خوب حالا وارد بحث دیگری میشویم: ما دیروز یک ثانیا داشتیم آن ثانیا را یک کسی آمده اشکال بکند، ما دیروز گفتیم چی؟ گفتیم غیرمقصود به افهام اولاً ظن به مراد نمیتواند پیدا بکند نمیتواند ظن به عدم قرینه پیدا بکند بگوید حالا که قرینه نیست پس اصلاً قرینه ای وجود نداشته و ثانیا بر فرض هم که بتواند این حرف را بزند بگوید حالا که قرینهای نیست پس معلوم میشود قرینه ای نبوده از اول نسبت به قرائن متصله لفظیه میتواند این ادّعا را بکند و اما قرائن منفصله حالیه، قرائن حالیه را همه اش را ایشان امروز منفصله میگوید عیبی هم ندارد یعنی آنجایی الان که شما مذاق من را میدانید که منظور من از اکرم العلماء علمای عادل است اینجا را هم میگویند قرائن حالیه برای این که شما حال من را میدانید هم میگویند منفصله برای این که نچسبیده به لفظ، غرض ایشان به جای حالیه دیروز امروز همش منفصله میگویند. ما دیروز گفتیم بر فرض هم این آقای غیرمقصود به افهام بگوید من ظن پیدا میکنم به عدم قرینه، میگوییم این ادّعا را در قرائن متّصله میتوانی بکنی بگویی حالا که در ظاهر کلام قرینه ای نیست پس معلوم میشود این ظاهر مراد است بر فرض هم شما این ظن به عدم قرینه برایت پیدا بشود نسبت به قرائن متصله است و اما قرائن منفصله که عبارت از آن خصوصیاتی است که دیروز مثالش را زدیم آنها ممکن است باشد و اصلاً شما توجهی نداشته باشید، پس بنابراین شما نمیتوانید ظن به عدم قرینه پیدا بکنید ممکن است قرائن حالیه باشد و اصلاً شما تصوّرش را نکرده باشید حالا آن مستشکل میآید جلو میگوید نخیر قرائن منفصله ما نداریم خیلی شذ و ندر , قرائن همیشه متصله است خوب این مولایی که الان گفته اکرم العلماء قرینه لفظیه ای که نیاورده قرائن منفصله هم که ما نداریم پس من ظن حاصل میکنم به عدم قرینه وقتی ظن به عدم قرینه پیدا کردم ظن به مراد پیدا میشود وقتی ظن به مراد پیدا شد اخذ به ظاهرش میکنم. ایشان میفرماید: نخیر اتفاقا قرائن منفصله ما زیاد داریم یعنی ما زیاد داریم عموماتی در کتاب و سنت که کنارش قرینه لفظیه نیست اما به قرینه منفصله ما میدانیم ظاهر آن عام مراد نیست. دوباره عرض میکنم یک قدری امروز باز درس خسته کننده است دیگر از فردا راحت است. خلاصه عنایت کنید ما دیروز اشکالمان چی بود؟ گفتیم آن آقای غیرمقصود به افهام نمیتواند بگوید حالا که قرینه نیست پس نیست، چرا؟ ممکن است قرینه حالیه بوده و او اصلاً نفهمیده، او امروز جواب میدهد میگوید نخیر ما قرینه حالیه نداریم ما قرینه منفصله نداریم قرائن هم متصله است این هم که در کلام چیزی ندارد قرینه متصله که نیست قرینه منفصله هم ما نداریم پس نتیجتا این اکرم العلماء من ظن پیدا میکنم قرینه ندارد وقتی ظن پیدا کردم قرینه ای ندارد ظن پیدا میکنم که مراد مولی همین عموم است بنابراین اخذ به اصالة العموم میکنم. ایشان جواب میدهند خیلی داریم همانطور که قرائن متصله ما زیاد داریم قرائن منفصله هم خیلی داریم، یعنی ما داریم تو کتاب و سنّت عموماتی که در کنارش مخصّصی نیست ولی در عین حال آن عام به معنای خاص است و این نیست مگر به خاطر این که قرائن منفصله هم داریم.
حالا عنایت بفرمایید: ایشان میفرماید و دعوی این دعوی میخورد به آن ثانیا دیروز، ما گفتیم برای غیرمقصود به افهام نمیتواند ادعا کند حالا که قرینه نیست پس نیست، نه شما نسبت به متصلهها میتوانی این را بگویی نه نسبت به منفصلهها، ممکن است قرینه منفصله حالیه باشد و شما اصلاً نفهمید. و دعوی آن آقا میگوید نه ما قرینه منفصله نداریم غالبا قرائن ما متصله است احتمال اعتماد متکلم بگوییم این اکرم العلماء گفته اعتماد کرده بر قرینه منفصله این مرجوحٌ لندرته، نمیدانم خلاصه توانستم بگویم یا نه. مولایی به مخاطب خودش گفته اکرم العلماء، علماء ظهور در عموم دارد قیدی هم که نیاورده که علمای عدول، آن آقا میخواهد چه کار کند آن غیرمقصود به افهام؟ میگوید آقا در کنار این که لفظی نیست دارد اکرم العلماء ندارد علمای عدول، خوب در ظاهر که لفظی نیست قرائن منفصله را هم منکر است میگوید قرائن منفصله کدام است، پس قرائن منفصله که نداریم قرینه ها متصل است که این هم چیزی کنارش نیست پس حالا که چیزی کنارش نیست من ظن پیدا میکنم که این کلام قرینه ای ندارد حالا که قرینه ای ندارد اخذ به ظاهرش میکنم میگویم این آقا، غیرمقصود به افهام میگوید، میگوید این کلام را که این آقا گفته اکرم العلماء من اخذ به ظاهرش میکنم اصالة العموم جاری میکنم و میگویم مقصود این آقا این است: همه علماء واجبُ الاحترام هستند. چرا؟ برای این که قرینه منفصله که نداریم متصله داریم که این هم خالی است پس نتیجتا من میتوانم ظن به عدم قرینه و بالنتیجه ظن به مراد پیدا بکنم و اخذ به این ظاهر بکنم.
ایشان میفرماید: خیلی داریم ما قرائن منفصله زیاد داریم پس اگر این به عبدش گفت اکرم العلماء، ممکن است روی آن قرائن منفصله او مراد را فهمیده و شما نمیتوانی بگویی قرینه ندارد پس من میخواهم اخذ به ظاهرش بکنم، آن شخص اینجور میگوید، میگوید: غالبا قرائن متصله است قرینه منفصله خیلی نادر است نداریم نمیتوانیم بگوییم این متکلمی که گفته اکرم العلماء اعتماد کرده به قرینه منفصله، ما قرینه منفصله نداریم متصله را هم که خودمان در لفظ میبینیم وجود ندارد اینجا ظن به عدم قرینه و ظن به مراد اصالة العموم جاری میکنم. این دعوی مردودةٌ، اتفاقا خیلی هم ما داریم قرائن منفصله یعنی در کتاب و سنت خدای متعال عام گفته کنارش هم قیدی نیاورده ولی با این که کنارش قیدی نیاورده مقصود از آن عام خاص است، خوب از این چی میفهمیم؟ میفهمیم آن عام به قرائن منفصله مقصود از آن خاص است، حالا یک مثال بزنیم: خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا، یکی از آیات قرآن است یعنی تو دنیا هر چی که هست حلال است البته غیر از خمر و خنزیر آنها را که آیات علی الحدّه دارد، ظاهر این آیه عام است دیگر یعنی غیر از خمر و خنزیر و میته و این سه چهار تا را بگذارید کنار آنچه تو دنیا هست حلال است ظاهر آیه این است، کنارش هم هیچی نیست نگفته مگر چی مگر چی، و حال آن که سه چهار تا مگر ما داریم دنبلان خوردنش حرام است روایت ما داریم، لحم الارنب گوشت خرگوش حرام است، خاک خوردن حرام است، عصیر عنبی اذا غلی آب انگور اگر جوش بیاید حرام است، خوب اینها که کنار این آیه نیست آیه میگوید تو دنیا هر چی که هست حلال است کنارش هم قیدی نیاورده مگر چی، و حال آن که عملاً ما میدانیم این آیات که دلالت دارد بر این که همه چیز حلال است ظاهرش مراد نیست یعنی همه چیز حلال است غیر از لحمُ الارنب، غیر از عصیر عنبی، غیر از به خدمت شما عرض شود دنبلان، غیر از خاک خوردن، پس نتیجتا ما میفهمیم این عامی که کنارش خصوصیتی ذکر نشده ولی مع ذلک مقصود این عام عموم نیست چون چند تا چیز حرام داریم از این میفهمیم که آن حرامها را به قرینه منفصله فهمیدیم مثلاً پیغمبر در یک مجلس به اصحابشان فرمودند دنبلان نخورید، خصیه حیوانات حلال گوشت حرام است نخورید، اینها را در یک مجلس فرمودند، امام صادق هم یک مجلس دیگر فرمودند عصیر عنبی اگر غلیان پیدا کرد نخورید، در یک روایت دیگر هم آمده خاک خوردن حرام است، در یک روایت دارند گفتند لحم الارنب حرام است، ببینید تو مجالس متعدده این احکام گفته شده حالا که آیه آمده خُلقَ لکم آنها میفهمند یعنی الان که آیه آمده میگوید خلقَ لکم آنها میفهمند، خلق لکم غیر از آنهایی که تا حالا تو آن مجالس برایتان گفتیم. خوب این میشود قرینه منفصله دیگر پس ببینید این آقا میگوید ما قرینه منفصله نداریم قرائن همش متصل است منفصله نداریم، میگوییم داریم در اینجا عامی داریم کنارش چیزی ذکر نشده و حال آن که آن عام هم که همه چیز را برای ما حلال میکند ظاهر عمومش مراد نیست، این نیست مگر بخاطر این که قرائن منفصله برای ما سه چهار تا چیز را حرام کرده، کلَّ شیء لک حلالش هم همین جور است آن آیه قرآن بود این روایت، کلَّ شیء لک حلال همه چیز تو دنیا برای شما حلال است و حال آن که ما میدانیم این چند چیز حلال نیست. پس نتیجتا حرمت این چند تا چیزی که ما شمردیم با این که کنار آیه ذکر نشده میفهمیم این عام ظاهرش مراد نیست و این نیست مگر به خاطر وجود قرائن منفصله پس چرا شما منکر قرائن منفصله شدید؟ این دعوا مردودةٌ که شما میگویید ما قرینه منفصله که همان حالیه است نداریم، غرض دیروز حالیه گفت امروز منفصله هر دو هم درست است حالیه میگویند برای این که او از حال من میفهمد، منفصله میگویند برای این که از لفظ جدا است حال من از لفظ جدا است دیگر، من گفتم اکرم العلماء او حال من را میداند که من از علمای فاسق بدم میآید آن وقت میفهمد مقصود من علمای عدول است.
ـ سؤال:...
ـ بله دیگر میخواهیم بگوییم منفصل است به حساب اینجا مقامیه است قرینه مقامیه ما داریم حالیه داریم، اینها همه میشود جزء منفصله، آنی که شما میفرمایید لفظی این است که کنارش باشد اینها قرینه منفصله است یعنی به اطلاق به حساب قرینه مقام یا قرینه حال اقتضاء میکرده که ما بفهمیم این عام ظاهرش مراد نیست.
عنایت بفرمایید: ایشان میگوید مردودةٌ این دعوی، چرا مردود است؟ برای این که مشاهد و محسوس است برای ما تطرّق تقیید و تخصیص، تطرّق یعنی راه پیدا کردن، ما میبینیم راه پیدا کرده یا عارض شده تقیید و تخصیص به اکثر عمومات و اطلاقات، یعنی ما خیلی عموماتی داریم که تقیید و تخصیص راه پیدا کرده عام است ولی تخصیص عارض بر او شده تخصیص راه پیدا کرده، معَ عدم وجوده، وجودهما میفرمود بهتر بود که بخورد به تقیید و تخصیص اما حالا که مفرد آورده به دانه دانه برگردانید، مع عدم وجود تقیید، مع عدم وجود تخصیص، با این که تقیید و تخصیصی در کلام وجود ندارد ولی مع ذلک راه پیدا کرده عام و خاص، در ظاهر چیزی نیست یعنی خاص و تقیید راه پیدا کرده و این راه پیدا کردن نیست مگر به قرائن منفصله یعنی جدای از این لفظ باشد عرض کردم حالیه را هم دیروز میگفتیم حالیه برای این که جدای از لفظ است. خلاصه قرینه ای که جدای از لفظ باشد بهش میگویند منفصله اعم از این که حالیه باشد یا مقامیه باشد. و لیس یعنی این تفرق تقیید و تخصیص نیست مگر به خاطر اعتماد متکلم در این تقییدها علی القرائن المنفصله یعنی حالا که ما عامی داریم با این که کنارش چیزی نیست ولی میدانیم مقصود از آن خاص است این نیست مگر برای این که میدانیم این متکلم اعتماد کرده فی ذلک یعنی در این تقیید و تخصیص اعتماد کرده بر قرائن منفصله. پس چی شد آقا؟ آن آقا میگفت قرائن منفصله نداریم، متصله هم که الان ما نگاه میکنیم در ظاهر نیست پس معلوم میشود این کلام قرینه ندارد حالا که قرینه ندارد اصالة العموم، من اخذ به عمومش میکنم. ما هم جواب میدهیم: نخیر نمیتوانی بکنی. چرا؟ برای این که این عامی که شما نگاه میکنی کنارش چیزی نیست ممکن است به قرائن دیگری ما بفهمیم مقصود از این عام خاص است و نتیجتا اخذ به ظاهرش درست نیست. اشکال برطرف شد حالا ایشان میخواهد یک تعمیمی بدهد دیگر ربطی به اشکال ندارد، ایشان میگوید این قرائن منفصله را میخواهد تعمیم بدهد، قرائن منفصله یک وقت ذاتا منفصل است یک وقت در ابتدا متصل بوده بالعرض منفصل میشود، عرض کردم ربطی به اشکال ندارد اشکال برطرف شد او میگفت قرائن منفصله نداریم، ما گفتیم داریم تمام شد. حالا ایشان میخواهد یک مطلب اضافه بگوید ایشان میگوید قرائن منفصله دو جور است یک وقت این قرائن منفصله ذاتا منفصل است یعنی از حین تکلّم این قرینه منفصله بوده، یک وقت نه در حین تکلّم متصله بوده ولی بالعرض شده منفصله، بخوانیم تا مثالهایش را هم یکی یکی ذکر بکنیم.
سواءٌ کانت حالا که معلوم شد قرینه منفصله داریم قائل به تعمیم هستیم، سواء کانت این قرائن منفصله، منفصلةً عند الاعتماد، اعتماد یعنی حین تکلم که من اسم این را میگذارم منفصل ذاتی تو عبارت ذاتی ندارد ما گفتیم قرائن منفصله خیلی داریم حالا این منفصله یک وقت منفصله ذاتی است مثل این که حین التکلم یعنی در حین تکلم این قرینه منفصل است از لفظ جدا است مثل همان قرائن عقلیه و نقلیهای که دیروز مثالش را زدیم که اینها در حین کلام قرینه قرینه منفصله است. ام کانت مقالیة یا این که نه قرینه منفصله بالعرض است یعنی مقالیه متصله بوده حین تکلم لکن عرضَ لها الانفصال بعد ذلک، دقت کردید قرینه منفصله دو جور است یک وقت منفصله ذاتی، منفصله ذاتی کدام است؟ آن است که حین تکلم منفصل است، یک وقت نه منفصل بالعرض است یعنی حین تکلم مقالیه متصله بوده اما بعدا حالیه منفصله شده که به این میگوییم بالعرض، ام کانت عرضیا مثل این که حین تکلم هم در تقدیر است یعنی حین تکلم این قرینه ما مقالیه متصله بوده ولی بالعرض شده حالیه منفصله عرضَ لها یعنی به آن قرینه مقالیه، مقالیه همان لفظی است غرض لفظی و مقالیه یکی است ایشان عبارتها را عوض میکنند، ایشان میفرماید قرائن منفصله یک وقت ذاتی است آن است که در حین تکلم منفصل باشد که دیروز مثالهایش را زدیم، یک وقت بالعرض است یعنی چی بالعرض؟ یعنی حین تکلّم لفظی بوده متصل بوده اما بالعرض بعد ذلک شده منفصله چرا؟ دو سه جهت دارد، یکیش: لعروض التقطیع للاخبار یکی هم لحصول التقارن من جهة النقل بالمعنی، دیگر مجبوریم مثال بزنیم مثال را هم تا نزنیم عبارت خیلی روشن نمیشود، اول میخواهیم تقطیعش را مثال بزنیم: ببینید آقا ما روایت داریم اغتسل للجنابة و الجمعه، خوب اغتسل با یجِب که میدانید فرق دارد یجب نفس در وجوب است اغتسل ظهور در وجوب دارد صیغه افعل معنای وجوبش ظهوری است فرق است بین افعل و یجب، یجب نصّ در وجوب است، افعل ظهور در وجوب دارد، حالا این روایت افعل است اغتسل یوم الجمعه و الجنابة، اغتسل للجنابة و الجمعة، اغتسل ظهور در وجوب دارد اما به قرینه این که غسل جنابت وجوبش مسلّم است از ضروریات شریعت و فقه ما است به قرینه او غسل جمعه هم واجب میشود، اغتسل ظهور در وجوب دارد اما چون پای جنابت در کار است یتعین للوجوب، پس اغتسل متعین میشود در وجوب آن وقت چون که به قرینه وحدت سیاق حالا که به قرینه جنابت این وجوب درست شد این قرینه میشود که جمعه هم بشود غسلش واجب، لذا مرحوم صدوق واجب میداند دیگر مرحوم صدوق میگوید همانطور که بر مسلمانها واجب است اگر جنُب شدند حتما حتما باید بروند غسل بکنند غسل جمعه هم واجب است برای همین برای این که میگوید اغتسل ظهور در وجوب دارد اما اینجا به قرینه جنابت یتعین لهُ الوجوب، پس جنابت شد یتعین بعد به قرینه وحدت سیاق آن وجوب جنابت سرایت میکند جمعه هم واجب میشود. خوب پس بنابراین الان اینجا شد قرینه متصله لفظیه یعنی این دو تا الان کنار هم که هستند ما با این بیانی که عرض شد از آن وجوب میفهمیم برای جمعه. حالا راوی چه کار میکند؟ میآید تقطیع میکند میرود تو یک مجلسی مینشیند میگوید: قالَ الصادق یجبُ الغسلِ الجمعه، میرود تو یک مجلس دیگر یجب که نه اغتسل، مینشیند تو یک مجلسی میگوید: قال الصادق: اغتسل للجمعه، تو یک مجلس دیگر هم مینشیند میگوید: قال الصادق: اغتسل للجنابة، دروغ هم نگفته اما تقطیع کرده این تقطیع چه کار میکند؟ تا آن موقع که نشده بود با این بیانهایی که عرض کردیم غسل جمعه هم میشد واجب، الان جدا شده حالا که شده دیگر آن قرائن رفته نمیتوانیم بگوییم به قرینه جنابت آن یتعین است بعد هم شامل جمعه میشود در اینجا الان حین تکلّم قرینه متصله بوده الان که روای تقطیعش کرده شده قرینه منفصله یعنی اگر ما بخواهیم از اغتسل للجمعة وجوب بفهمیم باید یک قرائنی از خارج بیاوریم پس این مثال مال آنجایی است که حین تکلّم قرینه متصل بوده اما در اثر تقطیع این آقای راوی آن قرینه متصّله از بین رفته ما اگر بخواهیم وجوب برای جمعه ثابت بکنیم احتیاج به یک قرائن منفصله دارد این یک مثال.
یک مثال دیگر: گاهی میآمدند از ائمه سوال میکردند آقا ما حق داریم کلمات شما را نقل بکنیم یعنی عوض بکنیم که اسمش را میگذارند نقل به معنا. روایاتی داریم که بله حضرت میفرماید: مراد ما را بتوانید بیان بکنید این لفظش مهم نیست. خوب پس نقل به معنا عیبی ندارد، خوب اگر روایت عین لفظ امام را آدم تکرار بکند نقل بکند یک قرینه ای دارد مراد روشن میشود، اما اگر نقل به معنا کرد عیبی هم ندارد طبق آن روایت میشود نقل به معنا بکند اگر راوی نقل به معنا کرد روایت را، آن قرینه متصله از بین میرود باید با نقل به معنا قرینه منفصله استفاده بکنیم. عنایت بکنید: ایشان میفرماید قرینه یک وقت منفصله است از حین تکلم مثل همان مثالهای دیروز، یک وقت نه متصله است در حین تکلم ولی انفصال پیدا میکند بعدا، از چه راهی؟ یا به خاطر عروض تقطیع للاخبار که همان مثال اتصالی که زدم، یا به خاطر قول حصول یا لحصول التفاوت من جهة النقل بالمعنی یعنی به خاطر نقل معنا آن قرینه متصله از دست رفته اگر ما بخواهیم اثبات یک حکمی بکنیم باید از قرینه منفصله استفاده بکنیم، او غیر ذلک، غیر ذلک هم مثل نسیان مثلاً فرض بفرمایید مولایی به عبدش یا امام صادق فرموده اکرم العلماء الّا الفُسّاق، معنایش این است که علمای عادل را اکرام کنید این راوی الّا الفُساق را یادش میرود میگوید: قالَ الصادق: اکرمِ العُلماء، خوب اینجا اگر ما بخواهیم استفاده بکنیم که مقصود از این علما علمای عدول است باید به قرینه حالیه به قرینه منفصله، بگوییم ائمه ما یقینا از عالم فاسق بدشان میآید به آن قرینه بگوییم مقصود این است. نمیدانم خلاصه روشن شد یا نه؟ امام فرموده: اکرمِ العلماء الّا الفُسّاق. این راوی الّا الفُساق را یادش میرود میگوید: قالَ الصادق اکرمِ العلماء، خوب اگر یادش نمیرفت آن الّا الفُسّاق بود قرینه متصله بود معلوم میشد اکرم العلماء یعنی علمای عدول، اما یادش رفته این قرینه متصله را یادش رفته حالا آمده گفته قالَ الصادق اکرمُ العلماء. ما اگر بخواهیم استفاده عدول بکنیم از کجا باید بکنیم؟ از قرائن منفصله بگوییم ائمه ما از علمای فاسق بدشان میآید پس این که فرمودند اکرمُ العلماء یعنی علمای عدول. خوب ببینید الّا الفُسّاق قرینةٌ متصلّةٌ مقالیة، یعنی آن اکرم العلماء را برای ما توضیح میداد اما چون که این فراموش کرده ما بخواهیم استفاده بکنیم وجوب اکرام علما را از این کلام باید با قرائن منفصله که چی؟ بگوییم ما میدانیم ائمه ما با آن همه روایاتی که داریم از عالم فاسق بدشان میآید، پس حالا که این راوی گفته اکرمِ العلماء به آن قرینه حالیه میفهمیم مقصود از این علماء علمای عدول است. چی شد؟ همین علمای عدولی که قرینه متصله لفظیه بود بالعرض در اثر نسیان این آقا از بین رفت به قرینه منفصله از آن استفاده میکنیم که مقصود علمای عادل است و علمای فاسق را نباید اکرام کرد.
فجمیعُ ذلک یعنی تمام قرائن منفصله جمعُ ذلک یعنی همه اش چه آن عرضیاش چه آن ذاتیش، اینها چیزهایی است که لا یحصلُ الظن بانّها لو کانت لوظفرنا، این لوصلنا همان ظفرنای آنجوری است دوباره برگشتیم به اشکال اولاً، آقای غیرمقصود به افهام ما قرائن منفصله هم داریم که تو اصلاً تصوّرش را نکردی پس نمیتوانی این ادعا را بکنی بگویی این اکرم العلماء اگر قرینه داشت لوصلنا لظفرنا پس حالا که نیست نمیتوانی شما این کار را بکنی نهایتش نسبت به قرائن لفظیه میتوانی این کار را بکنی و اما قرائن منفصله حالیه در اختیار شما نیست. لذا میفرماید: تمام اینها یعنی این قرائن حالیه قرائن منفصله هم ذاتیش هم عرضیش اینها از قرائنی است که ظن حاصل نمیشود برای غیرمقصود به افهام ظن حاصل نمیشود که انّها اگر آن قرائن لو کانت لوصلت الینا، خلاصه تا اینجا نفی صغری کردیم یعنی آقای غیرمقصود به افهام شما ظن به عدم قرینه نمیتوانی پیدا کنی، معَ نفی کبری تا الان نفی صغری کردیم آقای غیرمقصود به افهام دوباره مثال را عرض میکنم: من به مخاطبم گفتم اکرمِ العلماء قیدی هم نیاوردم، آن آقا میگوید این که چیزی کنارش نیست عدولی، فسّاقی چیزی کنارش نیست پس معلوم است قرینه ای نیست پس معلوم است این متکلم از این اکرم العلماء مقصودش اکرام همه علماء است چون قرینه لفظیه که نیست قرینه منفصله هم که ما نداریم پس نتیجتا اخذ به ظاهر. میگوییم نخیر شما نمیتوانی ظن به عدم قرینه پیدا کنی، نفی صغری، یعنی نهایتش نفی قرینه لفظیه را میتوانی بکنی بگویی من ظن دارم که قرینه لفظیه نیست و اما قرائن منفصله را شما نمیتوانی بگویی من ظن دارم که اگر اینها بود به دست ما میرسید پس حالا که نیست پس معلوم است قرینه ای نبوده بخواهی اخذ به ظاهر بکنی اصلاً ظن حاصل نمیشود این نفی صغری. معَ امکان حالا سلّمنا حاصل بشود بر فرض هم شما آقای غیرمقصود به افهام ظن برایت حاصل بشود که قرینه ای در اینجا نیست چه دلیلی داری بر اعتبار به این ظن؟ آخر ما گفتیم اصل اولی حرمت عمل به ظن است مگر بالخصوص دلیلی بر اعتبار آن ظن باشد آن مقصود به افهام اگر ظن پیدا بکند به عدم قرینه آن دلیل داریم بر اعتبار ظنش، به بنای عقلاء که احتمال غفلت را اعتناء نمیکنند اما غیر مقصود به افهام اگر ظن به عدم قرینه پیدا بکند دلیل نداریم، پس بنابراین اصل اولی حرمت عمل به ظن است شما میگویید من ظن پیدا کردم قرینه نیست، ما که گفتیم اولاً اصلاً ظن حاصل نمیشود ممکن است قرائن حالیه بوده و تو نفهمیدی، ظن حاصل نمیشود. حالا سلّمنا ظن هم که حاصل بشود چه دلیلی داری بر اعتبار این ظن؟ ما که گفتیم اصل اولی حرمت عمل به ظن است، بله اگر مقصود به افهام ظن به عدم قرینه پیدا بکند ظن او حجت است چرا؟ چون احتمال غفلت مرجوح است قهرا این ظن به عدم قرینه پیدا میکند اما ظن به عدم قرینه او مستند به احتمال خفاء قرینه است و خفاء قرینه یک امر راجحی است بنابراین ظن او را اصلاً دلیلی بر اعتبارش نداریم.
لذا ایشان میفرماید: بر فرض هم که ظن حاصل بشود علاوه بر این که ممکن است اینجور بگوییم، بگوییم: لو حصلَ الظن بر فرض هم ظنی حاصل بشود برای این غیرمقصود به افهام ظن به چی؟ ظن به عدم قرینه، بر فرض هم برای این غیرمقصود به افهام ظن به عدم قرینه پیدا بشود لم یکن علی اعتباره دلیلٌ خاصّ چون اصل اولی حرمت عمل به ظن است لذا ظنهایی معتبر است که دلیل خاص داریم، مال کی؟ مثل ظن به عدم قرینهای که مقصود به افهام پیدا میکند من الان به این آقا میگویم اکرم العلماء، قرینهای هم نیاوردم، این ظن پیدا میکند که قرینهای نیست چرا؟ چون من میدانم که در قبال او مسئولیت دارم نمیخواهم او را به اشتباه بیندازم. حالا که گفتم اکرم العلماء قیدی نیاوردم و میداند که من نمیخواهم او را به اشتباه بیندازم ظن به عدم قرینه برایش پیدا میشود یعنی آن احتمال غفلتی که میگوییم شاید غفلت کرده از قرینه او مرجوح است از بین میرود برای این ظن حاصل میشود و دلیل اعتبارش هم بنای عقلاء است. ولی غیرمقصود به افهام بر فرض هم ظن به عدم قرینه پیدا بکند چون عقلاء در آنجا حکم به مرجوحیت نمیکنند او ظنش اعتبار ندارد.
نعم، الظن الحاصل لمقصود بالافهام فی مورد، مقابل یعنی مورد، ظن بعدم قرینه من اینهایی که میگویم اضافه کنید، نعم ظن بعدم قرینهای که الحاصلُ لمقصود بالافهام در مورد احتمال غفلتی که آیا غفلت برای مخاطب است یا متکلّم است آن ظن ممّا اطبقَ علیه العقلاء حالا خودتان یک نصف خط بگذارید رویش، و امّا الظن بعدم القرینة لغیر المقصود بالفهام در مورد احتمال خفاء قرینه آن لا یدلُّ. عنایت کردید یک خطی که من گذاشتم رویش دوباره میخوانم این را اولاً دست ببرید داخلش دو سه کلمه اضافه بکنید بعد هم آن نصفه خط را اضافه بکنید. نعم ظن بعدم قرینه الحاصل لمقصود بافهام فی مورد احتمال الغفلة آن ممّا اطبق علیه العقلاء و امّا الظن بعدم القرینة الحاصل لغیر مقصود بافهام فی مورد احتمال خفاء القرینة فلا دلیلَ علی اعتباره. پس نتیجتا آقا این ظن اولاً پیدا نمیشود بر فرض هم این ظن پیدا بشود دلیل بر اعتبارش نداریم.
هذا غایةٌ ما یمکن، هذا غایة واقعا آقا همان بالجملة دیروز را ایشان میگفتند معنا خوب روشن بود سه روز است الان ما اسیر این هستیم که میرزای قمی چی میخواهد بگوید، لذا ایشان میفرماید: هذا غایة ما یمکن این نهایت چیزی است که ما میتوانیم توجیه کنیم این تفسیر میرزای قمی را، بگوییم خلاصه ایشان که میگوید ظواهر برای مقصود به افهام حجت است برای مقصود به افهام برای غیرمقصود به افهام حجت نیست جهتش این است برای این که مقصود به افهام میتواند ظن به مراد پیدا بکند ولی او نمیتواند.
[جواب مرحوم میرزای قمی]
ولکنّ الانصاف: انصاف این است که لافرقَ فی العمل بالظهور اللفظی اگر ظهور لفظی حجت باشد دیگر برای همه حجت است ایشان میفرماید لا فرقَ داریم ردّ میکنیم میخواهیم ردّ بکنیم این تفسیر ایشان را، لافرقَ در عمل به ظهور لفظی در اصالة عدم صارف یعنی همه میتوانند بگویند اصل عدم قرینه است من الان به این گفتم اکرم العلماء ممکن است مقصودم علمای عدول باشد ولی صارف که نیاوردم، هم این آقا میتواند اخذ به این ظاهر بکند هم آن آقایی که حرف من را میشنود. ایشان میفرماید فرقی نمیکند من اگر به مخاطبم گفتم اکرم العلماء این چه کار میکند این مخاطب من؟ میگوید اصل عدم صارف، انشاءالله صارفی نیست یعنی این علماء عمومش مراد است، آن هم میگوید، میگوید: ما نمیدانیم این آقایی که گفته اکرم العلماء آیا صارفی دارد یا نه؟ همینطوری که این میگوید اصل عدم صارف به عمومش اخذ میکند آن هم میگوید اصل عدم صارف به عمومش اخذ میکند، فرقی نمیکند. لذا ایشان میفرماید: هیچ فرقی ندارد در اصالة عدم صارف یعنی هم این و هم آن هر دو اینها اصل عدم قرینه جاری میکنند میگویند صارفی نیست از ظاهر، ظاهر اکرم العلماء صارف ندارد حالا که صارف ندارد هم این اخذ به ظاهرش میکند هم او. ایشان میفرماید: لا فرقَ بین من قُصدَ افهامُه و بین من لم یقصد افهامه.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.