ایشان میفرمایند این روایات معنایش این نیست:
اولا: ما قبول نداریم که وساطت حجّت و تبلیغ حجّت در احکام عقلیه، لزومی داشته باشد.
عقل میگوید اطاعت مولا واجب است کدام عقلی است این حرف را نزده حالا خدا هم هیچی عقل میگوید اطاعت مولا واجب است و من میدانم مولا راضی نیست به ترک این کار خوب عقل به من میگوید حتما باید آن کار را بکنی یعنی وجوب اطاعت را دیگر لازم نیست ما از معصوم بگیریم وجوب اطاعت از احکام عقلیه است اگر هم قرآن میفرماید "اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول" امر ارشادی است یعنی ارشاد به همان حکم عقل است مثلا همان مثالی که ما دیروز زدیم من الآن یقین صد در صد دارم که مولا راضی نیست به ترک حفاظت فرزندش حتماً، حتماً مولا دوست دارد من فرزندش را در نبودش حفاظت بکنم خوب این مسلّم است من یقین دارم که مولا راضی نیست به ترک حفاظت فرزندش این یک مطلب.
از آن طرف هم یقین دارم عقل به من میگوید اطاعت مولا واجب است (عرض کردیم ایشان پای خدا را میآورد در کار حالا ما مثال معمولیش را بزنیم آن هم به طریق اولی) از آن طرف میدانم مولی راضی نیست به اینکه این بچّه را من یله و رها کنم از آن ور هم میدانم اطاعت مولا واجب است مولا هم که به من گفته حفاظت کن بچّه را من از روی عقل خودم اینها را که کنار هم میگذارم هم باید در چاه را ببندم هم در پشت بام را. برای اینکه اگر تو حیاط باشد ممکن است تو چاه بیفتد اگر از حیاط برود بیرون ممکن است برود رو پشت بام از آن ور بیافتد. عقل به من میگوید بعد از این دو مقدمه شما برایت واجب است هم در چاه را ببندی هم در پشت بام و حال اینکه مولا نگفته پس میخواهیم بگوئیم این طور نیست.
خلاصه آقا قول معصوم را ما اگر عمل میکنیم برای رسیدن به واقع است حالا اگر در یک مسئلهای امام چیزی نفرموده بود من قطع پیدا کردم که حکم الله واقعی این است خوب این کافی است دیگر اینطور نیست
ما چرا به قول معصوم عمل میکنیم؟ برای رسیدن به واقع است اگر این واقع را از راه عقل صد درصد من به دست آوردم (البته مزاحم کتاب و سنت هم نباشد) از راه عقل صد در صد به دست آوردم حکم الله واقعی این است از آن ور هم میدانم خدا اطاعتش واجب است احکام واقعی اش را هم از من میخواهد خوب (همان طوری که اگر امام بفرمایند چیزی واجب است) بر من واجب است اطاعت بکنم، اگر از راه عقل هم قطع پیدا کردم چیزی واجب است و شارع راضی به ترکش نیست باید آن چیز را امتثال کنم این ادلهای که شما آوردی و میخواهد از آن حتماً، حتماً استفاده توسیط حجّت بکنید به طوری که اگر عقل یک حرفی زد بگوئیم ملغی به طور کلّی اینجور نیست.
[این نسبتی که به اخباریین دادهاند صحیح نیست]
حالا یک مطلب را هم عرض بکنم، متعدد آقایان به من اشکال کردهاند یک خورده هم تقصیر من است من روز اوّل باید یک چیزی را میگفتم فراموش کردم آن روز البته به درس امروز کاری نداره وا این را عرض بکنم ما روزی که تنبیه ثانی را شروع کردیم ایشان فرمودند به اخباریین اینجوری نسبت دادهاند که اخباریین میگویند فقط قطعی که از کتاب و سنّت به دست میآید حجّت است و اگر از جاهای دیگر قطع پیدا بکنیم چنین چیزی اصلاً حجّت نیست ایشان یک همچین نسبتی دادهاند.
به آن آقایان هم عرض کردم آقای آخوند میفرمایند این کذب محض است یعنی شیخ انصاری مثلاً اشتباه کردند که این آقایان همچین حرفی میخواهند بزنند. کفایه را ببینید (جلد ۲ آن کفایه قدیمیها آخر صفحه ۳۲) ایشان میفرماید ولو همچنین نسبتی شیخ انصاری یا دیگران دادهاند به اخباریین که گفتهاند قطع از غیر کتاب و سنّت حجّت نیست ولی هذا کذبٌ مَعَه ما مراجعه کردیم همچین چیزی نیست بعضی از آقایان هم گفتند ما هر نه تا دلیل آقای استرآبادی را مراجعه کردیم همچین چیزی نمیخواهد بگوید که به ایشان عرض کردم حق با شماست غرض این حرفهایی که ما چند روز است داریم میزنیم روی فهم ایشان است ایشان اینجوری فهمیده که آقایون اخباریین میگویند قطع از کتاب و سنّت اگر به دست بیاید حجّت است و از غیر کتاب و سنّت حجّت نیست ایشان اینجوری فهمیده که این آقایون این را میگویند آن وقت رو این حساب فهم خودشان دارند اشکالاتی هم میکنند.
خلاصه مطلب ما الآن میخواهیم این را بخوانیم ما قبلاً گفتیم قطع طریقی حجّت است از هر راهی شما قطع برایت پیدا بشود که حکم الله واقعی این است به شرطی که معارض با کتاب و سنّت نباشد آن حکم الله واقعی برای شما نافذ است و باید به او عمل بکنی لذا ایشان
سؤال: (مفهوم نبود) جواب استاد: بله عرض کردیم حالا آن روز عرض کردیم که اینها میگویند کتاب هم به درد استدلال نمیخورد برای اینکه "یعرف القرآن من خوطب به" حالا البته همه شان هم این را نمیگویندها غرض دیروز با بعضی آقایون همین صحبتها بود یک وقت قاطی نشود مرحوم مجلسی هم از محدثین است (و تقریباً ایشان جنبه اخباری مسلک دارد، امّا اگر ایشان زنده بشود تمام این علمایی که ما داریم همه باید شاگرد مجلسی بشوند واقعاً اگر تقلید ابتدایی جایز بود بنده از الآن مقلّد مرحوم مجلسی میشدم اینقدر ایشان مبانی کتاب و سنّت و عقل و همه اینها در اختیار ایشان هست.) و خلاصه ایشان روایاتی را نقل میکند که ائمّه خودشان دستور اجتهاد دادند. امام رضا فرمودند "علینا بالقاء الاصول و علیکم بِالتَّفَرُّع" ما کلّیات را میگوییم شما متفرّعات را از کلّیات ما استفاده بکنید، اجتهاد هم همین است لذا مرحوم مجلسی در «بیانٌ» میفرماید از این حدیث ما میفهمیم که انسان میتواند اجتهاد بکند و استنباط بکند احکام شرعیه را از کلّیاتی که ائمّه فرمودند. علی کل حال این آقایان مثل مرحوم مجلسی را ما نمیگوییم ایشان عرض کردیم مبانی حسابی دستش است و اجتهاد را قبول دارد تقلید را قبول دارد منتهی خیلی از این حرفهای اصولیین را قبول ندارد خوب نداشته باشند عیبی ندارد سیّد مرتضی هم استصحاب را قبول ندارد میرسیم بعداً سیّد مرتضی اصلاً استصحاب را جایز نمیداند میگوید ما استصحاب نداریم پس مانعی ندارد اگر کسی یک مطلب اصولی را ردّ بکند استدلالاً آن که عیبی ندارد.
خلاصه مطلب برویم سر حرف خودمان خواستم بگویم آن نسبتی که ایشان دادند از روز اوّل هم روی آن نسبت ما آمدیم جلو رو قول آقای آخوند همچین نسبتی درست نیست.
خوب این ان قلتی که دیروز خواندیم میخواهیم جواب بدهیم اولاً ثانیاً فعلاً اوّلـَنِش را بخوانیم:
"أوّلا: نَمنَعُ مَدخلیّةُ تَوَسُّطِ تَبلیغ الحجّة" یا این توسّطش زیادی است یا تبلیغش، چون توسّط تبلیغ دیگر نمیخواهد. در ثانیاً هم نگاه کنید ایشان میفرماید تبلیغ حجّت، آنجا توسیط ندارد خلاصهاش نه اینکه در کتاب اضافه است، شیخ انصاری یکی از این دو کلمه را نباید بیاورد یا توسط را نیاورد ما منع میکنیم مدخلیّت توسیط حجّت را، منع میکنیم مدخلیّت تبلیغ حجّت را در ثانیاً هم که میرسیم آنجا دیگر توسیط ندارد همان تبلیغ را دارد یک دانهاش را میگذاریم کنار.
خلاصه ایشان میفرماید ما منع میکنیم. شما میخواهید از این روایات استفاده بکنید که فقط باید از دو لب امام با این گوشهایمان بشنویم شما طبق روایات دیروز اینجور میخواهید ادّعا بکنید ایشان میگوید منع میکنیم که بگوییم دخالت دارد تبلیغ حجّت فی وجوب اطاعت حکم الله سبحانه اصالت ندارد، وجوب اطاعت به حکم عقل است عرض کردم آن مثالی که من زدم مثال عرفی بود عقل میگوید اطاعت مولا واجب است (یک) از آن ور هم ترک حفظ فرزندش را راضی نیست (این دو) عقل به من میگوید پس هم در چاه را باید بگذاری که در چاه نیفتد هم در پشت بام را باید ببندی که نرود از آنطرف بیفتد در خیابان حالا نگفته مولا نگفته باشد عقل قطعی من میگوید، من قطع دارم که مولا حفظ این فرزند را میخواهد بنابراین نگفته در پشت بام را ببند نگفته باشد من به حکم عقل قطعی اینجا قطع پیدا میکنم که وظیفه ام این است قطع طریقی هم که گفتیم از هر راهی حاصل بشود حجّت است.
سؤال: استاد: حاکم وجوب اطاعت حاکمش عقل است نه خیر. ادامه سؤال: استاد: شرط ارشاد میکند اشکال ندارد عرض کردیم "اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول" حالا نمیفرمود این آیه عقل چی میگفت اطاعت خدا واجب است. الآن در قرآن ما یک آیهاش این است "اطیعوا الله و اطیعوا الرّسول" میگوئیم آقا اگر این آیه هم نبود عقل به ما میگفت اطاعت مولا واجب است اطاعت خدا واجب است حالا که شارع گفته تأکید کرده ارشاد یعنی تأکید یعنی همانی که عقل اگر قرآن هم نبود میگفت الآن شارع مقدس آن حکم عقلی را تأیید کرده این را به آن میگویند ارشاد لذا ایشان میفرماید اطاعت وجوب اطاعت خدا این را دیگر لازم نیست امام علیه السلام بفرماید این را عقل ما به ما میگوید عقل هم که در ردیف امام معصوم قرار گرفته در ردیف انبیاء قرار گرفته.
کیف چگونه دخالت داشته باشد وساطت حجّت در وجوب اطاعت حکم الله و حال آنکه این "والعقل" (واوش حالیه است) ما میگوییم دخالت ندارد کَیفَ چگونه دخالت داشته باشد و حال آنکه عقل "بَعدَ ما عَرَفَ أنّ الله تعالى لا يرضى بترك الشيء الفلاني" بعد از اینکه فهمید خدای متعال راضی نیست به ترک شی فلانی. (من با همان مثال دیروز تطبیق میکنم) الآن ما معرفت داریم یقین داریم که مولا راضی نیست به ترک حفظ فرزندش، "و" از آن ور هم "علم بوجوب إطاعة الله" یقین داریم که اطاعت مولا واجب است این دیگر " لـَم یَحتَج ذلک الی توسیط مبلّغ".
پس بنابراین، این عقلی که من دارم دو تا مطلب را به من میگوید یقیناً مولا این فرزندش را بیشتر از جانش دوست دارد راضی نیست من این فرزندش را رها بکنم در غیابش از آن ور هم عقل میگوید این مولا خیلی گردن تو حق دارد اطاعتش واجب است اینها را کنار هم بگذار معنایش این است به عقلت که مراجعه کنی میگوید هر چیزی که باعث تلف این بچّه باشد باید راه او را ببندی هم در چاه را ببند هم در پشت بام را ببند. حالا نسبت به حکم الله هم بخواهیم مثال بزنیم (حالا الآن یک آیهای یادم افتاد) ما آیه داریم "حُرِّمَ عَلَیکُم صَیدُ البَرِّ مادُمتُم حُرُما" یعنی تا موقعی که در حال احرام هستید صید نباید بکنید حُرِّمَ حرام است صید در حال احرام. بعدش میفرماید "فَإذا حَلَلتُم فَاصطادوا" حالا که مُحِل شدی یعنی از احرام آمدید بیرون صید بکنید خوب ببینید "اِصطادوا" فعل امر است فعل امرظهور در وجوب دارد پس حاجیها از احرام آمدند بیرون آیا واجب است بروند صید بکنند یعنی تا احرامشان را کندند همه باید بریزند در بیایانها. این چه حرفی است میگوئیم آقا این امر عقیب حظر است (حظر یعنی منع) یعنی تا به حال ممنوع بود تا به حال که تو احرام بودید ممنوع بود این امر عقیب حظر است، امر عقیب حظر مفید اباحه است یعنی شما دست هر عاقلی بدهی میداند این اصطادوا فعل امر دلالت بر وجوب ندارد خیلی نظیر دارد شما مدتی میروی پهلوی یک طبیبی یک مریضی میگوید آقا سرخ کرده نخوریها بعد که آخرین نسخه میروی پهلویش میگوید آقا سرخ کرده بخور یعنی واجب است سرخ کرده بخوری، نه بابا یعنی تا حالا ما گفتیم نخور آن منع برداشته شد اینها را میگویند امر عقیب حظر. خوب ببینید الآن ما جایی نداریم که امام فرموده باشد صید در حال احلال مباح است نداریم این را آیه میگوید صید در حال احرام حلال است اما دیگر مباحش را ما با عقلمان میفهمیم یعنی شرعاً ما میدانیم در حال احرام خدای متعال فرموده صید حرام است ما میفهمیم با اینکه بعد از حظر است حالا بروید صید بکنید یعنی مباح است خوب ما الآن اینجا میگوییم شرعاً در حال احرام صید کردن مُباحٌ و حال اینکه نه درکلام معصوم است و نه در قرآن است این به خاطر عقلمان است عقل میگوید آقا این امر غیر امرهای دیگر است غیر اقیموا الصلاة است این امر عقیب حظر است یعنی آن حظری که تا حالا بود برداشته شده.
خلاصه مطلب آقا احتیاج ندارد وجوب اطاعت خدا را هم آن هم شارع مقدّس بیاید بگوید بابا عقل هم خودش مقدّس است دیگر عقل هم در کنار انبیاست منتهی نه اینکه این سوءِ استفادههایی که بعضی از آقایان متجددی میخواهند اون هم نمیخواهد راه باز کنیم خلاصه یک حدّی دارد که اگر ما یک عقلی که آشنای به احکام بشود اولاً بداند "الاسلام هو التسلیم" هر چی که فرمودند چشم. اینها مبنا در اختیارش باشد (مثل آن خانم نباشد در روزنامه زن کاریکاتور میکشد و دیه اسلام را مسخره میکند یکی دو سال پیش اینها قضایای سیاسی نباید بشود قضایا یک حدّ معمولی) اینهائی که مبانی در اختیارشان است احکام شرعیه را میدانند، میدانند کارایی عقل تا کجاست اینها اگر عقلشان به یک حکم شرعی منتهی شد آن عقلی که این حکم شرعی را کرده آن عقل به حساب جایز الامتثال است واجب الامتثال است لذا ایشان میفرماید که ابداً عقل دخالت ندارد یعنی سماع از معصوم پس بنابراین یک حکم مکشوف به عقل اگر من قطع پیدا کردم ملغی نیست آن حکم هم نافذ است و واجب العمل است.
۱۶:۰۳
«و دعوی استفادة ذلك من الأخبار» اگر آقای اخباری بخواهد استفاده کند این مطلب را از اخبار. کدام مطلب را؟ توسیط حجّت را. اگر آقای اخباری بخواهد توسیط حجت یعنی "سماع عن المعصوم" را بخواهد استفاده بکند این "مَمنوعٌة".
«فَإن المَقصود من أمثال الخبر المذكور» ایشان میگوید این روایت را باید ببینیم در چه حال و هوایی صادر شده. ائمّه ما میفرمایند "علیکم بالدّرایه لا بالرّوایه" (اینها روایتی است در بحار است جلد دوم صفحه ۱۶۰ به آنجاها مراجعه بکنید) یک روایت دیگر "هِمَّةُ السُّفَهَاءِ الرِّوَايَةُ وَ هِمَّةُ الْعُلَمَاءِ الدِّرَايَةُ" ببینید چقدر واقعاً خود ائمّه دستور دادند میگویند عالم آن کسی است که ببیند ما چی میخواهیم بگوئیم نه که تند تند روایت قال الصادق، قال الصادق چه ارزشی دارد. قال الصادق که چی میخواهد بگوید "انتم افقه الناس اذا عرفتم معانی کلامنا" یعنی شما آن موقعی فقیه هستید که مقصود ما را بفهمی. تند، تند روایت خواندن که هنر نشد که "علیکم بالدّرایه لا بالرّوایه" ببینید تمام اینها را مرحوم مجلسی نقل کرده "هِمَّةُ السُّفَهَاءِ الرِّوَايَةُ وَ هِمَّةُ الْعُلَمَاءِ الدِّرَايَةُ" عالم میگردد ببیند امام چی میخواهد بگوید نه که چی فرموده حالا حضرت این را فرمودند، مقصود حضرت چیست. اینجا هم همین جور است این روایات دیروز را ائمّه فرمودند، فرمودند باید از ما بشنوید ولی باید ببینیم در چه حال و هوایی این حرف را زدهاند این حرف را حضرت در زمان ابوحنیفهها زدند در زمان قتادهها زدند اینها مقابله داشتند با ائمّه شما صفحه ۳۵ را نگاه کنید با همین کتابهایی که دست من است یک قصّه یک قضیّه نقل میکند از قتاده با امام صادق یکی هم از ابوحنیفه با امام صادق حضرت میفرمایند ابوحنیفه شنیدم خلاصه فقیه شدی گفت بله آقا رسالمون هم در آمده ما خلاصه از فقهائیم حضرت فرمود خوب از کجا فتوا میدهی گفت با کتاب و سنّت. فرمود مگر تو میفهمی کتاب و سنّت را، بعد حضرت قسم خوردند "ما ورّثک الله من کتاب الله حرفاً " والله ابوحنیفه یک کلمه هم تو نمیفهمی (حضرت با کی دارد حرف میزند با یک عرب عالم یعنی هم عرب است هم عالم است به کتاب مراجعه کند خیلی چیز میفهمد ولی حضرت میفرماید والله تو یک کلمه هم نمیفهمی واقعاً این روایت آقا آدم را تکان میدهد که صرف اینکه ما چهار تا کلمه درس خواندیم چهار تا اصطلاح بلد شدیم تفسیر را باز کنیم قرآن را باز کنیم هر جور دلمان میخواهد معنا بکنیم.) علی کل حال ایشان میفرماید باید دقّت کنی (ابوحنیفه میدانید کی بوده در مقابل امام صادق میآیند از او سؤال میکنند ما در سجده چه کار کنیم چشمانمان را هم بگذاریم یا باز بگذاریم میگوید عجب " خالفت جعفراً فی کل شیء" من با جعفر، جعفر یعنی امام صادق حالا استادش هم بوده دو سال با این سبکی تعبیر میکند " خالفت جعفراً فی کل امور" امّا نمیدانم امام صادق در سجده چه دستوری میدهد آیا چشمها را هم میگذارد یا باز میگذارد شما احتیاطاً اینجوری نماز بخوانید یکیش را هم بگذارید یکیش را باز بگذارید این روایت را عنایت کنین ببین چقدر بغض یعنی حضرت در مقابل یک همچین افرادی این روایات دیروز را فهمیدند) جَوّ زمان را باید ملاحظه کرد ببینیم در چه جوّی این روایات نازل شده اینی که عرض کردم اگر بخواهید شیخ دو جا نقل میکند یکی آخر صفحه ۱۹۸، با این کتابهایی که دست من است آخر صفحه ۱۹۸ دو صفحه مانده به برائت یک دفعه هم ده صفحه مانده به آخر کتاب یعنی خط ۱۶ صفحه ۴۶۵ در این دو جا ایشان قضیه را نقل میکند که ابوحنیفه گفته " خالفت جعفراً فی کل شیء" اما در این جا نمیدانم چه میگوید یک چشمتان را باز بگذارید یکیش را روی هم بگذارید که یقیناً مخالفت شده باشد چون آدمهای حسابی یا میبندند یا باز میگذارند دیگر یک چشمی که سجده نمیکنند خوب در این آقای ابوحنیفه امام صادق در یک همچین جوّی واقع شده حالا میفرماید هر چی میخواهید عمل کنید ما باید بگوئیم یعنی سراغ ابوحنیفه نروی ربطی به ماها ندارد آنها در مقابل ائمّه بودند این درایت همین است یعنی حضرت فرمودند چشم روی چشممون امّا در چه جوّی فرمودند در جوّی که ابو حنیفههای درباری حاکم زمان بودند از طرف دولت تقویت میشدند قهراً حکمهایی میدادند دلخواه آنها بر خلاف امام صادق.
پس بنابراین، این روایات دیروز میخواهد استبداد به رأی را محکوم کند من اینجور میگویم حضرت این من رامی خواهد محکوم بکند ابداً ربطی به آن مطلوبی که شما دارید و میخواهید اثبات کنید دلالت ندارد.
سؤال: استاد: بله دیگر عرض کردیم عقل قطعی یک حکمی را کشف کرده ما که یک چند روز خواندیم قطع از هر راهی پیدا میشود حجّت است اخباریان هم بیچارهها قبول دارند (عرض کردیم ما که جسارت نمیکنیم بگوییم قول شیخ انصاری کذب است ولی آقای آخوند میفرمایند این نسبت کذب است.) آنها هم قبول دارند واقعاً من با عقل قطعی صد در صد دارم لوح محفوظ را میبینم، وقتی دارم لوح محفوظ را میخوانم میبینم خدای متعال این حکم را از من میخواهد و راضی هم به ترکش نیست من باید آن حکم را امتثال بکنم حالا امام نفرموده، خوب نفرموده شما اگر که یک همچین حکمی را با عقل قطعی درک کردی معارضی هم از کتاب و سنّت نداشت آن قطع حجّت است حتّی عند الاخباریین. عرض کردم روی قول آقای آخوند که میفرماید این نسبت کذب محض است اینجوری نیست خود این آقایون اخباریین هم قبول دارند.
«ودعوى: استفادة ذلك من الأخبار، ممنوعة؛ »
حالا عنایت بفرمائید ایشان میفرماید استفاده این مطلب ممنوع است که بخواهید از این روایات ما استفاده بکنیم که حتماً باید از دو لب امام با این گوشم من بشنوم تا آن بشود حکم الله تا اطاعتش واجب است نه من ممکن است از راه عقل قطعی یک حکمی را استنباط بکنم و اینکه از امام هم نشنیدم همان واجب الامتثال است حالا چرا این حرف شما ممنوع است
«فإنّ» برای اینکه «المقصود من أمثال الخبر المذكور» مقصود از این روایات دیروز که میگوید از ما باید بشنوی میخواهد «عدم جواز الاستبداد في الأحكام الشرعيّة بالعقول الناقصة الظنيّة» محکوم کند استبداد به احکام را میخواهد بفرماید جایز نیست آدم مستبد به احکام شرعیه بشود آن هم از راه عقول ناقصه ظنّیه. ابوحنیفه از راه قیاس و استحسان پدر این دین را در آورده. خود سنّیها شمردهاند پانصد مورد یا چهارصد الآن تردید دارم که چهارصد مورد ابوحنیفه برخلاف صریح رسول الله فتوا داده دیگر از این بدتر، یک همچین آدمی در مقابل رسول الله میگوید حکم این است، دیگر امام صادق که هیچی. این روایات دیروز میخواهد بگوید بابا مستبد نباشید من، من نکنید آن استبداد را حضرت میخواهند محکوم کنند که انسان با عقول ناقصه ظنیّه آن هم "علی ما کان متعارفاً فی ذلک الزمان" که چی بوده این من بیان آن ما است چه چیزی متعارف بوده در آن زمانی که حضرت این فرمایشها را فرمودهاند «من العمل بالأقيسة والاستحسانات» عمل به اقیسه استحسانات از راه قیاس و استحسان دین خدا را درست میکرد " من غیر مراجعةٍ إلی حجج الله" بدون اینکه به استادش حالا امام هم هیچی استادش که بوده حضرت " لولا السَّنَتان لهلک ابونعمان"، ابونعمان همین ابوحنیفه است دیگر میگوید اگر آن دو سال نبود که من شاگرد امام صادق بودم هلاک شده بودم (ای کاش هلاک شده بود) علی کل حال " من غیر مراجعَة حجج الله" اینها عمل میکردند "بل فی مقابلهم عليهمالسلام " نه تنها مراجعه نمیکردند مقابله هم داشتند مثل همین قضیّه سجدهای که عرض کردیم " والا یلزم اللّغویّه" که بیان لغویّتش را بکنیم یعنی "والا یلزم اللغویّه" و إلّا یعنی چی ما گفتیم این روایات ناظر به استبداد است آن آقا میگوید نه این روایات دیروز معنایش این است که اگر در یک مسألهای عقل و نقل با همدیگر معارضه کردند و امکان جمع نبود عقل را بگذار کنار. روایت دیروز را ما چی معنا میکنیم محکومیّت استبداد، روایات دیروز میخواهد بگوید استبداد به رأی محکوم است ما میگوئیم این روایات معنایش این است.
ببینیم آقایان چی میگویند آقایان میخواهند بگویند اگر در یک مسأله عقل و نقل با هم تعارض کردند که امکان جمع بینشان نبود آنجا عقل را رها کن نقل را بگیر روایت را اینجوری معنا کردند ایشان میگوید و الا یعنی اگر حرف ما را نگویید که معنای روایات محکومیت استبداد است و اصرار به حرف خودت بکنی "یلزم اللغویه" یعنی اگر بگویی این روایات معنایش این است که اگر دو تا در یک مسألهای عقل و نقل تعارض کردند امکان جمع نبود این روایات میگوید عقل را بگذار کنار نقل را بگیر اینها اینجوری معنا میکنند ایشان میگویند اگر اینجوری معنا کنیم " یلزم اللغویّة" چرا؟
برای اینکه ما یکجا هم نداریم که در یک مسأله عقل و نقل با هم تعارض بکنند و جمعش هم ممکن نباشد ما یک جا هم نداریم خوب لغویّت لازم میآید دیگر آخه اینکه امام هی اصرار میکند هی میگوید اینجور، اینجور باید از ما بشنوید باید یک مصداقی داشته باشد اینجوری که شما معنا میکنید یک مورد هم ما نداریم که در یک مسألهای عقل و نقل با هم تعارض بکنند و امکان جمع هم بینشان نباشد آنوقت امام بیاید بفرماید نقل را بگیر عقل را بگذار میگوئیم کجا؟ شما یک جا بیاورید اینجور پس بنابراین اگر ما بخواهیم روایت را اینجوری که شما میگوئید معنا کنیم چی لازم میآید لغویّت یعنی لازم میآید امام یک دستوری دارد به ما میدهد که یک مورد هم در خارج ندارد یعنی ما یک مورد هم نداریم که عقل و نقل در یک مسأله تعارض و تقابل بکنند و جمع هم بینش ممکن نباشد این یلزم اللغویّة معنایش این است
میخواهیم بیان لغویّت را بکنیم "فإدراك العقل القطعي لِلحُکم المخالف لدّلیل النََّـقلی علی وجهٍ" مخالفتش هم بر وجهی باشد یعنی عقل قطعی بیاید یک حکمی را درک بکند مخالف درک دلیل نقلی آنهم مخالفتش بر وجهی باشد که ممکن نباشد جمع بینهما " فی غایَتِ النُّـدرة" ما نداریم جایی که عقل یک مسألهای را درک بکند بر خلاف نقل و جمعش هم ممکن نباشد ما در غایت ندرت است " بل لا نعرف وجوده" معلوم شد معنای لغویّت اگر شما بخواهید این معنا را بکنید کدام معنا را بگوئید روایات دیروز که هی حضرت آن حرفها را زدند مال آنجاست که در یک مسأله عقل و نقل با هم مخالفت میکنند یعنی ادراک عقلی بر خلاف نقل است و جمعش هم ممکن نیست آنجا حضرت فرمودند عقل را بگذار کنار میگوئیم نداریم وقتی نداشته باشیم آنوقت اهتمام یک شارع حکیم بر یک مطلبی که نداریم هی دستور بدهند لذا میفرمایند " فلا ینبغی الاهتمام" حالا که ما نداریم چنین چیزی پس سزاوار نیست اهتمام به یک همچین چیزی که وجود خارجی ندارد حضرت هی اهتمام بکنند در این اخبار کثیره نمیدانم روشن شد یا نه
خلاصه ما گفتیم این روایات معنایش محکومیّت استبداد است یعنی استبداد به رأی ناقصتان نداشته باشید این معنای روایت آن آقا چی میگوید آن آقا میگوید نه آن روایت معنایش این است اگر در یک مسألهای ادراک عقلی با نقل تعارض کردند و جمع هم نمیشد آنجا نقل را مقدم کن میگوئیم آخه نداریم ما چنین چیزی اگر بخواهیم روایت را حمل بر این معنا بکنیم یلزم اللغویّة چرا یلزم اللغویّة برای اینکه لا نعرف ما یک جا هم نداریم یک مسألهای باشد تعارض عقل و نقل باشد و جمعش هم ممکن نباشد " فلا ینبغی الاهتمام" برای آدمهای معمولی چه رسد به شارع مقدّس حکیم که بیاید اهتمام کند به این مطلبی که در خارج وجود ندارد و این اخبار کثیره را هی بفرمایند این اولاً چی آقا سؤال: استاد: یعنی عقل که نمیگوید نتراشد که عقل میگوید من نمیفهمم عقل مثل بچّه آدم میرود کنار عقل اینقدر پررو نیست هر چی میگویم بگوید نه من این را میگویم عقل میگوید بابا شارع گفته من نمیفهمم نمیگوید نکن این کار را میگوید من نمیفهمم. سؤال: استاد: حالا روایتش را پس فردا میخوانیم دیگر معطلش نشویم همان روایت ابان است که پریروزها هم عرض کردم یکی دو روز دیگر میرسیم به آن دیگر چرا خودمان را اینجا معطل کنیم بله عنایت بفرمائید
مَعَ، مَعَ یعنی اشکال دوم ایشان میفرماید اوّلاً " یلزم اللغویّة" یعنی اگر بخواهید روایات را اینجوری معنا کنید لغویّت لازم میآید و ثانیاً اشکال دوّم اگر شما بخواهید این روایات را به ظاهرش بگیرید که عقل هیچ ارزشی ندارد پس اگر معارض هم نداشته باشد نباید ارزش داشته باشد و حال اینکه آقای بحرانی گفت اگر عقل یک حکمی بکند معارض نداشته باشد آنهم " واجب الامتثال" است اشکال دومها مَعَ یعنی اوّلاً "یلزم اللغویة" با این بیانی که عرض شد و ثانیاً ظاهر این روایات را اگر ما بخواهیم بگیریم " ینفی حکومة العقل و لو مع عدم المعارض" یعنی اگر عقل یک حرفی زد معارض هم نداشته باشد پس این روایات میگوید به درد نمیخورد و حال آنکه آقای بحرانی فرمودند چی ایشان فرمودند اگر عقل یک حرفی زد یک حکمی کرد ولی معارض نداشت آن حکم هم قابل قبول است پس نتیجتاً آقایی که میخواهی از این روایات این معنا را بفهمی مستلزم دو اشکال است یکی یلزم اللغویة یکی هم بر خلاف حرف آقای بحرانی میشود پس این معنا را بگذار کنار بگو روایات معنایش چی است محکومیّت استبداد مستبدین به رأی را این روایات دارد محکوم میکند و "علی ما ذکرنا"، ما ذکرنا همان استبداد است و به همین استبداد " یحمل ما ورد من ان دین الله لا یصاب بالعقول" جلد ۲ بحار صفحه ۳۰۳ حدیث ۴۱ مال امام چهارم سلام الله علیه "إن دین الله لا یصاب بالعقول الناقصه و الآراء الباطله و المقائیس الفاسدة" تا آخرش "انّما التّسلیم عند الله" خلاصه مسلمان باید تسلیم بشود با آراء خلاصه این روایت مال امام چهارم است ایشان شاید ندیدند و همه روایت را نقل نکردند این است " دین الله لا یصاب بالعقول النّاقصه و لا بالآراء الفاسده ولا بالآراء الباطله و لا بالمقائیس الفاسده" این هم باید بگوئیم معنایش همین است یعنی اینهایی که مستبدند که دین الله را میخواهند با استبداد و آراء خودشان بفهمند اینها خلاصه محکوم است پس آن روایت درآن حال و هواست و میخواهد آن جور بگوید "علیکم بالدّرایة" اقتضاء میکند روایات را ما اینجوری معنا کنیم
خوب آن نفی ثواب را چه کارش بکنیم خیلی خوب این جوابهایی که شما دادید گفتید حضرت دارند محکوم میکنند استبداد را آن نفی ثواب را چه کار میکنید حضرت فرمودند اگر کسی تمام اموالش را هم در راه خدا صدقه بدهد اگر توسیط حجّت نباشد اگر راهنمایی ولی الله نباشد فرمودید آن هم ثواب ندارد آن را چه جوری جواب بدهیم ایشان میگوید این روایت را اگر بخواهیم به ظاهرش باقی بگذاریم هم به ما ایراد است هم بر شما نه اینکه فقط به ما ایراد است چرا چون حسن تصدق عقل فطری حکم میکند عقل فطری واقعاً حکم میکند که انسان خوب است اموالش را تصدق بدهد بگذارد در اختیار هم نوعش آنها هم استفاده میکنند از مصادیق احسان است غرض تصدّق از مصادیق احسان است احسان را هم که عقل فطری میگوید باید رعایت کرد اگر ما بخواهیم ظاهر این روایت را بگیریم این الآن بر خلاف حسن عقلی است بر خلاف آن عقلی فطری است و حال آن که آقای صاحب حدائق فرمود عقل فطری "کل ما حکم به العقل حکم به ا لشرع" اگر ما این روایت را به ظاهرش بخواهیم بگیریم هم به ضرر ماست هم به ضرر شما چرا چون برخلاف عقل فطری است چون عقل فطری میگوید ثواب دارد دیگر کار از این بهتر عقل فطری میگوید ثواب دارد شما هم که گفتید عقل فطری حکمش حجّت است اگر این روایت را به ظاهرش بخواهیم قرار بدهیم هم به ضرر ماست هم به ضرر شما پس مجبوریم چه کار کنیم رفع یَد کنیم از ظاهرش بیائیم حمل کنیم به یکی از سه معنا که بعداً اصلاح میشود عنایت بفرمایید
ایشان میفرماید اما نفی ثواب شما آقا استشهاد کرد گفت ببین چقدر حجّت توسیط دارد چقدر دخالت دارد حجّت که کار خوب با این که هم حسن فعلی دارد هم حسن فاعلی دارد ولی چون راهنمایی ولی الله نیست پس هیچ به درد نمیخورد این را شاهد گرفت بر اینکه دلالت و وساطت حجّت شرط در خوبیها است ایشان میفرماید "اما نفی ثواب و التصدق مع عدم کون العمل به" " بِهِ " به تصدّق بر میگردد روایت دیروز میگفت اگر شما عمل به تصدّقت به دلالت ولی الله نباشد ثواب ندارد خوب شما به این استناد کردی من جواب میدهم لَو اُبقِـیَ این حدیث دیروز اگر به ظاهرش بدانیم این لَو اُبقِـیَ یعنی نفی ثوابی که در حدیث دیروز بود اگر شما این را بخواهی به ظاهرش بنا کنی به ظاهرش معنا کنی بر خلاف اعتراف آقای بحرانی است چرا برای اینکه تصدّق از مصادیق احسان است و احسان به حکم عقل فطری کار خوبی است باید جزای خوب برایش مترتب بشود پس طبق این حدیث معلوم میشود عقل فطری هم به درد نمیخورد پس اینطور که اگر شما حدیث را بخواهید معنا کنید به ضرر شما هم هست اگر ظاهر این حدیث را بخواهیم بگیریم دلالت دارد بر اینکه اعتباری به عقل فطری هم نیست عقل فطری خالی از شبائب و اوهام هم به درد نمیخورد و حال آن که "اعترافه"، اعتراف آقای بحرانی اعتراف کردند که "اِنَّهُ" عقل فطری "حجّةٌ من حجج الملک العلّام" پس روایت را به ظاهرش نمیشود معنا کنیم یعنی اگر شما دلخوش به ظاهر این روایتی این برخلاف گفته خودتان هم هست چون برخلاف عقل فطری است پس باید از ظاهرش رفع ید کنیم حالا که از ظاهرش رفع ید بکنیم معنایش این میشود میگوییم آقا این که حضرت فرمودند ثواب اگر ثوابی ندارد یک صدقه خاصّی بوده نه کل صدقه یک ثواب خاصّی یک صدقه خاصّی بوده حضرت آنها را گفتهاند ثواب ندارد چه صدقهای بوده مخالفین به همدیگر صدقه میدادند میگفت من این را میدهم به تو به اعتبار اینکه دشمن امیرالمؤمنین سلام الله علیه هستی چنانچه در ماها هم اینجوری است دیگر ما میرویم به یک شیعه پول میدهیم میگوئیم دوست امیرالمؤمنین است آنها هم صدقاتشان را اینجوری میدادند میدادند به هم نوعشان به اعتبار این که بغض امیرالمؤمنین سلام الله علیه را داشته اینجور صدقه بوده که میفرماید ثواب ندارد پس حالا که بنا شد ظاهر حدیث را نتوانیم معنا بکنیم باید خلاف ظاهر معنا کنیم دیگر تأویل باید ببریم بگوئیم این روایت که میگوید صدقه اگر بدهی ثواب ندارد یک صدقه خاصّی بوده بنابراین، این یک توجیه اگر قبول نداریم توجیه بعدی میآید حالا عنایت بفرمایید "فَلا بُـدّ"َ حالا که به ظاهر حدیث نمیشود عمل کنیم پس باید حمل کنیم برخلاف ظاهر یعنی چه کار کنیم حمل کنیم این نفی ثواب را بر تصدّقات غیر مقبوله تصدّقات غیر مقبوله کدام است مثل تصدّق بر مخالفین " لِاَجلِ تَدَیُّنِهِم بِذلِکَ الدّینِ الفاسِد کما هو الغالب فی تَصَدّقِ المُخالِف عَلَی المُخالِف" مخالف یعنی سنّیها یعنی صدقات آنها نوعاً به همدیگر که صدقه میدادند به عنوان اینکه متدیّن به آن دین است به عنوان بغض بر امیرالمؤمنین میدادند " کما فی تَصَدُّ قِنا علی فقراء الشیعه لاجل محبتهم لامیرالمؤمنین و بغضهم لأعدائهم" پس نتیجتاً اگر روایت میگوید ما صدقه بیثواب هم داریم یک صدقه خاصّی است خلاف ظاهر است قبول داریم ولی بنا شد اگر ظاهرش را معنا کنیم که نمیشود مجبوریم خلاف ظاهر مرتکب بشویم حالا آقایان ممکن است یک اشکال علمی اینجا به نظرشان برسد نمیدانم اشکال میآید به ذهنتان یا نه غرض اشکال کنیدها منتهی اشکال، اشکالهای خوب من اصلاً عقیده ام این است در درس باید بلند شد تو سر و کول همدیگر بزنید من اصلاً لذّت میبرم از دعوا دعوای در درسها سؤال: استاد: آقا آن اشکال نشد
[اشکال]
من گفتم اشکال حسابی بکنید اشکال حسابی اش این است احکام عقلیه میگویند تخصیص بردار نیست از این اشکالها بکن آقا احکام عقلیه تخصیص بردار نیست اگر تصدّق خوب است عقل میگوید خوب است دیگر عقل میگوید تصدّق از مصادیق احسان است بنابراین کار خوبی است شما میگویید این تصدّق کار خوبی نیست اینجا تخصیص است مثلاً ظاهرش ولی جوابش این است که اینجور صدقهها تخصصاً خارج است نه تخصیصاً یعنی از اوّل که عقل حکم میکند به حسن صدقه میشود به شرط این که مزاحم با مفسده دیگر نباشد ببینید این آیه قرآن را میگوید " لئن اشرکت لیحبطنَّ عَمَلَک" یعنی شما پنجاه سال در راه خدا صدقه دادی تا مشرک شدی همه از بین میرود علی کل حال یا آن آیه "لا تبطلوا صدقاتکم بالمنِّ و الأذی" ببینید یعنی عقل اگر میگوید صدقه خوب است به شرط اینکه منّت و اذیّت دنبالش نباشد یعنی از اوّل عقل حکم میکند به تصدّق محدود حکم میکند تصدّقی را من عقل تصویب میکنم که مزاحم نباشد با مفسده دیگر مثل آن مثلاً منّت مثل آن اذیّت "لا تبطلوا صدقاتکم" پس معلوم میشود ما صدقاتی هم داریم که باطل میشود خلاصه مطلب میگوئیم تخصصاً خارج میشود یعنی عقل از آن اول که میخواهد حکم بکند به حسن صدقه محدود حکم میکند میگوید صدقه حَسن است مشروط به اینکه مزاحم نباشد با مفسده دیگر و اینجا مزاحم است با مفسده دیگر پس تخصصاً خارج است تخصیصاً خارج نیست تا شما این اشکال را بکنی این یک جواب
"اُوعَلی" برویم سراغ جواب دوم ممکن است شما قبول نکنید این جواب را این سه تا جواب است "علی سبیل منع خُلُو" یعنی هر کدامش را شما دلتان میخواهد آن را قبول کنید میخواهید دوّمی را بپذیرید بگوئیم آقا این جا مراد حبط ثواب تصدّق است عقل میگوید ثواب دارد تصدّق اما اینجا شما با این کارت حبط کردی و حبط هم که آیه قرآن دارد " لَیَحبَطَنَّ" اگر مشرک بشوی تمام کارهای خوب تمام صدقههایی که دادی از بین میرود پس نتیجتاً از باب حبط است یک فرقی هم بین این و قبلی را دقّت داشته باشیدها در جوابی که قبلاً دادیم نفی مقتضی بود در اینجا وجود مانع است اینها یک خرده تعبیرات علمیتر است در آن جواب اوّلی گفتیم اصلاً چنین صدقهای که آدم به دشمن امیرالمؤمنین مثلاً بدهد اصلاً این اقتضای مصلحت درآن نیست در این جوابی که الآن داریم میخوانیم میگوئیم نه مقتضی موجود است اقتضاء هست برای ثواب الا اینکه مانع بر میخورد پس جواب اوّلی نفی مقتضی جواب دوّمی وجود مانع میگوئیم آقا اینجا هم مانع رسیده یعنی حبط شده این ثواب تصدّق "من اجل عدم المعرفه لولی الله تعالی" و ما روایات زیاد داریم که صحّت اعمال مشروط است به قبول ولایت امیرالمؤمنین سلام الله علیه اینجا این شرط را ندارد سؤال: استاد: بله دیگر آخه این صدقه را دیگر عقل کافر هم باشد این را میفهمد آن قام لیل و صام نهار که هر عقلی نمیفهمد آنی که کمونیست است آنی که اصلاً خدا را قبول ندارد میگوید یعنی چه [قام اللیل] این آقا دیوانه است نه آن را بگوئیم که همه قبول دارند یک کمونیست ضدّ خدا هم قبول دارد خدمت به جامعه خوب است لذا دست روی این گذاشته جهتش این است و الاّ آنها مال متدیّنین است خوب پس این شد دو تا جواب "او علی غیر ذلک" جواب سوم بگوئیم آقا این کنایه است کنایه است نفی ثواب کنایه است ذکر ملزوم اراده لازم مثل اینکه شما میگویید شمس طلوع کرده مقصودت این است که یعنی روز موجود است ذکر ملزوم اراده لازم میفرماید صدقه اگر بدون راهنمایی امام باشد این ثواب ندارد یعنی ترفیع درجه ندارد ثواب صدقههای اینجوری میگوید رفعت مقام ندارد در قیامت به خاطر این است و خلاصه اگر میگوید ثواب ندارد یعنی ثواب کامل ندارد پس روایات دیروز را جواب دادیم هم آن اوّلیها را که از آن میخواستید استفاده توسیط حجّت بکنید عرض میکنیم نه آن روایت نفی ثواب هم بنا شد به ظاهرش که نتوانیم عمل بکنیم مجبوریم خلاف ظاهر به یکی از این سه تا حمل بکنیم و "ثانیاً سلّمنا مدخَلیَّةَ تبلیغ الحجّة" ببینید دیگر توسیط درآن نیست و ثانیاً بر فرض هم بپذیریم مدخلیّت تبلیغ حجّت را در وجوب اطاعت لکِنّا بعد این لکِنّا این جمله را بنویسید " لکِنّا نمنع التّلازم بین التوسیط و السماع" تا فردا توضیح بدهیم این دو سه کلمه را خواندم برای اینکه این جمله را اضافه کنیم لکنا چرا الآن تا جواب اوّل گفتیم "لا نسلّم" در جواب دوم "سلّمنا" باشد بر فرض هم به قول شما توسیط حجّت دخیل باشد " لکِنّا نمنع التّلازم بین التوسیط و السماع" تا إنشا الله فردا توضیح بدهیم.