خوب برسیم به درس امروز، ما گفتیم از نظر صاحب وسائل بزرگترین مانع از اخذ به ظاهر کتاب چی بود؟ تفسیر به رأی بود، ایشان نظرشان این بود صاحب وسائل، چرا نمیشود اخذ به ظاهر کرد؟ برای این که اخذ به ظاهر از صغریات تفسیر به رأی است تفسیر به رأی هم که حرام است پس اخذ به ظاهر حرام است، ردّشان کردیم. حالا سید صدر که ایشان هم از اخباریین است بسیار مرد جلیلُ القدری است هم از نظر معنوی و هم از نظر علمی ایشان شرحی نوشته بر وافیه فاضل تونی، فاضل تونی از اصولیین مهم بوده کتابی دارد به نام وافیه، این آقای اخباری بر آن کتاب اصولی حاشیه ای زده به نام حاشیه سید صدر معروف است چاپ هم هنوز نشده دهان به دهان تو زبانها هست شاید هم تو بعضی از کتابخانهها نسخه اش باشد. این آقای سید صدر میگوید: نه، علت این که ممنوع است عمل به ظواهر، علتش این است که طبق اصل اولی است برای این که اصل اولی حرمت عمل به ظن است همان تأسیس اصلی که ما کردیم، اصل اولی حرمت عمل به ظن است ظواهر قرآن هم که بیشتر از ظن افاده نمیکند پس اصل اولی اقتضا میکند ما به ظاهر قرآن عمل نکنیم. دقت کردید تفاوت را، صاحب وسائل میگفت چی؟ میگفت عمده دلیل بر ممنوعیت عمل به ظواهر این است که چون تفسیر به رأی است، آقای سید صدر این را نمیگوید ایشان میگوید عمده دلیلی که عمل به ظواهر کتاب ممنوع است برای طبق اصل اولی است برای این که اصل اولی قاعده اولیه اقتضا میکند که عمل به ظن حرام است طبق آن آیات و روایاتی که، آخه این تاسیس اصل ما قبلاً کردیم دیگر، سید صدر اشاره به آن تاسیس اصل میکند میفرماید: اصل اولی حرمت عمل به ظن است و ظواهر کتاب هم که بیش از ظن افاده نمیکند پس اگر عمل به ظواهر قرآن ممنوع است طبق اصل اولی است، منتهی روایات از تحت آن اصل اولی خارج است. پس تفاوت شد بین آقای صاحب وسائل و سید صدر، او میگوید عمده دلیلی که به ظاهر کتاب نمیشود عمل کرد چون از مصادیق تفسیر به رأی است، ایشان میگوید نه، عمده دلیلش این است: برای این که اصل اولی حرمت عمل به ظن است ظواهر قرآن هم که مفید ظن است افاده قطع نمیکند به خاطر اصل اولی حرام است اصل اولی حرمت عمل به ظن است الّا ما خَرجَ بالدلیل، روایات خارج شده یعنی به روایات ما به ظواهرش میتوانیم عمل بکنیم اما به ظواهر قرآن نمیتوانیم عمل بکنیم طبق اصل اولی.
ایشان میفرماید: ثم انّک قد عرفتُ آن موقع که حرف صاحب وسائل را میخواندیم دانستی که عمده منع اخباریین از عمل به ظواهر کتاب عمده دلیلشان آن اخباری بود که ما را منع میکرد از تفسیر قرآن، و میگفت عمل به ظواهر از مصادیق تفسیر به رأی است و تفسیر به رأی حرام، پس عمل به ظواهر حرام، ایشان عقیدهشان این بود. امّا یظهرُ من کلام السید الصدر شارح الوافیة، در آخر کلامش ایشان این را فرموده، فرموده: عمده دلیلی که ما را منع میکند از عمل به ظواهر کتاب هوَ مقتضی الاصل این تأسیس اصلی است که آن روز ما کردیم آخر صفحه ۳۰، نظرتان است که اصلش را هم من گفتم یعنی قاعده، قاعده اولیه حرمت عمل به ظن است الّا ما خرج بالدلیل، این آقای سید صدر هم همین را میگوید، میگوید: علت این که ما به ظواهر قرآن نمیتوانیم عمل بکنیم طبق قاعده اولی است والعملُ بظواهر الاخبار خرجَ بالدلیل اصل اولی حرمت عمل به ظن الّا ما خرجَ بالدلیل، قرآن در تحت اصل اولی است دلیلی نداریم برای این که ظواهرش را میشود عمل کرد ولی روایات را دلیل داریم که به ظواهرش میشود عمل کرد او از تحت اصل اولی خارج است. حیثُ قالَ، عنایت بکنید ایشان چون عبارتها را میخواهد دیگر مختصر بکند یک عالمه عبارت دارد آقای سید صدر، ایشان خلاصه گویی میکند، ایشان میگوید: قالَ مقول این قول ما خلاصته است،
ـ سؤال:...
ـ میگویند دلیلش این است که امام فرموده ثقه هر چی گفت اطع، ما ادایا عنی فانی یودی، هر چی آقای عمری که اولین نائب خاص امام زمان سلام الله علیه، هر چی او گفت چون ثقه است اطاعت کن، این دلیل. عرض کردیم فعلاً اینها جواب نقضی است که ما دیروز خواندیم، ما دیروز این حرفها را زدیم که فرقی نیست اگر شما به ظواهر کتاب عمل نمیکنید به ظواهر اخبار هم نباید عمل کنی. خوب ایشان نبود اشکال میکند.
خلاصه مطلب، پس ببینید آقا فعلاً داریم حرف سید صدر را میخوانیم ایشان میگویند: قاعده اولیه حرمت عمل به ظن است الّا ما خَرَج بالدلیل، اخبار خرجَ بالدلیل اما آیه قرآن را برای حجّیتش دلیل نداریم تا از تحت اصل اولی میماند. حالا میخواهیم عبارتهای سید صدر را بگوییم فشرده هم بگوییم، ایشان میگوید: قالَ مقول این قول ما خلاصتهُ است دو خط بعد، یعنی این ما خلاصتهُ مقول قول است، اول ببینیم چه چیزهایی گفته تا برسیم به آن حرف اساسیش. عنایت کنید آقا، سید صدر مطلب زیاد گفته ایشان با رمز و خلاصه با فشردگی بیان میکند، ما سه دسته آیه قرآن داریم آقا: در قرآن یک محکمات ما داریم، یک متشابهات داریم که آیه تصریح دارد سوره آل عمران آیه ۷، میگوید: هو الذی انزلَ الیک الکتاب منهُ آیاتُ المحکمات و اوخرُ المتشابهات، این دو دستهاش، این حالا ظواهر تو این آیه نیست، قرآن دو دسته است یک دسته اش محکمات است و یک دسته اش متشابهات است، امّا الذین فی قلوبهم زیقٌ فیتبعونَّ ما تشابهَ آنهایی که بیماری قلبی دارند غرض و مرض دارند آنها دنبال متشابهات میروند یعنی محکمات واجبُ العمل است انسان باید به محکمات عمل بکند اما متشابهات جایز نیست. خوب محکمات که جای حرف نیست محکم یعنی چیزی که معنایش روشن است انَّ اللهَ لایظلمُ علی احدٍ، خوب همه میفهمند انّ الله امَرَ بالعدلِ و الاحسان همه میفهمند، اینها را میگویند محکمات. یک چیزهایی هم داریم متشابهات است مثل ثلاثةُ القروء، که نمیدانیم این قروء آیا طُهر است این قرء یا حیض است، خوب اینجا ایشان میفرماید محکمات را که همه میگویند باید عمل کنیم اختلافی نیست، متشابهات هم که همه میگویند باید عمل نکنیم آن هم اختلافی نیست، میماند ظواهر، سید صدر دارد میگوید، میگوید: ظواهر محل خلاف است بین اصولیین و اخباریین، اصولیین ظواهر را ملحق میکنند به محکمات، میگویند چطور محکمات واجبُ العمل است عمل به محکمات عیبی ندارد عمل به ظواهر هم عیبی ندارد. ولی اخباریین ظواهر را ملحق میکنند به متشابهات خوب متشابهات که محرمُ العمل است پس ظواهر هم محرمُ العمل است لذا آقای سید صدر میفرمایند: محکمات که اشکالی ندارد در وجوب عملش، متشابهات هم که اشکالی ندارد در حرمت عملش، لذا میماند در ظواهر که نه مثل محکمات خیلی معنایش روشن است و نه مثل متشابهات خیلی مبهم است بلکه ظهور دارد مثل اقیمواالصلوة، آتواالزکوة، اینها فعل امر است دیگر فعل امر ظهور در وجوب دارد، آن وقت اینجا است که نزاع بین اصولی و اخباری است و ایشان میگوید حق با اخباریین است. آقای سید صدر میگوید: آقایان اصولیین ظواهر را ملحق میکنند به محکمات میگویند این هم جایزُ العمل است، آقایان اخباریین ظواهر را ملحق میکنند به متشابهات میگویند این هم محرمُ العمل است، بعد خود ایشان در مقام قضاوت میفرمایند حق با اخباریین است. اینها را فی الجمله ایشان نقل میکند تا برسیم به آن مطلبی که میخواهیم صریحش را نقل بکنیم.
ایشان اولاً اثبات کرده که انّ فی القرآن محکماتٌ و متشابهاتٌ و ظواهر، خوب بود متشابهات هم حالا میگفتند چون ایشان دارد خلاصه میکند، در قرآن سید صدر فرموده: در قرآن ما یک محکماتی داریم، یک متشابهاتی داریم، یک ظواهری داریم، انّهُ یعنی محکم، محکم که لایصحّ انکار است محکم را که کسی نمیتواند انکار کند. این را هم اضافه کنید: متشابهات را هم کسی نمیتواند اثبات کند، محکم را کسی نمیتواند انکار کند یعنی همه میگویند واجبُ العمل است، متشابهات هم کسی نمیتواند اثبات کند چون همه میگویند حرام است، میماند ظواهر آمده گفته: انه یعنی محکم ممّا یعنی محکم لا یصحُّ انکار است یعنی نزاعی در آن نیست، متشابه هم مما لا نزاعُ فیه است و ینبغی النزاعُ در عمل به ظواهر، نزاع بین اصولی و اخباری در عمل به ظواهر است. بعد فرموده و انّ الحقّ مع الاخباریین اخباریین ظواهر را ملحق کردند به متشابهات گفتند متشابهات که یقینا حرام است ظواهر هم ملحق به او کردند، اصولیین گفتند محکمات که یقینا جایزُ العمل است ظواهر را ملحق به او کردند. ما خلاصتهُ بعد از این که این حرفها را زده خلاصه کلامش را باز نقل میکنیم چون کلمات ایشان خیلی مفصّل است.
خلاصه حرف آقای سید صدر این است: که یظهرُ بعد مقدّمتین: که آقای سید صدر گفته اگر من بخواهم توضیح بدهم که بگویم حق به جانب اخباری است اصولیین اشتباه میکنند این احتیاج به دو مقدمه دارد منتهی دو مقدمهاش خیلی مفصّل است، ایشان دو تا را مقدمه را هم خلاصه میکند. عنایت کنید آقا یک مقدمه ایشان اول میگوید چهار جزء دارد یک مقدمه هم بعدا میگوید آن هم چهار تا جزء دارد. پس میخواهیم عبارتهای سید صدر را بخوانیم آن هم خلاصه اش را باز میخواهیم بخوانیم، ایشان یک مقدمه اولی دارند مرکب از چهار جز است، یک مقدمه ثانیة دارند آن هم مرکب از چهار جز است. مقدمه اول نتیجه اش این است که عمل به ظواهر جایز است، آقای سید صدر در مقدمه اولش جوری حرف میزند که عمل به ظواهر را جایز میکند ولی در مقدمه دوم باطل میکند چرا؟ یعنی میخواهد بگوید ولو اقتضاء دارد مقدمه اولی اش این است میخواهد بگوید که قرآن اقتضای این را دارد که ظواهرش حجت است، ولی در مقدمه دوم برایش مانع درست میکند میدانید که مقتضی اگر ما داشته باشیم مانع کنارش باشد آن مانع اثر مقتضی را میگیرد، پس در مقدمه اول زحمت کشیده چی را ثابت کرده؟ گفته قرآن اقتضای این را دارد مثل سایر کتابها، شارع هم که در مکالماتش یک طریق اختراعی در خودش ندارد، شارع مقدس هم در مکالماتش مثل سایر عقلاء است چطور عقلاء ظاهر کتابهایشان را آدم میتواند عمل کند قرآن هم به ظواهرش میشود عمل کرد، غرض گول این عبارت را نخورید که ایشان حالا از موافقین ما است، نه میگوید اقتضای این را دارد که قرآن را به ظواهرش عمل بکنیم ولی در مقدمه دوم این اقتضا را به هم میزند یک موانعی درست میکند میگوید چون این موانع در بین است جلوی آن اقتضا را میگیرد نتیجه چی میشود؟ نتیجه این که عمل به ظواهر ممنوع است.
[مقدمه اول کلام سید صدر]
خوب حالا مقدمه اولی که مرکب از چهار جزء است چیه؟ یک: آمده میگوید موافقت با ضمیمه توضیحاتی که من عرض میکنم، ما حدیث داریم که حلال پیغمبر حلالٌ الی یوم القیامة، حرام ایشان حرامٌ الی یوم القیامة، آمده گفته به مقتضای این حدیث پس ما مکلّف هستیم تا روز قیامت، این جزء اول، یعنی جزء اول از مقدمه اول، ما طبق این حدیث تا قیامت مکلّف هستیم به یک تکالیفی این یک جزء. جزء دوم: تکالیف هم فرع بر افهام است، کی آدم مکلّف میشود؟ آن موقعی که بیان کنند تفهیم کنند برای انسان تکلیف را، این دو جزء. جزء سوم: نوعا تفهیم تکالیف به بیان است با قول است گاهی میشود با فعل تکلیف را بیان میکنند حالا همین جا هم مثالش را بزنم؛ پیغمبر یک روزی فرمودند: صلّوا کما رایتمونی اصّلی، نفرمودند نماز چیه فرمودند بلند شوید نماز بخوانید همینطوری که من میخوانم شما بخوانید. خوب بیان تکلیف کردند با فعل، گاهی میشود بیان تکلیف با فعل. یا به حضرت باقر علیه السلام گفتند آقا آن وضویی که در اسلام مشروع است برای ما توضیح بدهید. ایشان حرف نزد فرمود: یک ظرف آن بیاورید وضو گرفتند عین بچه آدم از بالا شستند آمدند پایین، یعنی آنهایی که از پایین به بالا میشویند برنامه شان درست نیست. ببینید پس پیغمبر در آن نماز با فعلشان تکلیف را روشن کردند امام باقر علیه السلام با فعلشان تکلیف را بیان کردند، ولی غالبا تکلیف با قول است. پس دوباره مقدمات را بگویم این مثال فاصله شد: ما طبق آن حدیث مکلّفیم تا روز قیامت به یک تکالیفی این یک جزء. جزء دوم: تکالیف فرع بر افهام است باید به ما افهام و تفهیم کنند تا ما مکلّف بشویم این دو جزء. جزء سوم: غالبا افهام تکالیف به بیان است به کلام است حالا یکی دو سه مورد هم با فعل است آن جزء حساب نیست غالبا تفهیم تکالیف با بیان است، و بیان هم غالبا دلالتش ظنّی است و قرآن هم همینطور است یعنی طبق این مقدمات شما میتوانید به ظواهر قرآن عمل بکنید اقتضای این را دارد یعنی عقلاء وقتی که میخواهند یک چیزی را مقصدشان را بفهمانند با قول میفهمانند و قول هم که نوعا مفید ظن است و شارع مقدس هم که یک طریق اختراعی ندارد پس طبق مقدمه اولی که مرکب از چهار جزء است قرآن اقتضای این را دارد که به ظواهرش عمل بکنیم.
بعد میرسیم به مقدمه دوم که با آن مقدمه دوم مانع درست میکند؛ ما گفتیم قرآن هم مثل سایر کتابها است اقتضای حجّیت ظواهر در آن هست ولی با آن موانعی که بعدا میشماریم جلوی این مقتضی را میگیریم آن وقت نتیجه چی میشود؟ نتیجه حرف اخباریین میشود که اخذ به ظاهر قرآن نمیشود کرد.
حالا عنایت بفرمایید: ایشان میفرماید مقدمه اولی آن را هم خلاصه اش داریم میکنیم، چهار جزء دارد الاولی این یعنی مقدمه اولی، چهار جزء دارد ۱ـ انّ بقاء التکلیف طبق آن حدیث ممّا لا شک فیه است الی یوم القیامة طبق آن حدیثی که خواندم، این جزء اول که ما مکلّفیم تا روز قیامت. ۲ـ لزوم العمل بمقتضاه موقوف علی الافهام مقتضی تکلیف، عمل مقتضای تکلیف فرع بر افهام است خوب باید به ما افهام بکنند تفهیم بکنند تا ما مکلّف بشویم این دو. ۳ـ و هو یکون فی الاکثر بالقول، غالبا افهامها به قول است، حالا من دو سه مورد شمردم که افهام فعلی هم داریم ولی غالبا افهام تکلیفها به قول است و کلام. ۴ـ و دلالتهُ و دلالت قول هم در اکثر یکون ظنیةً قولها هم اکثرا دلالتش دلالت ظنی است. یعنی چی؟ حالا که بنای عقلاء اینجوری است قرآن هم که همان بیان عقلاء است پس قرآن اقتضای این را دارد که ما اخذ به ظاهرش بکنیم چون که سیره عقلایی است این است. حالا این اذ علت قول چهارم است
ـ سؤال:...
ـ آقا داریم حرف آقای سید صدر را میخوانیم. بله به آن اشکال داریم ما، شما صبر کنید ما داریم حرف سید صدر را میخوانیم هر وقت شیخ انصاری شدیم جواب ایشان را ندادیم آن وقت شما شیخ انصاری بشوید ما الان سید صدر هستیم هیچ گونه اشکال حق نداریم بکنیم میگوییم این آقا اینجوری میگوید، خوب بعد خدمتشان میرسیم که این آقا حرفهایشان ناتمام است.
عنایت بکنید این اذ، علت جزء چهارم است، مقدمه اولی چهار جزء شد جزء سوم این بود که افهامها نوعا غالبا از طریق قول است و دلالت قول هم اکثرا ظنّی است، چرا ظنّی است؟ اذ مدارُ الافهام علی القاء الحقائق مجرّدةً عن القرینة و علی ما یفهمون. عنایت کنید آقا این اسد سه چهار تا خصوصیت دارد که هیچ حیوانی ندارد میخواهم یک مثال بزنم که با این عبارت تطبیق بکند: خوب حیوانات گرگ و پلنگ و اینها هم درنده هستند آنها هم مفترس هستند، نه اسد سه چهار تا خصوصیت دارد ما یک دانه اش را میدانیم تا میگوییم اسد یعنی آن کسی که خیلی جرأت دارد یعنی آن حیوانی که سلطان جنگل است خیلی قدرتش زیاد است، همه ما همین اطلاع را داریم از اسد، ولی دو تا امتیاز دیگر دارد که هیچ حیوانی ندارد این که ابخر است ابخر یعنی چی؟ یعنی دهانش خیلی بوی گند میدهد متعفّنُ الفم است، تو هیچ حیوانی ما داریم که انقدر دهانش تعفّن داشته باشد، پس اسد یکی از امتیازاتش هم ابخریت است این را تو مطوّل دارد آقایانی که مطوّل خواندند. و دیگر این که بدنش مثل آتش داغ است حمّاه خیلی داغ است، یعنی شما اگر یک آدم متعفّن الفم را دیدید میتوانید بگویید این آقا مثل شیر است، ما تا حالا خیال میکردیم هر کسی که شجاع است مثل شیر است، خوب بله طبق آن امتیاز اولی بله، اما اگر یک کسی دهانش خیلی بو میداد میتوانیم بگوییم این آقا مثل شیر است، یا آقا تو تب دارد میسوزد چهل و دو درجه تب دارد میگوییم این آقا مثل شیر خوابیده بود، یعنی چی؟ یعنی بدنش از تب داشت میسوخت. پس بنابراین این اسد این خصوصیات را دارد. حالا یک متکلمی به مخاطبش میگوید رایتُ اسدً، من امروز اسد دیدم، دیگر توضیح نمیدهد که این اسدی که من دیدیم آن اسد شجاع است، آن اسدی است که دهانش بو میدهد، آن اسدی است، اینها را هیچی نمیگوید چرا؟ اعتمادً علی ما یفهمون برای این که اعتماد میکند به فهم آن مخاطب. پس ببینید بنای عقلاء به این است که الان میخواهد بگوید من حیوان مفترس دیدم میگوید رایتُ اسدً دیگر توضیح نمیدهد خصوصیات آن اسد را یعنی توضیح نمیدهد معنای حقیقیاش را چون معنای حقیقی اسد آن است که خیلی شجاعت و جرأت دارد و خلاصه دهانش خیلی بو میدهد و خیلی هم بدنش گرم است، اینها را توضیح نمیدهد چرا؟ اعتمادً علی ما یفهمون، این علی ما یفهمون را در تقدیر بگوییم متعلّق به یک اعتمودُوا است یعنی این متکلمی که میگوید رایتُ اسدً دیگر توضیح نمیدهد که این اسدی که من دیدیم این خصوصیات معنای حقیقیاش را بگوید چرا؟ اعتماد میکند به فهم او، خوب میگوید اعتماد او چیه؟ میگوید: این یکی از عقلاء است میگوید رایتُ اسدً قرینه ای هم که نه بر آن طرف آورده و نه بر این طرف، ظاهرا حمل میکند بر همان معنای حقیقی. ایشان میفرماید در عین حالی که آن مخاطب این را حملش میکند بر معنای حقیقی در عین حال احتمال مجاز هست، یعنی احتمالش هست که این آقا مقصودش از اسد رجل شجاع باشد. میخواهیم دلیل بیاوریم برای دلالت ظنی، غالبا افهامها با قول است و قولها هم غالبا ظنی است مثل همین مثالی که زدیم، یعنی در عین حالی که این آقا دارد میگوید رایتُ اسدً دیگر خصوصیات آن اسد را نقل نمیکند، او حملش میکند بر معنای حقیقی ولی در عین حال احتمال معنای مجازی هم هست، ظن هم همین است دیگر، پس رایتُ اسدً در نزد عقلاء اگر به کسی گفته شد در عین حالی که حملش میکنند بر معنای حقیقی ولی احتمال معنای مجازیش هم هست. پس نتیجتا چی شد؟ افهامها نوعا به قول است و قولها هم نوعا مفید ظن است و شارع هم که طریقه ای غیر از طریق عقلاء ندارد پس نتیجتا ظنی که از ظواهر قرآن به دست میآید برای شما حجت است. خوب این مقتضی است ولی الان مقدمه دوم را میگوییم و این مقتضی را خرابش میکنیم میگوییم: نه اقتضاء دارد ولی مانع در مقابلش است به هم میزنیم مقدمه اول را.
اذ مدارُ الافهام علی القاء الحقایق این علت جزء چهارم است، چرا غالبا دلالت الفاظ ظنی است؟ میگوید: برای این که مدار افهام بر الحاق حقایق است یعنی این آقا میگوید رایتُ اسدً، مجردةً عن القرینة کدام قرینه؟ قرینه های اختصاصی به آن حیوان ابخریت و جرأت و آن حمّاه بودن، مجردةً عن القرینة القاء حقایق میکند چرا؟ اعتمادً علی ما یفهمون برای این که اعتماد میکند به فهم او، میگوید من وقتی که میگویم رایتُ اسدً خوب او از این حیوان مفترس میفهمد دیگر احتیاج ندارد من ابخریتش را هم بگویم، احتیاج ندارد آن حمّاهاش را هم بگویم. بنابراین او حمل میکند بر معنای حقیقی ولی احتمال تجوّز و خفاء قرینه همچنان باقی است. یعنی در عین حالی که اسد این آقا را حمل میکند بر معنای حقیقی ولی در عین حال یک درصدی احتمال مجاز میدهد که شاید مقصود این آقا از این اسدی که گفته رجل شجاع باشد.
نتیجتا آقا از این مقدمه نتیجه گرفتیم که ظواهر کتاب،.... عنایت کردید آقا این مقدمه چی شد؟ با این مقدمه ما ثابت کردیم قرآن اقتضای حجّیت درش هست چرا؟ چون برنامه عقلایی اینجوری است که اگر یک نفر بگوید رایتُ اسدً مطلب خودش را افهام میکند با کلام هم افهام میکند و آن هم حمل بر معنای حقیقی میکند در عین حال احتمال مجاز هم هست، قرآن هم همینطور است. پس همانطوری که رایتُ اسدً آن آقا را حمل بر ظاهرش میتوانیم بکنیم اخذ به ظاهرش میتوانیم بکنیم قرآن هم همینطور است. پس مقدمه اول اقتضاء درست کرد حالا با مقدمه دوم میخواهیم خرابش بکنیم، یعنی میگوییم بله اقتضای حجیت هست در قرآن، ظواهر قرآن اقتضای حجّیت درش هست ولی موانعی در پیش داریم که این موانع آن مقتضی را به هم میزند، مثل آتش تا میآید این آتش بسوزاند شما یک سطل آب میریزید رویش، خوب آتش اقتضای سوزاندگی دارد اما این یک سطل آب مانع از آن اقتضاء است، اینجا هم همینطور اقتضا دارد که ظواهر قرآن حجت باشد و ما عمل بکنم ولی الان با مقدمه دوم خرابش میکنیم.
[مقدمه دوم کلام سید صدر]
الثانی: عنایت کنید آقا متشابه ما دو جور داریم: متشابه ذاتی، عرضی، ایشان اینجور نمیگوید ایشان به جای متشابه ذاتی میگوید متشابه لغوی، به جای متشابه عرضی میگوید متشابه اصطلاحی. من میخواهم توضیح بدهم حرفهای آقای سید صدر را، ما دو جور متشابه داریم متشابه ذاتی که چیه تعریفش؟ متشابه ذاتی یعنی لفظی که در لغت هم معنایش روشن نیست مثل قُرء، قرء در لغت هم معنایش طهر است و هم حیض است، به این میگویند متشابه ذاتی یا عین مثلاً عین که بهتر است، عین میگویند بیش از هفتاد معنی دارد که همه ما شاید هفت تایش را هم بلد نباشیم، عین یعنی چشم، عین یعنی چشمه آب، عین یعنی دو کنده زانو، عین یعنی شمس، عین یعنی جاسوس، عین یعنی طلا، همین شش هفت را ما بلد هستیم عین هفتاد معنا دارد، ببینید تشابه ذاتی یعنی در لغت هم معلوم نیست عین معنایش چیه چون در هر جایی برای یک معنایی وضع شده. حالا این عین از آن چیزهایی است که تشابه ذاتی دارد یعنی در کتاب لغت آدم وقتی که میگوید عین نمیفهمد که کدام عین است چون در کتاب لغت عین را برایش معانی زیادی نقل کردند به این میگویند متشابه ذاتی.
و امّا متشابه عرضی آن است که نه معنا روشن است یعنی آن لفظ معنایش خیلی واضح است اما متکلم یک متکلم خاصّی است، که میآید الفاظ را یک عادت خاصّی دارد آن عادتش باعث تشابه میشود. در قرآن ما تشابه ذاتی نداریم که معنا معلوم نباشد امّا تشابه عرضی داریم چرا؟ برای این که متکلم این قرآن را ما شناخیتم، خدای متعال عادتش این است عامهایی میگوید در کتاب خاصّ اراده میکند یکیش همین خُلقَ لکم خلقَ لکم ما فی الارض جمیعا، عادت خدای متعال را ما میدانیم در این کتاب عامهایی میگوید و ظاهرش را مراد نمیکند مقصودش خاصّ است، مطلقاتی میگوید و مقصودش مقید است، یا مثلاً مجازاتی تو این قرآن هست که اصلاً عربهای روز اول نمیفهمیدند: اقیموا الصلاة، آتوا الزکوة، لالله علی الناس حِجُّ البیت، اینها ماندند اقیموا الصلاة چیه چون تا قبل از قرآن صلاة به معنای دعا بوده، زکوة به معنای نموّ بوده، حج به معنای قصد بوده معنای حقیقی اش آنها بوده حالا وارد قرآن شده، یک همچنین کتابی که صاحبش بنا دارد اینجوری حرف بزند بنا دارد عام بگوید خاص اراده کند، مطلق بگوید مقید اراده کند، الفاظ حقیقی را بگوید معنای مجازی را اراده بکند، یک همچنین کتابی قهرا مجمل میشود. ببینید تشابه عرضی یعنی میخواهد مقدمه بیاورد برای این که قرآن ولو اقتضاء هم داشته باشد که ما عمل به ظاهرش بکنیم ولی در عین حال اینجا موانعی هست که جلوی آن اقتضاء را میگیرد، موانعش چیه؟ عادت متکلّم این قرآن را ما میدانیم، میدانیم متکلّم عادی نیست عام میگوید بدون قرینه خاص اراده میکند، قهرا این کتاب میشود تشابه عرضی وقتی تشابه عرضی پیدا کرد آیه میگوید به متشابه عمل نکنید، عنایت کردید امّا الذین فی قلوبهم زیقٌ فیتّبعونَ ما تشابَه، متشابهات را نباید عمل کرد ولو قرآن تشابه ذاتی ندارد ولی تشابه عرضی دارد وقتی تشابه عرضی دارد طبق سوره آل عمران نمیشود بهش عمل کرد.
حالا عنایت بفرمایید: مقدمه دوم این که متشابه همانطوری که در اصل لغت ما داریم همانطور به حسب اصطلاح داریم. من اینطوری گفتم: متشابه همانطوری که متشابه ذاتی داریم متشابه عرضی هم داریم و قرآن تشابه ذاتی ندارد ولی تشابه عرضی دارد، بالاخره تشابه دارد و به متشابهات نباید عمل کرد مثلاً تشابه عرضی چیه؟ خدا میفرماید: انَا استعمِلُ العمومات و کثیرَ ما اریدُ الخصوص، انا استعملُ المطلقات و کثیرَ ما اریدُ من المقیدات، و رُبما اُخاطَبُ احدا و اریدُ غیره، این اشاره به یک حدیثی است رُبما اُخاطبُ احدا و اُریدُ غیره،
من دلم نمیآید بعضی از چیزها را نگویم ولو به درس ربطی ندارد این اشاره به یک حدیثی است این حدیث را در مقدمه چهارم تفسیر صافی ببینید امام صادق میفرماید: نزَلُ القرآن بایاک اعنی و السمعی یا جاره، قرآن اینجوری نازل شده، تو فارسی ما میگوییم به در میگوییم دیوار تو گوش کن این همان است، ایشان میخواهد بگوید قرآن نازل شده اینجوری به در میگویم دیوار تو گوش کن، به پیغمبر خدا میفرماید: اِستغفِر لذنبِک، اما مسلمانها یعنی استغفرُوا لذنبوکم پیغمبر که گناه ندارد ببینید قرآن چه جوری است نزَلَ القرآن بایاک اعنی، ای پیغمبر تو را میگویم استغفار کن برای گناهانت، اما واسمعی یا جاره امّا مسلمانها به شما هم اعلام میکنم یعنی شما خلاصه مطلب توبه بکنید. خوب قرآنی که اینجوری است وضعش یعنی ایاک اعنی واسمعی یا جاره، به تو میگویم او گوش بده، این قرآن واقعا میشود مجمل این قران میشود متشابه ولو تشابه ذاتی ندارد ولی تشابه عرضی دارد و آن تشابه عرضیش مانع از عمل است.
حالا عنایت بفرمایید: حالا خودم یادم افتاد که این اسمعی یا جاره چیه، این یک قضیه ای هست، این یک داستانی دارد ائمه، پیغمبر، امیرالمومنین اینها اینجوری بودند از بعضی از داستانهای قبل از اسلام استفاده میکردند استفاده صحیح. این ایاک اعنی و اسمعی، اسمعی مفرد مؤنث است دیگر، ایاک اعنی و اسمعی یا جارهِ یعنی این جارهای که جار برمیگردد حالا ضمیرش به جایی. این داستانش این است: یک کسی معشوقه اش تو بیابان تو خیمه بوده فُسطاط، فُسطاط خیمه است دیگر، این خلاصه این عاشق میفهمد که این معشوقه این محبوبه اش تو این فُسطاط است، میآید چه کار میکند؟ میآید با این چادر میایستد به حرف زدن بنا میکند با این معاشقه کردن تو همچینی تو همچینی به چادر دارد میگوید. آن وقت بعد میگوید اسمعی، حواست جمع باشد به تو دارم میگویم، ایاک با چادر دارد حرف میزند آنقدر من تو را دوست دارم، بعد میگوید اسمعی یا جارهِ یعنی این زنی که الان جار و همسایه این فُسطاطی، ایاک اعنی من دارم با تو معاشقه میکنم، ولی اسمعی یا جارهِ، ضمیر هی به این فُسطاط برمیگردد، این زنی که در آن چادر هستی خلاصه بشنو تمام این معاشقهها مال تو است من به چادر کاری ندارم. این داستان ایاک اعنی و اسمعی یا جاره، حضرت صادق از این داستان استفاده میکنند میگویند: نزل القرآن بایاک اعنی و اسمعی یا جاره، خوب میدانید مثال را که نمیشود عوض کرد اسمعی که به پیغمبر اسمعی نیست یا امت اسلامی را که اسمعی نمیشود گفت، اسمعی مال آن زن تو چادر بوده اما مثال را نباید تغییرش داد حضرت از این مثال استفاده کردند فرمودند نزل القرآن بایاک اعنی و اسمعی یا جاره، یعنی این پیغمبر به تو میگویند استغفر لذنبک آیه قرآن است دیگر، استغفر لذنبک ایاک اعنی به تو میگویم استغفار کن ولی ای مسلمانها بدانید حواستان جمع باشد یعنی شماها استغفروا لذنوبکم، علی کل حال این اشاره به آن حدیث است که قرآن داستانش این است: انّما اُخاطِبَ احدا اریدُ غیرهَ به در میگویم دیوار گوش کند و نحو ذلک.
فحینئذٍ خوب کتابی که اینجوری است سرنوشتش ما میدانیم که عادت متکلمش این است عام میگوید اراده نمیکند عام را، مطلق میگوید اراده نمیکند نحو ذلک مال مطلقش است، مطلق میگوید اراده مقید میکند، به پیغمبر میگوید به تو میگویم ولی به دیگران حرف میزند، یک کتاب اینجوری خوب سرنوشتش مجمل میشود متشابه میشود لااقل متشابه عرضی و همینطوری که متشابه ذاتی را نمیتواند انسان بهش عمل بکند متشابه عرضی را هم نمیتواند بهش عمل بکند. لایجوزُ یعنی لایمکن فحینئذٍ یک کتابی که سرنوشتش اینجوری است لایمکن لنا القطعُ بمراده قطع ما نمیتوانیم پیدا کنیم بلکه لا یحصل الظن به، به مراد قرآن هم ما نمیتوانیم پی ببریم و القرآن من هذا القبیل و قرآن از کدام قبیل است؟ مشابه عرضی ولو تشابه ذاتی ندارد ولی به خاطر این خصوصیاتی که در قرآن هست، قطعا قرآن میشود متشابه عرضی آیه چی میگوید؟ میگوید: انَّ الذین فی قلوبهم زیقٌ فیتّبعون ما تشابَه، این ما تشابه قرآن را میگیرد پس به ظواهر قرآن ما نمیتوانیم عمل کنیم چون متشابه است. لانّه نزل علی اصطلاح خاصّ برای این که قرآن به یک اسلوب خاصی نازل شده است بعد فرموده: لا اقول علی وضع جدید نمیگویم قرآن یک وضع جدید دارد لیل میگوید نهار اراده میکند، اینجوری نیست من که میگویم قرآن نزلَ علی اصطلاح خاصّ لا اقول علی وضع جدید نمیخواهم بگویم قرآن میگوید لیل اراده نهار میکند، قرآن میگوید نور اراده ظلمت میکند، این را نمیخواهم بگویم لا اقول که بر وضع جدید است، بل اعمّ من ان یکون ذلک، ذلک به وضع جدید میخورد، نمیخواهم بگویم قرآن وضع جدید دارد اعم از وضع جدید است میخواهم بگویم یک اسلوب خاصی دارد متکلم این قرآن برای این که در خانه اهل البیت همیشه باز باشد و همیشه مردم محتاج به این خاندان باشند عموماتش را گفته خصوصاتش را گذاشته به عهده اینها، مطلقات را گفته این مفسّر هستند تقییداتش را گذاشته به عهده اینها، نمیگویم قرآن یک وضع جدید دارد یک اسلوب خاصی دارد. و یکون فیه مجازات در این قرآن مجازاتی است مثل همان صلاة و زکوة و حج، که اینها معنای حقیقیش چیز دیگری بوده ولی الان آمده تو قرآن لایعرفها العرب، عرب اصلاً نمیداند صلاة به این معنا که ارکان مخصوص است، حج یعنی آدم باید برود دور یک جایی بگردد، زکوة یعنی از مالش باید یک مقدار بدهد، خوب این قرآنی که داخلش یک مقدار الفاظ مجازی هست که عربها نمیفهمیدند این چه جوری میشود به ظاهرش عمل کرد و معذلک غیر از همه اینهایی که گفتیم تازه مقطعاتی ما در این قرآن داریم کاف، ها، یا، عین، صاد، این چیه معنایش؟ خوب اقوالی است یک قولش این است که سرّی است بین خدا و پیغمبر، بین المحبّین سر لیس یفشیه قولٌ و لا قلمٌ للخلق یحکیه، اینها فرمایشات فیض کاشانی است من دارم عرض میکنم. خلاصه معذلک یعنی غیر از این که قرآن این خصوصیات درش هست یک خصوصیات دیگر هم درش هست، قد وُجدت فیه کلماتٌ لا یعلمُ المرادُ منها، کالمقطّعات، نتیجتا این قرآن سرنوشتش شده تشابه آن هم تشابه عرضی و تشابه عرضی قابل استدلال این یک، سه جزء دیگر از مقدمه دوم مانده برای بعد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.