درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۴۲: علم اجمالی ۹

 
۱

خلاصه درس گذشته

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الان الی قیام یوم الدین.

خلاصه عرض شد مطلبی که قبلاً اوایل کتاب گفته بودیم ایشان با عبارت دیگری اینجا فرمودند. قبلاً ما گفته بودیم حجیت قطع ذاتی است قطع از هر راهی به دست شما برسد از هر کسی از هر سببی به دست شما برسد آن قطع حجیتش ذاتی است. عقل می‏گوید متابعتش واجب است، حالا همان عبارت را با یک جمله ‏ای دیگر ایشان می‏فرمایند، ایشان می‏فرماید علم تفصیلی معتبر است این علم تفصیلی همان قطع است، اعتبار هم همان حجیت است، یعنی علم تفصیلی حجّت است عقلاً شما از هر راهی این علم تفصیلی برایتان پیدا شد به یک مطلبی آن مطلب را باید تبعیت بکنید چرا؟ برای اینکه علم تفصیلی حجیتش ذاتی است و کسی هم حجتش نکرده و چیزی که حجیت ذاتی دارد به حکم عقل تبعیتش لازم است. احکام عقلی هم که تخصیص بردار نیست خوب ولی ما می‏بینیم مع ذلک هشت تا مسأله را ایشان شمردند باز هم هست، می‏بینیم در این هشت مأله این قضیه زیر پا گذاشته شده یعنی آقایان حرف‌هایی زدند که لازمه‏اش این است که قطع حجیت ندارد. علم تفصیلی متولد از علم اجمالی اعتبار ندارد. لذا امروز در صدد توجیهش برمی‏آییم. می‏گوییم از آن طرف عقل حجیتش مسلّم است، احکام عقلیه هم که تخفیف بردار نیست پس چرا در این هشت مورد یا موارد دیگر ما می‏بینیم عملاً علم تفصیلی که همان قطع است از هر سببی بیاید حجّت است؟ چطور اینجا این قطع از ناحیه علم اجمالی این علم تفصیلی پیدا شده و چرا آقایان این حکم را کردند که لازمه‏ اش این باشد که قطع تفصیلی علم تفصیلی اعتبار ندارد؟

اول هشت تا مسأله را خلاصه‏اش را عرض بکنیم و اینها همه تخفیف در حکم عقلی است قهرا امروز باید جوابی بدهیم که آن حکم عقلی به جای خودش محفوظ بماند. در هشت تا مسأله که ایشان گفتند عرض کردم باز هم هست مسائل، یکی از آنها کدام بود؟ یک آقایی گفته بود اختلفت الامة علی وجوب و حرمة، شما بیا هر دو را طرح بکن رجوع به اصل بکن، خوب ظاهرش چیه؟ یعنی بگو نه واقعا واجب است و نه واقعا حرام است. خوب این آقایی که الان حکم به اباحه می‏کند ما علم تفصیلی داریم که این اباحه برخلاف حکم الله واقعی است یعنی حکمی که امام زمان سلام الله علیه موافقند حکمی که عندالله ثابت است یا وجوب آن کار است یا آن حرمة، این آقا می‏گوید هر دو را بگذار کنار اصل جاری کن و بیا حکم به برائت بکن، این برائت علم تفصیلی داریم که بر خلاف حکم الله واقعی است و حال اینکه لازمه حرف این آقا این است اعتبار ندارد. یا شیخ طوسی به حساب آمده او را برطرف بکند آن اشکال را، خودش قائل به تخییر واقعی شده این ادعای ایشان به واقع کاری نداریم، خوب همان تخییر واقعی هم باز علم تفصیلی برخلاف است چون واقع عندالله یا وجوب است متعینا یا حرمت است متعینا، آدم بگوید واقعا مخیری بینهما این هم باز علم تفصیلی داریم یعنی آقای شیخ طوسی هم لازمه حرفشان این است که علم تفصیلی متولد از علم اجمالی اعتبار ندارد این یک مسأله.

مرحوم مجلسی در اطراف علم اجمالی می‏فرماید اجتناب لازم نیست. البته دفعی ‏اش را نمی‏گوید مقصود ایشان تدریج است ولی اطلاق دارد. ایشان آمده گفته در اطراف علم اجمالی احتیاط لازم نیست شما می‏توانی مرتکب اطراف بشوی، لازمه این اطلاق چیه؟ این است که اگر یک گوشت مُذکی داشتی یک گوشت میتةِ داشتی اینها را ثمن جاریه قرار بدهی و آن جاریه را خریدی شما علم تفصیلی داری که تصرف در این جاریه حرام است چرا؟ برای اینکه نصف پولش را ندادی میتةِ که مالیت ندارد. خوب پس لازمه حرف مرحوم مجلسی هم این است پس علم تفصیلی متولد از علم اجمالی اعتبار ندارد.

مسأله سوم: علامه در واجدی المنی فرموده: می‏تواند احدهما به دیگری اقتدا کند و حال آنکه این مأموم علم تفصیلی دارد که نمازش باطل است منتهی نمی‏داند از ناحیه جنابت خودش است یا از ناحیه جنابت امامش است، ولی علی کل حال علم تفصیلی دارد. پس این نمازی که آقای علامه اجازه دادند لازمه ‏اش این است که علم تفصیلی متولد از علم اجمالی اعتبار ندارد. این سه مورد.

مسأله چهارم: آن تنصیف عین است، او می‏گوید تمام این خانه مال من است، آن هم می‏گوید تمام این خانه مال من است، حاکم شرع تنصیف می‏کند اینجا وقتی که تنصیف کرد این می‏شود مالک نصف او هم می‏شود مالک نصف، یک سومی می‏آید این دو تا نصف را می‏خرد این آقای سوم یقین تفصیلی دارد این خانه غصبی است نصفش را به صاحب واقعی‏اش پولش را رد نکرده چون یا مالک واقعی‏اش آن آقا است که این نصفش را نداده یا این آقاست که به این هم نصفش را نداده. اینجا هم از این حکم تنصیف معلوم می‏شود علم تفصیلی متولد از علم اجمالی اعتبار ندارد.

یا آن قضیه درهم ودعی، که آن شخص تنصیف می‏کند آن یک دانه را نصف می‏کنند حالا نمی‏دانیم این یک دانه یقینا یا مال آن دو درهمی است یا مال این یک درهمی است، وقتی نصف کردیم یک سومی می‏آید این دو نصف را می‏خرد آن سومی یقین دارد این دیعه‏ ای که یعنی این درهمی که الان خریده نصف پولش را به صاحب واقعی‏اش نداده. پس این هم یک چنین اشکالی دارد.

یا در آن قضیه انفساخ بیع، وقتی حکم به انفساخ می‏شود هر دو قسم می‏خورند اینجا آن عبد را یا جاریه را می‏دهند به بایعش، پول را هم از او می‏گیرند و می‏دهند به مشتری، خوب اینجا یقینا ما می‏دانیم او مالک شده بوده آن مشتری آن عبد و آن بنده خدای بایع مالک شده بوده آن پول را. پس بنابراین الان که پول را ازش بگیریم علم تفصیلی داریم که اینجا پول را از صاحبش گرفتیم و به غیر صاحبش داریم رد می‏کنیم. این هم یک مورد.

آخرین مسأله و هشتمی هم قضیه هِبِه است، او می‏گوید یک کسی ادعا می‏کند این جاریه را به من تملیک کردی مجانا، مال من است. او می‏گوید نه من تملیک کردم ولی به عوض مجانی تو کار نبود. خوب اینجا هم الان چه کار می‏کنند؟ تحالف می‏کنند وقتی قسم خوردند برمی‏گردد جاریه به آن صاحب اولش و او علم تفصیلی دارد با اینکه این ملک آن بنده خدا شده چون علی کل حال ملک او شده بود حالا یا به اعتبار مجان، یا به اعتبار عوض، بالاخره این شده بود ملک او الان که تحالف کردیم از او می‏گیریم می‏دهیم به او، آن آقای صاحب جاریه علم تفصیلی دارد که ملک غیر را الان دارد تصرف می‏کند.

اینها مواردی است که در اینجاها نگاه می‏کنیم علم تفصیلی مخالفت شده.

دو تا مثال هم می‏خواهیم اضافه بکنیم. مثلاً شبهه غیرمحصوره، امروز یک قصابی خودش به من گفت آقا من رفتم قصابخانه ذبح بکنم یکی از گوسفندها را بسم‏ الله نگفتم، یک قصابی آمد به شما چنین حرفی زد. خوب پس یک دانه از گوسفندهای قم امروز میةِ است حالا پخش شده تو همه قصابی‏ها و تو قم هم هزار تا قصابی است، شبهه غیرمحصوره گفتیم اجتنابش لازم نیست شما می‏توانی از تمام قصابی‏های قم بروی صد گرم گوشت بخری از هر کدام که چهل پنجاه کیلو مثلاً گوشت بشود و یک مهمانی بکنی. شما از تمام این قصابی‏ها که این گوشت را خریدید و این غذا را درست کردید یقین دارید این غذایتان نجس است چرا؟ برای اینکه از آن گوشتی هم که بسم الله نگفته میتةِ بوده الان قاطی این است. آنطرف می‏گویند علم اجمالی در شبهه غیرمقصوره رعایتش لازم نیست یعنی شما می‏توانید چون شبهه غیرمقصوره است از تمام قصابی‏ها می‏توانی گوشت بگیری و حال آنکه اگر من این کار را کردم این گوشت را که همه روی هم جمع شد یقین دارم این غذایی که من با این گوشت درست کردم میتة است و نجس است. خوب از آنطرف می‏دانیم می‏گویند شبهه غیرمحصوره احتیاطش لازم نیست یعنی برو گوشتها را ببین از اینطرف لازمه این حرف این است با اینکه علم تفصیلی من دارم این غذایی که امروز درست کردم نجس است مع ذلک علم تفصیلی مخالفت شده.

یا یک مثال دیگر این واجدی المنی اگر مکمل عدد جمعه بودند، سه نفر نشسته بودند ببینند اگر نماز جمعه منعقد می‏شود چون می‏دانید عددش کمتر از پنج نمی‏شود باشد، سه نفر آماده بودند خوب دو نفر کسری دارند، این واجدی المنی شرکت می‏کنند در اینها، یقینا این نماز جمعه باطل است چرا؟ برای اینکه چهار نفر است ولو الان پنج نفر هستند ولی یکی از این دو تا جنب هستند پس در حقیقت چهار نفرند. ما الان علم تفصیلی داریم اگر گفتیم این دو تا، این می‏گوید من جنب نیستم آن هم می‏گوید من جنب نیستم وارد آن قضایا می‏شوند خوب الان اینجا می‏گویند پنج نفرند بلند شویم نماز جمعه بخوانیم ما علم تفصیلی داریم این نماز جمعه باطل است چرا؟ چون با چهار نفر منعقد شده یکی از این دو نفر در حقیقت جنب بودند با اینکه اینجا می‏گویند جایز است و این نماز جمعه آنها که سه تا بودند این دو نفر هم ملحق بشوند می‏گویند این نماز جمعه عیبی ندارد و حال آنکه ما یقین داریم این نماز جمعه باطل است برای اینکه عددش کامل نشده. مثال خیلی دارد این مثالها را اگر با جوابهایی که امروز می‏خواهیم اگر دوباره بخواهیم تکرار بکنیم ایشان صفحه ۲۴۲، سطر آخر، با این نسخه‏‌هایی که دست من است سطر آخر ان قلت، ایشان آنجا می‏فرمایند ما باید از هر راهی علم پیدا کردیم متابعت بکنیم. بعد ان قلت بهش اشکال می‏کند هشت تا مسأله را، همین هشت تا مسأله ‏ای که ما دیروز خواندیم قبل از ان قلت ایشان چه ادعا می‏کند؟ می‏گوید علم تفصیلی از هر راهی پیدا شد باید تبعیت بکنیم مخالفتش جایز نیست ان قلت این هشت تا را می‏آورد. سطر آخر صفحه ۲۴۲، آقای شیخ انصاری شما که می‏گویید علم تفصیلی هر کجا بیاید معتبر است پس این هشت تا مسأله را چی می‏گویی؟ قلتُ در صفحه بعد قلتُ چیه؟ جوابهایی که امروز می‏خواهیم بخوانیم.

پس این هشت تا مسأله‏ای که ما خواندیم چون اشکال دارد ظاهرش مخالف است با اینکه علم تفصیلی را ما مخالفت کردیم لذا مجبوریم توجیه بکنیم لذا ایشان می‏فرمایند چون احکام عقلیه کلی است عقل می‏گوید حجت است قطع و علم تفصیلی از هر جا پیدا شد، این هشت تا مسأله هم که به ما می‏گوید نه علم تفصیلی را زیر پا گذاشته مجبوریم یک توجیهی بکنیم که شش تا توجیه است با این شش تا توجیه علی سبیل منع الخلوّ: یعنی منع جمع ندارد ممکن است با شش تایش آن مشکلات دیروز را حل کنیم. ولی منع جمع ندارد منع خلوّ دارد یعنی نمی‏شود این شش تا جواب همه را بگذاریم کنار. با یکی از اینها یا با چند تا از اینها شما مشکلاتی که در آن هشت تا مسأله بود می‏خواهیم حلش بکنیم.

۲

جواب از مواردی که بیان شد

حالا عنایت بفرمایید: عرض کردیم حالا اگر اینجا یک قدری ابهاماتی هست آنجا را مراجعه بکنید هشت تا مسأله دیروز را بصورت ان قلت می‏گوید جوابها را بصورت قلتُ تا مطلب اگر هم جایی ابهام دارد ابهامش برطرف بشود. لذا ایشان می‏فرمایند و الی غیر ذلک، غیر ذلک را هم که مثال زدم آن شبهه غیرمقصوره و آن هم قضیه واجدی المنی شرکت بکنند در نماز جمعه. الی غیر ذلک من الموارد التی یقف علیها المتتبّع. شما اگر مراجعه بکنید باز هم هست مثالهای دیگر. خود ایشان چند تا را بعدا می‏گویند صفحه ۲۳، انشاءالله بعد از ماه رمضان اگر شروع کردیم باز چند تا از این احکام واجدی المنی را آنجا ایشان توضیح دادند.

ایشان می‏فرمایند: فلابدّ خوب حالا که در این مسائل ما می‏بینیم علم تفصیلی زیر پا گذاشته شده چه کار باید بکنیم؟ لابّد فی هذه الموارد قلتُ است قلتُ صفحه ۲۴۳، این قلتُ آنجاست، فلابّد در این موارد باید ملتزم بشویم به احد امور ستّه با یکی از شش جواب خلاصه باید خلاصی پیدا بکنیم از این مسائل دیروز علی سبیل منع الخلوّ: خلوّش ممنوع است یعنی جمعش ممنوع نیست شما ممکن است از همه این شش تا جواب این مسائل دروغی را درست بکنی جمعش مانعی ندارد ولی خلوّش ممنوع است یعنی نمی‏توانی همه این جوابها را بگذاری کنار. خلاصه با این جوابها علی سبیل منع الخلوّ می‏خواهیم مشکلات دیروز را حل بکنیم.

احدها: یکی از جوابها عنایت بفرمایید: با این جوابی که الان می‏خواهیم بخوانیم آقا مشکل دومی و سومی حل می‏شود اولی باشد با جوابهای دیگر، دوم و سوم کدام بود؟ مرحوم مجلسی اجازه داده بود ارتکاب اطراف شبهه را که ما گفتیم لازمه‏اش این است علم تفصیلی مخالفت می‏شود. سومیش کدام است؟ مال علامه بود که اجازه داده بود جواز اقتدای احد واجدی المنی را به دیگری، خوب این را گفتیم مخالف است دیگر علم تفصیلی الان لازمه این حرف است مرحوم مجلسی و آقای علامه این است که علم تفصیلی را زیر پا گذاشتند می‏خواهیم توجیه بکنیم.

می‏گوییم این دو آقا یک مبنایی دارند مبنایشان این است از روایات اینجور فهمیدند که علم تفصیلی موضوع حکم است نظرتان است پریروز چی گفتیم؟ گفتیم آن دلیلی که علم و قطع را موضوع قرار داده علم و قطع تفصیلی را موضوع قرار بده المعلوم نجاستهُ تفصیلاً وجبَ الاجتناب خوب اگر دلیل اینجوری باشد علم اجمالی من دارم یکی از این دو تا بول است که دیگر عیبی ندارد پاک است چرا؟ چون دلیل می‏گوید معلومُ البولیة تفصیلاً نجسٌ، این دو آقا نظرشان این است اینها از روایات فهمیدند که معلومُ بالتفصیل موضوع حکم است یعنی اگر من فهمیدم این گوشت این تنها حرام است واجب است اجتناب کنم، اما علم اجمالی دارم یا این گوشت حرام است یا آن گوشت حرام است این هر دویش پاک است. چرا؟ چون موضوع وجوب اجتناب علم تفصیلی است. از آن کلمه بعینه چون تو روایات دارد بعینه باید بدانی خوب من هم که بعینه نمی‏دانم. از این روایت آقای مجلسی استفاده فرموده که موضوع وجوب اجتناب معلوم تفصیلی است قهرا معلوم اجمالی اثر ندارد. یعنی احدهما بول هر دویش پاک است. احدهما میتة است هر دویش پاک است. یا مرحوم علامه می‏گوید معلومِ بالتفصیل جنبا لایجوزُ الاقتداءُ به، اینکه معلوم بالتفصیل نیست می‏داند اجمالاً این نماز باطل است ولی یقین تفصیلی که ندارد امامش جنابت دارد. پس علامه عقیده‏اش این است امام جنب معلوم بالتفصیل آن را نمی‏شود اقتدا کرد، حالا این یا خودش جنب است یا او، پس مشمول واقع نمی‏شود. با این جواب اولی مسأله دومی و سومی را اشکالش را حل کردیم. یعنی اگر این دو بزرگوار لازمه حرفشان این است برای اینکه از دلیل فهمیدند این دو تا اینجوری است این منافات با آن حکم عقلی ندارد.

احدها: کونُ العلم التفصیلی جواب اول توجیه اول، کون العلم التفصیلی فی کلّ من الطراف الشبهة موضوعا للحکم. اینها عقیده‏اشان این است که علم تفصیلی دخالت در حکم دارد. بأن یقال: الواجبُ الاجتناب عمّا علم کون بالخصوص بعینه بخصوص بعینه اگر فهمیدم میة است بخصوص اگر فهمیدی این آقا جنب است نمی‏شود بهش اقتدا کرد، پس بنابراین آنی که معلوم بالخصوص بولاً آن واجب الاجتناب است پس مشتبهان بالبول طاهران بالواقع. پس اگر ایشان علم اجمالی را می‏گوید ارتکابش جایز است برای آن جهت است نخواسته تخصیص بزند در حکم عقلی. حکم عقلی را قبول داریم که متابعت قطع واجب است ولی ایشان از کلمه بعینه در روایات فهمیده که باید معلوم بالتفصیل باشد و چون معلوم بالاجمال مشمول این دلیل نیست گفته ارتکابش جایز است. این مال مسأله دوم اولی هنوز حل نشده، مسأله اولی که آن آقا می‏گفت اصل جاری کن دو تا قولها را رد کن آن فعلاً باشد جوابش با سومی درست می‏شود، فعلاً با این جواب می‏خواهیم مسأله دوم و مسأله سوم را حل کنیم این دوم. مسأله سوم المانع للصلاة الحدثُ المعلومُ صدورهُ تفصیلاً من مکلّف خاصّ خوب اینکه نمی‏داند این آقا مکلّف خاص است و جنب است فالماموم و الامام متطهران فی الواقع. چون معلوم الجنب نمی‏تواند نماز بخواند و باید غسل بکند یا این جنب است یا آن جنب است این را قبول نداریم اینها هر دو می‏شوند متطهر لذا هیچکدامشان لازم نیست غسل بکنند.

الثانی: برویم سراغ توجیه دوم، توجیه دوم یک قاعده‏ای است می‏گویند آقا حکم ظاهری در حق شما نفوذ واقعی دارد بر حق من. حالا درست است یا نادرست است کاری نداریم این قاعده را دارند حکم ظاهری در حق شما نفوذ واقعی دارد در حق من. با این جواب آقا همان نماز را هم دوباره می‏شود درست کرد، همان نمازی که الان با جواب اول درست کردیم با همین جواب دوم هم می‏شود درست کرد. آن آقایی که الان شده امام در ظاهر خودش را جنب نمی‏داند حکم ظاهری او در حق من نفوذ واقعی دارد. همین قدر که آن امام خودش را طاهر می‏داند نمی‏داند که جنب یقینی است، پس جایز است نماز بخواند حکم ظاهری در حق او نفوذ واقعی در حق من دارد یعنی من می‏توانم اقتدا کنم ولو اینکه علم اجمالی دارم یا من جنب هستم یا او جنب است. پس خلاصه با این جواب دوم سه چهار تا از آن مسائل دیروز که بعضی‏هایش هم با جواب اول اصلاح شده در واقع غیر از اولی و دومی تمام آن مسائل مشکله با این جواب می‏شود حل بشود. الان عنایت بفرمایید

ـ سئوال:...

ـ چرا دیگر چون حکم رفته روی جنب معلوم بالتفصیل پس کسی که این است یا آن است واقعا جنب نیست دیگر. اگر قبول کردیم، قبول نداریم ما این حرفها را ولی اگر قبول کردیم که معلوم البولیة تفصیلاً وجب الاجتناب، اگر این را قبول کردیم احدهما بول واقعا پاک است دیگر یعنی معنایش این است چون حکم الله واقعی که وجوب اجتناب است رفته روی بول معلوم بالتفصیل بول مشکوک بول معلوم الاجمال حقیقتا می‏شود پاک والّا اصل مطلب را ما قبول نداریم.

ـ سئوال:...

ـ بله حالا عرض کردیم با جوابهای دیگر عرض کردم همین‏ها شش تا جواب است شما هر کدامش را خدشه بکنی می‏گوییم آقا با آن دیگریش درست می‏کنیم. فعلاً شما حتی این قاعده را بگویید من قبول ندارم که حکم ظاهری در حق دیگران نفوذ واقعی دارد ولی اگر این قاعده را پذیرفتیم نتیجه‏ اش این است دیگر اینها را در جای خودش باید بحث کرد.

الثانی: توجیه دوم، حکم ظاهری فی حقّ کلّ واحدٍ نافذٌ واقعا فی حق الاخر، ببینید آقا با این جواب پنج شش تا از آن مسائل دیروز را ما می‏توانیم اصلاح بکنیم که ایشان سه چهار تا را اسم می‏برد. بان یقال: همان مسأله دومی که با جواب اولی درستش کردیم دوباره می‏خواهیم با این جواب درست بکنیم. من کانت صلاته بحسب الظاهر صحیحةً عند نفسه، خوب آن آقا می‏گوید من جنب نیستم دیگر حالا که جنب نیست ایستاده می‏خواهد نماز بخواند حالا همین قدر که آن در ظاهر خودش را جنب نمی‏داند شما می‏توانی واقعا از سر باز کنی و به او اقتدا بکنی. فللآخر یعنی آن دیگری که از آن واجدی المنی است فللآخر ان یترتّب علیها آثارُ الصحة الواقعیة فیجوز له الائتمام، پس می‏تواند به او ائتمام بکند، تا اینجا با دو جواب مسأله دومی را حل کردیم. ولی حالا با این جواب دومی باز هم می‏خواهیم افراد دیگر را هم درست بکنیم و کذا برویم سراغ مسأله چهارمی: تنصیف الدار، گفتیم این دار وقتی تنصیف می‏شود بین این دو یک سومی می‏تواند بیاید نصف این را بخرد، نصف آن را بخرد این سوم می‏تواند بگوید من مالک این خانه هستم و حال آنکه یقینا پول نصفش را مالک واقعی‏اش نداده این هم همین است. می‏گوییم وقتی که حاکم شرع حکم به تنصیف کرد اینها هیچکدام بینه نداشتند نوبت به این رسید که مثلاً قسم بخورند یا هر چی، حاکم شرع وقتی آمد این را تنصیف کرد آن آقا در ظاهر شد مالک نصف آن آقا هم در ظاهر به مقتضای این حکم حاکم آن هم شد مالک نصف، حکم ظاهری در حق او واقعی در حق من است، می‏روم نصفی که او ظاهرا مالک است من می‏خرم نصف دیگر هم که او ظاهر است آن را هم من می‏خرم بخاطر همین قانون، حکم ظاهری در حق احدهما نفوذ واقعی دارد در حق دیگری. و کذا من حلّ این من می‏دانید کیه؟ همان ثالث است، و کذا آن سومی که حلال است دو سه تا هم ضمیر بعدا می‏آید به همین من حلّ برمی‏گردد که من همان ثالث معنا می‏کنم، و کذا یعنی برویم سراغ مسأله چهارم الان سه تا مسأله را حل کردیم برویم سراغ مسأله چهارمی و کذا یعنی روی همین قاعده مسأله چهارمی را هم می‏توانیم حل کنیم، ثالثی که حلال است برای او اخذ الدار ممّن این من می‏دانید کیه؟ متداعیین یعنی این دو تا که با هم دعوا دارند، این من دومی یعنی آن دو تا که با هم دعوا دارند که این می‏گوید خانه مال من است او هم می‏گوید خانه مال من است، من اول آن ثالث است، من دومی این متداعیین است که هر کدام به مقتضای حکم حاکم شدند مالک نصف خانه و کذا آن سومی حلال است برای او اخذ دار از کی؟ از آن متداعیینی که وصل الیه نصفه به هر کدام نصف آن مال رسیده این می‏تواند آن سوم این دو تا نصف مال را از اینها بخرد، البته اذا لم یعلَم کذبه این مشروط به این شرط است که من علم نداشته باشم به کذب این آقا آخر ببینید ما الان درست است می‏دانیم یک دانه از اینها راست می‏گویند یک دانه‏اشان دروغ، ولی الان این آقا من که علم به کذب این ندارم چون بینه آورده بیچاره دو شاهد عادل آورده که تمام این خانه مال من است یا آن مالک سابقی اصلاً به من گفته آقا من خانه را به این فروختم، پس ما الان آقایی که دو شاهد عادل آورده یا مالک سابقی اقرار کرده من خانه را به این فروختم من احتمال می‏دهم این راست می‏گوید علم به کذبش ندارم چون علم به کذبش ندارم روی آن حکم ظاهری که حاکم کرده می‏توانم نصف را از این بخرم. والا اگر من بدانم یک دانه از اینها صد در صد دروغ می‏گوید و بشناسم آنجا نمی‏توانم بخرم. لذا ببینید ایشان می‏گوید این سومی می‏تواند بیاید اینها را بگیرد نصف‏ها را اذا لم یعلم کذبُه، کذب کی؟ هُ به این دومی برمی‏گردد، هُ به این من دومی یعنی متداعیین، من که می‏گویم نصف از این می‏گیرم و نصف از آن زمانی است که ندانم کذب این احدُ المتداعیین را بالخصوص در آن ادعایی دارد. این بأن استند معنای لم یعلم است چطور من علم به کذب احدهما ندارم بخصوص بان استند الی بینة برای اینکه این آقا الان بینه آورده دو شاهد عادل آمده می‏گوید خانه مال این است یا مالک سابق اقرار کرده خانه مال این است یا از یک قرائنی من اعتقاد پیدا کردم، اینها بیان عدم علم است، من که می‏توانم این نصف را از این آقا بخرم در صورتی است که علم به کذب نداشته باشم. عدم علم به کذب چیه؟ اینهاست یعنی چون دو شاهد عادل دارد پس من یقین ندارم دروغ می‏گوید اگر واقعا من یقین کنم دروغگو این است نمی‏توانم بخرم، اما نه من که نمی‏دانم دروغگو این است از این طرف هم دو شاهد عادل دارد، صاحب قبلی هم اقرار کرده آقا من خانه را به این فروختم، یا یک قرائنی از خارج هست که من علم ندارم به اینکه این آقا دروغ می‏گوید، حالا که علم ندارم به اینکه این آقا دروغ می‏گوید حاکم شعر هم حکم کرده نصف خانه مال این آن حکم نصف ظاهری در حق او برای من ثالث حکم واقعی است می‏روم نصف از این می‏خرم آن نصف را هم می‏روم از دیگری می‏خرم. البته اگر علم به کذب نداشته باشم این بان استند معنای عدم علم به کذب است از کجا من یقین ندارم به دروغ؟ برای اینکه استندَ کی استندَ؟ همین متداعیین من وصل الیه این استند این آقا به بینّه یا به اقرار یا از یک قرائنی من اعتقاد پیدا کردم که این آقا بخصوص دروغ نمی‏گوید، خوب نصف را از او می‏گیرم. یقین ندارم که آن آقا هم بخصوص دروغ می‏گوید نمی‏دانم، نصف آن آقا را هم می‏گیرم اینجا حکم ظاهریهای در حق آنها برای من نفوذ واقعی دارد. فانّه ثالث، این انّه به همان من اولی برمی‏گردد که من گفتم ثالث، فانّه این آقای ثالث یملک هذا النصف فی الواقع. چون علم به کذب اینکه ندارد حاکم شرع هم که حکم کرده نصف خانه مال این است همین حکم ظاهری اینکه نصف خانه مال آن است این برای من کفایت می‏کند برای من ثالث، انّه این آقای ثالث مالک این نصف می‏شود در واقع. و کذلک می‏آید سراغ آن یکی، و کذلک اذا اشتری آن نصف دیگری را فیثبت ملکهُ ملک ثالث، پس ثابت می‏شود این آقای سومی مالک نصفین می‏شود در واقع.

ـ سئوال:...

ـ حاکم شرع، حاکم شرع حکمش به درد نمی‏خورد؟

ـ

ـ قاضی، حاکم شرع اصلاً مال این کارهاست، پس بیچاره این فقها چه کار بکنند؟ شما مقامشان را گرفتید.

ـ

ـ بله قبلی مال خودش بود حکم ظاهری، حالا در قضیه جنابت ظاهرا او که خودش را می‏دانست جنب نیست می‏توانست، اما اینجا حاکم شرع، دیگر از حاکم شرع بهتر هم می‏خواهید شما؟ یعنی واقعا یک حاکم شرع جامع الشرایط اگر باشد یک حکمی بکند این حکم ظاهریش ممکن است دروغ باشد واقعا خلاف باشد، ائمه هم این کار را می‏کردند حالا این را بدانید خود پیغمبر، اصلاً پیغمبر چطوری قضاوت می‏کردند اینها به علم غیبشان کاری نداشتند، پیغمبر می‏فرماید: انما اقضی بینکم بالایمان و بالبینات، من پیغمبر که هر آنی با جبرئیل در تماس هستیم در قضایای اجتماعی دیگر به علمم کاری ندارم، آخر حکومت اسلامی الان می‏خواهد بر پا بشود این حکومت اسلامی باید الگو بشود برای آینده، آینده اگر بخواهند الگو بگیرند باید از کارهای پیغمبر بگیرند و پیغمبر هم بگوید من به علم غیبم عمل کردم به درد نمی‏خورد. یک قاضی و یک کسی که نماینده خداست قطع نظر از علمش باید قضاوت بکند انّما اقضی قول پیغمبر است، انّما اقضی بینکم بالایمان و البینات، من اگر کسی دو شاهد عادل بیاورد قسم بخورد بگوید این خانه مال آن است من این خانه را از این می‏گیرم می‏دهم به آن. البته ذیلش پیغمبر یک جمله‏ ای می‏آورند الان یادم افتاد، پیغمبر می‏فرمایند: نه خیال کنید من اگر گفتم خانه مال این است مال تو می‏شود هذه قطعتٌ من النار من آن ظاهر را می‏بینم دو شاهد عادل آوردی که این خانه مال من است من هم روی ظواهر که دو شاهد عادل همه دنیا هم این حرف را می‏پسندند عرض کردم اینکه به علم غیب کاری ندارد پیغمبر بعنوان حکومت اسلامی باید یک کاری بکند که دنیا بپسندند عقلاء تا روز قیامت این کار را بپسندند واقعا حرف خوبی است دو شاهد عادل مورد ثقه همه قبول دارند، آمدند می‏گویند این خانه مال این آقاست دروغ هم می‏گویند، ولی پیغمبر به آن کاری ندارد خانه را از این می‏گیرد و می‏دهد به او. بعد پیغمبر می‏فرمایند نه خیال کنید حالا که من حکم کردم خانه مال تو این خانه مال تو می‏شود هذه قطعتٌ من النار این یک آتشی می‏شود بر گردنت روز قیامت باید جواب بدهی. علی کل حال فقهای ما هم اگر جامع الشرایط باشند اگر شرایط قضاوت را داشته باشند چون عرض کردم قضاوت خیلی شرایطش مشکل است دیروز یک اشاره‏ای کردم قاضی حتما حتما باید مجتهد باشد و شرایطش از یک مرجع تقلید بیشتر است، مرجع تقلید ممکن است اعمی باشد اما قاضی نمی‏شود اعمی باشد. خلاصه مطلب شرایط قاضی به مراتب سنگین‏تر است. حالا اگر قاضی با این نام و نشان همه شرایط را داشت این آقای قاضی اگر یک حکمی کرد که دیگر حتما حتما این در ظاهر آن آقا را می‏کند مالک من هم باید همان حکم ظاهری را مترتّب کنم به واقع واقعی‏اش هم کاری نداشته باشم. (پایان طرف اول نوار)

عرض کردیم وقتی که حاکم این حکم را کرد این واقعا مالک نصف می‏شود حکم حاکم شرع این اثر را دارد یعنی حکم ظاهری او واقعی در حق من است نه اینکه او واقعا مالک می‏شود او وقتی ظاهرا گفت تو مالک نصف خانه ‏ای من باید با این ظاهر معامله واقع بکنم، پس من وقتی معامله واقع کردم می‏شوم صاحب خانه دیگر. علی کل حال وقتی ما این قاعده را اگر بگوییم قبول نداریم اگر این قاعده را پذیرفتیم که حکم ظاهری در حق دیگران واقعی در حق دیگران است، نتاکتا اینها درست می‏شود. عرض کردم بر فرض هم باز این را قبول نکنیم پنج تا دیگر جواب داریم. ما شش تا جواب داریم هر کدام را شما خدشه بکنید اشکال نکنید جواب بعدی می‏آید.

و کذا برویم سراغ مسأله پنجم: الاخذ ممّن وصل الیه نصفُ الدرهم فی مسألة الصلح باید بگوید فی مسألة الودعی، علت اینکه می‏گوید فی مسألة الصلح برای اینکه این مسأله را در کتاب صلح بحث می‏کنند. این مسأله درهم ودعی را در کتاب صلح اصلاً علماء عنوان کردند، اینکه اسمش را ایشان گذاشته مسأله صلح باید بگوید مسأله ودعی، اما گفته مسأله صلح یعنی مسأله ودعی که در کتاب صلح ازش بحث می‏شود، آن هم همین جور است. وقتی که این دو نفر نزاع می‏کنند او می‏گوید آن یک دانه مال من است آن می‏گوید مال من است، حاکم شرع حکم به تنصیف می‏کند می‏گوید نصف مال این نصف مال آن روایت هم همین را می‏گوید خواندیم روایت سکونی، روایت سکونی هم می‏گفت این را نصف کن پس معنایش این است کأنّه الان شارع مقدس ظاهرا گفته نصف این درهم مال تو نصف این درهم مال تو ما هم که آن قاعده را پذیرفتیم که اگر حکم ظاهری در حق کسی ثابت شد برای من واقعی است این هم مال آن مسأله پنجم.

برویم سراغ مسأله ششم: مسألتی التحالُف، یعنی هفتم و هشتم، مسأله هفتم و هشتم این بود دیگر هم هفتمی تحالف بود و هم هشتمی، هفتمی این بود که می‏گفت من عبد خریدم، آن می‏گفت من جاریه فروختم. در هشتمی این بود می‏گفت این جاریه را به من مجانی تملیک کردی آن می‏گفت نخیر به عوضین تملیک کردم. ایشان می‏گوید آن مسأله هفتم و هشتم هم باز با این قانون می‏شود درست کرد، وقتی حاکم شرع حکم به تفاسخ می‏کند قهرا چی می‏شود؟ قهرا آن حکم ظاهری در حق این ثابت می‏شود یعنی الان حاکم شرع آن جاریه را از آن مشتری که مالک شده می‏گیرد می‏دهد به بایع. آن پولی که بایع گرفته از او می‏گیرد می‏دهد به او. یعنی همین که حکم به تفاسخ کرد ظاهرا آن مالک جاریه خودش می‏شود و آن هم مالک پول خودش می‏شود، مخالفت با علم تفصیلی نشده.

الثالث: برویم سراغ جواب سوم، با این جواب می‏خواهیم مسأله اولی را حل بکنیم. مسأله اولی کدام بود؟ اختلفت الامة که این کار واجب است و عده‏ای دیگر هم می‏گویند حرام است من آمدم می‏گویم یطرحُ القولان نه وجوب و نه حرام برائت جاری کنید. خوب اشکال چی بود؟ اشکال این است که علم تفصیلی داریم که برائت بر خلاف حکم الله واقعی است خوب این را چه جوری جواب بدهیم؟ می‏گوییم نه آن آقایی که این را گفته ولو ظاهرش اطلاق دارد دیروز هم ما گفتیم اطلاق کلامش آن اشکال را می‏آورد ولی نه یک قید بهش می‏زنیم می‏گوییم این آقا می‏دانید کجا این حرف را زده؟ آنجایی که اختلفت الامة علی قولین که یک قولش موافق با اصالة البرائة است مثلاً یک عده ‏ای استعمال توتون حرام است، یک عده‏ای گفتند استعمال توتون لایحرُم، من چه کار می‏کنم؟ می‏گویم تعارضا تساقطا رجوع می‏کنم به اصالة البرائة این که طوری نمی‏شود که. اختلفت الامة علی قولین اگر اطلاقش را می‏گرفتیم بله آن اشکالها پیش می‏آمد ولی اطلاقش را نگوییم بگوییم آن آقایی که این حرف را زده لابد مرادش یک همچنین جایی است که اختلفت الامة علی قولین که یکی از آن دو قول موافق با این اصل است که بعد از سقوط این آقا رجوع می‏کند. لذا آن اشکال اولی هم حل می‏شود یعنی مسأله اولی هم با این توجیهی که، چون دیروز گفتیم به اطلاقه اگر باشد آن اشکال را دارد ولی امروز چی می‏گوییم؟ یلتزم بتقیید می‏گوییم آن آقایی که این حرف را زده مقید است آن احکام مذکوره بما اذا لم یفضِ الی العلم التفصیلی نسبت به آنجایی گفته که منتهی به علم تفصیلی بمخالفة نشود و منع کرده آن آقا از آنجایی که یستلزم المخالفة معلومةُ التفصیلاً، کمسألة اختلاف الامة علی قولین یعنی خلاصه اینکه آن مثالی که من دیروز زدم عده ‏ای می‏گویند ظهر واجب است عده‏ ای می‏گویند جمعه واجب است آن آقا اینجا را نمی‏گویند، منع می‏کند از آنجایی که اگر هر دو را طرح بکند به اصل رجوع بکند مخالفت علمیه تفصیلیه لازم می‏آید، نه آنجا را نمی‏گوید منع می‏کند از چنین جایی. پس کجا را می‏گوید؟ آنجایی را که آن اختلفت الامة علی قولین یک قولش بعد از سقوط، هر دو را گفتیم تعارضا تساقطا بعد از تساقط یکی از آن دو قولها با این اصالة البرائة موافق است، پس اطلاقش را نمی‏گیریم تا آن اشکال لازم بیاید، این هم مال مسأله.

ـ سؤال:...

ـ عرض کردیم دیگر قرینه همین است حکم عقلی تخصیص بردار نیست عقل می‏گوید علم تفصیلی از هر جا پیدا شد حجّت است، احکام عقلیه هم که تخصیص بردار نیست پس چه کار کنیم اینجا را؟ باید یک توجیهی بکنیم دیگر ولو توجیهات خلاف ظاهر است ولی باید مرتکب این خلاف ظاهرها بشویم که گرفتار تخصیص حکم عقل نشویم.

پس خلاصه این هم یکی، و حملِ جواب چهارم شروع شد، ایشان آقا تا حالا یک و دو و سه داشت از اینجا سه تا دیگر دارد بدون نام. یعنی الرابع ممّا یلتزم بحمله، دوباره الخامس ممّا یلتزم بحمله، دوباره السادس ممّا یلتزم بحمله، نه که الثالث داشت یلتَزم غرض این سه تایی که الان می‏خواهیم بخوانیم نام و نشان ندارد عطفش را بگیرید به آن ان یلتزم بتقیید آنوقت سه تا دیگر جواب داریم یلتزم بحمله یعنی الرابع اَن یلتزم بحمله جواب چهارم: اخذ المبیع در مسألتی التحالف علی کونه تقاصّا شرعیا قهریا الان ما مسأله تحالف را درست کردیم تو یکی از آن جوابها ولی ممکن شما قبول نکنی آن جواب را، بگویی من قبول ندارم که ظهور دیگری نفوذ در دیگری دارد خوب با این جواب درستش می‏کنیم از این راه. آخر این عبد فروخته شد عبد را دادند به مشتری، پول را هم دادند به مالک آن بایع حالا که انفساخ شد عبد را از آن می‏گیرند می‏دهند به او، پول را هم از او می‏گیرند می‏دهند به این خوب اینجا شما می‏گفتید علم تفصیلی شده که ملک غیر را الان گرفته، می‏گوییم نه این آقای مالک دیده الان پولش را بهش نمی‏دهند آن پولی که ادّعا می‏کرده بهش نداده آن آقا عبد را تقاصّا برمی‏دارد. پس اگر ما می‏گوییم عبد را آن آقا بردارد، نیا بگو ما علم تفصیلی داریم این ملک او شده چرا این برداشته؟ می‏گوییم تقاصّا برداشته چون به پولش نرسیده پولش این بوده که می‏گفته باید بهم هزار تومان بدهی او هم که پول را نداده آن آقا اگر عبد را برداشته تقاصّ کرده دیده به پولش نرسیده به پول هزار تومان بعنوان تقاصّ از این پول این عبد را برداشته پس ولو ملک این آقا شده بوده و الان این می‏داند ملک آن است اما مخالفت با آن علم تفصیلی نکرده می‏گوید بله می‏دانم نباید در این تصرّف کنم ولی تقاصّا تصرف می‏کنم آن پولی که من در مقابل این می‏خواستم به من نداده من به جای آن پول این را برداشتم می‏خواهی این را قبول بکنی. لذا می‏فرمایند جواب چهارم ملتزم می‏شویم به حمل اخذ مبیع، مبیع همان عبد و جاریه است در مسألتی التحالف آن را حملش می‏کنیم علی کونه کون اخذ یعنی آن اخذ مبیع تقاصّ شرعی قهری است تقاصّ از چی؟ عما یدّعیه البایع من الثمن چون عبدش را داده بود او که ثمنی نداده بود حالا این عبد را بعنوان تقاصّ برمی‏دارد این شد جواب چهارمی.

ان یلتزم الخامس: الخامس ان یلتزم بانفساخ البیع این باز یک جواب دیگر است این شاید بهترین جواب است برای آن هفتمی و هشتمی، این دو تا وقتی آقا قسم می‏خورند این می‏گوید عبد خریدم او می‏گوید جاریه فروختم آن می‏گوید هزار تومان این می‏گوید ده هزار تومان این حاکم تا وقتی حکم به انفساخ می‏کند اینها تحالف می‏کنند منفسخ می‏شود اصلاً دیگر مالکی نمی‏ماند یعنی وقتی گفتیم این عقد منفسخ است اصلاً دیگر آن مشتری مالک آن عبد نمی‏شود اصلاً آن بایع مالک آن پول نمی‏شود یعنی وقتی تفاسخ شد می‏فهمیم از اول اصلاً بیعی منعقد نشده تا اینکه بگوییم نه این عبدی که الان در اختیار این است این مال آن است این در اختیار گرفته. ایشان می‏فرمایند اگر این را بگوییم: بگوییم تفاسخ یا از اصل یا از حین تحالف، الان که قسم خوردند این کشف می‏کنند بابا اصلاً بیعی محقّق نشده خوب بابا وقتی بیعی محقّق نشده آن مالک او نمی‏شود و این هم مالک او نمی‏شود. اگر این کار را بکنیم که دیگر ظاهرا خیلی جواب بهتری است. عرض کردم ایشان پنج شش تا جواب می‏دهد که با هر کدام شما پسندید آن اشکالات دیروز را حل بکنید. اینجوری جواب می‏دهیم: الخامس ان یلتزم بانفساخ البیع بالتحالف من اصل البیع وقتی که اینها منفسخ شد از اصل بیع اصلاً کانّ لم یکن معامله‏ای نشده تا کسی مالک باشد. یا از حین تحالف یا از حینی که قسم می‏خورند دیگر بیعی نیست خوب وقتی بیعی نباشد کسی مالک چیزی نیست تا بگوییم این آقا الان این مالی که در اختیارش است مال دیگری است، این پنج تا.

السادس: ان یلتزم بکون اخذ نصف الدرهم مصالحةً قهریةً. باید بگوییم این در آن قضیه درهم با اینکه در آن بالا درست کردیم درهم را ولی با این جواب ششم هم درست می‏کنیم می‏گوییم آقا این یک درهم باقیمانده اینها هر دویشان متدینند این نه می‏خواهد مال این را بگیرد او هم متدین است نمی‏خواهد مال او را بگیرد، قهرا وقتی حاکم شرع حکم به تنصیف می‏کند این یک مصالحه قهری با همدیگر می‏کنند. می‏گوید آقا حالا مال تو هم که باشد همه را ببخش به من، یا آن می‏گوید اگر مال من است من بخشیدم به تو، پس بنابراین قضیه درهم را از راه مصالحه حلش می‏کنیم درست است نصف درهم مال این نیست ما آخر نصف کردیم و حال اینکه آن یک دانه تمامش یا مال آن است یا مال دو درهمی است یا مال یک درهمی است، اما اینها یک مصالحه قهری کردند یعنی اگر مال تو هم هست من گذشتم، او هم می‏گوید اگر مال تو هم هست من گذشتم. با این مصالحه قهری قضیه تمام می‏شود. نه اینکه الان اینجا یک کسی که علم پیدا بکند این نصفش مال آن است، نصفش مال این است تا آن اشکال پیش بیاید آن مطلب پیش نمی‏آید.

و علیک بالتأمّل فی دفع الاشکال و علیک بالتأمل اینها همه را تو قلتُ مطالعه کنید همان صفحه ۲۴۳، این توجیهاتی را که دادیم تأمّل بکن در دفع اشکال عن کلّ مورد باحد الامور المذکورة، یعنی با یکی از این جوابهای شش گانه آن اشکالات دیروز را حل بکن. حالا چرا شما آنقدر دارید زحمت می‏کشید با این توجیهات می‏خواهند مطالب دیروز را درست بکنیم بگویند علم تفصیلی مخالفت نشده می‏گوید آخر عقل می‏گوید احکام عقلیه هم که تخصیص بردار نیست، عقل می‏گوید حجیت قطع ذاتی است از هر راهی پیدا بشود علم تفصیلی از هر جا پیدا بشود حجّت است می‏خواهد مستقل باشد می‏خواهد متولد از علم اجمالی باشد حکم عقلی کلی است. خوب ما دیدیم تو این هشت مسأله این حکم عقلی مخالفت شده احکام عقلیه هم که تخصیص بردار نیست مجبوریم یک توجیهی بکنیم که حکم عقلی به حال خودش باشد بگوییم، لذا ایشان دیروز گفتند یوهِمُ ظاهر این مسائل موهم این است یعنی موهم این است که ما با عقل مخالفت کردیم با قطع تفصیلی مخالفت کردیم والّا اگر این توجیهات را بکنیم آن توهم هم از بین می‏رود. فانّ اعتبار العلم التفصیلی یا حجیت قطع حجیت علم تفصیلی به حکم واقعی از آن طرف هم مخالفتش حرام است این ممّا لایقبلُ التخصیصَ حکم عقلی است نه می‏شود تخصیصش زد با اجماع و نه با غیر اجماع. نتیجتا مجبوریم بخاطر اینکه آن اشکالها پیش نیاید یک همچنین جوابی بدهیم.

۳

اقسام مخالفت با علم اجمالی

اذا عرفت هذا فَلنعُد حالا که تمام شد برگردیم به چی؟ عود کنیم به حکم آن اقسام علم اجمالی که هشت نه صورت بود آن را می‏خواهیم حکمش را بخوانیم. حالا که آن دو تا مقام لازم را بحثش را کردیم فلنعُد الی حکم مخالفة العلم الاجمالی، فنقول: انشاءالله نقول روز شنبه چهارم شوّال اگر زنده بودیم، اگر هم مرده بودیم ما را دعا بفرمایید.

[نکاتی پیرامون تبلیغ و رفتار یک طلبه معمم در جامعه]

مکرّر آقایان، بله متعدد امروز نامه کتبی، شفاهی به ما گفتند چند کلمه صحبت بکنید غرض آقا من خیلی موافقم زیاد هم نامه برای ما آمده از طرف حوزه از طرف غیر حوزه ‏ها بعضی از بزرگان که شما چهارشنبه‏ها چند کلمه صحبت بکن، اخلاق بگو. من واقع شبها از این کلمه زجر می‏برم چون اخلاق آدم باید خودش متخلّق باشد اخلاق غیر از رسائل گفتن است این رسائلی را که من دارم می‏گویم یک یهودی با استعداد هم بداند شیخ می‏خواهد چی بگوید بهتر از من این درس را برای شما می‏گوید. علم است دیگر علم که منحصر به کسی نیست، یهودی است کمونیست است اما بلد است بگوید شیخ انصاری چی می‏گوید تو نجف بوده چند سال خوب این بهتر از من هم این درس را برای شما می‏گوید، آن هنری نیست. ولی اخلاق واقعش این است که آدم باید متخلّق بشود خودش و من یقینا از خبث باطنی خودم خبر دارم خدا شاهد است خجالت می‏کشم یعنی واقعا برای من نامه‏ها می‏آید شما اخلاق بگو گاهی مدتی می‏نشینم گریه می‏کنم می‏گویم این آقایان خبر از خبث باطن من ندارد ظاهر را نگاه می‏کنند مثلاً ما کاری نکردیم خیال می‏کنند آدم خوبی هستیم. ولی در عین حال حالا امتثالاً هم این نامه هم صبح رفقا گفتند، عرض کردم چندی پیش از حوزه نامه‏ ای دادند، بعضی از بزرگان پیغام دادند که خلاصه چهارشنبه ‏ها یک چیزی بگو، لااقّل برای اینکه حالا جمع بین حقّین باشد لااقّل یک چهارشنبه ‏ای که امروز هست و روز تعطیلی درس هم هست یک چند کلمه‏ ای می‏خواهم عرض بکنم. این عرضم هم مال خودم نیست یکی از خویشان امام چهارم سلام الله علیه این مرتکب شرب خمر شد، امام چهارم می‏دانستند و به روی او نمی‏آوردند. یک روزی حضرت رسیدند به این فرمودند: القبیحُ قبیحٌ من کلّ احد و منک الاقبح لمکانک منّا و الحسنُ حسنٌ من کلّ الاحد و منک احسن لمکانک منّا. ما همین را می‏خواهیم معیار قرار بدهیم، حضرت به آن قوم و خویششان اولاً نگفتند شراب نخور، موعظه ‏اش کردند که او هم خجالت نکشد فرمودند کار بد را هر کسی بکند بد است اما از تو بدتر چرا؟ لماکنک منّا برای اینکه تو نسبت با ما داری تو پسر عموی ما هستی، ما از این آیا یک معیار می‏توانیم بفهیم یعنی واقعا روحانیت که حالا نمی‏گوییم چون کت و شلواری‏ها هم همه روحانی هستند دیگر، معممین الان واقعا یک وظیفه سنگینی دارند آقایان معممین من نوعا به رفقا می‏گویم، می‏گویم بابا روحانیت بعد از انقلاب غیر از روحانیت قبل از انقلاب است قبل از انقلاب مردم یک چیزهایی می‏دیدند خوب خیلی بی‌اعتقاد نمی‏شدند می‏گفتند این آقا بد است، الان این رادیوهای لامذهب دنیا، یعنی لامذهب‌های دنیا حالا چه رادیو و چه غیر از رادیو، یا روزنامه ‏ها اینها آقا علی الدّوام بعد از انقلاب بخاطر خرده حسابی که با سیاستمدارهای ایران دارند اسلام را می‏برند زیر سؤال، شیعه را می‏برند زیر سؤال، توهین می‏کنند این است که می‏خواهم بگویم روحانی بعد از انقلاب زیر ذره ‏بین است نگویید ما را کسی نمی‏بیند لابد اگر اهلش باشید گوش بدهید واقعا تبلیغات عجیبی است علیه این لباس دارد می‏شود. غرض می‏گویم روحانی همه آقایان روحانی هستند اما معممین الان در ظاهر آقا اینجوری نشان می‏دهد که روحانی اینها هستند. آنوقت این لمکانک منّا واقعا تطبیق می‏کند یعنی این آقایی که معمم است این نسبتش با امام زمان یک قدری بیشتر از دیگران است. عرض کردم روحانیت منحصر به لباس نیست ولی در انظار اینجور است این آقای معمم را بیشتر مرتبط با امام زمان می‏دانند. آن لمکانک منّا اینجا می‏آید ولی واقعا باید رعایت بکنیم خود من آقا دیدم یک خطای کوچک یک آدم عادی می‏کند من ناراحت نمی‏شوم، همان را می‏بینم یک اهل علم معمم می‏کند خیلی من ناراحت می‏شوم. یک کوچکش را عرض بکنم: من خیلی دیدم تو حرم این کفشداری‌هایی که کفش‏ها را می‏گیرند به طول قامتشان کفش را می‏زنند زمین یک صدای مهیبی می‏کند خیلی دیدم بخصوص از این روستاییها که توجه ندارند هم یک صدای مهیبی می‏کند هم آنجا گرد و خاک می‏شود محیط را آلوده می‏کند، من شاید در طول این سی سال که صبح‏‌ها می‏روم حرم چهار، پنج تا آخوند دیدم این کار را می‏کند به قدری بدم آمد یعنی واقعا این لباس آقا خوب خود من طلبه هستم دیگر اما این از آن بالا کفش‏ها را انداخت پایین عرض کردم هر روز من می‏بینم مردم عادی می‏کنند بد هست اما ببینید لمکانک منّا همان کاری که دیگران سالهاست من می‏بینم دارند می‏کنند کار بدی است در این حد، اما همان کار را یک روحانی می‏کند این کفش را از آن بالا بابا خم شو این کفش را بگذار زمین اینطور باعث نشود که مردم مشمئز بشوند از روحانیت. عرض کردم این نسخه کوچکش بود. الان یک مطلبی یادم افتاد واقعا یکی از رفقای تهران یک چیزی نقل می‏کرد او نقل می‏کرد من بدنم می‏لرزید که واقعا روحانی اینجوری هم ما داریم. یک مجلس ختمی بوده یک ده پانزده نفر صاحب عزا ایستاده بودند این آقا وقتی از منبر می‏آید پائین پاکت را می‏دهند دستش همانجا بی‏انصاف باز می‏کند می‏شمرد ظاهرا کم بوده برخلاف شأنش بوده، می‏گفت با یک تندی به صاحب مجلس گفت این چیه به من دادی؟ یعنی بشارت باید به این آقا بدهیم که قطعا اهل جهنمی یا آن چند تا را بی‌دین کردی یا لااقلش بی‌اعتقاد به روحانیت کردی آخر اگر مادی هم هستی لااقل برو تو خانه ‏ات بشمار حالا چند تا هزار تومانی هم بوده نمی‏دانم چقدر توقّع داشته؟ هفت هشت ده تایش را این شمرده می‏گفت نمی‏دانم چقدر بود با یک عصبانیتی به صاحب مجلس گفت این چیه؟ برخلاف شأن من است. خوب لااقل اگر دین نداری مادی هستی دنیایی هستی برو خانه‏تان بشمار بعد تلفن بزن به آن صاحب مجلس مثلاً عرض کردم درست نیست همین هم ولی لااقلش همانجا بی‌انصاف در آورده شمرده و ادّعا کرده که کم است. این چقدر افراد را می‏تواند بی‌دین بکند؟ آنوقت ما می‏گوییم کمونیست‏ها بد هستند آدمهای چطور بد هستند بابا ما خودمان کمونیست سازیم ما الان داریم با اعمالمان کمونیست درست می‏کنیم، ما داریم با اعمالمان به مردم می‏گوییم دنیا بد است مردم تجمّل بد است ولی خودمان بهترین تجمّلات بهترین خانه‏‌ها تو بهترین جاهای تهران آخر یک واقعا یک قدری باید رعایت کرد اینها خیلی آقا واقعا باعث بی‌دینی مردم می‏شود عرض کردم قبل از انقلاب اینجور نبود قضایا حساس نبود ولی الان یک حساسیتی اینجوری دارد واقعا من تقاضا می‏کنم آقایان اگر می‏روند برای تبلیغ که انشاءالله ما را هم دعا بفرمایید واقعا این جهات عرفی را رعایت کنید این قولوا للناس الحسنی را در نظر بگیرید برخوردتان با مردم خوب باشد. حالا باز الان یادم افتاد چندی پیش تو یکی از این مساجد فاتحه بودیم یک آقایی طویل اللحیه مولّا بنده خدا وارد شد به یک آقایی سلام کرد او رویش را کرد آنطرف، بهش گفتم چرا همچنین کردی؟ گفت بله این آقا حالا نمی‏گویم چی مثلاً آن آقا مخالف است با انقلاب است، گفتم آقا این چه ربطی به آن دارد خدا می‏فرماید قولوا للناسِ حسنی تو جواب سلامی که واجب است ندادی آن آقا به تو احترام کرده جلو مردم گفته سلام علیکم این رویش را کرده آنطرف. می‏گویم چرا همچنین کردی؟ می‏گوید بله این مثلاً فلان مسلک را دارد فلان مثلاً با انقلاب خوب است من لذا جایز نمی‏دانم جواب، بد است اینها قولوا للناس حسنی این قانون اساسی ماست این قرآن این قولوا للناس می‏گوید نه قولوا للمومنین یعنی شما به کمونیست هم که رسیدی باید برخوردت خوب باشد. علی کل حال آقا این قانون اساسی ما قرآن است واقعا این دستورات را حفظ بفرمایید این برخوردها خیلی بد است خیلی تالی فاسد دارد آن انقلابی است، او ضد انقلاب است پس حالا که سلام کرده من جواب، خیلی اینها نظر تنگی است برخورد یک مطلب دیگر است حالا آن آقا را قبول نداری بله ترویجش نکن خنده هم به رویش نکن دنبالش هم نیفت ولی الان در مَراءُ و منظر اگر به شما سلام کرده دیگر جواب سلامش که واجب است لااقل مسلمان که هست بله اگر کافر بود اگر کمونیست بود علی کل حال می‏خواهم از رفقا تقاضا بکنم واقعا یک قدری عالم بشوند تعصّبات را بگذارند کنار. باز یک مطلب دیگر الان یادم افتاد به تقلید مردم کاری نداشته باشیم. قبل از انقلاب من این حرف‌ها را می‏زدم، بعضی از دهاتها بودند اینها سالی دو بار مرجع تقلیدشان عوض می‏شد محرم که می‏شد یک آقایی می‏رفت می‏گفت آن به درد نمی‏خورد از این آقا تقلید کنید بیچاره ‏ها می‏شدند مقلّد این آقا، یک پنج شش ماه می‏گذشت ماه رمضان می‏شد یک آقایی می‏گفت بابا بیخود گفت آن آقا اصلاً سواد ندارد مقلّد این آقا بشوید، بیچاره مقلّد این می‏شدند. ببینید چقدر بد است اگر شما رفتید هر کسی مقلّد هر آقایی بود شما مسئله ‏اش را بهش بگویید. از شما می‏پرسند مسأله این آقا چه جوابی دارد؟ جواب مسأله‏اش را بدهید، از کی تقلید بکنید از کی نکنید آن بد است این خوب است اینها کارهای ناشایستی است واقعا روحانیت این کارها را بخواهد بکند خلاصه به شما بگویم آقا بد هستیم. ما حرفهایمان سیاسی نیست بگوییم دشمنها استفاده می‏کنند ماها بدیم. خلاصه به وظیفه واقعی‏مان عمل نمی‏کنیم. خلاصه ما از درون داریم می‏پوسیم این زندگیهای تجمّلی آقا روزگار حوزه را سیاه کرده. عرض کردم دیروز امکانات در یک حدّ پذیرفته شده‏ای عیبی ندارد ولی من تجمّل را دارم عرض می‏کنم که متأسفانه تو این لباس زیاد است. علی کل حال اگر حالی پیدا کردید این مدت تبلیغی کردید بنده که خودم محرومم چون بلد نیستم حرف بزنم، ولی اگر شما اهل تبلیغ هستید و خلاصه حالی پیدا می‏کنید آن شبهای مقدّس ما را هم فراموش نفرمایید دعا بفرمایید.

والسلام علیکم و رحمة الله.

الجارية مخالف للعلم التفصيلي بدخولها في ملك المشتري.

ومنها : حكم بعضهم (١) بأنّه (٢) لو قال أحدهما : بعتك الجارية بمائة ، وقال الآخر : وهبتني إيّاها : أنّهما (٣) يتحالفان وتردّ الجارية إلى صاحبها ، مع أنّا نعلم تفصيلا بانتقالها عن ملك صاحبها إلى الآخر.

إلى غير ذلك من الموارد التي يقف عليها المتتبّع.

الجواب عن الموارد المذكورة

فلا بدّ في هذه الموارد من التزام أحد امور على سبيل منع الخلوّ :

الأوّل (٤) : كون العلم التفصيلي في كلّ من أطراف الشبهة موضوعا للحكم ، بأن يقال : إنّ الواجب الاجتناب عمّا علم كونه بالخصوص بولا ، فالمشتبهان طاهران في الواقع. وكذا المانع للصلاة الحدث المعلوم صدوره تفصيلا من مكلّف خاصّ ، فالمأموم والإمام متطهّران في الواقع.

الثاني : أنّ الحكم الظاهري في حقّ كلّ أحد نافذ واقعا في حقّ الآخر ، بأن يقال : إنّ من كانت صلاته بحسب الظاهر صحيحة عند نفسه ، فللآخر أن يرتّب عليها آثار الصحّة الواقعيّة ، فيجوز له الائتمام به (٥). وكذا من حلّ له أخذ الدار ممّن وصل إليه نصفه ، إذا لم يعلم

__________________

(١) في (ر) ، (ص) و (ل) بدل «حكم بعضهم» : «الحكم». انظر التذكرة ١ : ٥٧٦ ، وجامع المقاصد ٤ : ٤٥٣ ، ومفتاح الكرامة ٤ : ٧٦٦.

(٢) في (ت) و (ه) بدل «بأنّه» : «فيما».

(٣) في (ت) ومصحّحة (ه) : «بأنّهما».

(٤) كذا في (ظ) ، وفي غيرها : «أحدها».

(٥) لم ترد «به» في غير (ت) ، (ر) و (ه).

كذبه في الدعوى ـ بأن استند إلى بيّنة ، أو إقرار ، أو اعتقاد من القرائن ـ فإنّه يملك هذا النصف في الواقع ، وكذلك إذا اشترى النصف الآخر ، فيثبت ملكه للنصفين في الواقع. وكذا الأخذ ممّن وصل إليه نصف الدرهم في مسألة الصلح ، و (١) مسألتي التحالف.

الثالث : أن يلتزم :

بتقييد الأحكام المذكورة بما إذا لم يفض إلى العلم التفصيلي بالمخالفة ، والمنع ممّا يستلزم المخالفة المعلومة تفصيلا ، كمسألة اختلاف الامّة على قولين.

وحمل أخذ المبيع في مسألتي التحالف على كونه تقاصّا شرعيا قهريّا عمّا يدّعيه من الثمن ، أو انفساخ البيع بالتحالف من أصله ، أو من حينه.

وكون أخذ نصف الدرهم مصالحة قهريّة.

وعليك بالتأمّل في دفع الإشكال عن كلّ مورد بأحد الامور المذكورة ؛ فإنّ اعتبار العلم التفصيلي بالحكم الواقعي وحرمة مخالفته ممّا لا يقبل التخصيص بإجماع أو نحوه.

أقسام مخالفة العلم الإجمالي

إذا عرفت هذا ، فلنعد إلى حكم مخالفة العلم الإجمالي ، فنقول :

مخالفة الحكم المعلوم بالإجمال يتصوّر على وجهين :

الأوّل (٢) : مخالفته من حيث الالتزام ، كالالتزام بإباحة وطء المرأة المردّدة بين من حرم وطؤها بالحلف ومن وجب وطؤها به مع اتّحاد

__________________

(١) في (ت) و (ه) زيادة : «كذا في».

(٢) كذا في (ظ) ، وفي غيرها : «أحدهما».