درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۹: قطع حاصل از مقدمات عقلیه ۱۰

 
۱

خلاصه درس گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه آقا ایشان نتیجه همه حرفها که خیلی طول کشید همه حرفهای گذشته این شد که اگر ما یک حکمی را از راه عقل مستقل صد در صد به دست آوردیم که به آن می‏گویند احکام مکشوف به عقل مستقل، خواستیم بگوییم که این اعتبار دارد اینطور نیست که فقط کار عقل این باشد که بگوید الواحد نصف الاثنین، الکل اعظم من الجز، دو دو تا چهار تا اینها که چیزی نشد که اگر عقل این همه تو روایات العقل کالسراجة فی وسط البیت یا هشام ان الله علی الناس حجتین عقل و خلاصه شر و اینها همه کنار همدیگر هستند ما از همه این حرفها نتیجه گرفتیم احکام مکشوف به عقل مستقل این هم واجب الامتثال است. دیگر لازم نیست حتما حتما این حکم را اگر شارع نفرموده ما از راه عقل مستقل به دست آوردیم بگوییم نه چون عقل گفته به درد نمی‏خورد نه احکام مکشوف به عقل مستقل هم معتبر است. یعنی سماع عن المعصوم دیگر حتما لازم نیست ما صدور عن المعصوم می‏خواهیم. حالا صدور عن المعصوم یک وقت از راه سماع است، یک وقت از طریق عقل قطعی مستقل است.

ولی یک آقایی می‏گوید نخیر آن روایات به ما می‏گوید حتما سماع دخالت دارد اصلاً سماع موضوعیت دارد باید امام با دو لب مبارکش بفرمایند و ما هم باید با گوشمان بشنویم صدور عن الحجة از راه دیگر به درد نمی‏خورد صدور عن الحجة از طریق سماع.

ایشان می‏فرمایند اگر کسی این حرف را بزند ما هم آن جواب قبلی را می‏دهیم می‏گوییم آقا آن روایات که شما داری به رُخ ما می‏کشی اینها برای محکومیت استبداد به رأی است آنهایی که مستبد به رأیند این روایات در ردّ آنهاست، و این آقایان مجتهدین ما هم نوعا گاهی هم شنیدید یا نه می‏گویند این اجتهاد در مقابل نص است، یعنی یک کسی را که می‏خواهند رد بکنند می‏گویند این اجتهاد به درد نمی‏خورد این در مقابل نص است. پس ما که اینطور تابع نصوصیم حالا اگر یک حکمی را در شرع پیدا نکردیم عقل مستقل صد در صد آمد یک حرفی زد و ما فهمیدیم که شارع هم این حرف را قبول دارد خوب می‏خواهیم بگوییم حکم اعتبار دارد. پس بنابراین آن اخبار رد ما حساب نمی‏شود آن رد بر مستبدین به رأی است این اولاً، اصرار اگر بکنید نه ما این حرفها سرمان نمی‏شود این می‏گوید سماع لازم است، ایشان می‏گوید نهایتش این را بگویی تازه می‏شود تعارض بین نقل ظنی و عقل قطعی و ما قبلاً گفتیم اگر عقل قطعی صد در صد یک مطلبی را گفت، نقل ظنی برخلافش بود مطروحٌ او مؤوّلٌ. پس نتیجتا این حرفی که شما زدید وارد نیست نتیجتا احکام مکشوفه به عقل به اعتبار خودش باقی است.

بعد رفتیم سراغ آقایان روشنفکرها گفتیم بله آنها هم اشتباه می‏کنند آنها هم عقلشان را می‏خواهند به کار بزنند برای فهمیدن مناطات احکام یعنی اگر شارع یک حکمی می‏گوید می‏نشیند با عقلش فکر می‏کند دیگر مثالهایش را تکرار نمی‏کنم، مثل همان انگشتر طلا که عرض کردیم، چرا شارع گفته برای مرد حرام است؟ می‏نشیند فکر می‏کند می‏گوید علت واقعیش تمرکز ثروت است پس حالا که اینجور است یک انگشتر نقره پنج هزار تومانی هم مثلاً حرام است آن هم تمرکز ثروت است ایشان می‏گوید نه دیگر آن هم درست نیست. انسان نباید مطالب عقلی را یعنی مناطات احکام را با عقل خودش درک بکند و از آنجا بیاید اینطرف یک احکامی طبق آن مناطاتی که خودش برای خودش درست کرده بنشیند یک احکام شرعیه ببافد. پس نتیجتا ایشان می‏فرماید این کار ممنوع است و بهترین شاهدش روایت ابان بن تغلب که در آن روایت دیگر خوب عرض کردم آقای ابان بن تغلب در طول عمرش فقط یک دفعه روشنفکر شده آن هم همین جا بوده والا همیشه در اختیار معصوم بوده فرمود: عرض کرده اگر یک میوه را نصف بکنی بگویی این طرفش حرام آن طرفش حلال من قبول می‏کنم اینطرف را نمی‏خورم و آنطرف را می‏خورم. یک همچنین آدم بزرگواری یک آن روشنفکر شده آمده گفته یعنی چی قیمت دو تا انگشت زن مطابق چهار تا انگشت زن بشود؟ این درست نیست که حضرت فرمودند توبیخش کردند فرمودند اینها را نگو، نگو این حکم شیطانی است چرا تعجب می‏کنی این حکمی است که رسول خدا فرموده. آنوقت ممکن است کسی اشکال بکند بگوید این روایت توبیخ ابان است دیگر دستور نمی‏دهد سراغ مناطات نروید آخر ما این روایت را آوردیم برای چی؟ گفتیم از این روایات استفاده می‏شود که ما نباید سراغ مناطات احکام برویم این روایت که او را نمی‏گوید. می‏گوییم بله ولو ظاهرش توبیخ ابان است ولی یک قدری دقت بکن چرا حضرت دارند این را توبیخ می‏کنند؟ به خاطر اینکه عقلش را به کار انداخته در مناطات احکام ولو در ظاهر حضرت نفرمودند چرا ذهنت را بردی تو مناطات؟ بله ظاهرا این را نفرمودند، فرمودند چرا این روایت را رد کردی چرا توجه کردی چرا گفتی این حکم شیطانی است؟ ملامتش کردند به این چیزها ولی خوب اگر دقت بکنیم ملامتش به این برمی‏گردد تو چرا اصلاً عقلت را بردی در مناطات احکام فکر کردی که نتیجه‏اش این باشد بیایی بگویی این حکم الله است، پس یعنی این حکم شیطان است نتیجتا ثابت شد نه آنجور که بگوییم عقل هیچ ارزشی ندارد اگر یک حکمی هم به ما بگوید هیچ اعتباری هم ندارد نه مثل اینطرف که بیاییم با عقلمان مناطات احکام را بخواهیم استفاده بکنیم این تا اینجا.

[استحباب تحک الحنک برای عمامه]

 من یک مطلبی را چهارشنبه گفتم یکی از آقایان به نظرم شما بودید اشکال کردید روی تحت الحنک، بله ایشان بودند، ایشان کاشکی اشکال را سر درس می‏کردند که این نوار قبلی یک قدری معیوب نماند. البته من تو ذهنم بود که کار تمام است یعنی توجه نداشتم ایشان بعد درس گفت بالاخره تحت الحنک تعریفش چی می‏شود؟ تکلیفش چی است؟ عرض کردم مستحب است علی کل حال مطالب آن روز قاطی نشود. استحبابش به جای خودش است یعنی روایات مؤکدی ما داریم حتی در حال غیر نماز، در نماز که مستحب است هیچی، در حال غیر نماز هم کار مستحبی است من خواستم بگویم عمامه شیطانی نیست آخر چون در روایت دارد امر بالتلحّی و نهی عن الاقتئات پیغمبر امر کردند به تلحی، تلحی یعنی این تحت الحنک را انسان اینجوری آویزان بکند و نهی عن الاقتئات، اقتئات همان تا تابغیت است یعنی انسان نباید عمامه‏اش بی‌حنک باشد. آنوقت این را می‏گویند مال صدر اسلام است. علی کل حال من خواستم این را عرض بکنم که این عمامه‏‌ها اگر ما تحت الحنکش را باز نمی‏کنیم این شیطانی نیست یک کار حرامی نکردیم بعضی‏ها می‏گویند مکروه است شدیدا، یعنی کراهت شدیده دارد این عمامه‏‌های ما نه اینکه کار حرامی باشد ما بیست و چهار ساعت عمامه شیطان روی سرمان است من خواستم این را نفی بکنم. علی کل حال مخلوط نشود تشریعش او بوده ولی منافات ندارد که استحبابش باقی باشد عین غسل جمعه، غسل جمعه می‏دانید تشریعش برای چی بوده؟ خوب مسلمانها می‏آمدند نماز جمعه با آن بدنهای کثیف فضا را آلوده می‏کردند، پیغمبر فرمودند غسل جمعه مستحب است چنین و چنان ثواب دارد که اینها بروند یک نظافتی بکنند تو آن گرمای هوا که محل اجتماع است آن فضا آلوده نشود. خوب این اصل تشریعش حالا اگر ما پنجشنبه رفتیم حمام دیگر غسل جمعه مستحب نیست چرا؟ شما ولو پنجشنبه بروی حمام ده بار هم صابون بزنی بدنت را هم استریلیزه بکنی با الکل کاملاً بشوری ولی فردا که جمعه است باز هم مستحب است غسل جمعه. علی کل حال آنها را من برای اصل تشریعش گفتم والا منافات ندارد که اصل تشریع تحت الحنک او بوده که فرق بین یهود و مسلمانها باشد چنانچه مرحوم فیض فرموده ولی این منافات ندارد در عین اینکه اصل تشریعش آن باشد ولی در زمانهای ما هم مستحب باشد و از ائمه هم روایاتی رسیده. من فکر می‏کردم مثلاً اشکالی ایجاد نمی‏کند ولی ایشان گفتند بالاخره تکلیف چی شد؟ پس معلوم است که به ذهن بعضی‏ها هم شاید آمده که ما خواستیم اصلاً تحت الحنک را محکوم کنیم نه ما آن حرمت ترکش را خواستیم محکوم کنیم اینطور نیست یک امر واجبی باشد که اگر من تحت الحنک نینداختم من خلاف شرع کردم می‏خواستم این را عرض بکنم والا منافاتی با استحبابش ندارد.

۲

خوض در مقدمات عقلیه برای احکام شرعیه جایز نیست

خوب برویم سراغ درس امروز. عنایت بفرمایید ایشان می‏فرمایند که و قد أشرنا، ما هم در درس قبل اشاره کردیم هم روز اول که تنبه را شروع کردیم گفتیم، گفتیم خلاصه آقایان برای احکام شرعیه خوض در مقدمات عقلیه جایز نیست، برای احکام شرعیه هر کاری یک ابزاری دارد دیگر ابزار فقاهت هم کتاب و سنت است انسان حق ندارد برای به دست آوردن احکام شرعی برود سراغ قواعد عقلیه، قواعد فلسفیه، خوض در احکامش شرع، خوض در مقدمات عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه یک کار ممنوعی است حالا ایشان می‏خواهند همین را بگویند، که مقدمه باشد برای یک مطلبی که امروز می‏خواهیم بگوییم. قد أشرنا، هنا، هنا همان نعم الانصافی که جلسه قبل خواندیم و فی اول المسألة تنبیه دوم ما در اول مسأله‏ مان این مطلب را اشاره کردیم به عدم جواز خوض لاستکشاف الاحکام الدینیة جایز نیست خوض فی المطالب العقلیة جایز نیست الاستعانة بها به مطالب العقلیة فی تحصیل مناط الحکم انسان جایز نیست این کار را بکند از عقل استعانت بگیرد آنوقت مناط احکام را بنشیند رویش فکر بکند بعد منتقل بشود منه از آن مناطی که برای خودش درست کرده منتقل بشود علی طریق اللّم، منتقل بشود از او الیه منه یعنی من المناط الیه یعنی الی الحکم آدم بیاید یک مناطی را تحصیل بکند بعد از آن مناط ذهنش را منتقل بکند به یک حکم، ما حق نداریم چنین کاری بکنیم علی طریق اللّم آن روز هم عرض کردم ما دو تا جور دلیل داریم دلیل لمّی و دلیل انّی، دلیل لمّی آنی است که از علت پی به معلول می‏بریم یعنی می‏نشینیم می‏گوییم علت آن حکم آن است پس این حکم این است از علت پی به معلول ببریم، دلیل انّی به عکس است از معلول پی به علت می‏بریم از مصنوع پی به صانع می‏بریم. این توحیدهای ما توحید انّی است یعنی از وجود مخلوقات پی به خالق می‏بریم برخلاف امیرالمومنین یا سایر معصومین آنها توحیدشان لمّی است آنها از آنطرف خدا را می‏شناسند بعد می‏فهمند که باید مخلوقی داشته باشد، ولی ماها که آدمهای متعارفی هستیم از مخلوقات پی به خالق می‏بریم. علی کل حال اگر از راه علت پی به معلول بردیم می‏گویند دلیل لمّی، از معلول پی به علت بردیم می‏گویند دلیل انّی. دلیل لمّی و انّی آقا تو کفایة زیاد است متعدد شاید بیش از ده بار... دلیل لمّی ایشان می‏گویند انّا اینجور، لمّا اینجور، تو کفایة زیاد دلیل لمّی و انّی هست ولی تو رسائل فقط یک بار است و آن هم با فاصله لمّش اینجاست، انّش صفحه ۲۳۰ صفحه ۲۳۰ را ببینید استدلالاً انّیا اینجا هم می‏گوید استدلالاً لمّیا، خلاصه دلیل لمّی و انّی تو همه رسائل اینطوری که من تو ذهنم هست یک جاست آن هم با فاصله لمّش اینجاست انّش صفحه ۲۳۰. حالا ایشان می‏فرماید جایز نیست این کار ما جایز نیست بیاییم مناط حکم را به دست بیاوریم بعد لمّ، لمّ همان مناط است، یعنی علت این درست نیست ما از طریق لمّ، یعنی لمّ حکم را به دست بیاوریم بگوییم علت حکم این است بعد منتقل بشویم از آن مناط به حکم چرا این کار جایز نیست؟ می‏گوید برای اینکه وقتی انسان ذهنش به مطالب عقلی انس گرفت دیگر زیر بار احکام نمی‏رود عرض کردم دو سه سال پیش یک آقایی تهران به من می‏گفت من دو تا مسئله دارم اگر به عقلم قد بدهد، اگر عقلم قد بدهد قبول می‏کنم خوب ما هم اتفاقا گفتیم و عقلش هم قد داد بعد گفتم اگر قد نمی‏داد چی؟ گفت قبول نمی‏کردم. ببینید الاسلام هو التسلیم، انسان کارش به اینجاها می‏کشد اگر انسان هی بخواهد سر کار، من این را عرض بکنم گفتم گاهی به رفقا من خودم آقا یک نیمه اخباری هستم غرض من خیلی خیلی اصولی هم نیستم این اصولیین واقعا یک راههای افراطی رفتند آقا یک آخوندی ببینید در جلد اول چه کار کرده آقا انقدر بحث مشتق اصلاً واقعا دور می‏کند انسان را از فهم مطالب شرعی، عیبی ندارد مطالب علمی است ولی مطالب علمی هم یک حدی داشته باشد علی کل حال هم آقایان اخباریین افراط کردند و هم این آقایان تفریط کردند من برای خودم یک راهی دارم نیمه اخباری هستم من نیمه اخباری و نیمه اصولی هستم، تمام حرفهایی که ایشان می‏زند قبول دارم خیلی از حرفهایی هم که آن آقایان می‏زنند قبول دارم ایشان ببینید حرف خوبی می‏زند می‏گوید نرو دنبال مناطات عقلت را به آنجا به کار نزن چون انس الذهن بها به مطالب عقلیه وقتی هی ذهنت مأنوس به مطالب عقلی باشد یوجب عدم حصول الوثوق بما یصل الیه این مِن بیان این ماست و این رفته رفته باعث می‏شود دیگر وثوق پیدا نکنی به احکامی که من الاحکام التوقیفیة، یعنی تعبدیة، یعنی احکامی که شارع می‏گوید اگر هی مطالب عقلی را بیاوری تو کار دیگر ذهنت به آنجاها مأنوس می‏شود آنوقت آن احکام توقیقیة که به دستت می‏رسد چطور انگشت زن دو تایش قیمت چهار تا است؟ واقعا آدم نمی‏تواند قبول کند ما اگر می‏پذیریم برای اینکه امام معصوم گفته ابان هم بیچاره حق داشته دیده آخر یعنی چی این برخلاف عقل است دو تا انگشت قیمت چهار تا انگشت؟ منتها حضرت ادبش کردند که نتیجتا ماها هم باید ادب بشویم که اگر یک جاهایی را خوشمان نیامد از یک حکمی دیدیم با عقلمان قد نمی‏دهد یک وقت سر تعظیم فرو بیاوریم. لذا ایشان می‏فرماید که رفته رفته کار به اینجا می‏رسد که انسان دیگر وثوق پیدا نمی‏کند به احکام توقیفیة آنوقت چی می‏شود؟ یصیر منشا لطرح الأمارات النقلیة، تا یک روایت می‏بیند می‏گوید نخیر این نمی‏خواند با عقل حالا کیه این آقا؟ یک آقایی است که مثلاً اسلام ‏شناس است استاد دانشگاه است باشد قبول داریم ولی در آن حد خودش در آن فن خودش، این هم یک فنی است بالاخره سی، چهل سال دود چراغ خوردن می‏خواهد، کار کردن با کتاب و سنت می‏خواهد اطلاع از اقوال فقها می‏خواهد تا انسان بتواند یک مسئله را درک بکند. صرف اینکه انسان این مبانی اهل ‏البیت و علماء و فقها در اختیارش نیست نمی‏تواند خلاصه طرح بکند امارات نقلیه ظنیه را کار به اینجاها می‏رسد که به هر خبر ظنی که رسید می‏گوید من قبولش ندارم. چرا؟ لعدم حصول الظنّ له منها بالحکم. له یعنی برای مأنوس برای آن آقایی که مأنوس شده با مقدمات عقلیه دیگر ظن برایش حاصل نمی‏شود منها از آن امارات نقلیه به یک حکم شرعی قهرا مجبور است ترک بکند. پس چی شد آقا نتیجتا خوض در مقدمات عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه ممنوع و واجب است ترک خوض.

[ترک خوض در مسائل اعتقادی واجب‌تر است]

ایشان می‏گوید از این واجب‏تر ترک خوض است در مسائل اصول اعتقادی در مسائل اصول اعتقادی که دیگر حتما حتما باید مقدمات عقلی را بگذاریم کنار اشتباه نکنید، ما مسائل اعتقادی چند جور داریم این بحث را ایشان تو کتاب انسداد که هیچ کس تو حوزه نمی‏خواند اواخر صفحه ۱۶۹با این کتابهایی که دست من است، فنقول، فنقول مستعینا بالله ان المسائل اصول الدین کذا و کذا. فقط آدرسش را اگر بخواهید اواخر صفحه ۱۶۹، فنقول اینجا می‏خواهد وارد اصول عقاید بشود کتاب انسداد یک مقدارش کتاب بسیار خوبی است یک اصول عقاید حسابی در آنجا هست، فنقول مستعینا بالله ان المسائل اصول الدین کذا و کذا. مسائل اصول دین آقا چند جور است بعضی‏هایش حتما باید با عقل باشد، ما خدا را از کجا باید ثابت بکنیم؟ قال الصادق که خدا هست؟ اینکه دور است که ما باید خدا را با دلیل عقل ثابت بکنیم، بعد نبوت عامه، نبوت خاصه، تا نوبت به امام صادق برسد علی کل حال عقل در اینجاها موضوعیت دارد اینکه ایشان می‏گوید در اصول اصلی مسائل اصول دینی سراغ عقل نباید برویم دو سه تا مسئله است. دو سه تا مسئله خاص است عرض کردیم چند جور ما اصول عقاید داریم اینکه هیچ، ما تا حالا می‏گفتیم چی؟ می‏گفتیم عقل در تعبدیات کاربرد ندارد، به درد اصول عقاید می‏خورد حالا ایشان دارد اصول عقاید هم ریشه ‏اش را می‏زند ولی جوابش این است که نه بعضی از اصول عقاید است دو سه تا مسئله است، یکی مسئله بحث در ذات خداست آیا خدا مجرد است یا ماده است؟ آیا ماده است بسیط است یا مرکب؟ اینها به چه درد می‏خورد؟ چون آدم به جایی هم نمی‏رسد خوب این است در اینجاست که ایشان می‏فرماید اصول عقاید را اگر بخواهید سراغ مقدمات عقلی بروید و بخواهید با مقدمات عقلی در ذات خدا بحث کنید حتما به کفر و هلاکت منتهی می‏شوی. حالا در مسائل فرعیه اگر آدم سراغ مقدمات عقلی برود عوضی هم در بیاید نهایتش فسق است دیگر بالاتر که نیست نهایتش فسق است و معصیت، اما در اینجور اصول عقاید اگر بخواهد سراغ مقدمات عقلیه برود سر از کفر و هلاکت در می‏آورد. پس در مسائل همانطوری که در مسائل فرعیه گفتیم شما حق نداری سراغ خوض در مقدمات عقلیه بکنید در اصول عقاید این سنخی یکی مسئله ذات خدا، یکی هم مسئله قضا و قدر که روایتش را می‏خوانیم در اینها دیگر به طریق اولی نباید سراغ مقدمات عقلی بروی که اگر بروی سر از کفر و هلاکت در می‏آورد.

حالا ایشان می‏گوید (سئوال) ذهنش واقعا مثل آقایان فلاسفه، فلاسفه‏ای که حالا این چیزها را قبول ندارند ولو فلاسفه متشرع ما زیاد داریم، آن فلاسفه‏ای که فقط طبق عقلشان کار می‏کنند خوب واقعا نمی‏توانند بعضی از حرفها را قبول بکنند رفته رفته باید بگویند دروغ است. عرض کردم پس شما دارید نزاع صغروی دارید ما می‏گوییم اگر شما سراغ مناطات بروی کار به اینجا نمی‏کشد، شما می‏گویید ممکن است نکشد خوب بله، اگر نکشید که هیچی. شما دارید نزاع صغروی می‏کنید (سئوال) بله دیگر یعنی عقلی که اصلاً نشود جمع بکنی ما نداریم ایشان ادعایشان بود، ما نداریم یک مسئله‏ای که عقل قطعی یک چیزی بگوید، نقل قطعی صد در صد یک چیزی بگوید اصلاً امکان ندارد گفتیم اصلاً لایجوز امکان ندارد شما قطع پیدا کنی از یک مطلب عقلی بعد قطع پیدا بکنی بر خلافش از مطلب نقلی آن اصلاً امکان خارجی ندارد علی کل حال ایشان این را که می‏گویند عرض می‏کنیم اگر اینجوری شد یعنی در اثر پیدا کردن مناطات همش ذهنش رفته تو عقلیات این رفته رفته کار به این می‏کشد که دیگر مسائل تعبدیه را نمی‏تواند قبول کند. فیجب ترک خوض در مطالب عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه و أوجب من ذلک، ذلک یعنی چی؟ ترک خوض در مقدمات عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه واجب‏تر از این چیه؟ این کدام است این یعنی ترک خوض در مسائل شرعی واجب‏تر از ترک خوض در مسائل شرعی ترک خوض است در مطالب عقلیه نظریه لادراک ما یتعلق ببعض اصول الدین، اگر ایشان این را می‏گفت دیگر لازم هم نبود من الان اینجا دیگر شاهد بیاورم، ایشان می‏گوید باصول الدین مقصودشان بعضی از اصول دین است یعنی دو سه تا از مسائل اصول اعتقادیه ما هست که در آنها هم حق نداریم سراغ مقدمات عقلی برویم یعنی در آنکه دیگر واجب‏‌تر است. وقتی ما در فروعش می‏گوییم شما سراغ مقدمات عقلیه نرو و خوض در او نکن در اینها دیگر به طریق اولی، چرا به طریق اولی؟ برای اینکه آنها نهایتش فسق است اگر عوضی در بیاید. ولی اگر در مسئله قضا و قدر در مسئله بحث در ذات خدا شما یک اعتقادی پیدا بکنی این دیگر هلاکت دائم دارد واجب‏تر از ترک خوض در مطالب عقلیه برای به دست آوردن مسائل شرعیه چیه؟ ترک خوض در مطالب عقلیه نظریه برای به دست آوردن چیزی که مربوط به بعضی از اصول دین است. فانّه یعنی ان الخوض، خوض در مطالب عقلیه در اینجور مسائل اعتقادیه تعریضٌ للهلاک الدائم و العذاب الخالد.

حالا می‏گوید قد اشیر می‏خواهد روایاتش را بیاورد، قد اشیر الی ذلک، ذلک کدام است؟ هلاکت دائم، اشاره هم شده به این هلاکت دائم عند النهی عن الخوض فی مسألة القضاء و القدر، ائمه علیهم‏السلام نهی کردند اصحابشان را که در مسأله قضا و قدر وارد بحث عقلی بشوند. این روایتش را نگاه کنید، این روایتی که الان می‏خواهیم بخوانیم هنوز نخواندیم ایشان می‏خواهند اشیر الی ذلک می‏خواهند اشاره بکنند تو بعضی از روایات اشاره شده به این مطلب که ائمه علیهم ‏السلام نهی کردند اصحابشان را از خوض در مطالب عقلیه برای به دست آوردن مسأله قضا و قدر بحار، جلد ۵، صفحه ۱۱۰، حدیث ۱۳،

حدیث مفصل است من یکیش را عرض می‏کنم یک مقداریش را، یک کسی آمد خدمت امیرالمومنین سلام الله علیه، قال یا امیرالمومنین اخبرنی عن القدر، همین قضا و قدر که تو ماهاست درست است درست نیست، اخبرنی عن القدر، حضرت سه تا نقل دارند، حضرت فرمودند: بحر العمیق لاتلجة این یک دریای ژرفی است وارد این دریا نشو. دوباره گفت یا امیرالمومنین اخبرنی عن القدر. حضرت فرمودند: هذا سرّ الله فلا تکلفه. دوباره ول نکرد قال یا امیرالمومنین اخبرنی عن القدر، هذا طریقٌ مظلم فلاتسلک. ببینید سه تا نهی است، یعنی راجع به قضا و قدر این آقا وقتی سئوال می‏کند حضرت سه تا نهی می‏کند او هی تکرار کرد دیگر مرتبه چهارم و پنجم دیگر حضرت یک خرده باهاش صحبت کرد والا ابتدائا نهیش فرمود، فرمود بحر العمیق لاتلجهُ، سر الله لاتکلفهُ، طریقٌ مظلم فلا تسلکهُ، یعنی این بحث قضا و قدر را بگذار کنار سئوال از این نکن ولی مرتبه چهارم هم گفت مرتبه پنجم هم گفت بالاخره حضرت یک قدری باهاش صحبت کردند. خوب پس این اشاره به این است ببینید فقط در این مسئله است یعنی در این مسئله قضا و قدر حضرت نهی کردند، اشیر الی ذلک حضرت اشاره کردند به این منهی بودند یعنی منهی است بحث در مقدمات عقلیه چون منتهی به هلاکت دائم می‏شود. کجا نهی کردند؟ آنجایی که بعضی از اصحاب را نهی کردند از خوض در مسئله قضا و قدر این یک مسئله.

و عند نهی بعض أصحابهم، عن المجادلة فی المسائل الکلامیة. آمدند به حضرت نهی کردند در مسائل کلامیه وارد نشوید. این هم روایتش رابنویسید، اصول کافی، ج اول، کتاب التوحید، باب نهی عن الکلام فی الکیفیة، یعنی بحث بکند آدم در کیفیت خدا، خدا چه جوری است مجرد است یا ماده است؟ آیا ماده هم هست بسیط است یا مرکب است؟ باب این است اصول کافی، جلد اول، کتاب التوحید، می‏خواهید بابش را هم بنویسید باب سی‏ ام، حدیث یکم، باب نهی عن الکلام فی الکیفیة.

 قال علیه‏ السلام: تکلم فی خلق الله و لا تتکلم فی ذات الله ببینید اینجا هم نهی است، پس دو تا نهی، یک نهی در مسئله قضا و قدر شد یک نهی هم از مجادله در مسائل کلامیه، پس به این دلیل روایات متعدد است من برای نمونه از هر کدام یک دانه خواندم. از این روایات معلوم می‏شود دریای ژرفی است وارد اینجاها نشوید، راه تاریکی است تو این راه نیفتید، از اینها معلوم می‏شود این از آن اصول و عقایدی است که اگر ما بخواهیم با عقلمان قضیه قضا و قدر را درست بکنیم، ذات خدا را درست بکنیم سر از هلاکت دائم در می‏آورد. خوب البته این را بدانید آقا این نهی از کلام و مجادله مسائل کلامی نهی ذاتی نیست یعنی ممنوعیت ذاتیه ندارد، استاد و شاگردها فرق می‏کنند اگر حضرت نهی کردند از اینکه وارد بحثهای کلامی نشوید، وارد بحثهای عقلی نشوید، برای اینکه استاد فرق می‏کند کی باشد، شاگرد فرق می‏کند کی باشد، این را از کجا من عرض می‏کنم به استناد یک روایت.

[منع در روایات برای تفحص در ذات الهی نهی ذاتی نیست]

یک مرد شامی اینها تو درس نیست شما نگویید متفرق چرا ما می‏گوییم، اینها را عرض کردم هم یک قدری اصول و عقاید است همین هم که بنا شد انشاءالله رسائل را با حوصله بخوانیم من الان می‏خواهم شاهد چی بیاورم؟ می‏خواهم بگویم این روایاتی که نهی کردند حضرت که وارد بحثهای کلامی نشوید نهی ممنوعیت ذاتیه ندارد اگر منع هم کردند برای اینکه افرادش فرق می‏کرده استاد فرق می‏کرده، شاگرد فرق می‏کرده، نهی‏ها مال جاهای خاصی بوده. یک مرد شامی می‏آید مدینه به حضرت صادق می‏گوید آمدم با شاگردهای شما بحث بکنم، حضرت هم نگاه می‏کند خوب شاگرد مهم ایشان خوب هشام ابن حکم بود، آخر ایشان تخصصی درست می‏کردند این شاگردها، را زراره و اینها فقیه بودند، هشام ابن حکم اینها کلامی بودند، ابان بن تغلب اصول و عقاید، خلاصه هر کدام یک شغلی داشتند، یعنی واقعا این تخصصی که ما می‏گوییم این روزها این تخصص را حضرت صادق عملاً پیاده کردند، که آمدند متکلم درست کردند مثل هشام، به جان هر کی هم می‏افتاد نابودش می‏کرد، حضرت دید این هشام نیست خلاصه چند تا بودند که آنها هم تو این بحث‏ها وارد نبودند این طرف و آن طرف چون با خود حضرت هم می‏خواسته بحث نکند، با شاگردهای حضرت بحث کند خلاصه می‏گردند آقای هشام را پیدایش می‏کنند. هشام هم با آن جوانیش می‏افتد به جان این بیچاره و نابودش می‏کند که آخر سر دیگر مجبور می‏شود تشیع را قبول می‏کند و حضرت را امام خودش قبول می‏کند. مجلس که تمام می‏شود شاهد سر این است، حضرت به یکی از آنها به نظرم یونس است می‏گوید: یا یونس لو علّمت الکلام، یعنی از تو تمنّی می‏کنم ای کاش شما می‏رفتی یک خرده کلام می‏خواندی. این گفت عجب شما همیشه به ما می‏گفتید ویلٌ لاهل الکلام شما خودتان ما را نهی می‏کردید می‏گفتید ویلٌ لاهل الکلام، حالا می‏گویید چرا نرفتید کلام بخوانید؟ حضرت فرمودند نه فرق می‏کند من چه کلامی را گفتم؟ آن آقای ابوحنیفه‏ ای که می‏گوید هذا ینقاد، هذا لاینقاد، این را قبول دارم، این را قبول ندارم هذا نعقل، هذا لانعقل حضرت فرمودند این کلام را من محکوم کردم. دقت بفرمایید یعنی حضرت نمی‏خواهند منکر بحثهای عقلی بشوند پس معلوم می‏شود استاد فرق می‏کند یعنی ابوحنیفه را من می‏گویم، شاگرد هم فرق می‏کند یعنی هر کسی نباید سراغ این بحثها برود. علی کل حال به استناد این روایت من استفاده می‏کنم، یعنی استفاده شده، این روایت استفاده می‏شود ازش که اگر ممنوعیتی هم دارد بحث‌های عقلی و بحثهای استدلالی افرادش فرق می‏کنند.

حالا ایشان می‏خواهند یک شاهد هم بیاورند، ایشان می‏فرمایند ما گفتیم اینها منهی است ولی ظاهر از بعضی از اخبار. این خبر اول را آدرسش را بنویسید تا من خلاصه‏اش را بخوانم، این بعض الاخبار را، آدرس این بعضی الاخبار بحار، جلد ۲، صفحه ۱۲۵، حدیث دوم، این حدیثی که الان می‏خواهیم بخوانیم ایشان می‏خواهد همین را بگوید ایشان می‏گوید ظاهر بعضی از اخبار این است، این که من خواندم آدرسش را هم دادم ظاهرا جلد اول اصول کافی، آن را که از خارج من خواندم بحث هشام با آن مرد شامی، جلد اول اصول کافی، کتاب توحید، باب الاضطرار الی الحجة، روایتش را آنجا ببینید که حضرت می‏گویند اگر من گفتم ویلٌ لاهل الکلام مثلاً ابوحنیفه ‏ها مقصود بوده حالا اسم ابوحنیفه که ندارد یعنی آنهایی که می‏گویند هذا ینقاد، هذا لاینقاد هذا نعقل، آنها را ما آنهایی که در مقابل ما هستند هر چی ما می‏گوییم خلافش را می‏گویند ما آن کلام را محکوم کردیم این منافات ندارد شما پهلوی یک متکلمی که مؤدب به آداب احکام شریعت است و اهل البیت را معرفت دارد و شناسایی دارد آدم برود علم کلام پهلویش بخواند.

خوب حالا می‏خواهیم این روایت را بخوانیم. این روایت را که الان آدرس دادم این مؤید همین مطلب است. یک نفر می‏آید به حضرت می‏گوید آقا مجادله احسن کدام است؟ مجادله باطل کدام است؟ آخر قرآن دارد جادلهم بالتی هی احسن به پیغمبر می‏فرماید با اینها مجادله کن به نحو احسن. راوی سئوال می‏کند مجادله احسن کدام است؟ مجادله غیر احسن کدام است؟ حضرت می‏فرمایند مجادله احسن آن مجادله‏هایی است که پیغمبر می‏کردند یک نفر یک تکه استخوان آورد ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه، قال من یحیی هذا العظام، این استخوان پوسیده این را کی می‏خواهد زنده کند؟ پیغمبر فرمود: یحیی‏ها بله و یحی العظام انشأها، یحی‏ها اول، اول من احیاها ظاهرا، علی کل حال این آقا بلد بودم این آیه را اینجا یادم رفته فقط نگویید آیه را هم بلد نیست، آیه را بلد بودم همیشه هم خواندم الان فراموش کردم یک قدری سر و ته عقب و جلو خواندیم، علی کل حال آمد گفت این استخوان پوسیده شما می‏گویید روز قیامت زنده می‏شود. کی می‏تواند این استخوان پوسیده را زنده کند؟ حضرت فرمودند: همان کسی که انشأها اول المرة، قل من یحیی العظام من، انشأها اول المرة، حالا این یک تکه‏ اش را یادم است همان کسی که انشأها اول المرة همان این را دوباره زنده می‏کند. این آدم خلق خودش را فراموش کرده نصی الخلق، این خیال کرده این استخوان ذراتش که از بین می‏رود هر کدام می‏رود یک طرف دنیا دیگر نمی‏شود آن را جمعش کرد و حال آنکه خلقت اولیه ما هم ذراتش متفرق بوده الان شما در این زمان ما نگاه کنید، که دنیا مثل یک خانه است خوب می‏دانید که انسان از منی است، منی از چیه؟ از خون است. خون از چیه؟ از غداست. غذای از چیه؟ هر یک ذره‏اش از یک گوشه دنیا می‏آید گندم از آمریکا می‏آید. برنج از شمال ایران می‏آید. بنشنجات از جنوب ایران می‏آید. مواد روغنی از اروپا می‏آید. گوشت از استرالیا می‏آید. مرغ از فرانسه می‏آید. ببینید تمام اینهایی که ما می‏خوریم می‏شود یک لقمه غذا، آن لقمه غذا می‏شود خون، آن خون می‏شود منی، منی می‏شود آدم. این آدم نسی الخلق، اصلاً نمی‏داند خلقتش هم متفرق بوده از روز اول ما خلقتمان هم از راه متفرقه بوده و خدای متعال حالا ما را به این صورت در آورده. همان خدایی که در اولین بار با اینکه اجزای اولیه ما متفرق در دنیا بوده ولی مع‏ ذلک می‏بینیم از آن اجزای متفرقه خدای متعال ما را خلق کرده، حالا آنها دوباره استخوان پوسیده بشود برود هر جای دنیا هر یک ذره‏اش، همان کسی که اول المرة این را خلقش کرد دوباره هم می‏تواند احیائش کند. خوب عنایت بفرمایید آنوقت حضرت می‏فرمایند این مجادله احسن است. یعنی وقتی این گفت این را کی زنده می‏کند؟ پیغمبر جدال احسن کردند فرمودند: همان کسی که اول درستش کرده و حال آنکه اجزای متفرقه بوده بعدا هم دوباره درستش می‏کند. این یکیش.

و اما جدال باطل، شاهد ما سر این است من دیگر اینها را گفتم برای اینکه روایت را تمامش بکنیم. جدال باطل چیه؟ حضرت فرمود جدال باطل این است، که ما شیعیان گاهی می‏رویم پهلوی این زبردستهای منحرف، اینها گاهی یک شبه ه‏ای می‏کنند شما نمی‏توانید جواب بدهید شیعه‏‌های ضعیفی که آنجا هستند بیچاره‏‌ها سست عقیده می‏شوند می‏گویند عجب پس دین ما باطل است که آن آقای منحرف یک همچنین استدلالی کرد و این آقای شیعه با اینکه از علما هم بود نتوانست جواب بدهد آنوقت حضرت می‏فرمایند این جدال باطل است. سراغ این جدالها نروید، ببینید حضرت می‏فرمایند: حرام علی شیعتنا که بروند سراغ اینجور جدالها یعنی با یک کسی طرف بشوند که از عهده او برنمی‏آیند فتقل القلوب شیعتنا می‏گویند شیعیان ما قلبشان دردناک می‏شود و خلاصه باعث می‏شود که ضعف عقیده پیدا بکنند. حالا ایشان می‏خواهند... بر این بیاورند ایشان می‏فرمایند که بله ظاهر از بعضی از اخبار این است که وجه در نهی اخیر، اخیر همین مسائل کلامیه است اگر حضرت نگاه می‏کنید نهی کردند مسائل کلامیه را گفتند نرو مجادله کن برای اینکه اطمینان نداشتند به مهارت این شخص همانی که من عرض کردم، اشخاص فرق می‏کرده اگر به یک کسی می‏گفتند کلام بخوان می‏دانستند این عقیده‏اش درست است به یک کسی می‏گفتند نخوان برای اینکه اطمینان نداشتند که این وارد بحث کلامی بشود از عهده برنیاید باعث خفت و خواری شیعیان دیگری بشود.

 از این روایت استفاده می‏شود اگر می‏خواهد بگوید نهی ذاتی نیست، آنی که من از خارج عرض کردم ایشان با این عبارت می‏گویند می‏خواهند بگویند این نهی‏‌هایی که حضرت کردند که مجادله کلامی نکنید این نهی‏‌های حضرت بخاطر عدم اطمینان بوده چون اطمینان نداشتند به مهارت این شخص منهی در مجادله، چون اطمینان به مهارتش نداشته قهرا فیصیر مفحما، یعنی مغلوبند و خلاصه مثل ذغال سیاه می‏شود فحم به معنای ذغال است دیگر کنایه از مغلوبیت است وقتی نتوانست مهارت نداشت، نتوانست با او بحث بکند سیاه‏ رو می‏شود مغلوب می‏شود عند المخالفین، آنوقت چی می‏شود؟ یوجب ذلک، ذلک یعنی مغلوبیت، آنوقت این مغلوبیت باعث وهن مطالب حقه می‏شود در نظر اهل خلاف. یعنی چی؟ یعنی اگر هم گفتند کلام نخوانید ویلٌ لاهل الکلام به آن کسانی بوده که مهارت نداشتند، گفتند وارد این بحث‏ها نشوید. نتیجتا آقا تنبیه دوم تمام شد.

[خلاصه تنبیه دوم] 

اجازه بدهید یک دو سه تا کلمه برای اینکه این پرونده را ختمش بکنیم یک دو سه کلمه از خارج عرض بکنیم. خلاصه آقا در این تنبیه دوم ما یک بحث صغروی داشتیم، یک بحث کبروی، چون بعضی رفقا مقیدند خلاصه درس را می‏نویسند. خلاصه این تنبیه دوم چند روز هم طول کشید، ما در این تنبیه دو تا بحث کردیم یک بحث صغروی، یک بحث کبروی، بحث صغروی اینکه هل یمکن، این بحث صغروی است هل یمکن حصول القطع بحکمٍ شرعی من العقل المستقل ام لا این بحث صغروی است. هل یمکن یک بحثمان این بود دیگر هل یمکن حصول القطع بحکمٍ شرعی من العقل المستقل ام لا، این یک بحث صغروی بود که گفتیم چی؟ گفتیم چرا یحصل می‏شود ما از راه عقل مستقل قطع پیدا کنیم به یک حکم شرعی. یک بحث هم کبروی داریم آیا بعد از حصول قطع به یک حکم شرعی هل یمکن المنع عنه شرعا ان لا، این هم بحث کبروی. بعد الحصول القطع بحکمٍ شرعی آیا هل یمکن منع عنه ام لا، گفتیم این فرق می‏کند اگر قطع، قطع موضوعی باشد یمکن، اگر قطع طریقی باشد لایمکن. یادتان آمد؟ باب گذشته قبل از تنبیه دوم پس خلاصه تنبیه دوم دو تا بحث شد هل یمکن حصول القطع بحکمٍ شرعی من طریق عقل المستقل ام لا، گفتیم چرا یمکن که از طریق عقل مستقل من کشف بکنم یک حکم شرعی را. هل یمکن بعد الحصول القطع بحکمٍ شرعی هل یمکن المنع عنه شرعا ان لا، گفتیم این تفصیل دارد باید ببینیم آن قطعی که پیدا شده آن قطعی که حکم رفته رویش آیا قطع موضوعی است یا قطع طریقی است؟ اگر قطع موضوعی باشد یمکن المنع عنه والا اگر قطع طریقی باشد گفتیم لا فرق فیه بین اسبابه و اشخاصه و ازمانه، این خلاصه بحث گذشته.

۳

تنبیه سوم قطع قطاع

[تنبیه سوم قطع قطاع]

و اما تنبیه سوم، تنبیه سوم این است ایشان می‏فرمایند که: قد اشتهر فی السنة المعاصرین، خواندیم دیگر اینها را من خلاصه گفتم که ارجاع داده بشود به آنهایی که خواندیم معاصرین آقا صاحب فصول و صاحب جواهر است، مشهور است در السنة معاصرین ان قطع القطاع لاعتبار به، در لسان آقای صاحب جواهر و صاحب فصول آمدند گفتند قطع قطاع لاعتبار به این می‏دانید کدام بحث است همان روزهای اول ما گفتیم قطع طریقی لا فرق فیه بین الاسبابه و اشخاصه هر کس باشد اگر کسی قطع به یک حکمی پیدا کرد این را دیگر نمی‏شود جلوی قطعش را گرفت چون دارد با این قطعش واقع را می‏بیند به خیال خودش ممکن هم هست اشتباه باشد ولی به خیال خودش دارد واقع را می‏بیند این آدم که دارد قطع پیدا کرده به یک حکمی، می‏خواهد آدم قطاع باشد، می‏خواهد آدم معمولی باشد این قطعش حجت است. قطاع ببینید آقا ما سه تا عنوان داریم: شکاک، ظنان، قطاع، شکاک یعنی کثیرالشک، ظنان یعنی کثیرالظن، قطاع یعنی سریع‏ القطع این را عنایت داشته باشید قطاع به معنای کثیرالقطع نیست، به معنای سریع‏ القطع است منتهی لازمه کثرت سرعت است، یعنی معنای مطابقی آن دو تا کثیر است شکاک معنای مطابقیش کثیرالشک است، ظنان معنای مطابقیش کثیرالظن است، اما قطاع معنای مطابقیش سریع ‏القطع است، منتهی کسی که سریع ‏القطع باشد خوب قهرا کثیرالقطع هم هست. کثیرالقطع اگر ما هی در لابه ‏لای حرف‌هایمان می‏گوییم قطاع یعنی کثیرالقطع توجه داشته باشید یعنی کثیرالقطع معنای لازمیش هست. علی کل حال خلاصه قطاع می‏دانید یعنی آدم خوش باور، قطاع در مقابل وسواس است. وسواس یک آدم دیر باوری است هر چی بگوییم آقا این را شستیم قبول نمی‏کند که پاک شده یا نه دیر باورش می‏آید. وسواس آدم دیر باور است و قطاع آدم خوش باور است تند تند قطع برایش پیدا می‏شود و در اثر این سرعت قطع هم کثیرالقطع می‏شود. حالا این دو بزرگوار آمدند گفتند قطع قطاع اعتبار ندارد. یعنی آدمهای خوش باور آدمهایی که از یک خواب دیدن قطع پیدا می‏کنند سراغ داریم اینجور افراد را خواب دیده یک آقایی از رفقا می‏گفت خواب دیدم امام زمان گفت من همین روزها می‏آیم نمی‏خواهد ازدواج کنی. بیچاره چند سال است بی‌‏زن است می‏گوید واقعا می‏بینید چقدر بد است آقا یعنی قطع پیدا کرده این امام زمان بوده گفته زن نگیری من همین روزها می‏آیم. بیچاره الان پیر شده دیگر هم کسی بهش زن نمی‏دهد حالا دیگر بخواهد زن بگیرد کسی بهش زن نمی‏دهد آقا فرموده من خودم می‏آیم برایت زن می‏گیرم. علی کل حال از راه خواب آقا واقعا عرض کنم اینها را از الان رفقا مقید باشند یعنی واقعا هم در وادی علم باشیم و هم در وادی تقوی باشیم. بعضی از بزرگان گفتند که آقا شما گاهی یک تذکرات اخلاقی بدهید من دوست ندارم به عنوان اخلاق یک بحثی داشته باشیم ولی در خلال عرض می‏کنم. واقعش این است که شماها خلاصه ولو هم ما هم مباحثه هستیم ولی از نظر سنی نوعا به منزله فرزندان من هستید به عنوان یک هم مباحثه به عنوان یک فرزند از الان واقعا تصمیم بگیرید هم کارهایتان علمی باشد یعنی با علم و استدلال بروید جلو خواب دیدن که کار درست نمی‏کند. یکی دیگر رمل گرفته رفته فال گرفته گفته زنت چه جوری است بیچاره زن را طلاق داده اصلاً خانه به هم خورده محیطش. اینها واقعا خرافات است اینها را بگذارید کنار، جنبه علمی و عقلی‏تان را زیاد بکنید البته به موازنه آن جنبه اخلاقی و تقوایی که دیگر آن به مراتب مهمتر از اولی است. علی کل حال بعضی‏ها قطاعند از راه خواب دیدن، از راه فال گرفتن، از راه قول یک بچه، از راه خبر دادن یک دیوانه، قطع پیدا می‏کنند به این می‏گویند قطاع. اینها آمدند می‏گویند آقا این قطع قطاع این آدمی که اینجوری زود باور است از اسبابهای غیر متعارفه هم برایش قطع حاصل می‏شود این قطع اعتباری ندارد. لذا ایشان می‏فرمایند قطع قطّاع این دو نفر بزرگوار فرمودند اعتباری ندارد. ایشان می‏فرمایند اصل این مطلب را کاشف القطاع گفته صفحه ۶۴، کاشف القطاع آقای شیخ جعفر نجفی است کتابی دارد به نام کشف‏ الغطا آنوقت اسمش شده کاشف‏ الغطا غرض این کاشف الغطا یعنی صاحب کشف الغطا در صفحه ۶۴، که آقای شیخ جعفر نجفی است استاد صاحب جواهر است ایشان می‏گویند اصل این مطلب را شیخ جعفر نجفی گفته. بعد الحکم اولاً آمده حکم کرده گفته کثیرالشک لا اعتبار بشکه بعد گفته من خرج عن العاد گفته کسانی هم که از متعارف خارجند در قطع یا در ظن فیلغوا اعتبارهما فی حقه گفته خلاصه کثیرالشک، شکش اعتبار ندارد بعد گفته آدمهای غیر متعارف یعنی کثیرالقطع، کثیرالظن همانطوری که کثیرالشک شکش اعتبار ندارد، کثیرالقطع و کثیرالظن هم ظن و قطعشان لغو است پس بنابراین آدمهای قطاع قطعشان حجت نیست. تا فردا.

والسلام علیکم و رحمة الله.

وقد أشرنا هنا وفي أوّل المسألة (١) إلى : عدم جواز الخوض لاستكشاف الأحكام الدينيّة ، في المطالب العقليّة ، والاستعانة بها في تحصيل مناط الحكم والانتقال منه إليه على طريق اللّم ؛ لأنّ انس الذهن بها يوجب عدم حصول الوثوق بما يصل إليه من الأحكام التوقيفيّة ، فقد يصير منشأ لطرح الأمارات النقليّة الظنّية ؛ لعدم حصول الظنّ له منها بالحكم.

ترك الخوض في المطالب العقليّة فيما يتعلّق باصول الدين

وأوجب من ذلك : ترك الخوض في المطالب العقليّة النظريّة لإدراك ما يتعلّق باصول الدين ؛ فإنّه تعريض للهلاك الدائم والعذاب الخالد ، وقد اشير إلى ذلك عند النهي عن الخوض في مسألة القضاء والقدر ، وعند نهي بعض أصحابهم صلوات الله عليهم عن المجادلة في المسائل الكلاميّة (٢).

لكنّ (٣) الظاهر من بعض تلك الأخبار : أنّ الوجه في النهي عن الأخير عدم الاطمئنان بمهارة الشخص المنهيّ في المجادلة ، فيصير مفحما عند المخالفين ، ويوجب ذلك وهن المطالب الحقّة في نظر أهل الخلاف (٤).

__________________

(١) انظر الصفحة ٥١.

(٢) انظر التوحيد ؛ للشيخ الصدوق : ٣٦٥ ، الباب ٦٠ (باب القضاء والقدر والفتنة) ، الحديث ٣ ، والصفحة : ٤٥٤ ، الباب ٦٧ (باب النهي عن الكلام والجدال والمراء في الله عزّ وجلّ) ، وانظر البحار ٥ : ١١٠ ، الحديث ٣٥ ، و ٣ : ٢٥٧ ، باب النهي عن التفكّر في ذات الله والخوض في مسائل التوحيد.

(٣) في (ت) و (ه) : «ولكنّ».

(٤) انظر البحار ٢ : ١٢٥ ، الحديث ٢.

الثالث

المشهور عدم اعتبار قطع القطّاع

قد اشتهر في ألسنة المعاصرين : أنّ قطع القطّاع لا اعتبار به.

ولعلّ الأصل في ذلك ما صرّح به كاشف الغطاء قدس‌سره ـ بعد الحكم بأنّ كثير الشكّ لا اعتبار بشكّه ـ قال :

كلام كاشف الغطاء في المسألة

وكذا من خرج عن العادة في قطعه أو (١) في ظنّه ، فيلغو اعتبارهما في حقّه (٢) ، انتهى.

مناقشة ما أفاده كاشف الغطاء

أقول : أمّا عدم اعتبار ظنّ من خرج عن العادة في ظنّه ؛ فلأنّ أدلّة اعتبار الظنّ ـ في مقام يعتبر فيه ـ مختصّة بالظنّ الحاصل من الأسباب التي يتعارف حصول الظنّ منها لمتعارف الناس لو وجدت تلك الأسباب عندهم على النحو الذي وجد عند هذا الشخص ، فالحاصل من غيرها يساوي الشكّ في الحكم.

وأمّا قطع من خرج قطعه عن العادة : فإن اريد بعدم اعتباره عدم اعتباره في الأحكام التي يكون القطع موضوعا لها ـ كقبول شهادته

__________________

(١) في (ت) والمصدر : «وفي».

(٢) كشف الغطاء : ٦٤.