درس فرائد الاصول - قطع و ظن

جلسه ۲۳: قطع حاصل از مقدمات عقلیه ۴

 
۱

خلاصه درس گذشته

الحمدلله و صلی الله علی محمد و آله و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین

عرض شد احکام نظری بر دو قسم است یک قسمش قریب به حس است مثل دو دو تا چهار تا آن که اشتباهی درآن نیست یک قسمش بعید عن الحس است یعنی نمی‌تواند انسان درست با همدیگر ساده بفهمد احتیاج به استدلال دارد این قسم دوم است که درآن مشاجره خیلی واقع می‌شود چرا برای اینکه در منطق یک قانونی نداریم، آقا صدا می‌آید بله ما در منطق قانونی که مواد را به ما معرفی بکند نداریم و لو قانون داریم که شکل اول چه شرایطی دارد شکل دوم چه شرایطی دارد نتیجه گیری از قیاسات چه، اینها را همه را بلدیم اما یک قانونی که به ما بفهماند آیا این قیاس ماده‌اش برهانی است یا ماده‌اش مغالطه‌ای است نداریم و اینهم که موادش بعید عن الحس است از آن طرف هم قانون یک قاعده‌ای که به ما بفهماند این داخل در کدام از آن مواد اقیسه است نداریم لذا مشاجره می‌شود او می‌گوید حسن و قبح عقلی داریم این می‌گوید نداریم او می‌گوید امر به شی مقتضی است نهی از ضد است این می‌گوید نیست آن می‌گوید خیار فور است آن می‌گوید تراخی برای همین است برای اینکه مواد اینها از حس انسان بدور است تشخیص هم نمی‌توانیم بدهیم لذا گرفتار این اشتباه‌ها می‌شویم پس نتیجتاً ما برای استنباط احکام حق نداریم سراغ مقدمات عقلیه برویم منحصراً باید سراغ شرع برویم که اشتباه از اشتباه مصون بمانیم

ان قلت که در شرع هم اشتباه کاری زیاد است ما مراجعه به شرع هم که می‌کنیم می‌بینیم باز گرفتار اشتباه می‌شویم

قلت نه خیر اینجوری نیست اگر در مقدمات شرعیه هم شما به اشتباه بیفتی به خاطر ضمّ بعضی از مقدمات عقلیه است والا مقدمات شرعیه انسان را هیچ به اشتباه نمی‌اندازد ولی برخلاف مقدمات عقلیه فراوان انسان را به اشتباه می‌اندازد بهترین شاهدش این که بزرگترین عقلای دنیا در یک مسئله کوچک با هم اختلاف دارند که این آبی که دو قسمش کردیم این همان است یا نه خوب عقلایی که نتوانند تکلیف یک کاسه آب را روشن بکنند به ما بگویند این آن است یا غیر آن است آنوقت ما دینمان را می‌خواهیم از اینها بگیریم نه امکان ندارد اینها آمدند اشراقیین ادعای بداهت هم کرده‌اند آمدند گفتند این آب این دوتا همان آب قبلی است چون اینها عقیده شان این است که اجسام با عوارض قارّه است در مقابل مشائین که می‌گویند غیر قاره اینها معتقد هستند که اجسام و لو مراحلی را هم طی بکند ولی آن وحدت نوعیه محفوظ است مثلاً همان پارچه سیاهی که عرض کردم خوب یک هفته پیش ده درجه سیاهی داشته الآن در مقابل آفتاب واقع شده، شده هشت درجه هفته بعد هم می‌شود پنج درجه ماه بعد هم می‌شود یک درجه در تمام این مراحل این پارچه همان پارچه است آقایون اشراقیین می‌گویند و لو مراتب مختلف است سیاهی ده درجه با سیاهی یک درجه با هشت درجه و پنج درجه درست است اینها مراحل و مراتب دارد ولی وحدت نوعیه در تمام اینها محفوظ است این پارچه‌ای که الآن یک درجه از سیاهیش مانده نه درجه‌اش رفته این همان است این ظرف آبی که الآن ما دوتایش کردیم این همان است منتهی در آن پارچه آن کیفیت نه درجه سیاهی رفته والا این پارچه همان پارچه است در این آب هم آن اتصالش رفته والا این آب همان آب است لذا اینها سرسخت منکر هیولاند ولی در مقابلش آقایون مشایین می‌گویند نه می‌گویند آن پارچه آن ده درجه‌ای غیر از هشت درجه‌ای است غیر از پنج درجه‌ای است غیر از یک درجه‌ای است اینها همه با هم تفاوت دارند این آبی که تو یک ظرف بوده الآن در دو تا ظرف ریختیم این آب غیر از آن آب است آن آب از بین رفت اعدامٌ لشخص و اعدام شخصین آخرین که با دو مقدمه دیگر هم هیولا را ثابت می‌کنند یکی اینکه می‌گویند آن آب از بین رفت این احداث شده این دو آب از آن طرف هم می‌گویند خوب ما یقین داریم از کتم عدم که پیدا نشد خلق الساعة که نبوده این آب این دو تا مقدمه از آن طرف هم می‌بینیم صحیح است ما اشاره کنیم بگوئیم این قبول قسمت کرد خوب چی قبول قسمت کرد باید این مشارٌإلیه یک چیزی باشد که هم در حال وصل بوده هم در حال فصل آن چیز آن ما به الاشتراک هیولا است

خلاصه مطلب خوب این آقایون اول عقلای دنیا هستند اینها تکلیف یک ظرف آب را نمی‌توانند معین کنند که بالاخره این همان است یا آن است آنوقت ما چه جوری می‌توانیم با مقدمات عقلی با این استدلال نظری بیائیم یک حکم شرعی و یک حکم دینی را ثابت بکنیم بعد نتیجه می‌گیرد حالا که این مقدمه را فهمیدی پس بدان ما اگر سراغ اهل بیت رفتیم منحصراً دینمان را از آنها گرفتیم از اشتباه و خطا مصونیم والّا بخواهیم سراغ دیگران برویم گرفتار اشتباه می‌شویم

این خلاصه حرف آقای استرآبادی و بعد آقای جزائری هم تحسین کرده بعد ایشان می‌فرمایند مستفاد از همۀ حرفهای آقای استرآبادی این است ایشان می‌خواهد بگوید مدرکات عقل فقط در کجا حجت است در محسوسات آن عدم حجیت داشت من حجت می‌گویم هر دویش را می‌گوئیم خلاصه حرف آقای استرآبادی چیه مدرکات عقل فقط در محسوسات حجت است نه در غیر محسوسات یک. مدرکات عقلی فقط در مواد قریب به حس حجت است نه در غیر موارد قریب به حس دو. مدرکات عقلیه در آنجاهایی حجت است که یتوافق علیه العقول والا آنجاهایی که لم یتوافق علیه العقول آنجا مدرکات عقلی حجت نیست

نتیجتاً خلاصه حرف آقای استرآبادی این شد که اصلاً ما برای استنباط احکام شرعیه حق نداریم تمسک بکنیم به یک قاعده و مقدمه عقلیه و از او استنباط حکم شرعی بکنید

۲

تایید کلام مرحوم استر آبادی توسط محدث جزائری

این حرفها را آقای جزائری خیلی خوشش آمده ایشان در کتاب شرح تهذیب، تهذیب مال شیخ طوسی است آقای محدث جزائری شرحی بر او نوشته البته چاپ هم نشده آنهایی که دیدند صفحه۴۷ می‌گویند اصلاً شیخ انصاری هم ندیده ماها هم ندیدیدم علی کل حال اصلاً چاپ نشده ولی آنهایی که دیدند می‌گویند صفحه ۴۷آقای محدث جزائری استحسنه نه ایشان تنها  غیر واحد یعنی خیلی بسیاری از آقایون اخباریین که یکی از آنها سید جزائری است حرفهای ایشان را استحسان کرده گفته بسیار حرف خوبی زده ایشان همینطور است عقل فقط به درد محسوسات می‌خورد الکل اعظم من الجزء، الواحد نصف الاثنین عقل به درد اینجور احکام می‌خورد که بیاید بگوید کل بزرگتر از جزء است یکی نصف دوتا است کار عقل همین است اما در احکام هم می‌تواند دخالت کند یا نه فلا استحسن عبارةُ ما ذکره غیر واحد یعنی بسیاری از علماء از مؤخرین این آقای استرآبادی که یکیشان سید محدث جزائری است در اوائل شرح تهذیب صفحه۴۷علی ماحکی عنه چنانچه حکایت شده ایشان پسندیده قال: بعد ذکر کلام محدث متقدم بطوله حالا باز ما یک خورده‌اش را حذف کردیم ولی این آقای جزائری تمام حرفهای آقای استرآبادی را در آن کتابش همه را نقل کرده بطوله بعد از اینها گفته تحقیق المقام گفته واقعاً زحمت کشیده آقای استرآبادی تحقیق المقام یقتضی ما ذهب الیه اقتضا می‌کند همین راه را ما برویم بگوئیم آقا اصلاً احکام مکشوف به عقل هیچ ارزشی ندارد فان قلت: بعد به خودش یک اشکال کرده این آقای جزائری خوب اگر عقل به درد نمی‌خورد پس دیگر شما چی برای عقل گذاشتید این همه روایات ما داریم العقل کالسراج فی وسط البیت این روایاتی که موسی بن جعفر سلام الله علیه آمدند عقل را کنار انبیاء قرار دادند خوب شما پس بیکار کردید می‌گوید نه الآن شغل برایش درست می‌کنیم می‌دانید عقل کجا حرف می‌زند الکل اعظم من الجزء به به چه شغلی درست کرده دیوانه‌ها هم می‌دانند الکل اعظم من الجزء عقل نمی‌خواهد الواحد نصف الاثنین بفرمائید اینها احکام عقلی ما عقل را بیکارش نکردیم شغل برایش درست کردیم این الکل اعظم من الجزء از احکام عقلیّه است این را عقل حدث می‌زند الواحد نصف الاثنین اینها احکام عقلیّه است دیگر چی می‌خواهید دیگر ما عقل را بیکارش نکردیم ان قلت: قد عزلت العقد عن الحکم فی الاصول والفروع آقای جزائری شما هم که مثل آقای استرآبادی عقل را معزول کردید دیگر اصلاً نه به درداصول می‌خورد نه به درد فروع می‌خورد فهل یبغی للعقل حکمٌ فی مسألةٍ من المسائل؟ آیا شما دیگر چیزی برای عقل گذاشتید آیا اصلاً کاری برای عقل درست کردید.

قلت: بله الآن شغلش را معین می‌کنیم امّا البدیهیّات فهی له بدیهیّات شغل عقل است بدیهیّات را عقل تنها فقط حرف می‌زند و هو الحاکم فیها عقل است که حاکم در بدیهیّات است مثل چی الواحد نصف الاثنین مثل الکل اعظم من الجزء این احکام بدیهیه حاکمش فقط عقل است و امّا النظریّات ولی در نظریات نمی‌تواند دخالت کند فاما النظریات فان وافقه نقل اگر در یک حکم نظری نقل موافق عقل بود و طبق عقل حکم کرد اینجا این عقلی که مؤید به این نقل است مقدمش می‌کنیم بر نقل تنها عنایت کنید همان مثال سهو النبی که عرض کردیم مثال خوبی است الآن عقل یقیناً یعنی مرحوم صدوق به این هم عمل نکرده وا الآن اینطوری که ایشان می‌گوید اگر عقل یک حکم قطعی کرد برای ما و اتفاقاً نقل هم با آن موافق بود خوب این عقلی با این نقلی موافق با عقل اگر معارض درآمد با یک نقل آن نقل را بگذار کنار که در واقع می‌گوید این هم یک مقامی است برای عقل اگر عقل یک حکمی کرد و یک نقلی هم برطبق این همان حکم را کرد اما یک نقل دیگری برخلاف این عقل و نقل بود می‌گوید اینجا ما این عقل را مقدم می‌کنیم بر آن نقل الآن ببیند همان سهو النبی که عرض کردیم عقل می‌گوید محال است پیغمبر اشتباه کند پیغمبری که نتواند یک نماز خودش را اداره بکند نماز چهار رکعتی را دو رکعتی بخواند آنوقت این می‌تواند رهبر آسمانی ما باشد این می‌تواند احکام را از ماوراء عالم برای ما بیاورد عقل قطعاً می‌گوید سهو در پیغمبر امکان ندارد و اتفاقاً یک روایتی هم موافق با همین است می‌آید از امام صادق سؤال می‌کند آیا پیغمبر سجده سهو هم می‌کرد مثل ماها ایشان می‌فرماید امکان ندارد پیغمبر از احکامی که عمل نکرده سجده سهو است یعنی پیغمبر از روز اولی که نماز خوانده تا روز آخری که از دنیا رفتند یک دانه سجده سهو نکرده یعنی چی یعنی سهو نمی‌کرده اشتباه نمی‌کرده مثل ماها که سجده سهو بکند خوب ببینید عقل می‌گوید سهو امکان ندارد این روایت هم مؤیدش است که پیغمبر سهو نمی‌کند آنوقت نقطه مقابلش آن روایتی که می‌گوید پیغمبر اشتباه کرده پس ما باید این عقل مؤید به این نقل را مقدمش بکنیم بر آن نقل ایشان می‌فرماید باید این کار را بکنیم ولی مرحوم صدوق این کار را هم نکرده

عنایت بفرمائید در بدیهیّات عقل حاکم است امّا در نظریّات، نظریّات یعنی چیزهایی که احتیاج به فکر و نظر دارد در اینجا می‌بینیم عقل کاره‌ای هست یا نه ان وافقه عن نقله اگر موافقت کرد نقل با عقل و حکم بحکمه و حکم کرد به حکم آن عقل قُدِّمَ حُکمُهُ یعنی این حکم عقلی که یک نقل هم بر طبقش هست این را مقدم می‌کنیم بر نقل تنها پس ببینید شغل درست کردیم هم در بدیهیّات عقل می‌تواند حرف بزند بگوید الواحد نصف الاثنین، الکل اعظم من الجزء و هم در نظریّات اگر عقل یک حکم نظری کرد یک روایتی هم بر طبقش بود ما این عقلی که مؤید به این نقل است اگر یک نقل دیگری معارض بود این عقل را بر آن نقل مقدم می‌کنیم این هم یک شغلی دیگر پس بنا بر این ما عقل را بیکارش نکردیم

و امّا لو تعارض سؤال: تعارض بین دو تا نقل استاد: بله ایشان بعداً صاحب حدائق این را می‌گوید ایشان توجه ندارد الآن یعنی آقای جزائری خودش توجه به این حرف ندارد که در حقیقت این تعارض بین دو نقل است ولی آقای صاحب حدائق را می‌خوانیم او توجه کرده سؤال: منظورم این است فرق دارد الآن این تعارض بین دو نقل سؤال:.... استاد: عرض کردم همین است تعارض بین دو نقل است واقعاً ولی ایشان اشتباه دارد می‌کند این آقای صاحب حدائق بعداً می‌گوید ایشان می‌گوید اینجور جاها در حقیقت تعارض دو تا نقل است نه یک عقل مؤید به نقل با یک نقل در حقیقت تعارض دو تا نقل است ولی فعلاً آقای جزائری می‌خواهد پای عقل را بکشد در کار بگوید عقل را ما بیکارش نکردیم اگر عقل یک حرفی زد نقل هم بر طبقش بود آنوقت یک نقلی دیگر با این معارض بود ما این عقل مؤید به نقل را مقدمش می‌کنیم بر آن نقل تنهایی آنوقت اسم این را گذاشته چی تقدم عقل بر نقل و حال آنکه اگر با دقت همانطوری که ایشان می‌گویند با دقت ملاحظه کنید تقدم نقل است بر نقل کی تقدم عقل است ولی فعلاً آقای جزائری دارند این جور می‌گویند خوب و امّا این یک شاهد است می‌گوید امّا لو تعارض هو یعنی عقلی با نقلی عقل قطعی صد در صد یک چیزی می‌گوید نقل خلافش را می‌گوید صد در صد گفته در این جا باید دیگر عقل را بگذاری کنار اینجا است که دیگرعقل هیچ کاره است آمده گفته پس در بدیهیّات حاکم عقل در نظریّاتی هم که عقل مؤید دارد آنجا هم حاکم عقل امّا در آنجایی که عقل صد در صد آن طرف یک چیزی می‌گوید نقل صد در صد مقابلش چیز دیگری می‌گوید این جا است که دیگر باید عقل را بیندازی دور و نقل را رعایت بکنی فعلاً حرف‌های ایشان را داریم می‌خوانیم تا بعد رد بکنیم امّا لو تعارض حکم عقلی قطعی با نقلی قطعی فلا شک عندنا فی ترجیح النقل این جا است که دیگر عقل هیچ کاره است ما اگر عقل را برایش ارزش قائل نیستیم در این جا است التفاتی نمی‌کنیم به ماحکم به العقل بعد فرموده هذا اصلٌ اصل یعنی قاعده آقای جزائری می‌گوید‌ها می‌گوید این خودش یک قاعده‌ای است قاعده ما چیه ما عقیده‌مان این است اگر عقل قطعی یک حکمی کرد نقل قطعی یا ظنی برخلافش بود عقل قطعی را بیندازد دور باید به این نقل ظنی یا با این نقل قطعی که معارض با آن است به این عمل بکنیم لا شک عندنا یعنی نزد ما اخباریین محدثین باید نقل را مقدم کنیم هیچ التفاتی نکنیم به آن حکمی که حکم به القل بعد فرموده هذا اصلٌ و این یک قانونی است یک قاعده‌ای است که یبتنی علیه مسائل الکثیره می‌گوید چندین مسأله مهم است که ما روی این مبنا پیش رفتیم یعنی در این چند تا مسأله عقل قطعی یک چیزی گفته نقل بر خلافش گفته ما چه کار کردیم عقل را گذاشتیم کنار و نقل را بر او مقدم کردیم این یک قانونی است که مسائل زیادی بر او مبتنی است

ثم ذکره بعد چند تا از آن مسائل را هم ذکر کرده در همان شرح تهذیب ثم ذکر جملةً من المسائل المتفرعه متفرعه یعنی همان مبتنی نه این که گفت چی گفت این یک چیزی است که مسائل کثیری مبتنی بر آن است یعنی مسائل کثیری متفرع بر آن است بعد چند تا از آن مسائل را هم گفته که چه مسائلی است که مبتنی بر این قانون است که عقل قطعی یک چیزی گفته نقل قطعی خلافش را گفته ما عقل را گذاشتیم کنار و نقل را چسبیدیم آمده ذکر یعنی شیخ ما می‌فرماید می‌گوید این آقای جزائری چند تا مطلب از آن مسائلی که متفرع بر این قانون است کدام قانون که اذا تعارض العقل و النقل عقل را بگذارد کنار به نقل عمل کن چندین مسأله از مسائلی که متفرع بر این قانون است ذکر کرده حالا آن مسائل چی هست

۳

مناقشه ما افاده المحدث الجزائری

اقول لا یحضرنی ما کتاب‌های چاپیش را هم نداریم مال آقای جزائری که اصلاً چاپ هم نشده لا یحضرنی شرح التهذیب من ندارم شرح تهذیب حتی الاحظ ما فرّع علی ذلک تا ببینم کدام مسائل است که ایشان آمده مبتنی کرده و متفرع کرده بر این قاعده که قاعده این است اگر دو تا حکم بود یکی از عقلی قطعی یکی از نقلی قطعی یا ظنی عقلی قطعی را بیندازش دور می‌گوید من ندارم خبر هم ندارم آن مسائل کدام است

[کلام اقای آشتیانی]

آقای آشتیانی که شاگرد ایشان بوده آقا یک پنج شش تایش تو ذهنم است از سابق پنج شش تایش را ایشان نقل می‌کند و لو به درس کاری ندارد ولی من یکی دو سه تایش را از خارج عرض می‌کنم بالاخره هم مسأله اعتقادی است و لو عرض کردم من از نظر درسی دیر می‌رویم جلو چون ایشان می‌گوید نداریم و نمی‌دانیم چی است ما می‌خواهیم یک دو سه تا از آن مسائل را نقل بکنیم که آن مسائلی که آقای جزائری آمده روی این قانون با آن رفتار کرده که عقل قطعی یک چیزی می‌گفته نقل قطعی خلافش را می‌گفته عقل را انداخته کنار نقل را مقدم بر او کرده:

[تفاوت حبط و تکفیر]

یکیش مسأله حبط است اول بدانید ما یک حبط داریم یک تکفیر داریم تکفیر عیبی ندارد تکفیر معنایش این است من یک عمری است گناه کردم حالا امروز خدمت کردم به پدر و مادرم یا خدمت کردم به جامعه ام خدای متعال می‌آید به خاطر این یک کار خوب من تکفیر می‌کند یعنی تمام گناهای من را البته حق الناس نباشد آن دیگر معلوم است خداست دیگر عیبی ندارد لطف و کرمش اقتضا کرده بخاطر اینکه من برای مملکتم به پدر و مادرم یک خدمتی کردم خدای متعال تکفیر کرده قرآن هم امضا می‌کند اولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات این‌ها دست افرادی هستند که سیئاتشان را خدای متعال تبدیل به حسنات می‌کند پس تکفیر محذوری ندارد

حبط آنی که محذور است حبط است من یک عمری کار خوب کردم حالا امروز یک معصیتی کردم آیا این معصیت من تمام این کارها را از بین می‌برد البته شرک بله وا به پیغمبر هم گفتند لان اشرکت لیهبطنّ عملک نه شرک را بگذارید کنار معصیت‌های دیگر آیا می‌شود یک معصیت یک نافرمانی بیاید تمام کارهای خوب را از بین ببرد یا نه اینجا است که تعارض بین عقل و نقل است نقل می‌گوید ان السیئات یأکل الحسنات یکی از روایات ما این است ان السیئات یأکل الحسنات کما تأکل النار الحطب همانطوری که آتش هیزم را می‌خورد عمل معصیت هم می‌آید تمام حسنات را از بین می‌برد این حبط است دیگر الآن این روایت ظنی معتبر دلالت دارد بر حبط، حبط یعنی چی یعنی یک کار بد یک معصیت بیاید تمام اعمال خوب ما را از بین ببرد این روایت این جور می‌گوید یا در بعضی از روایات دارد اعوذ بالله من الذنب المحبط پناه می‌برم از گناهی که محبط است یعنی می‌آید اعمال خوب را از بین می‌برد پس طبق این روایات ما حبط داریم خواجه نصیر طوسی می‌فرماید نه از محالات است امکان ندارد این ظلم است آیه قرآن هم مؤید این است عقل می‌گوید خدای متعال ظلم نمی‌کند من یک معصیت کردم مدت‌ها یعنی کار خوب کردم مدت‌ها امروز یک معصیت کردم معنا ندارد این من عرض کردم شرک را قبول داریم ما شرک شما هزار سال هم موحد بشوید یک آن مشرک بشوید تمام آنها از بین می‌رود نه شرک را بگذارید کنار معصیت می‌شود با یک کار بد ما بیائیم تمام کارهای خوب را صرف نظر بکنیم عقل همچین چیزی نمی‌گوید عقل می‌گوید محال است این مستلزم ظلم است و خدای متعال ظلم نمی‌کند و حکم عقلی است که مؤید هم دارد از آیات و روایات آیات چی ان الله لا یظلم مثقال ذره خدا یک ذره هم به کسی ظلم نمی‌کند و این ظلم است که یک مشت کارهای خوب من به خاطر یک معصیت از بین می‌رود یا آن آیه من یعمل مثقال ذرةٍ خیراً یره من یعمل مثقال ذرةٍ شرّاً یره یک ذره‌اش هم حساب دارد خوبی‌ها به جای خودش است بدی‌ها هم بجای خودش است حدیث هم می‌گوید الناس مجزیون به اعمالهم ان خیراً فخیران شرّاً فشر و خلاصه دو تا پرونده است معنا ندارد یک کار معصیت بیاید تمام خوبی‌ها را از بین ببرد این‌ها را خواجه می‌فرماید‌ها خواجه می‌فرماید عقل می‌گوید حبط محال است مستلزم ظلم است این آیات و این روایات هم مؤیدش است خوب این جا ست، این جاست که الآن آقایون اخباریین می‌گویند همه را بریز دور این حکم عقلی و این‌ها را بگذار کنار آن روایت ان السّیّئات یأکل الحسنات معصیت می‌آید کارهای خوب را از بین ببرد این از آن جاهاست این از آن جاهای سر بزنگا است که عقل قطعی می‌گوید حبط محال است ولی نقل ظنی یا قطعی می‌آید می‌گوید ما حبط داریم چیکار می‌کند مرحوم خواجه و متکلمین آن دلیل عقلی است مؤید به آیات را مقدم می‌کنند این روایات را هم یک فکری برایش می‌کنند می‌گویند این بر خلاف عقل قطعی است باید یک جوری توجیهش بکنید ولی آقایون اخباریین می‌گویند نه ما باید این روایات را مقدم بکنیم بگوئیم همان طوری که ما تکفیر داریم حبط هم داریم یعنی همان طوری که یک دانه عمل خوب اعمال بد را از بین می‌برد یک دانه عمل بد هم می‌تواند اعمال خوب را از بین ببرد این یک جا این یکی از آن جاهایی است که سؤال: استاد ببخشید مگر آقای جزائری نفرمودند که اگر دو نقل با هم تعارض داشته باشند و یکیشان مؤید.... استاد: بله متوجه هستم می‌خواهید چه اشکالی بکنید دیگه اشکال به او وارد است ما داریم حرف خودمان را می‌زنیم علی کلّ اشکالتان وارد است ما می‌خواهیم از آن دو سه مورد بخوانیم از آن دو سه موردی که ایشان گفتند یکیش این است

یک دانه دیگه‌اش را بگویم یکیش هم همان سهو النبی است دیگر خیلی معطلش نشویم چون چند روز است گفتیم عقل قطعی می‌گوید پیغمبر سهو نمی‌کند اما آن روایت می‌گوید پیغمبر در نماز چهار رکعتی سهواً دو رکعت خواند خوب این جا آقایون متکلمین می‌گویند سهو محال است از پیغمبر امّا طبق آن روایت می‌گوید سهو هست این هم دو تا

سومیش هم بگوئیم دیگر کافی است دیگر خیلی طول می‌کشد اراده آیا اراده از صفات ذات است یا از صفات فعل است می‌دانید این صفاتی که ما به پروردگار نسبت می‌دهیم بعضی هاش ذاتی پروردگار است مثل علم و قدرت امکان ندارد خدای متعال یک زمانی بوده عالم نبوده قادر نبوده بعداً علم و قدرت پیدا کرده اینها صفات ذات است یعنی عین ذات است خدا علمٌ کلّهُ تو روایات دارد قدرةٌ کلّهُ تمام حقیقت پروردگار قدرت است علم است اینها را می‌گوئیم صفات ذات که زائد بر ذات نیست عین ذات است ولی یک صفاتی هم پروردگار دارد که از صفات فعل است گاهی هست گاهی نیست خوب یک موقعی پروردگار بوده این عالم را خلق نکرده بعداً خلق شده پس خلق چی است از صفات فعل است یعنی گاهی خدای متعال خلق کرده گاهی هم مثل قبل از خلقت عالم خلقی نکرده آیا اراده از کدام این‌ها است اراده آیا چه جوری است مثل علم و قدرت است از صفات ذات است یا مثل خلق است که از صفات فعل است اینجا اراده کدام است

هفت تا روایت داریم که اراده از صفات فعل است اصول کافی همان اوائل کتاب توحید را نگاه بکنید باب ان الاراده این باب را پیدا بکنید کاری ندارد همان اوائل جلد اول باب ان الاراده من صفات الفعل هفت تا روایت نقل می‌کند که اراده از صفات فعل پروردگار است یعنی مثل خلق است گاهی خدا اراده می‌کند گاهی اراده نمی‌کند

[تفاوت صفات فعل و صفات ذات خدا]

هفت تا روایت در این زمینه ما داریم آنی که خیلی مهم است این است که مرحوم، این‌هایی که من عرض می‌کنم بیست و پنج سال پیش من در اصول کافی دیدم این هفت تا روایت را که نقل می‌کند یک چیز جالبی آقای کلینی می‌گوید که آن موقع با آن طرزی که هنوز این افکار هم این طور روشن نشده بود ایشان یک آدرس خوبی می‌دهد می‌گوید ما از کجا بفهمیم این صفت از صفت ذات است این از صفات فعل است ما از کجا یک آدرس خوبی بدست می‌دهد می‌گوید آن صفاتی که هم خودش و هم نقیضش را می‌شود به خدا نسبت بدهی آنها صفات فعل است اما صفاتی که نقیضش را نمی‌شود به خدا نسبت بدهیم آنها صفات ذات است علم و قدرت فقط خودش را می‌شود به خدا نسبت بدهی ان الله علیمٌ بکل شی ان الله قادرٌٌ بکل شی شما ان الله لا یقدر پیدا نمی‌کنی پس علم و قدرت از صفاتی است که فقط خودش را می‌شود به پروردگار نسبت داد نقیضش را دیگر نمی‌شود نسبت داد لا یعلم و لا یقدر این را می‌گوئیم صفات ذات اما صفاتی که هم خودش را هم نقیضش را می‌شود به پروردگار نسبت بدهیم آنها را می‌گویند صفات فعل مثلاً غصب رضا این‌ها صفات فعل است چرا برای این که ان الله یغضب لغضب فاطمه و یرضی لرضا فاطمه ببینید یغضب و یرضی این‌ها ضد همدیگر هستند خدا غضب می‌کند با غضب فاطمه سلام الله علیها و راضی می‌شود به رضای فاطمه این غضب و رضا صفت فعل است چرا برای این که هم خود غضب هم ضدش که رضا است به خدا اسناد دادیم آدرس خوبی است‌ها صفاتی که فقط خودش را می‌شود به خدا نسبت بدهیم نه نقیضش را به آنها بگو صفات ذات مثل ان الله علیمٌ داریم لا یعلم نداریم ان الله قدیرٌ داریم ان الله لا یقدر نداریم امّا صفاتی که هم خودش را هم نقیضش را می‌شود به پروردگار نسبت بدهیم آنها را می‌گویند صفات فعل اراده از این قبیل دومی است اراده مثل این صفاتی است که هم خودش را هم نقیضش را می‌شود به پروردگار نسبت بدهیم آیه‌اش یادتان است یرید الله ولا یرید بکم العسر بفرمائید هم یرید هم لا یرید پس ببینید اراده خوب آدرسی است اراده از آن صفاتی است که هم خودش و هم نقیضش یرید الله به نظرم سوره بقره آن جاها باشد یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر پس اراده طبق آن هفت تا روایت و این بیانی که مرحوم کلینی فرمودند می‌شود از صفات فعل ولی آقایون متکلمین می‌گویند چیه از صفات ذات است لیست زائد علی الذات عبارت خواجه است اگر شرح تجرید خواندید المقصد الثالث را پیدا کنید المقصد الثالث انّ الاراده لیست زائده علی الله یعنی از صفات زائده نیست عین ذاتش است و الا لزم تسلسل پس نتیجتاً یکی از مسائلی که بین عقل قطعی و نقل قطعی هست این مسأله است که آیا اراده از صفات ذات است یا از صفات فعل است عقل قطعی می‌گوید از صفات ذات است خواجه خیلی اصرار دارد روی این مطلب اگر عرض کردم شرح تجرید خواندید به آن مقصد ثالث مراجعه کنید این بحث را آن جا دارد ولی آن هفت تا روایت و این بیان مرحوم کلینی می‌فرماید نه خیر از صفات فعل است

خلاصه مطلب بس است دیگر همین دو سه تا زیاد مسائل هست که آقای جزائری روی آن مبنایی که درست کرده که اذا تعارض عقل قطعی با نقل قطعی عقل را بگذار کنار به نقل عمل بکن این چند تا همین طور است

حالا عنایت بفرمائید ایشان می‌فرماید من که ندارم شرح تهذیب ببینم ایشان چکار کرده چه مسائلی است که متفرّع کرده بر این قاعده حالا که نداریم برویم سراغ مطلب خودمان لیت شعری این ستقرّت بک النوا ای کاش من می‌فهمیدم اصلاً این حرف مگر درست است یا نه اصلاً این حرف مگر درست است اگر عقل قطعی یک چیزی گفت نقل قطعی بر خلاف، مگر می‌شود اصلاً که آدم از راه عقل قطع صد در صد پیدا کند به یک مطلبی آنوقت از راه نقل صد در صد قطع پیدا کند بر ضدیت امکان دارد مگر ای کاش من می‌فهمیدم ای کاش من شعور داشتم این حرف ایشان را می‌فهمیدم مگر اصلاً امکان دارد که یک عقل قطعی با نقل قطعی بیاید تعارض بکند که ایشان بگوید عند التعارض آن کار را بکن لذا ایشان می‌فرماید لیت شعری اذا فرض اگر فرض شد حکم عقل علی وجه القطع بشیئٍ یعنی اگر عقل قطعاً صد در صد آمد حکم کرد به یک چیزی کیف یجور یعنی لا یجوز کیف تعحب است اصلاً لا یجوز امکان ندارد یجوز یعنی یمکن کیف یجوز یعنی لا یمکن امکان ندارد شما قطع یا ظن پیدا کنی از دلیل نقلی بر خلافش به عکسش هم همین جور شما اگر از دلیل نقلی قطع صد در صد به یک مطلبی پیدا کردی امکان ندارد که عقل قطعی صد در صد بر خلاف این باشد شما می‌گوئید من قطع پیدا کردم از این حکم عقلی اگر قطع پیدا کردی از این حکم عقلی به این که این جوری است امکان ندارد بگویی از نقل هم قطع پیدا کردم که مطلب این جوری نیست آن وقت بعد بیایی این دو تا تعارض می‌کنند

[معنی تعارض]

تعارض مشتق از عرض است عرض در مقابل طول وقتی می‌گویند این دو تا دلیل متعارضین اند یعنی در عرض همدیگر هستند یعنی من هم قطع پیدا می‌کنم الآن روز است هم قطع پیدا می‌کنم الآن شب است خوب امکان ندارد این مطلب ایشان می‌گوید اصلاً ممکن نیست لا یمکن حکم عقل بر خلاف او باشد لذا می‌فرماید و همچنین و کذا لو فرض حصول القطع من الدلیل النقلی اگر از دلیل نقلی شما برایت قطع صد در صد پیدا شد کیف یجوز یعنی لا یمکن حکم العقل بخلافه علی وجه القتل اصلاً حرف ایشان را ما نمی‌فهمیم لیت شعری یعنی ای کاش من شعور داشتم می‌فهمیدم ایشان چی می‌خواهد بگوید اصلاً این حرف گفتنی نیست حالا آن مطالبش درست است یا نه به آنها کاری نداریم ولی این اصل اصلاً قابل عرضه نیست چون اگر من از راه عقل قطع صد در صد به یک مطلبی پیدا کردم امکان ندارد از راه نقل قطع صد در صد بر خلافش پیدا کنم

۴

کلام محدث بحرانی در مساله

و ممن وافقهما از کسایی که با این دو بزرگوار موافقت کرده شیخ یوسف بحرانی آقای استرآبادی حرفهایی زد آقای جزائری خیلی خوشش آمد موافقت کرد اونهم یک حرفهایی زد حالا آقای شیخ یوسف بحرانی صاحب کتاب حدائق در جلد اول صفحه ۱۳۲ آمده این حرفهای این دو تا را خوشش آمده البته فی الجمله نه بالجمله

[تفاوت فی الجمله و بالجمله]

خیلی فرق هست بین فی الجمله و بالجمله فی الجمله موجبه جزئیه است بالجمله موجبه کلیّه است این آقای بحرانی فی الجمله با آنها موافق است یعنی چی یعنی به نحو موجب جزئی یعنی بعضی حرفهایشان را قبول دارد و الّا بالجمله یعنی به عنوان موجبه کلّی حرفشان را قبول ندارد

از کسانی که وافقهما علی ذلک بر این مطالب که احکام عقلیه اعتبار ندارد عند تعارض العقل و النقل موافقت کرده با آنها فی الجمله نه بالجمله یعنی به نحو موجب جزئیه کی موافقت کرده محدث بحرانی شیخ یوسف بحرانی در مقدمات حدائق جلد اول صفحه ۱۳۲ خیلی خوششان آمده از حرفهای این دو بزرگوار ایشان هم تعقیب کرده منتهی یک مطالب اضافه‌ای هم دارد حیث نقل کلاماً للسّیّد المتقدم حرفهای آقای جزائری را در این مقام که آیا عند تعارض العقل و النقل باید چی کار بکنیم حرفهای ایشان را نقل کرده و اسَتَحسنه استحسان کرده گفته خوب است الّا اینکه یک مطلب اضافه هم دارد آمده گفته آن قانون ملازمه‌ای که اصولیین می‌گویند کل ما حکم به العقل حکم به الشرع من قبول دارم ولی نسبت به عقل فطری که دیگر این در کلام آن دو نفر نبود آن چیزی که آقای بحرانی آمده گفته اضافه این است گفته آن قانون ملازمه‌ای که می‌گویند کل ما حکم به العقل حکم به الشرع من قبول دارم اما نه نسبت به عقلهای متعارف ماها نسبت به عقل فطری عقل فطری کدام است آن عقلی است که خالی است از شبائب اوهام و افکار و خیالات اگر کسی آن عقل فطری صحیح را داشته باشد اگر عقل فطری صحیح حکمی بکند ما می‌فهمیم شارع هم همان حکم را قبول دارد و اگر شرع حکمی بکند اون عقل فطری آن را می‌پذیرد آمده فرموده الا اینکه مطلب اضافه‌اش این است تصریح کرده ایشان به حجیت عقل فطری صحیح و حکم گفته این عقل است که مطابق است با شرع اشاره به قانون ملازمه و مطابقۀ شرع با او این عقل است

بعد گفته لا مدخل از اینجا است که حرفهای آنها را می‌خواهد تعقیب کند لا مدخل للعقل فی شیئٍ من الاحکام الفقهیه عبادات و غیر عبادات غیر عبادات، ایقاعات و عقود است ما احکام فقهیه‌مان یک مقدارش عبادات است یک مقدارش عقود است یک مقدارش ایقاعات است می‌گوید در احکام فقهیه اصلاً عقل کارآیی ندارد راست می‌گوید همانی که من دیروز عرض کردم عقل حجت الله است در ردیف انبیاء است ولی در جای خودش آنجاهایی که کارآیی دارد در احکام تعبدیه عقلاً عقل نمی‌تواند دخالت بکند

[روایت ابان]

آن روایت ابان را نمی‌دانم شنیدید یا نه بعدها می‌خوانیم روایت ابان این است در آن روایت دارد ده تا انگشت کسی را اگر کسی قطع بکند قیمت یک انسان را دارد در لمعه هم خواندیم دیگر یعنی هر انگشتی ده تا شتر زن باشد یا مرد باشد شما انگشت یک نفر را اگر یکدانه‌اش را قطع کردی چه زن چه مرد باید ده تا شتر بدهی دو تا انگشت را قطع کردی بیست تا سه تا انگشت را قطع کردی سی تا تا اینجا زن و مرد ندارد چهار تا انگشت اگر مال مرد را چهار تا انگشت قطع کردی چهل تا مال زن چهار تاش را قطع کردی بیست تا واقعاً عقل مثلاً می‌خواهد بخندد لذا ابان بن تغلب با آن مقام مهمش به حضرت صادق می‌گفت آقا ما اینها را می‌شنیدیم فکر می‌کردیم حکم شیطانی است حضرت فرمودند مهلا یا ابان ساکت شو ان السنة اذا قیست محق الدین اگر دین را بخواهی ببینی همین را که عرض کردم عقل اصلاً کار آیی ندارد عقل مدرک کلیّات است عقل زیربنا را درست می‌کند خدا و پیغمبر و نبوّت امّا احکام جزئیه نماز صبح دو رکعت است من اصلاً نمی‌فهمد اینها را عقل عرض کردیم اوّل شارع باید بیاید راه را نشان بدهد بعد عقل چراغ روشن بکند آنجا علی کل حال عقل اصلاً با اینکه حجت الله است کالسراج فی وسط البیت است ولی مع ذلک در احکام فقهیه کارآیی ندارد

ایشان همین را می‌خواهد بگوید ما هم حرفهای ایشان را قبول داریم یک مقدارش را منتهی اینها به کلّی می‌خواهند عقل را آنی که خیلی مهم است عند تعارض عقل قطعی و نقل قطعی اینها می‌گویند عقل را بینداز دور ما با آنجا باهاشون مخالفیم و الا قبول داریم در هیچ یک از احکام فقهیه لا مدخل اصلاً صلاحیت دخول ندارد چه عباداتش باشد چه عقود و ایقاعاتش باشد و لا سبیل الیها الی السماع عن المعصوم بله ما هم قبول داریم احکام شرعیه فرعیه منحصر است به سماع عن المعصوم چرا لقصور العقل المذکور عن الاطلاع علیها و لو این که این عقلها از اطلاع ندارد بر عالم بالا

ثم قال نعم از اینجا عین عبارتش را می‌خواهیم نقل بکنیم ببینید آقا احکام شرعیه را به آن می‌گویند احکام توقیفیه توقیف یعنی چه یعنی اعلام یعنی بیان می‌گویند احکام شرعیه توقیفی است یعنی چی یعنی شارع باید اعلام بکند شارع باید بیان بکند پس احکام فقهیه که موقوف است به بیان شارع عقل راه ندارد اما در غیر احکام شرعیه یعنی احکامی که احتیاج به بناء شارع ندارد احتیاج به اعلام شارع ندارد آنها حکمش چی است احکام فقهیه که روشن شد یعنی احکام فقهیه یتوقف است

نعم یبقی الکلام بالنسبه الی ما لا یتوقف نسخه جامعه مدرسین درست بکنیم چه اشتباهی کردند تمام نسخه‌های رسائل هر چی که نسخه من دیدم لا یتوقف است این یک و ثانیاً شما عبارت آقای حدائق را دارید نقل می‌کنید خوب مراجعه بکنید به کتاب حدائق ما لا یتوقف است و علی در کتاب درر النجفیه صفحه ۱۴۸ این درر النجفیه هم مال صاحب حدائق است اصلاً کپی اینجا است دلم می‌خواهد رفقا اگر دارند درر النجفیه آن هم مال صاحب حدائق است از این نعم تا این چند خط عبارتی که می‌خواهیم بخوانیم کپی اینجاست آنجا هم دارد لا یتوقف خود حدائق هم دارد لا یتوقف نسخه‌های رسائل هم همه لا یتوقف است این آقایون برداشته‌اند لا را از اینجا انداختند پس بنابر سؤال: استاد: کجا گفتم صفحه ۱۴۸ مقدمات حدائق را نگاه کنید که گفتم صفحه ۱۳۲ درر النجفیه هم مال ایشان است صفحه ۱۴۸ اصلاً دلم می‌خواهد حتماً رفقا ببینند از این نعم یبقی به جایی که اینجا را مطالعه می‌کنند آن را مطالعه کنند یعنی این درر النجفیه بحث اینجایش کپی همان بحث حدائقشان است نمی‌دانم این آقایون چرا لا را انداختند

نعم یبق الکلام بالنسبه الی ما لا یتوقف علی التوقیف احکام فقهیه یتوقف علی التوقیف که گفتیم عقل نمی‌تواند دخالت کند اما نسبت به احکامی که متوقف نیست بر بیان شارع متوقف نیست بر اعلام شارع فنقول ان کان آمده گفته اگر دلیل قطعی عقلی متعلق بذلک ذلک می‌خورد به آن ما لا یتوقف گفته دلیل عقلی قطعی که متعلق است به آن ما لا یتوقف اگر بدیهی باشد ظاهر البداهه باشد مثل الواحد نصف الاثنین فلا ریب فی صحت العمل به این همانی است که آقای جزایری هم گفت‌ها گفت عقلهای بدیهی که مثال نزد مثل الواحد نصف الاثنین مثل الکل اعظم من الجزء می‌گوید احکام عقلی اگر از اینجور احکام عقلی باشد بدیهی باشد لا ریب فی صحت العمل به باید به این حکم عقلی عمل کنید

و الا و الا یعنی چی یعنی اگر بدیهی نباشد یعنی نظری باشد این دو جور است ان لم یعارضه دلیل عقلی و لا نقلی اگر عقل یک حکم نظری کرد ولی نه عقلی با آن معارضه می‌کرد و نه نقلی فکذلک یعنی چی یعنی آن هم لا ریب که به این حکم عقلی هم باید عمل کنید و ان عارضه اما اگر نه این حکم عقلی معارضه کرد با او دلیل عقلی دیگری فان تأید احدهما بنقلی آخر اگر این عقلی که معارضه کرده با آن عقلی مؤید بود به یک نقلی کان الترجیح للمتأید بالدلیل النقلی یعنی ترجیح با آن دلیل عقلی است که مأید بالنقل است و الا یعنی اگر احدهما مأید نداشت دو تا حکم عقلی بر ضد همدیگر هیچ کدام هم مؤید نقلی نداشت ففیه اشکال آنجا اشکال دارد که چی کار باید بکنیم

و ان عارضه اینجا محل نزاع فان عارضه دلیل النقلی اما اگر این حکم عقلی نظری یک دلیل نقلی با او معارضه کرد ان تأید ذلک العقلی بالدلیل النقلی اگر این دلیل عقلی مؤید شد به یک نقلی کان الترجیح للعقلی این همانجا است که ایشان اشکال کرد الا الا این که این در حقیقت تعارض نقلیات است اگر عقل یک حکمی کرد نقل با آن موافق بود یک نقلی دیگر با این مخالف بود در حقیقت ما این نقلی را بر آن نقلی مقدم کردیم خود اقای صاحب حدائق هم توجه دارد می‌گوید ما در اینجا به شما می‌گوئیم این عقل مؤید به نقل را مقدم کن بر آن نقل ولی این در حقیقت تقدم عقل نیست تقدم نقل است بر نقل که این حرف آقای جزایری متوجه نبود ایشان می‌گوید این کار را می‌کنی آن عقلی مقید بالنقل را مقدم می‌کنیم بر آن نقلی الا این که این در حقیقت تعارض در نقلیات است

و الا اگر این حکم عقلی معارض نداشت الترجیح لنقلی این همان جا است که سر نزاع است عقل قطعی یک چیزی می‌گوید نقل قطعی یا ظنی برخلافش چیز دیگری می‌گوید اینجا چه کار کن شما عقل را بینداز کنار فقط نقلی را عمل کن وفاقاً لسید المحدث المتقدم موافقت کنیم با اقای جزایری و خلافاً للاکثر یعنی اکثر آقایون علمای اصولیین با این کار مخالفند

هذا یعنی این تقدم نقلی بر عقلی بالنسبة الی العقلی بقول مطلق عقلی به قول مطلق یعنی عقل متعارف این که ما گفتیم اگر نقل و عقل با هم معارضه کردند نقل را بگیر عقل را بگذار کنار عقلهای ماها است بقول المطلق یعنی عقلهای متعارف و الا عقل فطری اگر با نقلی معارضه کرد آیا آنجا هم نقلی مقدم است یا نه آنجا ما حرف داریم لذا می‌فرماید که هذا هذا کدام است یعنی این تقدم نقلی بر عقلی این بالنسبه به عقل متعارف است عقل بقول المطلق است و اما لو ارید عقلی اخص عقلی اخص کدام است عقل فطری خالی از شوائب اوهام آن چیزی که هو حجة من حجج الملک العلام و ان شذ وجوده فی الانام و لو در بین مردم آن عقل فطری کم است اگر چنین عقل فطری با نقلی معارضه کرد ففی ترجیح النقلی علی العقلی این جوری اشکالٌ انشاء الله پس فردا

اللهم صل علی محمد و آل محمد

إن تمسّكنا بكلامهم عليهم‌السلام فقد عصمنا من الخطأ ، وإن تمسّكنا بغيرهم لم نعصم عنه (١) ، انتهى كلامه.

والمستفاد من كلامه : عدم حجّية إدراكات العقل في غير المحسوسات وما تكون مبادئه قريبة من الإحساس.

وقد استحسن ما ذكره ـ إذا لم يتوافق عليه العقول (٢) ـ غير واحد ممّن تأخّر عنه ، منهم السيّد المحدّث الجزائري قدس‌سره في أوائل شرح التهذيب على ما حكي عنه. قال بعد ذكر كلام المحدّث المتقدّم بطوله :

كلام المحدث الجزائري في المسألة

وتحقيق المقام يقتضي ما ذهب إليه. فإن قلت : قد عزلت العقل عن الحكم في الاصول والفروع ، فهل يبقى له حكم في مسألة من المسائل؟

قلت : أمّا البديهيّات فهي له وحده ، وهو الحاكم فيها. وأمّا النظريات : فإن وافقه النقل وحكم بحكمه قدّم حكمه على النقل وحده ، وأمّا لو تعارض هو والنقلي (٣) فلا شكّ عندنا في ترجيح النقل وعدم ، الالتفات إلى ما حكم به العقل.

قال :

وهذا أصل يبتنى عليه مسائل كثيرة ، ثمّ ذكر جملة من المسائل

__________________

(١) الفوائد المدنيّة : ١٢٩ ـ ١٣١.

(٢) كذا في (ص) ، (ل) و (م) ، ولم ترد عبارة «إذا لم يتوافق عليه العقول» في (ه) ، وشطب عليها في (ت) ، ووردت في (ر) قبل قوله : «وقد استحسن» ، وفي نسخة بدل (ص) بدل «العقول» : «النقل».

(٣) كذا في (ت) ، (ر) ، (ظ) ونسخة بدل (ص) ، وفي (ص) ، (ه) و (م) : «تعارضا».

المتفرّعة (١).

مناقشة ما أفاده المحدث الجزائري

أقول : لا يحضرني شرح التهذيب حتّى الاحظ ما فرّع على ذلك ، فليت شعري! إذا فرض حكم العقل على وجه القطع بشيء ، كيف يجوز حصول القطع أو الظنّ من الدليل النقلي على خلافه؟ وكذا لو فرض حصول القطع من الدليل النقلي ، كيف يجوز حكم العقل بخلافه على وجه القطع؟

كلام المحدث البحراني في المسألة

وممّن وافقهما على ذلك في الجملة : المحدّث البحراني في مقدّمات الحدائق ، حيث نقل كلاما للسيّد المتقدّم في هذا المقام واستحسنه ، إلاّ أنّه صرّح بحجّية العقل الفطري الصحيح ، وحكم بمطابقته للشرع ومطابقة الشرع له. ثمّ قال :

لا مدخل للعقل في شيء من الأحكام الفقهيّة من عبادات وغيرها ، ولا سبيل إليها إلاّ السماع عن المعصوم عليه‌السلام ؛ لقصور العقل المذكور عن الاطّلاع عليها. ثمّ قال :

نعم ، يبقى الكلام بالنسبة إلى ما لا يتوقّف (٢) على التوقيف ، فنقول :

إن كان الدليل العقلي المتعلّق بذلك بديهيّا ظاهر البداهة ـ مثل : الواحد نصف الاثنين ـ فلا ريب في صحّة العمل به ، وإلاّ :

فإن لم يعارضه دليل عقليّ ولا نقليّ فكذلك.

وإن عارضه دليل عقليّ آخر : فإن تأيّد أحدهما بنقلي كان

__________________

(١) شرح التهذيب (مخطوط) : ٤٧.

(٢) في (ص) والمصدر : «يتوقّف» ، وما أثبتناه مطابق لسائر النسخ والدرر النجفية لصاحب الحدائق ، انظر الدرر النجفية : ١٤٧ ـ ١٤٨.

الترجيح له (١) ، وإلاّ فإشكال.

وإن عارضه دليل نقليّ : فإن تأيّد ذلك العقلي بدليل نقلي كان الترجيح للعقلي ـ إلاّ أنّ هذا في الحقيقة تعارض في النقليّات ـ وإلاّ فالترجيح للنقلي ، وفاقا للسيّد المحدّث المتقدّم ذكره ، وخلافا للأكثر.

هذا بالنسبة إلى العقلي بقول مطلق ، أمّا لو اريد به المعنى الأخصّ ، وهو الفطريّ الخالي عن شوائب الأوهام الذي هو حجّة من حجج الملك العلاّم ـ وإن شذّ وجوده في الأنام ـ ففي ترجيح النقليّ عليه إشكال (٢) ، انتهى.

مناقشة ما أفاده المحدث البحراني

ولا أدري كيف جعل الدليل النقلي في الأحكام النظريّة مقدّما على ما هو في البداهة من قبيل «الواحد نصف الاثنين» ؛ مع أنّ ضروريّات الدين والمذهب لم يزد في البداهة على ذلك؟! (٣)

والعجب ممّا ذكره في الترجيح عند تعارض العقل والنقل ، كيف يتصوّر الترجيح في القطعيّين ، وأيّ دليل على الترجيح المذكور؟!

وأعجب من ذلك : الاستشكال في تعارض العقليّين من دون

__________________

(١) كذا في (ل) ، (م) و (ه) ، وفي (ر) و (ص) بدل «له» : «للمتأيّد بالدليل النقلي» ، وفي (ت) هكذا : «له ، للتأييد النقلي» ، وفي نسخة بدل (ه) زيادة : «للتأيّد بالدليل النقلي».

(٢) الحدائق ١ : ١٢٦ ـ ١٣٣.

(٣) لم ترد عبارة «ولا أدري ـ إلى ـ على ذلك» في (ه) و (ت) ، وكتب عليها في (ص) : «زائد».