خوب برویم سراغ درس امروز. عنایت بفرمایید ایشان میفرمایند که و قد أشرنا، ما هم در درس قبل اشاره کردیم هم روز اول که تنبه را شروع کردیم گفتیم، گفتیم خلاصه آقایان برای احکام شرعیه خوض در مقدمات عقلیه جایز نیست، برای احکام شرعیه هر کاری یک ابزاری دارد دیگر ابزار فقاهت هم کتاب و سنت است انسان حق ندارد برای به دست آوردن احکام شرعی برود سراغ قواعد عقلیه، قواعد فلسفیه، خوض در احکامش شرع، خوض در مقدمات عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه یک کار ممنوعی است حالا ایشان میخواهند همین را بگویند، که مقدمه باشد برای یک مطلبی که امروز میخواهیم بگوییم. قد أشرنا، هنا، هنا همان نعم الانصافی که جلسه قبل خواندیم و فی اول المسألة تنبیه دوم ما در اول مسأله مان این مطلب را اشاره کردیم به عدم جواز خوض لاستکشاف الاحکام الدینیة جایز نیست خوض فی المطالب العقلیة جایز نیست الاستعانة بها به مطالب العقلیة فی تحصیل مناط الحکم انسان جایز نیست این کار را بکند از عقل استعانت بگیرد آنوقت مناط احکام را بنشیند رویش فکر بکند بعد منتقل بشود منه از آن مناطی که برای خودش درست کرده منتقل بشود علی طریق اللّم، منتقل بشود از او الیه منه یعنی من المناط الیه یعنی الی الحکم آدم بیاید یک مناطی را تحصیل بکند بعد از آن مناط ذهنش را منتقل بکند به یک حکم، ما حق نداریم چنین کاری بکنیم علی طریق اللّم آن روز هم عرض کردم ما دو تا جور دلیل داریم دلیل لمّی و دلیل انّی، دلیل لمّی آنی است که از علت پی به معلول میبریم یعنی مینشینیم میگوییم علت آن حکم آن است پس این حکم این است از علت پی به معلول ببریم، دلیل انّی به عکس است از معلول پی به علت میبریم از مصنوع پی به صانع میبریم. این توحیدهای ما توحید انّی است یعنی از وجود مخلوقات پی به خالق میبریم برخلاف امیرالمومنین یا سایر معصومین آنها توحیدشان لمّی است آنها از آنطرف خدا را میشناسند بعد میفهمند که باید مخلوقی داشته باشد، ولی ماها که آدمهای متعارفی هستیم از مخلوقات پی به خالق میبریم. علی کل حال اگر از راه علت پی به معلول بردیم میگویند دلیل لمّی، از معلول پی به علت بردیم میگویند دلیل انّی. دلیل لمّی و انّی آقا تو کفایة زیاد است متعدد شاید بیش از ده بار... دلیل لمّی ایشان میگویند انّا اینجور، لمّا اینجور، تو کفایة زیاد دلیل لمّی و انّی هست ولی تو رسائل فقط یک بار است و آن هم با فاصله لمّش اینجاست، انّش صفحه ۲۳۰ صفحه ۲۳۰ را ببینید استدلالاً انّیا اینجا هم میگوید استدلالاً لمّیا، خلاصه دلیل لمّی و انّی تو همه رسائل اینطوری که من تو ذهنم هست یک جاست آن هم با فاصله لمّش اینجاست انّش صفحه ۲۳۰. حالا ایشان میفرماید جایز نیست این کار ما جایز نیست بیاییم مناط حکم را به دست بیاوریم بعد لمّ، لمّ همان مناط است، یعنی علت این درست نیست ما از طریق لمّ، یعنی لمّ حکم را به دست بیاوریم بگوییم علت حکم این است بعد منتقل بشویم از آن مناط به حکم چرا این کار جایز نیست؟ میگوید برای اینکه وقتی انسان ذهنش به مطالب عقلی انس گرفت دیگر زیر بار احکام نمیرود عرض کردم دو سه سال پیش یک آقایی تهران به من میگفت من دو تا مسئله دارم اگر به عقلم قد بدهد، اگر عقلم قد بدهد قبول میکنم خوب ما هم اتفاقا گفتیم و عقلش هم قد داد بعد گفتم اگر قد نمیداد چی؟ گفت قبول نمیکردم. ببینید الاسلام هو التسلیم، انسان کارش به اینجاها میکشد اگر انسان هی بخواهد سر کار، من این را عرض بکنم گفتم گاهی به رفقا من خودم آقا یک نیمه اخباری هستم غرض من خیلی خیلی اصولی هم نیستم این اصولیین واقعا یک راههای افراطی رفتند آقا یک آخوندی ببینید در جلد اول چه کار کرده آقا انقدر بحث مشتق اصلاً واقعا دور میکند انسان را از فهم مطالب شرعی، عیبی ندارد مطالب علمی است ولی مطالب علمی هم یک حدی داشته باشد علی کل حال هم آقایان اخباریین افراط کردند و هم این آقایان تفریط کردند من برای خودم یک راهی دارم نیمه اخباری هستم من نیمه اخباری و نیمه اصولی هستم، تمام حرفهایی که ایشان میزند قبول دارم خیلی از حرفهایی هم که آن آقایان میزنند قبول دارم ایشان ببینید حرف خوبی میزند میگوید نرو دنبال مناطات عقلت را به آنجا به کار نزن چون انس الذهن بها به مطالب عقلیه وقتی هی ذهنت مأنوس به مطالب عقلی باشد یوجب عدم حصول الوثوق بما یصل الیه این مِن بیان این ماست و این رفته رفته باعث میشود دیگر وثوق پیدا نکنی به احکامی که من الاحکام التوقیفیة، یعنی تعبدیة، یعنی احکامی که شارع میگوید اگر هی مطالب عقلی را بیاوری تو کار دیگر ذهنت به آنجاها مأنوس میشود آنوقت آن احکام توقیقیة که به دستت میرسد چطور انگشت زن دو تایش قیمت چهار تا است؟ واقعا آدم نمیتواند قبول کند ما اگر میپذیریم برای اینکه امام معصوم گفته ابان هم بیچاره حق داشته دیده آخر یعنی چی این برخلاف عقل است دو تا انگشت قیمت چهار تا انگشت؟ منتها حضرت ادبش کردند که نتیجتا ماها هم باید ادب بشویم که اگر یک جاهایی را خوشمان نیامد از یک حکمی دیدیم با عقلمان قد نمیدهد یک وقت سر تعظیم فرو بیاوریم. لذا ایشان میفرماید که رفته رفته کار به اینجا میرسد که انسان دیگر وثوق پیدا نمیکند به احکام توقیفیة آنوقت چی میشود؟ یصیر منشا لطرح الأمارات النقلیة، تا یک روایت میبیند میگوید نخیر این نمیخواند با عقل حالا کیه این آقا؟ یک آقایی است که مثلاً اسلام شناس است استاد دانشگاه است باشد قبول داریم ولی در آن حد خودش در آن فن خودش، این هم یک فنی است بالاخره سی، چهل سال دود چراغ خوردن میخواهد، کار کردن با کتاب و سنت میخواهد اطلاع از اقوال فقها میخواهد تا انسان بتواند یک مسئله را درک بکند. صرف اینکه انسان این مبانی اهل البیت و علماء و فقها در اختیارش نیست نمیتواند خلاصه طرح بکند امارات نقلیه ظنیه را کار به اینجاها میرسد که به هر خبر ظنی که رسید میگوید من قبولش ندارم. چرا؟ لعدم حصول الظنّ له منها بالحکم. له یعنی برای مأنوس برای آن آقایی که مأنوس شده با مقدمات عقلیه دیگر ظن برایش حاصل نمیشود منها از آن امارات نقلیه به یک حکم شرعی قهرا مجبور است ترک بکند. پس چی شد آقا نتیجتا خوض در مقدمات عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه ممنوع و واجب است ترک خوض.
[ترک خوض در مسائل اعتقادی واجبتر است]
ایشان میگوید از این واجبتر ترک خوض است در مسائل اصول اعتقادی در مسائل اصول اعتقادی که دیگر حتما حتما باید مقدمات عقلی را بگذاریم کنار اشتباه نکنید، ما مسائل اعتقادی چند جور داریم این بحث را ایشان تو کتاب انسداد که هیچ کس تو حوزه نمیخواند اواخر صفحه ۱۶۹با این کتابهایی که دست من است، فنقول، فنقول مستعینا بالله ان المسائل اصول الدین کذا و کذا. فقط آدرسش را اگر بخواهید اواخر صفحه ۱۶۹، فنقول اینجا میخواهد وارد اصول عقاید بشود کتاب انسداد یک مقدارش کتاب بسیار خوبی است یک اصول عقاید حسابی در آنجا هست، فنقول مستعینا بالله ان المسائل اصول الدین کذا و کذا. مسائل اصول دین آقا چند جور است بعضیهایش حتما باید با عقل باشد، ما خدا را از کجا باید ثابت بکنیم؟ قال الصادق که خدا هست؟ اینکه دور است که ما باید خدا را با دلیل عقل ثابت بکنیم، بعد نبوت عامه، نبوت خاصه، تا نوبت به امام صادق برسد علی کل حال عقل در اینجاها موضوعیت دارد اینکه ایشان میگوید در اصول اصلی مسائل اصول دینی سراغ عقل نباید برویم دو سه تا مسئله است. دو سه تا مسئله خاص است عرض کردیم چند جور ما اصول عقاید داریم اینکه هیچ، ما تا حالا میگفتیم چی؟ میگفتیم عقل در تعبدیات کاربرد ندارد، به درد اصول عقاید میخورد حالا ایشان دارد اصول عقاید هم ریشه اش را میزند ولی جوابش این است که نه بعضی از اصول عقاید است دو سه تا مسئله است، یکی مسئله بحث در ذات خداست آیا خدا مجرد است یا ماده است؟ آیا ماده است بسیط است یا مرکب؟ اینها به چه درد میخورد؟ چون آدم به جایی هم نمیرسد خوب این است در اینجاست که ایشان میفرماید اصول عقاید را اگر بخواهید سراغ مقدمات عقلی بروید و بخواهید با مقدمات عقلی در ذات خدا بحث کنید حتما به کفر و هلاکت منتهی میشوی. حالا در مسائل فرعیه اگر آدم سراغ مقدمات عقلی برود عوضی هم در بیاید نهایتش فسق است دیگر بالاتر که نیست نهایتش فسق است و معصیت، اما در اینجور اصول عقاید اگر بخواهد سراغ مقدمات عقلیه برود سر از کفر و هلاکت در میآورد. پس در مسائل همانطوری که در مسائل فرعیه گفتیم شما حق نداری سراغ خوض در مقدمات عقلیه بکنید در اصول عقاید این سنخی یکی مسئله ذات خدا، یکی هم مسئله قضا و قدر که روایتش را میخوانیم در اینها دیگر به طریق اولی نباید سراغ مقدمات عقلی بروی که اگر بروی سر از کفر و هلاکت در میآورد.
حالا ایشان میگوید (سئوال) ذهنش واقعا مثل آقایان فلاسفه، فلاسفهای که حالا این چیزها را قبول ندارند ولو فلاسفه متشرع ما زیاد داریم، آن فلاسفهای که فقط طبق عقلشان کار میکنند خوب واقعا نمیتوانند بعضی از حرفها را قبول بکنند رفته رفته باید بگویند دروغ است. عرض کردم پس شما دارید نزاع صغروی دارید ما میگوییم اگر شما سراغ مناطات بروی کار به اینجا نمیکشد، شما میگویید ممکن است نکشد خوب بله، اگر نکشید که هیچی. شما دارید نزاع صغروی میکنید (سئوال) بله دیگر یعنی عقلی که اصلاً نشود جمع بکنی ما نداریم ایشان ادعایشان بود، ما نداریم یک مسئلهای که عقل قطعی یک چیزی بگوید، نقل قطعی صد در صد یک چیزی بگوید اصلاً امکان ندارد گفتیم اصلاً لایجوز امکان ندارد شما قطع پیدا کنی از یک مطلب عقلی بعد قطع پیدا بکنی بر خلافش از مطلب نقلی آن اصلاً امکان خارجی ندارد علی کل حال ایشان این را که میگویند عرض میکنیم اگر اینجوری شد یعنی در اثر پیدا کردن مناطات همش ذهنش رفته تو عقلیات این رفته رفته کار به این میکشد که دیگر مسائل تعبدیه را نمیتواند قبول کند. فیجب ترک خوض در مطالب عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه و أوجب من ذلک، ذلک یعنی چی؟ ترک خوض در مقدمات عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه واجبتر از این چیه؟ این کدام است این یعنی ترک خوض در مسائل شرعی واجبتر از ترک خوض در مسائل شرعی ترک خوض است در مطالب عقلیه نظریه لادراک ما یتعلق ببعض اصول الدین، اگر ایشان این را میگفت دیگر لازم هم نبود من الان اینجا دیگر شاهد بیاورم، ایشان میگوید باصول الدین مقصودشان بعضی از اصول دین است یعنی دو سه تا از مسائل اصول اعتقادیه ما هست که در آنها هم حق نداریم سراغ مقدمات عقلی برویم یعنی در آنکه دیگر واجبتر است. وقتی ما در فروعش میگوییم شما سراغ مقدمات عقلیه نرو و خوض در او نکن در اینها دیگر به طریق اولی، چرا به طریق اولی؟ برای اینکه آنها نهایتش فسق است اگر عوضی در بیاید. ولی اگر در مسئله قضا و قدر در مسئله بحث در ذات خدا شما یک اعتقادی پیدا بکنی این دیگر هلاکت دائم دارد واجبتر از ترک خوض در مطالب عقلیه برای به دست آوردن مسائل شرعیه چیه؟ ترک خوض در مطالب عقلیه نظریه برای به دست آوردن چیزی که مربوط به بعضی از اصول دین است. فانّه یعنی ان الخوض، خوض در مطالب عقلیه در اینجور مسائل اعتقادیه تعریضٌ للهلاک الدائم و العذاب الخالد.
حالا میگوید قد اشیر میخواهد روایاتش را بیاورد، قد اشیر الی ذلک، ذلک کدام است؟ هلاکت دائم، اشاره هم شده به این هلاکت دائم عند النهی عن الخوض فی مسألة القضاء و القدر، ائمه علیهمالسلام نهی کردند اصحابشان را که در مسأله قضا و قدر وارد بحث عقلی بشوند. این روایتش را نگاه کنید، این روایتی که الان میخواهیم بخوانیم هنوز نخواندیم ایشان میخواهند اشیر الی ذلک میخواهند اشاره بکنند تو بعضی از روایات اشاره شده به این مطلب که ائمه علیهم السلام نهی کردند اصحابشان را از خوض در مطالب عقلیه برای به دست آوردن مسأله قضا و قدر بحار، جلد ۵، صفحه ۱۱۰، حدیث ۱۳،
حدیث مفصل است من یکیش را عرض میکنم یک مقداریش را، یک کسی آمد خدمت امیرالمومنین سلام الله علیه، قال یا امیرالمومنین اخبرنی عن القدر، همین قضا و قدر که تو ماهاست درست است درست نیست، اخبرنی عن القدر، حضرت سه تا نقل دارند، حضرت فرمودند: بحر العمیق لاتلجة این یک دریای ژرفی است وارد این دریا نشو. دوباره گفت یا امیرالمومنین اخبرنی عن القدر. حضرت فرمودند: هذا سرّ الله فلا تکلفه. دوباره ول نکرد قال یا امیرالمومنین اخبرنی عن القدر، هذا طریقٌ مظلم فلاتسلک. ببینید سه تا نهی است، یعنی راجع به قضا و قدر این آقا وقتی سئوال میکند حضرت سه تا نهی میکند او هی تکرار کرد دیگر مرتبه چهارم و پنجم دیگر حضرت یک خرده باهاش صحبت کرد والا ابتدائا نهیش فرمود، فرمود بحر العمیق لاتلجهُ، سر الله لاتکلفهُ، طریقٌ مظلم فلا تسلکهُ، یعنی این بحث قضا و قدر را بگذار کنار سئوال از این نکن ولی مرتبه چهارم هم گفت مرتبه پنجم هم گفت بالاخره حضرت یک قدری باهاش صحبت کردند. خوب پس این اشاره به این است ببینید فقط در این مسئله است یعنی در این مسئله قضا و قدر حضرت نهی کردند، اشیر الی ذلک حضرت اشاره کردند به این منهی بودند یعنی منهی است بحث در مقدمات عقلیه چون منتهی به هلاکت دائم میشود. کجا نهی کردند؟ آنجایی که بعضی از اصحاب را نهی کردند از خوض در مسئله قضا و قدر این یک مسئله.
و عند نهی بعض أصحابهم، عن المجادلة فی المسائل الکلامیة. آمدند به حضرت نهی کردند در مسائل کلامیه وارد نشوید. این هم روایتش رابنویسید، اصول کافی، ج اول، کتاب التوحید، باب نهی عن الکلام فی الکیفیة، یعنی بحث بکند آدم در کیفیت خدا، خدا چه جوری است مجرد است یا ماده است؟ آیا ماده هم هست بسیط است یا مرکب است؟ باب این است اصول کافی، جلد اول، کتاب التوحید، میخواهید بابش را هم بنویسید باب سی ام، حدیث یکم، باب نهی عن الکلام فی الکیفیة.
قال علیه السلام: تکلم فی خلق الله و لا تتکلم فی ذات الله ببینید اینجا هم نهی است، پس دو تا نهی، یک نهی در مسئله قضا و قدر شد یک نهی هم از مجادله در مسائل کلامیه، پس به این دلیل روایات متعدد است من برای نمونه از هر کدام یک دانه خواندم. از این روایات معلوم میشود دریای ژرفی است وارد اینجاها نشوید، راه تاریکی است تو این راه نیفتید، از اینها معلوم میشود این از آن اصول و عقایدی است که اگر ما بخواهیم با عقلمان قضیه قضا و قدر را درست بکنیم، ذات خدا را درست بکنیم سر از هلاکت دائم در میآورد. خوب البته این را بدانید آقا این نهی از کلام و مجادله مسائل کلامی نهی ذاتی نیست یعنی ممنوعیت ذاتیه ندارد، استاد و شاگردها فرق میکنند اگر حضرت نهی کردند از اینکه وارد بحثهای کلامی نشوید، وارد بحثهای عقلی نشوید، برای اینکه استاد فرق میکند کی باشد، شاگرد فرق میکند کی باشد، این را از کجا من عرض میکنم به استناد یک روایت.
[منع در روایات برای تفحص در ذات الهی نهی ذاتی نیست]
یک مرد شامی اینها تو درس نیست شما نگویید متفرق چرا ما میگوییم، اینها را عرض کردم هم یک قدری اصول و عقاید است همین هم که بنا شد انشاءالله رسائل را با حوصله بخوانیم من الان میخواهم شاهد چی بیاورم؟ میخواهم بگویم این روایاتی که نهی کردند حضرت که وارد بحثهای کلامی نشوید نهی ممنوعیت ذاتیه ندارد اگر منع هم کردند برای اینکه افرادش فرق میکرده استاد فرق میکرده، شاگرد فرق میکرده، نهیها مال جاهای خاصی بوده. یک مرد شامی میآید مدینه به حضرت صادق میگوید آمدم با شاگردهای شما بحث بکنم، حضرت هم نگاه میکند خوب شاگرد مهم ایشان خوب هشام ابن حکم بود، آخر ایشان تخصصی درست میکردند این شاگردها، را زراره و اینها فقیه بودند، هشام ابن حکم اینها کلامی بودند، ابان بن تغلب اصول و عقاید، خلاصه هر کدام یک شغلی داشتند، یعنی واقعا این تخصصی که ما میگوییم این روزها این تخصص را حضرت صادق عملاً پیاده کردند، که آمدند متکلم درست کردند مثل هشام، به جان هر کی هم میافتاد نابودش میکرد، حضرت دید این هشام نیست خلاصه چند تا بودند که آنها هم تو این بحثها وارد نبودند این طرف و آن طرف چون با خود حضرت هم میخواسته بحث نکند، با شاگردهای حضرت بحث کند خلاصه میگردند آقای هشام را پیدایش میکنند. هشام هم با آن جوانیش میافتد به جان این بیچاره و نابودش میکند که آخر سر دیگر مجبور میشود تشیع را قبول میکند و حضرت را امام خودش قبول میکند. مجلس که تمام میشود شاهد سر این است، حضرت به یکی از آنها به نظرم یونس است میگوید: یا یونس لو علّمت الکلام، یعنی از تو تمنّی میکنم ای کاش شما میرفتی یک خرده کلام میخواندی. این گفت عجب شما همیشه به ما میگفتید ویلٌ لاهل الکلام شما خودتان ما را نهی میکردید میگفتید ویلٌ لاهل الکلام، حالا میگویید چرا نرفتید کلام بخوانید؟ حضرت فرمودند نه فرق میکند من چه کلامی را گفتم؟ آن آقای ابوحنیفه ای که میگوید هذا ینقاد، هذا لاینقاد، این را قبول دارم، این را قبول ندارم هذا نعقل، هذا لانعقل حضرت فرمودند این کلام را من محکوم کردم. دقت بفرمایید یعنی حضرت نمیخواهند منکر بحثهای عقلی بشوند پس معلوم میشود استاد فرق میکند یعنی ابوحنیفه را من میگویم، شاگرد هم فرق میکند یعنی هر کسی نباید سراغ این بحثها برود. علی کل حال به استناد این روایت من استفاده میکنم، یعنی استفاده شده، این روایت استفاده میشود ازش که اگر ممنوعیتی هم دارد بحثهای عقلی و بحثهای استدلالی افرادش فرق میکنند.
حالا ایشان میخواهند یک شاهد هم بیاورند، ایشان میفرمایند ما گفتیم اینها منهی است ولی ظاهر از بعضی از اخبار. این خبر اول را آدرسش را بنویسید تا من خلاصهاش را بخوانم، این بعض الاخبار را، آدرس این بعضی الاخبار بحار، جلد ۲، صفحه ۱۲۵، حدیث دوم، این حدیثی که الان میخواهیم بخوانیم ایشان میخواهد همین را بگوید ایشان میگوید ظاهر بعضی از اخبار این است، این که من خواندم آدرسش را هم دادم ظاهرا جلد اول اصول کافی، آن را که از خارج من خواندم بحث هشام با آن مرد شامی، جلد اول اصول کافی، کتاب توحید، باب الاضطرار الی الحجة، روایتش را آنجا ببینید که حضرت میگویند اگر من گفتم ویلٌ لاهل الکلام مثلاً ابوحنیفه ها مقصود بوده حالا اسم ابوحنیفه که ندارد یعنی آنهایی که میگویند هذا ینقاد، هذا لاینقاد هذا نعقل، آنها را ما آنهایی که در مقابل ما هستند هر چی ما میگوییم خلافش را میگویند ما آن کلام را محکوم کردیم این منافات ندارد شما پهلوی یک متکلمی که مؤدب به آداب احکام شریعت است و اهل البیت را معرفت دارد و شناسایی دارد آدم برود علم کلام پهلویش بخواند.
خوب حالا میخواهیم این روایت را بخوانیم. این روایت را که الان آدرس دادم این مؤید همین مطلب است. یک نفر میآید به حضرت میگوید آقا مجادله احسن کدام است؟ مجادله باطل کدام است؟ آخر قرآن دارد جادلهم بالتی هی احسن به پیغمبر میفرماید با اینها مجادله کن به نحو احسن. راوی سئوال میکند مجادله احسن کدام است؟ مجادله غیر احسن کدام است؟ حضرت میفرمایند مجادله احسن آن مجادلههایی است که پیغمبر میکردند یک نفر یک تکه استخوان آورد ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی هذا العظام، این استخوان پوسیده این را کی میخواهد زنده کند؟ پیغمبر فرمود: یحییها بله و یحی العظام انشأها، یحیها اول، اول من احیاها ظاهرا، علی کل حال این آقا بلد بودم این آیه را اینجا یادم رفته فقط نگویید آیه را هم بلد نیست، آیه را بلد بودم همیشه هم خواندم الان فراموش کردم یک قدری سر و ته عقب و جلو خواندیم، علی کل حال آمد گفت این استخوان پوسیده شما میگویید روز قیامت زنده میشود. کی میتواند این استخوان پوسیده را زنده کند؟ حضرت فرمودند: همان کسی که انشأها اول المرة، قل من یحیی العظام من، انشأها اول المرة، حالا این یک تکه اش را یادم است همان کسی که انشأها اول المرة همان این را دوباره زنده میکند. این آدم خلق خودش را فراموش کرده نصی الخلق، این خیال کرده این استخوان ذراتش که از بین میرود هر کدام میرود یک طرف دنیا دیگر نمیشود آن را جمعش کرد و حال آنکه خلقت اولیه ما هم ذراتش متفرق بوده الان شما در این زمان ما نگاه کنید، که دنیا مثل یک خانه است خوب میدانید که انسان از منی است، منی از چیه؟ از خون است. خون از چیه؟ از غداست. غذای از چیه؟ هر یک ذرهاش از یک گوشه دنیا میآید گندم از آمریکا میآید. برنج از شمال ایران میآید. بنشنجات از جنوب ایران میآید. مواد روغنی از اروپا میآید. گوشت از استرالیا میآید. مرغ از فرانسه میآید. ببینید تمام اینهایی که ما میخوریم میشود یک لقمه غذا، آن لقمه غذا میشود خون، آن خون میشود منی، منی میشود آدم. این آدم نسی الخلق، اصلاً نمیداند خلقتش هم متفرق بوده از روز اول ما خلقتمان هم از راه متفرقه بوده و خدای متعال حالا ما را به این صورت در آورده. همان خدایی که در اولین بار با اینکه اجزای اولیه ما متفرق در دنیا بوده ولی مع ذلک میبینیم از آن اجزای متفرقه خدای متعال ما را خلق کرده، حالا آنها دوباره استخوان پوسیده بشود برود هر جای دنیا هر یک ذرهاش، همان کسی که اول المرة این را خلقش کرد دوباره هم میتواند احیائش کند. خوب عنایت بفرمایید آنوقت حضرت میفرمایند این مجادله احسن است. یعنی وقتی این گفت این را کی زنده میکند؟ پیغمبر جدال احسن کردند فرمودند: همان کسی که اول درستش کرده و حال آنکه اجزای متفرقه بوده بعدا هم دوباره درستش میکند. این یکیش.
و اما جدال باطل، شاهد ما سر این است من دیگر اینها را گفتم برای اینکه روایت را تمامش بکنیم. جدال باطل چیه؟ حضرت فرمود جدال باطل این است، که ما شیعیان گاهی میرویم پهلوی این زبردستهای منحرف، اینها گاهی یک شبه های میکنند شما نمیتوانید جواب بدهید شیعههای ضعیفی که آنجا هستند بیچارهها سست عقیده میشوند میگویند عجب پس دین ما باطل است که آن آقای منحرف یک همچنین استدلالی کرد و این آقای شیعه با اینکه از علما هم بود نتوانست جواب بدهد آنوقت حضرت میفرمایند این جدال باطل است. سراغ این جدالها نروید، ببینید حضرت میفرمایند: حرام علی شیعتنا که بروند سراغ اینجور جدالها یعنی با یک کسی طرف بشوند که از عهده او برنمیآیند فتقل القلوب شیعتنا میگویند شیعیان ما قلبشان دردناک میشود و خلاصه باعث میشود که ضعف عقیده پیدا بکنند. حالا ایشان میخواهند... بر این بیاورند ایشان میفرمایند که بله ظاهر از بعضی از اخبار این است که وجه در نهی اخیر، اخیر همین مسائل کلامیه است اگر حضرت نگاه میکنید نهی کردند مسائل کلامیه را گفتند نرو مجادله کن برای اینکه اطمینان نداشتند به مهارت این شخص همانی که من عرض کردم، اشخاص فرق میکرده اگر به یک کسی میگفتند کلام بخوان میدانستند این عقیدهاش درست است به یک کسی میگفتند نخوان برای اینکه اطمینان نداشتند که این وارد بحث کلامی بشود از عهده برنیاید باعث خفت و خواری شیعیان دیگری بشود.
از این روایت استفاده میشود اگر میخواهد بگوید نهی ذاتی نیست، آنی که من از خارج عرض کردم ایشان با این عبارت میگویند میخواهند بگویند این نهیهایی که حضرت کردند که مجادله کلامی نکنید این نهیهای حضرت بخاطر عدم اطمینان بوده چون اطمینان نداشتند به مهارت این شخص منهی در مجادله، چون اطمینان به مهارتش نداشته قهرا فیصیر مفحما، یعنی مغلوبند و خلاصه مثل ذغال سیاه میشود فحم به معنای ذغال است دیگر کنایه از مغلوبیت است وقتی نتوانست مهارت نداشت، نتوانست با او بحث بکند سیاه رو میشود مغلوب میشود عند المخالفین، آنوقت چی میشود؟ یوجب ذلک، ذلک یعنی مغلوبیت، آنوقت این مغلوبیت باعث وهن مطالب حقه میشود در نظر اهل خلاف. یعنی چی؟ یعنی اگر هم گفتند کلام نخوانید ویلٌ لاهل الکلام به آن کسانی بوده که مهارت نداشتند، گفتند وارد این بحثها نشوید. نتیجتا آقا تنبیه دوم تمام شد.
[خلاصه تنبیه دوم]
اجازه بدهید یک دو سه تا کلمه برای اینکه این پرونده را ختمش بکنیم یک دو سه کلمه از خارج عرض بکنیم. خلاصه آقا در این تنبیه دوم ما یک بحث صغروی داشتیم، یک بحث کبروی، چون بعضی رفقا مقیدند خلاصه درس را مینویسند. خلاصه این تنبیه دوم چند روز هم طول کشید، ما در این تنبیه دو تا بحث کردیم یک بحث صغروی، یک بحث کبروی، بحث صغروی اینکه هل یمکن، این بحث صغروی است هل یمکن حصول القطع بحکمٍ شرعی من العقل المستقل ام لا این بحث صغروی است. هل یمکن یک بحثمان این بود دیگر هل یمکن حصول القطع بحکمٍ شرعی من العقل المستقل ام لا، این یک بحث صغروی بود که گفتیم چی؟ گفتیم چرا یحصل میشود ما از راه عقل مستقل قطع پیدا کنیم به یک حکم شرعی. یک بحث هم کبروی داریم آیا بعد از حصول قطع به یک حکم شرعی هل یمکن المنع عنه شرعا ان لا، این هم بحث کبروی. بعد الحصول القطع بحکمٍ شرعی آیا هل یمکن منع عنه ام لا، گفتیم این فرق میکند اگر قطع، قطع موضوعی باشد یمکن، اگر قطع طریقی باشد لایمکن. یادتان آمد؟ باب گذشته قبل از تنبیه دوم پس خلاصه تنبیه دوم دو تا بحث شد هل یمکن حصول القطع بحکمٍ شرعی من طریق عقل المستقل ام لا، گفتیم چرا یمکن که از طریق عقل مستقل من کشف بکنم یک حکم شرعی را. هل یمکن بعد الحصول القطع بحکمٍ شرعی هل یمکن المنع عنه شرعا ان لا، گفتیم این تفصیل دارد باید ببینیم آن قطعی که پیدا شده آن قطعی که حکم رفته رویش آیا قطع موضوعی است یا قطع طریقی است؟ اگر قطع موضوعی باشد یمکن المنع عنه والا اگر قطع طریقی باشد گفتیم لا فرق فیه بین اسبابه و اشخاصه و ازمانه، این خلاصه بحث گذشته.