درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۸۰: حجیت ظواهر کتاب ۱

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

خلاصه عرض شد یک امارات غیر علمیه است که به وسیله او عقلاء تشخیص می‏دهند مراد متکلم را، و ما می‏دانیم شارع به این کار راضی است چون شارع در قضیه مکالمه و محاوره یک راه خصوصی ندارد شارع هم احدٌ من العقلاء، همین طریقه عقلاء است شاهدش هم آن آیه که ما پیغمبرانمان را با لسان مردم می‏فرستیم یعنی همانجوری که مردم به طور متعارف در خودشان مرادات متکلم را معین می‏کنند ما هم پیغمبرانمان را همانطوری می‏فرستیم، پس شارع یک طریقه اختراعی ندارد همان اصولی که همان امور غیرعلمی که عقلاء تعیین می‏کنند با آنها مراد متکلم را شارع هم این را تأیید کرده و این فی‏ الجمله ‏اش است و جای حرف نیست یعنی به نحو موجبه جزییه همه قبول دارند، الّا این که به نحو موجبه کلیه ‏اش یک تشکیکی شده است که آقایان اخباریین در خصوص قرآن یک حرفی دارند یا آقای میرزای قمی در خصوص غیرمقصود به افهام چه آنها از آن جهتی که خاص است مال ایشان از این جهت که عام است، نسبت این دو تا مذهب عام و خاص من وجه است آنها برای خصوص قرآن یک حرفی دارند که می‏گویند ظواهرش حجت نیست، میرزای قمی برای غیر مقصود به افهام حالا می‏خواهد قرآن باشد می‏خواهد غیر قرآن باشد. علی کل حال ایشان می‏فرماید: نزاع این آقایان هم نزاع صغروی است یعنی کبرای مطلب را قبول دارند مما لاخلاف فیه است که طریقه شارع هم همان طریقه عقلاییه است، الّا این که در بعضی از جاها یک نزاع صغروی است این را شاید دیروز نگفتم، این نزاع صغروی که ایشان می‏گوید آقایان اخباریین دارند به دلیل دومشان است ایشان یک قدری اینجا مسامحه فرمودند، آقایان اخباریین نزاع صغروی با ما دارند یعنی چی؟ یعنی می‏گویند قرآن اصلاً ظهور ندارد تا ما اخذ به ظهورش بکنیم، اینجوری نیست دلیل دومشان اینطور است ما هنوز به دلیل دوم که نرسیدیم، دلیل اولشان نزاع کبروی است غرض این که ایشان می‏گوید آقایان اخباریین نزاع صغروی دارند در این دلیل نزاعشان کبروی است یعنی می‏گویند قرآن ظاهر دارد ولی نمی‏شود اخذ کرد دلیلم هم بر این مطلب حرف آقای آخوند است ببینید صفحه ۶۰، ایشان وقتی که این استدلال این آقایان را نقل می‏کند می‏گوید: یختلفُ النزاع صغروین و کبروین، خوب حواسش را جمع کرده آقای آخوند که می‏فرماید اینها تنها نزاع صغروی ندارند بله بعضی از ادله ‏شان نزاع صغروی است که ما هم می‏خوانیم دلیل دومی که این آقایان برای عدم جواز به ظواهر قرآن آوردند لازمه آن دلیل نزاع صغروی است که معنایش این است که اصلاً قرآن ظهور ندارد اما این دلیلی که الان ما داریم می‏خوانیم از راه روایات دلیل مهمشان هم همین روایات است این نزاعش کبروی است غرض ایشان فرمودند صغروی است اشتباه است؛ یختلفُ النزاع صغروین و کبروین، آن دلیل دومشان نزاع صغروی است ولی این دلیل اولشان نزاع کبروی است یعنی چی؟ یعنی قبول دارند که قرآن ظهوری دارد منتهی می‏گویند نمی‏شود به ظهور قرآن تمسک کرد این را توجه داشته باشید.

خوب حالا بعد شروع کردیم مذهب تفصیلی این دو بزرگوار را نقل بکنیم یعنی آقایان اخباریین و آقای میرزای قمی، اخباریین هم البته همه اینجور نمی‏گویند صاحب وسائل خیلی اصرار دارند یکی در جلد ۱۸ دو جا که آدرس دادیم، یکی هم در فوائد الطوسیة آن هم دو جا که صریحا ایشان می‏گویند لایجوز اخذ به ظاهر قرآن برای استنباط احکام اصلاً جایز نیست. در مقابلش که می‏دانید آقایان اصولیین اصلاً آیاتُ الاحکام نوشتند، فاضل مقداد، محقق اردبیلی باز هم نوشتند اینها آیاتُ الاحکام نوشتند معنای آیاتُ الاحکام این است: ما از ظاهر این آیات حکم شرعی استنباط می‏کنیم و حق هم همین است ولی فعلاً در مقام بیان روایاتی هستیم که آقایان اخباریین از طریق آن روایات می‏خواهند بگویند که عمل به ظاهر قرآن جایز نیست چرا؟ چون تفسیر به رأی است، می‏گویند اگر شما مثلاً لایغتَب بعضکم بعضا اگر بخواهی از این استفاده بکنی بگویی غیبت حرام است این تفسیر به رأی است عمل به ظاهر قرآن را اسمش را گذاشتند تفسیر به رأی بعد هم شروع کردند به نقل روایات که من فسّرَ القرآن برأیه چه می‏شود چه می‏شود، لذا به ما هم می‏گوید که شما هم اگر عمل به ظواهر قرآن بکنید مشمول این روایات می‏شوید.

۲

بیان ادله اخباریون (روایات) بر منع تمسک به ظواهر کتاب

ظاهرا چهار پنج تا را خواندیم برویم سراغ روایت بعدی: عن مولینا الرضا، اول این را عرض بکنم یک حدیث قدسی تو این روایت هست،

[تفاروت حدیث قدسی با قرآن]

حدیث قدسی فرقش با آیه قرآن معلوم بشود؛ حدیث قدسی و آیات قرآن اینها هر دو به حساب کلام پروردگار است مشترک هستند هر دو که از ناحیه وحی آمده است ولی دو تا فرق با هم دارند اینها را من سابق یادم است مجمعُ البحرین آن آخر کتاب فائدةٌ فائدةٌ یعنی کتاب لغتش که تمام می‏شود چند تا فائده دارد من از آنجا یادم می‏آید این بزرگوار فرمودند مرحوم طریحی.، دو تا فرق هست ولو حدیث قدسی و آیات قرآن همه مستند به پروردگار است اما دو تا فرق دارد یکی این که قرآن در مقام تحدّی است یعنی مبارزجویی، اگر جنّ و انس جمع شدید توانستید یک سوره بیاورید این را می‏گویند تحدّی، لان اجتمعتِ الانس و الجن نمی‏توانید یک سوره یا ده تا آیه بیاورید، قرآن خلاصه جنبه اعجازی دارد ولی حدیث قدسی اینجوری نیست حدیث قدسی هم مال پروردگار است از عالم وحی است ولی دیگر تحدّی و مبارزطلبی در آن نیست این یک فرق. فرق دوم این که: حدیث قدسی را پیغمبر استماع نکرده از کسی الهام بهش شده ولی قرآن را استماع کرده ایشان از جبرئیل سَنُلقی علیک قولاً ثقیلا، ما قول سنگینی بر تو، قول یعنی این آیات قرآن عین کلام پروردگار است منشأت پیغمبر ما نیست، برخلاف حدیث قدسی که حدیث قدسی منشأت پیغمبر است اما از راه الهام یعنی الهام شده بهش که اینجور است عبارتها را ایشان اینجوری انشاء کردند برخلاف قرآن که خود کلمه و اقوال هم مربوط به ذات پروردگار است. علی کل حال حدیث قدسی با آیات قرآن بعد از این که هر دو مشترکند در این که منصوب به پروردگار هستند این دو تا فرق را دارد. حالا این حدیثی را که می‏خواهیم بخوانیم توش یک اسمی از حدیث قدسی است

ـ سؤال:...

ـ بله دیگر هنوز که نخواندیم داریم حرف آنها را می‏خوانیم، می‏خوانیم امروز بله همین طور است، جوابش همین است که شما می‏فرمایید.

عنایت کنید: عن مولینا الرضا، علیه‏السلام، این حدیث آقا وسائل جلد ۱۸، صفحه ۲۸، حدیث ۲۲، عن مولینا الرضا علیه‏السلام، عن ابیه، عن آبائه، عن امیرالمومنین صلوات الله علیهم اجمعین قال: قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «انّ الله عزّوجل قال فی الحدیث القدسی: خدای متعال در حدیث قدسی فرمودند، یعنی پیغمبر حدیث قدسی نقل می‏کند که اینجور: ما آمَنَ بی‌من فسّرَ کلامی برأیة کسی به من ایمان نیاورده که کلام من را با رأی خودش یعنی کانّ می‏خواهد بگوید عمل به ظواهر تفسیر به رأی است و پیغمبر فرموده که کسی که تفسیر به رأی بکند یعنی عمل به ظواهر بکند به من ایمان نیاورده، دیگر آن بقیه ‏اش شاهد ما نیست شاهد ما همین جمله است حالا ایشان دنباله حدیث را هم می‏فرمایند، ما عرفنی شبّهنی بخلقی، خدای متعال می‏فرماید کسی که من را تشبیه به خلق بکند خلاصه او مرا نشناخته ما آمن بی‌هم سخن پروردگار است حدیث قدسی است، ایمان نیاورده به من خدا کسی که تفسیر بکند کلام من را به رأیش، و کسی معرفت در حق من پیدا نکرده اگر من را تشبیه به خلق بکند و ما علی دینی من استعملَ القیاسَ فی دینی» عرض کردم این جملات شاهد ما نیست شاهد ما همان جمله اولی است.

برویم سراغ حدیث بعدی: و عن تفسیر العیاشی، تفسیر عیاشی را ببینید آقا جلد ۱، صفحه ۱۸، حدیث ۶، اگر ندارید صاحب وسائل از ایشان نقل کرده غرض اگر خود تفسیر عیاشی را دارید آقایان جلد ۱، صفحه ۱۸، حدیث ۶، اگر ندارید صاحب وسائل از ایشان نقل کردند؛ جلد ۱۸، صفحه ۱۴۹، حدیث ۶۷، که وسائل از ایشان نقل کرده. خوب برویم سراغ حدیث بعدی: و عن تفسیر العیاشی: عن ابی عبدالله امام ششم؛ فرمودند: من حکم برأیة بین اثنین فقد کفَرَ کسی به رأی خودش بیاید قضاوت بکند بین دو نفر بگوید حق با تو است بیاید به رأی خودش قضاوت بکند این کافر است البته معلوم است مقصود کفر اعتقادی است نه کفر بدنی یعنی بدنش می‏شود نجس، نه این کفر اعتقادی دارد غرض این کفر اینجا را دقت داشته باشید یعنی نه این که نجس می‏شود.

- سؤال:...

ـ عرض کردم دیگر گناه عظیم است، کفر نیست که آدم بگوید بدنش نجس می‏شود خیلی گناه بدی مرتکب شده است.

و من فسّرَ شاهد ما سر این دومیش است، و من فسّر برأیه آیةً من کتاب الله فقد کفر، آن هم نجس نمی‏شود اما خوب یک گناه خیلی مهمی کرده که کلام پروردگار را به نظر خودش آمده معنا کرده.

برویم سراغ مجمعُ البیان: مجمع البیان جلد ۱، صفحه ۱۳، الفنُ الثالث دیگر خیلی هم معطل نشوید، این حدیث را آنجا پیدا بکنید. «انّه قد صحّ عن النبی صلی الله علیه و آله یعنی به طریق صحیح از پیغمبر حدیث نقل شده و عن الائمة القائمین مقام ایشان هستند این حدیث نقل شده که: انّ تفسیر القرآن لایجوزُ الّا بالاثر الصحیح و النصّ الصریح یعنی به ظواهر قرآن نمی‏شود عمل کرد مگر روایت بیاید قل هو الله احد هم حق ندارید شما معنا کنی باید روایت بیاید که برای شما بگوید قل هو الله احد معنایش این است. پس تفسیر قرآن یعنی اخذ به ظاهر قرآن جایز نیست مگر با اثر و روایت صحیح و اثر و نص صریح. این هم یک روایت.

ـ سؤال:...

ـ عرض کردیم خود اخباریین می‏گویند آن هم به درد نمی‏خورد من از قول آنها عرض کردم من دیروز هم گفتم و ندیده بودم آن وقتها نقل قول می‏کردیم ولی دیدم نه آقای بحرانی می‏گویند من دیدم آقایی را که بهش گفتم قل هو الله احد یعنی چی؟ گفت نمی‏دانیم باید به روایت مراجعه کنیم ببینیم معنایش چیه. لذا من به خودم نسبت ندادم به ایشان نسبت دادم. خوب این هم مال این روایت

برویم سراغ لیسَ شی‏ءٌ، این روایت وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۴۲، حدیث ۴۱، صفحه ۱۵۰ هم نقل کرده دو جا یکی صفحه ۱۴۲ و یکی هم چند صفحه بعدش صفحه ۱۵۰، این حدیث را صاحب وسائل دو جا نقل کردند: لیسَ شی‏ءٌ ابعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن. چیزی از تفسیر قرآن دورتر از عقول رجال نیست یعنی عقول رجال این آقایانی که خیلی مثلاً به عقل خودشان به معلومات خودشان اتکا دارند اینها خیلی عقلشان از قرآن دور است، من خیلی دیدم می‏گوید من برداشتم از قرآن این است، خوب این برداشت از قرآن که کار هر کسی نیست

ـ سؤال:...

ـ بله، ابوحنیفه را هم الان می‏خوانیم.

لیس شی‏ءٌ ابعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، خلاصه عقل مردم از قرآن خیلی دور است یعنی نباید به این زودی‏ها با عقل خودشان به ظاهر قرآن عمل کنند بعد هم حضرت علت می‏آورند این انّ در موقع تعلیل است، لانّ الآیة یکون اوّلها فی شی‏ء و آخرها فی شی‏ء، وسطش یک شی‏ء دیگر است که بهترین مصداقش آیه تطهیر است آیه تطهیر را شما نگاه کنید قبلش همه ضمیر تنَّ، هنَّ، کنَّ، بعدش همه ضمیر جمع مؤنث هنَّ، کنَّ، تنَّ، ولی این وسط یک دفعه می‏گوید انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس و یطهّرکم، هنَّ، کنَّ، تنَّ، همه عوض می‏شود آنطرفش همه ضمایر جمع مؤنث اینطرفش همه ضمایر جمع مؤنث، این وسط می‏شود کم این برای همین است، آن قبلی‏ها مربوط به زنهای پیغمبر است و همچنین بعدی‏ها اما این آیه فقط مربوط به اهلبیت است، من این جمله را از امام چهارم سی سال پیش در یک تفسیری دیدم که ایشان می‏فرمایند اهل البیت ادری بما فی البیت این را من خیلی شنیدم ولی به عنوان حدیث نشنیدم، این کلام مال امام چهارم است عرض کردم حدودا سی سال پیش دیدم، حضرت می‏فرمایند: اهل البیت ادری بما فی البیت، ما صاحب خانه هستیم ما می‏دانیم خدای متعال در این خانه چی قرار داده است. ولو قبلی‏هایش همه راجع به زنها است بعدیهایش هم همه راجع به زنها است اما این وسط انکم می‏شود ما می‏دانیم که این فقط مال اهل البیت است یعنی مال آن پنج نفر اصحاب کساء است. علی کل حال این حدیث هم معنایش این است که خلاصه مطلب آیه گاهی اولش این بهترین مصداقش همین است که عرض کردم، اولش درباره زنها است و آخرش هم درباره زنها است و این وسط می‏شود درباره اهل البیت، و هو کلامٌ متّصل ینصرفُ الی وجوه قرآن یک کلام متصلی است وجوهی دارد و ما نمی‏توانیم اخذ به یک وجهش بکنیم برای این که اینطور عقلمان می‏رسد. پس این هم یک روایت که ما را منع می‏کند از اخذ به ظواهر.

برویم سراغ روایت بعدی: مرسلة شعیب این کتابها، شبیب آن کتابها و کتاب رسائل شعیب است اما کتاب بحار یا بعکس می‏گویم، عنایت بکنید شبیب در وسائل است یعنی در وسائل جلد ۱۸، صفحه ۲۹، حدیث ۲۷، که در وسائل اگر مراجعه کنید شبیب است طبق آن نسخه‏‌ها، اما اگر به بحار مراجعه کنید شعیب است جلد۲، صفحه ۲۹۲، حدیث ۱۳، الان در راه که می‏آمدم یادم افتاد نشد که به رجال مراجعه کنیم ببینیم اینها دو نفر هستند یا واقعا یک نفر است و اسمش دو جور معروف شده است. علی کل حال یک آقایی به نام شعیب یا به نام شبیب، آنهایی که شبیب است با وسائل تطبیق می‏کند و آنهایی که شعیب است با بحار تطبیق می‏کند. انّه قال حالا هر کی هست ببینیم آقا چی فرمودند امام ششم سلام الله علیه به ابوحنیفه چی فرمودند؟ ایشان فرمودند: آقا شنیدم تو فقیه اهل عراق شدی؟ ایشان هم گفت بله آقا ما کارمان بالا کشیده حالا شما خیال می‏کنید ما دو سال پیش شما درس خواندیم حالا مهم نیستیم، نه شما به چشم شاگردی به ما نگاه نکن ما الان آیه ‏الله شدیم رساله‏مان در آمده تفسیر می‏گوییم شما به همان چشم شاگردی می‏خواهید به ما نگاه کنید. خیلی بی‏ادبی کرد، حضرت هم فرمودند وَیلک وای بر تو، ویل نفرین است در واقع معنایش این است که همین الان تو هلاکتی بدبخت، خیال می‏کنی از قرآن چیزی می‏فهمی. دو بار حضرت به این فرمودند ویلک، والله یک حرف هم تو از قرآن نمی‏فهمی، به کی دارد می‏گوید؟ به ابوحنیفه‏ ای که عربی زبان پدر و مادریش است انقدر هم اهل مطالعه بوده کتابهای اصولی اصلاً از ناحیه او شروع شده کتابهای اصولی کتابهای به حساب بحثهای ان قلت و قلتا از ناحیه او شروع شده یک همچنین آدم بااطلاعی را حضرت صادق بهش می‏فرماید والله یک حرف هم تو از قرآن می‏فهمی. آن وقت این آقا تا چهار تا کلمه درس می‏خواند می‏گوید من برداشتم از قرآن این است. پس خلاصه مطلب این روایت هم در گوشمان باشد بیخودی هی برداشت نکنیم از قرآن، حضرت فرمودند: انت فقیهُ اهل العراق؟ تو فقیه اهل عراق شدی، گفت بله آقا شما خبر ندارید، حضرت فرمود خوب چه کار می‏کنی؟ بأی شی‏ء تفتیهم؟ برای مردم بدبخت چه جوری فتوی می‏دهی؟ قال: بکتاب الله و سنة نبیه صلی الله علیه و آله، ما کتاب می‏فهمیم، سنّت پیغمبر می‏فهمیم. قال: یا اباحنیفة تعرفُ کتاب الله یعنی اتعرفُ آیا تو کتاب خدا را می‏فهمی حقَّ معرفت تعرفُ الناسخ من المنسوخ؟ تو اصلاً می‏فهمی ناسخ کدام است منسوخ کدام است؟ قال؛ نعم بله ما خیلی زحمت کشیدیم. قال علیه‏ السلام: یا ابا حنیفة لقد ادّعیت علما این تنوین تنوین تعظیم است تنوین تفخیم است یعنی لقد ادّعیت علما عظیما خیلی ادعای بزرگی کردی ویلَک ویلک ما جعل اللهُ ذلک الّا عند اهل الکتاب اینها را فقط اهل کتاب یعنی ما خانواده اینها را می‏فهمیم چی ناسخ است و چی منسوخ است صدر آیه مال چیه، ذیل آیه مال چیه، اهل کتاب کیه؟ الذین انزل علیهم یعنی خود اهل البیت. دوباره فرمودند: ویلک ما هو الّا عند الخاص من ذریة نبینا، این علوم فقط در نزد پیغمبر و اولادهای خاص او است. ما جعلَ الله ذلک الّا عند اهل الکتاب الذین انزل علیهم ویلک، و ما هو نیست این یعنی این علم ناسخ و منسوخ و فهم قرآن نیست الّا عند الخاص من ذریة نبینا صل الله الله علیه و آله و ما ورثّک الله من کتابهِ حرفا واقعا خیلی تکان دهنده است با همه آن معلوماتش دو سال هم پهلوی حضرت صادق درس خوانده خودش هم خیلی آدم زیرک و پرمطالعه ‏ای بوده ولی حضرت می‏فرمایند والله تو یک حرف هم خدا نصیبت نکرده از قرآن بفهمی.

ـ سؤال:...

ـ بله درست می‏فرمایید.

و فی روایة زید الشحّام: برویم سراغ روایت زید شحّام آن هم باز وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۳۶، حدیث ۲۵، خوب این آقای قتادة این یک خرده مؤدب‏تر بود. حضرت فرمودند که شنیدم مولّا شدی فقیه شدی؟ گفت آقا اینجوری می‏گویند هی به ما بستند آیه ‏الله، شدیم آیه ‏الله دیگر. نگفت آیة الله هستم گفت مردم می‏گویند، به ما گفتند تو فقیه بزرگواری هستی خلاصه ما هم باورمان شد، خیلی فرق دارد با او، لذا حضرت به این گفتند ویحَک، به او گفتند چقدر کلمات دقیق است به او چون خیلی بی‏ادبی کرد گفتند ویلک، این یک قدری بی‏ادبیش کمتر بود گفت بله مردم اینجوری می‏گویند، حضرت فرمودند ویحَک، ویح هم در واقع با ویل هر دو کلمه نفرین است تقریبا امّا خفیف‏تر است، ویل یعنی کسی که همین الان تو هلاکت است، ویح یعنی کسی که نزدیک به هلاکت است این به خاطر ادبی که کرد حضرت فرمودند تو نزدیک به هلاکتی. خلاصه مطلب ایشان حضرت سؤال کردند: انت فقیه اهل البصرة؟ آن ابوحنیفه مال عراق بود این مال بصره بود، فقال: هکذا یزعمون، اینجوری مردم خیال کردند در مورد ما. فقال: بلغنی انّک تفسّر القرآن، حضرت فرمودند شنیدم تفسیر را هم شروع کردی؟ گفت بله آقا تفسیر هم داریم ما، پس بنابراین ما هم فقیه هستیم فتوی می‏دهیم و هم تفسیر قرآن می‏گوییم. تا این که دیگر جمله را ایشان تکرار نمی‏کند عبارتها را، الی ان قال: فرمودند یا قتادة ان کنت قد فسرته القرآن من تلقاء نفسک فقد هلکتَ و اهلکتَ، اگر از پهلوی خودت این تفسیر را می‏گویی هلّکتَ و اهلکتَ، یا قتادة ویحَک ویحک، البته ویح را بعضی‏ها گفتند کلمه ترحم است، ولی نه سیبویه درست می‏گوید سیبویه گفته ویل و ویح هر دو معنای خلاصه ترحم ندارد هر دو کانّ نفرین است منتهی فرقش این است این اخصّ از آن است آن وقوع در هلاکت است این مشرف به هلاکت است این را که من نقل می‏کنم از قول سیبویه است، والّا بعضی‏ها گفتند ویحک کلمه ترحم است حرف درستی نیست ویح هم مثل ویل است نفرین است ولی این نفرینش اخصّ از آن است. انّما یعرفُ القرآن من خوطِبَ به مخاطب این قرآن می‏فهمد قرآن چیه و اهلبیتش، پس ما حق نداریم به ظواهر قرآن بیاییم عمل بکنیم.

الی غیر ذلک، الی غیر ذلک هم هست روایات دیگر هم هست در این زمینه که آنها هم حالا یک دانه ‏اش را می‏خوانیم، انّ القرآن لایکون حجةً الّا بقیم روایت مفصّل است، وسائل جلد ۱۸، برای غیر ذلک یک دانه روایت مثال بزنیم بس است والّا خیلی هست، وسائل جلد ۱۸، صفحه ۱۲۹، حدیث ۱، بله لایکون القرآن حجةً الّا بقیم خوب این هم مال این عبارت. پس برای غیر ذلک هم آقا یک دانه روایت آوردیم، و غیر ذلک ممّا ادّعی صاحب الوسائل فی کتاب القضاء تجاوزها عن حدّ التواتر، جلد ۱۸، اواخر صفحه ۱۵۱، این ادعای تواتر را ایشان آنجا کرده آقای صاحب وسائل نفرموده که اینها متواتر است می‏گوید فوق حد تواتر است ادعا کرده در کتاب قضا جلد ۱۸، اواخر صفحه ۱۵۱، ادعا کرده تجاوزها تجاوز این روایات را از حد تواتر.

عنایت بفرمایید اینها هم حرفهایی که این آقایان زدند و این هم آیات و آمدند عمل به ظاهر را جزء به حساب تفسیر به رأی شمردند یعنی من اگر به ظاهر قرآن عمل بکنم تفسیر به رأی است تفسیر به رأی هم که انقدر مذموم است پس جایز نیست. ما قبل از این که وارد جوابهای ایشان بشویم یک کلمه از خارج اول عرض بکنم،

ـ سؤال:...

ـ آقا از بحث خارج نشوید، ما تفسیر که نمی‏گوییم، ظاهرهُ عنیق باطنهُ عمیق.

۳

مناقشه در استدلال اخباریون

[جواب استاد به واضح بودن دور در کلام اخباریون]

عنایت بفرمایید، قبل از این که وارد جواب‌های ایشان بشویم یک کلمه از خارج عرض بکنیم و آن این است که این آقایان متوجه نیستند مستلزم دور است این حرفشان، اصلاً چرا پیغمبر ما چی گفته پیغمبر قولشان حجت است؟ خوب قرآن فرموده دیگر؛ ما ینطقُ عن الهواء ان هو الّا وحی یوحی، اگر پیغمبر وحیشان حجت است بستگی به قرآن دارد یعنی حجیت کلام ایشان مربوط است به حجیت قرآن، اگر حجیت قرآن را مشروط به کلام ایشان باشد می‏شود دور، آخر اینها می‏گویند قرآن حجت نیست مگر این که پیغمبر بیاید معنا کند خوب این دور است دیگر. از آنطرف اگر ما این آیه را نداشتیم پیغمبر قولشان ارزشی داشت، خوب ارزش قول پیغمبر بستگی به قرآن دارد پس حجیت کلام ایشان موقوف است به ظاهر قرآن، ظاهر قرآن هم اگر بخواهد حجت باشد بستگی داشته باشد به کلام ایشان مستلزم دور است، این یک جواب.

[جواب مرحوم شیخ به استدلال به روایات]

و اما جوابی که ایشان می‏دهند می‏گوییم آقا اشتباه می‏کنی تفسیر قرآن تفسیر به رأی کدام است، عمل به ظواهر را که بهش تفسیر به رأی نمی‏گویند آقای آخوند عبارت خوبتری دارد صفحه ۶۲، را ببینید ایشان می‏گویند اینها تخصصا خارج است ما کی تفسیر به رأی می‏کنیم، ما می‏گوییم اگر یک آیه ‏ای داشتیم ظهور داشت در یک معنا آن ظهور حجت است آن هم کی؟ بعد از فحص، اول فحص می‏کنیم ببینیم آیا این نسخ شده نشده اگر نسخ شده باشد بهش عمل نمی‏کنیم بعد از این هم که فهمیدیم نسخ شده اگر تخصیص خورده باشد باز هم بهش عمل نمی‏کنیم واقعا این رویه اصولیین یک رویه ‏ای است هم خداپسند است و هم عقل‏ پسند است، اینطور نیست که بگوییم چون عقل پسندیده می‏پسندیم، بابا خدای متعال در ظاهر کتابش یک حرفی زده حالا این حرف را ما می‏خواهیم بهش عمل کنیم ببینید چقدر ما رعایت می‏کنیم اول فحص می‏کنیم ببینیم آیا این آیه نسخ شده اگر نسخ شده بهش عمل نمی‏کنیم اگر نسخ نشده عمل می‏کنیم آن هم تازه باز اگر تخصیص خورده باشد باز به ظاهرش عمل نمی‏کنیم.

یک دانه مثال بزنم: ما در قرآن داریم خُلقَ لکم ما فی الارضَ جمیعا، خوب این ظاهرش این است که در دنیا هر چی هست حلال است خلقَ لکم ما هر چی تو دنیا هست برای شما خلق کردیم همه را مصرف کنید همه جایز است، ما تندی به این عمل می‏کنیم؟ سنّی‏‌ها به این تندی عمل می‏کنند می‏گویند لحمُ الارنب حلال است گوشت خرگوش، نبیذ شراب خرما حلال است، آبجو حلال است، دنبلان حلال است، عصیر عنبی حلال است، همه اینها را می‏گویند حلال است چرا؟ چون خدا گفته خلق لکم، ما نمی‏گوییم این حرف را با این که خُلقَ لکم ظهور دارد در حلّیت همه اول فحص می‏کنیم ببینیم ائمه اگر چیزی را گفتند حرام است دست برنمی‏داریم از او، اینجا ائمه فرمودند عصیر عنبی اذا غلی یحرُم، ما دیگر این آیه را به ظاهرش عمل نمی‏کنیم، فرمودند دنبلان یحرُم، به ظاهر این آیه عمل نمی‏کنیم ما به ظواهر عمل می‏کنیم آن هم بعد از فحص که نسخ نشده باشد تخصیص نخورده باشد تازه به این ظاهر عمل می‏کنیم این کجاش اسمش تفسیر به رأی است؟ ایشان یک مثال خوبی می‏زند: مولایی اگر برای عبدش نامه داد حالا یا به زبان فارسی یا عربی یا ترکی یا هر زبانی، خلاصه در یک شهری است نامه می‏دهد برای عبدش که من فردا وارد می‏شوم خانه را نظافت بکن، چند تا هم مهمان دارم غذا هم درست کن. خوب حالا عبد این نامه را خواند مشغول کار شد، این تفسیر کرده؟ خوب بابا به ظاهر نامه عمل کرده نمی‏گویند این عبد تفسیر کرده کلام مولی را، تفسیر یعنی یک چیز مخفی که انسان تفسیر کند از خفا بیاید بیرون به او می‏گویند تفسیر. اگر این عبد به این نامه مولی عمل کند خانه را نظافت بکند فردا غذا تهیه بکند آن وقت می‏گویند این عبد مفسّر خوبی است، کی مفسّر است؟ این نامه را برداشت خواند از مضمونش اطلاع پیدا کرد حالا بر طبقش دارد عمل می‏کند، به این که نمی‏گویند تفسیر، تفسیر به قول ایشان کشفُ القناع است به قول میرزای قمی کشفُ المقطّاء یعنی یک چیزی را انسان پرده از رویش برداردکشفُ القناع، ظاهر که قناعی رویش نیست ظاهر که پرده رویش نیست که اگر ما این ظاهر را معنا کردیم اسمش بشود تفسیر. پس شما اشتباه می‏کنید شما اصلاً اشتباه کردید این روایات را برای ما آوردید برای این که این عمل به ظاهر تخصصا از تحت این روایت خارج است این روایات تفسیر به رأی را حرام می‏کند ما که تفسیر به رأی نمی‏کنیم عمل به ظاهر یعنی عمل به ظاهر معنا یعنی یک چیزی که ظاهرُ المعنا است ما بهش عمل می‏کنیم آن هم با آن شرایطی که گفتم. اصلاً تمام این ادله ‏تان بیخود شد، اصلاً ربطی به کار ما ندارد.

حالا ایشان می‏خواهند جواب بدهند:

ـ سؤال:...

ـ بله همین را می‏گوییم دیگر، قناع رویش باشد پرده رویش باشد آن وقت تفسیر که کردیم این پرده را برمی‏داریم، ظاهر که پرده رویش نیست. بابا لایغتب بعضکم بعضا مردم غیبت نکنید این پرده رویش است؟ خوب لایغتب فعل نهی است فعل نهی هم ظهور در حرمت دارد مگر دلیل داشته باشیم برخلافش، ما به این ظاهر آیه عمل می‏کنیم پرده هم برنداشتیم، پرده‏ای روش نیست تا اگر ما عمل کردیم اسمش تفسیر به رأی باشد.

والجواب عن الاستدلال بها، با این روایات جواب این است: انّها این روایت تخصصا خارج است.

و حاصلُ هذا الوجه حاصل این استدلال چون دلیل دومشان را بعدا می‏خوانیم، حاصل این استدلال برگشتش به چیه؟ برگشتش به این است این آقایان می‏خواهند بگویند شارع ما را منع کرده از ذلک، ذلک یعنی چی؟ عمل به ظواهر قرآن ذلک یعنی ما را از عمل به ظواهر قرآن که آنها اسمش را گذاشتند تفسیر به رأی، مرجع این استدلال به این است این آقایان می‏خواهند بگویند شارع ما را منع کرده عن ذلک یعنی از عمل به ظواهر، این یکشفُ این کشف می‏کند از این که مقصود متکلم یعنی مقصود پروردگار پس این نیست که انسان قرآن را خودش باز کند معنا کند باید به ضمیمه کلمات ائمه باشد، از این که ما را منع کردند کشف می‏کنیم که مقصود پروردگار لیس تفهیمَ مطالبه بنفس هذا الکلام معلوم می‏شود خدا با نفس این کلام نمی‏خواهد مرادش را روشن بکند مرادش وقتی روشن. فلیس من قبیل المحاورات العرفیة خلاصه حرف این آقایان این است قرآن از قبیل محاورات عرفی نیست که شما می‏خواهی آن کاری که عقلاء با محاوراتشان می‏کنند شما هم بخواهید با قرآن بکنید این کار کار جایزی نیست. این خلاصه استدلال.

والجواب: ایشان می‏فرماید این روایات لاتدلّ، ابدا دلالت ندارد بر منع از عمل بالظواهر الواضحة المعنی ما به ظاهر جمله معنا می‏کنیم به ظاهر آیه عمل می‏کنیم آن هم بعد از فصح، ما که سنّی نیستیم تا خُلقَ لکم را دیدیم بگوییم لحمُ الارنب حلال، نبیذ حلال، دنبلان حلال، عصیر عنبی حلال، همه اینها را ما حرام می‏دانیم، پس معلوم می‏شود که اگر هم به ظاهر عمل می‏کنیم بعد از طی این مقدمات است اگر فحص کردیم اول فحص می‏کنیم ببینیم نسخ شده آن آیه یا نشده و بعد که دیدیم نسخ نشده باید ببینیم تخصیص خورده یا نخورده و ارادة خلاف ظاهرها فی الاخبار. خلاصه مطلب باید بگوییم اینجاهایی که اگر دیدیم اراده خلاف ظاهر شده باز آنجا را هم عمل نمی‏کنیم خلاصه فحص می‏کنیم ببینیم این آیه آیا ائمه برخلاف این آیه چیزی گفتند اگر نگفتند فحص کردیم دیدیم خلاف ظاهرش نیامده آن وقت بهش عمل می‏کنیم. اذ من المعلوم انّ هذا لایسمّی تفسیرا، عمل به ظاهر را که تفسیر نمی‏گویند آن مثالی که عرض کردیم می‏خواست شاهد بیاورد، فانّ احدا اذا رأی فی کتاب مولاه اگر عبدی در نامه مولی اینجوری خواند که امرهُ بشی‏ء حالا به لسان متعارف خودشان عربیا فارسیا به هر زبان متداول بین خودشان اگر نامه‏ای داد برای عبدش فعملَ به این هم عمل کرد به آن نامه و امتثله، آن نوشته را امتثال کرد خانه را نظافت کرد غذا درست کرد لم یعدَّ هذا تفسیرا، این را بهش نمی‏گویند تفسیر چرا؟ اذا التفسیرُ کشف القِناع، قناع یعنی پرده، میرزای قمی می‏گوید کشفُ المقطّاع یعنی چیزی که پوشیده است انسان چیزی را از روی آن بردارد او را می‏گویند تفسیر. عنایت کنید آقا تفسیر به اشتقاق کبیر مشتق است از سَفَرَ،

[اشتقاق صغیر و اشتقاق کبیر]

آخر می‏دانید که ما دو جور تفسیر داریم در شرح نَظّام می‏گوید اشتقاق دو جور است اشتقاق صغیر و اشتقاق کبیر، ضرَبَ مشتق از چیه؟ ضرب این را می‏گویند اشتقاق صغیر، اکل مشتق از اکل این را می‏گویند مشتق صغیر. اشتقاق کبیر آن است که حروفها به هم نمی‏خورد عقب و جلو است مثلاً تفسیر مشتق از فسَر نیست که بشود اشتقاق صغیر، مشتق از سَفَر است دقت کردید نظیر هم خیلی دارد، جاه ما نمی‏خوانیم در دعاها به جاه اهل البیت قسم می‏دهیم، جاه به اشتقاق کبیر مشتق از وجه است وجه یعنی آبرو پس به جاه پیغمبر یا به جاه ائمه قسم می‏دهیم جاه مشتق از وجه است به اشتقاق کبیر، یعنی وجه بوده شده جاه این هم همین جور خیلی ما داریم مثلاً در روایات دارد: لم سُمی النساء بالنساء چرا زنها را بهشان می‏گویند نساء؟ می‏گوید در روایت دارد برای این که آدم لیسَ لهُ انسٌ غیر حوّا، آدم مأنوس نبود فقط در طول عمرش حوّا را دید تا بعد از دویست سال به همدیگر رسیدند انسی نداشت انیسی نداشت. پس ببینید نساء مشتق از انس است اینها همه اشتقاق کبیر است حروف‌هایش به هم نمی‏خورد نساء زن را می‏گویند نساء برای این که انیس حضرت آدم بوده یا زنهای ما که انیس مردها هستند. خلاصه مطلب نساء را می‏گویند نساء مشتق از انس است به اشتقاق کبیر، تفسیر هم همین جور است تفسیر مشتق از فسَر نیست که بشود اشتقاق صغیر مشتق از سفَر است، اسفرة المرأة وجه‌ها، اسفرة المرأة وجهها یعنی چی؟ یعنی زن پوشیه‏اش را عقب زد اسفرة المرأة وجهها، و الصبحِ اذا اسفر آیه قرآن است قسم به صبح آن موقعی که روشن می‏شود. خلاصه اسفر به معنای روشنی و وضوح است مسافر هم که می‏گویند مسافر برای همین است برای این که سه چهار روز که انسان در سفر با همدیگر باشد حالات افراد برای همدیگر روشن می‏شود، سفیر را هم که می‏گویند سفیر برای همین است اینها همه هم‏ خانواده است سفیر و تفسیر و اسفر و یا سفیر را می‏گویند سفیر برای این که در آن منطقه‏ ای که می‏رود بعد از مدتی واضح می‏شود برایش خصوصیات و سیاسات و عادات آن مملکت. علی کل حال تفسیر به معنای واضح کردن است یعنی یک چیزی را انسان واضح بکند و ظاهر که احتیاج به واضح کردن ندارد، پس ما اگر که به ظاهر عمل می‏کنیم اصلاً اسمش تفسیر نیست، تفسیر آن است که یک چیز مخفی باشد انسان از رویش پرده بردارد آن را بهش می‏گویند تفسیر مثل متشابهات خوب متشابهات را آدم معنایش را نمی‏داند وقتی که معنا کرد پرده را زد کنار آن اسمش می‏شود تفسیر. پس ما اگر لایغتب را ازش استفاده کردیم که معنایش حرمت غیبت است این اسمش تفسیر نیست چرا؟ چون تفسیر کشف القناع است و ظاهر قناعی ندارد که اگر ما معنا کردیم اسمش بشود تفسیر.

اذ لو سُلّمَ، آن کتابها دارد ثمَّ فرقی نمی‏کند ظاهرا ثمّ بهتر باشد، ثمّ لو سلّم حالا آمدیم و باشد تفسیر اولاً که عمل به ظاهر اسمش تفسیر نیست حالا آمدیم و تفسیر به رأی نیست من اگر لایغتب را معنا کردم که ظهور در حرمت دارد من اینجا تفسیر به رأی کردم، تفسیر به رأی سنی ‏ها می‏کنند یا بعضی از روشنفکرهای ما می‏کنند که می‏گویند ما رأیمان این است که این آیه معنایش این است یا مثلاً یک معنایی که الان بعضی‏ها پیش ‏ساخته قبل از این که به قرآن مراجعه بکنند در اقتصاد مثلاً مکتب سوسیالیست را پذیرفتند، خوب این با این مکتب حالا قرآن باز می‏کند می‏گوید لیسَ للانسان الّا ما سعی، ببینید اول پیش‏ ساخته مکتب سوسیالیست را قبول کرده در اقتصاد بعد حالا می‏آید سراغ قرآن می‏بیند به مردم مسلمان که نمی‏تواند آن حرف بزند بگوید سیاست سوسیالیست مثلاً اقتصادش بهتر از اسلام است، می‏آید چه کار می‏کند؟ آن آیه قرآن را می‏خواند، مردم هم می‏گویند خوب راست می‏گوید این بیچاره خوب دارد از آیه قرآن تمسّک می‏کند، خبر ندارند این دارد ضربه می‏زند این می‏خواهد آن به حساب مکتبی که انتخاب کرده آن را به خورد مردم بدهد منتهی مردم مسلمان هستند کی قبول می‏کنند؟ آن موقعی که یک آیه‏ ای برایشان بخواند، آن مکتب را پذیرفته بعد می‏گوید لیسَ للانسان الّا این تفسیر به رأی است، لیس للانسان الّا ما سعی، هر کس سعی خودش برای خودش خوب است اگر یک کسی کارخانه ‏دار است یک ده بیست تا شاگرد و کارگر دارد اینها برایش منفعت می‏رسانند تمام اینها را باید سر سال تقسیم بکند، این را می‏گویند دیگر می‏گویند این کارخانه‏ دار که حالا صد میلیون ثروت گذاشته سرمایه ‏گذاری کرده این چند تا کارگر اگر دارد سر سال همه باید تقسیم بشود چرا؟ لیس للانسان الّا ما سعی، این که سعی نکرده سعی را کارگرها کردند پس باید تقسیم بشود. خوب ببینید این تفسیر به رأی است اما اگر من بیایم بگویم لایغتب بعضکم بعضا معنایش ظهور در حرمت غیبت است به این اصلاً تفسیر نمی‏گویند اولاً تفسیر نیست تفسیر پرده ‏برداری است ما پرده‏برداری نکردیم این اولاً، و ثانیا لو سُلّم بر فرض هم تسلیم بشویم که مطلق حمل لفظ بر ظاهر معنا تفسیر است، خیلی خوب حالا بپذیریم که بگویم حمل لفظ بر معنای ظاهرش تفسیر است ولی ظاهر این است که مراد به رأی تفسیر به رأی حرام است، رأی کدام است؟ هو الاعتبار العقلی الظنّی الراجع الی الاستحسان، که من با استحسان و قیاس از قرآن یک برداشتی بکنم، فلا یشملُ حملَ ظواهر الکتاب علی معاینها اللغویة و العرفیة.

و حینئذٍ فالمراد بالتفسیر بالرأی: مراد از تفسیر به رأی یا حمل لفظ است بر خلاف ظاهر آدم بیاید لفظی را برخلاف ظاهر معنا بکند آن اسمش تفسیر رأی است یا نه یک لفظی که دو سه تا احتمال دارد من روی سلیقه خودم یک احتمالش را بگیرم اینها اسمش تفسیر به رأی است، یا این که لفظ را بر خلاف ظاهر معنا کند یا نه یک لفظی که دو احتمال سه احتمال دارد یکی از دو احتمال را انتخاب کند لرجحان ذلک فی نظرهِ القاصر و عقله الفاتر چون به عقل فاتر خودش این خوب است این معنا را.

بقیه باشد برای روز بعد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

وفي نبويّ ثالث : «من فسّر القرآن برأيه فقد افترى على الله الكذب» (١).

وعن أبي عبد الله عليه‌السلام : «من فسّر القرآن برأيه إن أصاب لم يؤجر ، وإن أخطأ سقط (٢) أبعد من السماء» (٣).

وفي النبويّ العامّي : «من فسّر القرآن برأيه فأصاب فقد أخطأ» (٤).

وعن مولانا الرضا عليه‌السلام ، عن أبيه ، عن آبائه ، عن أمير المؤمنين عليه‌السلام ، قال : «قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله : إنّ الله عزّ وجلّ قال في الحديث القدسيّ : ما آمن بي من فسّر كلامي برأيه ، وما عرفني من شبّهني بخلقي ، وما على ديني من استعمل القياس في ديني» (٥).

وعن تفسير العياشي ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام : «قال : من حكم برأيه بين اثنين فقد كفر ، ومن فسّر برأيه آية من كتاب الله فقد كفر» (٦).

وعن مجمع البيان : أنّه قد صحّ عن النبيّ صلى‌الله‌عليه‌وآله وعن الأئمة القائمين

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٤٠ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٣٧.

(٢) في (م) بدل «سقط» : «لقد» ، وفي الوسائل : «خرّ».

(٣) الوسائل ١٨ : ١٤٩ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٦.

(٤) الوسائل ١٨ : ١٥١ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٧٩ ، وفيه : «فأصاب الحقّ».

(٥) الوسائل ١٨ : ٢٨ ، الباب ٦ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢٢.

(٦) تفسير العياشي ١ : ١٨ ، الحديث ٦ ، والوسائل ١٨ : ٣٩ ، الباب ٦ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٤٥.

مقامه : أنّ تفسير القرآن لا يجوز إلاّ بالأثر الصحيح والنصّ الصريح (١).

وقوله عليه‌السلام : «ليس شيء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن ؛ إنّ الآية يكون أولها في شيء وآخرها في شيء ، وهو كلام متّصل ينصرف إلى وجوه» (٢).

وفي مرسلة شبيب (٣) بن أنس ، عن أبي عبد الله عليه‌السلام ، أنّه قال لأبي حنيفة : «أنت فقيه أهل العراق؟ قال : نعم ، قال : فبأيّ شيء تفتيهم؟ قال : بكتاب الله وسنّة نبيّه صلى‌الله‌عليه‌وآله ، قال : يا أبا حنيفة ، تعرف كتاب الله حقّ معرفته ، وتعرف الناسخ من المنسوخ؟ قال : نعم ، قال عليه‌السلام : يا أبا حنيفة ، لقد ادّعيت علما! ويلك ، ما جعل الله ذلك إلاّ عند أهل الكتاب الذين انزل عليهم ، ويلك ، ولا هو إلاّ عند الخاصّ من ذرّية نبيّنا محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله ، وما ورّثك الله من كتابه حرفا» (٤).

وفي رواية زيد الشحّام ، قال : «دخل قتادة على أبي جعفر عليه‌السلام ، فقال له : أنت فقيه أهل البصرة؟ فقال : هكذا يزعمون ، فقال عليه‌السلام : بلغني أنّك تفسّر القرآن ، قال : نعم ...» ـ إلى أن قال له ـ : «يا قتادة ،

__________________

(١) مجمع البيان ١ : ١٣ ، والوسائل ١٨ : ١٥١ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٧٨.

(٢) تفسير العياشي ١ : ١٢ ، الحديث ٨ ، وقريب منه في الوسائل ١٨ : ١٥٠ ، الباب ١٢ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٧٣.

(٣) كذا في (ل) و (م) ونسخة بدل (ص) و (ه) والمصدر ، وفي (ت) ، (ر) ، (ص) و (ه) : «شعيب».

(٤) الوسائل ١٨ : ٣٠ ، الباب ٦ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢٧.

إن كنت قد فسّرت القرآن من تلقاء نفسك فقد هلكت وأهلكت ، وإن كنت قد فسّرته من الرجال فقد هلكت وأهلكت ، ويحك يا قتادة ، إنّما يعرف القرآن من خوطب به» (١).

إلى غير ذلك ممّا ادّعى في الوسائل ـ في كتاب القضاء ـ تجاوزها عن حدّ التواتر (٢).

وحاصل هذا الوجه يرجع إلى : أنّ منع الشارع عن ذلك يكشف عن أنّ مقصود المتكلّم ليس تفهيم مطالبه بنفس هذا الكلام ، فليس من قبيل المحاورات العرفيّة.

الجواب عن الاستدلال بالأخبار

والجواب عن الاستدلال بها :

أنّها لا تدلّ على المنع عن العمل بالظواهر الواضحة المعنى بعد الفحص عن نسخها وتخصيصها وإرادة خلاف ظاهرها في الأخبار ؛ إذ من المعلوم أنّ هذا لا يسمّى تفسيرا ؛ فإنّ أحدا من العقلاء إذا رأى في كتاب مولاه أنّه أمره بشيء بلسانه المتعارف في مخاطبته له ـ عربيّا أو فارسيّا أو غيرهما ـ فعمل به وامتثله ، لم يعدّ هذا تفسيرا ؛ إذ التفسير كشف القناع.

ثمّ لو سلّم كون مطلق حمل اللفظ على معناه تفسيرا ، لكن الظاهر أنّ المراد بالرأي هو الاعتبار العقليّ الظنّي الراجع إلى الاستحسان ، فلا يشمل حمل ظواهر الكتاب على معانيها اللغويّة والعرفيّة.

لمراد من التفسير بالرأي

وحينئذ : فالمراد بالتفسير بالرأي : إمّا حمل اللفظ على خلاف

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٣٦ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٢٥.

(٢) الوسائل ١٨ : ١٥١ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، ذيل الحديث ٨٠.

ظاهره أو أحد احتماليه ؛ لرجحان ذلك في نظره القاصر وعقله الفاتر.

ويرشد إليه : المرويّ عن مولانا الصادق عليه‌السلام ، قال في حديث طويل : «وإنّما هلك الناس في المتشابه ؛ لأنّهم لم يقفوا على معناه ولم يعرفوا حقيقته ، فوضعوا له تأويلا من عند أنفسهم بآرائهم ، واستغنوا بذلك عن مسألة الأوصياء عليهم‌السلام فيعرّفونهم» (١).

وإمّا الحمل على ما يظهر له في بادئ الرأي من المعاني العرفيّة واللغويّة ، من دون تأمّل في الأدلّة العقليّة ومن دون تتبّع في القرائن النقليّة ، مثل الآيات الأخر الدالّة على خلاف هذا المعنى ، والأخبار الواردة في بيان المراد منها وتعيين ناسخها من منسوخها.

وممّا يقرّب هذا المعنى الثاني وإن كان الأوّل أقرب عرفا : أنّ المنهيّ في تلك الأخبار المخالفون الذين يستغنون بكتاب الله تعالى عن أهل البيت عليهم‌السلام ، بل يخطّئونهم به ، ومن المعلوم ضرورة من مذهبنا تقديم نصّ الإمام عليه‌السلام على ظاهر القرآن ، كما أنّ المعلوم ضرورة من مذهبهم العكس.

ويرشدك إلى هذا : ما تقدّم (٢) في ردّ الإمام عليه‌السلام على أبي حنيفة حيث إنّه يعمل بكتاب الله ، ومن المعلوم أنّه إنّما كان يعمل بظواهره ، لا أنّه كان يؤوّله بالرأي ؛ إذ لا عبرة بالرأي عندهم مع الكتاب والسنّة.

__________________

(١) الوسائل ١٨ : ١٤٨ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٢ ، وليس فيه : «فيعرّفونهم».

(٢) راجع الصفحة ١٤١.