درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۸: قطع حاصل از مقدمات عقلیه ۹

 
۱

خلاصه درس گذشته

بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آله و لعنة الله علی عدائهم اجمعین من الان الی القیام یوم الدین.

بالاخره آقایان اخباری را ذکر کردند که دلالت دارد بر اینکه سماع عن المعصوم حجت است، خلاصه وجوب اطاعت مشروط به سماع عن المعصوم است گفتیم اولاً قبول نداریم، وجوب اطاعت حکم عقل است سماع معصوم اگر هم باشد به عنوان ارشاد و تأکید است این اولاً، و ثانیا حالا بپذیریم که سماع عن یعنی بپذیریم که توسیط حجت شرط است ولی توسیطحجت منحصر به سماع عن المعصوم نیست ما باید احکاممان صادر از معصوم باشد. حالا این صدور عن المعصوم یک وقت از راه سماع است پس صدور عن المعصوم اعم است، اینطور نیست که صدور عن المعصوم آن باشد که منحصرا از امام بشنویم صدور عن المعصوم ما لازم داریم ما توسیط حجة می‏خواهیم اما کی گفت منحصر به سماع است؟ از راه غیر سماع هم ما می‏توانیم صدور عن الحجة را ثابت بکنیم، با همان مثالهایی که دیروز عرض کردیم. الان اعتبار قصد قربت در عبادات حکمش صدر عن المعصوم به سماع، روایاتی داریم که اعمال باید به قصد قربت باشد پس اعتبار قصد قربت در عبادات این صدر حکمش از معصوم ولی صدر حکمش از معصوم من طریق سماع. عدم اعتبار قصد وجه در عبادات آن هم صدر عن المعصوم منتها نه از راه سماع یعنی امام نفرمودند که قصد وجه معتبر نیست ولو صدر عن المعصوم است نه از راه سماع یعنی امام نفرمودند که قصد وجه معتبر نیست ولو صدر عن المعصوم است نه از راه سماع یعنی از راه عقل مستقل ما فهمیدیم همان معصومی که فرموده قصد قربت معتبر است در عبادات همان معصوم فرموده قصد وجه معتبر نیست در عبادات. پس ما صدور عن المعصوم می‏خواهیم منتها اعتبار قصد قربت صدر عن المعصوم از طریق سماع، عدم اعتبار قصد وجه در عبادات آن هم صدر عن المعصوم ولی از طریق عقل مستقل، عقل می‏گوید نمی‏شود این قصد وجه از روز اولی که نماز تشریع شده تا انقراض آدم که حالا خدا می‏داند چند صد هزار میلیارد مسلمان می‏آید می‏رود و هر روز پنج بار با این عمل کار دارند آیا این نماز قصد وجه می‏خواهد یا نمی‏خواهد؟ اگر می‏خواست حتما حتما می‏فرمودند. و اینکه نفرمودند عقل مستقل می‏گوید حالا که پیغمبر و امام نفرمودند پس معلوم است واجب نیست، پس حکم عقل مستقل به عدم اعتبار قصد وجه این صغری، و کل حکم حکمه به عقل المستقل علمنا که شارع هم او را گفته نتیجه این می‏گیریم که عدم اعتبار قصد وجه را شارع گفته منتها نه از راه سماع بلکه از راه عقل مستقل.

آن یک دانه مثال، وجوب زکات در غنم صائمة صدر عن الامام من طریق سماع، همین فی الغنم الصائمة زکات روایت است دیگر از امام شنیدیم که فرموده وجوب زکات مال غنم صائمة است یعنی آن غنمی که تو بیابانها می‏چرد خوب ما چه کار می‏کنیم؟ عدم وجوب زکات از معلوفه می‏گوییم آن هم صدر عن الامام منتهی صدر عن الامامش از طریق مقدمه عقلیه است، عقل می‏گوید نمی‏شود شارع این صوئم را لحاظ بکند ولی دخالت در حکم نداشته باشد، شارع وجوب زکات را برده روی حیوان صائمة حیوانی که تو بیابانها می‏چرد، خوب اگر این دخالت نداشت آن کلمه زیادی را نمی‏گفتند پس نتیجتا عند الانتفاع الوصف ینتفع الحکم یعنی حالا که این وصف صوئم از بین رفت یعنی گوسفند شد معلوفه دیگر زکات هم ندارد. پس چی شد اینجا؟ در اینجا می‏گوییم وجوب زکات در صائمة صدر من الامام اما من طریق سماع، عدم وجوب زکات در معلوفه این هم صدر من المعصوم منتهی از راه مقدمه عقلیه. خلاصه آقا ما نهایتش صدور عن المعصوم می‏خواهیم ولی صدور عن المعصوم منحصر به سماع نیست، ممکن است از راه سماع باشد یا از راه غیر سماع. پس نتیجه‏ای چی می‏شود؟ اگر عقل مستقل یا مقدمه عقلیه یک حرف قطعی را برای ما زد ما ازش استکشاف یک حکم می‏کنیم و می‏گوییم آن حکم معتبر است ولو سماع عن المعصوم هم نباشد این تا اینجا درس دیروز،

۲

ان قلت و جواب

الا ان یدّعی این الا ان یدّعی همان ان قلت قبلی است چیز اضافه‏ای نیست لکن عرفت هم همان قلت قبلی است. آقای ان قلت می‏آید جلو می‏گوید آقا ما اینها را قبول نداریم. ان قلت به ما می‏گوید آقا روایت به ما می‏گوید سماع موضوعیت دارد حرام علیکم مالم تسمعوا، از این معلوم می‏شود سماع موضوعیت این حرفها را ما قبول نداریم ما باید بشنویم از امام حالا یا خود ما بشنویم یا روّاتی مثل زراره بشنوند به ما بگویند. خلاصه این حرفهای شما را ما نمی‏پذیریم که آمدید این صدور عن الحجة را از راه عقل ثابت کردید، ما صدور عن الحجة را از راه سماع می‏خواهیم. این روایات به ما می‏گوید باید بشنوید از ما تا حکم الله باشد نتیجتا این مقدمات مورد پذیرش ما نیست. ایشان هم همان جواب را می‏دهند، غرض الا عن یدّعی چیز اضافه‏ای نیست همان مطلبی است که در ان قلت خواندیم الا ان یدعی مگر کسی ادعا کند همان ان قلت است، بیاید بگوید چی؟ بگوید همان اخباری که متقدمه است، اخبار متقدمه کدام بود؟ همان ادله‏ای که دلالت داشت بر رجوع الی الائمه صلوات الله علیهم اجمعین آن اخبار این تدّل علی مدخلیت تبلیغ الحجة و بیانه یعنی بیان حجت فی طریق الحکم این فی طریق جار و مجرور متعلق به مدخلیت است این بیان هم عطف تفسیری است یعنی از نظر ادبی این بیانه معنای تفسیر تبلیغ الحجة است، اگر ان قلت بیاید بگوید نه خیر آقا بیان حجت مدخلیت دارد در طریق حکم بیان حجت یعنی سماع، بعد یعنی امام با این دو لب مبارک بگوید و ما هم بشنویم حالا یا خود ما بشنویم یا روّاتی مثل زراره بشنوند و به ما بگوید خلاصه مدخلیت دارد در طریق حکم چی؟ تبلیغ حجت، تبلیغ حجت یعنی چی؟ یعنی بیان حجت یعنی حضرت باید بیان کنند و ما هم باید بشنویم و ان الرجوع و ان کل حکم باز این عطف تفسیری است، یعنی این روایات دلالت دارد بر مدخلیت بیان یعنی چی؟ این عطف تفسیری هم می‏شود جمله‏ای که سوال: استاد:... بله دیگر آخر ما جوابش را دادیم... آخر ما گفتیم که قبول نداریم که سماع مدخلیت دارد او می‏گوید نخیر روایات می‏گوید سماع، داریم جوابش را دوباره می‏دهیم، ما که یکدفعه جواب دادیم ولی چون در جلسه قبل گفتیم سماع دخالت ندارد دوباره این آقا می‏آید جلو می‏گوید آقا آن روایاتی که ما خواندیم می‏گفت: حرام علیکم ما لم تسمعوا، باید امام بیان کند و ما هم بشنویم دوباره همان حرف را تکرار می‏کند. ما هم همان جواب را تکرارش می‏کنیم سوال: استاد:... بله دیگر عرض کردیم تکرار حرف قبلی است عیبی ندارد کهسوال: استاد: ... بله دیگر عرض کردیم عیبی ندارد که دوباره تکرار همان حرفهاست یعنی دوباره می‏گوید آقا ماییم و آن روایات این حرفها چی است می‏زنید؟ آمدید سماع عن المعصوم را انداختید می‏گویید همان صدور عن المعصوم کافی است، نه بابا ما سماع می‏خواهیم یعنی امام باید بیان کند ما هم بشنویم خوب این اشکال است دیگر، آن ان قلت می‏گوید آقا این حرفهای شما را ما نمی‏پذیریم آن تعبیر روایات بیان حجت و سماع ماست آن وقت نتیجه‏اش چی است؟ انّ عطف تفسیری است این مدخلیت دارد بیان حجت یعنی چی؟ یعنی کل حکم لم یعلم ان قلت دارد می‏گوید هر حکمی که لم یعلم من طریق سماع فایده‏ای ندارد حکم باید از طریق سماع آن بگوید ما هم بشنویم حالا یا با واسطه مثل زراره یا بی‌واسطه، حکمی که من لم یعلم من طریق سماع عنهم علیهم السلام ولو بواسطه زراره‏ها این حکم غیر واجب الاطاعة است. خلاصه می‏دانید این آقا چی می‏خواهد بگوید؟ می‏خواهد بگوید سماع موضوعیت دارد یعنی گفتن امام و شنیدن ما این موضوعیت دارد و از این جاهایی که شما برای ما درست کردید بیان نیست سماع نیست پس ما قبول نداریم لذا می‏گوید وحینئذ حالا که چنین حکمی که نشنویم ارزش ندارد فلایجدی، بر فرض هم شما از راه عقل یک حکمی را صدور عن الحجتش را درست بکنی واقعا هم مطابق با واقع باشد به درد ما نمی‏خورد. ما حکمی را به رسمیت می‏شناسیم که امام بگوید ما بشنویم از طریق عقل مستقل و اینها ما قبول نداریم. لذا می‏گوید وحینئذ حالا که سماع موضوعیت دارد فلایجدی مطابقة الحکم المدرک یعنی حکمش را ما درک کردیم از راه عقل درک کردی بر فرض هم این مطابق باشد لما صدر عن الحجة این به درد نمی‏خورد،

[جواب اشکال]

لکن دوباره تقریبا همان قلت است عین آن که نیست ولی ان قلت دوباره تکرار می‏شود. ایشان می‏گوید. یوال: استاد:... خب بله همین را داریم عرض می‏کنیم... خب بله می‏گوید قبول نداریم تلازم را... این آقا می‏گوید تلازم دارد این الا ان یدعی، اصلاً آن را اسمش را نیاوریم، ما تو جلسه قبل گفتیم آقا تلازم ندارد الا ان یدعی می‏گوید چرا تلازم دارد. یعنی صدر عن الحجتی که ملازم با سماع باشد آن را ما به رسمیت می‏شناسیم والا شما آمدی از راه عقل مستقل صدر عن الحجة درست کردی این را ما قبول نداریم، لکن قد عرفت، عرفت همان قلت است دیگر دانستی شما در قلت ابدا اخبار دلالت بر این ندارد درست است اخبار می‏گوید از ما باید بشنوی ولی گفتیم در چه جوی است؟ در جو ابوحنیفه‏‌ها یعنی حرفهای ابوحنیفه به درد نمی‏خورد. غرض این عرفت که من گفتم همان قلت است برای اینکه همان او دارد تکرار می‏شود قد عرفت در قلت که اصلاً آن اخبار دلالت بر این ندارد که سماع موضوعیت دارد او در حال و هوای رد ابوحنیفه است، حضرت می‏خواهد بگوید آنها در مقابل دین خدا هستند حرفهای آنها را اعتنا نکنید از ما بشنوید اما از ما بشنوید نه اینکه من بگویم شما هم با گوشت بشنوی از راه عقل هم ما اگر صدور عن الحجة درست کردیم، درست است لکن قد عرفت که اخبار دلالت بر آن محکومیت استبداد دارد ابدا دلالت ندارد بر اینکه سماع موضوعیت دارد و مع تسلیم حالا اگر بر فرض تسلیم بشویم ظهورها بگوییم آن اخبار ظهورش در این است که سماع معتبر است تازه می‏شود ظهور بین عقل قطعی و نقل ظنی، قبلاً نظرتان هست گفتیم اگر عقل قطعی یک حرفی زد نقل ظنی بر خلافش بود اگر خبر واحد بود ردش می‏کنیم اگر خبر متواتر یا آیه قرآن بود تأویلش می‏بریم ایشان می‏گوید اینها هم از همان جاهاست. عقل قطعی می‏گوید از هر راهی شما فهمیدی که این حکم صدر عن الحجت است کافی است این روایات می‏گوید کافی نمی‏شود تعارض بین عقل و نقل، قرار شد در تعارض عقل و نقل هم اگر نقلمان ظنی بود تأویلش ببریم. پس این حرفهای شما را ما قبول نداریم اولاً دلالت ندارد بر اینکه سماع موضوعیت دارد بر فرض هم تسلیم بشویم ظهور آن اخبار را بگوییم این اخبار حتما حتما می‏گوید سماع دخالت دارد فهو یعنی این ظهور ایضا من باب تعارض نقل ظنی مع العقل قطعی است. قبلاً ما گفتیم اگر عقل قطعی یک حرفی می‏زد نقل ظنی بر خلافش بود اگر خبر واحد بود ردش می‏کردیم اگر قرآن بود یا خبر متواتر بود تأویل می‏بردیم اینجا هم از همان جاهاست یعنی عقل قطعی می‏گوید سماع لزومی ندارد ما صدور عن الحجة می‏خواهیم این روایات می‏گوید سماع دخالت دارد تعارض بین نقل ظنی و عقل قطعی، نقل ظنی را باید بگذاریم کنار بگوییم فایده‏ای ندارد لذا ایشان می‏فرماید هو ایضاً این ظهور هم بر فرض بپذیریم تازه می‏شود از باب تعارض نقل ظنی با عقل قطعی و لذلک لافایدة مهمة و برای همین جهت که تعارض نقل ظنی با عقل قطعی است دیگر فایده مهمی ندارد ما در این مسئله بحث کنیم چرا؟ اذ بعد ما قطع العقل بحکم وقتی عقل قطع به حکمی پیدا کرد و قطع پیدا کرد به عدم رضاء الله جلّ ذکره به مخالفته فلا یعقل ترک ذلک، ذلک یعنی مقطوع همان مثال را در نظر بیاورید ما یقین داریم مولی حفظ فرزندش را می‏خواهد کی است که نداند این را، ما یقین داریم که مولی حفظ فرزندش را می‏خواهد به حیثی که راضی نیست من این کار را ترک بکنم خوب وقتی این را من فهمیدم که مولی حتما حتما حفظ فرزندش را از من می‏خواهد بر فرض هم به من نگفته باشد در پشت‏بام را ببند، من باید در پشت‏ بام را ببندم. منحصر نیست به این که او بگوید ایشان می‏فرماید اینجا هم همین‏جور است، بعد ما قطع العقل بحکم بعد از اینکه عقل قطع پیدا کرد به وجوب حفظ ولد مولی، من مثالهای عادی تطبیق می‏کنم که راحت‏تر باشد و قطع، عقل قطع دارد به عدم رضای خدا یا عدم رضای مولی که ما ترک بکنیم آن حفظ فرزند را فلا یعقل ترک العمل بذلک یعنی به آن حکم مقطوع، که آن حفظ فرزند باشد مادام هذا القطع باقیا. این تکرار جمله روز اول است، روز اولی که ما درس را شروع کردیم ایشان فرمودند: لااشکال فی وجوب متابعت القطع مادام موجودا، این همان است لا اشکال لا یعقل، که شما باید عمل بکنی به آن قطع مادامی که آن قطع باقی است. تا موقعی که شما قطع داری که حکم الله این است باید این حکم را انجام بدهی. حالا ولو از دو لب مبارک معصوم هم نشنیده باشی فکلما، پس نتیجه‏اش چی می‏شود؟ کلما دل علی خلاف ذلک، عقل می‏گوید آقا از هر راهی صدور عن المعصوم به دست تو رسید آن را امتثال بکن حالا اگر یک چیزی برخلافش بود اگر دلیل نقلی ظنی بود که طرحش می‏کنیم اگر هم دلیل قطعی بود تأویلش می‏بریم. نتیجه این قلت این است، کلما ما دل علی خلافه حکم عقلی قطعی مؤول اگر علمی باشد مطروح اگر ظنی باشد.

۳

رد برای کلام متجدیدن

خوب تا اینجا آقایان اخباریه را رد کردیم نعم از اینجا می‏خواهیم آقایان متجددین را رد کنیم. سوال: استاد: ... بله دیگر آنها برای خودشان مسلم است قول و فعل و تقریر معصوم حجت است این حرفی درش نیست ولی اینها می‏خواهند بگویند که آن فعل را باید ببینیم و آن قول را هم باید بشنویم می‏گوییم نه آن قولی که می‏گوییم قول معصوم حجت است از هر راهی به دست بیاوریم خوب وقتی که می‏بینید آقا این الا ان یدع را با این لکن عرفت دو تا کلمه‏اش را می‏کنیم، الا ان یدعی می‏گوید چی؟ می‏گوید آقا سماع موضوعیت دارد ما باید بشنویم. جواب چی؟ می‏گوییم سماع موضوعیت ندارد، طریقیت دارد ما که می‏گوییم باید از ائمه بشنویم برای اینکه به واقع برسیم حالا اگر از یک راه دیگری ما به واقع رسیدیم و از آن راه فهمیدیم امام معصوم این را گفته چه فرقی می‏کند؟ تمام اینهایی را که خواندیم ما دو تا کلمه‏اش کنیم، الا ان یدعا می‏گوید چی؟ می‏گوید آقا سماع موضوعیت دارد یعنی باید امام بگوید من هم بشنوم والا که غیر از این باشد این حکم به درد نمی‏خورد. جواب می‏گوییم چی؟ می‏گوییم آقا سماع موضوعیت ندارد ما اگر می‏گوییم از ائمه بشنویم برای اینکه از راه شنیدن به واقع برسیم حالا اگر از طریق دیگری ما فهمیدیم امام این را فرموده باز هم به واقع می‏رسیم.... سوال و پاسخ استاد: فرقی نمی‏کند عدم حکم هم حکم است دیگر... یعنی حکم شرعی می‏خواهیم بگوییم دیگر. شرعا زکات صائمة واجب است، شرعا زکات معلوفه واجب نیست هر دوش حکم الله است البته اینجا یک اشکالی می‏شود که آیا حکم‏های عدمی هم حکم است یا نه؟ آن باشد در کفایة در جای خودش. ولی فعلاً اینجوری شما بپذیرید هم وجوب زکات در صائمة حکم شرعی است و هم عدم وجوب زکات در معلوفه حکم شرعی است، منتهی آن حکم شرعی را شنیدیم این را از راه مقدمه عقلی درست کردیم. خُب تا اینجا آقا، آقایان متحجرین را رد کردیم. از اینجا می‏خواهیم برویم سراغ آقایان متجددین، [مطالبی در مورد آقای استرآبادی و رد بر اصولیین] من این تعبیر را عرض می‏کنم من چون برخورد داشتم با اینها واقعا یک افکار عجیبی بعضی از اینها دارند همین آقای استرآبادی که حالا خیلی هم مهم است، آقا ایشان حمله می‏کند اینها را من می‏گویم می‏دانم ده دقیقه وقتمان می‏گذرد از درس کم می‏شود و خیلی ما از نظر کمیت واقعا کم می‏کنم ولی خوب من رفقا را حس کردم که خلاصه تحمل می‏کنند، یعنی تا حالا هم کسی به ما اعتراض نکرده ما دوره‏های قبلی خیلی به ما اعتراض می‏کردند که شما خیلی کم می‏خوانی ولی اکثر رفقا با اینکه خواندن اینجاها را من می‏دانم ولی مع ذلک حوصله به خرج می‏دهند باز هم گوش می‏دهند لذا این باعث شده ما یک خرده متفرقه می‏گوییم، علی کل حال متفرقاتش هم به دردتان می‏خورد این‏جور نباشد آقا شما رسائل را صفحه به صفحه نخوانید، ما خودمان رسائل را صفحه به صفحه خواندیم بعد هم دیدیم سوادی نداریم، رسائل را باید خط خط بخوانید رسائل و کفایة باید خط خط خوانده بشود نه صفحه صفحه، لذا اگر ما یک خرده اینطرف و آنطرف می‏رویم می‏خواهیم مطالبی که می‏گوییم یک قدری بهتر روشن بشود.

[اشکال مرحوم استر آبادی به علامه و اصولیین]

این آقای استرآبادی آقا حمله می‏کند به علامه به اصولیین، این چه وضعی شماها درست کردید خبر بر دو قسم است: واحد، متواتر واحد هم یا صحیح است یا حسن است یا موثق است یا ضعیف است حسابی پرخاش می‏کند اینها را از کجا آوردید شماها؟ خب ببینید پدر مرحوم مجلسی جوابش را می‏دهد: پدر مرحوم مجلسی، این پدر و پسر واقعا برکتی هستند برای اسلام و تشییع، پدر در کتاب روضه‏ المتقین حسابی علامه را تأیید می‏کند می‏گوید آقا ما ناچاریم اخبار را تقسیم‏ بندی بکنیم آخر بین ما و ائمه صدها سال فاصله شده ما باید یک مبانی در اختیارمان باشد ببینیم این خبر ضعیف است بگذاریم کنار آن خبر صحیح است عمل کنیم. می‏بینید می‏گویم متحجر برای اینکه این آقا می‏گوید این حرفها را از کجا آوردید؟ ائمه ما که نگفتند ما چند جور خبر داریم خوب نگویند آقا، عقلمان اقتضا می‏کند، هر چی ما فاصله‏امان با ائمه زیادتر باشد احتیاجمان به این مسائل بیشتر می‏شود یا باید یک موازینی در اختیار ما باشد که بفهمیم این خبر ضعیف است بگذاریم کنار یک مبانی در اختیار باشد که بفهمیم این خبر صحیح است حسن است، موثق است خوب پدر مرحوم مجلسی حسابی ایشان را رد کرده. یا یک آقایی به خدمت شما عرض شود الان هم هست به عدد انگشتان ما هم یک مریدهایی دارد ایشان نمازش را اینجوری می‏خواند صراط من انعمت به جای الذین صراط من انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و غیر الضالین، بهش می‏گویند آقا چرا اینجوری می‏خوانی؟ می‏گوید روایت ابن مسعود است، ابن مسعود نمازش را اینجوری می‏خوانده. آقا این به چه درد می‏خورد؟ ببینید مرحوم مجلسی تو بحار چه جوری رد می‏کند، مرحوم مجلسی می‏فرماید ما آقا قرآن متواتر باید تو نماز بخوانیم این قرائت شاذّه است حالا ابن مسعود بیاید بگوید امام صادق گفته غیرالمغضوب غیر الضالین این که قرآن درست نمی‏کند. قرائت شاذّه که قرآن درست نمی‏کند قرائت مشهوره قرائت متواتره در نماز معتبر است. خوب ببینید این آقا اینجوری می‏گوید: عرض کردم من به یکی از رفقا ده بیست سال پیش گفتم لااقل دو تا نماز بخوان چون بعدها پشیمان می‏شوی، بعدها می‏فهمی که این کارت اشتباه بوده، آنوقت سی، چهل سال باید نماز قضا بخوانی اتفاقا حرف ما را گوش داد و بعد هم پشیمان شد. یعنی الان آن آقا نمازش اینجوری است دیگر صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم و الضالین علی کل حال اگر نمازش را همانجوری می‏خواند تمام این نمازها را باید اعاده می‏کرد ولی حرف ما را گوش داد آن موقعی که آنجوری بود هم آن نماز را می‏خواند و هم آن نمازی که ما می‏گوییم می‏خواند، حالا پشیمان شده که آن راه باطل بود. علی کل حال اینها یک تحجرهایی آقا دارند با یک روایت می‏خواهد قرآن درست بکند و بگوید نمازت را با این قرائت بخوان. و یک چیز دیگر الان یادم افتاد این آقایان می‏گویند آهن نجس است چیز عجیبی است واقعا من الان اگر دستم را به سگ بزنم دستم نجس نمی‏شود خشک است دیگر، اما تا بزنم به این می‏شود نجس. می‏گویم آقا دلیلت چی است؟ می‏گوید قال الصادق مَا طَهُرَتْ کفٌّ فِیهَا خَاتَمٌ مِنْ حَدِیدٍ، امام صادق فرموده، پریروز عرض کردم قال الصادق آقا به درد نمی‏خورد صادق چی مقصودشان است به درد می‏خورد، به چه درد می‏خورد قال الصادق؟! قال الصادقی که بفهمیم چی می‏خواهند بفرمایند، مَا طَهُرَتْ بله راست هم می‏گوید روایت است، مَا طَهُرَتْ کفٌّ فِیهَا خَاتَمٌ مِنْ حَدِیدٍ پاک نیست آن دستی که انگشتر آهنی توش باشد، پس معلوم می‏شود آهن نجس است. پس ببینید آقا چقدر تفاوت می‏کند، طهر پاکیزگی است نه پاک، پاک در مقابل نجس است پاکیزگی در مقابل آلودگی است، پاک نیست آن دستی که انگشتر آهنی توش باشد. شما در تیرماه در جزیره ‏العرب یک انگشتر آهنی دستت بکن مشغول فعالیت هم بشو برو ببین چقدر آلودگی زیر این انگشت است یعنی آن عرقها با آن آهن آلودگی درست می‏کند آنوقت هم این مال آهن نیست که مال انگشتر است، اینها می‏گویند نه فرقی نمی‏کند. پس معلوم می‏شود آهن پاک نیست، پاکیزگی را با پاک قاطی می‏کنند بعد هم می‏گویند آهن نجس است تا دستگیره تاکسی را باز می‏کنی باید دستت را آب بکشی، تا اینکه دستت را با اینکه سگ اینجوری نیست من اگر دستم را به سگ بمالم هیچ طوری نیست اما تا به این بمالم دستم نجس می‏شود علی کل حال آقا یک قدری عنایت کنیم همانی که عرض کردم علیکم بالدرایة لا بالروایة همت العلماء ببینید این روایتها را مرحوم مجلسی جلد دو تو ذهنم است صفحه ۱۶۰، تمام این روایات را نقل می‏کند. یکی دیگر هم الان یادم افتاد یک موقعی به ما رسید گفت عمامه شما عمامه شیطانی است، گفتم چرا؟ گفت برای اینکه الطابقیة عمة الابلیس، عمامه طابقی عمامه ابلیس است. عمامه را باید باز کرد تنکش را اگر باز نکنی طابق است پس عمامه‏‌های شما طابقی است طابقی هم عمة ابلیس. گفتم آقا برو مرحوم فیض را نگاه کن همان موقع من یادم بود مرحوم فیض را من سی سال پیش تقریبا دیدم در کتاب وافی ایشان می‏گوید آقا زمان اول اسلام، ببینید چقدر فرق می‏کنم علیکم بالدرایة لا بروایة، همانطوری که قرآن شأن نزول دارد اخبار هم شأن صدور دارد ببینید پیامبر کی این حرف را زدند در اوایل اسلام هم یهودی‌ها ریش داشتند، هم مسلمانها، هم یهودیها عمامه داشتند هم مسلمانها، پیغمبر دستور دادند مسلمانها حنا ببندند به محاسنشان، تحت الحنک هم آویزان کنند که معلوم بشود این آقای ریش‏دار عمامه مسلمان است چه دخلی به زمان ما دارد؟! ببینید مرحوم فیض علیکم بالدرایة را رعایت کرده یعنی تندی نگفته قال الصادق مثل این آقا، که عمامه شما عمامه شیطانی است برای اینکه حنکش را باز نمی‏کنی. مرحوم صدوق شأن نزول حدیث را شأن صدور حدیث را در نظر می‏گیرد آنوقت حدیث را معلوم می‏کند.

علی کل حال تا اینجا این آقایان متحجرین را رد کردیم. حالا می‏خواهیم آقایان متجددین، آقایان روشنفکر را می‏خواهیم رد کنیم یک روزی عرض کردم این فقها و اصولیین گیر کردند بین اخباریین و روشنفکرها، اخباریین می‏گویند اینها دین ندارند، روشنفکرها می‏گویند اینها مرتجع هستند فناتیک حرف هزار سال پیش را می‏زنند، نه بابا فناتیک هم نیستیم، مرتجع هم نیستیم حرفها را هم خوب می‏فهمیم خلاصه مطلب اینی که الان می‏خواهیم بگوییم این است، ایشان می‏گوید نه آن طرف و نه این طرف، اینطرف چه کار می‏کنند؟ اینها اول با عقلشان مناطات احکام را در نظر می‏گیرند چرا شارع گفته انگشتر طلا الان یادم افتاد این مثال را، چرا شارع گفته انگشتر طلا حرام است؟ به علت اینکه تمرکز ثروت می‏شود، یک انگشتر طلا اگر آدم دستش کند این تمرکز ثروت است آنوقت شارع راضی نیست برای این حرام کرده،... داریم یک انگشتر پانصد تومانی طلا شما دستت کنی حرام است نمازت هم باطل است اما یک انگشتر نقره ده هزار تومانی دستت کنی هیچ عیبی هم ندارد. پانصد تومان کجاش تمرکز ثروت است این حرفها چیه می‏زنید؟ شارع مقدس فرموده آقا انگشتر طلا حرام است حالا می‏خواهد تمرکز ثروت بشود دو میلیون بیارزد یا این انگشتر صد تا یک تومانی بیارزد همین‏قدر که انگشتر طلا است حرام است، انگشتر نقره هم با یک نگین فیروزه خیلی جالب، البته اینکه حالا می‏گویم آن هم نه اینکه باید در حد اشخاص است هر کسی یک شئوناتی دارد، من که شأنم نیست الان یک انگشتر بیست هزار تومانی، پنجاه هزار تومانی دستم بکنم ولی می‏خواهم بگویم یک انگشتر طلای پانصد تومانی برای من حرام است اما یک انگشتر نقره پنج هزار تومانی عیبی ندارد. علی کل حال این آقایان چه کار می‏کنند حکم‏هایی که می‏شنوند اول می‏روند سراغ لمّش، لمّ یعنی علت،

[انواع علت]

ما دو جور علت داریم، دلیل انّی، دلیل لمّی، دلیل لمّی آنی است که از علت پی به معلول می‏بریم، دلیل علی این است که از معلول پی به علت می‏بریم. اینها اول می‏برند سراغ لمّ حکم، ببیند شارع چرا گفته طلا حرام است برای مرد، آنوقت آن لمّ حکم را که به دست می‌‏آورند چی است؟ تمرکز ثروت، از آنجا می‌‏آیند اینطرف می‏گویند نخیر اگر انگشتر نقره هم قیمتش زیاد باشد آن هم تمرکز ثروت است و حرام است پس خلاصه کار اینها هم ممنوع است. عقل آقا چقدر اعتبار دارد، تا همان مقداری که خود شارع فرموده تا آن مقداری که حالیش می‏شود، عقل خبر از واقعیات ندارد عقل خبر از مناطات احکام ندارد شارع می‏فرماید طلا حرام است علتش چی است؟ نرو دیگر سراغ لمّش، بعد از آنجا برگرد به اینجا بگو حالا که علت آن حکم این است پس مثلاً حکم این است.

ایشان می‏فرماید نعم، بله قبول داریم انصاف این است که عقلمان را تو علل نباید به کار بندازیم، ما تا حالا به این آقایان می‏گفتیم، آقایان اخباریین می‏گفتیم عقل معتبر است حرفهاش اما حالا می‏خواهیم بگوییم چی؟ معتبر است بر استکشاف احکام نه در فهمیدن علل احکام نخیر علل احکام همین کاری که آقایان روشنفکرها می‏کنند می‏گویند شارع این را گفته علتش این است علت را که با عقل خودشان به دست می‏آورند از آنجا برمی‏گردند یک حکم شرعی درست می‏کنند. انصاف مطلب این است این کاری هم که روشنفکرها می‏کنند درست نیست، چه کار می‏کنند؟ رکون می‏کنند، یعنی اعتماد می‏کنند به عقل فی ما یتعلّق بادراک مناطات احکام، مناطات همان علل واقعیه را می‏گویند همان لمّ حکم را می‏گویند عقلشان را به کار می‏اندازند در علل احکام لینتقل منها از آن مناطات تا اینکه ذهنشان یعنی از علت پی به معلول می‏برند لینتقل از آن مناطات به ادراک نفس احکام. ایشان می‏فرمایند این رکون موجبٌ، موجبٌ خبر رکون است، این رکون به عقل اعتماد به عقل در علل احکام این موجب خطای کثیر است فی نفس الامر، نفس الامر یعنی واقع یعنی آدم علل حکم را با عقل خودش درست بکند کثیرا ما در امور واقعیه به خطا می‏افتد. ان لم یحتمل ذلک عند المدرک، آن آقایی که الان دارد علت حکم را نگاه می‏کند آن احتمال خطا نمی‏دهد ولو آن الان برای خودش احتمال خطا نمی‏دهد حالا قطع هم برایش پیدا شده ولی ما این را می‏دانیم که عقل ما دیگر آنجاها کاربرد ندارد که علل واقعیه احکام را بدانیم این آقای مُدرِک یعنی اینکه می‏خواهد احکام واقعی را علتش را با عقل خودش درک بکند اگر چه احتمال این خطا را نمی‏دهد ذلک به خطا برمی‏گردد اگر چه احتمال خطا عند المدرک نیست، اما بالاخره ما می‏دانیم احتمال خطا زیاد است کما یدلّ علیه اخبار الکثیره و ما اخبار کثیره بر این مطلب داریم کدام مطلب؟ حرمت رکون، حرام است آدم رکون بکند، اعتماد بکند به مناطات احکام و با عقل خودش بخواهد مناطات را به دست بیاورد روایات زیاد داریم یکیش همانی است که جلسه قبل خواندیم، دین الله لایصاب بالعقول الناقصة و الاراء الباطلة و المقائیسة الفاسده، معنایش این است یعنی با عقل ناقصت شما نمی‏توانی علل احکام را بفهمی و بگویی علت حرمت طلا برای مرد تمرکز ثروت است اینها حرفهای زیادی است. دوباره روایتی دیگر، لاشی‏ء ابعد عن دین الله من عقول الناس، این روایت را آقا ایشان تو کتاب انسداد هم نقل می‏کند صفحه ۱۵۸ به جای الناس رجال دارد صفحه ۱۵۸ با این کتابها آنجا همین حدیث را ایشان نقل می‏کند لاشی‏ء ابعد به جای ناس، رجال دارد یعنی مردم یا همه مردم یا مردها اینها عقلشان از دین خیلی دور است. یعنی انسان با این عقل‏ها نمی‏تواند دین درست بکند. یعنی مقصود دین واقعی که با عقلش بخواهد علت برای احکام درست کند. ولی من تا حالا این روایت را پیدا نکردم نه با تعبیر ناس که اینجاست نه با تعبیر رجال که در اینجاست صفحه ۱۵۸ آن که تو وسائل دارد جلد ۱۸، صفحه ۱۴۹، حدیث ۶۱، این است: لیس شی‏ءٌ به جای لا، لیس است فرقی نمی‏کند به جای دین هم قرآن است باز هم فرقی نمی‏کند دین خدا همان قرآن است قرآن هم همان دین خداست معنا فرقی نمی‏کند ولی می‏خواهم عرض بکنم این لفظی که ایشان نقل کرده حالا یا الناس در اینجا یا الرجال در آنجا تو روایات من پیدا نکردم اگر پیدا کردید به ما خبر بدهید. اما آنی که تو روایت است به جای الناس و الرجال قرآن است یعنی به جای دین قرآن است به جای ناس رجال است علی کل حال اگر خواستید به وسائل مراجعه کنید جلد ۱۸، صفحه ۱۴۹، حدیث ۶۱، اینجوری است: لیس شی‏ء به جای لاشی‏ء، ابعد عن عقول الرجال من تفسیر القرآن، من قرآن هم نیست من تفسیر قرآن است. یعنی عقل مردم از تفسیر قرآن خیلی به دور است عقل‏های معمولی نمی‏توانند تفسیر کنند قرآن را، در حالی که ما خیلی می‏بینیم این آقایان روشنفکرها می‏گویند نه من برداشتم از این آیه این است، خوب خیلی حرف خطرناکی است من برداشتم خوب شما کی هستی؟ استاد دانشگاه، خوب باشد استاد دانشگاه روی چشم ما ولی تو کار خودت. من برداشتم از این آیه این است، این خیلی غلط است. این روایت طبق آن مدرکی که من دیدم این است، عقل‏های مردم از تفسیر قرآن خیلی به دور است یعنی اگر بخواهند تفسیر قرآن کنند باید سراغ ما بیایند ما ببینیم آیه را چه جوری تفسیر می‏کنیم آنجوری تفسیر بکنند. پس نتیجتا این هم یک روایت

و اوضح من ذلک روایت ابان که آن روز بشارتش را دادیم که آقای ابان یک روایتی نقل می‏کند این دیگر خیلی به جا روشن می‏کند قضیه را روشن می‏کند که ما اصلاً با این عقول معمولی مناطات احکام را نمی‏فهمیم.

[شخصیت ابان بن تغلب]

اول بدانید ابان بن تغلب از نظر علمی کی بوده و از نظر تسلیمش در مقابل ائمه ما کی بوده، انقدر ایشان تسلیم ائمه است که حضرت صادق می‏گوید: آقا یک انار یا یک سیب را اگر دو نیم بکنی بگویی این نیمش حرام است آن نیمش حلال است من این نیم را می‏گذارم کنار آن نیمش را می‏خورم، با اینی که عقلاً اگر حرام باشد همه‏اش حرام است، اگر حلال باشد همه‏اش حلال است ولی اینطوری که تسلیم است، می‏گوید من اینجوری تسلیم شما هستم که اگر این میوه را دو قسم بکنی بگویی این حرام است، این حلال است من فقط از نصفش مصرف می‏کنم. این از نظر اعتقادش و تسلیمش در مقابل ائمه. از نظر علمی هم آنقدر شخصیت دارد حضرت می‏فرمایند: یا ابان احبُّ، من دوست دارم اَن تجلسَ المسجد و تفتی الناس، من دوست دارم مثل شماها تو مسجد بنشینید و برای مردم فتوا بدهید [قال له الباقر علیه السلام: اجلس فی مسجد المدینة و أفت الناس، فإنی أحب أن یری فی شیعتی مثلک.] این حالا معلوم می‏شود آدم ملّایی بوده خلاصه یک آدمی بوده سر و کار داشته با حقایق مطالب که حضرت دستور می‏دهند تو صلاحیت فتوا دادن داری. حالا این آقا در طول عمرش یکجا روشنفکر شده یک خبری یک جا همین یک جا هم داریم، که حضرت هم توبیخش می‏کنند می‏گویند: مهلا یا ابان ساکت شو السنة اذا قیست محق الدین، دین را اگر بخواهی، فقط یکجا فقط در یک جا یک مقداری روشنفکر شده، و آن این است می‏گوید آقا ما تو شهرمان که بودیم عراق به ما این روایت را می‏گفتند من می‏گفتم این حکم شیطانی است و رد می‏کرد روایت را. حضرت فرمودند کدام حکم؟ گفت: یک آقایی اینجوری نقل می‏کرد که اگر مرد یا زن یک دانه انگشتش را خطاءً کسی قطع بکند باید ده تا شتر بده چون اگر عمدا قطع بکند که آن مجنی علیه حق دارد قصاص بکند یا دیه بگیرد، حالا اگر بخواهد دیه بگیرد چه مرد چه زن یک انگشتش را اگر کسی سهوا اشتباها قطع کرد باید ده تا شتر بدهد، دو تا انگشت را قطع کرد چه مرد چه زن باید بیست تا شتر بدهد، سه تا انگشت را قطع کرد چه مرد چه زن باید سی تا بدهد، چهار تا انگشت را قطع کرد مال مرد باشد چهل تا مال زن باشد بیست تا، این گفت سبحان الله ما این اتفاقا می‏شنیدیم چهار تا انگشت زن با دو تا انگشت زن قیمتش یکی است؟ یعنی همانطور که دو تایش بیست تا شتر است قیمتش و دیه‏اش، چهار تایش هم بیست تا شتر است آنوقت حضرت فرمودند ساکت شو برای اینکه زن تا موقعی که به ثلث نرسیده دیه با مرد یکسان است آخر می‏دانید که دیه کامل صد تا شتر است یا دویست تا گاو است یا هزار مثقال طلا یا ده هزار مثقال نقره، غرض صد تا شتر یکی از دیه‏‌های کامله است. خوب ثلثش چند تا می‏شود؟ سی و دو سه تا است حضرت می‏فرمایند تا سه تا با مرد یکی است یعنی تا سه انگشت چون می‏شود ثلث دیه هم مال آن سی تا شتر است هم مال این سی تا شتر است. یعنی هم او سی تا و هم این سی تا، اما چهار تا که شد از ثلث می‏گذرد آنجاست که دیگر مال مرد هی ده تا ده تا می‏رود بالا که ده تا انگشتش قیمت یک انسان کامل دارد ولی مال زن اینجوری نیست، مال زن به ثلث که می‏رسد یعنی به سی و دو سه تا که می‏رسد برمی‏گردد می‏شود نصف یعنی چهل تا می‏شود نصف. این همان عرض کردم این همان حکمی است که آن دختر سبک اسمش را نمی‏خواهم بیاورم تو روزنامه‏ اش مسخره کرده بود، که خلاصه این حرفها چیه اینها بی‏احترامی به زن است خوب منتها باباش از شخصیتهای مملکت است و روزنامه‏اش را هم که نمی‏شود تعطیل بکنیم و هر غلطی که دلش می‏خواهد می‏کند. یکی هم نیست بگوید آقا شما دوچرخه سواریت را بکن شما چه کار داری به این حرفها اینها را واقعا عرض می‏کنم آخر چرا اینجوری دخالت می‏کنند در احکام شرعیه؟! علی کل حال این آقا آمده این خانم یعنی آمده این حکم را مسخره کرده و گفته اینجوری نیست باید زن و مرد همه یکسان بشوند. و حال آنکه اینها قیمت جسمی است از نظر جسم شارع مقدس فرموده قیمت او انقدر است، قیمت این هم انقدر، این منافات ندارد با اینکه روحش مثل حضرت زینب باشد یک حضرت زینب به قدر همه مردهای دنیا می‏ارزد. بله یک حضرت زینب از نظر روحی به قدر همه مردهای دنیا می‏ارزد. این عمده است حالا از نظر جسمی شارع مقدس گفته از ثلث به بالا قیمت این نصف است و قیمت آن دو برابر است اینها را که دیگر انسان نباید خلاصه به حساب پوزخند بزند و اسلام را با این جور احکام بیاید خلاصه زیر سئوال ببرد.

حالا عنایت بفرمایید اوضح من ذلک واضح‏تر از همه این روایات، روایت ابان بن تغلب است عن الصادق علیه‏ السلام:

قال: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ مَا تَقُولُ فِی رَجُلٍ قَطَعَ إِصْبَعاً مِنْ أَصَابِعِ الْمَرْأَةِ کمْ فِیهَا یک مردی انگشت یک زنی را البته خطئا عرض کردم می‏گوید در تقدیر است خطئا اشتباها والا اگر عمدا باشد که هم می‏تواند دیه بگیرد و هم می‏تواند قصاص بکند، یک کسی خطئا انگشت یک زنی را قطع می‏کند، کم فیها من الدیه، دیه‏ اش چی است؟ «قَالَ عَشَرَةٌ مِنَ اَلْإِبِلِ» ده تا شتر، «قُلْتُ قَطَعَ اِثْنَینِ» دو انگشت از زن را قطع می‌کند، «فَقَالَ عِشْرُونَ» بیست تا «قُلْتُ قَطَعَ ثَلاَثاً»، «قَالَ ثَلاَثُونَ»، «قُلْتُ قَطَعَ أَرْبَعاً قَالَ عِشْرُونَ»، گفتم چهار تا انگشت زن؟ فرمودند عین دو تا است. قلت سبحان الله اینجا تعجب کرد. حالا امام دارد برایش می‏گوید باز هم می‏گوید سبحان الله، در مقام تعجب می‏گوید چطور می‏شود؟ یقطع ثلاث فیکون علیه ثلاثون، آنوقت یقطع اربع فیکون علیه عشرون، و کان یبلغنا هذا این حکم به گوش ما رسیده بود و نحن فی العراق آنموقع که ما در عراق بودیم این حکم را شنیده بودیم ولی می‏گفتیم ان الذی جاء به شیطان ان الذی جاء به شیطانٌ ولی ما در عراق که بودیم این حدیث را می‏شنیدیم می‏گفتیم اینها حرفهای شیطانی است. قال علیه‏ السلام مهلاً یا ابان، ساکت شو یا اصبر، صبر کن خیلی عجله نکن هذا حکم رسول الله این دیگر از آن روایتهایی است که مسلّم است، آدرسش را هم ندادم ظاهرا بله جاهای دیگر آقا تو کافی نقل شده، ولی عبارتهایش فرق دارد، وسائل را بنویسید وسائل جلد ۱۹، صفحه ۲۶۸، حدیث اول، طرف می‏گوید اگر مراجعه کنید کلماتش کاملاً با این تطبیق می‏کند. من کافی را هم مراجعه کردم ولی دیدم بعضی از کلماتش فرق دارد هذا حکم الرسول الله ان المرأة تعاقل الرجل، تعاقل یعنی تساوی ان المرأة تساوی الرجل الی ثلث دیه، زن تا ثلث دیه مساوی با مرد است یعنی تا سی و دو سه تا فأذا بلغت الثلث که اگر شد چهل تا از ثلث رفت به بالا اذا بلغ الثلث رجعت الی النصف یعنی دیگر از اینجا به بعد برمی‏گردد نصف می‏شود. یا ابان انک اخذتنی بالقیاس تو می‏خواهی من را به قیاس اخذ بکنی یعنی اراده کردی من متلبس بشوم به لباس قیاس و مطابق قیاس و عقل تو حرف بزنم و حال آنکه السنة اذا قیست محق الدین، سنت اگر بخواهد با قیاس و با این عقل‏های ناقص ما حل بشود دین نابود می‏شود. خوب یک اشکال دیگری هم یک نفر دیگر کرده، که خوب اینکه چه دلالتی دارد شما بنا شد یک روایتی بیاورید که چی بگوید؟ بگوید با عقلت علل احکام را ملاحظه نکن اینکه دلالتی بر او ندارد؟ حضرت توبیخ دارد می‏کند ابان را چرا سبحان الله گفتی چرا گفتی این حکم شیطانی است چرا آمدی خبر ظنیه را با عقلت حساب کردی؟ حضرت همش دارند این را توبیخ می‏کنند نگفتند که عقلت را به کار نینداز آخر این روایت را برایی چی ما آوردیم؟ ما این روایت را آوردیم که بگوییم مقصود چیه؟ حضرت می‏خواهند بفرمایند لمّ حکم را نگاه نکن مناطات حکم را با عقلت نگاه نکن ما این روایت را برای این آوردیم کی حضرت همچنین حرفی را زدند؟ ایشان می‏گویند که بله ظاهرش این است که حضرت دو تا توبیخ کردند یکی اینکه چرا این روایت را رد کردی چرا گفتی این روایت شیطانی است؟ اما واقعش را یک کمی دقت کن در حقیقت حضرت می‏خواهند بفرمایند چرا عقلت را بردی تو مناطات احکام؟ دقت کردید ولو ظاهرش حضرت این را نمی‏گوید اما اگر خوب دقت کنید حضرت می‏خواهند به ابان همین را بگویند تو که همیشه تسلیم ما بودی چرا در این مسئله عقلت را بردی روی مناطات واقعیه و از آنجا می‏خواهی حکم بکنی، این حکم شیطانی است، این هی قلت است‌ها ان قلت، ان قلت را در تقدیر می‏گیری، ان قلت این روایت شاهد ما نشد شما بنا شد یک روایتی بیاورید که چی بگوید؟ آن روایت بگوید عقلت را به مناطات به کار نینداز، بنا شد شما یک همچنین روایتی بیاوری اینکه آن نیست، قلت هی این روایت و ان کانت ظاهرة فی توبیخ ابان درست است ظاهرش همین است که حضرت دارند ابان را توبیخ می‏کنند بر رد روایت ظنیه‏ای که سمعها فی العراق به مجرد استقلال عقله بخلافه عقل این آقای ابان خلافه باید خلافها باشد که به روایت برمی‏گردد ولی هر چی نسخه من دیدم همه ضمیرها مذکر است پس برگردانیم به مضمون روایت، بله آقا، مضمون حالا مضمون باشد یا حکم باشد فرقی نمی‏کند، غرض اگر بخلافها بود که خیلی خوب بود ضمیر به روایت برمی‏گشت اما حالا که همه نسخه ‏ها ضمیر مذکر است به خلاف مضمون روایت یا به قول ایشان به خلاف حکم، نه فرقی نمی‏کند می‏خواهیم یک مذکر درست کنیم دیگر حالا یا حکمش را ایشان بگوید یا مضمونی که، شما می‏گویید مضمونی که من می‏گویم، علی کل حال این یک توبیخ که حضرت می‏فرمایند چرا عقل مستقلت را بر خلاف این روایت، این یک توبیخ.

أو علی یعنی حضرت توبیخ کردند این توبیخ دومی است این روایت و ان کان ظاهرةً در اینکه توبیخ کردند حضرت ابان را علی تعجبه، تعجبش قلت سبحان الله بود علی تعجبه مّما حَکمَ به الامام من جهت مخالفته لمقتضی القیاس درست است ظاهر این روایت ابان را توبیخ کرده که چرا آن روایت را رد کردی؟ چرا سبحان الله گفتی؟ الا اما خوب دقت بکن کأنّه حضرت می‏خواهند چی بگویند؟ می‏گویند چرا عقلت را بردی آنطرف‌ها چرا عقلت را بردی تو مناطات احکام تا بیایی بگویی با عقل سازگار نیست چهار تا انگشت بیست تا شتر، دو تا انگشت هم بیست تا شتر؟ الا ان مرجع الکل، این الکل الف و لامش عوض از مضاف‏ الیه است یعنی مرجع کل من التوبیخین، درست است حضرت دو تا توبیخ کردند الکل یعنی کل من التوبیخ الف و لام عوض از مضاف‏ الیه است مرجع این دو تا توبیخ را اگر خوب دقت کنید برگشتش به توبیخ بر مراجعه عقل است در استنباط احکام، یعنی کأنه حضرت توبیخشان در حقیقت این است چرا می‏خواهی با عقلت آن احکام واقعیه را شما بفهمی فهو توبیخ علی المقدمات المقتضیة الی مخالفة الواقع، پس حضرت در حقیقت می‏خواهند توبیخ بکنند آن مقدماتی که منجر به این تعجب شده آن را می‏خواهند محکوم کنند. ولو در ظاهر می‏گوید چرا تعجب کردی ولی در واقع حضرت می‏خواهند بگویند آن مقدماتی را که تو طی کردی و به این نتیجه رسیده، آن مقدمات کار بدی است.

والسلام علیکم و رحمة الله.

نهيتكم عنه» (١) ـ ثمّ أدركنا ذلك الحكم إمّا بالعقل المستقلّ وإمّا بواسطة مقدّمة عقليّة ، نجزم من ذلك بأنّ ما استكشفناه بعقولنا صادر عن الحجّة صلوات الله عليه ، فيكون الإطاعة بواسطة الحجّة.

إلاّ أن يدّعى : أنّ الأخبار المتقدّمة وأدلّة وجوب الرجوع إلى الأئمة صلوات الله عليهم أجمعين تدلّ على مدخليّة تبليغ الحجّة وبيانه في طريق الحكم ، وأنّ كلّ حكم لم يعلم من طريق السماع عنهم عليهم‌السلام ولو بالواسطة فهو غير واجب الإطاعة ، وحينئذ فلا يجدي مطابقة الحكم المدرك لما صدر عن الحجّة عليه‌السلام.

لكن قد عرفت عدم دلالة الأخبار (٢) ، ومع تسليم ظهورها فهو أيضا من باب تعارض النقل الظنّي مع العقل القطعي ؛ ولذلك لا فائدة مهمّة في هذه المسألة ؛ إذ بعد ما قطع العقل بحكم وقطع بعدم رضا الله جلّ ذكره بمخالفته ، فلا يعقل ترك العمل بذلك ما دام هذا القطع باقيا ، فكلّ ما دلّ على خلاف ذلك فمؤوّل أو مطروح.

عدم جواز الركون إلى العقل فيما يتعلّق بمناطات الأحكام

نعم ، الإنصاف أنّ الركون إلى العقل فيما يتعلّق بإدراك مناطات الأحكام لينتقل منها إلى إدراك نفس الأحكام ، موجب للوقوع في الخطأ كثيرا في نفس الأمر ، وإن لم يحتمل ذلك عند المدرك ، كما يدلّ عليه الأخبار الكثيرة الواردة بمضمون : «أنّ دين الله لا يصاب بالعقول» (٣) ، و «أنّه لا شيء أبعد عن دين الله من عقول

__________________

(١) الوسائل ١٢ : ٢٧ ، الباب ١٢ من أبواب مقدّمات التجارة ، الحديث ٢.

(٢) راجع الصفحة ٦٠.

(٣) تقدّم الحديث في الصفحة السابقة.

الناس» (١).

وأوضح من ذلك كلّه : رواية أبان بن تغلب عن الصادق عليه‌السلام : «قال : قلت : رجل قطع إصبعا من أصابع المرأة ، كم فيها من الدية؟ قال : عشر من الإبل. قال : قلت : قطع إصبعين؟ قال : عشرون. قلت : قطع ثلاثا؟ قال : ثلاثون. قلت : قطع أربعا؟ قال : عشرون. قلت : سبحان الله! يقطع ثلاثا فيكون عليه ثلاثون ، ويقطع أربعا فيكون عليه عشرون؟! كان يبلغنا هذا ونحن بالعراق ، فقلنا : إنّ الذي جاء به شيطان! قال عليه‌السلام : مهلا يا أبان ، هذا حكم رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله ، إنّ المرأة تعاقل الرجل إلى ثلث الدية ، فإذا بلغت الثلث رجعت (٢) إلى النصف ، يا أبان ، إنّك أخذتني بالقياس ، والسنّة إذا قيست محق الدين» (٣).

وهي وإن كانت ظاهرة في توبيخ أبان على ردّ الرواية الظنّية ـ التي سمعها في العراق ـ بمجرّد استقلال عقله بخلافه ، أو على تعجّبه ممّا حكم به الإمام عليه‌السلام ؛ من جهة مخالفته لمقتضى القياس (٤) ، إلاّ أنّ مرجع الكلّ إلى التوبيخ على مراجعة العقل في استنباط الأحكام ، فهو توبيخ على المقدّمات المفضية إلى مخالفة الواقع.

__________________

(١) لم نعثر على هذا المضمون في المجاميع الحديثية ، نعم ورد في الوسائل ما يقرب منه ، انظر الوسائل ١٨ : ١٤٩ ، الباب ١٣ من أبواب صفات القاضي ، الحديث ٦٩ و ٧٣.

(٢) كذا في المصادر الحديثية ، وفي النسخ : «بلغ الثلث رجع».

(٣) الوسائل ١٩ : ٢٦٨ ، الباب ٤٤ من أبواب ديات الأعضاء ، الحديث الأوّل.

(٤) في (ظ) و (م) بدل «لمقتضى القياس» : «للقياس».