علی کل حال میخواهیم ظنونی را بخوانیم اماراتی را میخواهیم بخوانیم که از تحت اصل اولی خارج است. یک اماراتی است آقا که عقلاء تمسّک به آنها میکنند و با تمسک به آنها مراد متکلم را معین میکنند، یک اصول عقلایی داریم که عقلاء به وسیله اعمال آنها مراد متکلمین را روشن میکنند و شارع هم یک طریق اختراعی ندارد شارع هم در محاورتش مثل عقلاست، آخر صفحه ۵۸ کفایة را ببینید جلد ۲ آخر صفحه ۵۸، لااشکالَ که یک اموری هست که ما با آن امور میآییم تعیین میکنیم مراد متکلم را، یعنی عقلاء یک اموری بین عقلاء مسلّم است که با آن امور میآیند مراد متکلم را معین میکنند، بعد ایشان میفرماید: شارع هم احدٌ من العقلاء، شارع که در محاوراتش یک راه اختراعی ندارد، همان اموری که عقلاء با آن امور در محاورات روزمره شان مراد متکلم را ثابت میکنند که این است ما در شرع هم همین کار را میکنیم، مثلاً: الان یک کسی گفته رأیتُ اسدً، خوب میدانید اسد معنای حقیقیش آن حیوان مفترس است آن حیوان جنگلی درنده، معنای حقیقی اسد آن است. اما گاهی همین اسد در رجل شجاع استفاده میشود یک کسی میگوید رأیتُ اسدً مقصودش یک مرد پهلوانی است، اگر معنای مجازی مقصودش باشد باید یک قرینه بیاورد مثلاً بگوید رأیتُ اسدً یرمی، رأیتُ اسدً فی الحمام، یعنی یک قرینه ای بیاورد که ما را منصرف بکند به این یرمی میگویند قرینه صارفه یعنی اگر متکلمی گفت رأیتُ اسدً یرمی، این یرمی را بهش میگویند قرینه صارفه، یعنی چی صارفه؟ یعنی ما را منصرف میکند از معنای حقیقی، یعنی وقتی که یرمی آورد آدم میفهمد این مقصودش از اسد آن حیوان کذایی نیست آن مرد شجاع است والّا آن حیوان کذایی تیراندازی بلد نیست یا در حمام مثلاً نمیرود. علی کل حال، حالا یک نفر گفته رأیتُ اسدً، من نمیدانم این آقایی که میگوید رأیتُ اسدً واقعا جنگل بوده امروز آن حیوان مفترس را دیده یا این که حمام بوده یک مرد پهلوانی را دیده، حالا نمیدانم مقصودش چیه شک دارم که آیا معنای حقیقی مراد است یا معنای مجازی؟ اینجا چه کار کن؟ اصل عدم قرینه، یا اصالة الحقیقة اینجا بگو اصالة الحقیقة جاری کن یعنی عقلاء این کار را میکنند اگر یک نفر بگوید رأیتُ اسدً ولو احتمال هم میدهند مقصودش رجل شجاع است و یادش رفته که قرینه را بیاورد این احتمالها هست ولی عقلاء به این احتمالها اعتنا نمیکنند میگویند این آقا گفته رأیتُ اسدً من احتمال میدهم مقصودش رجل شجاع است احتمال میدهم قرینه یادش رفته، عقلاء به این احتمالات اعتنا نمیکنند مراد متکلم را معین میکنند به برکت اصالةُ الحقیقة، میگویند اصالة الحقیقة یا اصالة عدم القرینه جاری میکنند و به این وسیله مراد این متکلم روشن میشود که این متکلمی که گفته رأیتُ اسدً حیوان مفترس است. عینا در شرع هم همینطور است که دیروز مثالش را زدیم صعید در لغت به معنای مطلق وجه الارض است، حالا اگر اینجور باشد به معنای مطلق وجه الارض است معنای حقیقی صعید این است شما به سنگ و کلوخ و رمل و حجر و مدر و همه اینها اسمش ارض است، همه اینها اسمش صعید است خوب حالا شارع مقدس گفته ان لم تجدوا ماءا فتیمموا صعیدً طیبا من شک میکنم آیا این صعید همان معنای حقیقی است یا نه مقصود از این صعید تراب است؟ تیمم کن با صعید یعنی با خاک یعنی معنای مجازی است، نه چه کار کن؟ همان کاری که عقلاء در رأیتُ اسدً میکردند و به وسیله اصالةُ الحقیقة مراد آن متکلم را معین میکردند که مرادش معنای حقیقی است شما هم همین کار را اینجا بکن به وسیله اصالة الحقیقة بگو شارع مرادش از این صعید، همان صعید معنای حقیقی است لذا میبینید در رسالهها نوشته میتوانی با سنگ و حجر و مدر و خاک و کلوخ رمل و شن و اینها را همه میتوانی تیمم بکنی. پس اصالة الحقیقة روشن شد هم مثال عقلاییاش را زدیم و هم مثال شرعی.
یا یکی دیگر از آنها اصالة العموم است، مولایی به عبدش گفته اکرم العلماء، العلماء جمع محلّی به لام است، جمع محلّی به لام در لغت ببینید میگویند مفید عموم است اکرم العلماء یعنی اکرم همه علماء را، فقیه باشد غیرفقیه باشد، عادل باشد فاسق باشد، اکرم العلماء عمومش اقتضاء میکند که همه علماء واجبُ الاکرام هستند، خوب این را میدانیم، حالا مولایی به عبدش گفته اکرم العلماء ما شک میکنیم آیا این مقصود همان معنای حقیقی است یعنی مقصودش همه علما است یا نه مقصودش علمای عدول است و یادش رفته عدولش را بیاورد، ببینید شک میکنیم میگوییم عقلاء به این احتمالها اعتناء نمیکنند این آقا میگوید اکرم العلما قرینه هم که نیاورده احتمال میدهم مقصودش علمای عدول باشد و یادش رفته که عدولش را بگوید ولی علما به این احتمالها اعتنایی نمیکنند مراد متکلم را معین میکنند میگویند این آقا مرادش وجوب اکرام همه علما است عادلاً و فاسقا. همین کار را ما در شرع میکنیم که حالا دیگر مثال را تکرار نمیکنم مثالهای شرعیش هم زیاد است، یا بیاییم سراغ اطلاق: الان یک کسی به یک کسی میگوید اعتق رقبةً من یک جرمی مرتکب شدم جریمه اش این است که یک رقبه بدهم تو برو از طرف من مثلاً در آن کشورهای دوردست که آنجاها رقبه هست یک رقبه برای من بخر. این بنده خدا وقتی میرود آنجا شک میکند این رقبه ای که این گفته چون رقبه اطلاق دارد هم مؤمنه را میگیرد و هم کافره را میگیرد، شک میکند که این آقایی که به من گفت یک رقبه آزاد کن رقبه مؤمنه منظورش میشود یا مطلقُ الرقبة، چه کار میکند؟ اصالة الاطلاق جاری میکند یعنی عقلاء احتمال دارد مقصودش رقبه مومنه باشد و یادش رفته به این بگوید ولی عقلاء اعتنا نمیکنند چه کار میکنند؟ با اصالة الاطلاق میگویند مراد آن آقا که گفته اعتق رقبةً مطلقُ الرقبة است حالا رقبه کافره یا رقبه مؤمنه. خلاصه آقا اینها اموراتی است که عقلاء در محاورات روزمرهشان به این امورات تمسک میکنند و مراد متکلم را معین میکنند شارع هم که یک طریق اختراعی ندارد شارع هم احدٌ من العقلاء، شارع هم اگر یک چیزی گفت و ما شک کردیم که معنای حقیقش مراد است یا معنای مجازیش همان کاری که عقلاء کردند ما هم میکنیم.
عنایت بفرمایید: ایشان میفرماید القسم الاول: هی علی قسمین: این اماراتی که ما به وسیله آنها از کتاب و سنت استفاده حکم شرعی میکنیم این دو قسم است القسم الاولش را امروز و القسم الثانیش را فردا، این هم بدانید ایشان یک مسامحه ای کردند اینجا آن قسم را ثانی را خوب بود ایشان اول میگفتند و این را که الان میخوانیم کاش دوم میگفتند، طریق طبیعیاش هم همینطور است اما حالا کرده دیگر ایشان. القسم الاول: ما یعمل لتشیخص مراد المتکلّم ما یعنی امارات یعنی قسم اول از امارات اماراتی است که اعمال میکنند عقلاء برای تشخیص مراد متکلم عند احتمال ارادة، این کتابها یک ضمیر هم دارد به متکلم برمیگردد نسخه جامعه مدرسین ندارد مهم نیست، ایشان میگوید یک اماراتی هست که عقلاء آنها را اعمال میکنند و به وسیله آنها آنجایی که احتمال اراده خلاف آن ظاهر را میدهند به وسیله آن امارات مراد متکلم روشن میشود ۱ـ مثل اصالة الحقیقة عند احتمال ارادة المجاز، گفته رأیتُ اسدً نمیدانم حیوان مفترس است یا رجل شجاع است که قرینه اش را یادش رفته، نه اصالة الحقیقة جاری کن بگو این آقایی که میگوید رأیتُ اسدً امروز جنگل بوده و حیوان مفترس دیده ولو احتمالاً شاید رجل شجاع است ولی اعتنا نکن این یک. دیگر اصالة العموم که مثالش همان اکرم العلماء دیگر تکرار نکنم. اصالة الاطلاق مثالش همان اعتق رقبة. و مرجع الکل الی اصالة عدم القرینة ایشان میگوید مرجع همه اینها یعنی اصالة الحقیقة، اصالة العموم، اصالة الاطلاق اینها مرجعش همه به اصل عدم قرینه است یعنی اصل عدم قرینه صارفه از معنای حقیقی، اصل عدم قرینه از عموم، اصل عدم قرینه از اطلاق، اصل اینها همه برگشتش به اصالة عدم قرینه است.
یک خط عبارت اینجا است آقا یک قدری مشکل است این را باید سر و ته اش بکنیم، اولاً: این صارفه که عرض کردیم در حقیقت و مجاز آن یرمی را میگویند قرنیه صارفه، در مجاز اگر بخواهند قرینه بیاورند قرینهاش صارفه است الان رأیتُ اسدً یرمی به این میگویند صارفه چرا؟ برای این که ما را منصرف میکند از آن معنای حقیقی آن معنای حقیقی آن حیوان است که تیراندازی بلد نیست، این یرمی ما را از او منصرف میکند ذهن ما را متوجه مرد شجاع میکند.
[اقسام قرینه]
خوب در مقابل قرینه ای که برای مشترک لفظی میآورند حالا این را هم عنایت بفرمایید ما سه جور قرینه داریم، در مجاز قرینههایی که میآورند بهش میگویند صارفه، در مشترک لفظی قرینه بیاورند بهش میگویند معینه مثلاً عین میگویند بیش از هفتاد معنا دارد خوب یک نفر میگوید رأیتُ عینا، ما نمیدانیم کدام از این هفتاد معنا را اراده کرده، آن وقت میگوید عینا جاریة میفهمیم این عین یعنی نهر آب، عینا باکیة میفهمیم این عین یعنی چشم، علی کل حال آن باکیة و یا جاریة قرینه است ولی چه قرینهای است؟ معینه یعنی بین آن هفتاد تا معنا این جاریة یا باکیة معین میکند که کدام مراد است در مقابل هر دو اینها قرینه مفهمه است قرینه مفهمه مال مشترک معنوی است یعنی یک لفظی که اشتراک معنوی دارد معانی زیادی دارد آن وقت به یک قرینهای ما میفهمیم که این مرادش آن معنا است. خلاصه سه جور قرینه.
ـ سؤال:...
ـ بله حالا میرسیم، بله حالا مثال هم میزنیم بعدا، فعلاً حالا معلوم بشود که ما سه جور قرینه داریم. صارفه را که مثال زدیم، معینه را که عنایت فرمودید، صبر کنید چند دقیقه آن مفهمه اش را هم میگویم ولو ایشان ندارد مفهمه ولی یک مثالی بعدا میزنند مفهمه را از آنجا در بیاوریم بیخودی چرا خودمان را معطل بکنیم.
خوب عنایت بکنید، ایشان میخواهد بگوید چی؟ آن عبارتی که عرض کردم یک قدری مشکل است سر و ته اش بکنیم تا معنا روشن بشود، ببینید آقا اگر شما قطع صددرصد دارید که این آقایی که میگوید رأیت اسدً قرینه نیاورده واقعا حیوان مفترس را دیده، فرض بکنید یک همچنین چیزی را این آقایی که میگوید رأیت اسدً صددرصد میدانیم قرینه ندارد خوب ما چه کار میکنیم در اینجا؟ میگوییم این آقا مقصودش حیوان مفترس است قطع هم داریم چرا؟ چون قطع صددرصد داریم که قرینه ندارد قطع داریم و قهرا قطع صددرصد پیدا میکنیم که مراد این آقا از این اسد حیوان مفترس است. خوب ایشان میگوید همین کار را در صورت شک اصالة عدم القرینه میکند همین کار را، کدام کار را؟ همین که مرادش را معین کنید خلاصه اینجوری بفرمایید اصل عدم قرینه در صورت شک در وجود قرینه نتیجه اش نتیجه علم به عدم قرینه است این را تصورش را بفرمایید چون اگر این عبارت در ذهنتان جا نیفتاده باشد این عبارت معنی نمیدهد، اصالةُ عدم القرینه در صورت شک در وجود قرینه نتیجه اش همان نتیجهای است که شما علم به عدم قرینه دارید، علم به عدم قرینه اگر داشتی چطور مراد متکلم را روشن میکنی؟ یک متکلمی به شما گفته رایتُ اسدً شما صددرصد یقین داری که اینجا قرینه ای در کلام نبوده اینجا صددرصد شما یقین داری که مراد این آدم از این اسد حیوان مفترس است، پس ببینید میخواهیم بگوییم همین کاری که در صورت علم به عدم قرینه شما میکنی که مراد متکلم را روشن میکنی همین کار را اصالة عدم القرینه در صورت شک میکند یک آقایی گفته رأیت اسدً، شما شک دارید کدام معنا مقصودش است حقیقی یا مجازی؟ به وسیله اصل عدم قرینه بگو معنایش حیوان حقیقی است یعنی نتیجه اصل عدم قرینه در صورت شک در وجود قرینه نتیجه اش نتیجه علم به عدم قرینه است، چطور در صورت علم به عدم قرینه شما مراد متکلم را روشن میکردید میگویید مراد این حیوان مفترس است معنای حقیقی است همین کار را در صورت شک اصالة عدم القرینه انجام میدهد.
حالا که مطلب جا افتاد عبارت را نگاه کنید، ایشان میگوید تمام این سه تا اصلی که خواندیم در حقیقت معنایش اصل عدم قرینه است آن هم عدم قرینه صارفه، این الصارفه تا یک خط عبارت صفت آن قرینه است ببینید من عبارت را یک خط بخوانم تا سر و تهاش کنیم. اصالةُ عدم القرینه که این صفت دارد آن قرینه، الصارفة عن المعنی الذی یقطع بارادة المتکلم الحکیم له یعنی آن معنای حقیقی متکلم حکیم که ایشان میگوید آخر چون یک وقت متکلمش لغو میگوید شوخی میکند این کارها را ما با او نمیکنیم یک متکلمی که لغوگویی میکند دارد مجلس خنده است مزاح مثلاً میکند این اگر یک حرفی زد که ما اصالة الحقیقة برایش جاری نمیکنیم، نه یک متکلم حکیم لغوگو هم نیست واقعا در مقام این است که با اینها میخواهد حرف بزند میخواهد چیزی را بفهماند، غرض متکلم حکیم برای این میگوید یعنی ما اصالة الحقیقة را برای یک همچنین آدمی، نه هر متکلمی که بگوید رایتُ اسدً ولو دارد شوخی میکند نه یک متکلم حکیمی است که میخواهد روی ضابطه صحبت بکند یقطع بارادة المتکلم الحکیم له، این له به آن معنا برمیگردد، لو حصل القطع بعدم القرینة؛ حالا این را عرض کردم این لو حصل القطع بعدم القرینه را بیاورید جلو ببینید اگر شما قطع پیدا کردید به عدم قرینه صددرصد یک نفر گفته رأیتُ اسدً و شما قطع دارید که قرینه نگفته، در اینجا شما چه کار میکنید؟ بیایید جلو یقطع بارادة المتکلم آن معنای ظاهر را، ببینید کسی آنجایی که قطع دارد به عدم قرینه که این متکلمی که گفته رأیتُ اسدً من یقین دارم قرینه در کلامش نبوده در یک همچنین جایی ما چه کار میکنیم؟ یقطع قطع داریم نه این که قطع داریم به عدم قرینه بالنتیجه قطع داریم که این آقای متکلم یعنی همان معنای حقیقی را اراده کرده حالا ایشان میفرمایند چطور در صورت قطع به عدم قرینه قطع پیدا میکنید که مراد این متکلم معنای حقیقی است، همین کار را در صورت شک در قرینه با اصل عدم قرینه انجام بده، ببینید آن عبارتی که من گفتم اصل عدم قرینه در صورت شک در وجود قرینه نقشش نقش علم به عدم قرینه است، نقش علم به عدم قرینه چیه؟ اگر شما علم به عدم قرینه داشتید علم دارید که مراد این آدم از آن اسد حیوان مفترس است، همین نتیجه را اصالة عدم القرینه در صورت شک در وجود قرینه، پس عبارت را عقب و جلو معنا کردیم. لو حصل القطع بعدم القرینة
ـ سؤال:...
ـ عرض کردم نتیجه اش یکی است آقا انقدر بیخودی اشکال نکنید. من عبارت را دارم تکرام میکنم نتیجه اصل عدم قرینه در صورت شک در وجود قرینه نتیجه اش نتیجه علم به عدم قرینه است، شما در صورت علم به عدم قرینه چه کار میکنید؟ مگر نمیگوییم مراد متکلم همین ظاهر است همین نتیجه را هم این میدهد یعنی نتیجه اصالة عدم قرینه در صورت شک نتیجه علم به عدم قرینه است یعنی همان کاری که آنجا میکنی مراد متکلم را معین میکنی، اینجا هم به وسیله اصل عدم قرینه این کار را بکن، نگفتیم که این مثل آن است میگوییم نتیجهاش مثل آن است. پس ببینید آقا دوباره عبارت را میخوانم: لو حصل القطع بعدم القرینه اگر یک نفر یقین پیدا کرد که این متکلم گفته رأیتُ اسدً قرینه ای ندارد، اگر این را قطع پیدا کرد قهرا قطع پیدا میکند که متکلم حکیم مرادش لهُ یعنی همان معنای حقیقی است. حالا ایشان میفرمایند اصل عدم قرینه هم همین کار را میکند نتیجهاش همان نتیجه است.
خوب تا اینجا آقا سه تا خواندیم: اصالة الحقیقة، اصالة العموم، اصالةُ الاطلاق، برویم سراغ چیز دیگر غلبه استعمال، این همان قرینه مفهمه است که گفتم یک قدری صبر کنید غلبه استعمال مطلق فی الفرد الشایع مثالش را بخواهید مثالش این است: غلبه استعمال ماء فی ماء العذب، شما به جای این عبارت مثال را بنویسید: کالغلبة استعمال الماء فی الماء العذب، ببینید آقا ماء مشترک معنوی است ماء یعنی جسم سیال این است دیگر ماء، ماء معنای حقیقیش یعنی جسم سیال این شامل آب دریا میشود آب شور میشود شامل آب شیرین میشود شامل آب معدنی میشود شامل آب زاج و کبریت میشود همه اینها جسم سیال است دیگر پس ماء به معنای اولی شامل همه اینها میشود مشترک معنوی است آن وقت یک قرینه ای اگر بیاید آن قرینه به ما بفهماند کدام معنا مراد است به آن میگویند قرینه مفهمه، الان ببینید غلبه استعمال دارد یعنی الان ما میگوییم آب اگر مولایی به عبدش میگوید آب بیاور غالبا این کلمه ماء را در ماء عذب یعنی در آب شیرین همین آبی که در لوله ها هست. خوب ببینید الان یک مولایی به عبدش میگوید جِینی بماءٍ، و ما هم میدانیم غالبا ماء را در آب شیرین فرض شایع، فعلاً کلمه ماء غالبا در آن آب شیرین استفاده میشود، خوب ما در اینجا میگوییم این آقای آمر که گفته جئنی بماءٍ مقصودش آب شیرین است با این که آب شامل آب شور هم میشود آب زاج و کبریت هم میشود ببینید غلبه شده قرینه مفهمه که ایشان میگفت مثال بیاور، یعنی خود این که الان کلمه آب غلبه دارد استعمالش در آب شیرین وقتی این مولا به عبدش میگوید جئنی بماءٍ به خاطر این غلبه میفهمیم، ببینید شد غلبه مفهمه یعنی این غلبه شد قرینه مفهمه که ما بفهمیم مقصود این آب که میگوید برای من آب بیاورید آب شیرین است. پس این هم یکی از قرائن است ما میبینیم عقلاء در جایی که یک لفظی عام است ولی غلبه دارد استعمالش در یک فردی، آن غلبه باعث میشود مراد متکلم را بفهمید. ما الان از راه غلبه فهمیدیم این متکلمی که میگوید آب بیاور مقصودش آب شیرین است.
ـ سؤال:...
کغلبة استعمال المطلق فی الفرد الشایع پس این هم آقا یکی از آن امارات غیر علمیه است الان علم هم نداریم ولی چون غالبا آب که میگویند آب شیرین است ما به خاطر این غلبه اینجا الان ظن برای ما حاصل میشود از امارات غیر علمیه است آن وقت با همین، خوب عنایت بفرمایید بناءً علی این بناءً قید است ما گفتیم این غلبه استعمال آب در آب شیرین قرینه مفهمه است بر تعیین مراد، ولی به یک شرط به یک شرط که نرسد عدم وصوله ضمیر برمیگردد به آن استعمال مطلق در فرد شایع، این در صورتی است که نرسد این به حد وضع، عنایت بکنید یعنی گاهی ممکن است کار به یک جایی برسد تا میگویند آب یعنی آب شیرین، الان اینجوری نیست ما میگوییم آب، آب شور هم در ذهنمان میآید، این که ما میگوییم غلبه قرینه مفهمه است تا موقعی است که به آن حد نرسیده والّا اگر یک زمانی بیاید تا مردم بگویند آب، یعنی آب شیرین اگر اینجور باشد از بحث ما خارج میشود میدانید چرا؟ برای این که دیگر اماره غیرعلمی نیست، اگر آب به یک همچنین وضعیتی برسد تا میگویند آب یعنی آب شیرین هیچ چیزی دیگر در ذهن نیاید میشود وضع تعینی اگر آنجور بشود این غلبه دیگر چی؟ این دیگر اماره غیر علمی نیست میشود اماره علمی، این که ما غلبه را اماره غیر علمی حساب میکنیم با این قید است یعنی به قید این که آن استعمال مطلق در فرد شایع نرسد به حدّ وضع والّا اگر استعمالش در آن فرد شایع به حد وضع برسد که اصلاً هیچی انسان به ذهنش نمیآید تا میگویند آب فقط او، آنجا دیگر از اماره غیر علمی خارج میشود وقتی میگوید جئنی بماءٍ آنجا علم داریم که مقصودش از آب آب شیرین است.
برویم سراغ بعدی: و دیگر مثل قرائن مقامّیة؛ تا حالا این شد پنجمی ظاهرا. این مقامیه را چند روز دیگر ایشان میگوید عقلی است چند وقت دیگر میگوید حالیه، آقای نائینی میگوید عامه، من اینها را میگویم که رفقا جاهای مختلف نگاه میکنند متحیر نشوند شما اگر این بحث را به آقای نائینی مراجعه کنید قرینه مقامیه نمیگوید قرینه عامه میگوید من اصطلاحات را همه را میگویم که هر کسی اگر به کتابهای بالاتر چون هر آقایی برای خودش یک اصطلاحی دارد، ایشان الان اینجا دارد میگوید قرینه مقامیه همین را چند روز بعد میگوید قرینه عقلیه، همین را چند وقت بعد میگوید قرینه حالیه، آقای نائینی همین را میگوید قرینه عامّه، خلاصه همه اینها یک عبارت است ما دو جور قرینه داریم آقا یک وقت قرینه پای لفظ در کار است مثل یرمی، الان یرمی قرینه است اما پای لفظ در کار است به او بگو قرینه لفظیه بگو قرینه نقلیه بگو قرینه مقالیه بگو قرینه خاصّه، پس قرینه اگر لفظی شد یرمیها یرمی را چهار تا عبارت برایش بگو این یرمی که قرینه است که مقصود رجل شجاع است چهار تا اسم دارد به این یرمی شما میتوانید بگویید قرینةُ الفظیة، میتوانید بگویید قرینةُ النقلیة، میتوانید بگویید قرینة المقالیة مقال همان قول است دیگر، و میتوانی بگویی قرینة الخاصة. پس خلاصه اگر ما قرائنمان پای لفظ در کار باشد آن چهار تا اسم را دارد اگر پای لفظ در کار نباشد این چهار تا اسم را دارد. فعلاً ما میخواهیم چی بخوانیم؟ قرینه ای میخواهیم بخوانیم که پای لفظ در کار نیست که امروز به آن میگوییم مقامیه چند روز دیگر بهش میگوییم عقلیه، چند وقت بعد بهش میگوییم حالیه، آقای نائینی بهش میگوید مقامیه، این قرینهای است که پای لفظ در کار نیست الان مثل چی؟ مثل امر واقع عقیب حظر، الان ببینید اینجا لفظی در کار نیست اول این را بگویم عرض بکنیم تو آیه ما داریم لاتقتلُ الصید و انتم حُرُم صید نکنید در حال احرام در مکه در حال احرام صید حرام است، بعد در آن آیه یا یک خرده آنطرفتر یا جاهای دیگر دارد چی؟ فاذا خللتم فصطادوا، لاتقتلُ الصید و انتم حرُم، در حال احرام صید نکنید در مکه، بعدش دارد اذا خللتم فصطادوا، فصطادوا، فعل امر است اگر محل شدید یعنی از احرام آمدید بیرون اصطادوا، اصطادوا، فعل امر است فعل امر معنای اولیش چیه؟ نزد از نظر مشهور معنایش وجوب است از نظر سید مرتضی معنایش مشترک بین وجوب و استحباب است اما این اصطادوا، هیچ کدامش نیست این اصطادوا، اینجا به معنای اباحه است چرا؟ چون امر عقیب حظر است حظر یعنی منع یعنی ممنوعیت این اصطادوا میخواهد چی بگوید؟ آخر اگر ما بگوییم اصطادوا فعل امر است ظهور در این دارد که صید واجب است پس معنایش این است حاجی ها تا عید قربان گذشت از احرام آمدند بیرون دو میلیون حاجی بریزد در بیابانها بگویند خدا گفتهاصطادوا اصطادوا هم فعل امر است، میگوییم نه بابا اینجوری نیست این اصطادوا فعل امر هست اما امر عقید حظر است یعنی تا حالا ممنوع بود حالا دیگر بروید صید بکنید یعنی ممنوع نیست. ببینید آقا الان اصطادوا امر است اینجا به این میگویند قرینه مقامیه ببینید پای لفظ در کار نیست، همین که این اصطادوا بعد از حظر واقع شده آدم میفهمد مراد پروردگار از این اصطادوا اباحه است نه این که صید کردن واجب است دو میلیون حاجی بریزند در بیابانها بگویند خدا فرموده اصطادوا، اصطادوا هم که فعل امر است باب ثلاثی مزید است یعنی صید واجب است، میگوییم نه آقا آن امر بله ولی این امر عقیب حظر است یعنی تا به حال محذور بود ممنوع بود حالا دیگر ممنوعیت برداشته شده تو امور عرفی هم ما این را داریم: طبیبی به مریضش هر روز میگوید لاتأکل الحوامض نکند ترشی بخوری وضعت بدتر میشود، یک ده بیست روز که میگذرد حالش خوب میشود میگوید کل الحوامض برو ترشی بخور، خوب شما بگو بله کل فعل امر است فعل امر هم واجب است بروم پنج کیلو ترشی بخرم چون طبیب گفته واجب است، میگوییم نه آقا این کل به معنای وجوب نیست این بعد از حظر است یعنی تا به حال میگفت ممنوع است لاتأکل، امروز که میگوید کل الحوامض نه این که واجب است بروی شما ترشی بخری واجب نیست اینجا معنایش اباحه است یعنی بابا آن ممنوعیتی که من این یکی دو هفته گفتم آن ممنوعیت برداشته شده. پس ببینید این کل در این مثال یا اصطادوا در آن مثال این الان قرینه است برای این که ما میفهمیم که متکلم مقصودش از آناصطادوا رفعُ الحظر است این آقای طبیب مقصودش از این کل الحوامض رفع حظر است یعنی دیگر ممنوعیتی ندارد اگر شما بخواهید ترشی بخورید. خوب اینجا چیه آقا؟ قرینه مقامیه، حالیه، عقلیه، به قول آقای نائینی عامه، اینجا به این قرینه مقامیه ما مراد متکلم را تشخیص میدهیم پای لفظ هم در کار نیست همین قدر که این امر عقیب حظر است خودش دلالت دارد بر اباحه، لفظی در کار نیست این از آن قرائنی است که گفتیم قرینه دو جور است اگر پای لفظ در کار باشد مثل یرمی آن چهار تا اسم را دارد ولی اینجا پای لفظ در کار نیست همین که فعل امر بعد از حظر واقع شده خود این قرینه است برای این که آدم بفهمد مراد این متکلم چیه، حالا البته در کتاب دارد توهّم حظر، یک مثال هم برای توهّم حظرش بزنیم، این مثالهایی که زدیم مال طبیب و آن آیه مال حظرش بود یک مثال امر هم بزنیم که بعد از توهم حظر است. یک عبدی میخواهد یک کاری بکند نمیداند این کار را مولی دوست دارد بدش میآید مباح است، میآید از از مولی سؤال میکند آیا این کار حرام است یا حلال است، میگوید افعل، این افعل معنایش وجوب نیست این افعل معنایش این است این در ذهنش توهّم حظر بوده خیال میکرده این کار توهم میکرده که نکند این کار ممنوع باشد، مولی که میگوید افعل نه این که برو انجام بده، افعل است ولی افعلی است که بعد از توهم حظر است،
خلاصه مطلب آقا: فعل امر چه بعد از حظر باشد مثل آن مثالها، چه بعد از توهّم حظر باشد این فعل امری که در اصل یا معنایش وجوب است یا مشترک بین وجوب و استحباب است در یک همچنین مقامی این امر به معنای اباحه است، پس چی شد؟ داریم چی میخوانیم؟ اماراتی را داریم میخوانیم که به وسیله آن امارات میخواهیم مراد متکلم را معین بکنیم خود این که این امر بعد از حظر است این قرینه میشود که ما بفهمیم مراد پروردگار از آن اصطادوا اصطادوا اباحهای است، و مثل قرائن مقامیه، حالیه، عقلیه، عامه که یعتمدها اهل اللسان فی محاوارتهم یعنی عقلاء و اهل لسان به این قرائن مقامیه اینها اکتفا میکنند، مثال وقوع امر عقیب حظر آن مثالها، عقیب توهّم حظر این مثالی که آخر سر زدم.
و نحو ذلک بس است دیگر برای مثال کافی است برای نحو ذلکش هم یک مثال بزنیم به مقداری که وقت داریم: ببینید آقا یک آیهای داریم این به ما میگوید و المطلّقات یتَربّثنَ بانفسهن ثلاثة القروء، زنهای مطلقه سه طور عدّه نگهدارند و بعولَتُهنَّ احقّ بِرّدّهنَّ شوهرهای اینها سزاوارتر است ما مطلقه دو جور داریم مطلقه رجعیه، مطلقه بائنه، مطلقه باعنه شوهرش مثل مردهای دیگر است هیچ امتیازی ندارد بر مردهای دیگر، اگر شوهری زنش را طلاق بائن داد آن شوهر عین مردهای غریبه است امتیازی ندارد اما زن مطلقه رجعیه چرا اگر شوهرش طلاقش داد این سزاوارتر است از مردهای دیگر، این هر وقت بخواهد میتواند رجوع کند دوباره زندگی را از سر بگیرد. خوب مطلّقات عام است یعنی هر جور مطلقه ای چه بائنه چه رجعیه، ولی بعدا میگوید بعولتهنَّ شوهرهای اینها سزاوارتر است ضمیر به مطلّقات برمیگردد همین که ضمیر به مطلقات برمیگردد این دلیل میشود که آن مطلقات یعنی رجعیه و حال آن که مطلقات از ابتدا عام است یعنی هر جور زن مطلقه ای اما به قرینه ضمیر، بعولتهنّ احقّ بردهن شوهرهای اینها خوب شوهرهای اینها سزاوارتر هستند کدام اینها؟ طلاقهای رجعی است که شوهرها سزاوراتر هستند والّا طلاقهای بائن بین شوهر و غریبهها فرقی نیست. خوب این هم از آن مواردی است که به قرینه این ضمیری که به مطلّقات برمیگردد ما معین میکنیم که مراد پروردگار از این مطلقات مطلقات رجعیه است، عنایت کردید اینها امور غیر علمیه ای است که عقلاء به وسیله او مراد متکلم را معین میکنند شارع هم که طریقه اش طریقه عقلاییه است نتیجتا ما هم در شرع میتوانیم با همین اصالة الحقیقة و با اصالة العموم و اینها مراد متکلم را روشن کنیم.
تا فردا انشاءالله.
والسلام علیکم و رحمة الله.