درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۸۶: حجیت ظواهر کتاب ۷

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

دلیل اول صاحب وسائل برای منع از اخذ به ظاهر آن روایات تفسیر به رأی بود، یعنی از نظر ایشان اخذ به ظاهر مشمول تفسیر به رأی بود، جوابشان را دادیم. دلیل دومشان این است: می‏گویند علت این که ما نمی‏توانیم به ظواهر کتاب عمل بکنیم برای این که هر کسی یک قدری اصطلاحات بلد باشد یک قدری وارد مطالب علمی باشد می‏داند علم اجمالی دارد که در این قرآن عموماتی هست که ظاهرش اراده نشده، می‏فرماید خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا، غیر از خمر و خنزیر و میته و اینها همه چیز حلال است ولی ما می‏دانیم عملاً عصیر عنبی حرام است اذا غلی، دنبلان حرام است، لحمُ الارنب حرام است، خوردن تراب و خاک حرام است، خوب از اینطرف می‏بینیم ظاهر آیه می‏گوید همه چیز حلال است و از آن طرف هم تو روایات مخصّصاتی داریم که این عام را تخصیص زده، از اینطرف تو قرآن می‏بینیم مطلقاتی داریم می‏گوید اعتق رقبةً، و حال آن که تو روایات می‏گوید اعتق رقبةً مؤمنة، خوب کتابی که سرنوشتش اینجور است عموماتی دارد که ظاهرش مراد نیست مطلقاتی دارد که ظاهرش مراد نیست این کتاب می‏شود مجمل و وقتی که مجمل شد اثر اجمال توقف است آدم به مجمل که نمی‏تواند عمل کند، اثر آن علم اجمالی ما چی می‏شود؟ اثرش مجمل بودن قرآن می‏شود، مجمل بودن قرآن اثرش چیه؟ اثرش توقف است، اثرُ الاثر اثر قیاس مساوات مال همین جا است، یعنی توقف اثر مجمل بودن کتاب است که مجمل بودن کتاب اثر این است که ما علم داریم در قرآن ظواهری هست که اراده نشده آن وقت اینجا خود این اثر این علم اجمالی اثرش مجمل شدن کتاب است و بالنتیجه اثر مجمل هم توقف است پس ما حق نداریم به ظواهر کتاب عمل بکنیم، این استدلال.

ایشان جواب نقضی دادند؛ اولاً ظواهر سنت را چی می‏گویی خوب همین برنامه در سنت هم هست پیغمبر فرموده المؤمنون عند شروطِهم، ولی ما می‏دانیم تخصیص خورده هر شرطی که عمل کردنی نیست شرط‌هایی که برخلاف کتاب و سنت باشد که آنها را نباید عمل کرد، خوب این را چی می‏گویی شما در روایات هم ما داریم کلَّ شی‏ءٍ لک حلال و حال آن که خیلی از چیزها حرام است، عین همین سرنوشتی که شما در قرآن ادّعا می‏کنید در روایات هم داریم چطور به ظواهر روایات عمل می‏کنید اما به ظواهر کتاب عمل نمی‏کنید؟ این دلیل اول یعنی جواب نقضی.

و امّا جواب حلّی: می‏گوییم آقا ما با این علم اجمالی که داریم فحص می‏کنیم بعد از فحص یک مقدار مخصصات که پیدا کردیم علم اجمالیمان منحل می‏شود. و خلاصه ایشان می‏فرمایند: عنایت بکنید فرق این دو تا را او خیال کرده آن علم اجمالی علت توقف است می‏گوید این علم اجمالی علت می‏شود که ما توقف کنیم به ظاهر کتاب عمل نکنیم، ایشان می‏گوید علم اجمالی علت توقف نیست علت فحص است، یعنی چون شما علم اجمالی دارید که در کتاب یک همچنین برنامه ‏ای هست این اقتضاء می‏کند که تندی به ظاهر خُلقَ لکم عمل نکنید، اینجا باید فحص بکنید پس این علم اجمالی ما علت نمی‏شود برای سقوط کتاب و کتاب را بگذاریم کنار، علت است برای وجوب فحص، ما فحص می‏کنیم بعد می‏بینیم چهار پنج تا حرام تو روایات نقض شده خوب آن چهار پنج تا را حکم به حرمتش می‏کنیم نسبت بقیه را می‏گوییم خُلق لکم ما فی الارض جمیعا. پس اگر ایرادی هست قبل الفحص است که انسان نمی‏تواند به عمومات قرآن عمل کند ولی وقتی که فحص کردیم یک مشت محرمات به دست آوردیم فهمیدیم این آیه تخصیص خورده به آن چند تا خوب آن چند تا را اجتناب می‏کنیم نسبت به بقیه هر چی شک کردیم حرام است یا نه تمسّک می‏کنیم به این عموم عام و عیبی ندارد. وقتی که ایشان این جواب را می‏دهد او دوباره اشکال می‏کند می‏گوید نخیر فحص دردی را دوا نمی‏کند الان شما علم اجمالی دارید یا این ظرف نجس است و یا این ظرف، علم اجمالی داری هر چی هم تلاش می‏کنی بالاخره از یک راهی بفهمی نجس کدام است نمی‏توانی به دست بیاوری حالا این فحص دردی دوا کرد برای شما؟ چه فرقی می‏کند قبلاً که فحص نکرده بودی علم اجمالی داشتی یکی از اینها حرام است، حالا هم که تلاش کردی فحص کردی باز هم علم اجمالیتان هست، علم اجمالی اگر هست به حرمت فحص دردی برایش دوا نمی‏کند. یا آن عالم شاعر بالاخره ما نفهمیدیم این آقای عالم به مقتضای اکرمِ العلماء اکرامش واجب است یا به مقتضای لاتُکرِم الشعراء اکرامش حرام است، هر چی هم تلاش کردیم ببینیم از یک راهی بتوانیم به دست بیاوریم که آیا این محرمُ الاکرام است یا واجبُ الاکرام است چیزی به دست نیاوردیم، حالا این فحص چیزی را دوا می‏کند شما می‏گویید علم اجمالی داریم باید فحص بکنیم شما اگر فحص هم بکنید هنوز اثر علم اجمالی هست هنوز مجمل بودن به حال خودش هست و با فحص از بین نمی‏رود، نتیجتا اخذ به ظواهر جایز نیست.

دوباره ایشان برای این که اشکال را بهتر ثابت بکند دوباره اشکال را برگردان می‏کند ایشان، یعنی همان حرفها را برگردان می‏کند و بعد جواب می‏دهد. خلاصه اشکال این آقا این است: می‏گوید شما که قبول دارید که علم اجمالی داریم به این که یک مخصصاتی در کتاب هست، من از شما سؤال می‏کنم، اخباری می‏گوید، با این علم اجمالی اگر شما فحص کردید یک مشت مخصص هم به دست آوردید باز هم هنوز علم اجمالی ما هست چرا؟ برای این که علم اجمالی ما کبیر است دایره ‏اش وسیع است، بر فرض هم شما پنج تا حرام گیر بیاوری ما احتمال می‏دهیم پنج تا دیگر حرام باشد چون این روایات ما خیلی‏‌هایش از بین رفته، شما گشتی پنج تا حرام پیدا کردی احتمال دارد پنج تا حرام دیگر هم باشد و تو روایاتی بود شما به دست نیاوردی بعد از این فحص آیا این علم اجمالی شما اثرش باقی است یا باقی نیست؟ اگر اثرش باقی است که به علم اجمالی‏تان باید عمل بکنید باید به آن ظواهر عمل نکنید. و اگر هم اثرش باقی نیست پس از اول فحص واجب نبوده. این خلاصه این اشکالی که ایشان برگردانش کرد.

جواب: می‏گوییم اثرش باقی نیست. آخر آن سؤال کرد شما بعد از این که فحص کردید آیا اثر آن علم اجمالی‏تان باقی است یا باقی نیست؟ جواب: می‏گوییم باقی نیست، علم اجمالی ما تا قبل الفحص است هنوز ما فحص نکردیم می‏دانیم این خلق لکم ما فی الارض جمیعا یقینا تخصیص خورده یقینا یک مخصّصاتی خورده، آن وقت نمی‏توانیم بگوییم اصل عدم تخصیص، وقتی که ما علم اجمالی داریم نمی‏توانیم بگوییم اصل عدم تخصیص، لذا باید فحص کنیم فحص می‏کنیم پنج تا حرام تو روایات به دست می‏آوریم احتمال می‏دهیم این پنج تا حرام همان محرمات است همان مخصّصات معلوم بالاجمال است وقتی ما فحص کردیم پنج تا دلیل پیدا کردیم بر حرمت پنج چیز و احتمال دادیم این حرامهایی که ما پیدا کردیم همان تخصیصهای معلوم بالاجمال است، همین قدر که احتمالش را بدهیم که این پنج تا حرام همان مخصّصات معلوم بالاجمال است علم اجمالی ما منحل می‏شود. عرض کردم بنا بر آن که انحلال حکمی را کافی بدانیم، چون خود ایشان دو سه جای رسائل برمی‏گردید یک جاهایی ایشان انحلال حکمی را کافی می‏داند مثل همین جا، که خلاصه چون اخباری می‏گوید انحلال حقیقی می‏خواهیم چون احتمال آن پنج تایی که شما پیدا کردید غیر از آن مخصّصات معلوم بالاجمال باشد، نه می‏گوییم انحلال حکمی کافی است همین قدر که ما احتمال دادیم این پنج تا حرام همان حرام‌های معلوم بالاجمال است علم اجمالی ما منحل می‏شود.

خوب پس عنایت بفرمایید، نتیجه چی شد آقا؟ می‏گوییم قبل الفحص علم اجمالی اثر دارد ولی بعد الفحص که ما احتمال می‏دهیم این حرام‌هایی که ما پیدا کردیم همان مخصّصات، دیگر بعد از این علم اجمالی ما منحل می‏شود به علم تفصیلی نسبت به این پنج تا حرامی که پیدا کردیم و شک بدوی می‏شود نسبت به غیر اینها، بنابراین چون شک بدوی می‏شود مجرای اصل است.

۲

کلام سید صدر

خوب برسیم به درس امروز، ما گفتیم از نظر صاحب وسائل بزرگترین مانع از اخذ به ظاهر کتاب چی بود؟ تفسیر به رأی بود، ایشان نظرشان این بود صاحب وسائل، چرا نمی‏شود اخذ به ظاهر کرد؟ برای این که اخذ به ظاهر از صغریات تفسیر به رأی است تفسیر به رأی هم که حرام است پس اخذ به ظاهر حرام است، ردّشان کردیم. حالا سید صدر که ایشان هم از اخباریین است بسیار مرد جلیلُ‏ القدری است هم از نظر معنوی و هم از نظر علمی ایشان شرحی نوشته بر وافیه فاضل تونی، فاضل تونی از اصولیین مهم بوده کتابی دارد به نام وافیه، این آقای اخباری بر آن کتاب اصولی حاشیه ‏ای زده به نام حاشیه سید صدر معروف است چاپ هم هنوز نشده دهان به دهان تو زبانها هست شاید هم تو بعضی از کتابخانه‏‌ها نسخه ‏اش باشد. این آقای سید صدر می‏گوید: نه، علت این که ممنوع است عمل به ظواهر، علتش این است که طبق اصل اولی است برای این که اصل اولی حرمت عمل به ظن است همان تأسیس اصلی که ما کردیم، اصل اولی حرمت عمل به ظن است ظواهر قرآن هم که بیشتر از ظن افاده نمی‏کند پس اصل اولی اقتضا می‏کند ما به ظاهر قرآن عمل نکنیم. دقت کردید تفاوت را، صاحب وسائل می‏گفت چی؟ می‏گفت عمده دلیل بر ممنوعیت عمل به ظواهر این است که چون تفسیر به رأی است، آقای سید صدر این را نمی‏گوید ایشان می‏گوید عمده دلیلی که عمل به ظواهر کتاب ممنوع است برای طبق اصل اولی است برای این که اصل اولی قاعده اولیه اقتضا می‏کند که عمل به ظن حرام است طبق آن آیات و روایاتی که، آخه این تاسیس اصل ما قبلاً کردیم دیگر، سید صدر اشاره به آن تاسیس اصل می‏کند می‏فرماید: اصل اولی حرمت عمل به ظن است و ظواهر کتاب هم که بیش از ظن افاده نمی‏کند پس اگر عمل به ظواهر قرآن ممنوع است طبق اصل اولی است، منتهی روایات از تحت آن اصل اولی خارج است. پس تفاوت شد بین آقای صاحب وسائل و سید صدر، او می‏گوید عمده دلیلی که به ظاهر کتاب نمی‏شود عمل کرد چون از مصادیق تفسیر به رأی است، ایشان می‏گوید نه، عمده دلیلش این است: برای این که اصل اولی حرمت عمل به ظن است ظواهر قرآن هم که مفید ظن است افاده قطع نمی‏کند به خاطر اصل اولی حرام است اصل اولی حرمت عمل به ظن است الّا ما خَرجَ بالدلیل، روایات خارج شده یعنی به روایات ما به ظواهرش می‏توانیم عمل بکنیم اما به ظواهر قرآن نمی‏توانیم عمل بکنیم طبق اصل اولی.

ایشان می‏فرماید: ثم انّک قد عرفتُ آن موقع که حرف صاحب وسائل را می‏خواندیم دانستی که عمده منع اخباریین از عمل به ظواهر کتاب عمده دلیلشان آن اخباری بود که ما را منع می‏کرد از تفسیر قرآن، و می‏گفت عمل به ظواهر از مصادیق تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی حرام، پس عمل به ظواهر حرام، ایشان عقیده‏شان این بود. امّا یظهرُ من کلام السید الصدر شارح الوافیة، در آخر کلامش ایشان این را فرموده، فرموده: عمده دلیلی که ما را منع می‏کند از عمل به ظواهر کتاب هوَ مقتضی الاصل این تأسیس اصلی است که آن روز ما کردیم آخر صفحه ۳۰، نظرتان است که اصلش را هم من گفتم یعنی قاعده، قاعده اولیه حرمت عمل به ظن است الّا ما خرج بالدلیل، این آقای سید صدر هم همین را می‏گوید، می‏گوید: علت این که ما به ظواهر قرآن نمی‏توانیم عمل بکنیم طبق قاعده اولی است والعملُ بظواهر الاخبار خرجَ بالدلیل اصل اولی حرمت عمل به ظن الّا ما خرجَ بالدلیل، قرآن در تحت اصل اولی است دلیلی نداریم برای این که ظواهرش را می‏شود عمل کرد ولی روایات را دلیل داریم که به ظواهرش می‏شود عمل کرد او از تحت اصل اولی خارج است. حیثُ قالَ، عنایت بکنید ایشان چون عبارتها را می‏خواهد دیگر مختصر بکند یک عالمه عبارت دارد آقای سید صدر، ایشان خلاصه‏ گویی می‏کند، ایشان می‏گوید: قالَ مقول این قول ما خلاصته است،

ـ سؤال:...

ـ می‏گویند دلیلش این است که امام فرموده ثقه هر چی گفت اطع، ما ادایا عنی فانی یودی، هر چی آقای عمری که اولین نائب خاص امام زمان سلام الله علیه، هر چی او گفت چون ثقه است اطاعت کن، این دلیل. عرض کردیم فعلاً اینها جواب نقضی است که ما دیروز خواندیم، ما دیروز این حرفها را زدیم که فرقی نیست اگر شما به ظواهر کتاب عمل نمی‏کنید به ظواهر اخبار هم نباید عمل کنی. خوب ایشان نبود اشکال می‏کند.

خلاصه مطلب، پس ببینید آقا فعلاً داریم حرف سید صدر را می‏خوانیم ایشان می‏گویند: قاعده اولیه حرمت عمل به ظن است الّا ما خَرَج بالدلیل، اخبار خرجَ بالدلیل اما آیه قرآن را برای حجّیتش دلیل نداریم تا از تحت اصل اولی می‏ماند. حالا می‏خواهیم عبارت‌های سید صدر را بگوییم فشرده هم بگوییم، ایشان می‏گوید: قالَ مقول این قول ما خلاصتهُ است دو خط بعد، یعنی این ما خلاصتهُ مقول قول است، اول ببینیم چه چیزهایی گفته تا برسیم به آن حرف اساسیش. عنایت کنید آقا، سید صدر مطلب زیاد گفته ایشان با رمز و خلاصه با فشردگی بیان می‏کند، ما سه دسته آیه قرآن داریم آقا: در قرآن یک محکمات ما داریم، یک متشابهات داریم که آیه تصریح دارد سوره آل عمران آیه ۷، می‏گوید: هو الذی انزلَ الیک الکتاب منهُ آیاتُ المحکمات و اوخرُ المتشابهات، این دو دسته‏اش، این حالا ظواهر تو این آیه نیست، قرآن دو دسته است یک دسته‏ اش محکمات است و یک دسته‏ اش متشابهات است، امّا الذین فی قلوبهم زیقٌ فیتبعونَّ ما تشابهَ آنهایی که بیماری قلبی دارند غرض و مرض دارند آنها دنبال متشابهات می‏روند یعنی محکمات واجبُ العمل است انسان باید به محکمات عمل بکند اما متشابهات جایز نیست. خوب محکمات که جای حرف نیست محکم یعنی چیزی که معنایش روشن است انَّ اللهَ لایظلمُ علی احدٍ، خوب همه می‏فهمند انّ الله امَرَ بالعدلِ و الاحسان همه می‏فهمند، اینها را می‏گویند محکمات. یک چیزهایی هم داریم متشابهات است مثل ثلاثةُ القروء، که نمی‏دانیم این قروء آیا طُهر است این قرء یا حیض است، خوب اینجا ایشان می‏فرماید محکمات را که همه می‏گویند باید عمل کنیم اختلافی نیست، متشابهات هم که همه می‏گویند باید عمل نکنیم آن هم اختلافی نیست، می‏ماند ظواهر، سید صدر دارد می‏گوید، می‏گوید: ظواهر محل خلاف است بین اصولیین و اخباریین، اصولیین ظواهر را ملحق می‏کنند به محکمات، می‏گویند چطور محکمات واجبُ العمل است عمل به محکمات عیبی ندارد عمل به ظواهر هم عیبی ندارد. ولی اخباریین ظواهر را ملحق می‏کنند به متشابهات خوب متشابهات که محرمُ العمل است پس ظواهر هم محرمُ العمل است لذا آقای سید صدر می‏فرمایند: محکمات که اشکالی ندارد در وجوب عملش، متشابهات هم که اشکالی ندارد در حرمت عملش، لذا می‏ماند در ظواهر که نه مثل محکمات خیلی معنایش روشن است و نه مثل متشابهات خیلی مبهم است بلکه ظهور دارد مثل اقیمواالصلوة، آتواالزکوة، اینها فعل امر است دیگر فعل امر ظهور در وجوب دارد، آن وقت اینجا است که نزاع بین اصولی و اخباری است و ایشان می‏گوید حق با اخباریین است. آقای سید صدر می‏گوید: آقایان اصولیین ظواهر را ملحق می‏کنند به محکمات می‏گویند این هم جایزُ العمل است، آقایان اخباریین ظواهر را ملحق می‏کنند به متشابهات می‏گویند این هم محرمُ العمل است، بعد خود ایشان در مقام قضاوت می‏فرمایند حق با اخباریین است. اینها را فی ‏الجمله ایشان نقل می‏کند تا برسیم به آن مطلبی که می‏خواهیم صریحش را نقل بکنیم.

ایشان اولاً اثبات کرده که انّ فی القرآن محکماتٌ و متشابهاتٌ و ظواهر، خوب بود متشابهات هم حالا می‏گفتند چون ایشان دارد خلاصه می‏کند، در قرآن سید صدر فرموده: در قرآن ما یک محکماتی داریم، یک متشابهاتی داریم، یک ظواهری داریم، انّهُ یعنی محکم، محکم که لایصحّ انکار است محکم را که کسی نمی‏تواند انکار کند. این را هم اضافه کنید: متشابهات را هم کسی نمی‏تواند اثبات کند، محکم را کسی نمی‏تواند انکار کند یعنی همه می‏گویند واجبُ العمل است، متشابهات هم کسی نمی‏تواند اثبات کند چون همه می‏گویند حرام است، می‏ماند ظواهر آمده گفته: انه یعنی محکم ممّا یعنی محکم لا یصحُّ انکار است یعنی نزاعی در آن نیست، متشابه هم مما لا نزاعُ فیه است و ینبغی النزاعُ در عمل به ظواهر، نزاع بین اصولی و اخباری در عمل به ظواهر است. بعد فرموده و انّ الحقّ مع الاخباریین اخباریین ظواهر را ملحق کردند به متشابهات گفتند متشابهات که یقینا حرام است ظواهر هم ملحق به او کردند، اصولیین گفتند محکمات که یقینا جایزُ العمل است ظواهر را ملحق به او کردند. ما خلاصتهُ بعد از این که این حرفها را زده خلاصه کلامش را باز نقل می‏کنیم چون کلمات ایشان خیلی مفصّل است.

خلاصه حرف آقای سید صدر این است: که یظهرُ بعد مقدّمتین: که آقای سید صدر گفته اگر من بخواهم توضیح بدهم که بگویم حق به جانب اخباری است اصولیین اشتباه می‏کنند این احتیاج به دو مقدمه دارد منتهی دو مقدمه‏اش خیلی مفصّل است، ایشان دو تا را مقدمه را هم خلاصه می‏کند. عنایت کنید آقا یک مقدمه ایشان اول می‏گوید چهار جزء دارد یک مقدمه هم بعدا می‏گوید آن هم چهار تا جزء دارد. پس می‏خواهیم عبارتهای سید صدر را بخوانیم آن هم خلاصه‏ اش را باز می‏خواهیم بخوانیم، ایشان یک مقدمه اولی دارند مرکب از چهار جز است، یک مقدمه ثانیة دارند آن هم مرکب از چهار جز است. مقدمه اول نتیجه ‏اش این است که عمل به ظواهر جایز است، آقای سید صدر در مقدمه اولش جوری حرف می‏زند که عمل به ظواهر را جایز می‏کند ولی در مقدمه دوم باطل می‏کند چرا؟ یعنی می‏خواهد بگوید ولو اقتضاء دارد مقدمه اولی اش این است می‏خواهد بگوید که قرآن اقتضای این را دارد که ظواهرش حجت است، ولی در مقدمه دوم برایش مانع درست می‏کند می‏دانید که مقتضی اگر ما داشته باشیم مانع کنارش باشد آن مانع اثر مقتضی را می‏گیرد، پس در مقدمه اول زحمت کشیده چی را ثابت کرده؟ گفته قرآن اقتضای این را دارد مثل سایر کتابها، شارع هم که در مکالماتش یک طریق اختراعی در خودش ندارد، شارع مقدس هم در مکالماتش مثل سایر عقلاء است چطور عقلاء ظاهر کتابهایشان را آدم می‏تواند عمل کند قرآن هم به ظواهرش می‏شود عمل کرد، غرض گول این عبارت را نخورید که ایشان حالا از موافقین ما است، نه می‏گوید اقتضای این را دارد که قرآن را به ظواهرش عمل بکنیم ولی در مقدمه دوم این اقتضا را به هم می‏زند یک موانعی درست می‏کند می‏گوید چون این موانع در بین است جلوی آن اقتضا را می‏گیرد نتیجه چی می‏شود؟ نتیجه این که عمل به ظواهر ممنوع است.

[مقدمه اول کلام سید صدر]

خوب حالا مقدمه اولی که مرکب از چهار جزء است چیه؟ یک: آمده می‏گوید موافقت با ضمیمه توضیحاتی که من عرض می‏کنم، ما حدیث داریم که حلال پیغمبر حلالٌ الی یوم القیامة، حرام ایشان حرامٌ الی یوم القیامة، آمده گفته به مقتضای این حدیث پس ما مکلّف هستیم تا روز قیامت، این جزء اول، یعنی جزء اول از مقدمه اول، ما طبق این حدیث تا قیامت مکلّف هستیم به یک تکالیفی این یک جزء. جزء دوم: تکالیف هم فرع بر افهام است، کی آدم مکلّف می‏شود؟ آن موقعی که بیان کنند تفهیم کنند برای انسان تکلیف را، این دو جزء. جزء سوم: نوعا تفهیم تکالیف به بیان است با قول است گاهی می‏شود با فعل تکلیف را بیان می‏کنند حالا همین جا هم مثالش را بزنم؛ پیغمبر یک روزی فرمودند: صلّوا کما رایتمونی اصّلی، نفرمودند نماز چیه فرمودند بلند شوید نماز بخوانید همین‏طوری که من می‏خوانم شما بخوانید. خوب بیان تکلیف کردند با فعل، گاهی می‏شود بیان تکلیف با فعل. یا به حضرت باقر علیه ‏السلام گفتند آقا آن وضویی که در اسلام مشروع است برای ما توضیح بدهید. ایشان حرف نزد فرمود: یک ظرف آن بیاورید وضو گرفتند عین بچه آدم از بالا شستند آمدند پایین، یعنی آنهایی که از پایین به بالا می‏شویند برنامه ‏شان درست نیست. ببینید پس پیغمبر در آن نماز با فعلشان تکلیف را روشن کردند امام باقر علیه‏ السلام با فعلشان تکلیف را بیان کردند، ولی غالبا تکلیف با قول است. پس دوباره مقدمات را بگویم این مثال فاصله شد: ما طبق آن حدیث مکلّفیم تا روز قیامت به یک تکالیفی این یک جزء. جزء دوم: تکالیف فرع بر افهام است باید به ما افهام و تفهیم کنند تا ما مکلّف بشویم این دو جزء. جزء سوم: غالبا افهام تکالیف به بیان است به کلام است حالا یکی دو سه مورد هم با فعل است آن جزء حساب نیست غالبا تفهیم تکالیف با بیان است، و بیان هم غالبا دلالتش ظنّی است و قرآن هم همین‏طور است یعنی طبق این مقدمات شما می‏توانید به ظواهر قرآن عمل بکنید اقتضای این را دارد یعنی عقلاء وقتی که می‏خواهند یک چیزی را مقصدشان را بفهمانند با قول می‏فهمانند و قول هم که نوعا مفید ظن است و شارع مقدس هم که یک طریق اختراعی ندارد پس طبق مقدمه اولی که مرکب از چهار جزء است قرآن اقتضای این را دارد که به ظواهرش عمل بکنیم.

بعد می‏رسیم به مقدمه دوم که با آن مقدمه دوم مانع درست می‏کند؛ ما گفتیم قرآن هم مثل سایر کتابها است اقتضای حجّیت ظواهر در آن هست ولی با آن موانعی که بعدا می‏شماریم جلوی این مقتضی را می‏گیریم آن وقت نتیجه چی می‏شود؟ نتیجه حرف اخباریین می‏شود که اخذ به ظاهر قرآن نمی‏شود کرد.

حالا عنایت بفرمایید: ایشان می‏فرماید مقدمه اولی آن را هم خلاصه ‏اش داریم می‏کنیم، چهار جزء دارد الاولی این یعنی مقدمه اولی، چهار جزء دارد ۱ـ انّ بقاء التکلیف طبق آن حدیث ممّا لا شک فیه است الی یوم القیامة طبق آن حدیثی که خواندم، این جزء اول که ما مکلّفیم تا روز قیامت. ۲ـ لزوم العمل بمقتضاه موقوف علی الافهام مقتضی تکلیف، عمل مقتضای تکلیف فرع بر افهام است خوب باید به ما افهام بکنند تفهیم بکنند تا ما مکلّف بشویم این دو. ۳ـ و هو یکون فی الاکثر بالقول، غالبا افهامها به قول است، حالا من دو سه مورد شمردم که افهام فعلی هم داریم ولی غالبا افهام تکلیف‌ها به قول است و کلام. ۴ـ و دلالتهُ و دلالت قول هم در اکثر یکون ظنیةً قولها هم اکثرا دلالتش دلالت ظنی است. یعنی چی؟ حالا که بنای عقلاء اینجوری است قرآن هم که همان بیان عقلاء است پس قرآن اقتضای این را دارد که ما اخذ به ظاهرش بکنیم چون که سیره عقلایی است این است. حالا این اذ علت قول چهارم است

ـ سؤال:...

ـ آقا داریم حرف آقای سید صدر را می‏خوانیم. بله به آن اشکال داریم ما، شما صبر کنید ما داریم حرف سید صدر را می‏خوانیم هر وقت شیخ انصاری شدیم جواب ایشان را ندادیم آن وقت شما شیخ انصاری بشوید ما الان سید صدر هستیم هیچ گونه اشکال حق نداریم بکنیم می‏گوییم این آقا اینجوری می‏گوید، خوب بعد خدمتشان می‏رسیم که این آقا حرفهایشان ناتمام است.

عنایت بکنید این اذ، علت جزء چهارم است، مقدمه اولی چهار جزء شد جزء سوم این بود که افهام‌ها نوعا غالبا از طریق قول است و دلالت قول هم اکثرا ظنّی است، چرا ظنّی است؟ اذ مدارُ الافهام علی القاء الحقائق مجرّدةً عن القرینة و علی ما یفهمون. عنایت کنید آقا این اسد سه چهار تا خصوصیت دارد که هیچ حیوانی ندارد می‏خواهم یک مثال بزنم که با این عبارت تطبیق بکند: خوب حیوانات گرگ و پلنگ و اینها هم درنده هستند آنها هم مفترس هستند، نه اسد سه چهار تا خصوصیت دارد ما یک دانه‏ اش را می‏دانیم تا می‏گوییم اسد یعنی آن کسی که خیلی جرأت دارد یعنی آن حیوانی که سلطان جنگل است خیلی قدرتش زیاد است، همه ما همین اطلاع را داریم از اسد، ولی دو تا امتیاز دیگر دارد که هیچ حیوانی ندارد این که ابخر است ابخر یعنی چی؟ یعنی دهانش خیلی بوی گند می‏دهد متعفّنُ الفم است، تو هیچ حیوانی ما داریم که انقدر دهانش تعفّن داشته باشد، پس اسد یکی از امتیازاتش هم ابخریت است این را تو مطوّل دارد آقایانی که مطوّل خواندند. و دیگر این که بدنش مثل آتش داغ است حمّاه خیلی داغ است، یعنی شما اگر یک آدم متعفّن الفم را دیدید می‏توانید بگویید این آقا مثل شیر است، ما تا حالا خیال می‏کردیم هر کسی که شجاع است مثل شیر است، خوب بله طبق آن امتیاز اولی بله، اما اگر یک کسی دهانش خیلی بو می‏داد می‏توانیم بگوییم این آقا مثل شیر است، یا آقا تو تب دارد می‏سوزد چهل و دو درجه تب دارد می‏گوییم این آقا مثل شیر خوابیده بود، یعنی چی؟ یعنی بدنش از تب داشت می‏سوخت. پس بنابراین این اسد این خصوصیات را دارد. حالا یک متکلمی به مخاطبش می‏گوید رایتُ اسدً، من امروز اسد دیدم، دیگر توضیح نمی‏دهد که این اسدی که من دیدیم آن اسد شجاع است، آن اسدی است که دهانش بو می‏دهد، آن اسدی است، اینها را هیچی نمی‏گوید چرا؟ اعتمادً علی ما یفهمون برای این که اعتماد می‏کند به فهم آن مخاطب. پس ببینید بنای عقلاء به این است که الان می‏خواهد بگوید من حیوان مفترس دیدم می‏گوید رایتُ اسدً دیگر توضیح نمی‏دهد خصوصیات آن اسد را یعنی توضیح نمی‏دهد معنای حقیقی‏اش را چون معنای حقیقی اسد آن است که خیلی شجاعت و جرأت دارد و خلاصه دهانش خیلی بو می‏دهد و خیلی هم بدنش گرم است، اینها را توضیح نمی‏دهد چرا؟ اعتمادً علی ما یفهمون، این علی ما یفهمون را در تقدیر بگوییم متعلّق به یک اعتمودُوا است یعنی این متکلمی که می‏گوید رایتُ اسدً دیگر توضیح نمی‏دهد که این اسدی که من دیدیم این خصوصیات معنای حقیقی‏اش را بگوید چرا؟ اعتماد می‏کند به فهم او، خوب می‏گوید اعتماد او چیه؟ می‏گوید: این یکی از عقلاء است می‏گوید رایتُ اسدً قرینه ‏ای هم که نه بر آن طرف آورده و نه بر این طرف، ظاهرا حمل می‏کند بر همان معنای حقیقی. ایشان می‏فرماید در عین حالی که آن مخاطب این را حملش می‏کند بر معنای حقیقی در عین حال احتمال مجاز هست، یعنی احتمالش هست که این آقا مقصودش از اسد رجل شجاع باشد. می‏خواهیم دلیل بیاوریم برای دلالت ظنی، غالبا افهام‌ها با قول است و قول‌ها هم غالبا ظنی است مثل همین مثالی که زدیم، یعنی در عین حالی که این آقا دارد می‏گوید رایتُ اسدً دیگر خصوصیات آن اسد را نقل نمی‏کند، او حملش می‏کند بر معنای حقیقی ولی در عین حال احتمال معنای مجازی هم هست، ظن هم همین است دیگر، پس رایتُ اسدً در نزد عقلاء اگر به کسی گفته شد در عین حالی که حملش می‏کنند بر معنای حقیقی ولی احتمال معنای مجازیش هم هست. پس نتیجتا چی شد؟ افهام‌ها نوعا به قول است و قول‌ها هم نوعا مفید ظن است و شارع هم که طریقه‏ ای غیر از طریق عقلاء ندارد پس نتیجتا ظنی که از ظواهر قرآن به دست می‏آید برای شما حجت است. خوب این مقتضی است ولی الان مقدمه دوم را می‏گوییم و این مقتضی را خرابش می‏کنیم می‏گوییم: نه اقتضاء دارد ولی مانع در مقابلش است به هم می‏زنیم مقدمه اول را.

اذ مدارُ الافهام علی القاء الحقایق این علت جزء چهارم است، چرا غالبا دلالت الفاظ ظنی است؟ می‏گوید: برای این که مدار افهام بر الحاق حقایق است یعنی این آقا می‏گوید رایتُ اسدً، مجردةً عن القرینة کدام قرینه؟ قرینه ‏های اختصاصی به آن حیوان ابخریت و جرأت و آن حمّاه بودن، مجردةً عن القرینة القاء حقایق می‏کند چرا؟ اعتمادً علی ما یفهمون برای این که اعتماد می‏کند به فهم او، می‏گوید من وقتی که می‏گویم رایتُ اسدً خوب او از این حیوان مفترس می‏فهمد دیگر احتیاج ندارد من ابخریتش را هم بگویم، احتیاج ندارد آن حمّاه‌اش را هم بگویم. بنابراین او حمل می‏کند بر معنای حقیقی ولی احتمال تجوّز و خفاء قرینه همچنان باقی است. یعنی در عین حالی که اسد این آقا را حمل می‏کند بر معنای حقیقی ولی در عین حال یک درصدی احتمال مجاز می‏دهد که شاید مقصود این آقا از این اسدی که گفته رجل شجاع باشد.

نتیجتا آقا از این مقدمه نتیجه گرفتیم که ظواهر کتاب،.... عنایت کردید آقا این مقدمه چی شد؟ با این مقدمه ما ثابت کردیم قرآن اقتضای حجّیت درش هست چرا؟ چون برنامه عقلایی اینجوری است که اگر یک نفر بگوید رایتُ اسدً مطلب خودش را افهام می‏کند با کلام هم افهام می‏کند و آن هم حمل بر معنای حقیقی می‏کند در عین حال احتمال مجاز هم هست، قرآن هم همین‏طور است. پس همانطوری که رایتُ اسدً آن آقا را حمل بر ظاهرش می‏توانیم بکنیم اخذ به ظاهرش می‏توانیم بکنیم قرآن هم همین‏طور است. پس مقدمه اول اقتضاء درست کرد حالا با مقدمه دوم می‏خواهیم خرابش بکنیم، یعنی می‏گوییم بله اقتضای حجیت هست در قرآن، ظواهر قرآن اقتضای حجّیت درش هست ولی موانعی در پیش داریم که این موانع آن مقتضی را به هم می‏زند، مثل آتش تا می‏آید این آتش بسوزاند شما یک سطل آب می‏ریزید رویش، خوب آتش اقتضای سوزاندگی دارد اما این یک سطل آب مانع از آن اقتضاء است، اینجا هم همین‏طور اقتضا دارد که ظواهر قرآن حجت باشد و ما عمل بکنم ولی الان با مقدمه دوم خرابش می‏کنیم.

[مقدمه دوم کلام سید صدر]

الثانی: عنایت کنید آقا متشابه ما دو جور داریم: متشابه ذاتی، عرضی، ایشان اینجور نمی‏گوید ایشان به جای متشابه ذاتی می‏گوید متشابه لغوی، به جای متشابه عرضی می‏گوید متشابه اصطلاحی. من می‏خواهم توضیح بدهم حرفهای آقای سید صدر را، ما دو جور متشابه داریم متشابه ذاتی که چیه تعریفش؟ متشابه ذاتی یعنی لفظی که در لغت هم معنایش روشن نیست مثل قُرء، قرء در لغت هم معنایش طهر است و هم حیض است، به این می‏گویند متشابه ذاتی یا عین مثلاً عین که بهتر است، عین می‏گویند بیش از هفتاد معنی دارد که همه ما شاید هفت تایش را هم بلد نباشیم، عین یعنی چشم، عین یعنی چشمه آب، عین یعنی دو کنده زانو، عین یعنی شمس، عین یعنی جاسوس، عین یعنی طلا، همین شش هفت را ما بلد هستیم عین هفتاد معنا دارد، ببینید تشابه ذاتی یعنی در لغت هم معلوم نیست عین معنایش چیه چون در هر جایی برای یک معنایی وضع شده. حالا این عین از آن چیزهایی است که تشابه ذاتی دارد یعنی در کتاب لغت آدم وقتی که می‏گوید عین نمی‏فهمد که کدام عین است چون در کتاب لغت عین را برایش معانی زیادی نقل کردند به این می‏گویند متشابه ذاتی.

و امّا متشابه عرضی آن است که نه معنا روشن است یعنی آن لفظ معنایش خیلی واضح است اما متکلم یک متکلم خاصّی است، که می‏آید الفاظ را یک عادت خاصّی دارد آن عادتش باعث تشابه می‏شود. در قرآن ما تشابه ذاتی نداریم که معنا معلوم نباشد امّا تشابه عرضی داریم چرا؟ برای این که متکلم این قرآن را ما شناخیتم، خدای متعال عادتش این است عام‌هایی می‏گوید در کتاب خاصّ اراده می‏کند یکیش همین خُلقَ لکم خلقَ لکم ما فی الارض جمیعا، عادت خدای متعال را ما می‏دانیم در این کتاب عام‌هایی می‏گوید و ظاهرش را مراد نمی‏کند مقصودش خاصّ است، مطلقاتی می‏گوید و مقصودش مقید است، یا مثلاً مجازاتی تو این قرآن هست که اصلاً عربهای روز اول نمی‏فهمیدند: اقیموا الصلاة، آتوا الزکوة، لالله علی الناس حِجُّ البیت، اینها ماندند اقیموا الصلاة چیه چون تا قبل از قرآن صلاة به معنای دعا بوده، زکوة به معنای نموّ بوده، حج به معنای قصد بوده معنای حقیقی‏ اش آنها بوده حالا وارد قرآن شده، یک همچنین کتابی که صاحبش بنا دارد اینجوری حرف بزند بنا دارد عام بگوید خاص اراده کند، مطلق بگوید مقید اراده کند، الفاظ حقیقی را بگوید معنای مجازی را اراده بکند، یک همچنین کتابی قهرا مجمل می‏شود. ببینید تشابه عرضی یعنی می‏خواهد مقدمه بیاورد برای این که قرآن ولو اقتضاء هم داشته باشد که ما عمل به ظاهرش بکنیم ولی در عین حال اینجا موانعی هست که جلوی آن اقتضاء را می‏گیرد، موانعش چیه؟ عادت متکلّم این قرآن را ما می‏دانیم، می‏دانیم متکلّم عادی نیست عام می‏گوید بدون قرینه خاص اراده می‏کند، قهرا این کتاب می‏شود تشابه عرضی وقتی تشابه عرضی پیدا کرد آیه می‏گوید به متشابه عمل نکنید، عنایت کردید امّا الذین فی قلوبهم زیقٌ فیتّبعونَ ما تشابَه، متشابهات را نباید عمل کرد ولو قرآن تشابه ذاتی ندارد ولی تشابه عرضی دارد وقتی تشابه عرضی دارد طبق سوره آل عمران نمی‏شود بهش عمل کرد.

حالا عنایت بفرمایید: مقدمه دوم این که متشابه همانطوری که در اصل لغت ما داریم همانطور به حسب اصطلاح داریم. من اینطوری گفتم: متشابه همانطوری که متشابه ذاتی داریم متشابه عرضی هم داریم و قرآن تشابه ذاتی ندارد ولی تشابه عرضی دارد، بالاخره تشابه دارد و به متشابهات نباید عمل کرد مثلاً تشابه عرضی چیه؟ خدا می‏فرماید: انَا استعمِلُ العمومات و کثیرَ ما اریدُ الخصوص، انا استعملُ المطلقات و کثیرَ ما اریدُ من المقیدات، و رُبما اُخاطَ‏بُ احدا و اریدُ غیره، این اشاره به یک حدیثی است رُبما اُخاطبُ احدا و اُریدُ غیره،

من دلم نمی‏آید بعضی از چیزها را نگویم ولو به درس ربطی ندارد این اشاره به یک حدیثی است این حدیث را در مقدمه چهارم تفسیر صافی ببینید امام صادق می‏فرماید: نزَلُ القرآن بایاک اعنی و السمعی یا جاره، قرآن اینجوری نازل شده، تو فارسی ما می‏گوییم به در می‏گوییم دیوار تو گوش کن این همان است، ایشان می‏خواهد بگوید قرآن نازل شده اینجوری به در می‏گویم دیوار تو گوش کن، به پیغمبر خدا می‏فرماید: اِستغفِر لذنبِک، اما مسلمانها یعنی استغفرُوا لذنبوکم پیغمبر که گناه ندارد ببینید قرآن چه جوری است نزَلَ القرآن بایاک اعنی، ای پیغمبر تو را می‏گویم استغفار کن برای گناهانت، اما واسمعی یا جاره امّا مسلمانها به شما هم اعلام می‏کنم یعنی شما خلاصه مطلب توبه بکنید. خوب قرآنی که اینجوری است وضعش یعنی ایاک اعنی واسمعی یا جاره، به تو می‏گویم او گوش بده، این قرآن واقعا می‏شود مجمل این قران می‏شود متشابه ولو تشابه ذاتی ندارد ولی تشابه عرضی دارد و آن تشابه عرضیش مانع از عمل است.

حالا عنایت بفرمایید: حالا خودم یادم افتاد که این اسمعی یا جاره چیه، این یک قضیه ‏ای هست، این یک داستانی دارد ائمه، پیغمبر، امیرالمومنین اینها اینجوری بودند از بعضی از داستان‌های قبل از اسلام استفاده می‏کردند استفاده صحیح. این ایاک اعنی و اسمعی، اسمعی مفرد مؤنث است دیگر، ایاک اعنی و اسمعی یا جارهِ یعنی این جاره‏ای که جار برمی‏گردد حالا ضمیرش به جایی. این داستانش این است: یک کسی معشوقه‏ اش تو بیابان تو خیمه بوده فُسطاط، فُسطاط خیمه است دیگر، این خلاصه این عاشق می‏فهمد که این معشوقه این محبوبه ‏اش تو این فُسطاط است، می‏آید چه کار می‏کند؟ می‏آید با این چادر می‏ایستد به حرف زدن بنا می‏کند با این معاشقه کردن تو همچینی تو همچینی به چادر دارد می‏گوید. آن وقت بعد می‏گوید اسمعی، حواست جمع باشد به تو دارم می‏گویم، ایاک با چادر دارد حرف می‏زند آنقدر من تو را دوست دارم، بعد می‏گوید اسمعی یا جارهِ یعنی این زنی که الان جار و همسایه این فُسطاطی، ایاک اعنی من دارم با تو معاشقه می‏کنم، ولی اسمعی یا جارهِ، ضمیر هی به این فُسطاط برمی‏گردد، این زنی که در آن چادر هستی خلاصه بشنو تمام این معاشقه‏‌ها مال تو است من به چادر کاری ندارم. این داستان ایاک اعنی و اسمعی یا جاره، حضرت صادق از این داستان استفاده می‏کنند می‏گویند: نزل القرآن بایاک اعنی و اسمعی یا جاره، خوب میدانید مثال را که نمی‏شود عوض کرد اسمعی که به پیغمبر اسمعی نیست یا امت اسلامی را که اسمعی نمی‏شود گفت، اسمعی مال آن زن تو چادر بوده اما مثال را نباید تغییرش داد حضرت از این مثال استفاده کردند فرمودند نزل القرآن بایاک اعنی و اسمعی یا جاره، یعنی این پیغمبر به تو می‏گویند استغفر لذنبک آیه قرآن است دیگر، استغفر لذنبک ایاک اعنی به تو می‏گویم استغفار کن ولی ای مسلمانها بدانید حواستان جمع باشد یعنی شماها استغفروا لذنوبکم، علی کل حال این اشاره به آن حدیث است که قرآن داستانش این است: انّما اُخاطِبَ احدا اریدُ غیرهَ به در می‏گویم دیوار گوش کند و نحو ذلک.

فحینئذٍ خوب کتابی که اینجوری است سرنوشتش ما می‏دانیم که عادت متکلمش این است عام می‏گوید اراده نمی‏کند عام را، مطلق می‏گوید اراده نمی‏کند نحو ذلک مال مطلقش است، مطلق می‏گوید اراده مقید می‏کند، به پیغمبر می‏گوید به تو می‏گویم ولی به دیگران حرف می‏زند، یک کتاب اینجوری خوب سرنوشتش مجمل می‏شود متشابه می‏شود لااقل متشابه عرضی و همین‏طوری که متشابه ذاتی را نمی‏تواند انسان بهش عمل بکند متشابه عرضی را هم نمی‏تواند بهش عمل بکند. لایجوزُ یعنی لایمکن فحینئذٍ یک کتابی که سرنوشتش اینجوری است لایمکن لنا القطعُ بمراده قطع ما نمی‏توانیم پیدا کنیم بلکه لا یحصل الظن به، به مراد قرآن هم ما نمی‏توانیم پی ببریم و القرآن من هذا القبیل و قرآن از کدام قبیل است؟ مشابه عرضی ولو تشابه ذاتی ندارد ولی به خاطر این خصوصیاتی که در قرآن هست، قطعا قرآن می‏شود متشابه عرضی آیه چی می‏گوید؟ می‏گوید: انَّ الذین فی قلوبهم زیقٌ فیتّبعون ما تشابَه، این ما تشابه قرآن را می‏گیرد پس به ظواهر قرآن ما نمی‏توانیم عمل کنیم چون متشابه است. لانّه نزل علی اصطلاح خاصّ برای این که قرآن به یک اسلوب خاصی نازل شده است بعد فرموده: لا اقول علی وضع جدید نمی‏گویم قرآن یک وضع جدید دارد لیل می‏گوید نهار اراده می‏کند، اینجوری نیست من که می‏گویم قرآن نزلَ علی اصطلاح خاصّ لا اقول علی وضع جدید نمی‏خواهم بگویم قرآن می‏گوید لیل اراده نهار می‏کند، قرآن می‏گوید نور اراده ظلمت می‏کند، این را نمی‏خواهم بگویم لا اقول که بر وضع جدید است، بل اعمّ من ان یکون ذلک، ذلک به وضع جدید می‏خورد، نمی‏خواهم بگویم قرآن وضع جدید دارد اعم از وضع جدید است می‏خواهم بگویم یک اسلوب خاصی دارد متکلم این قرآن برای این که در خانه اهل البیت همیشه باز باشد و همیشه مردم محتاج به این خاندان باشند عموماتش را گفته خصوصاتش را گذاشته به عهده اینها، مطلقات را گفته این مفسّر هستند تقییداتش را گذاشته به عهده اینها، نمی‏گویم قرآن یک وضع جدید دارد یک اسلوب خاصی دارد. و یکون فیه مجازات در این قرآن مجازاتی است مثل همان صلاة و زکوة و حج، که اینها معنای حقیقیش چیز دیگری بوده ولی الان آمده تو قرآن لایعرفها العرب، عرب اصلاً نمی‏داند صلاة به این معنا که ارکان مخصوص است، حج یعنی آدم باید برود دور یک جایی بگردد، زکوة یعنی از مالش باید یک مقدار بدهد، خوب این قرآنی که داخلش یک مقدار الفاظ مجازی هست که عربها نمی‏فهمیدند این چه جوری می‏شود به ظاهرش عمل کرد و معذلک غیر از همه اینهایی که گفتیم تازه مقطعاتی ما در این قرآن داریم کاف، ها، یا، عین، صاد، این چیه معنایش؟ خوب اقوالی است یک قولش این است که سرّی است بین خدا و پیغمبر، بین المحبّین سر لیس یفشیه قولٌ و لا قلمٌ للخلق یحکیه، اینها فرمایشات فیض کاشانی است من دارم عرض می‏کنم. خلاصه معذلک یعنی غیر از این که قرآن این خصوصیات درش هست یک خصوصیات دیگر هم درش هست، قد وُجدت فیه کلماتٌ لا یعلمُ المرادُ منها، کالمقطّعات، نتیجتا این قرآن سرنوشتش شده تشابه آن هم تشابه عرضی و تشابه عرضی قابل استدلال این یک، سه جزء دیگر از مقدمه دوم مانده برای بعد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

عن المخصّص في العمومات بثبوت العلم الإجماليّ بوجود المخصّصات ؛ فإنّ العلم الإجماليّ إمّا أن يبقى أثره ولو بعد العلم التفصيليّ بوجود عدّة مخصّصات ، وإمّا أن لا يبقى ، فإن بقي فلا يرتفع بالفحص ، وإلاّ فلا مقتضي للفحص.

وتندفع هذه الشبهة : بأنّ المعلوم إجمالا هو وجود مخالفات كثيرة في الواقع فيما بأيدينا بحيث تظهر تفصيلا بعد الفحص ، وأمّا وجود مخالفات في الواقع زائدا على ذلك فغير معلوم ، فحينئذ لا يجوز (١) العمل قبل الفحص ؛ لاحتمال وجود مخصّص يظهر بالفحص (٢) ، ولا يمكن (٣) نفيه بالأصل ؛ لأجل العلم الإجماليّ ، وأمّا بعد الفحص فاحتمال وجود المخصّص في الواقع ينفى بالأصل السالم عن العلم الإجماليّ.

والحاصل : أنّ المنصف لا يجد فرقا بين ظواهر (٤) الكتاب والسنّة ، لا (٥) قبل الفحص ولا (٦) بعده.

ثمّ إنّك قد عرفت (٧) : أنّ العمدة في منع الأخباريّين من العمل بظواهر الكتاب هي الأخبار المانعة عن تفسير القرآن ، إلاّ أنّه يظهر من

__________________

(١) في (ص) ، (ر) و (ل) : «فلا يجوز».

(٢) كذا في (ت) ، (ل) ، (ه) ونسخة بدل (ص) ، وفي (ص) ، (ر) ، (ظ) و (م) بدل «بالفحص» : «بعد الفحص».

(٣) في (ت) ، (ل) و (ه) : «ولا يمكنه».

(٤) في (ت) ، (ل) و (ه) : «ظاهر».

(٥) لم ترد «لا» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٦) لم ترد «لا» في (ظ) ، (ل) و (م).

(٧) راجع الصفحة ١٣٩.

كلام السيّد الصدر ـ شارح الوافية ـ في آخر كلامه : أنّ المنع عن العمل بظواهر الكتاب هو مقتضى الأصل ، والعمل بظواهر الأخبار خرج بالدليل ؛ حيث قال ـ بعد إثبات أنّ في القرآن محكمات وظواهر ، وأنّه ممّا لا يصحّ إنكاره ، وينبغي النزاع في جواز العمل بالظواهر ، وأنّ الحقّ مع الأخباريّين ـ ما خلاصته :

أنّ التوضيح يظهر بعد مقدّمتين :

الاولى : أنّ بقاء التكليف ممّا لا شكّ فيه ، ولزوم العمل بمقتضاه موقوف على الإفهام ، وهو يكون في الأكثر بالقول ، ودلالته في الأكثر تكون ظنّيّة ؛ إذ مدار الإفهام على إلقاء الحقائق مجرّدة عن القرينة وعلى ما يفهمون ، وإن كان احتمال التجوّز وخفاء القرينة باقيا.

الثانية : أنّ المتشابه كما يكون في أصل اللغة كذلك يكون بحسب الاصطلاح ، مثل أن يقول أحد : أنا استعمل العمومات ، وكثيرا ما اريد الخصوص من غير قرينة ، وربما اخاطب أحدا واريد غيره ، ونحو ذلك ، فحينئذ لا يجوز لنا القطع بمراده ، ولا يحصل لنا الظنّ به ، والقرآن من هذا القبيل ؛ لأنّه نزل على اصطلاح خاصّ ، لا أقول على وضع جديد ، بل أعمّ من أن يكون ذلك أو يكون فيه مجازات لا يعرفها العرب ، ومع ذلك قد وجدت فيه كلمات لا يعلم المراد منها كالمقطّعات.

ثمّ قال (١) :

قال سبحانه : ﴿مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَأُخَرُ مُتَشابِهاتٌ ... الآية (٢) ، ذمّ على اتّباع المتشابه ، ولم يبيّن لهم المتشابهات

__________________

(١) لم ترد «قال» في غير (ص).

(٢) آل عمران : ٧.