دلیل اول آقایان اخباریین بر حرمت عمل به ظاهر گذشت و جوابش را هم دادیم وارد استدلال دوم میشویم، اگر نظر آقایان باشد گفتیم اینها پنج تا دلیل دارند دو تا دلیلشان خیلی مهم است و هر دو هم برای صاحب وسائل است نظرتان است آن دلیل اولش این بود که مال صاحب وسائل بود دیگر، بابُ انّهُ لایجوزُ اخذَ بظاهر قرآن، چرا؟ برای این که تفسیر به رأی است، که جوابشان را مفصّل دادیم. این استدلال هم باز مال صاحب وسائل است جلد ۱۸، صفحه ۱۵۲، این دلیل هم مال ایشان است. این دلیل آقا نزاع صغروی است اگر نظر آقایان باشد آخر ایشان روز اول گفتند نزاع ما با اخباریها صغروی است نه کبروی، من عرض کردم این اشتباه است البته به استناد حرف آقای آخوند، آقای آخوند خوب میفرماید، میفرماید: یختَلفُ النزاع صُغرویا و کبرویا، آن دلیل اولی کبروی بود یعنی میگفتند قرآن ظهور دارد به ظهورش نمیشود عمل کرد، اما این دلیل دومی اختلاف صغروی است، غرض شیخ اینجا یک قدری اشتباه فرمودند حق با آقای آخوند است ایشان میفرماید: این آقایان اخباریین ادلّه ای دارند بر منع از عمل به ظواهر بعضیهایش نزاعش کبروی است بعضیهایش نزاع صغروی است. این امروزی صغروی است و او این است: آقای صاحب وسائل فرموده ما یقین داریم در این قرآن یک عموماتی هست که ظاهرش مراد نیست یعنی ما یک عموماتی در قرآن داریم خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا، و حال آن که ما میدانیم ظاهرش مراد نیست چون چند تا چیز حرام ما داریم حالا غیر از خمر و خنزیر و میتة که آیه میگوید ما چند تا چیز حرام در روایت داریم، خوب ظاهر این آیه میگوید همه چیز تو دنیا غیر از خمر و خنریر و ربا و زنا همه چیز در دنیا حلال است و حال آن که چند تا چیز حرام ما داریم یکی این که نبیذ حرام است، یکی این که دنبلان حرام است، لحمُ الارنب گوشت خرگوش حرام است، خاک خوردن حرام است، عصیر عِنبی اذا غلا حرام است، خوب ما میبینیم از این عمومات در قرآن داریم و حال آن که ظاهرش مراد نیست چون مخصّص در روایات برایش آمده است، این باعث میشود دست روی هر جای قرآن بگذاریم مجمل باشد چون احتمال میدهیم آن آیه هم همین جور است احتمال میدهیم این آیه هم همین جور است، یا تو قرآن به حساب ما مطلقاتی داریم که ظاهرش مراد نیست چون در روایات تقیید شده، ما تو این قرآن کلماتی داریم که معنای حقیقیاش اصلاً اراده نشده معنای مجازیش اراده شده مَن کانَ فی هذه الاعمی فهو فی الاخره الاعمی، کسی که در این دنیا کور است در آن دنیا هم کور است آنهایی که در این دنیا با عصا راه میروند آن دنیا هم باید با عصا راه بروند، این است واقعا؟ این که نیست این اعمی معنای بصر نیست معنای بصیرت است من کانَ فی هذه الاعمی نه این که از نظر بصر کور است از نظر بصیرت کور است. پس خلاصه ما تو قرآن تو کلمات ائمه که زیاد داریم اصلاً مجازاتٌ النبویة کتابی است، کتابی نوشتند که مجازاتُ النبویة که پیغمبر، ائمه کلماتی فرمودند معنای حقیقیاش را اراده نکردند.
خلاصه استدلال دوم این است میگوید: این کتاب ما سرنوشتش این است، صاحب وسائل میگوید دلیل دوم بر این که نمیشود به ظواهر کتاب عمل کرد این است که این کتاب ما یک عموماتی دارد که ظاهرش قطعا مراد نیست یک مطلقاتی دارد که ظاهرش مراد نیست یعنی مخصص و مقیداتش تو روایات است، کلماتی تو این قرآن هست که معنای حقیقیاش مراد نیست، این چی میکند کتاب را؟ مجمل میکند کتاب مجمل که دیگر قابل استدلال نیست. ببینید نزاع صغروی است میگوید اصلاً این کتاب ظهور ندارد تا شما به ظهورش عمل کنید، آن حرفی که ایشان آن روز میفرمودند نزاع ما صغروی است نسبت به این دلیل خوب است والّا نسبت به دلیل اول نزاع کبروی است آنها قبول دارند که در قرآن ظهوری دارد، یعنی دلیل اول اینجور میگفت، میگفت: به ظهورش نمیشود عمل کرد ولی این نزاع صغروی است یعنی آقای صاحب وسائل با این بیان میخواهند بفرمایند قرآنی که سرنوشتش این است ما دست روی هر آیه بگذاریم احتمال دارد از آن جاهایی باشد که ظاهرش اراده نشده، دست روی هر کلمه ای که بگذاریم احتمال میدهیم از آن کلماتی باشد که معنای حقیقیاش مراد نشده، آن وقت چنین کتابی میشود مجمل، مجمل که قابل استدلال نیست. پس خلاصه مطلب به ظواهر قرآن اصلاً نمیشود عمل کرد فقط به مُحکمات قرآن میشود عمل کرد، حالا این را بخوانیم تا جوابشان را بدهیم.
الثانی: من وجهی المنع، دلیل دومی وجه دومی منع از عمل به ظاهر که هم اولی مال صاحب وسائل بود و هم دومی. آمده گفته انا نعلمُ وسائل جلد ۱۸، را ببینید صفحه ۱۵۲، این عبارتها مال ایشان است، ایشان فرمودند: نعلمُ بطروّ التقیید، طروّ یعنی عروض، ما میدانیم عروضی یعنی تقییداتی عارض شده بر این کتاب یعنی در این کتاب ما مطلقاتی داریم که مطلقش اراده نشده مقییداتش در روایات است، و همچنین عروض تخصیص ما در این کتاب عموماتی داریم که تخصیص بر او عارض شده یعنی عامش اراده نشده ما در این کتاب کلماتی داریم که معنای مجازش مراد است مثل همان اعمی معنای حقیقیش مراد نیست. اکثر قرآن اینطور است یا مطلقاتش تقیید خورده تو روایات، یا عموماتش تخصیص خورده، یا بعضی از کلمات معنایش مجازی است، اکثر ظواهر کتاب اینطور است و ذلک و کتابی که سرنوشتش این است مما یسقِطُها عن الظهور یعنی مجمل میشود یعنی چنین کتابی با این خصوصیات قهرا میشود مجمل دیگر چون من دست روی هر کلمه ای که میگذارم احتمال میدهم از آنها باشد که معنای حقیقیش مراد نیست، احتمال میدهم از آنهایی باشد که ظاهرش مراد نشده، این باعث اجمال کتاب میشود و وقتی که باعث اجمال شد یسقطُها یعنی این علم اجمالی، فاعل این یسقطُ آن علم اجمالی است، این علم اجمالی ما به این مطلب یسقطُ عن الظهور.
[جواب مرحوم شیخ]
و فیه، ایشان آقا یک جواب نقضی اول میدهند و یک جواب حلّی، جواب نقدیش آقا همین برنامه تو روایات هم هست چطور شما به ظاهر روایات عمل میکنید؟ خوب تو روایات هم ما داریم عموماتی که ظاهرش اراده نشده کلُّ شیءً لک حلال، خوب مال روایت است و حال آن که خیلی چیزهای حرام ما داریم، پس اینطور نیست که منحصر به قرآن باشد تو روایات هم ما عموماتی داریم که ظاهرش مراد نیست، مطلقاتی داریم که ظاهرش مراد نیست مثلاً دارد المؤمنون عندَ شروطهِم، خوب این روایت است یعنی مؤمن هر شرطی که کرد طبق شرطش باید عمل بکند. خوب این ظاهرش مراد نیست اگر شرط خلاف کتاب و سنّت باشد نمیشود به آن عمل کرد، پس ببینید المؤمنون عند شروطهم عمومش میگوید مسلمان و مؤمن هر شرطی که کرد باید عمل بکند و حال آن که ما میدانیم این ظاهر مراد نیست برای این که شرطهایی که خلاف کتاب و سنت است آنها اصلاً جایز نیست عملش، همین سرنوشت حقیقت و مجاز تو روایات هم هست، اگر شما گیرتون این است تو قرآن که تو قرآن عمومات و مطلقاتی دارد که ظاهرش مراد نیست همین برنامه تو روایات هم هست پس بیایید به ظواهر روایات هم عمل نکنیم و حال آن که شما به ظواهر روایات عمل میکنید. این جواب نقضی تا برسیم به جواب حلّی.
و فیه اولاً جواب نقضی: نقض میکنیم بظواهر السنة فانّا نقطع بطروّ مخالفة الظاهر فی اکثر السنة، یعنی در اکثر سنت و روایات ظاهرها مراد نیست، پس ظواهر کتاب را که میگذارید کنار ظواهر سنت را هم باید بگذارید کنار این اولاً.
و ثانیا: جواب حلّی: ایشان میفرماید این علم اجمالی که ما داریم کتاب را مجمل نمیکند اثرش توقف نیست، این علم اجمالی علت تامه فحص است این را عنایت بکنید آقا آن آقا میگوید علم اجمالی علت تامه توقف است یسقطها عن الظهور همین بود دیگر، میگوید این علم اجمالی که ما داریم در قرآن یک عموماتی ظاهرش مراد نیست این علت تامه است برای توقف یعنی ما تو آیه قرآن باید توقف کنیم، ایشان میگوید نه این علم اجمالی علت تامه فحص است حالا که یک همچنین علم اجمالی ما داریم که تو قرآن یک عموماتی هست که ظاهرش مراد نیست این علت فحص است یعنی ما تندی نمیتوانیم به ظهورات عمل کنیم باید اول فحص بکنیم یعنی خُلقَ لکم ما فی الارض جمیعا، بله ما یقین داریم عموماتی در قرآن هست که ظاهرش مراد نیست اما این اثرش توقف نیست این اثر این است که شما باید فحص بکنید یعنی اگر بخواهید به این عموم عمل کنی اول باید به روایات مراجعه کنی، اگر دیدی که تخصیصی نخورده به عمومش عمل کنی اگر دیدی چهار پنج تخصیص خورده خوب آن چهار پنج تا را بگذار کنار و بعد به عمومش عمل کن. جواب حلّی چی شد؟ جواب حلّی این شد این علم اجمالی را ما داریم قبول است واقعا هم همینطور است ما میدانیم تو قرآن کلماتی هست که ظاهرش مراد نیست اما این علم اجمالی نباید باعث توقف باشد قرآن را ببوسیم بگذاریم کنار، این علم اجمالی علت تامه فحص است حالا که ما همچنین علم اجمالی داریم که تو قرآن کلماتی عموماتی هست که ظاهرش مراد نیست این باعث فحص میشود خوب فحص میکنیم، بعد از این که فحص کردیم اگر چهار پنج تا مخصّص پیدا کردیم مثل همان حرمت دنبلان و عصیر عنبی و تراب و لحمُ الارنب و نبیذ و یک چهار پنج تا که حرام پیدا کردیم میآییم میگوییم این چهار پنج تا هم حرام است تمسّک میکنیم به خُلقَ لکم میگوییم غیر از این چهار پنج تا حرامی که ما پیدا کردیم تمسّک به آیه میکنیم میگوییم دیگر همه چیز حلال است. قبل از فحص نمیشود به عمومات عمل کرد خلاصه علم اجمالی که ما داریم این نمیگذارد بدون فحص به عمومات قرآن مراجعه کنیم، چون یک همچنین علم اجمالی داریم باید اگر بخواهیم به عمومی عمل کنیم فحص بکنیم بعد از این که فحص کردیم دیدیم این عام مخصّصی ندارد یا چهار پنج تا مخصّص دارد آنها را میگیریم و برمیگردیم به عموم عام عمل میکنیم هیچ عیبی هم ندارد.
ایشان میفرماید: و الثانیا: انّ هذا هذا کدام است؟ علم اجمالی، این علم اجمالی که ما داریم که در قرآن عموماتی هست که ظاهرش مراد نیست این لایجَبُ السقوط این علت سقوط نیست او خیال میکند این علم اجمالی علت سقوط کتاب است یعنی چون یک همچنین علم اجمالی داریم این علت توقف است علت سقوط کتاب است و حال آن که نه، انّما یوجبُ الفحص این علت است برای این که شما باید فحص کنی، از چی؟ عمّا یوجبُ مخالفةَ الظاهر یعنی شما تندی حالا که علم اجمالی داری بعضی از عمومات قرآن مراد نیست تا به یک عمومی خوردی نمیتوانی عمل بکنی بلکه باید بروی به روایات ببینی آیا مخالف این ظاهر یک چیزهایی هست که حرام است، اگر چیزی پیدا نکردی یا چهار پنج تا حرام پیدا کردی آنجا علم اجمالی ما منحل میشود. لذا ایشان میفرماید پس نتیجه چی شد آقا؟ جواب نقضی این که اگر ظواهر کتاب نمیشود ظواهر سنّت هم نمیشود، این جواب نقضی. جواب حلّی: میگوییم آقا علم اجمالی داریم به این که عموماتی در قرآن هست ظاهرش مراد نیست اما این علم اجمالی باعث توقف نمیشود باعث سقوط کتاب از حجّیت نمیشود بلکه این علم اجمالی علت فحص است ما به خاطر این علم اجمالی فحص میکنیم بعد از این که فحص کردیم اگر مخصّص پیدا نکردیم میآییم به این عام عمل میکنیم اگر چهار پنج تا مخصّص پیدا کردیم آن چند تا را اجتناب میکنیم در غیر آن چند تا هر چیزی را که شک کردیم تمسّک به عموم عام میکنیم.
[ان قلت در جواب حلی]
فان قلت: خوب این ان قلت آقا میخورد به جواب حلّی، جواب نقضی را نمیتوانند واقعا جواب بدهند این آقایان اخباریین این جواب نقضی ما را نمیتوانند برطرف کنند چون واقعا به ظواهر سنّت اینها عمل میکنند و حال آن که همین برنامه در سنّت هم هست اما راجع به جواب حلّی ما آمدند اشکال کردند گفتند: نه این علم اجمالی علت توقف است یعنی این علم اجمالی شما اثرش این است که باید توقف کنی این کتاب ساقط میشود از درجه اعتبار لذا فحص هم بکنی به درد نمیخورد. ما میگفتیم بعد از فحص میآییم به عموم این آیه عمل میکنیم، آنها میگویند نه شما اگر فحص هم بکنید بعد از فحص هم نمیشود به عمومات کتاب عمل کرد. من یک دانه مثال واضح اول بزنم تا برسیم به مثالهایی که این آقای مستشکل میخواهد بزند. ببینید آقا، من دو تا ظرف دارم علم اجمالی دارم یا این حرام است یا این حرام است، بله خوب این علم اجمالی را ما داریم، پس شما به خاطر این علم اجمالی دست به هیچ کدام نمیتوانی بزنی. اگر فحص کردم از این طرف از آن طرف سؤال کردم بببینم میتوانم آیا معین کنم نجس کدام است؟ نتوانستم، خوب این آقای اخباری میگوید باز هم نمیتوانی اصل جاری بکنی، شما الان فحص کردید خوب به چه درد خورد؟ شما میگویید من فحص کردم هر چی که تلاش کردم نتوانستم به دست بیاورم حرام کدام است؟ خوب حالا شما چون فحص کردی میتوانی اخذ بکنی؟ نه، دقت کردید این مثال را، مثال واضحی است تا برسیم به مثال ایشان. عنایت بفرمایید این مثال را، ما میگوییم چی؟ ما میگوییم چون شما علم اجمالی به تکلیف داری نمیتوانی اخذ به این بکنی شما الان میدانی یک نجس اینجا است شما به خاطر این علم اجمالی نمیتوانی اصل جاری بکنی باید فحص بکنی. خوب ما فحص کردیم اگر تلاشهایم را کردم نتوانستم چیزی به دستم نیامد، حالا میتوانی بیایی مرتکب. بشوی بگویی من فحص کردم دیگر چون فحص کردم حالا میخواهم انجام بدهم. میگوید فایده ای ندارد این علم اجمالی که شما دارید استعمال این دو تا را حرام میکند چه فحص بکنی و چه نکنی. حالا دو تا شاهد دیگر میآورد یک شاهدش این است: الان شما نمیدانی فتیممُ صعیدا طیبا، آیا صعید معنایش تراب خالص است یعنی حتما با خاک یا نه مطلق وجهُ الارض؟ فرض کنید نمیدانیم، علم اجمالی داریم یکی از این دو تا معنا است هر چی هم به لغت به اهلش مراجعه کردم نتوانستم بفهمم که آیا این صعید معنایش خاک است خصوص تراب است یا مطلق وجهُ الارض است، حالا اینجا شما میتوانید به صعید عمل بکنی؟ نه، مستشکل میگوید فحص که درد دوا نمیکند شما علم اجمالی داری این یا معنایش این است یا معنایش این است یا به خاک میشود تیمم کرد لاغیر یا به هر چیزی، شما اگر یک قدری فحص کردی نتوانستی به جایی نرسیدی نمیتوانی برگردی بیایی به معنا عمل بکنی، فحص که کاری صورت نمیدهد این یک مثال.
یک مثال دیگر هم میزند به عامین من وجه که دیگر آن را باید از رو بخوانیم. ان قلت:
ـ سؤال:...
ـ نقضیش چه نتیجه ای دارد بفرمایید؟
ـ سؤال:...
ـ آن که دیگر میشود محکمات خوب قرآن هم محکماتش را عمل میکنیم، محکمات قرآن را هم پس عمل میکنیم، پس نمیشود آنها ظواهر را میگویند، میگویند ظواهر سنت هم همینطور است محکمات است قرآن هم محکماتش عیبی ندارد. عرض کردم چی مرادتان است؟
ـ سؤال:...
ـ آخه ظنّ که به درد نمیخورد، اصل اولی حرمت عمل به ظن است نه نقض که واقعا وارد است جواب نقضی را نمیتوانند این آقایان به حساب برطرف بکنند، اگر هم اشکالی دارند به جواب حلّی است.
ان قلت: علم اجمالی به وجود مخالف ظاهر لایرتفع اثرُهُ بالفحص، این و هو وجوب التوقف اثر است، یعنی این علم اجمالی که من دارم به مخالفات، مخالفات همان مخصصّات و مقییدات است، شما میگویید ما علم اجمالی را قبول داریم که تو این قرآن مخالفاتی یعنی عموماتی هست که در روایات مخالفش بیان شده، با این علم اجمالی اگر هم شما فحص بکنی لایرتفع اثرهُ این اثر علم اجمالی هیچ مرتفع نمیشود اثرش چیه؟ و هو وجوبُ التوقف، و لذا حالا میخواهد شاهد بیاورد، آن مثالی که من زدم خیلی ساده بود و راحت حالا این آقا مستشکل میخواهد یک مثال دیگری بیاورد: اگر تردّدَ اللفظ بین معنیین اگر یک لفظی مردّد بین دو معنا بود نفهمیدیم صعید معنایش مطلق وجهُ الارض است یا خصوص تراب است، خوب فحص کردید شما لغت این طرف آن طرف از تفسیر، نتوانستی چیزی به دست بیاوری حالا میتوانی برگردید بیایی بگویی من به یک دانه از اینها عمل میکنم. فحص که دردی را دوا نمیکند لو تردّدَ الفظ بین معنیین بر فرض هم فحص بکنی این فحص دردی را دوا نمیکند این یک مثال.
مثال دوم: آنجایی که عُلِمَ اجمالاً بمخالفة احد الظاهرین لظاهر الآخر بعضی از نسخههای ظاهرا جور دیگر است غرض این درست است، احدُ الظاهرین علم اجمالی داریم به مخالفت احد الظاهرین لظاهر الآخر کما فی العامّین من وجه، عنایت کنید نسبت بین دو تا دلیل یک وقت تساوی است، یک وقت عموم و خصوص مطلق است، یک وقت تباین است، یک وقت عام و خاص من وجه است، ما با آنها کاری نداریم. نسبت بین دو تا دلیل گاهی عموم و خصوص من وجه است، عموم و خصوص من وجه آقا به دو دلیل میگویند که دو ماده افتراق دارد یک ماده اجتماع دارد مثالش را عنایت کنید: یک دلیل از طرف مولی آمده اکرِم العُلماء خوب این اکرم العلماء جمع محلّا به لام است و افاده عموم میکند یعنی تمام علما را باید احترام کنی اعم از این که شاعر باشند یا نباشند، علماء معنایش این است دیگر العلماء یعنی هم علماء واجبُ الاحترام هستند حالا میخواهند شاعر باشند میخواهند نباشند، از آن طرف هم یک دلیل آمده لاتُکرِمِ الشعراء، شعرا را اکرام نکن الشعراء هم عام است یعنی هیچ شاعری را اکرام نکن میخواهد عالم هم باشد میخواهد نباشد. خوب ببینید آن دلیل اطلاقش میگوید علما واجبُ الاکرام هستند اعم از این که شاعر باشند یا نباشند، این دلیل میگوید شعراء مُحرَمُ الاکرام هستند اعم از این که عالم باشند یا نباشند. این دو تا دلیل نسبتشان عموم و خصوص من وجه است دو ماده افتراق دارد که در آن دو ماده افتراق با هم نزاع ندارند یکی عالم غیر شاعر است اگر یک عالم غیر شاعر ما پیدا کردیم اکرم العلماء میگوید چی؟ اکرام این واجب است، آن هم حرفی نمیزند چون شاعر نیست. اگر یک شاعری پیدا کردیم که جاهل بود خوب خیلی از شعرا هستند که از علما نیستند یک طبع شعری دارد، اگر ما یک شاعر غیر عالم پیدا کردیم این حکمش چیه؟ حرمت اکرام و آن هم هیچی نمیگوید عالم غیر شاعر را، او میگوید اکرامش واجب است و این هم حرفی نمیزند، شاعر غیر عالم را او میگوید اکرام حرام است این هم هیچی نمیگوید چون جاهل است، نزاع کجاست؟ عالم شاعر، در ماده اجتماع با هم نزاع دارند، یک آقایی هم از علما و مراجع است و هم این که قدرت شعر دارد حالا طبق اکرمِ العلماء میگویند اکرام این واجب است، طبق لاتکرم الشعراء میشود اکرام این حرام، پس ببینید این دو تا دلیل نسبتشان چیه؟ عموم و خصوص من وجه دو ماده افتراق دارند که با هم دعوا ندارند، افتراق این طرف کدام است؟ عالم غیر شاعر این میگوید اکرامش واجب است آن هم هیچی نمیگوید، شاعر غیر عالم او میگوید اکرامش حلال است این هیچی نمیگوید کجا نزاع دارند؟ ماده اجتماعشان، عالمِ شاعر، چون عالم است او میگوید اکرامش واجب است، چون شاعر است او میگوید اکرامش حرام است. حالا این آقا همین را میگوید، میگوید: الان نگاه کن در این عامیین من وجه شما متحیری که چه کار کنی، این آقای عالم شاعر را بالاخره اکرامش بکنی یا نکنی؟ مرتب میگردید این طرف و آن طرف تو ادلّه میگردید ببینید عالم شاعر را میشود برایش یک حکمی پیدا کنیم یا نه، هر چی که میگردی هیچی پیدا نمیکنی خوب برگرد بگو من فحصم را کردم میخواهم بگویم این عالم شاعر اکرامش واجب است. خوب این نمیشود این فحص شما که دردی را دوا نمیکند. نمیدانم روشن شد یا نه؟ شما میگویی من علم اجمالی دارم بعد از فحص میآیم به این عمل میکنم، شما الان نمیدانید این عالم شاعر چه حکمی دارد، بر فرض هم یک عالمه رفتید گشتید فحص کردی و دلیلی پیدا نکردی بر حرمت عالم شاعر یا بر وجوب اکرام عالم شاعر، بعد برگردد بگو آقا من که فحصهایم را کردم علم اجمالی هم دارید داشته باشید من این را میخواهم بگویم اکرامش واجب است من میخواهم بگویم این اکرامش حرام نیست. ایشان میگوید: نمیشود خلاصه مطلب با این علم اجمالیی که ما داریم شما فحص هم که بکنید تو روایات مخصّص گیر نیاوری نمیتوانی بیایی به این امور عام عمل بکنی. و لذا اگر یک لفظی مردّد شد بین دو معنا مثالی که زدیم، یا این که نه عُلِمَ اجمالاً بمخالفة احد الظاهرین لظاهر آلاخر، ببینید اکرمِ العلماء این مخالف است با ظاهر دیگری چرا؟ چون میگوید همه علما واجبُ الاکرام هستند، خوب مخالف با آن است که میگوید شعرا نه، آن دیگری میگوید همه شعرا محرمُ الاکرام هستند خوب این مخالف با ظاهر این است ما الان علم اجمالی داریم که احدُ الظاهرین مخالف است با ظاهر دیگری کما فی العامّین من وجه آمده گفته و شبههما، شبههما همان مثالی است من از خارج زدم، خلاصه در اینجاها وجبَ التوقّفُ میگوید شما اگر فحص هم بکنی اینجا باز هم طبق آن علم اجمالی که این آقای عالم شاعر بالاخره یا اکرامش واجب یا حرام است حالا فحص هم کردید شما چیزی به دستت نیامده آن علم اجمالی شما هنوز هست فحص هم که بکنی نمیتوانی برخلاف این علم اجمالی بیایی بگویی این عالم شاعر یا اکرامش واجب است یا اکرامش حرام است.
خوب ایشان میفرماید: قلتُ، پس اشکال معلوم شد؟ اشکال آمد ما گفتیم علم اجمالی داریم در جواب حلّی، علم اجمالی داریم ولی بعد الفحص که مخصّصی گیر نیاوردیم میآییم به این عام عمل میکنیم. این آقا اشکال میکند میگوید نخیر فحص دردی را دوا نمیکند شما که علم اجمالی داری به یک مطلبی بر فرض هم فحص کردی و مخصّص گیر نیاوردی نمیتوانی برگردی به این عموم عمل بکنی، مثل اینجا چنانچه در این عالم شاعر که ماده اجتماع است نمیدانی اکرامش واجب است یا حرام است چون اگر طبق اولی اکرامش واجب است طبق دومی اکرامش حرام است فحص کردید شما بعد از فحص هم چیزی نفهمیدید ولو بعد الفحص هم باشد این علم اجمالی شما منجّز است و به ما اجازه نمیدهد که اخذ به ظاهر عمومات بکنی.
قلتُ: عنایت بکنید آقا این قلتُ جواب نیست جواب سه چهار تا خط بعد میآید، این قلت میخواهد دوباره اشکال را تکرار کند یعنی اشکالی که آقای صاحب وسائل کرده بود ما با قلتُ آدم خیال میکند الان قلتُ جواب ان قلت است، نه تو قلتُ ایشان میخواهد اشکال را این شبهه را دوباره میخواهد تکرار بکند با یک سر و صورت علمیتر آن وقت بعد که عنوان کرد دوباره آن اشکال را با یندَفِعُ، سه چهار تا خط بعد یندفِعُ هذا الشبهه، یعنی در حقیقت قلتُ آن است. پس قلتُ هذه شبهةٌ، خوب ببینید آقا این الان ان قلت همان اشکالی است که صاحب وسائل به ما کرد ما گفتیم چی؟ علم اجمالی داریم به این که عمومات در قرآن ظاهرش مراد نیست ولی گفتیم بعد الفحص به عمومات عمل میکنیم، حالا همین را آقای صاحب وسائل میخواهد به ما اشکال کند ببینید هذه شبهة این شبه های که ایشان کرد، رُبما تورد علی من استدلّ که خود ما هستیم من استدلّ ما هستیم، ما استدلال کردیم بر وجوب فحص از مخصّص از عمومات، به چی استدلال کردیم؟ به ثبوت علم اجمالی به وجود مخصّصات، عنایت کردید این حرف ما است ما شیخ انصاری عقیدمان این است میگوییم شما اگر بخواهید به عامی عمل بکنید باید فحص بکنید چرا؟ استدلال کردیم به این که علم اجمالی داریم یعنی مای شیخ انصاری میگوییم چون علم اجمالی داریم که در قرآن بعضی از عمومات ظاهرش اراده نشده چون که یک همچنین علم اجمالیی داریم باید اگر بخواهی به عمومات عمل بکنی فحص بکنی. پس ما استدلال داریم بر وجوب فحص از مخصّص عمومات استدلالمان علم اجمالی است چون علم اجمالی داریم که مخصّصاتی تو روایات هست لذا نمیتوانیم به عمومات قرآن عمل بکنیم این حرف ما.
فانَّ حالا شبهه این است یعنی حالا صاحب وسائل میخواهد به ما اشکال بکند، این را عنایت بکنید آقا حالا یک دقتی است در مطالب: این آقایان گفتند علم اجمالی اثرش وجوب توقف است الان خواندیم در استدلال، این با یک قیاس مساوات این فاصله میخورد ببینید آقا وجوب توقف اثر علم اجمالی نیست وجوب توقف اثر مجمل بودن کتاب است، مجمل بودن کتاب هم اثر آن علم به مخصصات است آن وقت روی قیاس مساوات اثرُ الاثرِ الاثر. آخر الان ایشان در عبارتشان گفتند آن علم اجمالی که ما به مخصصات داریم این اثرش چیه؟ اثرش وجوب توقف است و حال آن که نه این وجوب توقف اثر مجمل بودن کتاب است نه این که ما علم اجمالی داریم تو این کتاب عموماتی هست که ظاهرش اراده نشده است این اثرش این است که کتاب را مجمل میکند وقتی که کتاب مجمل شد اثرش توقف است پس وجوب توقف اثر مجمل شدن قرآن است مجمل شدن قرآن هم اثر آن علم است آن وقت قیاس مساوات میآید اینجا اثرُ الاثرِ اثر، یعنی آن وجوب توقفی که اثر مجمل بودن کتاب است اثر آن علم اجمالی هم هست. غرض حالا آن علم اجمالی که باعث اجمال کتاب میشود حالا اینجا میخواهیم بگوییم ایشان آمده میگوید فانَّ از اینجا اشکال شروع میشود یعنی مای شیخ انصاری این حرف را زدیم گفتیم علم اجمالی داریم که یک مخصّصاتی تو روایات هست به خاطر آن علم اجمالی نمیتوانیم عمل بکنیم به عمومات بلکه باید فحص بکنیم این حرف ما است، فانَّ حرف صاحب وسائل شروع میشود یعنی آن شبه های که از صاحب وسائل خواندیم اینجا است، صاحب وسائل به ما این حرف را میزند میگوید: فانّ العلم الاجمالی این علم اجمالی که شما دارید به مخصّصاتی تو روایات، امّا ان یبقی اثرهُ یا این که اثرش باقی است اثرش کدام است؟ مجمل شدن کتاب که آن مجمل شدن کتاب اثرش وجوب توقف است یا اثرش باقی است ولو بعد العلم التفصیلی بوجود عدة مخصّصات اگر شما یک مشت مخصّص پیدا کردید مثل آن چهار پنج تا حرام، یا این که این علم اجمالی اثرش باقی است و امّا ان لا یبقی، صاحب وسائل دارد میگوید یعنی کانَّ تکرار داریم میکنیم اول عقیده خودمان را گفتیم، گفتیم چی؟ ما معتقدیم به خاطر علم اجمالی نمیتوانیم به عموم کتابات عمل کنیم بلکه باید فحص بکنیم این حرف ما، از اینجا تکرار اشکال شروع میشود صاحب وسائل کانَّ دارد با ما حرف میزند به ما میگوید خوب این علم اجمالی که شما اعتراف دارید آیا اثرش باقی است بعد الفحص؟ شما اگر فحص کردید چهار پنج تا حرام هم پیدا کردید به علم تفصیلی آیا بعد از پیدا کردن این چند تا حرام آیا اثر آن علم اجمالی باقی است یا باقی نیست؟ ان بقی اگر اثر علم اجمالی باقی است فلا یرتفع بالفحص، فحص هم بکنی باز آن علم اجمالی هنوز به حال خودش هست والّا اگر اثرش باقی نباشد پس از اول مقتضی فحص وجود ندارد، اگر به این علم اجمالی این کتاب مجمل میشود و مجمل که شد اثرش توقف است بعد الفحص آیا اگر شما فحص کردید آن علم اجمالی اثرش هست یا نیست اگر اثرش هست هنوز فحص هم که بکنی علم اجمالی به حال خودش باقی است و شما نمیتوانی به ظاهرش عمل بکنی. و اگر هم آن علم اجمالی اثرش باقی نیست پس از اول موجب فحص در بین نبوده این اشکال حالا یندفعُ. خلاصه ابتدای قلتُ حرف ما است آدم خیال میکند قلت جواب داری میدهی، قلتُ ما قبول داریم که به خاطر علم اجمالی که داریم به ظواهر کتاب نمیشود عمل کرد ما قبول داریم ولی بعد الفحص میشود این حرف ما. فانّ تکرار حرف آقای صاحب وسائل است آمده میگوید نخیر شما با این علم اجمالی داری که داری نمیتوانی اخذ به ظاهر بکنی حتی بعد الفحص، چون اگر فحص کردی چند تا حرام هم به دست آوردی من از شما سوال میکنم آیا آن علم اجمالی هنوز اثرش باقی است یا نه؟ علم اجمالی اثرش چی بود؟ مجمل شدن کتاب، آیا بعد از این فحص این کتاب هنوز به اجمالش باقی است یا نه؟ اگر باقی است به اجمالی بهش نمیشود عمل کرد و اگر هم باقی نیست پس از اول فحص لازم نبوده است این اشکال آقای صاحب وسائل به ما.
[جواب مرحوم شیخ به اشکال صاحب وسائل]
و یندفعُ، حالا تازه میخواهیم جواب ایشان را بدهیم، میگوییم: آقا علم اجمالی که ما گفتیم منجز است حدوثا و بقائا منجز است این که معروف است علم اجمالی منجز است الان من یک مثال بزنم؛ الان شما علم اجمالی دارید یا این ظرف نجس است یا این ظرف، این علم اجمالی شما اگر بود شما باید از هر دو اجتناب بکنی اما اگر با یک قرینه قطعیه شما فهمیدید نجس این است خوب دیگر از همین باید اجتناب بکنید علم اجمالی اینجا دیگر بقاء ندارد اینجا هم همینجور ایشان میفرماید ما بعد از این که مراجعه کردیم چند تا مخصّص پیدا کردیم بعد میآییم سراغ خُلِقَ لکم به عمومش عمل میکنیم اگر از ما بپرسید آیا باز هم علم دارید مخصّص هست؟ میگویم نه. خلاصه مطلب علم اجمالی ما منحل میشود به علم تفصیلی نسبت به این مخصّصاتی که پیدا کردیم و شبهه بدوی نسبت به غیر از اینها. ببینید آقا خلقَ لکم ما فی الارض جمیعا، ما مراجعه کردیم تو روایات دیدیم چند تا تخصیص خورده، خوب با این تخصیصها احتمال میدهیم این مخصّصهایی که ما پیدا کردیم همان مخصّص هایی است که معلومُ بالاجمال بود، اینجا علم اجمالی منحل میشود البته به انحلال حکمی، این انحلال حکمی را در کفایة مراجعه کنید جلد ۲، صفحه ۶۲، ایشان میفرماید بعد از این که ما مراجعه کردیم به روایات چهار پنج تا حرام پیدا کردیم و احتمال دادیم این حرامهایی که پیدا کردیم همان حرامهای معلوم بالاجمال است، اینجا علم اجمالی ما منحل میشود به علم تفصیلی نسبت به این محرماتی که پیدا کردیم و شک بدوی میشود نسبت به سایر محرمات، لذا تمسّک میکنیم به او دیگر علم اجمالی در کار نیست.
یندفعُ هذه الشبهة: بانّ المعلوم آنی که معلوم بالاجمال است وجود مخالفات کثیر است در واقع فیما بایدینا یعنی فیما بایدینا من الاخبار، یعنی در این اخباری که در اختیار ما است ما مراجعه کردیم چهار پنج تا حرام پیدا کردیم، ایشان میفرماید ما علم اجمالی داریم در این اخباری که در اختیار ما است مخصّصاتی هست به حیثی که یظهرُ تفصیلاً بعد الفحص که اگر فحص بکنیم آن محرمات را پیدا میکنیم. و امّا وجودُ مخالفات فی الواقع خوب چهار پنج تا حرام ما پیدا کردیم نبیض حرام است، تراب حرام است، لحمُ الارنب حرام است، عصیر عنبی اذا غلی حرام است، ما چهار پنج تا که حرام پیدا کردیم احتمال دادیم این محرمات همان محرماتی معلوم بالاجمال است، علم اجمالی ما منحل میشود علم اجمالی منحل میشود به چی؟ به علم تفصیلی نسبت به حرمت این چهار پنج تا و شک بدوی میشود، یعنی الان به شما بگویند باز هم علم دارید که مخصّصی هست؟ نه علم نداریم، صرفا احتمال است و احتمال را هم با برائت برمیداریم.
و امّا وجودُ مخالفات اوخَر، غیر از این چند تا که پیدا کردیم آیا مخالفات و مخصّصاتی در واقع هست زائدا عل ذلک؟ زائد بر اینهایی که من پیدا کردم؟ نه غیرُ معلوم، بله احتمالش را میدهیم ولی دیگر علم نداریم. فحینئذٍ فلا یجوزُ العملُ قبل الفحص، پس به خاطر این علم اجمالی ما قبل الفحص نمیتوانیم به ظاهر خُلقَ لکم عمل بکنیم. لاحتمال وجود مخصّص یظهر بعد الفحص و لا یمکن، و امکان ندارد نفی بکنیم آن احتمال وجود مخصّص را قبل الفحص بالاصل بیاییم بگوییم نخیر مخصّصی ندارد چرا؟ لاجل العلم الاجمالی.
و امّا بعد الفحص، اما فحص که کردیم چهار پنج تا حرام گیر آوردیم احتمالُ وجود المخصّص فی الواقع ینفی بالاصل بعد از پیدا کردن این پنج تا حرام اگر از ما سؤال کنند که علم دارید شما که محرّماتی دیگر هست؟ میگوییم نه علم نداریم، علم اجمالی منحل میشود فقط میماند احتمال، احتمال میدهیم که یک مخصّصاتی هست و آن را هم با اصل برمیداریم. لذا میفرماید: میتوانستیم اصل جاری کنیم چون علم اجمالی داشتیم بعد الفحص که چند تا حرام پیدا کردیم علم اجمالی ما منحل شد چون احتمال دارد این حرامهایی که پیدا کردیم همان حرامهای معلوم بالاجمال است به انحلال حکمی علم اجمالی ما منحل میشود آن وقت بعدش اگر شک کردیم که آیا حرام دیگر هم هست یا نه این را با اصل برطرف میکنیم یعنی اگر احتمال دادیم مخصص دیگری بعد از فحص هست یا نه ینفی آن احتمال وجود مخصّص بالاصل، اصلش هم سالم از علم اجمالی است.
این الحاصل آقا حاصل آن جواب نقضی است جایش اینجا نیست، غرض این الحاصل آدم خیال میکند این جوابهایی که الان خواندیم این خلاصه آن است، نه این خلاصه آن جواب نقضی است جواب نقضی ما را شما نمیتوانید بدهی اگر واقعا کتاب بعد الفحص هم قابل استدلال نیست پس روایات هم نباید باشد و اگر روایات بعد الفحص قابل استدلال است کتاب هم بعد الفحص باید قابل استدلال باشد. غرض دقت داشته باشید این والحاصل حاصل جواب نقضی است نه حاصل این جوابی که خواندیم. والحاصل: آقای اخباری نقض میکنیم به شما، اگر کسی انصاف داشته باشد لایجدُ فرقا فرقی نمیبیند بین ظواهر کتاب و سنت، لاقبل الفحص و لا بعده یعنی فرقی نمیکند اگر در کتاب بعد الفحص هم نمیتوانیم به ظواهرش عمل بکنیم پس روایات هم بعد الفحص نمیتوانیم به ظواهرش عمل بکنیم و اگر روایات را بعد الفحص میتوانیم به ظاهرش عمل بکنیم قرآن را هم بعد الفحص به ظاهرش میتوانیم عمل بکنیم. این که شما فرق گذاشتید بین ظواهر کتاب و ظواهر سنة کارتان باطل است.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.