماند بر او که او به خلاف واقع نیفتند. فیجبَ علیه چون یک همچنین مسئولیتی دارد پس واجب است بر این متکلم القاء کلام بکند بر وجهی که لا یقعَ معه یعنی با آن وجه مخاطب در خلاف مراد واقع نشود، یا آن ملغی الیه هم باشد به معنای مخاطب است این کتابها دارد مخاطب بعضی از کتابها دارد ملغی الیه ملغی الیه هم همان مخاطب است، پس وظیفه متکلم این است باید جوری حرف بزند که آن مخاطب کلام در خلاف واقع محقق نشود. به حیثی که یعنی این مسئولیت تا این حدّ است که اگر یک احتمال خلاف واقعی هم باشد از ناحیه احتمال غفلت است یعنی انقدر اینها به همدیگر خاطر جمع هستند که اگر منحصرا اگر بخواهد در خلاف واقع هم باشد از ناحیه احتمال غفلت است غفلت هم که اصل عدمش است، عقلا کسی حرف بزند نمی‏گویند این غفلت کرده ولو احتمال دارد یک آقایی حرف بزند مثلاً گفته رأیتُ اسدً یرمی، این مخاطب غافل شده از یرمی، یا نه او اصلاً یادش رفته که یرمی را بگوید منحصر است وقوع در اشتباه به احتمال غفلت آن را هم که با اصل عدم غفلت می‏گذاریمش کنار نتیجتا این آقای مقصود به افهام از کلام من ظن به مراد حاصل می‏کند و با اجرای اصول آن لفظ را حمل بر ظاهرش می‏کند، لذا می‏گوید به حیثی اینها به حیثی به این مسئولیت هست که باید جوری حرف بزند که او به اشتباه نیفتد به حیثی که لو فُرضَت وقوع آن مخاطب اگر فرضا آن مخاطب در خلاف مقصود اگر بیفتد، امّا لغفلة منه و امّا لغفلة من المتکلم، یعنی انقدر احساس مسئولیت بین این دو نفر هست که این نباید در اشتباه بیفتد که سبب اشتباهش منحصر است به احتمال غفلت، یا خودش غفلت کرده از آن قرینه‏ای که در کلام بوده یا متکلم غفلت کرده، سبب اشتباه در خطب و سبب وقوع در خطای این دو نفر فقط و فقط منحصر است به چی؟ به این که احتمال غفلت حالا یا غفلت از خودش یعنی مخاطب در الالتفات الی ما، ما یعنی قرینه اکتناف هم یعنی احتفاف، یعنی یا خودش غفلت کرده او گفته رأیتُ اسدً یرمی، اما این التفات نداشته به آن قرینه‏ای که کلام محفوف به آن قرینه است، آن کلام ملغی الیه محفوف به آن قرینه است. و اما یا به خاطر غفلتی از ناحیه متکلم در القاء کلام یا این که غفلتی از او صورت گرفته است کلام را نیاورده بر وجهی که یفی بالمراد. پس بنابراین احتمال خطا و اشتباه منحصر به غفلت است غفلت هم که احتمال مرجوحی است، می‏گوییم اصل عدم غفلت اصل عدم غفلت که جاری کردیم این آقا می‏داند متکلمش در مقام افهام آن است احتمال غفلت هم که مرجوح است پس بنابراین این حرفی که این می‏زند برای او ظن به مراد پیدا می‏شود اما این ظن به مراد برای آن غیر مقصود به افهام فهمیده نمی‏شود. و معلومٌ که این احتمال غفلت از متکلم یا از سامع یک احتمال مرجوحی است عقلاء اعتنا نمی‏کنند یک نفر یک حرفی زده احتمال می‏دهیم غفلت کرده، عقلاء به این احتمال غفلت‏ها اعتناء نمی‏کنند. پس احتمال غفلت که نیست این هم که مسئولیت دارد به این افهام بکند پس این آقا اگر من حرفی زدم ظن به مراد من پیدا می‏کند. لذا ایشان می‏فرماید: مع انعقاد الاجماع، اجماع داریم از عقلاء و علماء بر این که اعتنا نمی‏کنند به احتمال غفلت در امور عقلاییه‏ شان حالا اقوال باشد یا افعال باشد، یک کسی کاری کرده بگوییم غفلتا کرده، یک کسی یک حرفی زده بگوییم غفلتا زده، نه پس خلاصه احتمال غفلت که نیست این هم که الان در صدد افهام است اینها را همه را خوب این مخاطب می‏داند حالا که من گفتم رایتُ اسدً، می‏گوید این آقا ظنش مقصودش از این اسد حیوان مفترس است، می‏تواند اصالة الحقیقة جاری کند و ظن به مراد من پیدا بکند، اما اینها همه مال مقصود به افهام است، مقصود به افهام چون اینطور است می‏تواند این ظن به مراد را پیدا بکند.

و امّا اذا لم یکن، و اما اگر آن مخاطب مقصود به افهام نبود وقوعهُ فی خلاف المقصود لا ینحصر سببه فی الغفلة حتّی یجری اصالة العدم الغفلة، این تو عبارت نیست، یعنی غیر مقصود به افهام سببش منحصر نیست افتادنش در اشتباه منحصر نیست سببش به غفلت حتّی یجری اصالة العدم الغفلة، نخیر اسباب دیگر هم دارد یکی از اسبابش احتمال خفاء قرینه است خوب الان من به این آقا دارم می‏گویم رأیتُ اسدً، و روی سرّی که ما با همدیگر داریم این آقا فهمیده که مقصود من از اسد حیوان مفترس است. خوب این قرینه بر او مخفی است چون این قرینه بر او مخفی است او ظن به مراد من نمی‏تواند پیدا کند وقتی ظن به مراد من پیدا نکرد نمی‏تواند حمل بکند، اصالة الحقیقة جاری بکند و بگوید مراد این آقا از اسد حیوان مفترس است. لذا می‏فرماید: این غیر مقصود به افهام مثل آن اولی نیست آن اولی در خلاف مقصود اگر می‏خواست بیفتد منحصرا سببش غفلت بود غفلت هم که با اصل منتفی می‏کردیم. ولی در این دومی وقوعش در خلاف مقصود منحصر نیست به غفلت تا اصل عدم غفلت جاری کنیم بلکه سبب دیگر هم دارد و آن احتمال خفاء قرینه است. فاذا لم نجد فی آیة ما کی هستیم؟ غیر مقصود به افهام، قرآن و کلمات ائمه مال مقصودین به افهام بوده حالا ما، هم تو روایات داریم اعتق رقبةً و هم تو قرآن، حالا ما هم غیر مقصود به افهام هستیم. اذا لم نجد فی آیة یعنی آن آیه‏ای که می‏گوید اعتق رقبةً یا آن روایتی که می‏گوید اعتق رقبةً اذا لم نجد ما، ما یعنی قرینه، ما اگر قرینه‏ای پیدا نکردیم که صارف این باشد از ظاهر و احتملنا و احتمال دادیم که مخاطب یعنی آن مقصودین به افهام آن روز، احتمال می‏دادیم که آنها مراد را فهمیدند به یک قرینه‏ای که خفیت علینا، آن قرینه بر ما مخفی است. فلا یکون هذا الاحتمال یعنی احتمال خفاء قرینه، این احتمال خفاء قرینه این به خاطر غفلتی از متکلم یا از ما نیست، اذ لا یجب علی المتکلم چون متکلم فقط نصب قرینه باید بکند برای لمن یقصد افهامهُ، دیگر من نباید نصب قرینه برای او هم بکنم که او هم به اشتباه نیفتد، لذا ایشان می‏فرماید علاوه، اصلاً عدم تحقّق غفلت اینجا تصور نمی‏شود اصلاً غفلت در کتاب و سنت تصور نمی‏شود چون کتاب که متکلمش پروردگار است سنّت هم که متکلمش معصوم است، اصلاً غفلت در اینجا تصور نمی‏شود ایشان می‏گوید عدم تحقّق غفلت مسلّم است، مفروض یعنی مسلّم، در ما نحن فیه که صحبت از کتاب و سنت است عدم تحقق غفلت مسلّم است برای این که متکلمش یا پروردگار است یا امام معصوم است. پس نتیجتا ما اگر هم غفلت داشتیم در اینجا اصلاً تصوّر نمی‏شود تا این که اجرای اصل عدم غفلت بکنیم.

و لیس اختفاءُ القرینة علینا مسببا عن غفلتنا، ایشان می‏گوید این اختفاء قرینه مسبب از غفلت نیست نه این که او غفلت کرده یا ما غفلت کردیم نه، احتمال قرینه یک احتمال راجحی است من که آن طرف حرف اینها را دارم می‏شنوم واقعا احتمال می‏دهم که بین اینها یک قرینه‏ای بوده و این آقا فهمیده مقصود چیه، آن قرینه بر من مکشوف نیست. لذا می‏فرماید این اختفاء قرینه مسبب از غفلت نیست عنها این کتابها عنه است غلط است آن نسخه‏‌ها درست است، عنها برمی‏گردد به قرینه، این اختفاء قرینه مسبب از غفلت از قرینه نیست بل لدواعی الاختفاء بلکه اختفاء دواعی دیگری دارد اختفاء قرینه یکیش غفلت است یکیش از بین رفتن اخبار است. لذا ایشان ادّعا می‏کنند ما هم می‏توانیم ادّعا کنیم که بسیاری از اخبار ما از دست رفته و بسیاری از اخبار هم داخل در اخبار ما شده، خوب این قهرا قرائن را به هم می‏زند. لذا می‏فرمایند که اختفاء قرینه منحصر به غفلت نیست دواعی دیگر هم دارد برای اختفاء قرینه، یکی از دواعیش از بین رفتن اخبار، یکی از دواعی تقطیع اخبار همانی که یک روز تذکر دادم صاحب وسائل یکی از عیب‌های کارشان این است: اخبار را تقطیع می‏کنند مثلاً در یک روایت راوی می‏آید ده تا مسأله سوال می‏کند از حج، از خمس، از زکات، از صوم، آن وقت ایشان چه کار می‏کند؟ حجش را جدا می‏کند در کتاب حج، خمسش را جدا می‏کند، این کار درست نیست از ناحیه تقطیع اخبار قرینه به هم می‏خورد، غرض ایشان می‏فرمایند اختفاء قرینه منحصر به غفلت نیست، نه دواعی دیگر هم هست چیزهای دیگر هم هست که سبب اختفاء قرینه می‏شود: یکیش از بین رفتن اخبار، یکیش تقطیع اخبار، اینها را می‏گویند دواعی اینها را می‏گویند اسباب اختفاء، که اینها خارج است از مدخلیت متکلم و من القی الیه الکلام، القی الیه الکلام مخاطب است یعنی یک دواعی دیگری هست که آنها سبب غفلت می‏شود که از کلام و از مدخلیت متکلم و ملقی الیه الکلام که آقای مخاطب باشد خارج است.

فلیسَ هنا شی‏ءٌ، خوب پس برای غیر مقصود به افهام چیزی که موجب ظن به مراد باشد نیست، آخر گفتیم ظهورات حجت از باب ظن به مراد و این ظن به مراد برای مقصود به افهام پیدا می‏شود اما نسبت به غیر مقصود به افهام که من می‏دانم مسئولیتی در قبال او ندارم اصلاً نگاهش نمی‏کنم من، او چون اینجور است لذا می‏فرماید ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود لیسَ هنا یعنی در غیر مقصود به افهام یک چیزی که موجب ظن به مراد باشد درست نمی‏شود حتّی لو فرضنا الفحص حتی اگر فحص هم بکنی چون آخر اگر فحص انسان بکند قرائن لفظیه را به دست می‏آورد دیگر قرائن حالیه که با فحص جور در نمی‏آید. لذا ایشان می‏فرماید آن غیر مقصود به افهام اصلاً ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود حتی اگر فحص هم بکنی. فاحتمالُ وجود القرینة پس احتمال قرینه حین الخطاب که بین من و مقصود به افهام هست و اختفائه علینا لیس هنا ما یوجب مرجوحیة احتمال غفلت احتمال مرجوحی بود اما احتمال خفاء قرینه یک احتمال راجحی است یعنی واقعا ممکن است بین من و ایشان یک قرینه ‏ای بوده آن آقا چنین احتمالی می‏دهد چون چنین احتمالی می‏دهد نمی‏تواند به اصالة الحقیقة تمسّک بکند، شاید من آن موقعی که به این آقا گفتم رأیتُ اسدً یک قرینه ‏ای بوده که فهمیده ایشان مقصود من از اسد حیوان مفترس است، آن که این قرینه را ندیده ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود. لذا ایشان می‏فرمایند: احتمال خفاء قرینه یک احتمال راجحی است چیزی که موجب مرجوحیت احتمال خفاء قرینه باشد نیست. حتّی لو تفحّصنا عنها حتی اگر از قرینه فحص هم بکنید و پیدا نکنید باز هم احتمال قرینه هست که بین من و مخاطبم یک قرینه‏ای بوده که این استفاده کرده آن مراد را، آن آقا این قرینه برایش مخفی است ظن به مراد برایش پیدا نمی‏شود اخذ به ظاهر نمی‏تواند بکند. لذا ایشان می‏گوید حتی اگر فحص هم بکنیم از آن قرینه و لم نجدها و پیدا نکنیم باز هم احتمال قرینه بین این متکلم و مخاطب هست. اذ لا یحکمُ العادةُ، ولو ظنّا، عادت اقتضاء نمی‏کند که انّها آن قرینه لو کانت لظفرنا اینطور نیست که بگوییم نخیر اگر قرینه‏ای بود حتما ما پیدا می‏کردیم، می‏گوییم آقا خیلی از قرائن حالیه است همه قرائن که مقالیه نیست قرائن مقالیه را آدم اگر فحص بکند می‏تواند به دست بیاورد هست یا نه. لذا ایشان می‏فرماید: حتی ما اگر فحص از قرینه هم بکنیم و پیدا نکنیم باز هم دلیل نمی‏شود که قرینه نیست ممکن است قرینه حالیه بود. لذا ایشان می‏فرماید: لا یحکم العادة حالا ولو علما هم نباشد عادت ولو ظنا اینجوری است آدم نمی‏تواند بگوید انّها آن قرینه اگر بود لظفرنا بها، من حتما پیدا می‏کردم، نه ممکن است قرائنی باشد بین این دو نفر که شما هر چه هم که بگردی پیدا نکنی، چرا؟ برای این که بین المحبّین سِرٌّ، بین این دو نفر سرّی است که این وقتی چیزی گفته او مراد را فهمیده، این سرّ را توی آن خبر ندارد چون خبر ندارد ظن به مراد من برایش پیدا نمی‏شود لذا برای او حجیت ندارد. اذ کثیرٌ من الامور بسیاری از امور هست که قد خُفیت علینا که برای مخفی است.

بل لا یبعد بلکه بعید نیست ادعای علم بکنیم بگوییم ما اختفی علینا من الاخبار اخباری که از دست ما رفته به مراتب بیشتر است از اخباری که در دست ما است، ما می‏توانیم چنین علمی بکنیم بگوییم آن اخبار و قرائنی که از دست ما فوت شده و به خاطر ظالمین از بین رفته، اکثرُ ممّا ظفرنا بیش از آن است که در اختیار ما است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

[حجّية الظواهر بالنسبة إلى من لم يقصد إفهامه](١)

تفصيل صاحب القوانين بين من قصد إفهامه وغيره

وأمّا التفصيل الآخر :

فهو الذي يظهر من صاحب القوانين ـ في آخر مسألة حجّية الكتاب (٢) ، وفي أوّل مسألة الاجتهاد والتقليد (٣) ـ وهو : الفرق بين من قصد إفهامه بالكلام ، فالظواهر حجّة بالنسبة إليه من باب الظنّ الخاصّ ـ سواء كان مخاطبا كما في الخطابات الشفاهيّة ، أم لا كما في الناظر في الكتب المصنّفة لرجوع كلّ من ينظر إليها ـ وبين من لم يقصد إفهامه بالخطاب ، كأمثالنا بالنسبة إلى أخبار الأئمّة عليهم‌السلام الصادرة عنهم في مقام الجواب عن سؤال السائلين ، وبالنسبة إلى الكتاب العزيز بناء على عدم كون خطاباته موجّهة إلينا وعدم كونه من باب تأليف المصنّفين ، فالظهور اللفظيّ ليس حجّة حينئذ لنا ، إلاّ من باب الظنّ المطلق الثابت حجّيته عند انسداد باب العلم.

توجيه هذا التفصيل :

ويمكن توجيه هذا التفصيل : بأنّ الظهور اللفظيّ ليس حجّة إلاّ من باب الظنّ النوعيّ ، وهو كون اللفظ بنفسه ـ لو خلّي وطبعه ـ مفيدا للظنّ بالمراد ، فإذا (٤) كان مقصود المتكلّم من الكلام إفهام من يقصد

__________________

(١) العنوان منّا.

(٢) القوانين ١ : ٣٩٨ ـ ٤٠٣.

(٣) القوانين ٢ : ١٠٣.

(٤) في (ت) ، (ر) ، (ص) و (ل) : «فإن».

إفهامه ، فيجب عليه إلقاء الكلام على وجه لا يقع معه الملقى إليه في خلاف المراد (١) ، بحيث لو فرض وقوعه في خلاف المقصود كان إمّا لغفلة منه في الالتفات إلى ما اكتنف به الكلام الملقى إليه (٢) ، وإمّا لغفلة من المتكلّم في إلقاء الكلام على وجه يفي بالمراد ، ومعلوم أنّ احتمال الغفلة من المتكلّم أو (٣) السامع احتمال مرجوح في نفسه ، مع انعقاد الإجماع من العقلاء والعلماء على عدم الاعتناء باحتمال الغفلة في جميع امور العقلاء ، أقوالهم وأفعالهم.

وأمّا إذا لم يكن الشخص مقصودا بالإفهام ، فوقوعه في خلاف المقصود لا ينحصر سببه في الغفلة ؛ فإنّا إذا لم نجد في آية أو رواية ما يكون صارفا عن ظاهرها ، واحتملنا أن يكون المخاطب قد فهم المراد بقرينة قد اختفت (٤) علينا ، فلا يكون هذا الاحتمال لأجل غفلة من المتكلّم أو منّا ؛ إذ لا يجب على المتكلّم إلاّ نصب القرينة لمن يقصد إفهامه.

مع أنّ عدم تحقّق الغفلة من المتكلّم في محلّ الكلام مفروض ؛ لكونه معصوما ، وليس اختفاء القرينة علينا مسبّبا عن غفلتنا عنها ، بل لدواعي الاختفاء الخارجة عن مدخليّة المتكلّم ومن القي إليه الكلام.

__________________

(١) كذا في (م) ، وفي (ر) ، (ص) و (ل) : «على وجه لا يقع المخاطب معه في خلاف المراد» ، وفي (ه) : «على وجه لا يقع المخاطب الملقى إليه معه في خلاف المراد» ، وفي (ت) و (ظ) : «على وجه لا يقع الملقى إليه في خلاف المراد».

(٢) لم ترد «الملقى إليه» في (ظ) ، (ل) و (م) ، وكتب عليها في (ت) : «زائد».

(٣) في (ت) ، (ل) و (ه) : «و».

(٤) في (ر) ، (ص) و (ل) : «اخفيت».

فليس هنا شيء يوجب بنفسه الظنّ بالمراد حتّى لو فرضنا الفحص ، فاحتمال وجود القرينة حين الخطاب واختفائه علينا ، ليس هنا ما يوجب مرجوحيّته حتّى لو تفحّصنا عنها ولم نجدها ؛ إذ لا يحكم العادة ـ ولو ظنّا ـ بأنّها لو كانت لظفرنا بها ؛ إذ كثير (١) من الامور قد اختفت علينا ، بل لا يبعد دعوى العلم بأنّ ما اختفى علينا من الأخبار والقرائن أكثر ممّا ظفرنا بها.

مع أنّا لو سلّمنا حصول الظنّ بانتفاء القرائن المتّصلة ، لكنّ القرائن الحاليّة وما اعتمد عليه المتكلّم من الامور العقليّة أو النقليّة الكليّة أو الجزئيّة المعلومة عند المخاطب الصارفة لظاهر الكلام ، ليست ممّا يحصل الظنّ بانتفائها بعد البحث والفحص.

ولو فرض حصول الظنّ من الخارج بإرادة الظاهر من الكلام لم يكن ذلك ظنّا مستندا إلى الكلام ، كما نبّهنا عليه في أوّل المبحث (٢).

وبالجملة : فظواهر الألفاظ حجّة ـ بمعنى عدم الاعتناء باحتمال إرادة خلافها ـ إذا كان منشأ ذلك الاحتمال غفلة المتكلّم في كيفيّة الإفادة أو المخاطب في كيفيّة الاستفادة ؛ لأنّ احتمال الغفلة ممّا هو مرجوح في نفسه ومتّفق على عدم الاعتناء به في جميع الامور ، دون ما إذا (٣) كان الاحتمال مسبّبا عن اختفاء امور لم تجر العادة القطعيّة أو الظنّية بأنّها لو كانت لوصلت إلينا.

__________________

(١) في (ظ) ، (ل) و (م) : «كثيرا».

(٢) راجع الصفحة ١٦١.

(٣) لم ترد «إذا» في (ت) ، (ر) و (ل).