ایشان میگوید قبل از آنکه وارد بحث بشویم ادلّه اثباتیمان را نقل بکنیم یعنی ادلّه ای که شارع این کار را کرده و ما را ارجاع داده به عمل به خبر واحد یا مطلق ظن، قبل از آن خوب است یک تأسیس اصلی بکنیم. اصل یعنی قاعده خوب است یک قاعدهای ما در اینجا تدوین بکنیم تأسیس بکنیم فایده این قاعده این است: که انسان آنجاهایی که دلیل ندارد مرجعش این اصل است. ما اگر یک قاعده ای معین کردیم گفتیم قاعده این است آن وقت هر جایی دلیل نداشتیم شک داشتیم معتمد ما مرجع ما این قاعده است پس خوب است اول این قاعده را بگوییم. آن قاعده چیه؟ اصل اولی: قاعده اولی حرمت عمل به ظن است این اصل تکلیفی است، اختلاف ایشان با آقای آخوند در کفایة ببینید جلد ۲، صفحه ۵۵، آقای آخوند تأسیس اصل وضعی میکند ایشان تأسیس اصل تکلیفی میکند میدانید که ما دو جور احکام داریم ما یک احکام تکلیفی داریم که پنج تا است واجب و حرام و مکروه و مباح و مستحب، یک احکامی هم داریم به آن میگویند احکام وضعی آن هم شرعی است یعنی احکام شرعیه دو جور است پنج تا از آنها را میگویند تکلیفی غیر از این پنج تا هر چی دیگر حکم هست بهش میگویند حکم وضعی مثلاً: نجاست، طهارت، زوجیت، ملکیت، اینها را میگویند اصل وضعی اینها حکم شرعی است ولی حکم شرعی وضعی است و یکی از آنها هم حجّیت است، طهارت، نجاست، زوجیت، ملکیت، حجّیت تمام اینها را میگویند حکم شرعی وضعی. حالا عنایت کنید ایشان تأسیس اصلش تأسیس اصل تکلیفی است یعنی میگوید اصل اولی حرمت عمل به ظن است حرمت حکم تکلیفی است. آقای آخوند در صفحه ۵۵، جلد ۲، میگوید اصل اولی عدم حجّیت ظن است دقت کردید اینها را همین جوری آدم نگاه کند فکر میکند فرقی ندارد، خیلی فرق دارد ایشان تأسیس حکم تکلیفی میکنند میگویند اصل اولی قاعده اولی این است که حرام است انسان به ظن عمل کند، ولی آقای آخوند نمیفرماید قاعده اول این است که حرام است میگوید قاعده اولیه این است که این ظن حجت نیست، مگر ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم مثلاً: مثل ظن حاصل از خبر، پس نتیجتا این اصلی که ایشان میخواهند تأسیس کنند دقت داشته باشید که اصل تکلیفی است با اصلی که آقای آخوند میخواهند تأسیس بکنند او اصل وضعی است البته نتیجه اش این است که نباید به ظن عمل کرد، منتهی ایشان میگوید اگر عمل کنی حرام است، او میگوید حجت نیست، نتیجه عملی ندارد فقط صرفا یک بحث علمی است.
المقام الثانی
یقعُ الکلام بعد از اینکه بحثمان در مقام اول تمام شد آقای ابن قبة را رد کردیم میخواهیم وارد مقام ثانی بشویم، در چی؟ فی وقوع التعبّد یعنی نه تنها عیبی ندارد میشود واقع هم شده ببینید از همین اول داریم نزاعمان را با سید مرتضی مطرح میکنیم، سید مرتضی میگوید واقع نشده است یعنی سید مرتضی و چند نفری که هم عقیده ایشان هستند، یعنی ما از همین اول موضعمان را داریم مشخص میکنیم میگوییم هم میشود آقای ابن قبة برو کنار و هم شده، آقای سید مرتضی حرف شما را هم قبول نداریم مقام ثانی در وقوع تعبّد به غیر علم است، یعنی شارع ما را متعبّد کرده به ظن به غیر علم در احکام شرعیه حالا یا مطلقا یا فی الجمله، فیالجمله یعنی در خبر، مطلقا یعنی در هر ظنی چون فتوای مجتهد را هم ما میخواهیم بگوییم ظنی است که حجّت است، خبر واحد هم حجّت است. پس یا مطلقا شارع ما دلیل داریم که ما را متعبّد کرده به غیر علم عمل بکنیم یا در خصوص خبر واحد، فعلاً ما در مقام موجبه جزیی هستیم ما میخواهیم بگوییم همین قدر میشود شارع این کار را بکند و کرده. حالا کجاها کرده آیا در خصوص خبر است یا در غیر خبر است، فعلاً باشد سر جای خودش.
ـ سؤال:...
ـ خوب بناست دلیلمان رابعدا بگوییم دیگر دلیل را میخواهیم بعدا بگوییم فعلاً میخواهیم تأسیس اصل بکنیم. درست میگوید ایشان میگوید باید دلیلی بیاوریم که اطلاق دارد یعنی دلیل اطلاق داشته باشد بر اینکه عمل به ظن حجّت است مطلقا، میخواهد خبر باشد، میخواهد فتوی باشد، میخواهد در موضوعات ید و بینه باشد هر چی، دلیلی که ایشان طلبکاری میکنند باشد مال چند جلسه بعد فعلاً برویم سراغ تأسیس اصلمان ببینیم اصل اولی چیه و فرق ایشان را با آقای آخوند عرض کردیم تا انشاءالله برسیم به ادله مان.
عنایت بفرمایید: قبل الخوض فی ذلک قبل از اینکه وارد این مطلب بشویم لابدّ هستیم من تأسیس الاصل اصل عملی مقصود نیست چون اصل یعنی قاعده یعنی باید یک قاعدهای اول برای شما ما تأسیس بکنیم اینجا که یکون علیه المعوّل، معوّل حالا یا مصدر میمی باشد یا مفعول باشد به معنای مرجع است، معوّل یعنی مرجع یعنی معتمد، ما باید یک قاعده ای برای شما اول تأسیس بکنیم که هر جایی را که دلیل نداشتیم هر ظنی را بر اعتبارش برگردیم طبق این قاعده، مثلاً ببینید آقا ما خبر ثقه را بعدا ثابت میکنیم که ظن حاصل از خبر ثقه حجت است. اما راجع به ظن حاصل از شهرت نمیدانیم حجت است یا نه، برمیگردیم به این اصلمان. خلاصه خاصیت اصل این است: این آقای اصولیین یکی از کارهایشان این است اول یک حکمی را علی القاعده بیان میکنند آن وقت هر چی دلیل بر خلافش بود از این قاعده دست برمیدارند. اصل اولی: حرمت عمل به ظن یا به قول آقای آخوند اصل اولی عدم حجیت عمل به ظن، آن وقت یک به یک قاعده میآید مثلاً اگر دلیل داشتیم که ظن حاصل از خبر ثقه حجت است، از تحت این اصل خارج میشود. اگر دلیل آوردیم که ظن مجتهد حجّت است از این اصل خارج میشود. پس اول خوب است ما تأسیس اصل بکنیم که علیه المعوّل یعنی معوّل و مرجع و معتمد ما آن باشد عند عدم الدلیل علی وقوع التعبّد بغیر العلم حالا یا مطلقا یا فی الجمله همان معنایی که کردیم.
ـ سؤال:...
ـ بله دیگر همین، بله دیگر میخواهیم بخوان دیگر قاعده همین الان داریم میخوانیم، عقب نمیاندازیم آن دلیلی که فرموید آن را عقب میاندازیم، این را همین الان میخوانیم. درست میگوید ایشان حالا میخواهیم دلیل بخوانیم.
[ادله تاسیس اصل اولی حرمت عمل به ظن]
بابا از کتاب و سنت و عقل و اجماع ما برای شما ثابت میکنیم که اصل اولی حرمت عمل به ظن است، عمل به ظن تشریع است انسان باید به دنبال علم برود دهها آیات ما در این زمینه داریم صدها روایات در این زمینه داریم، که ایشان آیات و روایات را خیلی خوبش را نقل نکردند یعنی یک قدری تأمّل میفرمودند آیه بهتر از این ما داشتیم روایات بهتر از این ما داشتیم. حالا بهترش را من از خارج میخوانم: لا تقفُ ما لیس لک به علمٌ فعل نهی است دنبال غیر علم نرو، همیشه دنبال تحصیل علم بروید لا تقفُ یعنی لا تتبع تبیعت از غیر علم نکن ظن به درد نمیخورد؛ انَّ الظنّ لا یغنی من الحقّ شیئا، انهم الّا یظنّون، دهها آیه ما داریم بر اینکه عمل به ظن محکوم است انسان باید دنبال تحصیل علم باشد. ولی ایشان بین همه آیات این آیه را انتخاب کردند: الله اذِنَ لکم ام علی اللهِ تَفتَرونَ، سوره یونس آیه ۵۹، ایشان این آیه را آوردند. از بین روایات صدها روایت داریم من یک دانه اش را میخوانم از حضرت هادی سلام الله علیه؛ فرمودند: ما علِمتُم انّه قولنا فالزموا و ما لم تعلموا فردّوه علینا، چیزهایی که علم داریم ببینید ما علمتُ خیلی روایتهای خوبی است نمیدانم چطور غافل شدند ایشان بعدها البته به یک مناسبتهایی نقل میکنند اینها را ولی اینجا برای آیه و روایت آیه بهتر از این داشتیم روایتی که ایشان بیاورند بهتر از این داشتیم همین فرمایش امام دهم سلام الله علیه: ما علتم انه قولنا فالزموا ما لم تعلموا را بیندازید دور، خوب اینها دلیل است بر اینکه عمل به غیر علم حرام است یا به تعبیر آقای آخوند حجّت نیست. این از آیه این هم از روایت ایشان بین دهها آیه یک دانه اش را انتخاب کردند، بین صدها روایت یک دانه اش را انتخاب کردند. و بعد هم نقل اجماع که اجمعَ العلما که عمل به ظن ممنوع است مگر اینکه دلیل بالخصوص داشته باشیم بعد هم حکم عقل.
حالا عنایت بفرمایید: ایشان
ـ سؤال:...
ـ البته این اشکال دیگر میآید این اشکال برای آیه ایشان هم میآید میگویند این اشکال این آیه مال ردّ یهود و اینها است ربطی به کار ما ندارد. آن اشکال شما کلی است بله هست قبول دارم عرض کردم این خدشه شده که این آیاتی که نهی از غیر علم میکند مربوط به اصول عقاید است راست میگوید ایشان در کفایة هم آقای آخوند مطرح میکند ولی فعلاً قطع نظر از آن اشکالات قطع نظر از اشکالات حالا مدرسه ای ما هستیم و ظاهر این آیه ظاهر این آیه میگوید آقا من بدم میآید از غیر علم اگر غیر علم را به من نسبت بدهی افترا است، مردم باید از طرف من معذون باشید آلله اذنَ لکم ام علی اللهِ تفترون، آقایانی که این حکم را میکنید میدانید فلان چیز حلال است آیا خدا به شما اذن داده یا دارید افتری میبندید؟ یعنی چی؟ یعنی هر چی که به مردم فتوی میدهید هر چی احکام از من نقل میکنید باید مأذون از طرف من شارع باشد والّا نباشد افتری است. افتری هم تشریع است و تشریع هم به ادلّه اربعه حرام است.
ـ سؤال:...
ـ پس شما اصل وضعی را قبول دارید حجّت نیست، خوب است؟ خیلی خوب آن را قبول بفرمایید. غرض را ما میخواهیم یک قاعده ای را شما قبول بکنید یک قاعدهای ما میخواهیم تأسیس کنیم یا به قول ایشان...
ـ سؤال:...
ـ لا تقفُ سوره اسری، آیه ۳۶، دنبال غیر علم نروید همیشه دنبال علم بروید غیر علم یعنی ظن محکوم است، آیات زیاد؛ انَّ الظن لایغنی من الحقّ شیئا، ظنّ که آدم را بینیاز نمیکند انسان باید دنبال تحصیل علم برود.
علی کل حال عرض کردم آیات حالا یا آیه ایشان یا آیهای که من عرض کردم دهها آیه صدها روایات ما در این زمینه داریم که عمل به ظن را محکوم کرده میگوید مردم موظف هستند دنبال تحصیل علم بروند. حالا ایشان قبول ندارد این تأسیس خیلیها قبول ندارند بعضیها قبول ندارند میگویند ما که فقه نمیخوانیم حلال و حرام ما داریم اصول میخوانیم و مناسب با کتاب اصول هم چیه؟ حجّیت و عدم حجّیت، غرض این حرفها هست ولی النقّال کالبقّال آن حرفهای ایشان را داریم نقل میکنیم حالا کدام درست است انشاءالله آن دیگر برای درس خارج.
عنایت بفرمایید: ایشان میفرماید که آنجایی که دلیل نداریم بر وقوع تعبّد به غیر علم آنجاها را به اصل مراجعه میکنیم طبق همان اصلمان. حالا برویم سراغ آن قاعده اولیه آن اصل اولیه: فنقول التعبّد مبتدا، محرّمٌ خبرش تعبّد به ظنی که لم یدل تعبّد به این دلیلٌ خاص، یک خاص هم اینجا باشد بد نیست. یعنی ظنی که چون آخر ظنونی که دلیل بر خصوص بر اعتبارش داریم عیبی ندارد ولی نه، دلیل خاص نداریم آن ظنی که دلیل خاص بر اعتبار او نداریم تعبّد به چنین ظنی محرمٌ بالادلّة اربعة داریم قاعده اولیه میخواهیم تأسیس کنیم، چرا قاعده اولی؟ ببینید حکم تکلیفی آن وقت با کفایة تطبیق بکنید جلد ۲، صفحه ۵۵، ایشان نمیگوید محرمٌ میگوید اصل قاعده اولی عدم حجّیت ظن است. علی کل حال یا حکم وضعی یا حکم تکلیفی برویم سراغ ادلّه مان: یکفی من الکتاب قوله تعالی سوره یونس، آیه ۵۹، «قل ای پیغمبر به این مردم بگو شما که حکم میکنید آخر یکی از اشکالهای اخباریین به ما همین است دیگر ما میگوییم توتون نمیدانیم حرام است یا حلال، میگوییم انشاءالله حلال است، آن وقت اینها میگویند تشریع است شما از کجا میدانید خدا اذن داده است، مگر خدا نمیگوید حرفهایی که میزنید از روی اذن باید باشد از کجا شما فهمیدید توتون حلال است این افتری بر خدا است. ببینید ظاهر آیه هم همین را میگوید ولی خوب اینجا ما جواب میدهیم در جای خودش الان خدای متعال روی قول اخباریین به اصولیین دارد میگوید: آلله اذن لکم خدا به شما اذن داده که مشتبهات الحرمة را حکم به حلّیتش بکنید یا نه، ام علی الله تفترون؟ یا اینکه دارید افتری میبندید؟ عنایت کنید آقا تشریع بعضی ها خیال کردند معنایش محدود است آخر افتری یعنی کذب عن عمدٍ، افتری معنایش حقیقی اش کذب عن عمدٍ است یعنی چی؟ یعنی چیزی را که من میدانم جزء دین خدا نیست به خدا اسناد بدهم خیال کردم فقط تشریع همین است، نه ولی اوسع از این است تشریع این است: چیزی هم که ندانی جزو دین خدا است یا نیست آن هم نسبت بدهی تشریع است. عنایت بکنید یک وقت هست من میدانم این جزو دین خدا نیست میدانم که جز دین نیست به عنوان دین میآورم آن که معلوم است تشریع است و حرام است، یک وقت نه نمیدانم واقعا نمیدانم این توتونی که ما میگوییم حلال است یا حرام است آیا این جز دین خدا هست یا نیست خود همین هم تشریع است. غرض این افتراء ولو معنای حقیقیاش کذب عن عمدٍ است اما در اینجاها معنایش اوسع است یعنی خلاصه چیزی را که مأذون نیستی، چیزی را که مأذون است از طرف پروردگار نیست جایز نیست بگویی حالا اعم از این که بدانی جز دین نیست یا ندانی جز دین هست یا نه، هر دو صورتش میشود تشریع.
ـ سؤال:...
ـ آن که شک در تکلیف است، نه نمیدانم این چیز جز دین است یا نه؟
عنایت بفرمایید: خوب دلّ شیخ میفرماید: این آیه، عرض کردم دهها آیه است ایشان از هر کدام این ادلّه یک دانهاش را انتخاب کردند، دلَّ کتاب علی انّ ما لیس باذن ببینید ما لیس باذن یعنی چیزی که شما از طرف خدا اذن ندارید به خدا نسبت بدهید افتراء است، حالا اعم از اینکه بدانی جزء دین خدا نیست و نسبت بدهی یا نمیدانی جزء دین خدا هست یا نیست، در هر دو صورتش لذا دلالت دارد ببینید ما لیس باذن یعنی هر حکمی را که مأذون است از طرف پروردگار نباشد که بیان است از اسناد حکم الی الشارع فهوَ افتراء؛ این خلاصه افتراء بر پروردگار است. این یک دانه آیه فعلاً بس است چون میخواهیم قاعده درست بکنیم دیگر همین قدر برای قاعده یک دانه آیه یک دانه روایت یک دانه اجماع یک دانه هم مثلاً دلیل عقلی کافی است. برویم سراغ سنّت یعنی یکفی من السنة این قوله فاعل آن یکفی است، یکفی من الکتاب آن آیه، یکفی من السنة این روایت. این روایت که میخواهیم بخوانیم آقا جلد ۱۸ وسائل، صاحب وسائل دو جا نقل کرده این روایت را در جلد ۱۸، یکی صفحه ۱۱، حدیث ۶، یکی صفحه ۱۲۷، حدیث ۵۹، حدیث این است: امام صادق چهار دسته قاضی درست کردند سه تا را فرستادند به جهنم فرمودند این سه دسته قاضی اهل جهنم هستند فقط یک دسته قاضی هست که او اهل نجات است و اهل بهشت است کدام قاضی است؟ رجلٌ قضی بالحقّ و هو یعلم این فقط اهل نجات است یعنی هم قضاوتی که کرده مطابق حق است و همین این که عالم است یعنی عالم به مبانی قضا است مبانی قضا را در اختیار دارد، این که در شیعه ادعای اجماع شده که قاضی باید مجتهد باشد یک دلیلش همین است و هو یعلم قاضی که قضا بالحقّ و هو یعلم این اهل نجات است. سه جور دیگر قاضی داریم که آنها اهل جهنم هستند قضی بالحقّ و هو لایعلم یعنی جوری قضاوت کرده که خدا را خشنود کرده مطابق با حق در آمده اما خودش عالم نیست مبانی قضا در اختیارش نیست این آدم اهل جهنم است. یا رجلٌ قضی بالجور و هو یعلم، این هم اهل نار است قضی بالجور و هو لایعلم، پس سه تا اهل جهنم شد؛ قضی بالجور و هو یعلم، قضی بالجور و هو لایعلم، قضی بالحق و هو لایعلم، این سه طایفه اهل نار هستند ولی فقط آن که اهل نجات است آن قاضی است که قضی بالحق و هو یعلم. میگویند شیخ انصاری به شاگردانش نصیحت میکرد
ـ سؤال:...
ـ حضرت میفرمایند جهنم دیگر من چه بکنم؟ من که بلد نیستم دیگر بیشتر از این.
ـ سؤال:...
ـ بله، چه جور و چه عدل ولی چون مبانی دستش نیست قاضی باید مجتهد باشد معنایش همین است.
شیخ انصاری میگویند نصیحت میکرده شاگردانش را میگفته یک کاری را قصدتان چه خدا باشد چه نباشد بکنید، یک کاری را هم قصدتان چه خدا باشد چه خدا نباشد نکنید، یک کاری را هم اگر قصدتان خدا است بکنید و اگر قصدتان خدا نیست نکنید. آن اولی تدریس است درس بده قصدت برای خدا هست یا نیست، درس گفتن کار خوبی است. یک کاری را هم قبول نکن همین قضاوت است چه قصدت خدا باشد چه قصدت خدا نباشد این کار را قبول نکن. اما امام جماعت اگر قصدت برای خدا بود هوی و شهوت این حرفها نبود امام جماعت شو این نماز مردم باطل نشود و اگر هم قصدت قربت نبود و برای خدا نبود نمیخواهد انجام بدهید. علی کل حال خیلی قضا واقعا مقام خیلی خطیری است مخصوصا که آقا قاضی آخر یک چیزهایی است که شیطان واقعا عجیب است گاهی من در دل یک محبتی از این طرف دارم تو دلم بدم نمیآید قضاوت به نفع این تمام بشود. اصلاً خود این کار خودش را صورت میدهد یعنی همین انقدر که یک میل درونی من دارم به خصوص تو قضای سیاسی خیلی اتفاق میافتد همین قدر من یک میلی دارم به این طرف، این میل درونی آقا بالاخره کار خودش را میکند مگر پناه بر خدا که واقعا انسان خودش را به خدا بسپارد و بودن هم قضاتی که نمیخواهم جسارت بکنیم قضاتی هستند که در عین حال خیلی خودشان را کنترل میکنند، ولی میخواهم بگویم مقام خطرناکی است. علی کل حال این روایت عرض کردیم روایت امام هادی که من خواندم خیلی صریحتر از این روایت است ما علمتم را بگیرد ما لم تعلم را بگذارید کنار، ولی حالا ایشان بین روایات این را آوردند این روایت میگوید قضی بالحقّ و هو لایعلم اهل جهنم است. پس معلوم میشود لایعلم یعنی میزان جهنم رفتن لایعلم است. پس چی؟ یعنی برای امور باید تحصیل علم بکنید.
حالا عنایت بکنید: پس از کتاب آن آیه، از سنت هم این آیه که حضرت در عداد القضاة از اهل نار این را شمردند: چهار طایفه هستند قاضی آن سه طایفه اش هیچی، یکی از آنهایی که اهل نار است رجلٌ قضی بالحقّ ولی موازین قضاء دستش نیست عالم نیست این آدم هم اهل نار است.
ـ سؤال:...
ـ بله، آقا درس خارج که نمیدهیم.
و من الاجماع یکفی من الاجماع ما ادّعاه الفرید البهبهانی، همان بزرگوار آقا باقر بهبهانی وحید بهبهانی فرید بهبهانی، ایشان در بعضی از رسائلشان ادّعای اجماع کردند. ایشان آقا چهار جور ادّعای اجماع کرده منتهی من کتابهایشان را ندارم تو ذهنم است ایشان چهار جور ادّعای اجماع کردند ایشان از چهار جور یک دانه اش را نقل میکند. آن سه جور را من بگویم یک ادّعای ایشان این است: العمل بالظن حرامٌ اجماعا، حالا تو فوایدشان گفتند تو رسائلشان گفتند نمیدانم ایشان تو کلماتشان به مناسبت که رسیدند چهار جور هر جایی به یک نحوی ادّعای اجماع کردند یکی از کتابهایشان این است: العمل بالظن حرامٌ اجماعا این یک تعبیر، یکی دیگر اتّفقَ اهلُ المعقول و المنقول علی انّ الظن لیس بالحجةٍ این هم یک تعبیر، اجمعَ المسلمون که انَّ الظن لیس فی نفسه بالحجةٍ ظن فی نفسه حجت نیست مگر به خصوص، این سه تا چهارمی هم اینجا نقل میکند. غرض اگر کسی کتاب رسائل ایشان آقای بهبهانی و فواید ایشان را داشته باشد بگردد و این چهار تا اجماع را پیدا بکند من ممنون میشوم. ولی در ذهنم هست که هر چهار جورش مال ایشان است ولی شیخ بزرگوار ما از آن چهار جور یک جورش را نقل میکند.
عنایت بفرمایید:
ـ سؤال:...
ـ بله درست است ایشان واقعا درست عرض میکند، ایشان عرض کردیم اجماع مدرکی میگویند حجت نیست این حرفها خوب مال درس خارج است ما اینجا بخواهیم بگوییم دیگر دو خط سه خط باید بخوانیم تازه ما اینجوری میخوانیم رفقا میگویند کم میخوانیم وای به اینکه بخواهیم اشکالهای شما را هم جواب بدهیم. بله درست است ایشان از این آقایان مجمعین احتمال میدهیم مدرک حرفشان این آیات و روایات باشد این اجماع مدرکی میشود و اجماع مدرکی حجت نیست ولی ما فعلاً داریم میخوانیم.
و من الاجماع، یعنی یکفی من الاجماع این ما فاعل آن یکفی است، یکفی من الاجماع از میان چهار جور اجماعی که وحید بهبهانی ادعا فرمودند در بعضی از رسائل ما یک جورش را یکفی. کدام است؟ آن که نخواندم این است، آن سه جوری که خواندم ایشان نقل نمیکند. من کون آقای وحید فرمودند: جایز نیست عدم جواز بدیهیا گفته عدم جواز، عمل به ظن یک حکم بدیهی است حتی عند العوامّ فضلاً من العلماء؛ این اجماع است دیگر یعنی عوام هستند این کار را جایز نمیدانند که آدم به ظن و گمان عمل بکند چه رسد نسبت به دین خدا و چه رسد به علماء، این هم سه تا دلیل. و من العقل یکفی من العقل تقبیحُ العقلاء من یتکلّف، یتکلّف یعنی یتعبّد اصلاً یتعبّد هم میفرمودند بهتر بود. ببینید آقا میخواهیم دلیل عقلی بخوانیم برای اینکه عمل به ظن حرام است و آن این است: کسی که به ظن متدین میشود و طبق ظن عمل میکند این کانّ تصرف دارد میکند در سلطنت مولی، اینها تعبیرات آقای نائینی است ایشان ندارند این حرفها را ضمیمه بکنید، ایشان میگوید عقل تقبیح میکند این بیان آقای نائینی را بیاورید جلو عقل تقبیح میکند که عبد تصرف کند در سلطنت مولی و این کسی که الان خبر ندارد مولی این حرف را زده دارد گردن مولی میگذارد الان دارد تصرف میکند. پس تصرف در سلطنت مولی این عبد دارد میکند نمیداند این حکم الله است یا نه ولی میگوید حکم الله است این کانّ با این کارش چه کار دارد میکند؟ در سلطنت مولی دارد تصرف میکند و عقل تقبیح میکند که انسان تصرف در سلطنت مولی بکند. لذا ایشان میفرماید: و من العقل یکفی تقبیحُ العقلاء من یتعبّد، یتعبّد یعنی یتدین عقل تقبیح میکند کسی را که متدین بشود من قِبَلِ مولاه بما یعنی به حکمی که لا یعلم بوروده عن المولی نمیداند این حکم مال مولی است یا نه، با این که نمیداند میگوید خوب این دارد چه کار میکند؟ کانّ به مولی میگوید تو حکمت این است دارد تصرف میکند در سلطنت مولی. ولو کان عن جهل بعضی از نسخهها دارد ولو کان جاهلً نسخه خوبی نیست هم این خوب است هم نسخه جامعه مدرسین، ولو کان عن جهلٍ یعنی کان آن تکلّف، آن تعبّد اگر کسی تعبّد بکند در سلطنت مولی چیزی که مولی نگفته بیاورد به عنوان دین مولی این را عقل تقبیح میکند، ولو این تصرفش عن جهل باشد که جهلش هم جهل مرکب است مع التقصیر. میدانید که ما دو جور جاهل داریم: جاهل قاصر، جاهل مقصّر. جاهل قاصر آن کسی است که جهلش عذر است نمیداند ولی نمیدانستنش عذر است ولی جاهل مقصّر نمیداند ولی جهلش عذر نیست چون میتوانسته که بداند. حالا ایشان میگوید این آقای جاهل که یک چیزی را نمیداند حکم الله است یا نه، به عنوان حکم الله میآورد اگر جاهل مقصّر باشد این را عقل تقبیح میکند ولی اگر قاصر است خبر از هیچی ندارد آن عیبی ندارد.