درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۳۰: قطع قطاع ۱

 
۱

خلاصه مباحث گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم

خلاصه اقا عرض شد ما استکشاف حکم شرعی بالاخره بنا شد از راه عقلی عیبی نداشته باشد. عرض کردیم این معناش این نیست که خوض در مقدمات عقلیه بکنیم برای به دست آوردن احکام شرعی این کار غلطی است. هر چیزی یک ابزاری دارد، ابزار به دست آوردن احکام شرعیه کتاب و سنت است این را قبول داریم خوب ما هم در طول عمرمان داریم این کار را می‏کنیم اما اگر حالا یک جایی آن مسئله عام البلوایی مثل همان قصد وجهی که من مثال زدم، خوب حالا اینجا شارع هم چیزی نفرموده، نمی‏دانیم یا فرموده به دست ما نرسیده ما اگر کشف کردیم که در این مسئله عام البلویٰ حکم عقل مستقل این است این حکم عقلی ارزش دارد اینطور نیست که بگوییم عقل فقط برای مسائل بدیهیه است کالواحد نصف الاثنین، نه احکام مکشوف به عقل هم باز اعتبار دارد آنی که ممنوع است خوض در مقدمات عقلیه است. می‏خواهم ببینم مثلاً نماز جمعه واجب است یا نه؟ بروم سراغ مقدمات عقلیه، می‏خواهم ببینم عرق جنب از حرام نجس است یا نه؟ بروم اینقدر کار غلط است خوض در مقدمات عقلیه آدم وارد مقدمات بشود اصلاً ذهنش را همش با مقدمات عقلیه تناسب بدهد و بخواهد استنباط احکام بکند این ممنوع است برای اینکه اشتباه کاری تو مقدمات عقلی زیاد است چرا انسان تو آن مقدمات برود تا گرفتار اشتباه بشود؟ صحبت بر این است که اگر نه در طول عمر ما یک حکم عقلی صد در صد را ما به دست آوردیم می‏توانیم چون از راه عقل مستقل است استکشاف کنیم که شارع هم می‏خواهد همین را بگوید، ما صدور عن المعصوم می‏خواهیم اما صدور عن المعصوم منحصر به سماع نیست. این خلاصه حرف گذشته و نتیجتا اینکه آنی که ممنوع است خوض در مقدمات عقلیه است. البته کار جایزی نیست و از آن بدتر خوض در مقدمات عقلیه برای بعضی از احکام اصول اعتقادیه مثل بحث در ذات خدا آیا خدا مثل ما مادی است یا مجرد است، مادی است آیا مرکب است یا بسیط است، خوب این چیزها را آدم بخواهد سراغ مقدمات عقلی برود جز هلاکت و فساد و بدبختی چیز دیگری نیست. یا در مسئله قضا و قدر آن هم همین‏جور که دیدید روایت دیروز را خواندیم حضرت سه تا نهی کردند، فرمودند: بحرٌ عمیق لاتلجهُ، هو سر الله لاتکلفهُ، هو طریق مظلم لاتسلکهُ، یعنی خلاصه دور و بر این بحث‏ها نگرد. پس نتیجتا همانطوری که خوض در مقدمات عقلیه برای به دست آوردن احکام شرعیه جایز نبود به طریق اولی در اصول اعتقادی که عرض کردم بعضی از اصول اعتقادی جایز نیست. البته ایشان استنباطی کردند که از بعضی از اخبار استفاده می‏شود که ممنوعیت اینها به خاطر عدم مهارت اشخاص بوده والا صرف استدلالات عقلی عیبی ندارد، خود ائمه عرض کردم اینها را تعلیم می‏دادند اصلاً آقا ائمه برنامه‏شان جوری بود که اصلاً مباحثه می‏کردند صحبت امام و رعیت نبود، واقعا با شاگردهایش ایشان مباحثه می‏کرد آنها هم خیلی با جرأت حرف می‏زدند. یک روز زراره می‏آید خدمت حضرت صادق می‏گوید من این علمت انّ المسح ببعض الرأس؟ از کجا شما فهمیدی ببینید عین یک کسی که مثلاً امام صادق را قبول ندارد، چون آخر سنی‏ها همه سر را مسح می‏کنند، این می‏آید به حضرت می‏گوید من أین علمت ان المسح ببعض الرأس، شما از کجا می‏گویی بعض سر کافی است شاید حق با آنهاست. خوب حضرت نفرمودند فضولی موقوف، جواب ادبی بهش دادند لمکان الباء، چون خدا می‏فرماید: وامسحوا برؤسکم ما از این با ببینید صحبت امامت نیست که من امام هستم تو هیچی نگو دارد بحث علمی می‏کند حضرت می‏فرماید لمکان الباء برای اینکه خدا فرموده وامسحوا برؤسکم و این با، بای تبعیض است ما از این با فهمیدیم که بعضی از سر کافی است لذا اگر بخواهیم با این آقایان هم تطبیقش بکنیم سیبویه هم دارد، سیبویه می‏گوید الباء للتبعیض تو این کتابهای معمولی ندارد، ولی سیبویه قبول دارد که باء برای تبیعض است. می‏خواهم عرض بکنم خلاصه حضرت اینها را آشنا می‏کردند در بحث ادبی، در بحث کلامی، در بحث فقاهتی، با اینها بحث می‏کردند اگر هم یک جاهایی نهی کردند از علوم عقلی و از بعضی استدلالات افراد فرق می‏کرده اینها می‏ترسیدند نکند اینها گرفتار یک منحرفی بشوند و او قوی باشد در استدلال و اینها نتوانند جواب بدهند وارد این بحث‏ها بشوند هم خودشان خلاصه شرمنده بشوند و هم شیعیان را ضعیف‏ العقیده بکنند، شاهدش هم همان روایت مرد شامی است که از خارج عرض کردیم. و ایشان هم یک شاهدی هم آوردند شاهد بر اینکه حضرت بخاطر عدم مهارت این نهی‏‌ها را گاهی می‏کردند همان روایتی که از بحار خواندیم که حضرت می‏فرمایند مجادله نکنید با اهل باطلی که اهل استدلالند و شماها استدلال بلد نیستند والا باعث ضعف عقیده می‏شوید. نتیجتا آقا بحث تنبیه دوم تمام شد

وارد تنبیه سوم شدیم. در این تنبیه سوم آقای کاشف یعنی آقای صاحب جواهر صاحب فصول اینها تو عبارتهایشان متعدد اینها را دارند که می‏گویند لا اعتبار بقطع القطاع، عرض کردم فقط توجه داشته باشید که این قطاع معنای مطابقی‏اش سریع‏ القطع است والا ما همش سریع ‏القطع معنی می‏کنیم عیبی هم ندارد ولی کثیرالقطع معنای لازمی‏اش است. شکاک یعنی کثیرالشک، ظنان یعنی کثیرالظن، و قطاع یعنی کثیرالقطع، خوب ایشان فرمودند قطاع کثیرالقطع، کثیرالقطع یعنی خوش باور، یعنی از اسباب غیر متعارفه برایشان قطع حاصل می‏شود، از خواب قطع حاصل می‏شود، یک فال می‏گیرد قطع برایش حاصل می‏شود، این آدمها را می‏گویند خوش باور اینها از یک اسبابی که متعارف نیست در نزد دیگران که مفید قطع باشد اینها از این اسباب غیر متعارفه قطع برایشان حاصل می‏شود. به این می‏گویند قطاع و کثیرالقطع و این کثیرالقطع‏‌ها قطعشان اعتبار ندارد. خوب این حرف این دو بزرگوار.

۲

کلام مرحوم کاشف الغطا

ولی شیخ ما می‏فرماید اصل این مطلب مال کاشف‏ الغطا است ایشان در کتاب کشف ‏الغطا، صفحه ۶۴، این مطلب را فرمودند البته قبلش چیز دیگری فرمودند، فرمودند شک کثیرالشک لا اعتبار به و کذا قطاع و ظنان، یعنی قطاع و ظنانی هم که زیاد قطع پیدا می‏کنند، زیاد ظن برایشان حاصل می‏شود از اسباب غیر متعارفه همانطوری که شک کثیرالشکی عیبی ندارد، ظن کثیرالظن و قطع کثیرالقطع هم اعتباری ندارد نمی‏شود به اینها اعتنا کرد خوب ببینیم این حرف خوب است یا حرف ناجور است، آیا این مطلب کثیرالشک، کثیرالقطع، کثیرالظن اینها اعتباری به حرفشان نیست آیا این مطلب درست است یا نادرست است؟ قبل از اینکه وارد بحث بشویم یکی دو مطلب را توجه داشته باشید

[اصل حرمت عمل به ظن]

. ما در آخر صفحه ۳۰، با این کتابهایی که دست من است یک تأسیس اصلی می‏کنیم ایشان می‏فرمایند اصل اولی حرمت عمل به ظن است، اصل یعنی قاعده، قاعده اولیه این است که عمل به ظن حرام است، ما نمی‏توانیم به ظن عمل بکنیم و ظن خلاصه محکوم است دراسلام. الان گفتم ظن یاد یک جمله ‏ای افتادم غرض ما ظن با ظ را می‏گوییم نه زن با ز. ما دو سه سال پیش کفایة می‏گفتیم قطع و ظن را بحث می‏کردیم، از در که من رفتم بیرون یکی از رفقا اشکال کرد ما همین‏طور که از پله می‏رفتم پایین بلند بلند گفتم بابا ظن به چه درد می‏خورد؟ یک خانمی گفت خیلی هم به دردتان می‏خورد، من خلاصه خیلی خجالت کشیدم، ما ظن را داریم می‏گوییم ظن با ظ او خیال کرد ما زن را داریم می‏گوییم. علی کل حال تا گفتیم به درد نمی‏خورد گفت خیلی هم به درد همه کارتان می‏خورد. علی کل حال حالا ما می‏گوییم ظن محکوم است یعنی ظن خلاصه با ظ، ظن در مقابل قطع. خلاصه اصل اول اینکه ظن محکوم است و شما نمی‏توانید به ظن اعتماد کنید مگر این آخر صفحه ۳۰، با این کتابهایی که دست من است ایشان یک تأسیس اصلی می‏کند می‏گویند قاعده اولیه حرمت عمل به ظن است مگر ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشته باشیم که به آنها می‏گویند ظنون خاصه مثلاً ظن حاصل از خبر ثقه، اگر زراره به شما گفت قال الصادق یجِبُ صلاة الجمعه اینکه علم نمی‏آورد برای شما ظن است اما ظنی است که دلیلی بر اعتبارش دارید یعنی شما باید از این هفته نماز جمعه بخوانی. علی کل حال با اینکه ظن اصل اولی عدم اعتبار است و حرمت عمل به ظن است ولی در یک مقاماتی ما بالخصوص دلیل بر اعتبار ظن داریم یکی ‏اش همین ظن حاصل از خبر ثقه است. یا در مورد قبله، اذا ظننت به قبله بودن جهتی فصل الی الجهة این هم ما داریم تو روایات و چی؟ با اینکه ظن محکوم است اما ظنی است که بالخصوص در مورد قبله دلیل بر اعتبارش داریم که اگر شما از یک راهی ظن برایت حاصل شد که اینطرف قبله است صل إلیها. یا در عدد رکعات داریم اذا ظننت برکعةٍ. فابن علیها، اگر ظن پیدا کردی مثلاً سه رکعت خواندی بنا را بگذار بر این ظن. پس اصل اولی چی شد؟ آخر صفحه ۳۰، اصل اولی حرمت عمل به ظن، مگر ظنونی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم. این یک مطلب که حتما در ذهنتان باشد.

[عناوین مأخوذه در لسان ادلّه تنصرف الی فرد متعارف]

مطلب دوم اینکه عناوین مأخوذه، اینها حرفهای آقای نائینی است من حرفهای ایشان را یک ساعت دو ساعت گاهی نگاه می‏کنیم در عرض یکی دو دقیقه خلاصه‏اش می‏کنم برای شماها می‏گویم. فرق من با شماها گاهی به رفقا می‏گویم، می‏گویم من اعلم از شما هستم یک ساعت حرفهایی که ساعت ده بلدم شما ساعت یازده بلدید، همین فرق من با شما این است من یک ساعت عالم‏تر از شما هستم حرفهایی که من ساعت ده بلدم شما کاملاً ساعت یازده بلدید خیلی من فرقی با شماها ندارم، علی کل حال حرفهای آقای نائینی را یکی دو ساعت که نگاه می‏کنم دو سه کلمه‏اش را برای شما عرض می‏کنم که رفقایی که مراجعه می‏کنند خیلی هم مراجعه می‏کنند الان هم بیرون به بعضی از رفقا می‏گفتم من در این دوره درسمان خیلی راضی هستم دوره‏های قبل آقا زیاد به ما اشکال می‏کردند، آقا کم می‏خوانی این رسائل سالها طول می‏کشد ما چه بکنیم؟ شما خیلی کم می‏خوانی گفتم چه بکنم؟ شما بروید پهلوی دیگران بخوانید. از طرفی حوزه هم گاهی می‏گفتند آقا آخر تطبیق نمی‏کند با امتحانات. گفتم شما امتحانهایتان را تطبیق بدهید روی درس ما، چرا من بیایم پایین شما امتحانهایتان را جوری قرار بدهید با درس ما بخواند. علی کل حال خیلی ممنونم یعنی رفقا وقتی واقعا اشکال می‏کنند من می‏فهمم آدرسهایی که دادم همه را مراجعه کردند و مطالعه کردند من منتها کلید مطلب را دست می‏دهم. آنی که آقای نائینی فرمودند که به درد بحث ما هم می‏خورد این یک جمله را من می‏گویم مثالهایش را آنوقت خودم اضافه می‏کنم. عناوین مأخوذه در لسان ادلّه تنصرف الی فرد المتعارف، همین این یک کلمه بس است از آقای نائینی تا من بعد با مثال توضیح بدهم. عناوین مأخوذه در لسان ادلّه تنصرف الی فرد متعارف، این عبارت را داشته باشید توضیحش را با مثال از من بخواهید. الان ما تو روایات کر شبر را داریم، می‏آیند می‏گویند کر چقدر است؟ حضرت می‏فرمایند: ثلاثة اشبارٍ فی ثلاثة اشبارٍ فی ثلاثة اشبار، اشبار جمع شبر است سه وجب در سه وجب در سه وجب این می‏شود کر خوب الان حضرت در این روایت چی اخذ شده چه عنوانی؟ عنوان شبر یعنی حکم کرّیت رفته روی عنوان شبر بنا شد عناوین مأخوذه در لسان ادله منصرف به الفرد المتعارف بشود خوب پس ما برای تشخیص کر شبر می‏خواهیم وجب می‏خواهیم، خوب بعضی‏ها وجبشان ممکن است نیم متر باشد واقعا هست آدمهای ناقص ‏الخلقة هست که همین وجبشان شاید نیم متر است اگر آنجوری بخواهد وجب باشد که خیلی کار باید بشود. بعضی‏ها هم از اینطرفی ناقص ‏الخلقة هستند وجبشان پنج سانت است آن هم خیلی بد است مثل بچه شیرخواره آن هم نمی‏شود نه، می‏گوییم چی؟ الفاظ، عنایت فرمودید حالا چقدر عبارت معلوم شد، الفاظ یا عناوین مأخوذةٌ در لسان ادلّه تنصرف الی فرد متعارف، امثال ماها، وجبهای ماها میزان است ما متعارف هستیم وجبهای مان نه مثل آن است و نه مثل این است با این وجب‌های ما کر تشیخص داده می‏شود. عنایت کردید الفاظ یا عناوین مأخوذةٌ در لسان ادلّه تنصرف الی الفرد المتعارف. یک مثال دیگر ما درباره شستن صورت می‏آیند می‏گویند چقدر باید شسته بشود؟ حضرت می‏فرمایند: بین الابهام و الوسطی، این مقدار این مقدار صورت را بشویید حالا اگر ما یک خرده این طرف‏تر را هم می‏شوییم این از باب مقدمه علمیه است که یقین کنیم والا حد شستن صورت طبق روایات ما بین الابهام و الوسطی است. خوب بعضی‏ها هستند ممکن است دو تا انگشتهایشان پنجاه سانت باشد که اینها اگر بخواهند بشویند باید تا پشت گردنشان را هم بشویند نه بعضی‏ها ممکن است پنج سانت باشد که همین یک ذره که آن هم نه، باز هم انگشت ابهام و وسطی متعارف، پس ببینید الفاظ مأخوذه در لسان ادله تنصرف الی المتعارف. یک مثال دیگر هم حالا بزنیم سفر، تو روایت دارد المسافر یقصّر، مسافر نمازش را قصر بخواند خوب یعنی چی؟ یعنی مسافر متعارف حالا ما تو این هفته یک بار دو بار اتفاق افتاده رفتیم تهران و آمدیم و مثلاً خوب نمازمان قصر است اما اگر کسی روزی دو سه بار برود تهران و بیاید مثل این رانندگان این دیگر مسافر نیست او دیگر نمازش تمام است المسافر یقصر، عناوین مأخوذه در لسان ادله منصرف به فرد متعارف است متعارف این است که آدم هفته‏ای یک روز هفته‏ای دو روز یک مسافرتی برود اگر در این مسافرتها رفت نمازش شکسته است اما کسی که روزی سه چهار بار این چهار پنج فرسخ را می‏رود و می‏آید او دیگر مسافر متعارف نیست. پس کافی است برای توضیح عبارت آقای نائینی الفاظ مأخوذه در لسان ادله منصرف به فرد متعارف است. حالا که اینها روشن شد حالا برگردید اینجا.

خوب (سئوال) تقریرات آقای نائینی عرض کردم، آقای نائینی درسشان را آقای کاظمی نوشته آقای کاظمی مقرر آقای نائینی بوده فوائد الاصول، اسمش هم فوائد الاصول است جامعه مدرسین هم اخیرا چاپ کردند، ولی من آن قدیمی‏هایش را دارم، جلد ۳، صفحه ۲۴ آن قدیمی‏ها چهار جلد است که حالا در دو جلد است. غرض اگر از آن قدیمی‏ها دارید پیدا کردنش کاری ندارد همان اوایل جلد ۳ که حول و حوش همین بحث‏ها است مال من صفحه ۲۴ است اینهایی که عرض کردم این مثالها آنجا نیست من فقط کلام را از ایشان گفتم با مثالهای خودم توضیحش دادم

حالا برگردید اینجا، ببینیم آقای کاشف ‏الغطا چی فرموده؟ ایشان فرموده شک کثیرالشک لا اعتبار، ظن کثیر الظن لا اعتبار، قطع کثیر القطع لا اعتبار مجبورم باز سه تا مثال بزنم چون ایشان مثال ندارند تا اینکه این عبارتها روشن بشود. ما تو روایات داریم آقا اذا شککت فابن علی الاکثر، چی آمده موضوع واقع شده؟ شک یعنی بنای علی الاکثر حکم است موضوعش شک است، اذا شککت فابن علی الاکثر، خوب اینجا الان شک از الفاظ مأخوذ در لسان ادله است بنا شد منصرف به فرد متعارف باشد اذا شککت یعنی یک آدمی که تو نمازش حالا یکدانه شک کرده سه رکعت خواندم یا چهار رکعت؟ یا دو تا شک کرده آنها مشمول این روایت هستند چون بنا شد آدمهای متعارف، حالا یک کسی تو نمازش پنجاه بار شک بکند اینکه دیگر مشمول این روایت نیست بنا شد الفاظ مأخوذ در لسان ادله منصرف به متعارف باشد یک کسی تو نمازش حالا یک باری دو باری شک سه و چهار شک دو و چهار این بنا را بگذارد بر چهار بگوید انشاءالله چهار رکعت خواندم سلام نماز را بدهد نمازش هم صحیح است بعد نماز یک نماز احتیاطی هم بخواند اما آدمهایی که ده پانزده تا شک می‏کنند آنها مشمول این روایت نیستند نمازشان باطل است یعنی کسانی که کثیرالشک هستند نمازشان باطل است منتهی ما یک روایت داریم لا شک لکثیرالشک که اگر این روایت نبود کثیرالشک‌ها نمازهایشان باطل بود، چون مشمول آن دلیل که واقع نمی‏شوند این روایت می‏گوید نه کثیرالشک اعتنا نکند، لاشک لکثیرالشک، کسی که ده بار پنج بار شک می‏کند به شکش اعتنا نکند دلش می‏خواهد بنا را بگذارد به سه دلش می‏خواهد بنا را بگذارد به چهار اختیار با خودش است که اگر این نبود این لاشک لکثیرالشک نبود آدمهایی کثیرالشک نمازهایشان باطل می‏شد برای اینکه آن اذا شککت مال آدمهای متعارف است آنها را بنا بر اکثر بگذارند نمازشان درست است اما غیر متعارف یعنی کثیرالشک او خلاصه مشمول این دلیل واقع نمی‏شود و نمازش محکوم به بطلان است منتهی لاشک لکثیرالشک نماز اینها را درست می‏کند می‏گوید آقایانی که تو نماز هفت هشت ده دفعه شک می‏کنی به این شک‏ها اعتنا نکنی هر کاری دلت می‏خواهد بکن خلاصه به اختیار خود کثیرالشک گذاشتند هر کاری دلت می‏خواهد بکن می‏خواهد بنا را به کم بگذار می‏خواهی بنا را به زیاد بگذار. خوب پس ببینید حرف آقای کاشف‏الغطا در اینجا هم درست است که فرموده: لا اعتبار بکثیرالشک برای اینکه کثیرالشک مشمول این دلیل واقع نمی‏شود و کذا کثیرالظن هم لا اعتبار بالظن مثالش همین که اذا ظننت به اینکه این جهت قبله است اینجا شما فصل الیها خوب این متعارف است به آدمهای معمولی یعنی الان از دو سه نفر آدم حسابی پرسیده قبله کدام طرف است توی یک شهری رفته آنها هم گفتند اینطرف است خوب این ظن برایش حاصل شده خوب خوب است این الان مشمول این دلیل است. آدمی که از دو سه نفر آدم حسابی سئوال کردی ظن برایت حاصل شده به همان طرف مظنون شما نماز بخوان اما کسی که نه از قول یک دیوانه هم ظن پیدا می‏کند می‏گوید این طرفی است از قول یک بچه هم ظن پیدا می‏کند، اینها فایده‏ای ندارد آنها مشمول این دلیل نیستند. پس باز هم درست شد می‏خواهم حرفهای آقای کاشف‏ الغطا را درست بکنیم، علت اینکه ایشان می‏فرمایند کثیرالشک، کثیرالظن اینها اعتنایی نکنند شک و ظن‏هایشان فایده‏ای ندارد روی همان قاعده است برای اینکه ادله منصرف به فرد متعارف است و اینها غیر متعارفند لذاست که به ظن و شکشان اصلاً اعتنایی نداشته باشند. برویم سراغ قطع که همه بحث‏ها مال اینجاست.

و کذا کثیرالقطع، آدمهایی هم که غیر متعارفند در قطع تند تند برایش قطع پیدا می‏شود آنها هم مشمول ادله واقع نمی‏شوند حالا یک مثال بزنم، در روایت حالا اینجوری که نداریم فرضا اذا قطعت به شما می‏گویم اذا قطعت بمشهود به فاشهد، اگر قطع پیدا کردید این کتاب مال این آقا است برو پهلوی حاکم شرع قطع پیدا کردی، اگر قطع صد در صد داشتی که این کتاب مال این آقاست حالا فعلاً شما قطع کردی حالا اینجا شما برو پهلوی حاکم شرع شهادت بده که این کتاب مال آن آقاست. خوب اذا قطعت به کی می‏گوید به آدمهای متعارف والا کسی که غیر متعارف است از اسباب غیر متعارف هم تند تند قطع برایش حاصل می‏شود او مشمول این دلیل نیست آدمهایی که قطع پیدا می‏کنند قطع‏هایشان اعتبار ندارد زیاد قطع پیدا می‏کنند لذا به قاضی خواندیم روزهای اول به قاضی می‏گویند آقا شهادت شاهدی را قبول بکن که شهادتش عن قطع باشد، یعنی آدمی باشد که قطع متعارف داشته باشد و شهادت بیاید بدهد و شهادت این را قبول بکن. یا به ما عوام می‏گویند از مجتهدی تقلید بکن که قطع به آن اینها را خواندیم قبلاً، خوب اینجا معنایش چی می‏شود؟ تقلید کن از مجتهدی که قطع به حکم دارد. یعنی مجتهدی که از راه متعارف قطع برایش حاصل می‏شود نه از راه رمل و جفر و قیاس و استحسان. پس نتیجتا آقا تا اینجا معلوم شد حرف آقای کاشف‏الغطا حرف درستی است. لا اعتبار بشک کثیر الشک، بظن کثیر الظن، بقطع کثیر القطع، پس ما کجایش را می‏خواهیم رد بکنیم؟ اینهایی که گفتم همه خوب است ایشان می‏گوید در قطع طریقی، قطع قطاع اعتباری ندارد، ما اینجا قبول نداریم اینجا همان جا است که روز اول گفتیم ما کان منه طریقا، نظرتان است؟ صفحه دوم سوم، ما کان منه طریقا لافرق بین اسبابه و اشخاصه، پس ما گر می‏خواهیم آقای کاشف ‏الغطا را ردش بکنیم برای اینکه ایشان یک قرینه‏ ای در کلامش است از آن معلوم می‏شود می‏خواهد بگوید قطع قطاع در قطع طریقی اعتبار ندارد این را ما قبول نداریم. چون قطع از هر کسی پیدا بشود از هر سببی پیدا بشود، در هر مسئله ‏ای پیدا بشود آن قطع معتبر است من قطاعم باشد، الان من قطع پیدا کردم نماز جمعه واجب است حالا قطاع هستم آدم خوش باوری هستم باشد الان که من قطع پیدا کردم نماز جمعه واجب است یا استعمال توتون حرام است طبق این قطعم باید بر آن عمل بکنم شارع نمی‏تواند بیاید جلویش را بگیرد مستلزم تناقض است بگوید نخیر این قطع تو را من قبول ندارم تو آدم غیر متعارفی هستی. درست نیست برای اینکه این قطع ابزار کشف واقع است، این قطع طریق الی الواقع است، این دارد با این قطعش واقع را می‏بیند ممکن است اشتباه بشود البته ممکن است جهل مرکب بشود ولی فعلاً در این کاری که الان قطع پیدا کرده یقین دارد شارع ازش نماز جمعه می‏خواهد، خوب شما بهش بگو نخیر آقا این قطع تو به درد نمی‏خورد. پس ببینید حرف آقای کاشف‏ الغطا درست است در قطع موضوعی یعنی در آنجایی که لفظ قطع اخذ در عنوان دلیل می‏شود چون آنجا معترف است منصرف به فرد متعارف است کثیرها را نمی‏گیرد اما در قطع طریقی که ایشان می‏خواهند بگویند آنجا اگر کسی قطاع باشد قطعش به درد نمی‏خورد حرفشان باطل است. حالا عنایت کنید ببینید آقا چقدر از خارج من صحبت کردم که دیگر حسابی شما بتوانید از تو این چند سطر عبارت در بیاورید.

۳

مناقشه در کلام مرحوم کاشف الغطاء

عنایت بفرمایید ایشان می‏فرماید:

اقول اما عدم اعتبار ظن، خوب بود یک قدری جلوتر ایشان می‏روند اما عدم اعتبار شک آخر چون شک را گفت، ظن را هم گفت، قطع هم گفت، پس خوب است شما اولی‏اش را هم بگویید اما عدم اعتبار شک کثیرالشک برای اینکه اذا شککت مال آدمهای متعارف است شامل غیر متعارف نمی‏شود، اما عدم اعتبار ظن کثیرالظن برای اینکه آن اذا ظننت به اینکه قبله است مال آدمهای متعارف است لذا ایشان الان شکش را از قلم انداخته، اما عدم اعتبار شک درست گفته ایشان برای اینکه آدم شکاک مشمول آن اذا شککت نمی‏شود درست گفتند خوب فرمودند و اما عدم اعتبار ظن کثیرالظن من خرج عن العادة فی ظنه، همان کثیرالظن است دیگر از قول یک بچه ظن برایش حاصل می‏شود، از قول یک دیوانه ظن برایش حاصل می‏شود، از خواب دیدن ظن برایش حاصل می‏شود، اینها را معتبر نیست، چرا معتبر نیست؟ فلأنّ برای اینکه ادله اعتبار ظن در آن مقامی که معتبر است ببینید اول من گفتم اصل اولی آخر صفحه ۳۰، اصل اولی حرمت عمل به ظن است مگر در یک مقامات خاصی که در آن مقامات بالخصوص دلیل داریم مثل ظن حاصل از خبر ثقه، مثل ظن حاصل از قبله، مثل ظن در عدد رکعات، غرض مقاماتی که یعتبر در آن مقامات ظن اشاره به آن ظنون خاصه‏ای است که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داریم. چرا معتبر نیست ظن ظنان، کثیرالظن اینهایی که غیر متعارف ظن برایشان حاصل می‏شود؟ برای اینکه ادله اعتبار ظن اذا ظننت الی القبله فصل الیها این دلیلی که الان ظن را برای ما معتبر کرده در این مقام مختصةٌ بالظن الحاصل من الاسباب التی یتعارف، ببینید همان عبارت آقای نائینی الفاظ مأخوذه در لسان ادله منصرف است به افراد متعارف ایشان هم دارد همانها را می‏گوید، ایشان می‏فرماید برای اینکه آن ادله‏ای که ظن را برای شما معتبر کرده در آن دلیل این اختصاص دارد به آن ظن‏هایی که حاصل بشود از اسبابی که یتعارف حصول الظن منها لمتعارف الناس لو وجدت تلک الاسباب عندهم علی النحو الذی وجد عند هذا الشخص، ایشان می‏فرمایند اگر آن ظنی که بر این الان پیدا شده مثلاً از ناحیه دو شاهد عادل ظن پیدا کرده قبله این طرف است خوب الان از این راه از این سبب ظن پیدا شده این ظن برای متعارف مردم هم بیاید یعنی این دو تا شاهد عادل به متعارف مردم هم بگویند قبله اینطرف است آنها هم ظن برایشان حاصل می‏شود عنایت کردید عبارت را. ببینید اگر کسی اینجوری بود این ظنش معتبر است، چه جوری بود؟ ظن برایش حاصل می‏شود از آن اسبابی که متعارف است حصول ظن از آن اسباب برای متعارف مردم اگر یافت شود آن اسباب در نزد مردم به همین نحوی که در نزد این پیدا شده این الان از ناحیه سبب دو شاهد عادل ظن پیدا کرده قبله اینطرف است خوب متعارف مردم هم دو شاهد عادل به آنها بگویند قبله آنطرف است ظن برایش حاصل می‏شود، به این می‏گویند ظن متعارف. آنوقت این ظن است که مشمول ادله واقع می‏شود. آنوقت نتیجه ‏اش چی است؟

فالحاصل این الف و لامش، الف و لام موصول است الحاصل یعنی ظن حاصل پس ظنی که نتیجه این حرف چی است؟ فالحاصل یعنی آن ظنی که حاصل می‏شود من غیرها یعنی از غیر اسباب متعارفه این یساوی الشک فی الحکم ظن آدمی که از راه غیر متعارف ظن پیدا می‏کند این ظنش معتبر نیست این ظنش در حکم شک است. این را ایشان اول برائت هم می‏گویند، با این کتابهایی که دست من است صفحه ۱۹۱، همان اول صفحه ایشان می‏گویند الظن غیر المعتبر حکمه حکم الشک، ظن غیر معتبر ظن معتبر حکمه حکم العلم، اما ظن غیر متعبر حکمه حکم الشک، ایشان می‏گوید این آدمی هم که الان از این راه غیر معتبر ظن برایش حاصل شده این ظن به منزله شک است، یساوی این ظنی که از راه غیر متعارف پیدا شده این ظن را ما دلیل بر اعتبارش نداریم لذا این چنین ظنی یساوی الشک فی الحکم. اینها همه درست برویم سراغ قطع.

فقط عبارتها را گفتم که شما عبارتها را می‏بینید بدانید که چی می‏خواهد بگوید؟ اختصاص، انصراف، تبادر هر چی می‏خواهید بگویید من فقط آن عبارتها را می‏گویم که شما از تو عبارت ایشان در بیاورید این را. حالا ایشان به عنوان انصراف فرمودند، ایشان به عنوان مختصه فرقی نمی‏کند یا تبادر بگوییم همه‏اش درست است لذا ایشان می‏فرمایند برویم سراغ قطع، ببینید تا اینجا ایشان کسری داشت شک را نگفتند. اما عدم اعتبار شک کثیرالشک برای اینکه اذا شککت شاملش نمی‏شود اما عدم اعتبار ظن کثیرالظن برای اینکه اذا ظننت شاملش نمی‏شود، اما بیاییم سراغ قطع همانی که آقای کاشف‏ الغطاء فرمودند، فرمودند که اگر کسی قطعش کثیر باشد مشمول ادله واقع نمی‏شود که مثالش را زدم اگر شارع فرمود اذا قطعت بمشهود به می‏توانی اشهاد بکنی و شهادت بدهی این اذا قطعت مال آدمهای متعارف است. یعنی متعارف‌ها اگر قطع پیدا کردند این مال برای آن زید است فعلاً دست عمرو غصبی است می‏توانند بروند پهلوی حاکم شرع، اما آن اذا قطعت شامل کی می‏شود؟ آدمهای متعارف یعنی از راه متعارف قطع برایش پیدا شده. اما یک آدمی باشد که از راه قول بچه از راه قول دیوانه از راه خواب، خواب دیده این کتاب مال آن آقاست این نمی‏تواند برود شهادت بدهد آنها مشمول این نمی‏شود. لذا می‏فرماید:

و أما قطع من خرج قطعهُ عن العادة: یعنی قطع کثیرالقطع غیر متعارف است دیگر فان اُریدَ یعنی ان اراد کاشف الغطاء ان ارید یعنی ان اراد کاشف الغطاء بعدم اعتباره آقای کاشف‏الغطاء که گفته معتبر نیست قطع قطاع اگر مراد ایشان عدم اعتبار قطع قطاع است در احکامی که یکون القطع موضوعا لها یعنی مثل همین اذا قطعتَ که الان قبولی شهادت فرع بر قطع است پس قطع آمده الان موضوع واقع شده ایشان می‏گوید اگر این آقای کاشف ‏الغطاء که می‏گوید قطع قطاع معتبر نیست در قطع موضوعی می‏گوید بله حق با ایشان است. چرا؟ برای اینکه بنا شد الفاظی که در لسان دلیل موضوع واقع می‏شود شامل منصرف بشود، منصرف به متعارف است، ایشان می‏گوید اگر این آقای کاشف الغطاء مرادشان از عدم اعتبار قطع قطاع یعنی عدم اعتبار قطع قطاع است در آن احکامی که قطع موضوع آن احکام است فهو حقٌ، خط بعدی فهو حقٌ حرف خوبی است اگر مرادشان که می‏گویند قطع قطاع معتبر نیست در قطع موضوعی است حرف خوبی است اگر ما مخالفیم در صورتی است که ایشان بخواهد بگوید که در قطع طریقی قطع قطاع اعتبار ندارد پس ببینید تا اینجا همه حرف‌هایشان خوب بود. شک کثیرالشک لا اعتبار به، ظن کثیرالظن لا اعتبار به، قطع کثیر القطع هم لا اعتبار به، یعنی اگر موضوعی اگر ما مخالفتی داریم در قطع طریقی است. مثال مثل چی؟ کقبول شهادته و فتواه و نحو ذلک، سه تا مثال باید بزنیم، هر سه را هم قبلاً خواندیم، قبول شهادته یعنی شهادت قطاع، قبول شهادت قطاع در چه صورتی است؟ عرض کردیم به قاضی اینها را قبلاً خواندیم مثالش را این بود، به قاضی می‏گویند آقا شهادت شاهدی را بپذیر که قطع دارد بمشهود به خوب یعنی چی؟ یعنی کسی که متعارف است قطعش، والا اگر از راه‌های غیر متعارف قطع پیدا کرده این کتاب مال آن است این مشمول واقع نمی‏شود. مثل قبول حاکم شرع شهادت قطاع را یا قبول فتوای قطاع به مقلدین عوام می‏گویند آقا تقلید کن از این احکامی که این آقای مجتهد قطع پیدا کرده یعنی چه راهی؟ یعنی از راه متعارف اگر قطع پیدا کرد به یک حکم شرعی شما می‏توانی از او تقلید بکنی، والا اگر یک مجتهدی است تند تند قطع پیدا می‏کند یا از راه اسباب غیر متعارف قطع پیدا می‏کند شما از چنین مجتهدی حق نداری تقلید کنی. این دو تا مثال و نحو ذلک را می‏دانید به کجا بزنید؟ نظرتان آن صفحه سوم، چهارم ایشان راجع به رکعت اول و دوم نماز فرمودند: قطع معتبر است ولی شما این ادله که یعنی مسائلی را که برایش شک می‏گویند اینها همه در رکعات سوم و چهارم است در رکعت سه و چهار اگر شما شک کردید آن احکام را دارد والا در رکعت اول و دوم کسی شک بکند نمازش باطل است شما الان صبح شک می‏کنی یک رکعت نماز خواندی، نمازتان باطل است. تو نمازهای دیگر هم اگر شک یک و دو بکنی نماز باطل است یعنی در یک و دو حتما باید قطع باشد آن شکهایی که اگر کردی صحیح است یا نه مال رکعات بعدی است خوب نظرتان است ما گفتیم پس باید رکعت اول و دوم مقطوعٌ به باشد. آقای مصلی باید قطع پیدا کنی که یک رکعت خواندی یا دو رکعت. خوب این را به کی می‏گوییم؟ به آقای مصلی که قطعش از راه متعارف باشد والا یک آدمی تند تند قطع پیدا می‏کند حالا این آدم قطع پیدا کرده به یک رکعت یا دو رکعت فایده‏ای ندارد. پس نحو ذلک چی شد؟ در اینجایی که ما گفتیم، مثالش عبارتش این بود، الاولیین من الرباعیة اگر نظرتان باشد، یعنی رکعت اولی و رکعت دوم از نمازهای چهار رکعتی مصلی باید قطع داشته باشد اما چه قطعی؟ قطع متعارف مثل ماها خوب الان یک خرده شک می‏کنیم آیا یک رکعت خواندیم یا دو رکعت؟ بلافاصله یک چیزی می‏شود قطع پیدا می‏کنیم دو رکعت خواندیم نمازمان درست است. اما آدمهایی که تند تند برایشان قطع حاصل می‏شود آنها اگر یک قطع پیدا کنند یک رکعت خواندند یا دو رکعت به درد نمی‏خورد فهو حقٌ پس تا اینجا تمام حرفهای آقای کاشف الغطاء حق است، هم در مورد کثیرالشک هم کثیرالظن هم کثیرالقطع حرفشان کاملاً درست است ولی قطع موضوعی چرا؟ دوباره همان دلیل برای اینکه ادله اعتبار علم، علم همان قطع است، ادله ‏ای که قطع معتبر می‏داند در این مقامات در این مقاماتی که الان مثال زدیم ادله‏ ای که می‏گوید قطع در این مقامات معتبر است لا تشمل هذا، هذا کی است؟ کثیرالقطع، قطعا، یعنی لا یشمل قطع قطاع را قطعا این ادله‏ای را که می‏گوید قطع حجت است قطاع را نمی‏گیرد روی همان قاعده چرا؟ بنا شد الفاظ مأخوذه در لسان ادله منصرف به متعارف باشد اینجا هم که به ما می‏گویند اذا قطعت بمشهودُ به فاشهد اینجا هم یعنی قطع‏های متعارف. اما ظاهر کلام آقای کاشف الغطاء یک قرینه‏ ای داریم که این را نمی‏خواهد بگوید یعنی در قطع موضوعی اگر مقصودش باشد خوب است، اما یک قرینه‏ای ما در عبارت ایشان داریم از آن قرینه معلوم می‏شود ایشان قطع موضوعی را نمی‏خواهد بگوید یعنی اگر می‏گوید قطع قطاع معتبر نیست در قطع طریقی، آن روزهای اول که هی معطل می‏شدیم طریقی و موضوعی عرض کردم ثمراتش بعدا می‏آید اینجاست، الان رفقایی که آنجا توجه پیدا نکردند تعریف قطع طریقی چیه؟ تعریف قطع موضوعی چیه؟ قطع موضوعی این است که قطع من دخیل در حکم است که اگر قطع من نباشد حکم نیست ولی قطع طریقی آنی است که قطع من دخالت ندارد حکم رفته روی واقع من با این ابزار دارم می‏بینم آن واقع را حالا ایشان می‏فرمایند آن آقایی که می‏خواهد بگوید قطع قطاع معتبر نیست مقصودش اگر موضوعی باشد فهو حقٌ لکن ظاهر کلام من یعنی کاشف الغطاء کلام کاشف الغطائی که ذکره فی سیاق کثیرالشک ایشان قطاع را در ضمن کثیرالشک گفتند معلوم می‏شود اراده کرده غیر این قسم را یعنی موضوعی را اراده نکرده بلکه طریقی را اراده کرده آن قرینه را هم مجبورم توضیح بدهم. عنایت بکنید ایشان می‏خواهد استفاده بکند که کاشف‏الغطاء آن قطع قطاعی که گفته معتبر نیست در قطع طریقی گفته و حرفش باطل است. والا اگر در قطع موضوعی باشد حرفش درست است. قرینه ‏تان چی است؟ ایشان می‏گوید نگاه کن دنبالش شک گفته از این که دنبالش شک گفته ما می‏فهمیم قطع طریقی مقصود است. چرا؟ برای اینکه گفت کثیرالشک آخر آدم شاک معمولی حکمش چی بود حکم واقعی‏اش؟ بناء علی الاکثر، کسانی که در نماز اگر معمولی بودند شک می‏کردند حکم واقعی‏شان چی بود؟ بناء علی الاکثر، ایشان فرمودند اگر این شاک کثیرالشک بشود آن حکم واقعی ساقط می‏شود که بناء علی الاکثر باشد، و کذا از این که حکم واقعی را آوردند تو کار معلوم می‏شود قعطی که گفتند قطع طریقی است چون در قطع طریقی واقعی هست و قطع من حاکی از آن است. نمی‏دانم روشن شد یا نه. قرینه را عنایت بکنید شیخ آقای کاشف الغطاء فرمودند شک گفتیم حکمش چی است؟ بناء علی الاکثر، اگر کسی متعارف باشد تو نماز یک شک بکند حکم واقعی‏اش چی است؟ بناء علی الاکثر، ایشان که می‏گوید کثیرالشک لا اعتبار به یعنی حکم واقعی ساقط می‏شود از این که اسم واقعی آوردند گفتند کثیرالشک آن حکم واقعی‏اش که بناء علی الاکثر است ساقط می‏شود از آن معلوم می‏شود بعدش که می‏گویند و کذا قطع، یعنی قطع‏هایی که حکم واقعی در آنها تصور می‏شود و چه قطعی است؟ قطع طریقی است. در قطع طریقی است که یک واقعی داریم من قطع پیدا می‏کنم به او، والا در قطع موضوعی که واقعی نیست حکم رفته روی قطع من این قرینه. ایشان می‏گوید از اینکه در سیاق کثیرالشک ذکر کرده کثیرالقطع را معلوم می‏شود کثیرالقطعی که در قطع طریقی باشد او را می‏خواهد بگوید که قطعش معتبر نیست که ما باهاش حرف داریم دیگر از اینجا مخالفت ما شروع می‏شود.

 ان ارید بذلک اگر اراده کرده این آقا بذلک نه ارید به اگر مقصودش عدم اعتبار قطع قطاع است در مقاماتی که یعتبر فیها القطع من حیث الکاشفیة و الطریقیة الی الواقع: یعنی اگر می‏گوید قطع قطاع معتبر نیست کدام قطاع را می‏گوید؟ در قطع‏هایی که قطع طریق الی الواقع است آن قطع طریقی است، در قطع طریقی است که قطع من کاشف از واقع است والا در قطع موضوعی که واقعی نیست در قطع موضوعی حکم رفته روی قطع من، ایشان می‏فرماید این آقا می‏خواهد این حرف را بزند که حرفش درست نیست. خوب عنایت کنید، فان ارید تا اینجا آقا معلوم شد که آقای کاشف الغطاء با قرینه‏ای که ما ذکر کردیم اگر می‏گوید که قطع قطاع معتبر نیست، عرض کردم من آن تأسیس اصل اولی را گفتم که وسط‏‌های کار معطل نشویم، عرض کردیم اصل اولی حرمت عمل به ظن است مگر در مقاماتی که بالخصوص دلیل بر اعتبارش داشته باشیم که دو سه تا مثال زدیم. حالا ایشان می‏گوید در آن مقاماتی که ظن معتبر است، چون همه جا که معتبر نیست همه جا عمل به ظن حرام است در آن مقاماتی هم که معتبر است منصرف به آن فرد متعارف است. خوب عنایت کنید. فعلاً حالا ظن طریقی محض را بخوانید والا آن طریقش هم علی وجه صفتیه بود دیگر آنها را اینجا قاطی بکنیم خیلی مطلب گیج می‏شود. طریقی محض خلاصه ما استفاده کردیم با این قرینه، استفاده کردیم که آقای کاشف ‏الغطاء اگر هم می‏گوید قطع قطاع معتبر نیست در قطع طریقی می‏گوید. حالا که در قطع طریقی می‏گوید می‏خواهیم خدمتش برسیم، ببینید از آنوقت تا حالا باهاشون موافق بودیم هر چی فرمودند گفتیم درست اما حالا ما یک قرینه‏ ای داریم فهمیدیم که ایشان می‏گوید قطع قطاع معتبر نیست در قطع طریقی می‏خواهد بگوید. می‏گوید اگر کسی قطع پیدا کرده به یک امر واقعی ولی آدم قطاعی بود این قطعش به درد نمی‏خورد. ما می‏گوییم چرا سه احتمال دارد، ان ارید اشاره به سه احتمال است این آقایی که این حرف را زده آمده گفته قطع قطاع در قطع طریقی معتبر نیست سه احتمال دارد:

ان ارید بذلک، احتمال اولش که خیلی ناجور است اگر واقعا آقای کاشف الغطاء که می‏گوید معتبر نیست این احتمال اولی مرادش باشد که خیلی ناجور است، خیلی حرف باطلی است، اگر احتمال دوم و سوم مرادش باشد آن را یک خرده می‏شود درستش کرد. پس دقت کردید آقا اگر قطع موضوعی مرادش باشد در قطع موضوعی بگوید قطع قطاع اعتبار ندارد حرف خوبی است اما اگر نه با آن قرینه‏ ای که ما استفاده کردیم فهمیدیم در قطع طریقی می‏خواهد بگوید قطع قطاع معتبر نیست اگر مرادش این است سه تا احتمال دارد: احتمال اولیش اگر باشد که خیلی حرف ناجوری است، که اگر آقای کاشف الغطاء که می‏گوید قطع قطاع در قطع طریقی معتبر نیست احتمال اول مرادش باشد خیلی ناجور است، اما اگر احتمال دوم یا احتمال سوم مرادش باشد آنجا را می‏شود یک توجیهی کرد. مثل اینکه ظاهرا دیگر نمی‏رسیم فقط من از خارج عرض بکنم. احتمال اول که خیلی ناجور است این است بگوییم این آقا می‏گوید این قطاع در حین قطعش مثل شاک می‏ماند، خیلی حرف ناجوری است الان یک کسی قطاع است خوب این آدم قطاع قطع پیدا کرده به حرمت توتون، آنوقت بیاییم بهش بگوییم نخیر آقا تو قطاعی این قطعت به درد نمی‏خورد، تو اصالة البرائة جاری کن تو ولو قطاعی ولی معامله شک باهاش بکنیم بگوییم تو اصالة البرائة جاری کن. یا یک نفر تو نماز قطع پیدا کرده سه رکعت خوانده، بگوییم نه آقا چون تو قطاعی شک است به این قطعت اعتنا نکن.

[توضیح در مورد روایت قرائت ابن مسعود]

انشاءالله بقیه‏اش فردا یک دو سه کلمه می‏خواهم صحبت بکنم راجع به، آقایانی که دیرشان می‏شود تشریف ببرند. من نمی‏خواستم صحبتی بکنم اما عرض کردیم یک جوری شد که خلاصه چون گفتم الباطل یموت بترک ذکره، هیچی نگویید ولی دیروز بعد درس یک آقایی یک اعلامیه‏ای داد به من حالا نمی‏دانم مال درس بود ندیدم ایشان را. گفت اینها را جواب بدهید گفتم اگر مسئله سیاسی باشد جواب نمی‏دهم. گفت نه مسئله شرعی است. خوب ما رفتیم تو خیابان تا نگاه کردم خط اولش را فهمیدم. این آقا خلاصه اعلامیه‏ اش این است: می‏گوید تمام نمازهایی که مسلمانها از روز اول تا امروز خواندند همه نمازهایشان باطل است. شیخ انصاریها نمازشان باطل، علامه‏ها، شهیدها، سید ابن طاووسها، شیخ طوسی‏ها، به حساب مرحوم صدوق، فرض کنید که مجلسی اول، تمام اینها نمازشان باطل است چرا؟ برای اینکه می‏خوانند صراط الذین انعمت، من فهمیدم حرفهای چهارشنبه من را می‏خواهد رد کند برای اینکه اینها تو نمازشان چی می‏خوانند؟ می‏خوانند صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین، این نمازشان باطل است. چرا؟ برای اینکه امام صادق فرموده باید به قرائت ابن مسعود بخوانید. ابن مسعود چی می‏خواند؟ می‏خواند صراط من انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و غیر الضالین، پس هر کس نماز غیر از این بخواند گمراه است و باطل. بعد یک نفر از او سئوال می‏کند می‏گوید پس این روایت را هیچکس ندیده می‏گوید نه ندیدند، فقها هم ندیدند آنوقتها روایت در دسترس نبوده این روایت را ندیدند و حالا ما دیدیم به شماها اعلام می‏کنیم از خدا بترسید. دیگر اینها را من می‏گویم از خدا بترسیم از امروز دیگر غیر المغضوب علیهم و غیر الضالین بخوانید والا گمراهیت نمازهایتان باطل است. این آقا (پایان نوار)

الثالث

المشهور عدم اعتبار قطع القطّاع

قد اشتهر في ألسنة المعاصرين : أنّ قطع القطّاع لا اعتبار به.

ولعلّ الأصل في ذلك ما صرّح به كاشف الغطاء قدس‌سره ـ بعد الحكم بأنّ كثير الشكّ لا اعتبار بشكّه ـ قال :

كلام كاشف الغطاء في المسألة

وكذا من خرج عن العادة في قطعه أو (١) في ظنّه ، فيلغو اعتبارهما في حقّه (٢) ، انتهى.

مناقشة ما أفاده كاشف الغطاء

أقول : أمّا عدم اعتبار ظنّ من خرج عن العادة في ظنّه ؛ فلأنّ أدلّة اعتبار الظنّ ـ في مقام يعتبر فيه ـ مختصّة بالظنّ الحاصل من الأسباب التي يتعارف حصول الظنّ منها لمتعارف الناس لو وجدت تلك الأسباب عندهم على النحو الذي وجد عند هذا الشخص ، فالحاصل من غيرها يساوي الشكّ في الحكم.

وأمّا قطع من خرج قطعه عن العادة : فإن اريد بعدم اعتباره عدم اعتباره في الأحكام التي يكون القطع موضوعا لها ـ كقبول شهادته

__________________

(١) في (ت) والمصدر : «وفي».

(٢) كشف الغطاء : ٦٤.

وفتواه ونحو ذلك ـ فهو حقّ ؛ لأنّ أدلّة اعتبار العلم في هذه المقامات لا تشمل هذا قطعا ، لكن ظاهر كلام من ذكره في سياق كثير الشكّ إرادة غير هذا القسم.

وإن اريد (١) عدم اعتباره في مقامات يعتبر القطع فيها من حيث الكاشفيّة والطريقيّة إلى الواقع :

فإن اريد بذلك أنّه حين قطعه كالشاكّ ، فلا شكّ في أنّ أحكام الشاكّ وغير العالم لا تجري في حقّه ؛ وكيف يحكم على القاطع بالتكليف بالرجوع إلى ما دلّ على عدم الوجوب عند عدم العلم ، والقاطع بأنّه صلّى ثلاثا بالبناء على أنّه صلّى أربعا ، ونحو ذلك.

وإن اريد بذلك وجوب ردعه عن قطعه وتنزيله (٢) إلى الشكّ ، أو تنبيهه على مرضه ليرتدع بنفسه ، ولو بأن يقال له : إنّ الله سبحانه لا يريد منك الواقع ـ لو فرض عدم تفطّنه لقطعه بأنّ الله يريد الواقع منه ومن كلّ أحد ـ فهو حقّ ، لكنّه يدخل في باب الإرشاد ، ولا يختصّ بالقطّاع ، بل بكلّ من قطع بما يقطع بخطئه فيه من الأحكام الشرعيّة والموضوعات الخارجيّة المتعلّقة بحفظ النفوس والأعراض ، بل الأموال في الجملة ، وأمّا في ما عدا ذلك ممّا يتعلّق بحقوق الله سبحانه ، فلا دليل على وجوب الردع في القطّاع ، كما لا دليل عليه في غيره.

ولو بني على وجوب ذلك في حقوق الله سبحانه من باب الأمر بالمعروف والنهي عن المنكر ـ كما هو ظاهر بعض النصوص والفتاوى ـ

__________________

(١) في (ر) زيادة : «به».

(٢) في (ت) و (ه) : «بتنزيله» ، وفي (ل) : «وتنزّله».